نبوت عامه
من سابق سمى له من بعده، او غابر عرفه من قبله
در خطبه 1 مى فرمايد: "اين سنت الهى بوده كه" نام پيغمبران آينده را به
گذشتگان ابراز كند، و نام پيامبران گذشته را به آيندگان معرفى نمايد.
يكى از راههاى شناخت انبياء بشارت انبياء گذشته كه نبوتشان ثابت شده به
آنهاست كه وقتى پيغمبرى ويژگى پيغمبر بعدى را بدون ابهام كه متنبيان از آن
استفاده بنفع خود نتوانند بكنند بيان فرمود، و آن ويژگيها كاملا در پيغمبر بعد
تطبيق كرد او پيغمبر است كه درباره روشنى بشارت، قرآن كريم در سوره بقره آيه
146 مى فرمايد الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم "كسانى كه ما
بر آنها كتاب فرستاديم "يهود و نصارى" محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" و
حقانيت او را بخوبى مى شناسند بدانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند" پس بشارت
انبياء چنان بايد روشن باشد كه با همان بشارات بخوبى بتوانند پيغمبر بعدى را
بشناسند كه قرآن كريم درباره بشارت حضرت عيسى "ع" بآمدن پيامبر اكرم "صلى الله
عليه و آله و سلم" را در سوره صف آيه 6 چنين بيان مى فرمايد و اذ قال عيسى بن
مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التويه و مبشرا
برسول ياتى من بعدى اسمه احمد "و هنگامى كه عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت:
من همانا رسول خدا بسوى شما هستم و به حقانيت كتاب توراه كه مقابل من است تصديق
مى كنم و نيز شما را مژده مى دهم كه بعد از من رسول بزرگوارى كه نامش "در انجيل
من" احمد است بيايد."
در انوار القلوب بطور اجمال چنين آمده: در سال سيزدهم ولادت آن حضرت ابوطالب
عازم سفر شام گرديد و آن حضرت را همراه برد، چون بدو فرسخى بصرى "شهرى است ميان
مدينه و شام" رسيدند نزديك صومعه بحيراء راهب آمدند كه از علماى نصارى، و در
زهد و عبادت درجه ى عالى داشت، و از كتب آسمانى مى دانست كه خاتم پيغمبران چه
نشانه هائى دارد، روزى ديد قافله ى از عقبه بال آمد و ابرى سفيد در آن شدت
حرارت هوا بر آن قافله سايه افكنده، كه با قافله حركت مى كند، و هر سنگ درختى
كه در راه بود يك نفر از اهل قافله را سجده مى كند، ابوطالب و آن حضرت پاى
درختى را اختيار نمودند و آن قطعه ابر سايه بر آن درخت انداخت، و بمجرد نشستن
آن حضرت آن درخت سبز و خرم گشت، بحيرا بعد از مشاهده اين احوال يقين كرد كه
پيغمبر خاتم در قافله است پس دعوت عامى كرد و در چهره ى مهمانان نگريست پى
بمطلوب خود نبرد، بر بام صومعه رفت ديد ابر بالاى درخت است از بام بزير آمد،
گفت: التماس آن بود كه همه قدم رنجه فرمايند، تصور چنان است كه بعضى تخلف
نموده، ايشان گفتند: بغير از جوانى خورد سال كه براى محافظت گذاشتيم احدى تخلف
ننموده، راهب گفت: التماس من آنست كه او را نيز حاضر سازيد، چون آن صومعه از
نور همايونش روشن گرديد، بحيرا بتامل تمام بآن حضرت نظر نموده تمام آثار و
علاماتى كه در كتب مطالعه كرده بود معاينه ديد، مردم قافله طعام خورده
برخواستند بحيرا ابوطالب را با آن حضرت التماس توقف كرد، چون مردم رفتند، رو به
ابى طالب كرده پرسيد: اين جوان كيست؟ گفت: برادر زاده ى من است، پس توجه بحضرت
رسالت نموده گفت: بلات و عزت تو را قسم مى دهم كه هر چه از تو سوال مى كنم بر
وفق صواب گوئى "چون قريش بت پرست بودند چنين قسمى داد" آن حضرت فرمود: مرا
سوگند بآندو مده كه من هيچ چيزى را از آن دو دشمن تر ندارم، بحيرا گفت: بخدا
ترا قسم مى دهم پس سوالات كرد و جواب صواب شنيد و مطابق معلومات خود ديد، بعد
از آن نظر بر سرخى چشم مبارك آن حضرت انداخته پريد: اين سرخى زايل مى شود يا
نه. فرمود: نه، پس از براى زيادتى اطمينان خواست مهر نبوت را ديده باشد كه
بالحاح او، و شفاعت ابوطالب لباسش را بالا زد چشم راهب كه بمهر نبوت افتاد از
مهابت آن مويها بر بدن او راست شد و بر خود لرزيد و آن موضع را بوسيد و گفت:
اين است بزرگ عالميان و خاتم پيغمبران و بر طرف كننده ى اديان، وظيفه آن كه او
را بشام نبرى كه يهود با وى عداوت دارند. الخ در كتاب توراه و انجيل تحريف شده
فعلى كه در دست يهود و نصارى است باز بشارت درباره پيغمبر اسلام ديده مى شود.
در توراه در سفر پيدايش باب 17 ايه 20 و اما در خصوص اسماعيل ترا اجابت فرموده
ام اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم دوازده رئيس
از وى پديد آيند و امتى عظيم از وى بوجود آورم. اين بشارت درباره پيغمبر اسلام
و دوازده امام "ع" است چون حضرت عيسى "ع" طبق انجيل متى از نسل اسحاق بود نه از
نسل اسماعيل.
حضرت مسيح بشارت بآمدن فار قليط داد و اين لغت يونانى و در اصل پركليتوس است
و او كسى است كه نام او بر سر زبانها باشد و همه كس او را ستايش كند كه معنى
احمد همين است پس فار قليط بمعنى احمد است كه در انجيل فارسى بمعنى تسلى دهنده
معنى شده. و ديگر اينكه در اناجيل روح بمعنى پيغمبر آمده كه در رساله يوحنا باب
چهارم مى نويسد: اى حبيبان هر روح را قبول نكنيد بلكه روحها را بيازمائيد كه از
خدا هستند يا نه، زيرا كه انبيا كذبه ى بسيار بجهان بيرون رفته اند.
در انجيل يوحنا باب چهاردهم 16 و 17 و من از پدر سوال مى كنم و تسلى دهنده ى
ديگر بشما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند "حكمش و شريعتش نسخ نشدنى است"
يعنى روح راستى "پيغمبر بر حق" كه جهان نمى تواند او را قبول كند زيرا كه او را
نمى بيند و نمى شناسد و اما شما او را مى شناسيد زيرا كه با شما مى ماند و در
شما خواهد بود "معنى مجازى مقصود است يعنى محبت و عقيده و ايمان و احكام او در
شما خواهد بود"
انجيل يوحنا باب پانزدهم 26: ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد
شما مى فرستم آيد يعنى روح راستى "پيغمبر بر حق" كه از پدر صادر مى گردد او بر
من شهادت خواهد داد و شما نيز شهادت خواهيد داد زيرا كه از ابتداء با من بوده
ايد.
انجيل يوحنا باب شانزدهم 7 و 13 و من بشما راست مى گويم كه رفتن من براى شما
مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد
شما مى فرستم. 13 وليكن او يعنى روح راستى "پيغمبر بر حق" آيد شما را بجميع
راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلم نمى كند بلكه بآنچه شنيده است سخن
خواهد گفت و از امور آينده بشما خبر خواهد داد.
انجيل يوحنا باب چهاردهم 29: بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه
رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى نيست.
نبوت عامه
بعث رسله بما خصهم به من وحيه
در خطبه 144 مى فرمايد: خداوند پيغمبرانش را برانگيخته، وحيش را بآنان
اختصاص داد.
يكى از ويژگى انبياء الهى ارتباط ايشان بامبدء عالم هستى است كه از آن تعبير
به وحى مى شود كه كسى كه منكر وحى شود خدا را درست نشناخته كه در سروه انعام
آيه 91 مى فرمايد و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شى
ء "آنها كه گفتند خدا بر هيچكس از بشر كتابى نفرستاده خدا را نشناختند" چون
انكار وحى، انكار نبوت، و انكار نبوت، انكار توحيد است.
اما وحى چيست؟ وحى از جهت لغت آگاهى دادن در پنهانى يا القاء كلام بصورت
اشاره و كنايه و رمز، يا بصدائى كه مجرد از تركيب است و يا به نامه است. اما در
قرآن به معانى مختلف آمده، به معناى درك غريزى آمده كه مى فرمايد و اوحى ربك
الى النحل "پروردگار تو به زنبور وحى نمود" به معناى الهام قلبى آده و اوحينا
الى ام موسى "به قلب مادر موسى الهام كرديم" به معناى القاى كلام بصورت سرى و
پنهانى آمده و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم "شياطين به دوستان خود القاء
سخن مى كنند" و بمعانى ديگر هم آمده، اما آنچه درباره پيامبران الهى است در
سوره شورى آيه 51 مى فرمايد و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء
حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم "هيچ بشرى را ياراى آن
نباشد كه خدا با او سخن گويد مگر از طريق وحى "و الهام" يا از پس پرده ى غيب،
يا اينكه خداوند رسولى "از فرشتگان عالم بالا" فرستد تا به فرمان او آنچه او مى
خواهد وحى كند بدرستى كه خداوند بلند مرتبه و حكيم است" كه در اين آيه وحى بر
پيامبران را سه قسم بيان فرمود كه يك قسم وحى و الهام است كه يا در عالم رويا
حقايقى از راز الهى و احكام او بر روح پاك و نيرومند ايشان بمانند روز روشن مى
رسد مانند حضرت ابراهيم "ع" كه خواب ديد فرزندش را بكشد كه البته خواب انبياء
كه در مراقبت فرشتگان آسمانى هستند با خواب افراد معمولى فرق دارد، و يا در
بيدارى روح بزرگ ايشان مركز وحى و الهام الهى مى شود. و قسم دوم از پس پرده غيب
است كه پروردگار عالميان در حالى كه در حجابى از عظمت فرو رفته و ديده نمى شود
از طريق امواج صوتى با پيامبرش سخن گويد همچنان كه در كوه طور با حضرت موسى "ع"
و در كوه حرا با پيامبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" سخن گفت. و قسم سوم
فرستادن فرشته حامل وحى است كه معمولا وحى آسمانى بوسيله فرشته ى كه حامل آنست
انجام مى گردد كه آن چه پيامبر از طريق وحى مى گيرد بهر يك از سه قسم، سخن دست
نخورده و دستور پاك پروردگار است كه در سوره نجم آيه 3 و 4 مى فرمايد و ما ينطق
عن الهوى ان هو الا وحى يوحى "و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد سخن او غير وحى
خدا نيست" پس وحى كلام خود پيغمبر نيست كه بر اثر رياضت يا نبوغ فكرى او باشد و
جز كلام خدا چيز ديگرى نيست.
نبوت عامه
و جعلهم حجه له على خلقه لئلاتجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم، فدعاهم
بلسان الصدق الى سبيل الحق
در خطبه 144 مى فرمايد: پيغمبران را براى مردم حجت و دليل گردانيد تا ايشان
را حجت و عذرى نباشد "كه ما او امر و نواهى را نمى دانستيم" پس همه را بوسيله
پيغمبران براه حق دعوت فرمود.
در اين كلامشان مى فرمايند پيغمبران هم حجت بر خلقند، و هم دعوت كننده براه
حق، و حجت و هادى بحق بايد معصوم باشد والا هادى بسوى باطل خواهد بود، كه در
درس بيستم مختصرى درباره عصمت انبياء گفته شد اما در اين درس درابره خود عصمت
بحث مى كنيم. كلمه عصمت بمعنى منع و حفظ و نگه داشتن از گناه و ناملايمات است
كه درباره انبياء به مصونيت از گناه و اشتباه و نسيان گفته مى شود. اما اين
مصونيت چگونه است؟ بعضى گمان مى كنند كه مامور غيبى ايشان را در موقع گناه
جلوگيرى مى كند، و يا سرشت و ساختمان وجودى ايشان طورى است "شبيه ملائكه كه
امكان گناه براى آنها نيست كه اگر چنين باشد فضيلتى براى ايشان نخواهد بود،
بلكه انبياء "از نظر ظاهر" بشرى هستند كه مانند تمام انسانها داراى قوه شهوت و
غضب هستند و مصونيت ايشان بواسطه بينش و درجه ايمان و يقين آنهاست چون انسان
مختار است و در كارهاى او دو چيز نقش مهمى را ايفاء مى كند يكى تشخيص و ديگرى
پيروى و متابعت از تشخيص صحيح است كه در هر كارى منفعت و مضرت، و مصلحت و مفسده
آن را تشخيص دهد و از تشخيص صحيح خود تبعيت كند، گاه انسان تشخيص صحيح مى دهد
اما هواى نفس نمى گذارد كه پيروى از آن كند و مخالف آن عمل مى كند اما آن
انسانى كه بر نفس خود تسلط دارد و پيرو هوى و هوس خود نيست محال است چيزى را كه
تشخيص داده بضرر اوست انجام دهد.
بمقدار ايمان اثر گناه هم تفاوت پيدا مى كند هر چه ايمان قويتر باشد آثار
گناهان شديدتر مى شود و اجتناب از گناه بيشتر است. در سفينه البحار روايت كرده
كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" به ابى ذر فرمود: همانا مومن گناهش را
مانند سنگ بزرگى مى بيند كه مى ترسد بر او واقع شود، و كافر گناهش را مثل مگسى
كه از كنار بينى اش گذشته مى بيند.
اگر ايمان بدرجه شهود و عيان برسد آدمى خود را در زمان ارتكاب گناه بخالت
شخصى مى بيند كه او را از آسمان بزمين مى خواهند بياندازند، يا كاسه زهرى را مى
خواهد بنوشد كه احتمال گناه به صفر مى رسد و محال است انجام دهد كه چنين حالتى
را عصمت مى نامند كه از كمال ايمان و تقوى حاصل مى شود.
و مصونيت از اشتباه و نسيان هم، چون انبياء با واقعيت هستى ارتباط و اتصال
دارند در متن واقعيت اشتباه نيست، ما كه دچار خطا مى شويم با حواس ظاهر و باطن
خود صورتهاى ذهنى مى سازيم وقتى با عين واقعيت روبرو مى شويم مى بينيم اشتباه
كرده ايم، مثل كسى كه بحج نرفته، وقتى از خانه خدا و مقام حضرت ابراهمى و سعى
صفا و مروه مطالبى مى شنود صورتهائى در ذهن خود درست مى كند كه چون با واقعيت
خانه خدا روبرو شد مى بيند اشتباه است، انبياء چون در متن واقعيت قرار گرفته
اند دچار اشتباه نمى شوند. و ديگر اينكه در مصونيت از اشتباه و نسيان اگر كسى
عقيده داشته باشد كه خداوند ايشان را از خطا و نسيان نگه مى دارد فضيلت ايشان
را كم نكرده، چون در خطا و نسيان مواخذه نيست كه اگر كسى مرتكب شود عذابى براى
او باشد، و خداوند ايشان را براى حفظ دين كه دستورات، بدون كم و زياد بمردم
برسد از خطا و نسيان نگه مى دارد.
در بحار الانوار درباره عصمت امام "ع" كه از آن عصمت پيغمبران هم استفاده مى
شود از كتاب خصال و علل الشرايع و معانى الاخبار و امالى صدوق بسند صحيح از ابن
ابى عمير روايت كرده كه گفت: در طول گفتگويم كه با هشام بن حكم داشتم چيزى
نيكوتر از اين كلام در عصمت امام نشنيدم و استفاده نكردم كه من روزى از او
پرسيدم از امام، آيا او معصوم است؟ فرمود: آرى، گفتم: صفت عصمت در او چيست؟ و
بكدا چيز شناخته مى شود؟ فرمود: بدرستى كه جميع گناهان براى آنها چهار وجه است
كه پنجمى براى آنها نيست حرص و حسد و غضب و شهوت، پس اينها از امام صادر نمى
شود، جايز نيست امام در اين دنيا حريص باشد در حالى كه تمام دنيا زير نگين
انگشتر اوست، زيرا او خازن مسلمين است پس بر چه چيز حريص باشد؟ و جايز نيست كه
حسود باشد زيرا انسان حسد مى ورزد بكسى كه فوق اوست در حالى كه فوق امام احدى
نيست پس چگونه بمادون خود حسد بورزد؟ و جايز نيست كه براى چيزى از امور دنيا
غضب كند مگر اينكه غضب او براى خداى عزوجل است زيرا خدا اقامه حدود را بر او
واجب كرده و سرزنش سرزنش كننده اى، و رافتى در دين خدا او را نمى گيرد تا اقامه
حدود خداى عزوجل را بنمايد، و جايز نيست و روا نمى باشد كه متابعت شهوات را
بكند و دنيا را بر آخرت برترى دهد زيرا خداى عزوجل آخرت را نزد او محبوب كرده
همچنانكه ما نظر به دنيا مى كنيم پس آيا احدى را ديدى كه وجه نيكو را براى وجه
قبيح ترك كند؟ و طعام پاكيزه را براى طعام تلخ ترك كند؟ و لباس نرم را براى
لباس خشن ترك كند؟ و نعمت هميشگى و باقى را براى دنياى زائل شونده فانى ترك
كند؟
در حيوه القلوب بسند معتبر منقولست كه حضرت صادق "ع" براى عمش بيان فرمود
شرايع دين را از اصول و فروع، از جمله آنها فرمود كه پيغمبران و اوصياى ايشان
را گناه نمى باشد زيرا كه ايشان معصوم مطهرند. و در كتاب سليم بن قيس مذكور است
كه حضرت اميرالمومنين "ع" فرمود: كه حقتعالى براى اين امر فرموده است بطاعت
اولوالامر زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند از گناهان، و امر بمعصيت نمى كنند.
نبوت خاصه
حتى افضت كرامه الله سبحانه الى محمد "صلى الله عليه و آله" فاخرجه من افضل
المعادن منبتا، و اعز الارومات مغرسا، من الشجره التى صدع منها انبياءه، و انتخب
منها امناءه.
در خطبه 93 مى فرمايد: تا اينكه منصب نبوت و پيغمبرى از جانب خداوند سبحان بحضرت
محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" رسيد پس آن حضرت را از نيكوترين معدنها "صلبهاى
پيغمبران پيش" رويانيد و در عزيزترين اصلها "رحمها" غرس نمود و نشاند، از شجره "نسل
ابراهيم "ع"" كه پيغمبرانش را از آن جدنا كرد و امين هاى "بر وحى" خود را از آن
برگزيد "بوجود آورد" در اين چند جمله حضرت اشاره به پاكيزگى پدران و مادران پيامبر
اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" مى فرمايد كه عقيده ما اين است كه تمام انبياء
بايد از عيبهاى نسبى پاك باشند و از اصلاب شامخه و ارحام مطهره متولد شده باشند
همانطور كه در زيارتنامه آن حضرت مى خوانيم و اودعته الاصلاب الطاهره و نقلته منها
الى الارحام المطهره لطفا منك له "و سپردى او را باصلاب پاك و نقل كردى او را از
آنها بارحام پاكيزه بلطف خود" و اينكه در قرآن كريم سوره انعام آيه 75 مى فرمايد و
اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناما الهه "و ياد كن وقتى را كه ابراهيم بپدرش
آزر گفت آيا بتها را به خدائى اختيار كرده اى؟" در تفسير مجمع مى گويد: آزر جد
مادرى ابراهيم يا عموى او بود "كه عرب آن دو را پدر مى خواند" زيرا پدران پيغمبر
"صلى الله عليه و آله و سلم" تا آدم "ع" تماما موحد بودند كه علماء شيعه بر آن
اجماع كرده اند و روايت شده از پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" كه فرمود:
پيوسته خدا مرا از صلبهاى پاك به رحمهاى پاكيزه نقل داد تا در عالم شما مرا خارج
كرد اين است كه مرا به پليدى نسب جاهليت پليد نكرد. اگر پدران حضرت كافر بودند تمام
ايشان را بطهارت و پاكى وصف نمى فرمود زيرا خدايتعالى مى فرمايد انما المشركون نجس
"محققا مشركان نجس و پليدند".
در قرآن كريم هم عمو را پدر خوانده كه در سوره بقره آيه 133 مى فرمايد ام كنتم
شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله
ابائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق "شما كى و كجا بوديد هنگامى كه يعقوب را مرگ در رسيد
و به فرزندان خود گفت كه شما پس از مرگ من كه را مى پرستيد؟ گفتند خداى ترا و خداى
پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را" كه ابراهيم جد يعقوب بود و اسماعيل عموى او
بود كه بهر دو پد ر اطلاق شده. و اما در روايات ما كه تورات هم آن را تاييد مى كند
اسم پدر او تارخ بود كه او خداپرست بود و دليل آن از قرآن در سوره ابراهيم آيه 41
مى فرمايد ربنا اغفرلى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب "اى پروردگار ما روزى
كه "ميزان عدل و" حساب بپا مى شود تو در آن روز سخت مرا و پدر و مادر مرا و ساير
مومنان را بيامرز" كه والد به پدر صلبى كه انسان از او بوجود آمده اطلاق مى شود و
ديگر اينكه اگر پدرش مشرك بود نبايد اين دعا را بكند، و اما درباره آزر در سوره
ممتحنه آيه 4 پس از آنكه از همه آنها و بتهايشان بى زارى مى جويد بپدرش "كه همان
عمويش آزر باشد" مى گويد: من براى تو از خدا آمرزش مى طلبم "اگر ايمان بياورى، و
اگر ايمان نياورى" ديگر من بر نجات تو از قهر و غضب خدا هيچ كارى نتوانم كرد و براى
او هم، چنين طلب آمرزش كرد كه در سوره شعراء آيه 86 مى فرمايد و اغفر لابى انه كان
من الظالين "و از پدرم "عمويم" به لطف خود در گذر و هدايت فرما كه وى سخت از
گمراهان است"
شيخ صدوق "ره" در كتاب اعتقاداتش مى فرمايد: اعتقاد ما، در پدران پيغمبر "صلى
الله عليه و آله و سلم" اين است كه ايشان از آدم تا پدر آن حضرت عبدالله مسلمان
بودند و ابوطالب مسلم بود و آمنه بنت وهب مادر رسول خدا "صلى الله عليه و آله و
سلم" مسلمه بود. الخ.
مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى فرمايد: علماء اماميه رضوان الله عليهم اتفاق و
اجماع كردند بر اينكه پدر و مادر حضرت رسول و تمام اجداد آن حضرت تا آدمعليه السلام
مسلمان بودند بلكه از صديقين بودند كه يا انبياء مرسل يا اوصياء معصوم بودند و شايد
برخى از ايشان براى تقيه يا براى مصلحت دينى اسلام را ظاهر نمى كردند. سپس مرحوم
مجلسى نقل اجماع و مطالبى را كه از مجمع البيان گفتيم مى نويسد و بعد از تفسير امام
فخر رازى كه از علماء سنت است در تاييد اجماع شيعه چنين نقل مى كند: امام ايشان راز
در تفسيرش گويد: شيعه مى گويد كه احدى از پدران رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" و
اجداد آن حضرت كافر نبودند و انكار كردند كه گفته مى شود كه پدر حضرت ابراهيم كافر
بوده و ذكر كرده اند كه آزر عموى ابراهيم "ع" بود و دليل آورده اند بر قولشان چند
وجه را، اول اينكه پدران پيغمبر ما كافر نبودند كه بر آن چند وجه دلالت مى كند: يكى
از آنها فرمايش خداى تهالى است الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين "توكل كن بر
كسى كه مى بيند ترا آن هنگام كه بر مى خيزى از ملجس يا از فراش خود بنماز گزاردن
تنها يا بجماعت، و مى بيند گرديدن ترا از اصلاب اهل توحيد" گفته شده: معناى آن اين
است كه او نقل مى كند روح او را از سجده كننده اى به سجده كننده اى، و باين تقرير،
آيه دلالت درد بر اينكه حميع پدران محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" مسلمان بودند
پس واجب است قطع و يقين داشتن باينكه پدر ابراهيم مسلمان بود و از آنچه دلالت مى
كند بر اينكه احدى از پدران محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" مشرك نبودند فرمايش
آن حضرت "صلى الله عليه و آله و سلم" است: پيوسته نقل شدم از اصلاب طاهرين به ارحام
طاهرات، و خداى تعالى مى فرمايد انما المشركون نجس "يعنى اگر پدران آن حضرت مشرك
بودند حضرت نمى فرمود اصلاب طاهرين" سپس مرحوم مجلسى مى فرمايد: كلام او را بيان
كرديم تا دانسته شود كه اتفاق و اجماع شيعه بر اين مطلب چنان معلوم است كه بين
مخالفين هم شهرت يافته.
اكثر علماء اهل سنت قائلند كه پدر و مادر حضرت رسول "صلى الله عليه و آله و سلم"
و بسيارى از اجداد آن حضرت كافر بودند ولى اجماع علماء شيعه همانطور كه گفتيم بر
خالف ايشان است كه استنادشان بآيات و روايات بسيارى است كه اجمالا به چند روايت
اشاره مى كنيم.
در بار الانوار از معانى الاخبار و امالى صدوق بسندش از عبدالرحمان ابن كثير
هاشمى روايت كرده گفت: شنيدم حضرت صادق "ع" مى فرمايد: جبرئيل بر پيغمبر "صلى الله
عليه و آله و سلم" نازل شد، گفت: يا محمد بدرستى كه خدا جل جلاله سلامت مى رساند و
مى فرمايد: كه من آتش را بر صلبى كه ترا فرود آورد و شكمى كه ترا حمل كرد و دامنى
كه ترا كفالت كرد حرام كردم. حضرت توضيح بيشترى خواست، جبرئيل گفت: ما صلبى كه ترا
فرود آورد او عبدالله بن عبدالمطلب است اما بطنى كه ترا حمل كرد او آمنه بنت وهب
است و اما دامنى كه ترا كفالت كرد ابوطالب بن عبدالمطلب و فاطمه بنت اسد است. كه
اين خبر دلالت دارد بر ايمان ايشان، زيرا خداى تعالى آتش را بر جميع مشركين و كفار
واجب كرده همچنانكه آيات و اخبار بر آن دلالت دارد. در بحار الانوار از علل الشرايع
و معانى الاخبار بسندشان از انس بن مالك روايت كرده گفت: روزى ابوذر به مسجد رسول
خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" آمد و گفت: هرگز نديدم آنچه را كه ديشب ديدم،
گفتند: ديشب چه ديدى ؟ گفت: رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" را درب خانه اش
ديدم كه شبانه خارج شد دست على بن ابيطالب "ع" را گرفت بسوى بقيع رفتند پيوسته در
اثر آن دو مى رفتم تا اينكه بمقابر مكه آمدند پيغمبر برابر با قبر پدرش شد نزد قبر
پدرش دو ركعت نماز خواند پس ناگاه قبر شكافته شد ديدم عبدالله نشسته در حالى كه مى
گويد اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله پس حضرت باو فرمود: اى پدر
ولى تو كيست؟ گفت: اى پسرم ولى من كيست؟ فرمود: او اين على است، گفت: و ان عليا
وليى "و شهادت مى دهم كه على ولى و امام من است" فرمود: باز گرد بسوى باغ خودت، سپس
برابر با قبر مادرش "آمنه" شد پس همانند آنچه نزد قبر پدرش انجام داده بود انجام
داد پس دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد ديدم او مى گويد اشهد ان لا اله الا
الله و انك نبى الله و رسوله حضرت فرمود باو اى مادر ولى تو كيست؟ گفت: اى پسرم ولى
من كيست؟ فرمود: او اين است كه على بن ابيطالب است، پس گفت: ان عليا وليى "بدرستى
كه على ولى و امام من است" پس حضرت فرمود: برگرد بسوى قبر و باغ خودت. پس مردم ابى
ذرد را تكذيب كردند و يقه پيراهن او را گرفتند و كشيدند "نزد پيغمبر" و گفتند: يا
رسول الله ابوذر امروز بتو دروغ بست، فرمود: آن دروغ چه بود؟ گفتند: كه او از تو
چنين و چنان حكايت كرد "آنچه گفته بود گفتند" پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم"
فرمود: آسمان سايه نيانداخته و زمين حمل نكرده بر روى خود صاحب زبانى را كه
راستگوتر از ابى ذر باشد. اين بخر همچنين دلالت مى كند بر ايمان پدر و مادر حضرت
رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" زيرا اگر بر شرك مرده بودند ايمان بعد از زنده
كردن بايشان نفعى نمى رساند براى اينكه خداى تعالى بر كسى كه بر كفر و شرك بميرد
داخل شدن جهنم را واجب و لازم كرده، پس آن حضرت آن دو را باذن خدا زنده كرد تا ايام
نبوت او را درك كنند و شهادت برسالت او، و بامامت وصى او دهند تا بواسطه آن ايمان
آن دو كامل شود و گواهى مى دهد بر اين مطلب فرمايش آن حضرت كه فرمود بر گرد به روضه
و باغ خودت. در اصول كافى بسند صحيح از اسحاق بن جعفر از پدرش "امام صادق" "ع" نقل
كند كه بآن حضرت عرض شد: كه آنها "اهل سنت" گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بود است،
فرمود: دروغ گويند، چگونه او كافر است در حالى كه مى گويد:
آيا ندانستيد شما كفار و منكرين كه ما محمد را مانند موسى پيغمبر يافته ايم كه
در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته شده است؟ و در حديث ديگر فرمود: چگونه مى شود ابو
طالب كافر باشد؟ در حالى كه او مى گويد:
بتحقيق مردم دانسته اند كه ما فرزند خود را بدروغ نسبت ندهيم و بسخن ياوه سرايان
اعتنا نمى شود او "محمد" رو سفيد و آبرومندى است كه باحترام آبورى او طلب باران مى
شود او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنانست. د رمراه العقول مرحوم مجلسى در ذيل اين
حديث از كتاب ملل و نحل شهرستانى در بيان حال عبدالمطلب روايت كرده: از آنچه دلالت
مى كند بر معرفت و شناخت عبدالمطلب بحال رسالت و شرف نبوت اين است كه اهل مكه چون
خشك سالى بزرگى بايشان رسيد و چند سال باران نيامد عبدالمطلب امر كرد پسرش ابوطالب
مصطفى "صلى الله عليه و آله و سلم" را كه كودكى در قنداق بود بياورد پس او را روى
دو دست خود قرار داد و در برابر كعبه بسوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا بحق اين
كودك باران فراوان پى در پى براى ما بفرست، پس ساعتى نگذشت كه ابر سطح آسمان را فرا
گرفت و باريد بقدرى كه بر مسجد ترسيدند، و ابوطالب از خود اين شعر را خواند. كه اين
دو بيت از قصيده مشهوره ى ابوطالب "ع" است كه اهل تسنن هم اين دو بيت را از قصيده
او در كتابهايشان آورده اند حتى در مغنى البيب ابن هشام انصارى كه از علماء عامه
است بيت دوم را در باب رب آورده و ابيض يستسقى الغمام بوجهه الخ كه معنى آن بسا مرد
نورانى سفيد روئى كه طلب باران كرده مى شود از ابر ببركت روى او. الخ كه مى نويسد:
ابوطالب اراده كرده از اين مرد پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" را. كه مرحوم
مجلسى و او را عاطفه گرفته و ابيض را مرفوع خوانده.
نبوت خاصه
بلغ عن ربه معذرا، و نصح لامته منذرا، و دعا الى الجنه مبشرا
در خطبه 108 مى فرمايد: "پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم"" از جانب
پروردگارش "با دليل" تبليغ احكام نمود، و امت و پيروان خود را "از عذاب الهى"
ترسانيده پند و اندرز داد، و آنان را بسوى بهشت مژده دعوت فرمود "كه اگر مخالفت
بكنند امر او را اين تبليغ قائم مقام عذر است در عذاب ايشان، كه من تبليغ خود را
كردم"
اين چند جمله مختص به پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" نيست كه انجام
داده بلكه از ويژگيهاى انبياء است كه آنچه به آنها وحى شده بمردم برسانند و آن ه را
در صورت عمل بدستورات، بشارت ببهشت بدهند و در صورت مخالفت از دستورات، از عداب
الهى بترسانند كه درباره حضرت نوح "ع " در سوره اعراف آيه 62 مى فرمايد ابلغكم
رسلات ربى "پيغام پروردگارم را بشما مى رسانم" و در سوره انعام آيه 48 مى فرمايد و
ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين "ما پيغمبران را جز بر آنكه "خوبان را" مژده
دهند "و بدان را" بترسانند نفرستاديم" درباره پيامبر اكرم "صلى الله عليه و آله و
سلم" هم قرآن كريم به هر سه ويژه اشاره فرموده، در سوره مائده آيه 67 مى فرمايد: يا
ايها الرسول بلغ ما انزلك اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته "اى پيغمبر
آنچه بر تو نازل شد به خلق برسان و اگر نرسانى رسالت و اداء وظيفه نكرده اى" و در
سوره الليل آيه 14 و 15 و 16 مى فرمايد: فانذرتكم نارا تلظى لا يصليها الا الاشقى
الذى كذب و تولى "من شما را از آتش شعله ور دوزخ ترسانيدم و آگاه ساختم هيچكس در آن
آتش در نيفتد مگر شقى ترين خلق، همان كس كه "آيات و رسل حق را" تكذيب كرد و روى از
آن بگردانيد" و در سوره بقره آيه 23 مى فرمايد: و بشر الذين امنوا و عملوا الصالحات
ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار "و مژده ده اى پيغمبر كسانى را كه ايمان آوردند
و نيكوكارى پيشه كردند كه جايگاه آنها بهشتهائى است كه نهرها از زير آن يعنى در زير
درختها يا زير غرفهاى آن جاريست" پيامبر گرامى اسلام "صلى الله عليه و آله و سلم"
هم آنچه باو نازل شده بود به امت خود رساند و مردم را از كارهائى كه باعث ورود آنها
بدوزخ مى شد بر حذر داشته، و به كارهائى كه سبب داخل شدن بهشت مى شد امر فرموده و
بشارت داده كه در حجه الوداع هم بآن اشاره فرمودند همچنان كه در بحار الانوار از
كافى از حضرت باقر "ع" روايت كرده فرمود: رسول خدا "ص" در حجه الوداع مردم را مورد
خطاب قرار داده فرمود: اى مردم بخدا سوگند چيزى نبود كه شما را به بهشت نزديك كند و
از جهنم دور كند مگر آنكه شما را بآن امر كردم، و چيزى نبود كه شما را به آتش جهنم
نزديك كند و از بهشت دور كند مگر آنكه شما را از آن نهى كردم.
و بالاخره چنان در تبليغ احكام و هدايت مردم رنج و مشقت كشيد كه آيه نازل شده طه
ما انزلنا عليك القرآن لتشقى، الا تذكره لمن يخشى كه در معنى و تفسير طه مطالب
زيادى در تفسير گفته شده كه ببرخى از آنها اشاره مى شود گويند ك اسم سوره است يا
اسم قرآن است يا اسمى از اسماء الهى است يا اسمى از اسماء حضرت رسول "صلى الله عليه
و آله و سلم" است كه منادى است كه حرف نداى آن حذف شده، يا اشاره به دو اسم آن حضرت
است كه طالب و هادى است يعين طاب شفاعت و هادى شريعت، يا سوگند است بطهارت اهل بيت
رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" و يا طا اشاره بطوبى و ها اشاره به هاويه است ينى
قسم به بهشت و دوزخ، و يا طا طيبه است يعنى مدينه و ها مكه، كه بدين دو حرم محترم
قسم ياد كرده، و در بعضى از تفاسير آمده كه طا بحساب جمل نه است و ها پنج كه مجموع
چهارده مى شود و غالب آنست كه ماه را مرتبه بدريت در شب چهاردهم حاصل مى شود پس در
ضمن اين خطاب مندرج است كه اى ماه شب چهارده، و منادى حضرت رسالت "صلى الله عليه و
آله و سلم" است كه بدريت اشاره است بكمال مرتبه جامعيت آن حضرت، و بعضى از علماء ما
رضوان الله عليهم گفته ان كه طه اشاره است بحضرت رسالت و فاطمه زهرا و ائمه معصومين
"ع" كه چهارده معصومند، در هر صورت اگر آن را اسم پيغمبر و منادى بگيريم يعنى اى
پيغمبر كاملى كه هيچ كس چون تو قدم در ميدان مردى ننهاده، نفرستاديم ما بر تو قرآن
را تا در رنج افتى و بسبب آن در شب خواب نكنى و بواسطه قيام در نماز، ورم بپاى
مباركت رسيد، يا ما نفرستاديم بر تو قرآن را تا تو در رنج و تعب افتى بجهت كثرت
تاسف و اندوه خوردن تو بر شدت كفر و عناد قريش، و تكذيب ايشان بقرآن، و قبول پند و
اندرز نكردنشان بپند دادن تو ايشان را، بدليل آيه لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين
"شايد تو هلاك كننده و كشنده ى نفس خود را بعنى بيم آنست كه خود را هلاك كنى بجهت
آنكه نمى شوند ايشان گروندگان" ليكن فرستاديم قرآن را بر تو بجهت پند دادن تو مر آن
كسى را كه بترسد يعنى در دل او خشيت و رقت باشد كه بانذار و بيم دادن آن متاثر
گردد. و باز در سوره كهف آيه 5 مى فرمايد: فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم تومنوا
بهذا الحديث اسفا "پس همانا كه تو ستم كننده اى مر نفس خود را برافسوس خوردن و
اندوه بر نشانهاى بازگشتن و پشت كردن ايشان از ايمان يعنى اندوه مخور اگر ايمان
نياوردند باين سخن يعنى قرآن، بر افسوس خوردن بر اثر كفر كفار و عصيان ايشان خود را
هلاك مساز بجهت اندوه و جزع يا حسرت يا غضب يا در حالتى كه متاسف باشى بر ايشان".
نبوت خاصه
فبعث الله محمدا- صلى الله عليه و اله- بالقح ليخرج عباده من عباده الاوثان الى
عبادته، و من طاعته الشيطان الى طاعته
در خطبه 147 مى فرمايد: پس خداوند محمد- صلى الله عليه و آله- را بحق و راستى
برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتها باز داشته، بعبادت و بندگى "پروردگار" او، وا
دارد و از پيروى شيطان منع كرده بفرمانبردارى او سوق دهد.
يكى از ويژگيهاى انبياء مبارزه با بت پرستى و شرك و طاغوت بوده، و مردم را از
پيروى شيطان و پليديها منع كرده، بعبادت و بندگى و پيروى از حق مى خوانده اند، در
واقع هدف اصلى انبياء الهى توحيد نظرى و توحيد عملى فردى بوده كه مردم خدا را
بشناسند و بواسطه عمل تقرب باو پيدا كنند، و محال است يك پيغمبر واقعى كه از جانب
خدا مبعوث شده باشد در دستوراتش چيزى باشد كه بوى شرك دهد يا كمك به ظالم و ستمگر
كند، و بى عدالتى را تاييد كند و در برابر شرك و خرافات سكوت كند، كه اين ويژگى را
در تمام انبياء الهى مى بينيم. اما متنبيان "كسانى كه ادعاى نبوت كردند و پيغمبر
نبودند" مردم را بسوى خود مى خواندند. پيامبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" از اولين روز بعثت مردم را بسوى خدا دعوت كرد فرمود: قولوا لا اله الا الله
تفلحوا "بگويى لااله الا الله تا رستگار شويد" و شروع بمبارزه با شرك و بت
پرستى و عقائد خرافى كه در ميان اعراب زياد بود نمود، و در اين راه از اعتقادات
خرافى آنها بنفع خود استفاده نكرد حتى در سفينه البحار است كه در روز مردن
ابراهيم فرزند "هيجده ماهه" رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم"، در ربيع
الاول سال 10 خورشيد گرفت "مردم گفتند علت گرفتن خورشيد مصيبتى است كه بر
پيغمبر وارد شده" فرمود: كه خورشيد و ماه دو آيت از آيات خداست كه بمردن كسى
نمى گيرد، پس هرگاه ديديد گرفت دعا بخوانيد تا باز شود، و در روايت ديگر فرمود:
كه ماه و خورشيد دو آيت از آيات خداست كه بامر او جارى مى باشند و مطيع او
هستند براى مردن و زنده شدن كسى نمى گيرند پس هرگاه يكى از آن دو گرفت نماز
"آيت" بخوانيد "كه بيان آن اين است كه براى مردن كسى نمى گيرند اما باى بدى
افعال امتى و استحقاق عذاب داشتن آنها امكان دارد كه بگيرند همانطور كه در
شهادت امام حسين "ع" گرفت"
پس در چنين موقعيتى از نقطه ضعف آنها بنفع خود استفاده نكرد و در مقابل
عقائد خرافى آنها سكوت نفرمود. در تفسير الميزان روايت كرده كه ابن مسعود گفت:
رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" بدست مبارك خطى رسم كرد سپس فرمود اين
راه مستقيم خداست سپس خطوطى از راست و چپ آن ترسيم نمود، پس فرمود: و اين
راههائى است كه در سر هر راهى از آن شيطانى است كه بسوى خود مى خواند سپس اين
آيه را قرائت فرمود و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق
بكم عن سبيله "انعام 152- و اين راه راست من ''در توحيد و نبوت و ولايت ائمه
"ع"'' است آن را پيروى كنيد و از راههاى ديگر كه موجب تفرقه و پريشانى شما از
راه او "كه متابعت وحى" است "مى باشد" متابعت نكنيد."