انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۸ -


انسان در اثر كار - مخصوصا اگر با ابتكار همراه باشد - در مقابل ديگران احساس شخصيت مى‏كند، چون نياز خود را برطرف كرده است. در اين‏باره توصيه‏ها و داستان هايى هم از پيشوايان دين و هم از ديگر بزرگان نقل شده است؛ مثلا يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه بسيار فقير شده بود به توصيه همسرش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت تا كمكى بگيرد، اما قبل از اين كه چيزى بگويد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر كسى از ما چيزى بخواهد به او عنايت مى‏كنيم، اما اگر خود را از ما بى نياز بداند خدا او را بى نياز مى‏كند.

وى سخنى نگفت و برگشت و اين قضيه در روز دوم و روز سوم هم تكرار شد. بار سوم وى با خود انديشيد كه قطعا مخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم من هستم و زندگى راه ديگرى دارد، لذا ابزارى را از همسايه‏اش گرفت و به هيزم‏كشى و فروش آن پرداخت و اين كار را ادامه داد تا جايى كه توانست هم ابزارى براى خود بخرد و هم زندگيش تامين شد.

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را ديد و به او فرمود:

اگر آن روز آن چه مى‏خواستى به تو مى‏دادم تا آخر عمر نيازمند بودى، اما چون به خدا توكل كردى و دنبال كار رفتى خدا هم تو را بى نياز كرد.(200).(201) (202)

خلاصه كتاب « انسان كامل »

معناى انسان كامل و ضرورت بحث از آن‏

اصطلاح انسان كامل تعبيرى است كه در ادبيات اسلامى اولين بار توسط محى الدين عربى در قرن هفتم به كار رفته و بعد از او ديگران هم بحث انسان كامل را با بيانات مختلف مطرح كرده‏اند، اما قبل از بحث درباره انسان كامل لازم است درباره معنى كلمه كامل توضيحى بدهيم.

در زبان عربى دو كلمه كامل و تمام، كلمات نزديك به يكديگر مى‏باشند و گر چه هر دو در مقابل ناقص به كار مى‏روند با هم اندكى تفاوت دارند. تمام براى يك شى‏ء در جايى گفته مى‏شود كه همه آن چه براى اصل وجود آن لازم است، به وجود آمده باشد؛ وقتى مى‏گويند: شى‏ء ناقص نيست و تمام است، يعنى همه اجزاى تشكيل دهنده آن شى‏ء موجود است، مانند يك ساختمان كه بناى آن پس از ساختن همه اجزاء، تمام مى‏شود، اما كمال در مورد چيزهايى است كه بعد از اين كه از نظر وجود اجزا تمام شدند مى‏توانند درجات بالاترى هم داشته باشند؛ مثلا انسانى كه تمام باشد و هيچ نقص عضوى در او نباشد در عين حال مى‏تواند با رشد بيشتر، كامل و كامل‏تر گردد. به بيان ديگر، كمال را در جهت عمودى بيان مى‏كنند و تمام را در جهت افقى.

انسان مانند بسيارى از چيزهاى ديگر، كامل و غير كامل دارد، و بلكه معيوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم است: انسان سالم كامل و انسان سالم غير كامل.

شناختن مشخصات انسان كامل از نظر اسلام از اين نظر براى مسلمانان واجب است كه بتوانند خود و جامعه را، مانند الگو و حكم سرمشق بسازند.

شناخت انسان كامل از نظر اسلام دو راه دارد: يك راه اين است كه ببينيم قرآن و سنت، انسان كامل را چگونه توصيف كرده‏اند، و راه ديگر اين كه افرادى را بشناسيم كه عالى‏ترين افراد تربيت شده در اسلام هستند و مطمئنيم آن‏ها آن چنان كه اسلام مى‏خواهد، ساخته شده‏اند و عالى‏ترين افراد تربيت شده در اسلام هستند، مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام كه شناخت آن‏ها، شناخت انسان كامل از نظر اسلام است.

البته منظور از شناخت انسان‏هاى كامل، شناخت شناسنامه‏اى نيست كه بدانيم در چه سالى و كجا متولد شده‏اند، پدر و مادر آن‏ها كيست و در كجا و در چه سالى از دنيا رفته‏اند، بلكه مراد، شناخت شخصيت آن‏هاست تا بتوان از زندگى آن‏ها پيروى نمود، كما اين كه گفته‏اند: الشيعة من شايع عليا(203) يعنى انسان با حرف و حتى با دعاى محبت، شيعه نمى‏شود، بلكه شيعه بايد از على عليه السلام عملا پيروى كند، پس مساله انسان كامل يك بحث فلسفى و علمى محض نيست كه فقط اثر علمى داشته باشد، بلكه ما اگر انسان كامل را نشناسيم، نه شخصا مى‏توانيم يك مسلمان واقعى باشيم، و نه جامعه ما مى‏تواند يك جامعه اسلامى باشد.(204)

عيوب روحى و روانى

گفتيم كه قبل از تقسيم انسان به كامل و غير كامل، مى‏توان انسان را به سالم و معيوب تقسيم كرد؛ عيوب انسان هم به عيوب جسمى و عيوب روحى تقسيم مى‏شود. عيوب جسمى عيوبى است مانند نابينايى، ناشنوايى، كوتاه بودن قد و... اما اين عيوب، عيب و نقصى براى شخصيت انسان به شمار نمى‏رود و بسيارند كسانى كه على رغم وجود عيوب جسمى، از دانشمندان و شخصيت‏هاى بزرگ تاريخ محسوب مى‏شوند، بنابر اين آن چه به انسان شخصيت مى‏دهد ارزش‏هاى روحى و روانى اوست. از اين مطلب مى‏توان نتيجه گرفت كه اولا انسان مركب از جسم و روح است، ثانياً حساب جسم انسان از حساب روح و روان او جداست؛ يعنى اگر چه اين دو در يكديگر اثر مى‏گذارند، اما هيچ يك تابع مطلق ديگرى نيست؛ هم جسم انسان كار مستقل از روح انجام مى‏دهد و هم روح كار مستقل از جسم. لذا نبايد مانند عده‏اى گمان كرد كه تمام خواص روحى، اثر مستقيم و بدون واسطه جسم و سلسله اعصاب انسان است.

خوشبختانه امروز اين مطلب بيشتر ثابت شده كه ممكن است انسان از نظر جسم و جهات جسمانى و حتى از نظر پزشك اعصاب، سالم باشد و در عين حال از نظر روانى بيمار باشد و به تعبير امروزى‏ها عقده روانى داشته باشد.

اين مقدمه از اين جهت قبل از بحث اصلى درباره انسان كامل ذكر شد تا معلوم شود مقصود ما عيب و سلامت مربوط به جسم نيست.

ممكن است انسانى كه از نظر روانى معيوب است، جسمى سالم داشته باشد كه البته معالجه او هم با معالجه بيماران جسمى تفاوت خواهد اشت. قرآن كريم درباره عده‏اى مى‏فرمايد: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(205) توجه شود كه كلمه قلب در قرآن، يعنى همان روح و روان انسان و نه قلب جسمانى.

حضرت على عليه السلام نيز در حديثى مى‏فرمايد: ... و اشد من مرض البدن مرض القلب(206)

اساسا يكى از برنامه‏هاى قرآن، ساختن انسان سالم است - به همين معناى مورد بحث - است و ما قبل از اين كه توضيح دهيم كه بايد انسان كامل باشيم يا به انسان كامل نزديك شويم، بايد انسان سالم باشيم و از عيوب و مرض‏هاى روحى رهايى يابيم، لذا پيش از ورود به بحث انسان كامل، شايسته است كه به مساله عيوب و آفات روحى توجه كنيم‏(207) و اولين برنامه قرآن هم تهذيب و تزكيه نفس است؛ يعنى پاكيزه كردن روان از بيمارى‏ها، عقده‏ها، تاريكى‏ها، و انحراف‏ها و بلكه از مسخ شدن‏ها.

شديدترين حالت عيوب روحى و روانى، به تعبير دينى، مسخ انسان است. معنى مسخ اين است كه مى‏گويند: در ميان گذشتگان مردمى بوده‏اند كه در اثر ارتكاب زياد گناه، مورد نفرين پيامبر زمان خود واقع شدند و به شكل حيوانات گوناگون در آمدند.

نكته مهم و قابل توجه در اين جا اين است كه انسان اگر فرضا، حتى اگر از نظر جسمى مسخ نشود، اما يقينا از نظر روحى و معنوى ممكن است تبديل به يك حيوان شود، زيرا همان‏طور كه ذكر شد، شخصيت انسان وابسته به صفات اخلاقى و روانى اوست و اگر خصايص روانى يك انسان، خصايص يك حيوان باشد و تنها به خوردن و خوابيدن و لذت جسم فكر كند، روح او واقعا مسخ و روح يك حيوان مى‏گردد.

مسخ شدن از نظر اهل باطن و اهل معنى، مسئله‏اى مهم و قطعى است؛ گرچه شايد عده‏اى فكر كنند اينها مجاز است و ديرتر باورشان بيايد. قرآن كريم درباره بعضى از مردم مى‏فرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل.(208) همچنين در مورد آيه يوم ينفخ فى الصور فتانون افواجا(209) و اين كه در روز قيامت مردم گروه گروه محشور مى‏شوند، پيشوايان دين مكررا فرموده‏اند: تنها يك گروه از مردم به صورت انسان محشور مى‏شوند و گروههاى ديگر به صورت حيوانات مختلف محشور خواهند شد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه يحشر الناس على نياتهم؛(210)يعنى در قيامت مردم مطابق مقاصد و خواسته‏هاشان محشور مى‏شوند. و اگر خواسته‏هاى كسى خواسته‏هاى يك حيوان باشد، مسلما به شكل يك حيوان محشور مى‏شود.

اسلام مى‏گويد: از دنيا و ماديات آن استفاده كند، اما آن را خواسته نهايى و معبود خود قرار ندهيد، زيرا هر چه را بپرستيد در حد همان چيز باقى خواهيد ماند. براى ساختن انسانى كامل، اسلام ما را از همه پرستش‏ها جز خداپرستى منع مى‏كند و مى‏گويد: انسانى كه در اين عالم چيزى غير از خدا را پرستش كند يك انسان معيوب و مسخ شده است.

دين براى انسان سازى و تبديل انسان‏هاى معيوب به سالم و سالم به كامل برنامه هايى دارد كه از آن‏ها مى‏توان به دعا، پرستش و تسلط ايمان و اراده بر شهوات نفسانى اشاره كرد. برنامه هايى مانند اعمال ماه رمضان و وظايف خاص آن در همين جهت برنامه ريزى شده است.(211)

لزوم هماهنگى در رشد ارزش‏هاى انسانى

كامل در هر موجودى، با موجود ديگر متفاوت است؛ مثلا انسان كامل غير از فرشته كامل است.

فرشتگان موجوداتى هستند كه از عقل و نور محض آفريده شده‏اند و هيچ جنبه مادى و شهوانى و غضبى ندارند، همانطور كه حيوانات موجوداتى هستند كه تنها جنبه شهوانى و غضبى و مادى دارند و از آن چه قرآن آن را روح خدايى معرفى مى‏كند، بى‏بهره‏اند.

اما انسان موجودى است مركب از آن چه در فرشتگان و در حيوانات وجود دارد؛ يعنى هم جنبه ملكوتى دارد و هم جنبه مُلكى؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب. از اين رو بايد دانست كه انسان كامل، همانطور كه با حيوان كامل تفاوت دارد، با فرشته كامل هم متفاوت است.

خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:

انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه(212) مقصود آيه اين است كه در انسان استعدادهاى زيادى نهاده شده است و لذا انسان به مرحله‏اى از كمال رسيده كه آزاد و مختار مى‏باشد و خداوند هم به همين سبب او را لايق و شايسته تكليف و آزمايش قرار داده است.

به علت همين گوناگونى استعدادها، كمال انسانى وقتى است كه همه استعدادهايش را به طور متعادل و توازن در حد اعلى رشد دهد؛ نه اين كه فقط به سوى برخى از آن‏ها گرايش پيدا كند و برخى ديگر را مهمل و معطل بگذارد.

رشد استعدادهاى روحى انسان مانند رشد اندام يك كودك است؛ به اين معنا كه رشد هماهنگ و كامل وقتى است كه همه قسمت‏ها با هم رشد كنند. اگر تنها يكى از اعضاى كودك، مثلا تنها دست يا تنها پاى او رشد كند، نمى‏توان او را رشد يافته ناميد.

يك انسان رشديافته و كامل، انسانى است كه همه ارزشهاى انسانى، به طور هماهنگ، و در حد اعلى در او رشد نمايد.

حضرت ابراهيم عليه السلام هم وقتى انسان كامل شد - قرآن تعبير امام را براى انسان كامل به كار مى‏برد - كه از همه امتحانات گوناگون، موفق بيرون آمد:

و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما(213)

توجه به مساله رشد همه جانبه بسيار مهم است، زيرا مى‏بينيم كه غالبا افراد و جامعه‏ها از گرايش صد در صد به باطل، به گمراهى كشيده نمى‏شوند، بلكه از افراط در يك حق به فساد كشيده مى‏شوند؛ يعنى واقعا گرايش آن‏ها گرايش انسانى است، اما تنها در يك جهت گرايش پيدا مى‏كنند و همه ارزشهاى ديگر را به فراموشى مى‏سپارند و همانند كودكى هستند كه تنها يكى از اعضايش رشد كرده است.(214)

نمونه هايى از رشدهاى يك بعدى‏

همانطور كه ذكر شد، بسيارى از انحراف‏ها، ناشى از افراط در رشد يك ارزش خاص مى‏باشد. در اين جا به ذكر مواردى از اين گونه رشدهاى يك بعدى در ميان برخى از افراد و جوامع مى‏پردازيم:

1 - عبادت و زهد:

عبادت‏(215) و زهد، ارزش‏ها و حقايقى هستند غير قابل انكار و نمى‏توان جامعه‏اى را كه در آن، اين ارزش‏ها وجود نداشته باشد جامعه‏اى اسلامى به شمار آورد، اما اگر همين ارزش‏ها در حد افراط، جامعه را به سوى خود بكشد و اسلام و مسلمانى فقط منحصر شود به مسجد رفتن و دعا خواندن و... همه ارزش‏هاى ديگر آن جامعه محو خواهد شد و افراد بى‏غرض هم وقتى در اين راه بيفتند، ديگر نمى‏توانند تعادل روحى و روانى خود را حفظ كنند.

چنين افرادى ديگر نمى‏توانند بفهمند كه خدا آن‏ها را انسان آفريده، نه فرشته؛ و گفتيم كه كمال انسان لزوما همان كمال فرشته نيست؛ لذا وقتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند كه عده‏اى از اصحاب، غرق در عبادت شده‏اند و زن و فرزند را رها كرده و به هيچ كار ديگرى هم نمى‏پردازند، آن حضرت ناراحت و عصبانى شدند و به مسجد تشريف آوردند و به شدت با آن افراد مخالفت كردند و فرمودند: كسانى كه اين كارها را پيش گرفته‏اند، از سنت من خارجند.(216)

2 - خدمت به خلق:

يكى از ارزشهاى مسلم براى انسان، كه اسلام آن را صد درصد تأييد مى‏كند، خدمت‏گزارى به خلق خداست، اما عده‏اى اين سخن را شعار خود قرار مى‏دهند كه عبادت به جز خدمت خلق نيست و با اين سخن مى‏خواهند ارزش علم و جهاد و عبادت و ديگر ارزش‏هاى عالى را نفى كنند؛ در حالى كه اگر همه ارزش‏ها منحصر به خدمت به خلق باشد، و نه در خودمان ارزش بالاترى وجود داشته باشد و نه در ديگران كه به آن‏ها خدمت مى‏كنيم، آن گاه خلق خدا همانند مجموعه‏اى حيوانات مى‏شوند و خدمت به خلق و مثلا سير كردن شكم آن‏ها، در حكم سير كردن شكم يك عده حيوان خواهد بود، پس اين كه انسانيت - به تعبير عده‏اى از روشنفكران - يعنى خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگرى وجود ندارد، باز يك نوع افراط است.

3 - آزادى:

يكى از بزرگترين و عاليترين ارزشهاى انسانى و مافوق مادى، آزادى است.

ارزش آزادى براى انسانى هايى كه بويى از انسانيت برده‏اند به قدرى است كه حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگى كنند، اما در اسارت ديگران نباشند، ولى گاهى انسان مى‏بيند در بعضى جوامع، اين ارزش به كلى فراموش شده و گاهى هم عده‏اى مى‏خواهند تمام ارزشهاى انسانى را در پرتو اين ارزش محو كنند. اين افراد مى‏گويند: اگر تنها آزادى تامين شود، انسان‏ها به رشد و كمال خود خواهند رسيد؛ در حالى كه اين اعتقاد هم نوعى افراط است و بايد ارزشهاى ديگرى، مانند عدالت، حكمت و... نيز در جامعه وجود داشته باشد.

4 - عشق:

در عرفان و تصوف مى‏بينيم كه عشق، تنها ارزش انسانى معرفى مى‏شود. و تمام ارزشهاى ديگر، حتى عقل محكوم مى‏گردد.

انعكاس اين عقيده عرفا به صورت نوعى گرايش ضد عقل، در ادبيات عرفى كاملا مشهود است و مى‏بينيم كه برخى از عرفا رسما به مبارزه با عقلا و فلاسفه پرداخته‏اند.

5 - عقل:

گاهى در مقابل دسته فوق عده‏اى هم عقل و فكر را تنها ارزش تلقى مى‏كنند و به همه ارزش‏هاى ديگر، خصوصا عشق بى اعتنا مى‏شوند و اين‏ها را مسخره مى‏كنند.

بوعلى سينا گاهى در بين صحبتهايش مى‏گويد: اين حرفها، اشبه به خيالات صوفيه است؛ بايد با مركب عقل جلو رفت.(217)

عبادت و زهد، خدمت به خلق، آزادى، عشق، عقل، عدالت و... ارزشهاى گوناگونى است كه در بشر وجود دارد. اگر انسان تنها به برخى از اين ارزشها گرايش پيدا كند، نمى‏تواند انسان كاملى شود.

انسان كامل انسانى است كه همه ارزش‏ها، در حد عالى و هماهنگ با يكديگر در او رشده كرده باشد.

به اعتقاد ما على عليه السلام انسان كامل است، زيرا همه شرايط مذكور در او وجود دارد؛ يعنى همه ارزش‏هاى انسانى، در حد اعلا و به طور هماهنگ در او رشد كرده است.

ما على عليه السلام را از طريق سخنان او در نهج البلاغه به جامع الاضداد بودن مى‏شناسيم. زيرا جنبه‏هاى مختلف هر يك از سخنان او به گونه‏اى است كه رشد عالى و كامل هر يك از ارزش‏ها را در آن حضرت به نمايش مى‏گذارد. او گاهى چهره يك عابد و زاهد كامل را دارد و گاهى چهره يك فيلسوف و حكيم و مى‏گويد:

ايها الناس انما الدنيا دار مجاز، و الاخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم(218)

و وقت ديگر، چهره يك مجاهد عدالت خواه به خود مى‏گيرد و مى‏گويد: فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلميقول فى غير موطن لن تقدس امة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع(219)

گاهى چنان در عبادت و عشق الهى غرق مى‏شود كه اصلا گويى در اين عالم نيست و همانند گروهى مى‏شود كه خودش چنين توصيف مى‏كند:

هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى،(220)

ولى گاه چنان خندان و خوش‏مجلس و حتى بذله‏گو مى‏شود كه عمرو عاص براى تبليغ عليه وى مى‏گويد: على عليه السلام به درد خلافت نمى‏خورد، چون خنده رو است:

عجبا لابن النابغة يزعم لاهل الشام أن فى دعابة و انى امرو تلعابة (221)

به هر حال انسان در هر قسمتى از نهج البلاغه كه وارد مى‏شود، مى‏بيند به يك دنيايى وارد شده است، گاهى در دنياى فلاسفه و گاهى در دنياى عرفا، گاهى در لباس افسرى شجاع و گاهى حاكمى عادل، گاهى قاضى و گاهى فقيه.

بنابراين انسان كامل، يعنى انسانى كه قهرمان همه ارزشهاى انسانى باشد. ما از اين نكته بايد اين درس را بياموزيم كه مبادا به سراغ يك ارزش برويم و ارزش‏هاى ديگر را فراموش كنيم. البته لازم نيست در همه ارزش‏ها قهرمان شد، ولى بايد در حد امكان همه ارزشها را با هم داشته باشيم وارزش‏هاى مختلف را به صورت هماهنگ در خود رشد دهيم.(222)

درد انسان از ديدگاه‏هاى مختلف‏

مى‏دانيم كه درباره حقيقت و ماهيت انسان، اختلاف نظرهايى وجود دارد و به طور كلى دو نظريه اساسى در مقابل هم قرار دارند.

ماديون عقيده دارند كه انسان، جز همين بدن چيز ديگرى نيست و با مردن به كلى نيست و نابود مى‏شود. در مقابل، بر اساس نظر پيروان اديان و به ويژه اسلام، انسان حقيقتى است مركب از جسم و روان، و روان، و روان انسان جاويدان است و با مردن او فانى نمى‏شود.

على‏رغم اين اختلاف بزرگى ماديون و الهيون درباره حقيقت و ماهيت انسان، درباره مساله ديگرى كه وابسته به مساله اول هم هست، هيچگونه اختلاف نظرى وجود ندارد و آن مساله اين است كه انسانيت انسان به ساختمان جسمانى او وابسته نيست و به اصطلاح آدميت به چشم و زبان و گوش و بينى نيست، بلكه آدم بودن به يك سلسله صفاتى است كه به انسان ارزش و شخصيت مى‏دهد كه اگر آن‏ها را نداشته باشد با حيوان فرقى ندارد.

اين مطلبى است كه حتى مادى‏ترين مكاتب هم آن را قبول دارند. اكنون مى‏توان گفت: اين ارزش‏هاى انسانى به طور كلى، تحت يك عنوان خلاصه مى‏شوند كه مى‏توان آن را معيار انسانيت قرار داد و آن معيار عبارت است از درد داشتن و صاحب درد بودن؛ يعنى انسان واقعى صاحب درد است و غير او چه حيوانات و چه انسان‏هاى ظاهرى هيچ دردى ندارند.