فلسفه اخلاق

شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱۰ -


نظر كانت

نظريه ديگر در باب معيار فعل اخلاقی می‏گويد معيار فعل اخلاقی احساس‏ تكليف وجدانی است ، و اين ، نظر " كانت " فيلسوف معروف آلمان است‏ كه در ميان فلاسفه اروپا آن مقام را دارد كه در ميان فقها و اصوليين متأخر ، شيخ انصاری دارد كه بيشتر آنها را شاگر او می‏دانند كانت يك عقيده ای‏ در باب انسان دارد او اعتقاد راسخی دارد به وجدان اخلاقی حتی معتقد است‏ خدا را از راه برهان عقلی نمی‏شود ثابت كرد ولی از راه وجدان اخلاقی می‏شود ثابت كرد خود او به خدا از راه وجدان اخلاقی اعتقاد دارد شايد هيچ‏ فيلسوفی در دنيا نيامده است كه به اندازه كانت برای وجدان انسانی‏ اصالت قائل باشد و می‏گويند بر روی سر لوح قبرش هم جمله ای را كه از خود اوست نوشته اند و آن جمله معروفش اين است : دو چيز است كه اعجاب‏ انسان را بر می‏انگيزد : يكی آسمان پر ستاره ای كه در بالای سر ما قرار دارد و ديگر ، وجدان و ضميری كه در درون ما قرار گرفته است او معتقد به‏ الهام وجدانی است .

می‏گويد : بعضی چيزها را انسان در وجدان خودش به صورت يك تكليف و يك امر و نهی احساس می‏كند اينكه ظلم نكن ، در وجدان انسان به صورت يك‏ امر فطری هست اينكه دروغ نگو و راست بگو ، اين كه نسبت به ديگران‏ محبت بورز ، اين كه خيانت نكن ، اينها يك سلسله دستورهاست كه به حكم‏ فطرت در وجدان انسان قرار داده شده وجدان انسان خودش به انسان امر می‏كند ، می‏گويد اينجور بكن ، آن جور نكن

او می‏گويد : هر كاری را كه انسان به حكم اطاعت بلاشرط ( 161 ) وجدان‏ انجام بدهد ، يعنی فقط به اين دليل انجام بدهد كه قلبم به من دستور می‏دهد ، دلم به من فرمان می‏دهد ، وجدانم فرمان می‏دهد ، و هيچ غرض و غايتی‏ نداشته باشد ، [ چنين كاری يك كار اخلاقی است ] بر عكس آن نظر اول كه‏ می‏گفت غايت ، ديگری باشد ، اين نظر ، به اصطلاح درونگرايی می‏كند آن‏ نظريه ، برونگرا بود ، و اين نظريه ، درونگراست ، يعنی می‏گويد : آن وقت‏ يك فعل ، فعل اخلاقی است كه شكل اطاعت محضر از وجدان را داشته باشد ، بدون آن كه هيچ شرطی و هيچ غايتی در نظر گرفته شده باشد ، به طوری كه اگر از شخص بپرسند : چرا اين كار را می‏كنی ؟ بگويد : چون وجدانم می‏گويد غير از اينكه وجدان گفته ، [ به خاطر ] چيز ديگری نباشد اگر بگويی اين كار را من برای فلان هدف ديگر انجام می‏دهم ، می‏گويد ديگر اخلاقی نيست پس اين‏ شخص معيار فعل اخلاقی را انجام تكليف فطری وجدانی می‏داند به شرط اينكه‏ اين انجام تكليف ، بلاشرط صورت بگيرد . او اخلاق را می‏برد فقط و فقط در وجدان . قائل به وجدان و الهام فطری است . البته حرفش تا اندازه‏ای حرف درستی هم هست ما در قرآن كريم می‏خوانيم : « و نفس و ما سويها ، فالهمها فجورها و تقويها » ( 162 )

وقتی كه اين آيه كريمه نازل شد : « تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان » ( 163 ) مردی به نام وابصه آمد خدمت رسول‏ اكرم ( ص ) قبل از آنكه سؤالش را طرح بكند رسول اكرم فرمود : وابصه ! آيا بگويم آمده ای چه از من بپرسی ؟ آمده ای از من بپرسی كه " بر " و " اثم " چيست ؟ گفت : بله يا رسول الله ، اتفاقا برای همين آمده ام‏ نوشته اند پيغمبر اكرم دو انگشتشان را زدند به سينه وابصه و فرمودند : « يا وابصة استفت قلبك استفت قلبك » اين را از قلبت استفتاء كن، اين‏ فتوا را از دلت بخواه يعنی خداوند تشخيص بر و تقوا را ، و در نقطه‏ مقابل تشخيص اثم را در فطرت انسان قرار داده و مسائل فطری را ديگر لازم‏ نيست انسان برود از ديگری بپرسد ، بلكه بايد از قلب و وجدان خودش‏ بپرسد جواب را از همين جا می‏گيرد حال نمی‏خواهم بحث تفصيلی عرض بكنم كه‏ در اينجا خيلی مطلب هست . اين هم يك نظر بنابر سه نظريه اول ، اخلاق از مقوله محبت بود ، ولی بنابر اين نظر ، اخلاق از مقوله تكليف است

نظريه ديگری در باب معيار اخلاقی [ بودن يك فعل ] داريم و آن ، نظريه معروف حسن و قبح ذاتی افعال است . می‏دانيم عده ای بوده اند كه برای افعال ، حسن و قبح ذاتی قائل بوده اند و اين به يك معنای خاص‏ درست هم هست ، البته تعبيرش فرق می‏كند گفته اند : زيبايی يا حسن دو جور است حسن حسی داريم و حسن عقلی ، همچنان كه حسن خيالی هم داريم ، و حسن حسی بر چند قسم است " حسن " يعنی زيبائی ، و زيبايی تعريف هم‏ ندارد ، ما يدرك ولايوصف است حسن حسی ممكن است بصری باشد ، ممكن است‏ سمعی باشد و حتی ممكن است لمسی باشد ، ذوقی باشد ، می‏باشد حسن عقلی هم‏ داريم : بعضی چيزها به ديده عقل زيباست و جاذبه دارد خاصيت زيبايی را از جاذبه اش می‏شود فهميد هر چه كه در انسان عشق و شوق توليد كند و انسان‏ را به سوی خودش بكشاند و تحسين و آفرين و تقديس انسان را هم جلب بكند " زيبايی " است گفته اند : بعضی كارها ذاتا زيباست ، و بعضی كارها ذاتا زشت و نازيباست ، همين طور كه صورتها بعضی ذاتا زيباست و بعضی‏ نازيبا مثلا راستی ذاتا زيباست ، حق ، سخن راست ، زيباست امانت ذاتا زيباست ، سپاسگزاری ذاتا زيباست ، احسان به غير ذاتا زيباست ، عدالت‏ كردن ذاتا زيباست در مقابل ، مقابلات اينها مثل دروغ ، ظلم و همه اموری‏ كه اخلاق ناپسند خوانده می‏شود ذاتا نازيباست پس [ طبق اين نظر ] معيار اخلاقی [ بودن ] زيبايی فعلهاست آن هم زيبايی عقلی كه عقل مستقلا و مستقيما درك می‏كند اين تعريف خيلی جامعتر از آن تعريفها حتی تعريف‏ كانت است ولی اگر ملاك را زيبايی بدانيم بحث حسن و قبح عقلی پيش‏ می‏آيد و البته كمی خالی از دشواری نخواهد بود . به حسب اين نظريه كه در ميان مسلمين زياد مورد بحث بوده است ، اخلاق از مقوله جمال و زيبائی است . بنابر دو نظريه و بلكه سه نظريه اول ، اخلاق از مقوله محبت بود ، بنابر نظريه كانت از مقوله تكليف بود ، و بنابر اين نظريه از مقوله زيبائی است ولی زيبائی‏ عقلی ، هم از مقوله عقل است و هم از مقوله زيبائی ، ولی زيبائی معقول.

نظر افلاطون

نظريه ديگری در اينجا هست نزديك به اين نظريه كه از افلاطون است آن‏ هم می‏گويد اخلاق از مقوله زيبائی است . لازم است توضيحی برايتان عرض‏ بكنم : در كتاب " عدل الهی " ذكر كرده ايم كه عدل را سه جور تعريف می‏كنند : يكی برابری ، ديگر : اعطاء كل ذی حق حقه ( 164 ) ، و سوم : توازن و هماهنگی . اگر تعريف سوم را در نظر بگيريم كه توازن و هماهنگی است ، عدل مساوی می‏شود با زيبائی چون زيبائی نوعی توازن است ( در كتاب " جامع السعادات " ، مرحوم نراقی بحثی راجع به عدل از آن جهت كه عدل از مقوله زيبائی است می‏كند ) افلاطون معتقد بوده است كه قوا و استعدادهايی‏ كه در انسان هست گوناگون است راست هم می‏گويد غير افلاطون هم اين حرف‏ را گفته اند در انسان استعدادهای طبيعی هست ، استعدادهای مافوق طبيعی‏ هست ، استعدادهای حسی هست ، استعدادهای عقلی هست گفته است همين طور كه انسان از ناحيه بدن ، اگر اعضايش متناسب باشد زيباست ، از نظر روح‏ و روان نيز اگر قوا و استعدادهای خود را طوری تربيت بكند كه متوازن باشد ، هر قوه‏ ای از قوه ها را در آن حد معينی كه دارد اشباع كند ، نه بيشتر و نه كمتر ، و جلوی افراط و تفريط را بگيرد زيباست .

امی‏بينيد در كتب اخلاق ما روی‏ افراط و تفريط زياد بحث می‏كنند و بعد می‏گويند اخلاق خوب اخلاق حد وسط است افلاطون هم می‏گويد [ ( حد وسط " ولی نظرش بيشتر به زيبائی است‏ می‏گويد : انسان متعادل الاخلاق و متعادل القوا و متناسب القوا انسانی كه‏ همه چيز را از نظر روحی در حد خودش دارد نه بيشتر و نه كمتر ، از نظر روحی زيباست اخلاقی شدن يعنی زيبائی روحی و معنوی كسب كردن می‏گويد : اندام ظاهری و جسمانی در اختيار ما نيست و در رحم مادر تكميل شده آنچه‏ كه در اختيار ما هست اندام روحی است انسان از نظر جسم ، بالفعل به اين‏ دنيا می‏آيد ، از شكم مادر كه متولد می‏شود از نظر جسم بالفعل است ، يعنی‏ اندامش تمام شده به دنيا می‏آيد منتها رشد می‏كند ، ولی تمام اندام به اين‏ دنيا می‏آيد اما از نظر روح يك مرحله عقبتر است يعنی عالم دنيا برای روح‏ انسان حكم عالم جنين را دارد برای بدن انسان ملاصدرا هم اين تعبير را می‏كند كه عالم دنيا برای روح نظير عالم رحم است برای جنين اندام روح در اينجا ساخته می‏شود تفاوت ديگر اين است كه اندام بدن كه در جنين ساخته‏ می‏شد به اختيار ما نبود ، ما قدرت نداشتيم كه خودمان را در رحم سفيد بكنيم يا سياه ، پسر بكنيم يا دختر ، زشت بكنيم يا زيبا تكليفی هم‏ نداشتيم ولی در اين دنيا اختيار با ماست ، قلم قضا و لوح قدر در اختيار ماست كه چهره و اندام روانی خودمان را ترسيم كنيم و طرح وجودی خودمان را در همين دنيا بريزيم و خودمان را بسازيم

( البته اينها مال افلاطون نيست ، دنبال حرفش دارم می‏گويم او فقط به‏ همان مسئله زيبائی تكيه كرده است ) . پس اين ما هستيم كه بايد خودمان‏ را بسازيم چگونه بسازيم ؟ چگونه از نظر روانی و روحی به زيباترين وجه‏ بسازيم ؟ ما مكلف هستيم كه خودمان ، خودمان را زيبا بسازيم ، و هر طور كه در اينجا ساختيم ، در جهان ديگر به همان گونه محشور می‏شويم در اخبار و احاديث ، در ذيل آيه كريمه : « يوم ينفخ فی الصور فتأتون افواجا » ( 165 ) : مردم فوج فوج و گروه گروه محشور می‏شوند ، خوانده‏ايد كه می‏فرمايند : فقط يك گروه به صورت انسان محشور می‏شوند ، چون در آنجا مردم بر اساس نيات‏ و باطنشان [ محشور می‏گردند ] يعنی صورت و ظاهرشان تابع ملكات و باطنشان‏ است اشخاص صالح به صورت انسان محشور می‏شوند چون انسان واقعی هستند ، و انسانهای ديگر يكی به صورت ميمون ، يكی به صورت خرس ، يكی به صورت‏ سگ ، يكی به صورت مورچه ، يكی به صورت گربه محشور می‏شود ، و بعضی به‏ صورتی كه « جعل منهم القرده و الخنازير » ( 166 ) به هيچ حيوانی شبيه نيست‏ برای اينكه خودش را اينگونه ساخته است پس اين مطلبی كه به مناسبت‏ حرف افلاطون گفتيم جای شك نيست كه انسان در اين جهان خودش بايد خودش‏ را بسازد و مكلف است كه خودش را بسازد در اين فلسفه جديدی كه در عصر ما هست به نام " اگزيستانسياليزم " يك اصطلاحی مطرح است كه از نظر لفظ باصطلاح ما يكی است ، از نظر معنا دوتا ، ولی معنايی كه گفته اند ، ما در جای ديگر گفته ايم آن اصطلاح ، اصالت وجود و اصالت ماهيت است می‏گويند ما طرفدار اصالت وجود هستيم ولی مقصودشان‏ اين است ( 167 ) . .

نظر فلاسفه

[ نظريه ديگر ، نظريه حكما و فلاسفه است ] . آنها ملاك اخلاق را عقل ، ولی عقل آزاد يا آزادی عقلی می‏دانند اين مطلب را به اين شكلی كه عرض‏ می‏كنم ، شما در كتب آنها معمولا پيدا نمی‏كنيد و ما از لابلای كلمات [ فلاسفه اسلامی ] مخصوصا صدرالمتألهين به دست آورده ايم اين نظريه مبتنی بر همان اصل روح مجرد است

اين آقايان معتقدند كه گوهر انسان ، آن قوه عاقله انسان است ، جوهر انسان عقل انسان است ، و كمال و سعادت نهايی و واقعی انسان سعادت‏ عقلی است سعادت عقلی يعنی چه ؟ يعنی معارف ، يعنی انسان در آن آخرين‏ حدی كه برای او ممكن است ، به معارف الهی آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان كه هست دريافت كند می‏بينيد آنها وقتی كه حكمت را از نظر غايت‏ تعريف می‏كنند نه از نظر موضوع ، می‏گويند : صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی اينكه انسان بشود جهانی عقلی شبيه جهان عينی البته‏ جزئياتش را انسان عادی درك نمی‏كند ، و درك نمی‏كنند مگر اولياء حق ، ولی انسان عادی می‏تواند در عقل خودش [ به مرتبه ای ] برسد كه كليات‏ نظام هستی را از اول تا آخر ، آن طوری كه هست درك بكند ، از ذات واجب‏ الوجود گرفته تا هيولای اولی ، مراتب كلی عالم را درك بكند و به هر نسبت كه معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند كه جز اين هم‏ چيزی نيست بيشتر باشد ، انسان كاملتر است و از سعادت واقعی كه سعادت‏ عقلی است ، بيشتر بهره مند می‏باشد

بعد می‏گويند : عقل انسان دو جنبه دارد ، يك جنبه نظری و رو به بالا ، كه به اين جنبه توجهش به بالاست و می‏خواهد حقايق را كشف كند ، و يك‏ جنبه رو به پايين ، يعنی رو به بدن ، كه به اين جنبه می‏خواهد بدن را تدبير بكند تا اين مقدار را زياد در كتابها می‏نويسند

بعد می‏گويند اين تدبير عقل بدن را ، بر چه اساسی بايد باشد ؟ شنيده ايد كه اساس اخلاق از نظر علمای اسلامی عدالت است هيچ فكر كرده ايد چرا عدالت را اساس می‏دانند ؟ ريشه اش اين است : گفته‏اند اخلاق اين است كه حاكم بر وجود انسان طبيعت نباشد ، يعنی شهوت و غضب و هيچيك از غرائز طبيعی نباشد ، و هم و قوه واهمه نباشد ، خيال نباشد ، حاكم بر وجود انسان عقل باشد ، و اگر حاكم عقل باشد ، عقل به عدالت در انسان حكم می‏كند يعنی همان عدالتی را كه افلاطون به شكل ديگری می‏گفت‏ اينها در اينجا می‏گويند كه عقل حظ هر قوه و استعدادی را بدون افراط و تفريط به او می‏دهد حالا چه مانعی دارد كه يك قوه بيشتر گيرش بيايد و يكی‏ كمتر ؟ اگر به افلاطون می‏گفتيم چه مانعی دارد ؟ می‏گفت : زيبايی به هم‏ می‏خورد ، ولی امثال ملاصدرا چرا می‏گويند نبايد افراط و تفريط در قوا و استعدادها باشد ؟ آيا آنها هم می‏گويند برای اينكه زيبايی بهم نخورد ؟ نه‏ ، آنها می‏گويند : اگر غير از اين باشد آزادی عقل از بين می‏رود و نكته‏ اساسی همين است می‏گويند عقل اگر بخواهد حاكم در ميان همه قوا باشد به‏ طوری كه هيچ قوه ای تخطی نكند ، راهش فقط اين است كه اين قوه ها را در مقابل يكديگر قرار بدهد ، شهوت را در مقابل غضب ، غضب را در مقابل‏ شهوت ، به طوری كه اين قوه ها خودشان يكديگر را خنثی كنند يعنی نگهداری‏ كنند ، كه عقل در كمال راحتی بتواند فرمان بدهد اينها عدالت و حد وسط را از اين جهت مزاج عقلی می‏دانند كه اگر انسان از نظر ملكات در حد وسط باشد حكم عقل به سادگی اجرا می‏شود وقتی حكم عقل به سادگی اجرا شد ، بدن‏ هيچوقت مزاحم روح نيست ، و آنوقت روح بدون هيچ مزاحمتی از ناحيه بدن‏ كمالات خودش را كسب می‏كند پس ، از نظر اينها ، اخلاق يعنی تعادل ميان‏ قوا ، حد وسط ، ولی حد وسط برای چه ؟ آيا برای زيبائی ؟ نه ، آنها به‏ زيبائی كار ندارند .

حد وسط برای اينكه استيلا و تسلط عقل و روح كه جوهر روح همان عقل است بر بدن در حد اعلام باشد ، بر خلاف آن جايی كه يك قوه طغيان بكند ، مثلا آدم شكم پرست‏ ، يكی از غرائزش كه غريزه سيری باشد در او طغيان می‏كند و اختيار را از دست عقلش بيرون می‏برد جلوی همه اينها را بگيرد تا عقلش آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگويد : اينجا برو ، آنجا نرو ، اين مقدار استفاده كن ، آن مقدار استفاده نكن [ و خلاصه ] فرمان عقل ، در بدن حاكم‏ مطلق باشد از نظر اينها نيز ريشه اخلاق بر می‏گردد به عدالت و توازن ، اما توازن برای چه ؟ برای آزادی عقل و در واقع اخلاق از نظر اين حكماء از مقوله آزادی است به يك معنا ، و از مقوله حاكميت عقل است به معنی‏ ديگر ، كه اگر آزادی بگوئيم می‏شود آزادی عقلی

نظر راسل

نظريه ديگری هست كه امثال برتراندراسل اين نظريه را تعقيب می‏كنند

اينها چون مادی مسلك هستند و هم درباره جهان ، مادی فكر می‏كنند و هم‏ انسان را يك موجود مادی می‏دانند ، می‏گويند : اين حرفها كه غايت فعل ، غير باشد ، احساسات غير دوستانه ، اينها دروغ است ، تعارف است‏ هيچوقت آدم احساسات غير دوستانه ندارد ، هر كسی فقط خودش را می‏خواهد هيچوقت نمی‏شود كه انسان غايتش از فعل ، كس ديگر باشد و بخواهد هدف را خير كس ديگر قرار بدهد كانت گفته است : وجدان اخلاقی ما اصلا وجدان‏ اخلاقی نداريم . [ يا گفته است : ]

احساس تكليفی وجود ندارد . اصلا وجدان دروغ است آن‏ ديگری گفته : زيبائی فعل ما زيبايی و نازيبايی در فعل نمی‏فهميم آن يكی‏ گفته : زيبايی روح ما روح زيبا و نازيبا سرمان نمی‏شود آن يكی گفته : عقل‏ مجرد و روح مجرد اصلا به روح مجرد قائل نيستم می‏گوئيم پس آيا به اخلاق‏ قائل هستی يا نه ؟ می‏گويد بله ، من به اخلاق هم قائل هستم ( چون نمی‏شود كسی منكر اخلاق بشود ) می‏گوئيم پس اخلاق را بر چه اساسی توجيه می‏كنی ؟ و اتفاقا خودش از علمدارهای اخلاق است و عده ای گول حرفهايش را خورده اند و او را آدم انساندوستی می‏دانند ، و من مكرر گفته ام : اين آدم فلسفه اش‏ بر خلاف شعارهايش است ، شعار انساندوستی می‏دهد و در فلسفه خودش بر ضد انساندوستی حرف می‏زند اصلا انساندوستی در فلسفه راسل دروغ محض است‏ می‏گوئيم اخلاق چيست ؟ می‏گويد : اخلاق تركيبی است از هوشياری و دور انديشی‏ بانفع طلبی تمام مكتبهای اخلاقی ، نفع طلبی را بر ضد اخلاق می‏دانند الا [ مكتب اخلاقی ] راسل كه می‏گويد : اخلاق را بايد از نفع طلبی درست كرد ، منتها نفع طلبی هوشيارانه و دور انديشانه اينكه انسان بخواهد منافع خودش‏ را با دور انديشی تأمين بكند ، می‏شود اخلاق چطور ؟ می‏گويد : شك نيست كه‏ عقل در خدمت طبيعت انسان است ، عقل يك چراغ است برای انسان چراغ در اختيار آن كسی است كه آن را در دست دارد به هر طرف كه بخواهد برود ، فرمان می‏دهد ، چراغ از آن طرف می‏رود و راهش را روشن می‏كند انسان عقلش‏ را در خدمت منفعت خودش قرار می‏دهد عقل در خدمت منافع انسان است

می‏گويد : ولی شعاع عقل انسان بايد خيلی وسيع باشد و ضعيف نباشد كه‏ فقط جلوی پايش را ببيند .

اگر بخواهد جلوی پايش را ببيند منفعت پرست‏ می‏شود ، فرد پرست می‏شود ، خود پرست می‏شود لزومی ندارد كه ما با خود پرستی و منفعت پرستی مبارزه بكنيم ما می‏گوئيم آقا منفعت پرست باش ولی‏ دور انديش هم باش ، هوشيار باش ، شعاع عقلت را طولانی تر كن ، يعنی‏ توجه به عكس العملهای كار خودت داشته باش اگر شعاع دور انديشی [ طويل‏ ] باشد ، آنوقت منفعت فردی با منفعت اجتماعی و مصلحت اجتماعی تطبيق‏ می‏كند و هماهنگ می‏شود ، می‏شود اخلاق يك مثال ذكر می‏كند می‏گويد : فرض‏ كنيد من می‏بينم همسايه ام يك گاو شيرده خوبی دارد شك ندارد كه در ابتدا منفعتجوئی من حكم می‏كند كه گاو همسايه را بدزدم اين خيلی طبيعی است برای‏ انسان ولی عقل دارم ، هوشياری دارم ، می‏دانم كه اين كار بدون عكس العمل‏ نيست من اگر گاو همسايه را بدزدم ، همسايه هم فردا می‏آيد گاو من را می‏دزدد ، و من كه می‏خواستم به يك منفعتی برسم ، می‏بينم اگر من به منافع‏ ديگران تجاوز بكنم ، ديگران هم به منافع من تجاوز می‏كنند ، پس می‏گويم‏ مصلحت اين است كه نه من و نه تو .

با يزيد و خدا

داستانی است كه عطار هم آن را به شعر در آورده البته اينها افسانه‏ است : می‏گويد يكی از متصوفه كه به قول خودشان او را سلطان می‏گويند يك‏ وقتی در عالم مكاشفه خودش داشت با خدا حرف می‏زد يك وقت خدا به او گفت : با يزيد ! آيا می‏خواهی آن باطنت را آنطور كه هست به مردم ارائه‏ بدهم كه ديگر يك نفر هم مريدت نباشد و دنبالت نيايد ؟ با يزيد گفت : خدايا ! آيا می‏خواهی آن‏ رحمت فوق العاده ات را به مردم بگويم كه ديگر يك نفر حرفهايت را اطاعت نكند ؟ خدا گفت : سر به سر ، نه تو بگو نه من می‏گويم !

داستان مرد اداری و همكارش

يكی از رفقايمان نقل می‏كرد كه روز اول ماه رمضان بود ، روزه گرفتيم‏ رفتيم اداره و تازه با يك آقائی به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم او هم‏ روزه می‏گرفت بعد از يكی دو ساعت آن رفيقم گفت : فلانی ! من می‏خواهم يك‏ تذكری به شما بدهم گفتم بفرمائيد گفت : من خيلی از شما معذرت می‏خواهم‏ كه اين تذكر را می‏دهم ولی خوب لازم می‏دانم كه اين تذكر را بدهم ، از اخلاق‏ بد خودم است ، چه عرض كنم به شما من يك چنين اخلاق بدی دارم كه در ماه‏ رمضان كه روزه می‏گيرم ، عصبانی می‏شوم ، خيلی هم عصبانی می‏شوم ، وقتی هم‏ كه عصبانی می‏شوم ديگر هر چه به دهانم می‏آيد می‏گويم ، حرف بد می‏گويم ، فحش می‏دهم ، توهين می‏كنم ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالی جسارتی‏ بكنم خواهش می‏كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خواهش‏ می‏كنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خيلی ببخشيد اين‏ آقای رفيق ما گفت : گفتيم عجب كاری شد ! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد ، حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش‏ بشنويم ، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است گفت : من هم گفتم‏ كه عجب تذكر بجائی دادی ، اتفاقا اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر ، در حال روزه عصبانی می‏شوم ، يك وقت می‏بينی كه مثلا اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت . گفت : عجب ! خيلی اخلاق بدی است ! پس خوب است هر دومان مواظب باشيم

راسل می‏گويد مسئله اخلاق در ميان بشر همين است و همين ، [ و حرفهايی از قبيل ] احساسات نوعدوستانه ، هدف انسانهای ديگر باشند ، روح مجرد ، عقل‏ مجرد و احساس تكليف [ بی معنی است ] يك آدم مادی [ غير از اين ] فكر نمی‏كند كه دنيا ، دنيای ماديت است و انسان هم يك موجود مادی است‏ انسان جز دنبال منفعت خودش نمی‏رود فقط بايد هوشياری اش زيادتر باشد ، و در اين صورت می‏بيند كه اگر بخواهد به حقوق ديگران تجاوز بكند ، عكس‏ العملش تجاوز ديگران است كلوخ انداز را پاداش ، سنگ است يك كلوخ كه‏ انداختم ، صد تا سنگ بايد بخورم . بعد می‏آيم مؤدب مثل بچه آدم سر جای‏ خودم می‏نشينم

اين است كه او اخلاق را از مقوله هوشياری می‏داند : هر اندازه انسان‏ جاهل باشد ، به عكس العمل كارهايش توجه ندارد و دنبال منافع فردی می‏رود ، و هر اندازه انسان عالمتر و هوشيارتر باشد ، به عكس العمل ها بيشتر توجه داشته باشد ، آن دورها را بيشتر ببيند ، تا آخر پيری اش را ببيند ، نسل آينده اش را ببيند و به فكر اين باشد كه بچه های من هم ناراحت‏ نباشند ، بيشتر كوشش می‏كند كه منفعت خودش را با منافع ديگران تطبيق‏ بدهد پس اخلاق ، يعنی خود پرستی عاقلانه و هوشيارانه ، و ريشه اخلاق را بايد در هوشياری و عقل جستجو كرد و لهذا از نظر اين آدم ، ما برای اينكه‏ اخلاق خوب به جامعه بياوريم ، پيوسته بايد جامعه را داناتر و دانشمندتر بكنيم و مردم را به عكس العمل ها و لوازم فعلها و كارهايشان آگاهتر نماييم در اين صورت اخلاق بهتر در ميان مردم پيدا می‏شود كما اينكه سقراط هم چنين نظريه ای داشت ، و در كلمات حضرت امير نيز اين سخن را به شكل ديگری می‏بينيم : « علموهم و كفی » ( 168 ) .

سقراط هم‏ می‏گفت : مردم را دانا كنيد ، اخلاق خوب پيدا می‏شود البته او روی يك‏ مبنا می‏گفت ، كما اينكه علموهم و كفی هم روی يك مبناست ، راسل هم كه‏ می‏گويد : مردم را دانا كنيد و كافی است ، روی مبنای ديگری است دانشی كه‏ او می‏گويد يعنی توجه دادن به عكس العمل ها : عكس العمل های فعلها را به‏ افراد بشر بياموزيد ، همه خوب می‏شوند

بنابر نظريه راسل ، تربيت بيشتر در مقوله تعليم وارد می‏شود و پرورش‏ وارد مقوله آموزش می‏گردد

گفتم نظريه راسل بر ضد انساندوستی است و بر خلاف شعارهای خود اوست‏ اين نظريه ، ريشه اخلاق را زير كانه زده است بنابر نظريه جناب راسل ، اخلاق فقط در جايی می‏تواند اخلاق باشد كه انسان نگران عكس العمل سوء ديگران بر ضد منافع خودش باشد يعنی بنابر اين نظريه ، يك آدم ضعيف اگر هوشيار باشد ، عمل ضد اخلاقی انجام نمی‏دهد چون می‏بيند ديگران می‏آيند چند برابر ، منافع او را پايمال می‏كنند يك آدمی هم كه نيروی ديگران را مساوی‏ با نيروی خودش می‏بيند عمل ضد اخلاقی انجام نمی‏دهد چون می‏بيند همان اندازه‏ كه او می‏تواند از ديگران ببرد ، ديگران می‏توانند از او ببرند

بعد به جناب راسل می‏گوئيم : اخلاق در درجه اول آن است كه بتواند اقويا را كنترل بكند . بنابر اين نظريه ، ظلم اقويا ضد اخلاقی نيست

( ايراد بزرگ بر راسل همين است ) و آنچه نيكسون در ويتنام يا خاورميانه‏ انجام می‏دهد ضد اخلاق نيست ، چون همه حسابهايش را كرده ، می‏داند كه‏ زورش خيلی زياد است و هر چه بخواهد ببرد و بدزدد ، نيرويی كه بتواند منافع او را پايمال بكند وجود ندارد وقتی كه اخلاق عبارت شد از منفعتجوئی‏ هوشيارانه ، اين منفعتجويی هوشيارانه ، برای ضعيف و برای كسی كه نيرويش‏ با ديگران متساوی است يك جور است ، ولی برای قوی جور ديگری است قوی‏ اگر مطمئن شد كه ضعيف نمی‏تواند عكس العملی عليه او انجام بدهد ، هر ظلمی كه بكند ، عملش اخلاقی است و ضد اخلاقی نيست ، چون يك منفعتجويی‏ هوشيارانه و حساب شده است بنابر اين اينكه اسرائيل هواپيمای ميگ را می‏اندازد ، اگر به نيروی خودش و نيروی آمريكا صد در صد اطمينان داشته‏ باشد و بداند كه طرف ضعيف است و نمی‏تواند تلافی بكند ، از نظر جناب‏ راسل كار ضد اخلاقی انجام نداده پس جناب راسل ! اين شعارهای انساندوستی‏ تو كه در خيابانها راه می‏افتی و عليه جنگ ويتنام و غيره شعار می‏دهی برای‏ چيست ؟ او زور دارد و آن كار را به حكم زورش و به حكم هوشش و به حكم‏ دركش كه می‏داند عكس العملی ندارد انجام می‏دهد تو خودت آن را تجويز كردی ( 169 )

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرين

ضميمه 2 : [ مكتب اخلاقی راسل ]

اخلاق ديگر ، اخلاقی است كه برتراندراسل پيشنهاد می‏كند كه در كتابهای‏ متعددی نظريه اش را بيان كرده است يكی از آن كتابها كتاب معروف " جهانی كه من می‏شناسم " است كه در آن ، فصلی را به اخلاق اختصاص داده‏ ديگر ، كتاب " زناشويی و اخلاق " است اگر چه آنجا بحثش فقط درباره‏ اخلاق جنسی است ، ولی باز كل نظريه اش روشن می‏شود به نظرم در كتاب " جهان بينی علمی " هم هست . يكی دو جای ديگر هم هست كه الان يادم نمی‏آيد

راسل اخلاقش به اصطلاح اخلاق عقلی به معنی اخلاق تيز هوشی است او در واقع‏ به دليل همان مادی فكر كردنش ، به هيچ معياری از معيارهای اخلاقی قائل‏ نيست ، نه به خير و فضيلت افلاطون اعتقادی دارد ، نه به حد وسط ارسطو ، و نه به اخلاق وجدانی يعنی احساس تكليف كانت می‏گويد بشر يك موجودی‏ است كه جبرا منفعتخواه آفريده شده ، جز در پی سود خودش نيست ، بقيه‏ همه اش حرف است ، باور نكنيد كه بشر جز سود خودش چيز ديگری را بخواهد از طرف ديگر ما در جامعه نياز داريم به يك سلسله روابط حسنه كه نام‏ آنها را اخلاق گذاشته ايم می‏گوييم حقوق يكديگر را رعايت كنيم ، نسبت به‏ يكديگر احترام بگزاريم ، وظايف اجتماعی خودمان را انجام بدهيم . وظايف‏ و تكاليف خود را انجام دادن ، حقوق ديگران را رعايت كردن ، به شخصيت ديگران احترام‏ گزاردن ، آنچه كه بشر در زندگی اجتماعی اش به آن احتياج دارد به نام‏ اخلاق ، همينهاست .

بعد می‏گويد اخلاق اين است كه ما كاری بكنيم كه همين‏ اصول در جامعه حكمفرما باشد ، افراد همه معتقد به اين اصول بشوند كه حقوق‏ يكديگر را رعايت كنند ، وظائفشان را انجام بدهند ، به يكديگر احترام‏ بگذارند ، و از اين قبيل شما می‏خواهيد اينها را بر يك مبنای غير مادی‏ قرار بدهيد : چرا حقوق يكديگر را رعايت كنيم ؟ چون فضيلت اين است ، يا چون تكليف و مسؤوليت چنين ايجاب می‏كند ، می‏گويد : نه ، اين حرفها اساس و پايه ای ندارد ، حقيقت اين است كه منافع انسان هم در همين است‏ ما بايد به بشر بفهمانيم كه تو بايد دنبال منافع و خوشی خودت باشی ، و منافع تو در همين است اشتباه می‏كنی كه خيال می‏كنی اگر حق ديگری را پايمال بكنی به خودت سود رسانده ای ، يا اگر تكليف خودت را انجام‏ ندادی به خودت سودی رساندی ، و يا اگر احترامات را رعايت نكردی همين‏ طور ( اين مثالها را من می‏گويم ، او نمی‏گويد ) اينها همه اشتباه است‏ بايد عقل و هوش بشر را زياد كرد و به او دوربينی داد آدمی كه خيال می‏كند سودش در پايمال كردن حقوق مردم است ، به علت نزديك بينی اش است ، پيش پا پيش را می‏بيند و دور را نمی‏بيند [ و به عبارت ديگر ] عكس‏ العمل ها را توجه ندارد بايد به بشر مجموع عكس العمل ها را فهماند اين‏ مثال را من می‏گويم : فرض كنيد عده ای در يك اتاق با همديگر زندگی‏ می‏كنند هر فردی ممكن است به دليل تنبلی يا به هر دليل ديگری به وضع اين‏ اتاق اهميت ندهد ولی انتظار هم داشته باشد كه اين اتاق هميشه پاكيزه و مرتب باشد ولی زود می‏شود به اين جمع فهماند كه منفعت فرد فرد ما اين‏ است كه اين وظائف را در مورد اين اتاق عمل بكنيم بشر زود می‏تواند اين‏ مطلب را بفهمد وقتی من فهميدم كه منفعت فرد من در همين است ، شما هم‏ بفهميد كه منفعت فرد شما در همين است ، ديگری هم بفهمد كه منفعت فرد خودش در همين است ، قهرا همه اين كار را خواهند كرد ، چون انسان‏ منفعتخواه است .

مثال می‏زند ، می‏گويد : من ممكن است ابتدا فكر بكنم كه اگر بروم‏ گاو همسايه را بدزدم سود بيشتری خواهم داشت ، ولی وقتی به من بفهمانند كه اگر تو گاو همسايه را بدزدی همسايه هم گاو تو را می‏دزدد و آن همسايه‏ ديگر هم مثلا الاغت را می‏دزدد ، و تو به جای اينكه يك سود ببری صد زيان‏ می‏بری ، بديهی است گاو همسايه را نمی‏برم تا گاو مرا نبرند ، و اين خيلی‏ طبيعی است پس فقط بايد به بشر تيز هوشی داد و به او حالی كرد كه آنچه‏ اخلاق ناميده می‏شود همان چيزهايی است كه سود همگان را در بر دارد اين هم‏ يك نوع مكتب اخلاقی كه در واقع ارزشهای اخلاقی را انكار كرده ، يعنی باز مقياس ، منافع شده منتها تا حالا هميشه گفته می‏شد كه اخلاق چيزی است كه‏ با منافع تزاحم پيدا می‏كند و آن كه فلان ارزش اخلاقی را بر منفعت مقدم‏ بدارد كارش اخلاقی است ، ولی اين مكتب می‏گويد چرا شما می‏آييد ميان‏ منفعت و كار اخلاقی تعارض قائل می‏شويد و بعد می‏گوييد منفعت را انسان به‏ حسب طبع خودش دنبالش می‏رود ، اما كار اخلاقی را روی چه حسابی انجام دهد ؟ و بعد می‏خواهيد برايش يك مقياس و ميزان بيان كنيد و هر كدام چيزی‏ می‏گوييد خير ، كار اخلاقی آن كاری است كه در دور دست ، منافع را تأمين‏ می‏كند ، و كار غير اخلاقی يعنی كاری كه در آن ، انسان فقط همان نزديكش را می‏بيند

ما يك مثال ديگر عرض می‏كنيم : بچه ای كه می‏خواهد برود دبستان ، نزديك بين است ، برای همين امروزش فكر می‏كند ، و متأسف است كه امروز من بايد بروم مدرسه ، چهار ساعت در آنجا باشم ، بازيهای من فوت بشود ، اينهمه خوشی از من فوت بشود خودش را بين يك خوشی و يك زحمت می‏بيند : خوشی امروز ، و زحمت امروز تيز هوشی ندارد كه دنبال قضيه را ببيند كه‏ اگر من امروز درس نخوانم بعدها اين درس نخواندن به كجا منتهی می‏شود ، و درس خواندن به كجا منتهی می‏شود ؟ او نمی‏فهمد ولی پدر و مادر می‏فهمند آنها سود بچه را می‏خواهند ، بچه هم سود خودش را می‏خواهد ، ولی بچه سود خودش را در شعاع كوچك

پدر و مادر سود او را در شعاع بزرگ می‏بينند و لهذا آن منفعت‏ بينی پدر و مادر منتهی می‏شود به تحمل چنين محروميت و رنجی كه رنج درس‏ خواندن باشد ولی بچه چون نزديك بين است نمی‏خواهد اين كار را انجام دهد [ طبق اين مكتب ] تمام كارهای اخلاقی از اين قبيل است : من بايد راست‏ بگويم ، سودمن در راست گفتن است ، اگر دروغ بگويم افراد ديگر نيز به من‏ دروغ می‏گويند من بايد امين باشم ، اگر امانت به خرج ندهم هيچ كس امانت‏ به خرج نمی‏دهد و اين صد در صد به ضرر من است ، پس نفع من در امين بودن‏ است

سخن راسل در واقع انكار اخلاق به عنوان يك ارزش است ، چون اخلاق را در سود پياده كرده پس اولين ايرادی كه به آقای راسل وارد است اين است كه‏ اخلاقی او پيشنهاد می‏كند فاقد ارزش متعالی و قداست است و چيزی ما فوق‏ منفعت نيست بلكه خود منفعت است ، و اين بر خلاف شعارهايی است كه خود راسل می‏دهد يكی از كسانی كه شعارهايش بر ضد فلسفه اش می‏باشد راسل است‏ او خودش را در دنيا معروف كرده بود به انساندوستی و انسان خواهی و حال‏ آن كه اصلا فلسفه اش بر ضد آن است ، فلسفه اش فلسفه منفعتخواهی است‏ پس تمام ارزشهای صلح دوستی راسل به شخص خودش بر می‏گردد : چرا من امروز در انگلستان با جنگ در ويتنام مخالفت می‏كنم ؟ برای اينكه سود شخص من‏ در اين است بنابر اين كار تو ارزش ندارد

ثانيا اين اخلاق پيشنهادی فقط در جايی نافع است كه قدرتها متساوی باشند ، مثل همان دو تا همسايه : من گاو همسايه را نمی‏دزدم چون همسايه می‏آيد گاو مرا می‏دزدد وقتی كه دو نيروی برابر در مقابل يكديگر قرار بگيرند يا يك نيروی ضعيف در مقابل نيروی قوی قرار بگيرد ، اين را خوب ملاحظه‏ می‏كنند اما در جايی كه يك نيرو فوق العاده قوی است و يك نيرو ضعيف ، و اين نيروی قوی می‏داند كه آن نيروی ضعيف تا صد سال ديگر هم نمی‏تواند منافع او را بگيرد ، اخلاق برای او چنين اقتضائی ندارد .

بنابر اين اگر مثلا برژنف در مقابل كارتر قرار بگيرد ، اخلاق حكم می‏كند كه هم كارتر اخلاقی باشد چون رقيب گردن كلفتی مثل‏ او دارد ، و هم برژنف اخلاقی باشد چون رقيب گردن كلفتی مثل اين دارد ، ولی هر دوی اينها در مقابل ملل ضعيف ، هيچ وقت اخلاق اقتضا نمی‏كند كه [ اخلاقی باشند ] چون می‏دانند كه ملل ضعيف تا صد سال ديگر هم قدرت ندارند [ منافع آنها را بگيرند ] بلكه از اول نمی‏گذارند اينها قدرت پيدا كنند ، و بنابراين اطمينان خاطر كامل پيدا می‏كنند ، و در اين صورت اين اخلاقهای‏ بر اساس منفعت مثل اخلاق راسل به چه كار می‏آيد ؟ ! اصلا اخلاق برای اين‏ است كه جلوی قدرتمند را در كمال قدرت بگيرد : « اولی الناس بالعفو اقدر هم علی العقوبة » ( 170 ) ، آن كه بيشتر قدرت دارد ، به او بيشتر تلقين بكند به عفو و گذشت و غيره والا اخلاقی كه بر اساس منافع باشد ، پايه دومش هم تساوی قدرتهاست ، يعنی فقط بر فرض تساوی قدرتها كارگر است من وقتی كه در برابر رقيبی كه لااقل به اندازه خودم قدرت و زور دارد قرار بگيرم هيچ وقت آهنگ كشتن او را نمی‏كنم چون او هم ممكن است آهنگ‏ كشتن مرا بكند اگر صدی پنجاه احتمال می‏دهم كه او را می‏كشم ، صدی پنجاه هم‏ احتمال می‏دهم كشته بشوم ، بديهی است نمی‏كنم يا مثل داستان آن مرد اداری‏ و دوستش كه در آخر گفت : پس بهتر است هر دومان مواظب همديگر باشيم‏ در جايی كه دو نفر از نظر قدرت متساوی باشند همين طور است اما اگر متساوی نبودند ديگر اخلاق وجود ندارد بنابراين اين اخلاق هم اخلاق نيست ، انكار اخلاق است در واقع فلسفه راسل معنايش اين است : اخلاق را رها كنيد چون اخلاق مساوی است با ارزش داشتن ، قد است ، و چيزی ما فوق منافع و مافوق حيوانيت اخلاق يعنی انسانيت ، و انسانيت يعنی ارزشی مافوق‏ حيوانيت ، و كاری مافوق منافع معنی حرف راسل اين است كه اخلاق ، اساسی‏ ندارد ، ولی آن نتيجه ای را كه شما از اخلاق می‏توانيد بگيريد از تعليم هم‏ می‏توانيد بگيريد ، به اينكه به مردم حالی كنيد كه منافع همگانی اين جور اقتضا می‏كند و ديديد كه به اين سخن، اين ايراد وارد بود كه بله، به مردمی‏ كه از نظر قدرت متساوی هستند می‏شود چنين حرفی را گفت ، ولی در مورد آن‏ كسی كه زورمند است اين اخلاق كارگر نيست بلكه او را تشويق می‏كند به ضد اخلاق ، چون می‏گويد اصلا معيار منافع است ، او مجبور است اخلاقی باشد .