مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۸)

سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، داستان راستان

- ۱۱ -


عدل كلى

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام على عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على اله الطيبين الطاهرين المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون. (1) .

همه پيامبران الهى كه از طرف خداى متعال در ميان بشر مبعوث شده‏اند،براى دو هدف اساسى بوده است.يكى از اين دو هدف،بر قرارى ارتباط صحيح ميان بنده و خالق خودش، ميان بنده و خداست،و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودى غير از خالق خودش، كه در كلمه طيبه‏«لا اله الا الله‏»خلاصه مى‏شود.هدف دومى كه براى بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست،برقرارى روابط حسنه و صالحه ميان افراد بشر،بعضى با بعضى ديگر،بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت‏به يكديگر است.

قرآن كريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براى انبياء در كمال صراحت ذكر كرده است. راجع به هدف اول،درباره خاتم الانبياء مى‏فرمايد: يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا.و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (2) ،و درباره هدف دوم مى‏فرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (3) .ببينيد قرآن با چه صراحتى عنايت انبياء و بلكه ماموريت و رسالت انبياء براى برقرارى عدل در ميان بشر را بيان مى‏كند. در اين آيه مى‏فرمايد ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و دستور و نوشته فرستاديم با ميزان،يعنى قوانين و مقررات عادلانه،براى چه؟ ليقوم الناس بالقسط براى اينكه همه افراد بشر به عدالت رفتار كنند و اصل عدالت در ميان افراد بشر برقرار گردد.بنا بر اين مساله برقرارى عدالت،آنهم با مقياس بشريت،هدف اصلى و عمومى همه انبياء بوده است،يعنى انبياء كه آمده‏اند،يك كار،يك وظيفه،يك ماموريت و يك رسالتى كه داشته‏اند،به نص قرآن مجيد عدالت‏بوده است.

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا عرض كنم اين است:آيا مساله عدالت،آنهم عدل كلى و عدل عمومى-نه عدل نسبى و فردى و شخصى-يعنى عدالت‏به معنى اينكه روزى در اين جهان براى بشر پيش بيايد كه در آن روز اثرى از اين ظلمها و ستمها و تبعيضها و جنگها و نفرتها و كينه‏ها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم اينها يعنى دروغها و نفاقها و نيرنگها،و بالاخره اثرى از اينهمه مفاسدى كه در ميان بشر وجود دارد نباشد،آيا چنين روزى براى بشريت‏خواهد بود؟ آيا بشريت در آينده خودش چنين دوره‏اى و چنين روزى و چنين قرنى را خواهد داشت؟يا نه، اين فقط يك خيال و يك آرزوست،هيچ وقت عمل نخواهد شد،و يا حتى ممكن است‏يك كسى كه ذوق دينى و مذهبى داشته باشد-البته اين مطلب در غير شيعه صدق مى‏كند-بگويد:من منكر عدالت كلى نيستم،من طرفدار اينكه دنيا بر اساس ظلم باشد نيستم،ولى معتقدم اين دنياى ما آنقدر پست و دنى است،آنقدر ظلمانى و تاريك است كه هيچ وقت در دنيا عدل كلى و عدالت واقعى و صلح و صفاى واقعى و انسانيت واقعى و اينكه يك روزى واقعا افراد بشر با يكديگر انسانى زندگى كنند نخواهد بود،دنيا دار ظلم و تاريكى است،همه ظلمها در آخرت جبران مى‏شود،عدالت فقط مال آخرت است.

در ميان غير مسلمانان و اديان ديگر چنين فكرى وجود دارد.يكى از امتيازات اساسى معتقدات اسلامى-و بالاخص در ديد شيعه از اسلام-همين است كه:بد بين نباشيد،دوره ظلم و ستم،دوره جنگ و دعوا،دوره اختلاف،دوره فساد اخلاق و دوره سياهى و ظلمت‏يك دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.اگر هم[اين تعليم]در اديان ديگر هست،به اين روشنى كه در مذهب شيعه وجود دارد قطعا در هيچ جا وجود ندارد.اين هم يك مطلب كه آينده بشريت در همين دنيا نيكى و رخت‏بر بستن ظلم و آمدن عدالت است،و اگر انسان در درجه اول در قرآن كريم تامل كند مى‏بيند قرآن اين مطلب را تاييد و تاكيد مى‏كند،نويد به آينده مى‏دهد و آينده دنيا را روشن مى‏بيند.آيات زيادى در اين زمينه هست،از جمله همين آيه‏اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.

وعده مى‏دهد به اهل ايمان و مردمى كه عملشان صالح و شايسته است كه عاقبت دنيا به دست اينهاست،آن كه در نهايت امر بر دنيا حكومت مى‏كند دين الهى و معنويت و لا اله الا الله است،ماديگريها و ماده پرستى‏ها و خود خواهيها از بين خواهد رفت،عاقبت دنيا امنيت است (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) ،عاقبت دنيا توحيد است‏به تمام مراتب خود.

بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد:يكى اينكه هدف اساسى انبياء دو چيز است: توحيد و برقرارى عدالت.اولى مربوط است‏به ارتباط انسان با خدا،و دومى مربوط است‏به ارتباط انسانها با يكديگر.مطلب دوم اينكه مساله عدالت،تنها يك آرزو و خيال نيست،يك واقعيتى است كه دنيا به سوى آن مى‏رود،يعنى سنت الهى است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاكم خواهد كرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها-كه ما نمى‏دانيم چقدر است،شايد ميليونها سال،و شايد صدها ميليون سال-بشر حكومت‏خواهد كرد اما يك بشر بالغ،يك بشر انسان واقعى،يك بشرهايى كه در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايى كه امروز هست هرگز چيزى وجود ندارد.

بحث من درباره اين مطلب است كه عدل كلى در دنيا برقرار مى‏شود،بالخصوص راجع به يك جهت آن،و آن اين است:اسلام كه مدعى است عدل كلى در دنيا برقرار مى‏شود،بر چه اساسى مدعى است كه برقرار مى‏شود؟لهذا سه موضوع را بايد تشريح كنم:يكى اينكه اولا عدالت چيست؟دوم اينكه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد،هر وقت عدالت‏به بشر داده شده است و داده بشود،به زور است،تحميل است،بشر محال است‏به ميل و رضاى خودش زير بار عدالت‏برود؟و مساله سوم اين است:آيا عدالت عملى هست‏يا نيست،و اگر عملى بشود به چه وسيله عملى خواهد شد؟

تعريف عدالت

مساله اول كه عدالت چيست،شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد.افراد بشر كم و بيش ظلم را مى‏شناسند،تبعيض را مى‏شناسند،عدالت نقطه مقابل ظلم است،نقطه مقابل تبعيض است،و به عبارت ديگر:افراد بشر در دنيا به حسب خلقت‏خودشان و به حسب فعاليتهايى كه مى‏كنند و استعدادهايى كه از خود نشان مى‏دهند،استحقاقهايى پيدا مى‏كنند، عدالت عبارت است از اينكه آن استحقاق و آن حقى كه هر بشرى به موجب خلقت‏خودش و به موجب كار و فعاليت‏خودش به دست آورده است‏به او داده شود،نقطه مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگيرند،و نقطه مقابل تبعيض است كه دو فرد كه در شرايط مساوى قرار دارند،يك موهبتى را از يكى دريغ بدارند و از ديگرى دريغ ندارند.

ولى در عين حال از قديم الايام افرادى در ميان بشر بوده‏اند از فيلسوفان قديم يونان تا دوره‏هاى اروپا كه اساسا منكر واقعيت داشتن عدالت‏بوده و هستند و مى‏گويند اصلا عدالت معنى ندارد،عدالت مساوى با زور است،عدالت‏يعنى آن چيزى كه قانون موجود حكم كرده باشد،و قانون موجود هم آن است كه زور آن را به بشر تحميل كرده باشد،پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مى‏كند.

من درباره اين مطلب نمى‏خواهم بحث كنم چون از بحثهاى خودم مى‏مانم.اين مطلب مردود است،عدالت‏خودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد.حق از كجا واقعيت دارد؟حق از متن خلقت گرفته شده است.چون خلقت واقعيت دارد،هر موجودى در متن خلقت‏يك شايستگى و يك استحقاق دارد.انسان به موجب كار و فعاليت‏خودش استحقاقهايى را به وجود مى‏آورد،و عدالت هم كه عبارت است از اينكه به هر ذى حقى حقش را بدهيم معنى پيدا مى‏كند.آن حرفها حرفهاى موهومى است.

آيا عدالتخواهى فطرى است؟

قسمت دوم عرض من بحث نسبتا بيشترى لازم دارد و آن اين است:آيا در نهاد بشر تمايل به عدالت هست‏يا نيست؟بشر يك چيزهايى را به حكم نهاد و فطرت خودش مى‏خواهد،يعنى هيچ دليلى[بر خواستن آنها]ندارد جز ساختمان جسمى و روحى‏اش.مثلا شما در اين جلسه محترم شركت مى‏كنيد،اين كتيبه‏هاى زيبا را مى‏بينيد،اين‏«لا اله الا الله‏»را در وسط مى‏بينيد، در طرف راست‏«محمد رسول الله‏»را مى‏بينيد،در طرف چپ‏«على ولى الله‏»را مى‏بينيد،يك ستاره مشكى به عنوان نشانه‏اى از عصمت كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها مى‏بينيد،اسم دوازده معصوم ديگر را مى‏بينيد،آيات قرآن را كه همه،شعارهاى اسلام است مى‏بينيد،كلام پيغمبر را مى‏بينيد،كلام امير المؤمنين را مى‏بينيد،كلام امام حسين را مى‏بينيد،هر كدام با قرينه مخصوص،كاشيهاى زيبا را مى‏بينيد،خط زيبا را مى‏بينيد،حظ مى‏كنيد و خوشتان مى‏آيد،چرا؟چه كسى شما را مجبور كرده است كه خوشتان بيايد؟هيچ كس مجبور نكرده است،به دليل اينكه زيباست‏خوشتان مى‏آيد.در نهاد هر انسانى اين قوه قرار داده شده است كه وقتى در مقابل زيبايى قرار مى‏گيرد تحسين كند.اين ديگر نمى‏خواهد قانون برايش وضع كنند يا يك روزى بر انسان اعمال شود.اين در نهاد انسان است.

اين جور چيزها را مى‏گويند امورى كه در نهاد بشر است.علم دوستى و خيلى چيزهاى ديگر در نهاد بشر است.آيا ميل به عدالت،يعنى ميل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن ديگران و لو انسان خودش منفعتى نداشته باشد،و به عبارت ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع،قطع نظر از هر منفعتى كه انسان در عدالت داشته باشد،جزء مطلوبهاى بشر است و در نهاد بشر چنين چيزى هست‏يا نيست؟

نظر نيچه و ماكياول

عده‏اى معتقدند كه در نهاد بشر چنين قوه و نيرويى اساسا وجود ندارد.اكثر فيلسوفان اروپا اين طور فكر مى‏كنند و افكار همين فيلسوفان است كه دنيا را در نهايت امر به آتش كشيده است.مى‏گويند:عدالت اختراع مردمان زبون است.مردمان زبون و ضعيف،وقتى كه در مقابل اقويا قرار گرفتند،چون زور نداشتند كه با اقويا مبارزه كنند،آمدند كلمه‏«عدالت‏»را خلق و اختراع كردند كه عدالت‏خوب است،انسان بايد عادل باشد.اينها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است كه همين آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان كارى مى‏كند كه آن زورمند سابق مى‏كرد.نيچه،فيلسوف معروف آلمانى،مى‏گويد:«چقدر زياد اتفاق افتاده كه من خنديده‏ام وقتى ديده‏ام ضعفا دم از عدالت و عدالت‏خواهى مى‏زنند،نگاه مى‏كنم،مى‏بينم اينها كه مى‏گويند عدالت،چون چنگال ندارند.مى‏گويم اى بيچاره!تو اگر چنگال مى‏داشتى هرگز چنين حرفى را نمى‏زدى.»[اين فيلسوفان مى‏گويند]اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.

اينهايى كه اعتقاد ندارند كه عدالت جزء امورى است كه در نهاد بشر مى‏باشد باز دو دسته هستند.يك دسته مى‏گويند:عدالت را به عنوان يك آرزو،بشر دنبالش هم نبايد برود،بايد دنبال قوه و نيرو رفت،عدالت‏حرف مفت است،آرزويش را هم نداشته باشيد،اساسا دنبالش هم نرويد،فقط برويد دنبال زور،و يك مثلى مى‏گويند كه با همين تعبير خودمان سازگار است، خلاصه‏اش اين است كه:«دو گره شاخ بر يك متر دم ترجيح دارد»(زور همان شاخ است و عدالت دم)شاخ به دست آور،عدالت‏يعنى چه؟!برو دنبال زور.نيچه و ماكياول از اين جور اشخاص هستند.

نظر برتراند راسل

ولى عده ديگرى اين حرفها را نمى‏زنند،مى‏گويند:نه،بايد رفت دنبال عدالت، ولى نه به خاطر اينكه عدالت مطلوب ماست،بلكه به خاطر اينكه منافع فرد در عدالت جمع است.برتراند راسل فكرش چنين است و با اين فكر مدعى انساندوستى هم هست.چون فلسفه‏اش اين جور ايجاب مى‏كند چاره‏اى ندارد كه غير از اين بگويد.مى‏گويد:انسان به حسب طبيعت‏خودش منفعت پرست آفريده شده،و اين حرف،دوم ندارد،پس چه بايد كرد تا عدالت‏برقرار شود؟آيا به بشر بگوييم:بشر!عدالت را بخواه؟اين كه زور بردار نيست،در نهاد بشر عدالت‏خواهى وجود ندارد،چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟!ولى يك كار ديگر مى‏شود كرد و آن اين است كه عقل و علم و دانش بشر را تقويت كنيم تا برسد به آنجا كه به او بگوييم بشر!درست است كه آن كه اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طريق منفعت پرستى فردى نمى‏شود سوق داد، اما منفعت فرد در اين است كه عدالت در جمع برقرار باشد،اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تامين نمى‏شود.درست است كه تو به حكم طبيعت مى‏خواهى به همسايه‏ات تجاوز كنى،ولى تو كه تجاوز كنى او هم تجاوز مى‏كند و تو بجاى اينكه منفعت‏بيشتر ببرى منفعت كمتر مى‏برى،پس عقلت را به كار بينداز،حساب كن،بعد مى‏فهمى كه نه،مصلحت فرد تو هم در عدالت است.

اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولى راه وصول به ايده عدالت را تقويت فكر و علم و دانش مى‏دانند،يعنى آشنا كردن بشر به اينكه منفعت فرد در عدالت جمع است.

نقد اين نظريه

اين هم خيلى واضح است كه يك تئورى غير عملى است،زيرا فقط درباره افرادى صادق است كه زور زياد ندارند.درباره بنده ممكن است صادق باشد.من كه يك آدم ضعيفى هستم،وقتى از همسايه‏هايم مى‏ترسم و مى‏بينم به اندازه‏اى كه من زور دارم همسايه‏ام هم زور دارد،از ترس زور همسايه مى‏شوم عادل.اما آن ساعتى كه يك قدرتى به دست آوردم كه هيچ بيمى از همسايه‏ام نداشتم و صد در صد يقين داشتم كه اگر او را لگد كوب كنم قدرتى نيست كه در مقابل من بايستد،آنوقت چطور مى‏توانم عادل باشم؟چطور علم من مى‏تواند مرا عادل كند؟! چون جنابعالى كه مى‏گوييد بشر منفعت پرست است،علم مى‏گويد به خاطر منفعت‏خودت عادل باش،و اين آن وقتى است كه من زورى را در مقابل خودم ببينم،وقتى كه زورى در مقابل خودم نمى‏بينم چطور عادل باشم؟!و لهذا فلسفه راسل-بر خلاف همه شعارهاى انساندوستى او-به همه اقويا و زورمندان درجه اول كه هيچ بيمى از ضعفا ندارند حق مى‏دهد كه هر چه مى‏خواهند ظلم كنند.

نظر ماركسيسم

دسته سومى هم داريم كه مى‏توان اين دسته را جزء دسته دوم حساب كرد.اين دسته مى‏گويند:عدالت،عملى است ولى نه از راه انسان،انسان مى‏تواند عدالت را برقرار كند.اين كار، كار انسان نيست.نه مى‏شود انسان را آن طور تربيت كرد كه واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مى‏شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت كرد كه منفعت‏خودش را در عدالت‏بداند، عدالت را از خداى ماشين بايد خواست،عدالت را از ابزارهاى اقتصادى بايد خواست،و به تعبير صحيحتر:نبايد خواست،به شما مربوط نيست،شما نمى‏توانيد دنبال عدالت‏برويد،اگر فكر كنى خودت عدالتخواه بشوى دروغ است،تو اصلا عدالتخواه نيستى،اگر فكر كنى قلت‏يك روزى تو را به عدالت هدايت مى‏كند اين هم دروغ است،ولى ماشين خود به خود بشر را به سوى عدالت مى‏كشاند،تحولاتى كه ابزارهاى اقتصادى و توليدى پيدا مى‏كنند-با يك حسابى كه پيش خودشان كردند و بسيارى از آنها هم غلط از آب درآمد-مى‏رسد به دنياى سرمايه‏دارى،دنياى سرمايه‏دارى خود به خود منتهى مى‏شود به دنياى سوسياليستى،و در دنياى سوسياليستى طبعا و جبرا و به حكم جبر ماشين مساوات و عدالت‏برقرار مى‏شود،چه تو بخواهى و چه نخواهى.تو عامل اجراى عدالت نيستى كه بيايى حساب كنى آيا عقل من مرا به عدالت مى‏كشاند؟آيا تربيت من مرا به عدالت مى‏كشاند؟مى‏گويد اين حرفها دروغ است.

نظر اسلام

اما نظر سومى-و به يك اعتبار نظر چهارمى-در اينجا وجود دارد كه مى‏گويد:همه اينها نوعى بدبينى به طبيعت و فطرت بشر است.اگر مى‏بينى بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله كمال نرسيده است.در نهاد بشر عدالت هست.اگر بشر خوب تربيت‏شود،اگر زير دست مربى كامل قرار گيرد،مى‏رسد به جايى كه خودش واقعا عدالتخواه بشود،واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين طور كه زيبايى را دوست مى‏دارد عدالت را دوست داشته باشد،بلكه عدالت،خودش از مقوله زيبايى است ولى زيبايى معقول نه زيبايى محسوس.

بعد هم برايش دليل مى‏آورند،مى‏گويند:در مكتب ما كه مكتب دين است،مطلب دليل دارد: اين كه شما مى‏گوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور بايد عدالت را به او تحميل كند،يا مى‏گوييد عقلش بايد برسد به جايى كه منفعت‏خودش را در آن بداند،يا مى‏گوييد[تكامل]ابزار توليد[خود به خود عدالت را برقرار مى‏كند]،ما مواردى به شما نشان مى‏دهيم كه افرادى عادل و عدالتخواه بوده‏اند در صورتى كه منافعشان هم ايجاب نمى‏كرده است،بر خلاف منافع فردى خودشان،عدالت،ايده،هدف و آرزويشان بوده است،بلكه عدالت را در حد يك محبوب دوست داشته‏اند و خودشان را فداى راه عدالت كرده‏اند.اينها نمونه‏هاى بشرهاى كامل در عصرهاى گذشته بوده‏اند.اين نمونه‏ها نشان داده‏اند كه بشر را مى‏توان در مسير عدالت انداخت تا آن طور بشود،حال اگر در حد آنها نشود ولى نمونه كوچكش مى‏تواند بشود.

على بن ابى طالب خودش يك نمونه‏اى است كه همه اين فلسفه‏ها را باطل مى‏كند،على و دست پروردگان على و عده زيادى از افراد بشر كه در تمام دورانها بوده‏اند.حال وقتى ما مثال به حضرت امير مى‏زنيم شايد در بعضى اذهان مى‏آيد كه على يك فرد منحصر است.نه،اين جور نيست.الآن هم در ميان متدينين واقعى افراد بسيار زيادى هستند كه عدالت را واقعا دوست دارند،نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندى!بشر دوره‏هاى آينده هم چنين خواهد بود.

بسيارى از افراد بشر خيال مى‏كنند كه مساله ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالى فرجه) يك امرى است مساوى با انحطاط دنيا و بازگشت‏بشر به تقهقر.قضيه بر عكس است،رقاء فكرى و اخلاقى و علمى بشر است،به حكم همه شواهد و ادله‏اى كه از دين به ما رسيده است. همان دينى كه موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل كلى را براى ما ذكر كرده است اينها را هم ذكر كرده است.در حديث اصول كافى است كه وقتى آن حضرت ظهور مى‏كند خداى متعال دست‏خود را بر سر افراد بشر مى‏كشد و عقل افراد بشر افزون مى‏شود،فكر و عملشان زياد مى‏شود.وقتى كه وجود مقدس او ظهور مى‏كند ديگر گرگ و گوسفندى در دنيا وجود ندارد،حتى گرگها با يكديگر در صلح و صفا زندگى مى‏كنند،كدام گرگها؟آيا همان گرگهايى كه در بيابان زندگى مى‏كنند؟يا گرگهاى افراد بشر،يعنى گرگ ديگر طبيعت گرگى ندارد، طبيعت گرگى از!160 گرگ گرفته مى‏شود.

قبل از آنكه قسمتى از قرائن بسيار زياد ديگرى از وضع زمان حضرت را براى شما بخوانم، نكته‏اى را برايتان عرض بكنم:

مساله عمر حضرت حجت

بسيارى از افراد وقتى موضوع حضرت حجت پيش مى‏آيد مى‏گويند:«آيا يك بشر حدود هزار و دويست‏سال عمر كند؟!اين بر خلاف قانون طبيعت است.»اينها خيال كرده‏اند كه ساير امورى كه در همين دنيا واقع شده است،با قوانين عادى طبيعت-يعنى آن قوانينى كه علم امروز بشر مى‏شناسد-صد در صد سازگار است.اصلا تمام تحولات بزرگى كه در تاريخ حيات و زندگى عموم موجودات زنده-از گياه و حيوان-پيش آمده تحولات غير عادى است.آيا اولين نطفه حيات كه روى زمين بسته شده،مطابق اصول علوم زيستى است؟اولين بار كه حيات در روى زمين پيدا شد با كدام قانون طبيعى جور در مى‏آيد؟مطابق فرضيه‏هاى علمى‏اى كه امروز هست و از نظر علم امروز مسلم است كه در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مى‏گذرد.در ميلياردها سال پيش اين زمين ما يك كره گداخته بوده كه محال و ممتنع بوده است كه جاندارى بتواند روى آن زندگى كند.طبق تخمينهاى علمى ميلياردها سال گذشته است تا اولين جاندار در روى زمين پيدا شده است.علم امروز هم مى‏گويد جاندار هميشه از جاندار پيدا مى‏شود،و نمى‏تواند نشان بدهد كه جاندارى از غير جاندار پيدا بشود.علم هنوز نتوانسته جواب بدهد كه آن اولين جاندار كه در روى زمين پيدا شد،يعنى آن اولين تحول بزرگ،آن نطفه اول حيات كه روى زمين بسته شد چگونه بسته شد؟

بعد مى‏گويند:اولين نطفه حيات و اولين سلول كه پيدا مى‏شود،تكامل پيدا مى‏كند،به يك مرحله‏اى كه مى‏رسد دو شاخه مى‏شود:شاخه نباتى و شاخه حيوانى.شاخه نباتى با يك مشخصاتى،و شاخه حيوانى با مشخصات ديگرى،كه در بعضى قسمتها ضد يكديگر و مكمل يكديگرند،و اين عجيب است:اگر گياه نباشد حيوان نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصا از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايى كه در فضا وجود دارد.علم هنوز نتوانسته اين را بيان كند كه اين مرحله-كه باز يك تحول بزرگى در حيات و زندگى پيدا مى‏شود-چگونه رخ مى‏دهد؟چطور شد شاخه نبات پيدا شد،چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟و همچنين مراحل ديگر در پيدايش خود انسان،پيدايش موجودى با اين قدرت،با اين عقل و فكر و اراده و اختيار.مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه كند؟!

مگر خود وحى يك امر عادى است؟!مگر خود وحى كه يك بشرى برسد به حدى كه دستور از ما وراء طبيعت‏بگيرد،كمتر است از مساله زنده بودن يك نفر هزار و سيصد سال؟اصلا اين يك امر عادى و طبيعى است،يك چيزى است كه بشر،اكنون دارد دنبالش مى‏رود و شايد قانون طبيعى هم داشته باشد.بشرهاى امروز دنبال اين مى‏روند كه يك وسائلى درست كنند-با يك دواهايى،با يك فرمولهايى-كه عمر بشر را افزايش دهند.كسى نمى‏تواند بگويد كه قانون طبيعت اين است كه بشر،صد سال يا پنجاه سال يا دويست‏سال و يا پانصد سال عمر كند.درست است كه سلولهاى بدن انسان يك دوره حياتى دارد،ولى اين در شرايط محدود است.شايد روزى كشفى بشود كه با يك وسيله بسيار كوچك عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل كنند.

اين يك امرى نيست كه انسان بخواهد در آن شك كند.اين عادى‏ترين مسائلى است كه در دنياى حيات رخ داده است.

هميشه خداى متعال نشان داده است كه وقتى وضع دنيا به يك مراحلى مى‏رسد،مثل اينكه دستى از غيب بيرون مى‏آيد،يك تحول ناگهانى رخ مى‏دهد و يك وضعى پيش مى‏آيد كه با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بينى نيست.بنابراين،اين موضوع،بحث ندارد كه انسان بيايد درباره آن فكر كند يا العياذ بالله دچار شك و ترديد شود.دنياى دين براى همين است كه چشم انسان را باز كند و فكر انسان را از محدوديت جريانهاى عادى خارج كند.

در آن دوره-كه عرض كردم دوره تكامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است-چه پيش مى‏آيد؟ قسمتى را به عنوان عرض مى‏كنم.

مشخصات دوره حضرت مهدى عليه السلام

به اتفاق علماى شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اكرم متواتر است.احدى در اين جمله ترديد ندارد كه پيغمبر اكرم فرمود:«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى‏»يعنى اگر فرض كنيم از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است،خدا آن روز را طولانى مى‏كند تا مهدى از اولاد من ظهور كند.مقصود اين است:اين قضاى حتمى پروردگار است كه اگر فرض كنيم از عمر دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده است اين كار حتما بايد عملى شود.اين روايتى است كه اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت كرده‏اند و در آن ترديدى نيست.

بعضى از دوستان وقتى كه مى‏ديدند كه اين برادر ما از حجاز،آقاى شيخ خليل الرحمن (4) ، هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مى‏كند،تعجب مى‏كردند كه ايشان اهل تشيع نيستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شايد روى عادت و منطقه جغرافيايى مى‏گوييم،و ايشان روى اعتقاد و ايمان مى‏گويند.گفتم:اين مطلبى است كه شيعه و سنى ندارد،اهل تسنن هم اين سخن را زياد مى‏گويند.

حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره كمال بشريت مى‏بيند.فرمود:«المهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس و الزلازل‏»مهدى عليه السلام در يك شرايطى مى‏آيد كه اختلاف در ميان بشر شديد و زلزله‏ها برقرار است(مقصود زلزله‏هاى ناشى از مواد زير زمين نيست)،اصلا زمين به دست‏بشر دارد تكان مى‏خورد و خطر،بشريت را تهديد مى‏كند كه زمين نيست و نابود شود.«فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنكه پيمانه ظلم و جور پر شد،دنيا را پر از عدل و داد مى‏كند.«يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض‏»از او،هم خداى آسمان راضى است و هم خلق خداى آسمان و مردم روى زمين، مى‏گويند:الحمد لله كه شر اين ظلمها از سر ما كوتاه شد.بعد فرمود:«يقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحيح تقسيم مى‏كند.گفتند:يا رسول الله!يعنى چه به طور صحيح؟ فرمود:عادلانه و بالسويه تقسيم مى‏كند.«و يملا الله قلوب امة محمد غنى و يسعهم عدله‏» (5) خداوند دل امت اسلام را مملو از غنا مى‏كند،يعنى خيال نكن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادى است،دلها غنى مى‏شود،فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و كينه‏ها و حسادتها،همه از دلها بيرون كشيده مى‏شود.

امير المؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه مى‏فرمايد:حتى تقوم الحرب بكم على ساق، باديا نواجذها،مملوءة اخلافها،حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پيش بينى مى‏كند كه قبل از ظهور حضرت مهدى آشوب عجيب و جنگهاى بسيار مهيب و خطرناكى در دنيا هست.مى‏فرمايد: جنگ روى پاى خودش مى‏ايستد،دندانهاى خودش را نشان مى‏دهد مثل يك درنده‏اى كه دندان نشان مى‏دهد،شير پستان خودش را نشان مى‏دهد،يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مى‏كنند مى‏بينند اين پستان جنگ خوب شير مى‏دهد يعنى به نفعشان كار مى‏كند،اما نمى‏دانند كه عاقبت اين جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشيدنش خيلى شيرين است اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و فى غد و سياتى غد بما لا تعرفون‏»بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى نمى‏كنيد،نمى‏شناسيد و آگاه نيستيد،ولى بدانيد هست و فردا با خود خواهد آورد. «ياخذ الوالى من غيرها عمالها على مساوى اعمالها»اول كارى كه آن والى الهى مى‏كند اين است كه عمال و حكام را يك يك مى‏گيرد،اعوان خودش را اصلاح مى‏كند،دنيا اصلاح مى‏شود. «و تخرج له الارض افاليذ كبدها»زمين پاره‏هاى جگر خودش را بيرون مى‏دهد،يعنى زمين هر موهبتى كه در خودش دارد از هر معدنى،و هر استعدادى كه شما تصور بكنيد،همه را بيرون مى‏دهد،هر چه تا امروز مضايقه كرده بيرون مى‏دهد.«و تلقى اليه سلما مقاليدها»زمين مى‏آيد مثل يك غلام در حالى كه تسليم است كليدهاى خودش را در اختيار او قرار مى‏دهد(اينها همه تعبير و بيان است)يعنى ديگر سرى در طبيعت‏باقى نمى‏ماند مگر اينكه به دست او كشف مى‏شود.مجهولى در طبيعت‏باقى نمى‏ماند مگر اينكه در آن دوره مكشوف مى‏گردد. «فيريكم كيف عدل السيرة‏»آنوقت او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى يعنى چه، نشان خواهد داد كه اينهمه كه دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادى مى‏زدند همه‏اش دروغ بود، اينهمه كه دم از صلح مى‏زدند همه‏اش دروغ و نفاق و«جو فروشى و گندم نمايى‏»بود.«و يحيى ميت الكتاب و السنة‏» (6) قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته است زنده خواهد كرد.و نيز فرمود:اذا قام القائم حكم بالعدل.

هر يك از ائمه ما يك لقبى دارد.مثلا امير المؤمنين:على المرتضى.امام حسن:الحسن المجتبى.امام حسين:سيد الشهداء،و ائمه ديگر:السجاد،الباقر،الصادق،الكاظم،الرضا،التقى، النقى،الزكى العسكرى.حضرت يك لقبى دارد مخصوص به خود،لقبى كه از مفهوم‏«قيام‏»گرفته شده است،آن كه در جهان قيام مى‏كند:القائم.

اصلا ما حضرت مهدى را به قيام و عدالت مى‏شناسيم.هر امامى به يك صفت‏شناخته مى‏شود،اين امام به قيام و عدالت‏شناخته مى‏شود.

«و ارتفع فى ايامه الجور»جور و ظلمى ديگر در كار نيست.«و امنت‏به السبل‏»همه راهها، راههاى زمينى،دريايى و هوايى امن مى‏شود،چون منشا اين نا امنيها ناراحتيها و بى عدالتى‏هاست.وقتى كه عدالت‏برقرار بشود،[چون]فطرت بشر فطرت عدالت است،دليل ندارد كه نا امنى وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض بركاتها»و زمين تمام بركات خودش را بيرون مى‏آورد.«و لا يجد الرجل منكم يومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالى: و العاقبة للمتقين آيا مى‏دانيد ناراحتى مردم آن وقت چيست؟ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر بخواهند يك صدقه‏اى بدهند و يك كمكى به كسى بكنند،يك نفر[مستحق]پيدا نمى‏كنند،يك فقير در روى زمين پيدا نخواهد شد.

راجع به‏«توحيد الهى‏»مى‏فرمايد:«حتى يوحدو الله و لا يشرك به شيئا»و راجع به‏«امنيت‏»مى‏فرمايد:«و تخرج العجوزة الضعيفة من المشرق تريد المغرب لا يؤذيها احد»يك پير زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مى‏كند بدون كوچكترين آزار و اذيتى.

زياد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معنى واقعى گفته شده است،از آزادى و امنيت كامل گفته شده است،از ثروت و بركت فراوان گفته شده است،از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراوانى وسائل(وسائل دامدارى و غيره)،از ميوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده است كه ديگر شرب خمرى وجود نخواهد داشت، ديگر زنايى وجود نخواهد داشت،ديگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غيبت كردن، تنفر دارد،از تهمت زدن،تنفر دارد از ظلم كردن.

اينها بر اساس چه فلسفه‏اى است؟همان كه عرض كردم:اسلام مى‏گويد عاقبت‏بشر عدالت است،اما نمى‏گويد آن عدالتى كه در عاقبت مى‏آيد فقط اين است كه فكر بشر به اينجا منتهى مى‏شود كه منفعت من در اين است كه منافع ديگران را حفظ كنم،نه[در آن زمان]عدالت‏براى بشر محبوب و مثل يك معبود است،يعنى روحش رقاء پيدا مى‏كند،تربيتش كامل مى‏شود،و اين نمى‏شود جز اينكه يك حكومت عادل جهانى بر مبناى ايمان،خدا پرستى و خدا شناسى و بر مبناى حكومت قرآن به وجود آيد،و ما مسلمين خوشوقتيم كه بر خلاف اينهمه بدبينيهايى كه در دنياى غرب براى بشريت‏به وجود آمده،به آينده بشريت‏خوشبين هستيم. همين راسل در كتاب اميدهاى نو مى‏گويد:امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع كرده و معتقدند كه علم به جايى رسيده است كه عن قريب بشر به دست علم نابود خواهد شد.مى‏گويد:يكى از اين افراد اينشتين است.اينشتين معتقد است كه بشر با گورى كه به دست‏خودش كنده است،يك گام بيشتر فاصله ندارد.بشر به مرحله‏اى رسيده است كه فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما كن فيكون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبى نباشيم،اگر آن اطمينانى كه قرآن به آينده بشريت مى‏دهد ما را مطمئن نكرده باشد،يعنى اگر ما همين ظواهر دنياى امروز را ببينيم،حق با اينهاست.روزى نيست كه وسائل مخرب به صورت نيرومندتر،مهيب‏تر و وحشتناكتر پيدا نشود.از حدود بيست‏سال پيش،از وقتى كه بمب اتمى در هيروشيما افتاد،تا امروز،نگاه كنيد ببينيد قدرت تخريبى صنعتى بشر چند برابر شده است؟رسيده به مرحله‏اى كه مى‏گويند دنياى امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهانى پيش بيايد،صحبت اين نيست كه آيا آمريكا غالب است‏يا شوروى يا چين.اگر جنگ سومى پيش بيايد آن كه مغلوب است زمين و بشريت است و آن كه غالب است هيچ است.اما ما مى‏گوييم:براى بشر و براى زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است،دست الهى بالاى همه دستهاست. و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها (7) .به ما گفته‏اند:«افضل الاعمال انتظار الفرج‏» (8) اين خوشبينى و انتظار فرج كلى فضيلتش از همه اعمال بيشتر است،چرا؟براى اينكه اين يك ايمانى است در سطح بسيار عالى.

خدايا ما را از منتظران واقعى فرج امام زمان(عجل الله تعالى فرجه)بگردان.

خدايا به ما آن شايستگى را عنايت كن كه دولت‏بر حق او را ادراك كنيم.اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله،و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك و القادة الى سبيلك.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

مهدى موعود

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام على عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آله الطيبين الطاهرين المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا. (9) .

به دنبال بحثى كه در هفته گذشته در همين جلسه محترم صورت گرفت تحت عنوان‏«عدل كلى‏»به مناسبت ميلاد مسعود وجود مقدس حجة بن الحسن(عجل الله تعالى فرجه)،اين جلسه را هم به بحثى كه مربوط به وجود مقدس ايشان است اختصاص مى‏دهيم و بحث ما بيشتر جنبه تاريخى دارد،يعنى امشب مى‏خواهم قسمتى از مطالبى را كه از مسلمات تاريخ اسلام در زمينه مهدى موعود است‏به عرض شما برسانم.

بعضى از افراد كه اطلاعى در اين زمينه ندارند-مخصوصا اشخاصى كه اعتقادى به اصول و مبانى مذهب تشيع ندارند و برخى از سخنان را در بعضى از كتابها خوانده‏اند-خيال مى‏كنند كه سابقه اعتقاد به مهدويت،فقط مثلا از نيمه قرن سوم هجرى كه دوران ولادت حضرت حجت است پيدا شده است.مى‏خواهم عرض كنم كه اساسا اين موضوع اعم از اينكه كاملا به صورت مشخص بيان شده باشد يا به صورت كلى و اجمال و اشاره،از كجا شروع شده است و چگونه است.

مهدويت در قرآن و احاديث نبوى

اولا:در قرآن كريم اين مطلب به صورت يك نويد كلى در كمال صراحت هست،يعنى هر كسى كه قرآن كريم را مطالعه كند مى‏بيند قرآن كريم آن نتيجه را كه بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب مى‏شود،در آيات زيادى به عنوان يك امرى كه به طور قطع در آينده صورت خواهد گرفت ذكر مى‏كند.از آن جمله است اين آيه: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (10) .خدا در قرآن مى‏گويد كه ما در گذشته بعد از«ذكر»-كه گفته‏اند يعنى بعد از آنكه در تورات نوشتيم-در زبور هم اين مطلب را اعلام كرديم،و ما اعلام كرديم،پس شدنى است كه: ان الارض يرثها عبادى الصالحون. صحبت منطقه و محل و شهر نيست،اصلا فكر آنقدر بزرگ و وسيع است كه سخن از تمام زمين است:زمين براى هميشه در اختيار زورمندان و ستمكاران و جباران نمى‏ماند،اين يك امر موقت است،دولت صالحان كه بر تمام زمين حكومت كند،در آينده وجود خواهد داشت.در مفهوم اين آيه كوچكترين ترديدى نيست.

همچنين راجع به اينكه دين مقدس اسلام دين عمومى بشر خواهد شد و تمام اديان ديگر در مقابل اين دين از بين خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت،در قرآن كريم هست، كه اين يكى ديگر از آثار و نتايج وجود مقدس مهدى موعود است: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون (11) اين دين را به وسيله اين پيامبر فرستاد براى اينكه در نهايت امر آن را بر تمام دينهاى عالم پيروز گرداند،يعنى همه مردم دنيا تابع اين دين بشوند،و آيات ديگرى.چون بحثم درباره آيات قرآن نيست‏به اشاره قناعت مى‏كنم.

از آيات قرآن كه بگذريم مساله احاديث نبوى مطرح است.آيا پيغمبر اكرم در اين زمينه چه مطالبى فرموده است؟آيا فرموده است‏يا نفرموده است؟اگر روايات مربوط به مهدى موعود انحصارا روايات شيعه مى‏بود،براى شكاكان جاى اعتراض بود كه:اگر مساله مهدى موعود يك مساله واقعى است‏بايد پيغمبر اكرم گفته باشد و اگر پيغمبر اكرم گفته بود بايد ساير فرق اسلامى هم روايت كرده باشند و تنها شما شيعيان روايت نكرده باشيد.جوابش خيلى واضح است:اتفاقا روايات باب مهدى موعود را تنها شيعيان روايت نكرده‏اند.رواياتى كه اهل تسنن در اين زمينه دارند،از روايات شيعه اگر بيشتر نباشد كمتر نيست.كتابهايى را كه در اين زمينه نوشته شده است مطالعه كنيد،مى‏بينيد همين طور است.

در همين سالهايى كه ما در قم بوديم دو كتاب در اين زمينه تاليف شد.يكى را مرحوم آية الله صدر(اعلى الله مقامه)البته به زبان عربى نوشته‏اند به نام المهدى و خيال مى‏كنم چاپ هم شده باشد.در آن كتاب،ايشان هر چه روايت نقل كرده‏اند،همه،روايات اهل تسنن است.وقتى انسان مطالعه مى‏كند مى‏بيند كه مساله مهدى موعود در روايات اهل تسنن از روايات شيعه بيشتر هست و كمتر نيست.

كتاب ديگرى كه خوشبختانه به زبان فارسى است،به امر مرحوم آية الله آقاى بروجردى تهيه شده به نام منتخب الاثر،كه يكى از فضلاى حوزه علميه قم كه الآن هم در قم هستند به نام آقاى آقا ميرزا لطف الله صافى از فضلاى مبرز قم(گلپايگانى)تحت رهنمايى مرحوم آية الله بروجردى[اين كتاب را تاليف كردند]،يعنى ايشان دستور كلى اين كتاب را دادند و طرح و شكل و رسم كتاب را تعيين كردند و بعد اين مرد فاضل رفت دنبالش و اين كتاب را نوشت. اين كتاب را هم مطالعه كنيد،مى‏بينيد روايات زيادى در اين زمينه هست‏بالاخص از اهل تسنن،به مضامين و تعبيرات مختلف.

باز من به جنبه روايتى اين بحث كار ندارم،همين طورى كه به جنبه آياتش كار زيادى ندارم من از يك جنبه ديگرى مى‏خواهم مساله موعود اسلام را بحث‏بكنم و آن اينكه:اين مساله روى تاريخ اسلام چه اثرى گذاشته است؟وقتى كه ما تاريخ اسلام را مطالعه مى‏كنيم، مى‏بينيم گذشته از رواياتى كه در اين زمينه از پيغمبر اكرم يا امير المؤمنين وارد شده است اساسا از همان نيمه دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدى موعود منشا حوادثى در تاريخ اسلام شده است.چون چنين نويدى و چنين گفته‏اى در كلمات پيغمبر اكرم بوده است احيانا از آن سوء استفاده‏هايى شده است،و اين خود دليل بر اين است كه چنين خبرى در ميان مسلمين از زبان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود،آن سوء استفاده‏ها نمى‏شد.

بيان على عليه السلام

قبل از اينكه اولين حادثه تاريخى در اين زمينه را عرض كنم،جمله‏هايى از امير المؤمنين على عليه السلام را-كه در نهج البلاغه است و من از مرحوم آية الله العظمى بروجردى شنيدم كه اين جمله‏ها متواتر است‏يعنى تنها در نهج البلاغه نيست و سندهاى متواتر دارد-نقل مى‏كنم.

امير المؤمنين در آن مصاحبه‏اى كه با كميل بن زياد نخعى كرده است[مطالبى در اين باب بيان نموده است]كه كميل مى‏گويد شبى بود،على عليه السلام دست مرا گرفت(ظاهرا در كوفه بوده است)،مرا با خودش برد به صحرا،«فلما اصحر تنفس الصعداء»به صحرا كه رسيديم يك نفس خيلى عميقى،يك آهى از آن بن دل بر كشيد و آنگاه درد دلهايش را شروع كرد،آن تقسيم بندى معروف:«الناس ثلاثة‏» (12) مردم سه دسته هستند:عالم ربانى،متعلمين و مردمان همج رعاع،و بعد شكايت از اينكه كميل!من آدم لايق پيدا نمى‏كنم كه آنچه را مى‏دانم به او بگويم.يك افرادى آدمهاى خوبى هستند ولى احمقند،يك عده‏اى افراد زيركى هستند ولى ديانت ندارند و دين را وسيله دنيا دارى قرار مى‏دهند.مردم را تقسيم بندى كرد و همه شكايت از تنهايى خود:كميل!من احساس تنهايى مى‏كنم،من تنهايم،ندارم آدم قابل و لايق كه اسرارى را كه در دل دارم به او بگويم.در آخر يكمرتبه مى‏گويد:بله،البته زمين هيچ گاه خالى نمى‏ماند:اللهم بلى!لا تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بيناته...يحفظ الله بهم حججه و بيناته،حتى يودعوها نظراءهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم (13) .فرمود:بله،در عين حال هيچ وقت زمين از حجت‏خدا خالى نمى‏ماند،يا حجت ظاهر آشكار و يا حجتى كه از چشمها پنها و غايب است.

قيام مختار و اعتقاد به مهدويت

اولين بارى كه مى‏بينيم اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام ظهور مى‏كند،در جريان انتقام مختار از قتله امام حسين عليه السلام است.جاى ترديد نيست كه مختار مرد بسيار سياستمدارى بوده و روشش هم بيش از آنكه روش يك مرد دينى و مذهبى باشد روش يك مرد سياسى بوده است.البته نمى‏خواهم بگويم مختار آدم بدى بوده يا آدم خوبى بوده است، كار به آن جهت ندارم.مختار مى‏دانست كه و لو اينكه موضوع،موضوع انتقام گرفتن از قتله سيد الشهداء است و اين زمينه،زمينه بسيار عالى‏اى است،اما مردم تحت رهبرى او حاضر به اين كار نيستند.شايد(بنا بر روايتى)با حضرت امام زين العابدين هم تماس گرفت و ايشان قبول نكردند.مساله مهدى موعود را كه پيغمبر اكرم خبر داده بود مطرح كرد به نام محمد بن حنفية پسر امير المؤمنين و برادر سيد الشهداء،چون اسمش محمد بود،زيرا در روايات نبوى آمده است:«اسمه اسمى‏»نام او نام من است.گفت:ايها الناس!من نايب مهدى زمانم،آن مهدى‏اى كه پيغمبر خبر داده است (14) .مختار مدتى به نام نيابت از مهدى زمان،بازى سياسى خودش را انجام داد.حال آيا محمد بن حنفيه واقعا خودش هم قبول مى‏كرد كه من مهدى موعود هستم؟بعضى مى‏گويند قبول مى‏كرد براى اينكه بتوانند انتقام را بكشند،ولى اين البته ثابت نيست.در اينكه مختار محمد بن حنفيه را به عنوان مهدى موعود معرفى مى‏كرد شكى نيست،و بعدها از همين جا مذهب‏«كيسانيه‏»پديد آمد.محمد بن حنفيه هم كه مرد گفتند مهدى موعود كه نمى‏ميرد مگر اينكه زمين را پر از عدل و داد كند،پس محمد بن حنفيه نمرده است،در كوه رضوى غايب شده است.

سخن زهرى

جريانهاى ديگرى باز در تاريخ اسلام هست.ابو الفرج اصفهانى كه خودش اموى الاصل و يك مورخ است و شيعه هم نيست،در مقاتل الطالبيين مى‏نويسد كه وقتى خبر شهادت زيد بن به زهرى (16) رسيد گفت:«چرا اينقدر اين اهل بيت عجله مى‏كنند؟!روزى خواهد رسيد كه مهدى از آنها ظهور كند.»معلوم مى‏شود مساله مهدى موعود از اولاد پيغمبر، آنچنان قطعى و مسلم بوده است كه وقتى خبر شهادت زيد را به زهرى مى‏دهند زهرى فورا ذهنش به اين سو مى‏رود كه زيد قيام كرده است،و مى‏گويد:«اين اولاد پيغمبر چرا عجله مى‏كنند؟!چرا زود قيام مى‏كنند؟!اينها نبايد حالا قيام كنند،قيام اينها مال مهدى موعودشان است.»من كارى ندارم كه اعتراض زهرى آيا وارد است‏يا وارد نيست،خير،وارد هم نيست،غرضم اين جهت است كه زهرى گفت:خواهد آمد روزى كه يكى از اهل بيت پيغمبر قيام كند و قيام او قيام ناجح و موفق باشد.

قيام‏«نفس زكيه‏»و اعتقاد به مهدويت

امام حسن عليه السلام پسرى دارند به نام‏«حسن‏»كه هم اسم خودشان است و لهذا به او مى‏گفتند«حسن مثنى‏»يعنى حسن دوم،حسن بن الحسن،حسن دوم داماد ابا عبد الله الحسين است.فاطمه بنت الحسين زن حسن مثنى است.از حسن مثنى و فاطمه بنت الحسين پسرى متولد مى‏شود به نام‏«عبد الله‏»و چون اين پسر،هم از طرف مادر به حضرت امير و حضرت زهرا متصل مى‏شد و هم از طرف پدر و خيلى خالص بود،به او مى‏گفتند«عبد الله محض‏»يعنى عبد الله،كسى كه يك علوى محض و يك فاطمى محض است،هم از پدر نسب[به على عليه السلام و فاطمه عليها السلام]مى‏برد و هم از مادر.عبد الله محض پسرانى دارد يكى به نام محمد و يكى به نام ابراهيم.زمان اينها مقارن است‏با اواخر دوره اموى يعنى در حدود سنه 130 هجرى.محمد بن عبد الله محض بسيار مرد شريفى است كه به نام‏«نفس زكيه‏»معروف است.در آخر عهد اموى سادات حسنى قيام كردند(جريان مفصلى دارد)،حتى عباسيها هم با محمد بن عبد الله محض بيعت كردند.حضرت صادق عليه السلام را نيز در جلسه‏اى دعوت كردند و به ايشان گفتند ما مى‏خواهيم قيام كنيم و همه مى‏خواهيم با محمد بن عبد الله بن محض بيعت كنيم،شما هم كه سيد حسينيين هستيد بيعت كنيد.امام فرمود: هدف شما از اين كار چيست؟اگر محمد مى‏خواهد به عنوان امر به معروف و نهى از منكر قيام كند،من با او همراهى مى‏كنم و تاييدش مى‏نمايم،اما اگر مى‏خواهد به اين عنوان كه او مهدى اين امت است قيام كند اشتباه مى‏كند،مهدى اين امت او نيست،كس ديگر است و من هرگز تاييد نمى‏كنم.شايد تا حدودى مطلب براى خود محمد بن عبد الله محض هم اشتباه شده بود،زيرا هم اسم پيغمبر بود،يك خالى هم در شانه‏اش داشت (17) ،مردم مى‏گفتند نكند اين خال هم علامت اين باشد كه او مهدى امت است.بسيارى از كسانى كه با وى بيعت كردند، به عنوان مهدى امت‏بيعت كردند.معلوم مى‏شود كه مساله مهدى امت آنقدر در ميان مسلمين قطعى بوده است كه هر كس كه قيام مى‏كرد و اندكى صالح بود افرادى مى‏گفتند«اين همان مهدى‏اى است كه پيغمبر گفته است.»اگر پيغمبر نمى‏گفت اين طور نمى‏شد.

نيرنگ منصور،خليفه عباسى

حتى ما مى‏بينيم يكى از خلفاى عباسى اسمش مهدى است،پسر منصور،سومين خليفه عباسى.اولين خليفه‏شان سفاح است،دوم منصور و سوم پسر منصور،مهدى عباسى.مورخين و از جمله‏«دارمستر»نوشته‏اند كه منصور مخصوصا اسم پسرش را«مهدى‏»گذاشت‏براى اينكه مى‏خواست استفاده سياسى كند،بلكه بتواند يك عده مردم را فريب بدهد،بگويد آن مهدى‏اى كه شما در انتظار او هستيد پسر من است،و لهذا مقاتل الطالبيين و ديگران نوشته‏اند كه گاهى با خصيصين خودش كه روبرو مى‏شد[به دروغ بودن اين مطلب اعتراف مى‏كرد.]يك وقتى با مردى به نام مسلم بن قتيبه كه از نزديكانش بود روبرو شد،گفت:اين محمد بن عبد الله محض چه مى‏گويد؟گفت:«مى‏گويد من مهدى امتم.»گفت:«اشتباه مى‏كند، نه او مهدى امت است نه پسر من‏».ولى گاهى با يك افراد ديگرى كه روبرو مى‏شد مى‏گفت: «مهدى امت او نيست،پسر من است.»عرض كردم بسيارى از كسانى كه بيعت مى‏كردند به همين عنوان بيعت مى‏كردند،از بس روايات مهدى از پيغمبر اكرم زياد رسيده بود و در دست مردم بود و همين اسباب اشتباه مردمى مى‏شد كه كاملا تحقيق نمى‏كردند تا مشخصات بيشترى به دست آورند،زود ايمان پيدا مى‏كردند كه اين،مهدى امت است.

محمد بن عجلان و منصور عباسى

جريانهاى ديگرى در تاريخ اسلام مى‏بينيم،از جمله:يكى از فقهاى مدينه به نام‏«محمد بن عجلان‏»رفت‏با محمد بن عبد الله محض بيعت كرد.بنى العباس كه ابتدا حامى اينها بودند. مساله خلافت كه پيش آمد،خلافت را گرفتند،بعد هم سادات حسنى را كشتند.منصور اين مرد فقيه را خواست،تحقيق كرد،ثابت‏شد كه او بيعت كرده است.دستور داد دست او را ببرند. گفت اين دستى كه با دشمن من بيعت كرده است‏بايد بريده شود.نوشته‏اند فقهاى مدينه جمع شدند و شفاعت كردند و در شفاعتشان اين جور گفتند كه خليفه!او تقصير ندارد،او مردى است فقيه و عالم به روايات،اين مرد خيال كرد كه محمد بن عبد الله محض مهدى امت است و لذا با او بيعت كرد و الا قصد او دشمنى با تو نبود.

اين است كه ما مى‏بينيم در تاريخ اسلام موضوع مهدى موعود از مسائل بسيار مسلم و قطعى است.ما همين طور كه دوره به دوره پيش مى‏آييم مى‏بينيم حوادثى در تاريخ اسلام پيدا شده كه منشاش همين اعتقاد به ظهور مهدى موعود بوده است.بسيارى از ائمه ما وقتى كه از دنيا مى‏رفتند عده‏اى مى‏گفتند شايد نمرده است،شايد غايب شده است،شايد مهدى امت است.اين امر راجع به حضرت امام موسى كاظم هست،حتى راجع به حضرت باقر هست، ظاهرا راجع به حضرت صادق هم هست،و راجع به بعضى از ائمه ديگر نيز هست.

حضرت صادق پسرى دارند به نام اسماعيل كه‏«اسماعيليه‏»منتسب به او هستند.اسماعيل در زمان حيات حضرت از دنيا رفت.حضرت خيلى هم اسماعيل را دوست مى‏داشتند.وقتى اسماعيل از دنيا رفت و او را غسل دادند و كفن كردند،حضرت صادق مخصوصا آمدند به بالين اسماعيل،اصحابشان را صدا زدند،كفن را باز كردند،صورت اسماعيل را نشان دادند و فرمودند: اين اسماعيل پسر من است،اين مرد،فردا ادعا نكنيد كه او مهدى امت است و غايب شد، جنازه‏اش را ببينيد،صورتش را ببينيد،بشناسيد و بعد شهادت بدهيد.

اينها همه نشان مى‏دهد كه زمينه مهدى امت در ميان مسلمين به قدرى قطعى بوده است كه جاى شك و ترديد نيست.تا آنجا كه من تحقيق كرده‏ام،تا زمان ابن خلدون شايد حتى يك نفر از علماى اسلام پيدا نشده است كه بگويد احاديث مربوط به مهدى عليه السلام از بيخ اساس ندارد،همه قبول كرده‏اند.اگر اختلاف بوده است،درباره جزئيات بوده كه آيا مهدى اين شخص است‏يا آن شخص؟آيا پسر امام حسن عسكرى است‏يا نه؟آيا از اولاد امام حسن است‏يا از اولاد امام حسين؟اما در اينكه اين امت مهدى‏اى خواهد داشت و آن مهدى از اولاد پيغمبر و از اولاد حضرت زهرا است و كارش اين است كه جهان را پر از عدل و داد مى‏كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده است،ترديدى نبوده است.

سخن دعبل

دعبل خزاعى مى‏آيد حضور حضرت رضا عليه السلام و آن اشعار مرثيه خودش را مى‏گويد:

ا فاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات

خطاب مى‏كند به حضرت زهرا و يك يك مصائبى را كه بر اولاد ايشان وارد شده بيان مى‏كند كه از آن قصائد بسيار غراى زبان عرب و از بهترين مراثى‏اى است كه در اين زمينه‏ها گفته شده است.حضرت رضا عليه السلام خيلى گريه مى‏كند.دعبل در اين اشعارش و در اين اظهار تاثر خودش قبور اولاد زهرا را يك يك بيان مى‏كند،قبورى كه در«فخ‏»است،قبورى كه در«كوفان‏»است،اشاره به شهادت همين محمد بن عبد الله محض مى‏كند،اشاره به شهادت برادرش مى‏كند،اشاره به شهادت زيد بن على بن الحسين مى‏كند،اشاره به شهادت حضرت سيد الشهداء مى‏كند،اشاره به شهادت حضرت موسى بن جعفر مى‏كند(و قبر ببغداد لنفس زكية)كه نوشته‏اند در اينجا حضرت رضا فرمود:يك شعر هم من مى‏گويم اضافه كن:«و قبر بطوس يا لها من مصيبة‏»كه عرض كرد:آقا!اين قبر را من نمى‏شناسم.فرمود:اين قبر من است.

دعبل در اين اشعارش شعرى دارد كه به همين موضوع اشاره مى‏كند.در اين شعر،دعبل تصريح مى‏كند كه تمام اين قضايا هست و هست و هست تا ظهور امامى كه آن ظهور لا محاله وقوع پيدا مى‏كند و قطعا صورت مى‏گيرد.

اگر بخواهيم باز هم از شواهد تاريخى ذكر كنيم،شواهد تاريخى زياد ديگرى داريم كه لزومى ندارد همه آنها را براى شما عرض كنم.ذكر اين شواهد از اين جنبه بود كه خواستم بگويم مساله مهدى موعود از صدر اسلام و از زمان پيغمبر اكرم يك امر قطعى و مسلم در ميان مسلمين بوده است و از نيمه دوم قرن اول هجرى منشا حوادث بزرگ تاريخى شده است.

اعتقاد به مهدويت در جهان تسنن

اگر مى‏خواهيد بفهميد كه اين مساله منحصر به شيعه نيست (18) ببينيد آيا مدعيان مهدويت فقط در ميان شيعه زياد بوده‏اند و در ميان اهل تسنن نبوده‏اند؟مى‏بينيد مدعيان مهدويت در ميان اهل تسنن هم زياد بوده‏اند.يكى از آنها همين مهدى سودانى يا متمهدى سودانى است كه در كمتر از يك قرن اخير در سودان ظهور كرد و در آنجا يك جمعيتى به وجود آورد كه تا همين اواخر هم بودند.اصلا اين مرد كه ظهور كرد.به ادعاى مهدويت ظهور كرد،يعنى اينقدر اعتقاد به مهدى در همان سرزمينهاى سنى‏نشين وجود داشته است كه زمينه را براى ادعاى يك مهدى دروغين مساعد كرد.در كشورهاى ديگر اسلامى نيز مدعيان مهدويت زياد بوده‏اند.در هندوستان و پاكستان قاديانيها به همين عنوان ادعاى مهدويت ظهور كردند،و در روايات ما هم زياد است كه مدعيان كذاب و به اعتبارى دجالها زياد پيدا خواهند شد و ادعاهايى خواهند كرد.

بيان حافظ

من الان نمى‏دانم كه حافظ آيا واقعا شيعه است‏يا سنى،و خيال هم نمى‏كنم كه كسى به طور قطع بتواند بگويد كه حافظ شيعه بوده است.ولى ما در اشعار حافظ نيز مى‏بينيم[به اين مساله اشاره شده است.]دو مورد الان يادم هست،يكى آنجا كه مى‏گويد:

كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل×بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيدو ديگر آن غزل معروفى كه چقدر با حال هم گفته است:

مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى‏آيد×كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى‏آيداز غم و درد مكن ناله و فرياد كه دوش×زده‏ام فالى و فرياد رسى مى‏آيدز آتش وادى ايمن نه منم خرم و بس×موسى اينجا به اميد قبسى مى‏آيدكس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست×اينقدر هست كه بانگ جرسى مى‏آيدخبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من×ناله‏اى مى‏شنوم كز قفسى مى‏آيدعرايض من در اين قسمت كه مى‏خواستم از جنبه تاريخى بحث كنم به پايان رسيد. حال بعد از زمان حضرت حجت چه مدعيان كذابى پيدا خواهند شد،آن هم خودش يك داستانى دارد كه ديگر وارد آن نمى‏شوم.پايان عرايض خودم را مى‏خواهم به سه مطلب ديگر اختصاص بدهم.

اينكه بعد از آنكه دنيا پر از ظلم و جور شد عدل كلى پيدا مى‏شود مساله‏اى به وجود آورده است و آن اين كه:بعضى از افراد به اتكاء همين مطلب با هر اصلاحى مخالفند،مى‏گويند دنيا بايد پر از ظلم و جور بشود تا يكدفعه انقلاب گردد و پر از عدل و داد بشود.اگر هم به زبان نياورند،ته دلشان[با اصلاح]مخالف است.اگر ببينند يك كسى يك قدم اصلاحى بر مى‏دارد ناراحت مى‏شوند.وقتى كه مى‏بينند در جامعه‏اى در مردم يك علامت توجهى به سوى ديانت پيدا شده واقعا ناراحت مى‏شوند،مى‏گويند نبايد چنين چيزى بشود،بايد مرتب بدتر شوند تا حضرت ظهور كنند،اگر بنا شود ما يك كارى كنيم كه مردم به سوى دين بيايند ما به ظهور حضرت حجت‏خيانت كرده و ظهور ايشان را تاخير انداخته‏ايم.

آيا واقعا مطلب از همين قرار است‏يا نه؟توضيحى مى‏دهم تا مطلب خوب معلوم شود.

ماهيت قيام مهدى عليه السلام

برخى حوادث در دنيا وقتى كه واقع مى‏شود تنها جنبه انفجار دارد.مثل اينكه يك دمل در بدن شما پيدا مى‏شود.اين دمل بايد برسد به حدى كه يكدفعه منفجر شود.بنا بر اين هر كارى كه جلوى انفجار اين دمل را بگيرد كار بدى است،اگر هم مى‏خواهيد دوا روى آن بگذاريد بايد يك دوايى بگذاريد كه اين دمل زودتر منفجر شود.بعضى از فلسفه‏ها هم كه برخى از سيستمهاى اجتماعى و سياسى را مى‏پسندند طرفدار انقلاب به معنى انفجارند.به عقيده آنها هر چيزى كه جلوى انفجار را بگيرد بد است.و لهذا مى‏بينيد بعضى از روشها و سيستمهاى اجتماعى به طور كلى با اصلاحات اجتماعى مخالفند،مى‏گويند:اين اصلاحات چيست كه شما مى‏كنيد؟!بگذاريد اصلاح نباشد،بگذاريد مفاسد زياد شود،عقده‏ها و كينه‏ها زياد شود،ناراحتى و ظلم بيشتر شود،كارها پريشانتر شود،پريشانى و پريشانى تا يكمرتبه از بن زير و رو شود و انقلاب صورت گيرد.

فقه ما در اينجا وضع روشنى دارد.آيا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت حجت‏بايد اين جور فكر كنيم؟بايد بگوييم:بگذاريد معصيت و گناه زياد شود.بگذاريد اوضاع پريشانتر گردد،پس امر به معروف و نهى از منكر نكنيم،بچه‏هايمان را تربيت نكنيم،بلكه خودمان هم براى اينكه در ظهور حضرت حجت‏سهيم باشيم العياذ بالله نماز نخوانيم،روزه نگيريم،هيچ وظيفه‏اى را انجام ندهيم،ديگران را هم تشويق كنيم كه نماز را رها كنيد،روزه را رها كنيد،زكات را رها كنيد،حج را رها كنيد،بگذاريد همه اينها از بين برود تا مقدمات ظهور فراهم شود؟خير،اين بدون شك بر خلاف يك اصل قطعى اسلامى است،يعنى به انتظار ظهور حضرت حجت،هيچ تكليفى از ما ساقط نمى‏شود،نه تكليف فردى و نه تكليف اجتماعى.شما در شيعه-كه اساسا اين اعتقاد از يك نظر اختصاص به دنياى تشيع دارد-تا چه رسد به اهل تسنن،يك عالم پيدا نمى‏كنيد كه بگويد انتظار ظهور حضرت حجت‏يك تكليف كوچك را از ما ساقط مى‏كند.هيچ تكليفى را از ما ساقط نمى‏كند.اين يك نوع[تفسير از ظهور حضرت حجت]است.

نوع ديگر اين است كه صحبت رسيده شدن است نه صحبت انفجار،مثل يك ميوه در صراط تكامل است.ميوه موقعى دارد،چنانكه دمل هم موقعى دارد.ولى دمل يك موقعى دارد براى اينكه منفجر شود،و ميوه يك موقعى دارد كه برسد،يعنى سير تكاملى خودش را طى كند و برسد به مرحله‏اى كه بايد چيده شود.مساله ظهور حضرت حجت‏بيش از آنكه شباهت داشته باشد به انفجار يك دمل،شباهت دارد به رسيدن يك ميوه،يعنى اگر ايشان تاكنون ظهور نكرده‏اند،نه فقط به خاطر اين است كه گناه كم شده است،بلكه همچنين هنوز دنيا به آن مرحله از قابليت نرسيده است،و لهذا شما در روايات شيعه زياد مى‏بينيد كه هر وقت آن اقليت‏سيصد و سيزده نفر پيدا شد امام ظهور مى‏كند.هنوز همان اقليت‏سيصد و سيزده نفر-يا كمتر يا بيشتر-وجود ندارد،يعنى زمان بايد آنقدر جلو برود كه از يك نظر هر اندازه فاسد شود،از نظر ديگر آنهايى كه مى‏خواهند حكومت را تشكيل بدهند و به تبع و در زير لواى ايشان زمامدار جهان شوند پديد آيند.هنوز چنين مردان لايقى در دنيا به وجود نيامده‏اند.بله‏«تا پريشان نشود كار به سامان نرسد»اما پريشانى تا پريشانى فرق مى‏كند. هميشه در دنيا پريشانى پيدا مى‏شود،پشت‏سر پريشانى سامان پيدا مى‏شود،بعد اين سامان تبديل به پريشانى مى‏شود اما پريشانى در يك سطح عاليتر،نه در سطح پايين.بعد آن پريشانى تبديل به يك سامان مى‏شود،باز در يك سطح عاليتر از سامان اول.بعد آن سامان تبديل به يك پريشانى مى‏شود،باز پريشانى در يك سطح عاليتر.يعنى اين پريشانى بعد از آن سامان،حتى بر خود آن سامان برترى دارد.لهذا مى‏گويند حركت اجتماع بشر حركت‏حلزونى است،يعنى حركت دورى ارتفاعى است،در عين اينكه اجتماع بشر دور مى‏زند،در يك سطح افقى دور نمى‏زند،رو به بالا دور مى‏زند.بله،مرتب سامانها به پريشانيها مى‏گرايد اما پريشانى‏اى كه در عين اينكه پريشانى است در سطح بالاتر است.

بدون شك امروز دنياى ما يك دنياى پريشان و از هم گسيخته‏اى است،يك دنيايى است كه الآن اختيار از دست زمامداران بزرگ درجه اول آن هم بيرون است،اما اين يك پريشانى است در سطح جهان،با پريشانى در ده از زمين تا آسمان فرق مى‏كند،با سامان يك ده هم از زمين تا آسمان فرق مى‏كند،با سامان يك شهر هم از زمين تا آسمان فرق مى‏كند.

بنابراين ما،هم رو به پريشانى مى‏رويم و هم رو به سامان،در آن واحد.ما كه رو به ظهور حضرت حجت مى‏رويم،در آن واحد هم رو به پريشانى مى‏رويم،چون از سامان به پريشانى بايد رفت،و هم رو به سامان مى‏رويم،چون پريشانى در سطح بالاتر است.كى در صد سال پيش-تا چه رسد به پانصد سال پيش-اين افكارى كه امروز در ميان افراد بشر پيدا شده،پيدا شده بود؟ !امروز ديگر روشنفكران جهان مى‏گويند:يگانه راه چاره بدبختيهاى امروز بشر تشكيل يك حكومت واحد جهانى است.اصلا در گذشته چنين فكرى به مخيله بشر نمى‏توانست‏خطور كند.

پس چون ما در عين اينكه رو به پريشانى مى‏رويم رو به سامان هم مى‏رويم،لهذا اسلام هرگز دستور نمى‏دهد[كه تكاليف را انجام ندهيد.]اگر غير از اين بود دستور مى‏داد كه محرمات را ارتكاب كنيد،واجبات را ترك كنيد،امر به معروف و نهى از منكر نكنيد،بچه‏هايتان را تربيت نكنيد،بگذاريد فساد بيشتر شود،شما كه مى‏رويد دنبال نماز خواندن،روزه گرفتن،امر به معروف،تاليف كتاب،سخنرانى،تبليغ،و مى‏خواهيد سطح تبليغات را بالا ببريد،شما كه مى‏خواهيد اصلاح كنيد،ظهور حضرت حجت را تاخير مى‏اندازيد.خير،همين اصلاحات هم ظهور حضرت حجت را نزديك مى‏كند همان طور كه آن پريشانيها نيز ظهور حضرت حجت را نزديك مى‏كند.ابدا مساله انتظار ظهور حضرت حجت نبايد اين خيال را در دماغ ما بياورد كه ما كه منتظر ظهور هستيم پس فلان تكليف-كوچك يا بزرگ-از ما ساقط است،هيچ تكليفى از ما ساقط نمى‏شود.

مطالب ديگرى هم هست كه ديگر وقت ما منقضى شد و بايد تدريجا به عرايض خودم خاتمه بدهم.مطلبى را برايتان عرض بكنم كه آخرين مطلب من است:

مهدويت،يك فلسفه بزرگ جهانى

كوشش كنيد فكر خودتان را در مساله حضرت حجت‏با آنچه كه در متن اسلام آمده تطبيق بدهيد.غالب ما اين مساله را به صورت يك آرزوى كودكانه يك آدمى كه دچار عقده و انتقام است در آورده‏ايم.گويى حضرت حجت فقط انتظار دارند كه كى خداوند تبارك و تعالى به ايشان اجازه بدهند كه مثلا بيايند ما مردم ايران را غرق در سعادت كنند يا شيعه را غرق در سعادت كنند،آنهم شيعه‏اى كه ما هستيم كه شيعه نيستيم.نه،اين يك فلسفه بزرگ جهانى است،چون اسلام يك دين جهانى است،چون تشيع به معنى واقعى‏اش يك امر جهانى است. اين را ما بايد به صورت يك فلسفه بزرگ جهانى تلقى كنيم.وقتى قرآن مى‏گويد: و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (19) ،صحبت از زمين است،نه صحبت از اين منطقه و آن منطقه و اين قوم و آن نژاد.اولا اميدوارى به آينده است كه دنيا در آينده نابود نمى‏شود.مكرر گفته‏ام كه امروز اين فكر در دنياى اروپا پيدا شده كه بشر در تمدن خودش به مرحله‏اى رسيده كه با گورى كه خودش به دست‏خودش كنده است‏يك گام بيشتر فاصله ندارد.طبق اصول ظاهرى نيز همين طور است ولى اصول دين و مذهب به ما مى‏گويد: زندگى سعادتمندانه بشر آن است كه در آينده است،اين كه اكنون هست موقت است.دوم:آن دوره،دوره عقل و عدالت است.شما مى‏بينيد يك فرد سه دوره كلى دارد:دوره كودكى كه دوره بازى و افكار كودكانه است،دوره جوانى كه دوره خشم و شهوت است،و دوره عاقله مردى و پيرى كه دوره پختگى و استفاده از تجربيات،دوره دور بودن از احساسات و دوره حكومت عقل است.اجتماع بشرى هم همين طور است.اجتماع بشرى سه دوره را بايد طى كند.يك دوره، دوره اساطير و افسانه‏ها و به تعبير قرآن دوره جاهليت است.دوره دوم دوره علم است،ولى علم و جوانى،يعنى دوره حكومت‏خشم و شهوت.به راستى عصر ما بر چه محورى مى‏گردد؟اگر انسان،دقيق حساب كند مى‏بيند محور گردش زمان ما يا خشم است و يا شهوت.عصر ما بيش از هر چيزى عصر بمب است(يعنى خشم)و عصر مينى ژوپ است(يعنى شهوت).آيا دوره‏اى نخواهد آمد كه آن دوره،حكومت،نه حكومت اساطير باشد و نه حكومت‏خشم و شهوت و بمب و مينى ژوپ؟دوره‏اى كه واقعا در آن دوره معرفت و عدالت و صلح و انسانيت و معنويت‏حكومت كند؟چگونه مى‏شود كه چنين دوره‏اى نيايد؟!مگر مى‏شود كه خداوند اين عالم را خلق كرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفريده باشد،بعد بشر به دوره بلوغ خودش نرسيده يكمرتبه تمام بشر را زير و رو كند؟!پس مهدويت‏يك فلسفه بسيار بزرگ است. ببينيد مضامينى كه ما در اسلام داريم چقدر عالى است!نزديك ماه مبارك رمضان است، دعاى افتتاح را موفق خواهيد بود و در شبهاى ماه مبارك رمضان خواهيد خواند.قسمت زيادى از آخر اين دعا اختصاص به وجود مقدس حضرت حجت دارد كه من همانها را مى‏خوانم و دعاى من هم همانها خواهد بود:

«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله‏»

پروردگارا ما آرزو مى‏كنيم و از تو مى‏خواهيم زندگى در پرتوى يك دولت‏بزرگوارى را كه‏«تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله‏»در آنجا اسلام حقيقى را با اهل اسلام عزت خواهى بخشيد و نفاقها و دو رويى‏ها را از بين خواهى برد و ذليل خواهى كرد.«و تجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك و القادة الى سبيلك‏»اين افتخار را به ما مى‏دهى كه ما در آن دوره دعوت كننده ديگران به طاعت تو باشيم،راهنما و قائد و پيشرو ديگران در راه تو باشيم.

خدايا ما را از كسانى قرار بده كه در دنيا و آخرت مشمول رحمت و عنايت تو باشيم.

خدايا تو را به ذات مقدست و به حقيقت اولياء كرامت قسم مى‏دهيم كه ما را از كسانى قرار بده كه شايسته اين آرزوى بزرگ بوده باشيم.


پى‏نوشتها:

1- نور/55.

2- احزاب/45 و46.

3- حديد/25.

4- [از قاريان قرآن كه حسينيه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.]

5- اعلام الورى،ص 401.

6- نهج البلاغه،خطبه 138.

7- آل عمران/103.

8- بحار الانوار،ج 52/ص 122.

9- نور/55.

10- انبياء/105.

11- توبه/33.

12- الناس ثلاثة:فعالم ربانى،و متعلم على سبيل نجاة،و همج رعاع.

13- نهج البلاغه،حكمت‏147.

14- اين را هم توجه داشته باشيد:از صدر اسلام،زمان ظهور مهدى عليه السلام هيچ وقت مشخص نشده است.البته يك خواصى مى‏دانستند پسر فلان كس پسر فلان كس،ولى در رواياتى كه پيغمبر همين قدر فرمود:«مهدى از اولاد من حتما بايد ظهور كند»چيزى كه تاريخ آن را نيز مشخص نمايد وجود نداشت.

15- مى‏دانيد كه حضرت امام زين العابدين پسرى دارند به نام‏«زيد».زيد قيام كرد و شهيد شد.راجع به زيد كه چگونه آدمى بوده است،آدم خوبى بوده يا آدم خوبى نبوده،حرفهايى هست ولى مطابق آنچه كه از روايات شيعه استفاده مى‏شود ائمه ما زيد را تجليل كرده‏اند.در روايت كافى آمده است كه امام صادق فرمود:«به خدا قسم زيد شهيد از دنيا رفت.»و اين زيد همان كسى است كه زيديها يعنى شيعيان زيدى كه الآن در يمن هستند،همه يا بيشترشان او را بعد از امام زين العابدين امام مى‏دانند.خودش به هر حال مرد خوبى بوده است،مرد زاهد و متقى‏اى بوده است.مطابق روايات ما قيام او قيام امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه قيام ادعاى امامت.بنابراين زيد از نظر ما مرد شريف و صالحى است.

16- زهرى از اهل تسنن است.زهرى و شعبى دو نفر از تابعين‏اند،يعنى كسانى هستند كه اصحاب پيغمبر را درك كرده‏اند نه خود پيغمبر را،و اينها از مشايخ و علماى بزرگ عصر خودشان هستند.

17- پيغمبر اكرم خالى در شانه‏شان داشتند كه آن را«مهر نبوت‏»مى‏ناميدند.

18- البته آنچه انحصار به شيعه دارد با اين مشخصات است كه اهل تسنن همه‏شان با اين مشخصات قبول ندارند،برخى از آنها قبول دارند.

19- انبياء/105.