مراتب توحيد
اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به.
در خطبه 1 مى فرمايد: اول و اساس دين شناختن اوست و كمال شناختن او تصديق كردن
اوست. شناخت خدا باين نيست كه من ادعا كنم كه خدا را مى شناسم بلكه بايد مراتب
توحيد، كه توحيد در ذات و توحيد در صفات و توحيد در افعال و توحيد در عبادات است
بدانم، و صفات سلبيه را از او نفى نموده و او را بصفات مخلوق در نياورم كه توحيد در
ذات اين است كه شريكى در مرتبهذات او قرار ندهى و بقلب و زبان اقرار داشته باشى كه
واجب الوجودى غير از ذات مقدس او نيست و نخواهد بود، و توحيد در صفات اين است كه
ذات خدا را از تركيب عقلى و خارجى منزه بدانى و صفات كماليه او را عين ذات او بدانى
نه زياد بر ذات او، و توحيد در افعال اين است كه موثر در وجود را منحصر به پروردگار
بدانى و در افعال او كه خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و صحت و مرض و عزت و ذلت
و حيات و ممات و غير آنها كه خارج از اختيار ماست براى او شريكى قرار ندهى، و جميع
افعال او را از نقص و زشتيها و بيهوده بودن منزه بدانى و معتقد باشى كه تمام افعال
او از روى حكمت و مصلحت است، و توحيد در عبادت اين است كه در عبادات براى خدا شريكى
قرار ندهد از عبادت بتها و آنچه شبيه آنهاست از پرستش هر مخلوقى غير خداوند، از
جمله ريا نمودن در عبادات است كه براى آن اقسام جلى و خفى بسيار است.
در سفينه البحار هشام بن سالم گفت نزد امام صادق جعفر بن محمد "ع" بودم كه
معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين بر آن حضرت داخل شدند معاويه بن وهب گفت بآن حضرت
يابن رسول الله چه مى فرمائيد در خبرى كه روايت شده كه رسول خدا "صلى الله عليه و
آله و سلم" پروردگارش را ديد بر كدام صورتى او را ديد؟ و از حديثى كه آن را روايت
كرده اند كه مومنين در بهشت پروردگارشان را مى بينند در چه صورتى او را مى بينند؟
حضرت تبسم فرمود سپس فرمود: اى معاويه چه قبيح است براى مردى كه هفتاد يا هشتاد سال
عمر كند در ملك خدا زندگى كند و از نعمت او بخورد پس خدا را آنطور كه بايد بشناسد
نشناسد، سپس فرمود: اى معاويه همانا محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" پروردگار
تبارك و تعالى را بمشاهده عيان نديد و اينكه ديدن بر دو وجه است، ديدن قلب و ديدن
چشم، پس كسى كه به ديدن "خدا، ديدن" قلب را قصد كند او خطا نكرده و درست است و كسى
كه قصد كند به ديدن چشم، بتحقيق بخدا و بآيات او كافر شده، براى فرمايش رسول خدا
"صلى الله عليه و آله و سلم" كسى كه خدا را تشبيه كند بخلقش بتحقيق كافر است.
در عيون اخبار الرضا از عبدالسلام بن صالح هروى روايت شده گفت به على بن موسى
الرضا "ع" عرض كردم: يابن رسول الله چه مى فرمائيد در حديثى كه اهل حديث روايت مى
كنند آن را كه مومنين در منازلشان در بهشت پروردگارشان را زيارت مى كنند فرمود: اى
اباصلت همانا خداى تبارك و تعالى پيغمبرش محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" را بر
جميع خلقش از انبياء و ملائكه فضيلت داد و طاعت او را طاعت خود، و متابعت او را
متابعتخود، و زيارت او را در دنيا و آخرت زيارت خود قرار داد، فرمود خداى عزوجل من
يطع الرسول فقد اطاع الله "آنكه اطاعت كند پيغمبر را بتحقيق خدا را اطاعت كرده" و
فرمود: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم "بدرستى كه آنان كه
بيعت كردند با تو جز اين نيست كه با خدا بيعت كردند دست خدا "يعنى قدرت او" بالاى
دستهاى ايشان است".
و فرمود پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" كسى كه مرا در حياتم يا بعد موتم
زيارت كند بتحقيق خداى تعالى را زيارت كرده. و درجه ى پيغمبر "صلى الله عليه و آله
و سلم" در بهشت بالاترين درجات است پس كسى كه او را در درجه او در بهشت در منزلش
زيارت كند بتحقيق خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده، "اباصلت" گفت عرض كردم بآن
حضرت يابن رسول الله "صلى الله عليه و آله و سلم" پس معناى خبرى كه روايت كرده اند
آن را كه ثواب لا اله الا الله نگاه كردن به وجه خداى تعالى است چيست؟ فرمود: اى
اباصلت هر كه خداى تعالى را بوجه مثل صورتهاى "مردم" وصف كند بتحقيق كافر است وليكن
وجه خداى تعالى انبياء او، و رسل و حجج او صلوات الله عليهم هستند ايشان كسانى
هستند كه بواسطه ايشان توجه بخداى عزوجل و به دين او، و معرفت او مى شود. "الخ"
در همان كتاب ابراهيم بن ابى محمود گفت به حضرت رضا "ع" عرض كردم يابن رسول الله
"صلى الله عليه و آله و سلم" چه مى فرمائيد در حديثى كه مردم ان را از رسول خدا
روايت مى كنند كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى هر شب جمعه بآسمان دنيا فرود مى
ايد، فرمود: خدا لعنت كند كسانى را كه كلام را از مواضع آن تحريف مى كنند، بخدا قسم
رسول خدا چنين نفرمود، جز اين نيست فرمود: همانا خداى تعالى ملكى را در ثلث آخر هر
شب و شب جمعه از اول شب به آسمان دنيا مى فرستد پس او را امر مى كند كه ندا كند آيا
سوال كننده ى هست تا باو عطا كنم؟ آيا توبه كننده ى هست تا توبه او را بپذيرم؟ آيا
استغفاركننده ى هست تا او را ببخشم؟ اى طلب كننده ى خير بيا، و اى طلب كننده شر باز
ايست. پس پيوسته به اين ندا مى كند تا فجر طالع شود چون فجر طالع شد به محل خود در
ملكوت آسمان برگردد حديث كرد مرا بآن پدرم از جدم از پدرانش از رسول خدا "صلى الله
عليه و آله و سلم".
مراتب توحيد
و من قال فيم؟ فقد ضمنه، و من قال لعى م؟ فقد اخلى منه
در خطبه 1 مى فرمايد: و كسى كه گفت در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و يا
در جائى قرار داده، و كسى كه بگويد بر چيست؟ پس بتحقيق بعضى مكانها را از او تهى
دانسته.
اين دو صفت، از صفات جسم است و خدا جسم نيست زيرا آن از صفات سلبيه است كه در
علم كلام با دليل نقل و عقل ثابت شده، وطبق احاديث كسى كه قائل باشد كه خدا در
چيزيست يا بر چيزيست مشرك است، در اسرار توحيد صدوق "ره" از حضرت صادق "ع" روايت
كرده فرمود: هر كه گمان كند كه خدا در چيزيست يا از چيزيست يا بر چيزيست بحقيقت كه
او شرك آورده، اگر خداى عزوجل بر چيزى باشد هر آينه محمول باشد كه چيزى او را
برداشته باشد و اگر در چيزى باشد محصور باشد كه چيزى دور او را گرفته باشد و اگر از
چيزى باشد محدث باشد كه ديگرى او را پديد آورده باشد.
در همان كتاب حضرت صادق "ع" فرمود: دروغ گفته هر كه گمان كرده كه خداى عزوجل در
چيزى يا از چيزى يا بر چيزيست. و همچنين موسى بن جعفر "ع" فرمود: خداى تبارك و
تعالى پيوسته بود بدون زمان و مكانى، و آن جناب اكنون چنان است كه بوده، و هيچ
مكانى از او خالى نباشد و هيچ جا باو اشتغال بهم نرساند كه آنجناب شاغل چيزى نشود و
در مكانى حلول نكند.
ما يكون من نجوى ثلثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و
لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا
"نمى باشد و واقع نمى شود از راز گفتن سه كس مگر آنكه خدا چهارم ايشان است و نه
راز گفتن پنج كس مگر آنكه او ششم ايشان است و نه كمتر از اين، كه دو باشد و نه
بيشتر از اين كه از شش ببالا است تا آنچه نهايت ندارد مگر آنكه او با ايشان است در
هر جا كه از اقطار آسمانها و نواحى زمين باشند" و در ميانه ى او، و خلقش حجابى نيست
غير از خلقش كه آن را آفريده، و در پرده رفته بدون حجابى كه محجوب باشد و پنهان شده
بى پرده ى كه مستور باشد، و نيست خدائى مگر او كه بزرگيست بلن مرتبه و برتر.
در اصول كافى روايت شده كه ابن ابى العوجاء در برخى از مباحثاتش با امام صادق
"ع" بآن حضرت عرض كرد: شما نام خداى بردى و بنا پيدائى حواله دادى، حضرت فرمود: واى
بر تو! چگونه ناپيداست كسى كه نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن بايشان نزديكتر است
سخنشان را مى شنود و خودشان را مى بيند و رازشان را مى دان، ابن اى العوجاء گفت:
مگر او در همه جا هست وقتى در آسمانست چگونه در زمين باشد و هنگامى كه در زمين است
چگونه در آسمان باشد؟ حضرت فرمود: تو "با اى بيانت" مخلوقى را توصيف كردى كه چون از
مكانى برود جائى او را فرا گيرد و جائى از او خالى شود و در جائى كه آمد از جائى كه
بوده خبر ندارد كه چه پيش آمد كرده، ولى خداى عظيم الشان و سلطان جزابخش هيچ جا از
او خالى نيست و هيچ جا او را فرا نيگرد و بهيچ مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست.
مراتب توحيد
الحمد لله الذى لا يفره المنع و الجمود، و لا يكديه الاعطاء و الجود، اذ كل معيط
منتقص سواه، و كل مانع مذموم ما خلاه.
در خطبه 90 مى فرمايد: سپاس خدائى را سزاست كه منع عطا و نبخشيدن، مال و مكنتش
را نمى افزايد، وجود و بخشش، ثروت و دولتش را نمى كاهد، زيرا مال هر عطاكننده اى
غير از خداى تعالى كم كرده شود، و هر منع كننده ى از عطا سواى حقتعالى نكوهش شده
است.
منع از عطا در انسان بواسطه ترس از فقر است كه باعث پستى انسان و بخل او مى شود
اما خداى غنى بالذات، عطا كردن از خزائن او كم نمى كند و اگر به بنده اى چيزى عطا
نكرد روى مصلحت بوده، پس او چه عطا كند چه نكند جواد است در تحف العقول روايت شده
مردى معنى جواد را از موسى بن جعفر "ع" پرسيد در پاسخ فرمود: سخنت دو وجه دارد اگر
منظور، جواد از خلق است بدانكه جواد و بخشنده كسى است كه هر چه از خدا بر او واجب
است ادا كند، و بيخل كسى است كه حق واجب خدا را دريغ كند، و اگر مقصودت جواد بودن
خداست او اگر بدهد جواد است و اگر دريغ كند جواد است زيرا اگر عطا كند، آن را بتو
داده كه از آن تو نيست و اگر دريغ كند، آن را دريغ كرده كه از آن تو نيست.
در اصول كافى حسين بن علوان گويد در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مى آموختيم و
هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از رفقا بمن گفت: براى اين گرفتاريت بكه اميدوارى؟
گفتم: بفلانى، گفت: بخدا كه حاجتت برآورده نشود و بآرزويت نرسى، و مرادت حاصل نشود،
گفتم: خدا ترا رحمت كند تو از كجا دانستى؟ گفت: امام صادق "ع" مرا حديث فرمود: كه
در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: بعزت و جلال و
بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه بغير من اميد بندد، بنوميدى
قطع مى كنم و نزد مردم او را جامه خوارى مى پوشانم و او را از تقرب خود مى رام و از
فضلم دور مى كنم، او در گرفتاريها بغير من اميد دارد، در صورتى كه گرفتاريها بدست
من است، و بغير من اميدوار مى شود، و در فكر خود درب خانه غير مرا مى كوبد؟ با
اينكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز
است. كيست كه در گرفتاريهايش بمن اميد داشته، و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه
در كارهاى بزرگش بمن اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم، من آرزوهاى
بندگانم را نزد خود محفوظ داشته، و آنها بحفظ و نگهدارى من راضى نگشتند، و
آسمانهايم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند "فرشتگان" پر كردم و بآنها دستور
داردم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. ولى آنها بقول من اعتماد نكردند، آيا
نمى داند كه كسى كه حادثه اى از حوادث من او را بكوبد، كسى جز باذن من آ را از او
بر ندراد، پس چرا از من روى گردانست، من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته
باو مى دهم سپس آن را از او مى گيرم، و او برگشتش را از من نمى خواهد و از غير من
مى خواهد؟ او درباره من فكر مى كند كه ابتدا و پيش از خواستنش عطا مى كنم ولى چون
از من بخواهد بسائل خود جواب نمى گويم؟ مگر من بخليم كه بنده ام مرا بخيل مى داند؟
مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ پس كه مى تواند آرزوها را جز من قطع كند؟ آيا آنها
كه بغير من اميد دارند نمى ترسند؟ اگر همه اهل آسمانها و زمين بمن اميد بندند، و
بهر يك از آنها باندازه آنچه همه اميدوارند بدهم بقدر عضو مورچه اى از ملكم كاسته
نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست آن هستم؟ پس بدا بحال آنها كه از رحمتم
نوميدند، و بدا بحال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند.
رزق
عياله الخلائق ضمن ارزاقهم، و قدر اقواتهم
در خطبه 90 مى فرمايد: آفريده شدگان جيره خوار او هستند كه ضامن و متكفل روزى
آنان است و آنچه را كه مى خورند "و هستى ايشان بآن بستگى دارد" مقدر و تعيين
فرموده.
در اين درس تذكر دو مطلب لازم است اول رزق چيست؟ دوم رزقى كه خدا مقدر كرده بايد
طلب كرد يا نه، و آيا بدنبال روزى رفتن با آن منافات دارد يا نه؟
رزق در لغت حظ است خواه از خوردنيها باشد يا غير آن، و نيز رزق آنست كه كسى
نتواند انسان را از آن مانع شود پس حرام رزق نيست زيرا شرع و عقل مانع از آنست و
خداوند مى فرمايد و انفقوا مما رزقناكم "و انفاق كنيد از آنچه روزى داديم شما را"
كه در مفردات راغب مى نويسد از مال و جاه و علم انفاق كنيد. پس رزق چيزيست كه من از
آن استفاده كنم و كسى نتواند مرا منع كند پس آنچه بيش از ضرورت خودم و اهلم اندوخته
مى كنم و انفاق نمى كنم رزق من نيست چون مرگ كه رسيد ورثه مرا از آن منع مى كنند كه
در كلمات قصار 183 حضرت امير "ع" مى فرمايد: اى پسر آدم آنچه بيش از روزيت بدست
آوريد تو در آن براى غير خودت "ورثه" خزينه دار هستى.
گر زمين را بآسمان دوزى |
|
ندهندت زياده از روزى |
اما مطلب دوم- كوشش ما در تحصيل روزى منافات با تقدير الهى ندارد، خداوند مقدر
كرده كه روزى من با كوشش من بمن برسد كه رويهم يك سبب است چه بسا كسى كوشش زياد مى
كند و نمى رسد بآنچه كوشش براى آن مى كند مگر آنچه مقدر اوست و سعى در تصحيل روزى
گاه واجب و گاه مستحب و گاه مكروه و گاه مباح و گاه حرام است تحصيل روزى براى كسى
كه راه معيشت غير آن نداشته باشد واجب است بشرط اينكه بشغل حرام اشتغال نورزد، و
اگر بخواهد بر نفقه خواران و زير دستان گشايش دهد تحصيل آن مستحب است و همچنين
مستحب است كه در طلب كردن آن اجمال و اقتصار داشته باشد يعنى خوب و پسنديده آن را
طلب كند و حرص نداشته باشد، كراهت دارد كه بين الطلوعين پى كسب برود، يا پيش از همه
به بازار برود و آخر كسى باشد كه خارج شود يعنى حرص داشته باشد كه در وسائل الشيعه
از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: بايد طلب معيشت تو بيش از كسب ضعيف و فروتر از
طلب حريصى كه راضى به دنياى خود و مطمئن بآن است باشد. و مباح اين است كه حاجت بآن
نداشته باشد و از آن ضررى نبيند، و حرام اين است كه حب مال او را به كسب هاى حرام
بكشد كه در قسمتى از حديث در كتاب تحف العقول حضرت صادق "ع" فرمود: و اما وجوه حرام
از خريد و فروش و هر چه در آن فساد است و از آن غدقن شده از نظر خوردن و نوشيدن و
كسب و نكاح و داشتن او، و نگه داشتن،و بخشيدن، و بعاريت دادن، يا چيزى كه يك وجه
فسادى دارد كه بدان جهت مورد معامله مى شود نظير فروش ربوى بخاطر فسادى كه در آنست
يا فروش مردار، يا خون يا گوشت خوك، يا گوشتهاى درندگان از اقسام درندگان وحشى، يا
پرنده هاى "حرام گوشت" يا خمر يا يك چيز نجس همه اينها حرام است. "الخ"
اما احاديث در طلب رزق بسيار است كه به چند حديث اشاره مى شود در وسائل الشيعه
از حضرت رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" روايت شده فرمود: عبارت هفتاد جزء است
افضل آن طلب كردن حلال است. در بحار الانوار از نهج البلاغه روايت كرده كه حضرت على
"ع" فرمود: بدرستى كه بزرگترين حسرتها روز قيامت حسرت شخصى است كه مالى را از غير
طاعت خدا بدست آورد "يعنى از حرام" پس آنرا شخصى ارث برد و در طاعت خدا انفاق كند و
بواسطه آن داخل بهشت شود، و بسبب آن مال شخص اول "كه بدست آورده" داخل آتش شود.
در بحار الانوار از امالى صدوق بسندش از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: اگر
خداى تبارك و تعلى رزق را تكفل كرده و بعهده گرفته، پس غم خوارى تو براى چيست؟ و
اگر رزق قسمت شده است پس حرص براى چيست؟ و اكر حساب حق است پس جمع مال براى چيست؟ و
اگر بدل و عوض از جانب خداى عزوجل حق است پس بخل براى چيست؟
در بحار الانوار از قصص الانبياء و در حيوه القلوب روايت كرده كه حضرت
اميرالمومنين "ع" فرمود: از جمله پندهاى لقمان "ع" بپسرش اين بود كه گفت: اى پسر
گرامى، بايد عبرت بگير كسى كه يقين او بروزى دادن خدا قاصر باشد و نيت او در طلب
رزق ضعيف باشد، بآنكه حقتعالى او را زا كتم عدم بوجود آورده، در سه حال او را روزى
داده است كه در هيچ يك از آن احوال او را چاره و حيله نبوده است پس بيقين بداند كه
در حال چهارم نيز او را روزى خواهد داد، اما اول آن احوال، آنست كه در رحم ما در او
را روزى داد و او را در محل آرام و اطمينان پناه داد كه نه او را گرما آزار مى
رسانيد و نه سرما، و اما حال دوم، آنست كه او را از رحم بيرون آورد و
روزى از براى او جاى كرد از پستان مادرش از شير پاكيزه كه او را كافى بود "از
آب و نان" و او را در آن حال تربيت كرده نشو و نما فرمود، بى آنكه او را چاره و
حيله و قوتى بر كسب معيشتى و جلب نفعى و دفع ضررى بوده باشد، اما حال سوم پس
روزى او از شير منقطع شد از كسب پدر و مادر روزى براى او جارى كرد كه بطيب خاطر
خود، از روى نهايت شفقت و مهربانى صرف او كردند او را در بسيارى از احوال بر
خود مقدم داشتند تا آنكه عاقل شد و بزرگ شد، خود مشغول كسب معيشت گرديد كار را
بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بد بپروردگار خود برد، حقوق الهى را در مال خود
انكار كرد، و بر خود و يعال خود تنگ گرفت از ترس كمى روزى، و از عدم يقين بآنكه
آنچه صرف كند در راه رضاى حقتعالى باو عوض خواهد داد در دنيا و آخرت، پس بد
بنده ايست چنين بنده.
رزق
و قال "ع" الرزق رزقان، رزق تطلبه، و رزق يطلبك فان لم تاته اتاك
در كلمه قصار 371 فرمود: رزق دو گونه است. روزى كه تو آن را مى طلبى، و رزى
كه آن ترا مى طلبد كه اگر تو بسويش نروى بسويت خواهد آمد. در درس قبل معنى رزق
را فهميديم و اينكه بايد در پى روزى رفت. اما در اين درس حضرت مى فرمايد يك وقت
به طلب كردن، رزق بما مى رسد و يك موقع از آنجائى كه اميد نداشتيم رزق بما مى
رسد، و بسا اشخاصى كه در شدائد واقع مى شوند كه نمى توانند در طلب رزق بروند و
خداوند روزى آنها را مى رساند كه در احاديث و تاريخ نمونه هاى آن را بسيار مى
بينيم. در مجموعه و رام از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: هر كه براى روزى خود
غمگين باشد بر او گناهى نوشته مى شود بدرستى كه دانيال "ع" در زمان پادشاه جبار
ستمكارى بود و او را گرفت در چاهى انداخت و درندگان را با او بآن چاه افكند پس
آن درندگان نزديك او نرفتند، و باز او را از چاه بيرون نياورد حقتعالى وحى نمود
بپيغمبرى از پيغمبرانش كه طعامى براى دانيال ببر، گفت: پروردگارا دانيال در
كجاست؟ حقتعالى فرمود: چون از شهر بيرون روى كفتارى در برابر تو پيدا خواهد شد
از پى آن كفتار برو، او ترا مى برد بر سر آن چاه، چون آن پيغمبر بر سرآن چاه
آمد و طعام را بچاه فرستاد، دانيال گفت: حمد مى كنم خداوندى را كه فراموش نمى
كند هر كه او را ياد كند، سپاس مى كنم خداوندى را كه نا اميد نمى كند كسى را كه
او را بخواند، حمد مى كنم خداوندى را كه هر كه بر او توكل كند كفايت امور او مى
كند، سپاس مى كنم خداوندى را كه هر كه باو اعتماد كند او را بغير خودش
وانگذارد، سپاس مى كنم خداوندى را كه جزا مى دهد بنيكى جزاى نيك، و ببدى ها
آمرزيدن، و بصير نجات را، سپس حضرت صادق "ع" فرمود: خدا نخواسته است كه روزى
دهد مومنان را مگر از جائى كه ايشان گمان نداشته باشند.
در كتاب الكلام يجر الكلام جلد دوم صفحه 259 مى نويسد: آقاى حاج آقا روح
الله خمينى "بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران قدس سره" نقل كرد كه شبى از شبهاى
ماه مبارك، مطبوخى را كه براى سحور درست كرده بوديم ديديم كه بكلى سوخته، وقت
هم تنگ بود كه تهيه ى ديگر ببينيم متحير بوديم كه چه كنيم، از قضا هماندم شخصى
يك قاب پلو با خورشش بمنزل ما آورد بى آنكه از سوختن طبخ ما اطلاع داشته باشد
با اينكه طعام فرستادن در سحور مرسوم نبود اين را ما وسيله ى غيبى فهميديم كه
خداوند نخواست ما بى سحرى روزه بگيريم. در صفحه ى 215 همان كتاب مى نويسد:
مرحوم حاج سيد محمد زنجانى اسم يك نفر را برد از اهل زنجان كه خلقه بيدست بود
ه، پدرش از جهت او بسيار دلگير بود و مى گفت: من غصه اين بچه را خيلى مى خورم
براى انيكه دست ندارد تا بوسيله آن تصحيل روزى خود را بنمايد ناچار در امر
معاش، باز گردن برادرهايش خواهد بود، از قضا كار بعكس شد او با همان بيدستى خطى
ياد گرفت در نهايت خوبى، كه در خط استادش مى شمردند فرمود: اودر جاى دست يك
عضوى داشت شبيه بگردو، قلم را در بند آن كه مصتل ببازو بود بند مى كرد و مى
نوشت، اما برادرانش دستشان بكسى بند نشد لهذا در زير كفالت او واقع شدند.
در بحار الانوار از دعوات راوندى روايت كرده كه ذكر كرده اند كه حضرت سليمان
"ع" روزى بر ساحل دريا نشسته بود پس نگاه كرد مورچه ى حبه گندمى را حمل مى كند
آن را كنار دريا برد، پس حضرت سليمان نظر مى كرد بسوى او، تا بآب رسيد، پس
ناگاه قورباغه اى سرش را از آب خارج كرد و دهانش را باز كرد پس مورچه در دهان
او داخل شد و قورباغه در دريا فرو رفت ساعتى طول كشيد و حضرت سليمان در آن
"قضيه" فكر مى كرد و تعجب مى كرد، سپس قورباغه سر از آب يرون آورد و دهان را
باز كرد پس مورچه از دهان او خارج شد در حالى كه با او حبه گندم نبود، پس حضرت
سليمان مورچه را خواند و او را از حال و شانش پرسيد كه كجا بوده، گفت اى پيغمبر
خدا در قعر اين دريا كه مى بينى سنگ بزرگ ميان تهى است و در جوف آن كرم كورى
است كه آن را خدايتعالى آنجا آفريده، و قادر نيست كه از آن خارج شود براى طلب
معاشش، و خدا مرا موكل كرده براى رزق او، پس من رزق او را حمل مى كنم و خدا اين
قورباغه را مسخر كرده براى اينكه مرا حمل كند تا آب مرا در دهان او ضرر نرساند،
و قرار مى دهد دهانش را بر سوراخ آن سنگ، و داخل آن مى شوم پس چون رزق او را
باو رساندم از سوراخ سنگ بيرون مى آيم بسوى دهان او، پس مرا از دريا خارج مى
كند، حضرت سليمان فرمود: آيا شنيدى كه براى او تسبيحى باشد؟ گفت: آرى، مى گويد:
اى كسى كه مرا در جوف اين سنگ زير اين دريا بواسطه رزقت فراموش نمى كنى، بنده
هاى مومنت را بسبب رحمتت فراموش مكن. مرحوم فشاركى در شرح يك قسمت حديث حضرت
صاقد "ع" مطالب بسيار خوب و محققانه ى دارند كه عين عبارت را نقل مى كنيم، آن
قسمت حديث اين است كه بدانى مولاى تو در مقام تدبير امر تو هست و تو را تشنه و
گرسنه و برهنه نخواهد گذاشت و در مقام اصلاح امر تو هست. عزيز من در شريعت
مقدسه ثابت است و علماء در كتب فقهيه ذكر كرده اند و اخبار مستفيضه در آن و ارد
است كه واجب است نفقه شش طائفه، اول نفقه ابوين كه بر ولد واجب است بدو شرط،
اول عدم تمكن آنها از نفقه خود. دوم تمكن ولد از انفاق برايشان، دوم اولاد است
كه نفقه آن هم واجب است بدو شرط سابق. سوم زوجه ى دائمه است يا منقطعه هر گاه
در ضمن عقد شرط شده باشد انفاق بر آن، بشرط عدم نشوز. چهارم مملوك است. پنجم
حيوان مملوك است. ششم مضطر است كه در معرض هلاكتست كه انفاق آن بر مسلمين واجب
كفائى است. عزيز من هر گاه خداوند نفقه ى غلام و كنيز را واجب نموده باشد و
همچنين نفقه ى حيوان مملوك را، كه بايد آنها را گرسنه و تشنه و برهنه نگذارند
در صورت احتياج بلباس و بمنزل، و همچنين نفقه ى زوجه را بجهت آنكه راهى بغير
زوج خود ندارد، و همچنين فرزند عاجز با تمكن والد بجهت اينكه مخلوق از اوست، و
همچنين مضطر را، و مواخذه فرمايد بر ترك انفاق بر آنها و مهمل گذاردن آنها، پس
چگونه خود، بندگان را كه هم مخلوق مى باشند و غلام و كنيز اوين و هم مضطرند
مهمل مى گذارد با اينكه هم دانا است و هم كريم و هم قادر و هم رئوف، آيا عقل
چنين چيزى را بر خداوند روا مى دارد كه با علم و قدرت، وجود و كرم و احسان و
رافت، بنده ى خود را مهمل گذارد حاشا و كلا، غايت امر اين است كه اگر عاجز از
كسب باشد بدون طلب و كسب باو مى رساند مقل طفل شير خوار و محبوس و گرفتار و
امثال آنها، چنانچه در خلاصه الاخبار از يكى از بزرگان نقل كرده است كه در
بيابانى ديدم چاهى را كه بازى نانى در منقار داشت داخل آن چاه شد و زمانى گذشت
بيرون آد و باز داخل با خود گفتم كه در اين چاه آيا چيست؟ رفتم بر سر چاه، ديم
مردى را كه دست و پاى او را بسته اند و يان باز موكل بر اوست، داخل چاه شدم و
دست و پا و چشم او را بزا كرده، و از حالات او مستفسر شدم، جواب گفت: دو سه روز
قبل از اينجا گذشتم با حيوانات با مطاع، كه همه از من بودند و بتجارت مى رفتم،
دزدان بر سر من ريختند و آنها را بردند و مرا با اين هيئت در اين چاه انداختند،
من تشنه و گرسنه شدم همه چاره ها بر من مسدود بود كه خداوند اين مرغ را بر من
موكل فرموده در صبح و شام از براى من غذا مى آورد و از منقار خود پاره مى كند و
بر دهان من مى گذارد هنگام تشنگى از براى من آب مى آورد و مرا سير و سير آب مى
كند و شب را تا بصبح مراقب حال من است كه سبعى بر من استيلا نيابد.
بيان احكام
قد سمى آثاركم و علم اعمالكم
در خطبه 85 مى فرمايد: همانا اعمال شما را براى شما بيان نموده "راه خوب و
بد و طاعت و معصيت را نشان داده" و بكردار شما "از خوب و بد و كوچك و بزرگ و
نهان و آشكار" داناست.
در جمله اول مى فرمايد اعمالى كه ما بايد انجام دهيم يا ترك كنيم خداوند
براى ما بيان فرموده تا نتوانيم بگوئيم براى ما بيان نشده بود كه چه عملى خوب و
چه عملى بد است كه در اوائل دعاى ندبه پس از اينكه بذكر بعضياز انبياء و شرايع
و اوصياء ايشان اشاره مى فرمايد چنين آمده و لا يقول احد لولا ارسلت الينا
رسولا منذرا و اقمت لنا علما هاديا فنتبع اياتك من قبل ان نذل و نخزى تا كسى
"پس از اتمام حجت" نتواند بگويد چرا رسولى انذاركننده "كه ما را پند و اندرز
دهد و از عذاب تو بترساند" نفرستادى، و چرا براى ما علم و نشان هدايتى را
نگماشتى تا آياتت را پيروى كنيم پيش از آنكه خوار و رسوا شويم.
مواخذه بدون فرستادن انبياء و بيان اعمال عقلا قبيح است پس خداوند بيان همه
چيز را براى ما فرموده همانطور كه در سوره نحل آيه 91 مى فرمايد و نزلنا عليك
الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين و ما بر تو اين قرآن عظيم
را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را روشن كند "و راه حق را از باطل بنمايد" و براى
مسلمين هدايت و رحمت و بشارت باشد. اما جمله دوم كلام حضرت، پس از آنكه فرمود
كه تمام اعمال براى شما بيان شده مى فرمايد: كه خدا علم ذاتى باعمال شما دارد
كه بعلم ذاتى خود مى داند كه من اين عمل را براى رضاى او انجام دادم يا براى
جلب توجه مردم و ريا كردم كه در سوره توبه آيه 105 مى فرمايد و قل اعملوا
لفسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون و ستردون الى عالم الغيب و الشهاده
فينبئكم بما كنتم تعملون و اى رسول ما بگو بمكلفين عمل كنيد "آنچه خدا بآن شما
را امر كرده، عمل كسى كه مى داند كه او بر عملش پاداش داده شود" پس خدا مى داند
عمل شما را "و پاداش مى دهد شما ر بر آن" و رسول او، و مومنون "ائمه "ع" و
ملائكه رقيب و عتيد كه اعمال را مى نويسند" بر آن آگاه مى شوند و بزودى بسوى
خدائى كه پنهان و آشكار را مى داند باز خواهيد گشت پس بآنچه عمل مى كرديد بشما
خبر مى دهد و شما را بپاداش اعمال نيك و بدتان مى رساند. در مجمع البيان در
تفسير اين آيه در ضمن روايتى مى نويسد: و جز اين نيست فرمود سيرى الله "بزودى
مى بيند خدا" با اينكه علم او باشياء قبل از وجود اشياء بود، مراد اين است كه
مى داند بزودى اعمال، انجام مى پذيرد چنانچه قبل از انجام مى دانست. يعنى چنين
نيست كه پس از اينكه من عملى انجام دادم او بداند، بلكه قبل از اينكه من عملى
انجام دهم مى داند كه بزودى من آن را انجام خواهم داد، ولى علم او باعث عمل من
نمى شود بلكه من در عمل خود مختارم كه با قدرتى كه او بمن عطا فرموده و ارمى كه
كرده فعلى را باختيار خودم انجام مى دهم كه مى توانستم انجام ندهم، و با نيروئى
كه بمن داده و نهى او از فعلى، آن را ترك مى كنيم با اختيار خودم كه مى توانستم
آن را انجام دهم كه در چنين صورت بر آنچه انجام مى دهم استحقاق ثواب و عقاب در
دنيا و آخرت پيدا مى كنم.
اجل و مدت عمر
و كتب اجالكم
در خطبه 85 مى فرمايد: و مدت عمر و زندگى شما را معين كرده.
در اين جمله حضرت مى فرمايد خداوند براى هر كسى مدت عمر و زندگى او را معين
كرده كه آن همانطور كه در قرآن كريم مى فرمايد دو اجل است اجل محتوم و نوشته
شده در لوح محفوظ كه تغيير و تبديلى براى آن نيست، و يكى احل مسمى كه نوشته
نشده و احتمال بداء در آن مى رود كه در سوره انعام آيه 2 مى فرمايد ثم قضى اجلا
و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون "پس حتم و مقدر كرد اجلى را و اجلى است نام
برده شده نزد او، پس شما شك مى آوريد" كه در تفسير صافى در ذيل آيه مرحوم فيض
كاشانى مى فرمايد: نوشت و مقدر كرد اجلى را كه محتوم و مكتوب است براى موت شما
كه تقدم و تاخر ندارد و اجلى است نام برده شده نزد او براى موت شما همچنين كه
محو مى كند آن را و ثابت مى دارد غير آن را، براى حكمت صدقه و دعا و صله رحم و
غير آن.
البته اين محو كردن و غير آن را ثابت داشتن نه اين است كه خداى تعالى تصميمى
داشته از تصميم خود برگشته، كه اگر چنين قائل باشيم كافريم، در علم او تغييرى
نيست خدا مى انست كه عمر كسى مثلا هشتاد سال است كه در لوح محفوظ ثبت كرده و مى
دانست كه اين هشتاد سال با صدقه و صله رحم و دعاى اوست كه اگر اينها نبود پنجاه
سال بود و اين را بيان داشت تا ما به اهميت صدقه و دعا و صله رحم پى ببريم. مثل
ايكه ما بفرزندمان مى گوئيم اگر از فرمان من سرپيچى نكنى عنايت خاصى بتو خواهم
كرد و اگر سرپيچى كنى نخواهم كرد، فرقش اين است كه ما نمى دانيم كه او سرپيچى
مى كند يا نمى كند اما خدا مى داند كه او صله رحم و دعا مى كند پس هشتاد سال را
در لئوح محفوظ ثبت فرموده كه معنى بداء هم همين است نه پشيمانى از كارى كه در
علم او نباشد بلكه ظاهر شدن امرى است كه در سوره ى فاطر آيه 12 مى فرمايد و ما
يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب "و عمر داده نمى شود هيچ عمر داده
شده ى و كم كرده نمى شود از عمرش جز آنكه در كتابست" در عيون اخبار الرضا روايت
شده سليمان از اين آيه و آيات ديگرى كه در بداء است از حضرت رضا "ع" سوال كرد
حضرت رضا "ع" فرمود: از پدرم از امام صادق "ع" روايت شدم كه فرمود: بدرستى كه
براى خداى عزوجل دو علم است "كه مراد علمى كه به خلق از ملائكه و انبياء و رسل
و ائمه "ع" تعليم فرموده، و علمى كه تعليم نفرموده به ايشان و مختص خود اوست و
بداء و ظاهر شدن در آنست" علمى كه گنجينه شده و گاه داشته شده، پوشيده از خلق
كه آن را نمى داند مگر او، كه آن از بداء مى باشد، و علمى كه آن را به ملائكه و
رسولانش تعليم داده، پس علماء از اهل بيت پيغمبر ما "ائمه ''ع''" آن را مى
دانند.
در بحار الانوار از امالى بسند معتبر از ابى بصير روايت كرده گفت شنيدم كه
حضرت صادق "ع" فرمود: روزى حضرت عيسى "ع" گذشت بر جماعتى كه از وى شادى و طرب
فريادها مى كردند، پرسيد: چيست اين جماعت را؟ گفتند: دختر فلانى را با پسر
فلانى امشب زفاف مى كنند، فرمود: امروز شادى مى كنند فردا گريه و نوحه خواهند
كرد، شخصى پرسيد چرا يا رسول الله؟ فرمود: براى آنكه اين دختر امشب خواهد مرد،
آنها كه بآن حضرت ايمان آورده بودند گفتند راست است فرموده ى خدا و رسول،
منافقان گفتند چه بسيار نزديك است فردا دروغ او معلوم خواهد شد، چون روز ديگر
شد منافقان رفتند بدر خانه آن زن حال او را معلوم كنند، اهل خانه گفتند زنده
است، پس آمدند بخدمت آن حضرت، گفتند: يا روح الله آن زن را كه ديروز خبر دادى
خواهد مرد، نمرده است. فمرود: خدا آنچه مى خواهد مى كند بيائيد تا برويم بخانه
ى او، پس بدر خانه ى او رسيدند و در زدند، شوهرش بيرون آمد، عيسى "ع" فرمود:
رخصت بطلب كه مى خواهيم بيائيم و از عيال تو سوالى بكنيم، آن جوان رفت و زن خود
را گفت كه حضرت عيسى "ع" با جماعتى آمده اند و مى خواهد با تو سخن بگويند، پس
آن دختر جامه بسر كشيد "چادر بسر كرد" عيسى "ع" داخل شد و از او پرسيد ديشب
چكار كردى؟
گفت: كارى نكردم مگر كارى كه پيشتر مى كردم، در هر شب جمعه سائلى مى آمد
بنزد ما، آنقدر چيز باو مى دادم كه قوت او بود تا هفته ى ديگر، چون در اين شب
آمد من مشغول بودم اهل من نيز مشغول زفاف من بودند چندانكه صدا زد كسى جواب او
نگفت، پس من بنحوى كه كسى مرا نشناخت رفتم و آنچه هر شب جمعه باو مى دادم باو
دادم، حضرت فرمود: از روى فرش خود دور شو، و فرش را برچيد ناگاه در زير فرش او
افعى ظاهر شد مانند ساق درخت خرما، و دم خود را بدهان گرفته بود، حضرت فرمود:
بآن تصدقى كه ديشب كردى خدا اين بلا را زا تو دفع كرد و اجل ترا بتاخير انداخت.
و باز در بحار الانوار از كافى بسندش از امام صادق "ع" روايت شده كه فرمود: شخص
يهودى بر پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" گذشت گفت: السام عليك، پيغمبر
فرمود: عليك، احصاب عرض كردند: بر شما بمرگ سلام كرد، پيغمبر "صلى الله عليه و
آله و سلم" فرمود: من هم همچنين جواب دادم گفتم مرگ بر خودت، سپس پيغمبر "صلى
الله عليه و آله و سلم" فرمود: امروز مارى به پشت گردن اين يهودى مى زند و او
را مى كشد، چون وقت عصر شد يهودى مراجعت نمود و پشته ى هيزمى بر دوش داشت، پس
صحابه عرض كردند: يا رسول الله اين يهودى زنده است و حال آنكه شما خبر داديد كه
مارى سياه امروز او ا بقتل مى رسان، حضرت فرمود باو، اى يهودى پشته ى هيزمت را
بزمين بگذار، چون بزمين گذاشت ديدند مار سياهى سر چوبى را بدهان گرفته، حضرت
باو فرمود: چه عملى امروز انجام دادى؟ عرض كرد: كارى نكردم اين پشته ى هيزم را
جمع نموده بودم و امروز رفتم و آن را آوردم و با من دو قرص نان بود يكى را
خوردم و يكى ديگر را تصدق دادم، حضرت فرمودند: بواسطه اين صدقه اين موت بد را
خداوند از تو دفع كرد زيرا صدقه مرگ بد را از انسان دفع مى كند.
در بحار بسند معتبر از حضرت امام محمد باقر "ع" روايت كرده فرمودند: بين
اوقاتى كه حضرت داود "ع" نشسته بود جوانى نزد آن حضرت نشسته بود در نهايت
پريشانى با جامه هاى كهنه، پيوسته بخدمت آن حضرت مى آمد مى نشست سخن مى گفت، پس
در اين روز ملك الموت بنزد
آن حضرت آمد و سلام كرد بآن حضرت و نظر تندى بسوى آ جوان كرد، پس آن حضرت از
سبب اين نظر كردن، از ملك الموت سوال كرد، ملك الموت گفت: من مامور شده ام كه
بعد از هفت روز در همين موضع او را قبض روح كنم، پس داود "ع" بر او رحم كرد،
پرسيد: اى جوان آيا زن دارى؟ گفت: نه، هرگز زنى تزويج نكرده ام، آن حضرت فرمود:
برو بنزد فلان مرد- كه مرد عظيم القدرى از بنى اسرائيل بود- او را نام برد، بگو
باو كه داود تو را امر مى كند كه دختر خود را بعقد من درآورى، امشب زفاف كنى، و
آنچه از خرجى مى خواهى بردار و نزد زن خود باش تا هفت روز، و روز هشتم بنزد من
بيا بهمين موضع، پس آن جوان رسالت آن حضرت را بآن مرد رسانيد و آن مرد اطاعت
كرد و دختر خود را بعقد او در آورد و هفت روز نزد آن زن ماند، روز هشتم بخدمت
آن حضرت آمد، حضرت از او پرسيد چون يافتى خود را در اين هفت روز، گفت: هرگز مرا
نعمت و شادى زياده از اين حصال نشده بود، داود "ع" گفت: بنشين و منتظر آمدن ملك
الموت باش كه بيايد و قبض روح تو بكند، چون دير شد ملك الموت نيامد، بآن جوان
فرمود: برو بخانه ى خود و با اهل خود باش، روز هشتم باز بنزد ما بيا، پس آن
جوان رفت، باز روز هشتم بخدمت آن حضرت آمد، چون ملك الموت نيامد باز او را مرخص
فرمود گفت: روز هشتم بيا، در اين مرتبه كه آن جوان آمد، ملك الموت نيز آمد،
حضرت داود باو گفت: تو نگفتى كه مامور شده ام بقبض روح اين جوان پس از هفت روز،
گفت: بلى، آن حضرت فرمود: سه هشت روز گذشت و او زنده است، ملك الموت گفت: اى
داود حقتعالى بر او رحم كرد برحم كردن تو بر او، و اجل او را سى سال پس انداخت.
در خزينه الجواهر از بعضى كتب معتبره روايت كرده كه زنى در بنى اسرائيل طفل
كوچكى داشت، روزى اول صبح آن طفل را در بغل گرفتهو لباس خود را برداشته در كنار
رود نيل رفت كه آنها را بشويد، و قرص نانى هم همراه برداشته مى خورد و يك لقمه
از آن باقى مانده بود مى خواست آن را هم بدهان بگذارد كه مسكينى را ديد، آن
لقمه را نخودره و بآن مسكين داد، پس چون مشغول لباس شوئى شد طفلش بازى مى كرد،
و از آن غفلت نموده گرگى آمد و آن طفل را ربود صداى گريه آن طفل بلند شد، آن زن
ديد كه گرگ طفلش را بدهان گرفته و مى برد، هر چه سعى كرد كه خود را بآن گرگ
برساند ناگاه شخصى از جلو گرگ نمودار شده و آن طفل را از دهن گرگ گرفته و در
نزد آن زن آورد و گفت ايتها المرئه خذى ابنك لقمه بلقمه اى زن بگير پسرت را تو
لقمه ى را از دهان خود رگفته بفقير دادى، من هم لقمه ى را از دهان گرگ كه طفل
تو بود از او گرفته و بتو رسانيدم، و من ملكى هستم كه خداوند مرا خلق فرموده كه
هر كه عمل خيرى از او سر زند، در وقتى كه احتياج دارد من عوض او را باو برسانم.