انسان در اثر كار - مخصوصا اگر با ابتكار همراه باشد - در مقابل ديگران احساس شخصيت مىكند، چون نياز خود را برطرف كرده است. در اينباره توصيهها و داستان هايى هم از پيشوايان دين و هم از ديگر بزرگان نقل شده است؛ مثلا يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه بسيار فقير شده بود به توصيه همسرش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت تا كمكى بگيرد، اما قبل از اين كه چيزى بگويد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر كسى از ما چيزى بخواهد به او عنايت مىكنيم، اما اگر خود را از ما بى نياز بداند خدا او را بى نياز مىكند.
وى سخنى نگفت و برگشت و اين قضيه در روز دوم و روز سوم هم تكرار شد. بار سوم وى با خود انديشيد كه قطعا مخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم من هستم و زندگى راه ديگرى دارد، لذا ابزارى را از همسايهاش گرفت و به هيزمكشى و فروش آن پرداخت و اين كار را ادامه داد تا جايى كه توانست هم ابزارى براى خود بخرد و هم زندگيش تامين شد.
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را ديد و به او فرمود:
اگر آن روز آن چه مىخواستى به تو مىدادم تا آخر عمر نيازمند بودى، اما چون به خدا توكل كردى و دنبال كار رفتى خدا هم تو را بى نياز كرد.(200).(201)
(202)
خلاصه كتاب « انسان كامل »
معناى انسان كامل و ضرورت بحث از آن
اصطلاح انسان كامل تعبيرى است كه در ادبيات اسلامى اولين بار توسط محى الدين عربى در قرن هفتم به كار رفته و بعد از او ديگران هم بحث انسان كامل را با بيانات مختلف مطرح كردهاند، اما قبل از بحث درباره انسان كامل لازم است درباره معنى كلمه كامل توضيحى بدهيم.
در زبان عربى دو كلمه كامل و تمام، كلمات نزديك به يكديگر مىباشند و گر چه هر دو در مقابل ناقص به كار مىروند با هم اندكى تفاوت دارند. تمام براى يك شىء در جايى گفته مىشود كه همه آن چه براى اصل وجود آن لازم است، به وجود آمده باشد؛ وقتى مىگويند: شىء ناقص نيست و تمام است، يعنى همه اجزاى تشكيل دهنده آن شىء موجود است، مانند يك ساختمان كه بناى آن پس از ساختن همه اجزاء، تمام مىشود، اما كمال در مورد چيزهايى است كه بعد از اين كه از نظر وجود اجزا تمام شدند مىتوانند درجات بالاترى هم داشته باشند؛ مثلا انسانى كه تمام باشد و هيچ نقص عضوى در او نباشد در عين حال مىتواند با رشد بيشتر، كامل و كاملتر گردد. به بيان ديگر، كمال را در جهت عمودى بيان مىكنند و تمام را در جهت افقى.
انسان مانند بسيارى از چيزهاى ديگر، كامل و غير كامل دارد، و بلكه معيوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم است: انسان سالم كامل و انسان سالم غير كامل.
شناختن مشخصات انسان كامل از نظر اسلام از اين نظر براى مسلمانان واجب است كه بتوانند خود و جامعه را، مانند الگو و حكم سرمشق بسازند.
شناخت انسان كامل از نظر اسلام دو راه دارد: يك راه اين است كه ببينيم قرآن و سنت، انسان كامل را چگونه توصيف كردهاند، و راه ديگر اين كه افرادى را بشناسيم كه عالىترين افراد تربيت شده در اسلام هستند و مطمئنيم آنها آن چنان كه اسلام مىخواهد، ساخته شدهاند و عالىترين افراد تربيت شده در اسلام هستند، مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام كه شناخت آنها، شناخت انسان كامل از نظر اسلام است.
البته منظور از شناخت انسانهاى كامل، شناخت شناسنامهاى نيست كه بدانيم در چه سالى و كجا متولد شدهاند، پدر و مادر آنها كيست و در كجا و در چه سالى از دنيا رفتهاند، بلكه مراد، شناخت شخصيت آنهاست تا بتوان از زندگى آنها پيروى نمود، كما اين كه گفتهاند: الشيعة من شايع عليا(203) يعنى انسان با حرف و حتى با دعاى محبت، شيعه نمىشود، بلكه شيعه بايد از على عليه السلام عملا پيروى كند، پس مساله انسان كامل يك بحث فلسفى و علمى محض نيست كه فقط اثر علمى داشته باشد، بلكه ما اگر انسان كامل را نشناسيم، نه شخصا مىتوانيم يك مسلمان واقعى باشيم، و نه جامعه ما مىتواند يك جامعه اسلامى باشد.(204)
عيوب روحى و روانى
گفتيم كه قبل از تقسيم انسان به كامل و غير كامل، مىتوان انسان را به سالم و معيوب تقسيم كرد؛ عيوب انسان هم به عيوب جسمى و عيوب روحى تقسيم مىشود. عيوب جسمى عيوبى است مانند نابينايى، ناشنوايى، كوتاه بودن قد و... اما اين عيوب، عيب و نقصى براى شخصيت انسان به شمار نمىرود و بسيارند كسانى كه على رغم وجود عيوب جسمى، از دانشمندان و شخصيتهاى بزرگ تاريخ محسوب مىشوند، بنابر اين آن چه به انسان شخصيت مىدهد ارزشهاى روحى و روانى اوست. از اين مطلب مىتوان نتيجه گرفت كه اولا انسان مركب از جسم و روح است، ثانياً حساب جسم انسان از حساب روح و روان او جداست؛ يعنى اگر چه اين دو در يكديگر اثر مىگذارند، اما هيچ يك تابع مطلق ديگرى نيست؛ هم جسم انسان كار مستقل از روح انجام مىدهد و هم روح كار مستقل از جسم. لذا نبايد مانند عدهاى گمان كرد كه تمام خواص روحى، اثر مستقيم و بدون واسطه جسم و سلسله اعصاب انسان است.
خوشبختانه امروز اين مطلب بيشتر ثابت شده كه ممكن است انسان از نظر جسم و جهات جسمانى و حتى از نظر پزشك اعصاب، سالم باشد و در عين حال از نظر روانى بيمار باشد و به تعبير امروزىها عقده روانى داشته باشد.
اين مقدمه از اين جهت قبل از بحث اصلى درباره انسان كامل ذكر شد تا معلوم شود مقصود ما عيب و سلامت مربوط به جسم نيست.
ممكن است انسانى كه از نظر روانى معيوب است، جسمى سالم داشته باشد كه البته معالجه او هم با معالجه بيماران جسمى تفاوت خواهد اشت. قرآن كريم درباره عدهاى مىفرمايد: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(205) توجه شود كه كلمه قلب در قرآن، يعنى همان روح و روان انسان و نه قلب جسمانى.
حضرت على عليه السلام نيز در حديثى مىفرمايد: ... و اشد من مرض البدن مرض القلب(206)
اساسا يكى از برنامههاى قرآن، ساختن انسان سالم است - به همين معناى مورد بحث - است و ما قبل از اين كه توضيح دهيم كه بايد انسان كامل باشيم يا به انسان كامل نزديك شويم، بايد انسان سالم باشيم و از عيوب و مرضهاى روحى رهايى يابيم، لذا پيش از ورود به بحث انسان كامل، شايسته است كه به مساله عيوب و آفات روحى توجه كنيم(207) و اولين برنامه قرآن هم تهذيب و تزكيه نفس است؛ يعنى پاكيزه كردن روان از بيمارىها، عقدهها، تاريكىها، و انحرافها و بلكه از مسخ شدنها.
شديدترين حالت عيوب روحى و روانى، به تعبير دينى، مسخ انسان است. معنى مسخ اين است كه مىگويند: در ميان گذشتگان مردمى بودهاند كه در اثر ارتكاب زياد گناه، مورد نفرين پيامبر زمان خود واقع شدند و به شكل حيوانات گوناگون در آمدند.
نكته مهم و قابل توجه در اين جا اين است كه انسان اگر فرضا، حتى اگر از نظر جسمى مسخ نشود، اما يقينا از نظر روحى و معنوى ممكن است تبديل به يك حيوان شود، زيرا همانطور كه ذكر شد، شخصيت انسان وابسته به صفات اخلاقى و روانى اوست و اگر خصايص روانى يك انسان، خصايص يك حيوان باشد و تنها به خوردن و خوابيدن و لذت جسم فكر كند، روح او واقعا مسخ و روح يك حيوان مىگردد.
مسخ شدن از نظر اهل باطن و اهل معنى، مسئلهاى مهم و قطعى است؛ گرچه شايد عدهاى فكر كنند اينها مجاز است و ديرتر باورشان بيايد. قرآن كريم درباره بعضى از مردم مىفرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل.(208) همچنين در مورد آيه يوم ينفخ فى الصور فتانون افواجا(209) و اين كه در روز قيامت مردم گروه گروه محشور مىشوند، پيشوايان دين مكررا فرمودهاند: تنها يك گروه از مردم به صورت انسان محشور مىشوند و گروههاى ديگر به صورت حيوانات مختلف محشور خواهند شد.
در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه يحشر الناس على نياتهم؛(210)يعنى در قيامت مردم مطابق مقاصد و خواستههاشان محشور مىشوند. و اگر خواستههاى كسى خواستههاى يك حيوان باشد، مسلما به شكل يك حيوان محشور مىشود.
اسلام مىگويد: از دنيا و ماديات آن استفاده كند، اما آن را خواسته نهايى و معبود خود قرار ندهيد، زيرا هر چه را بپرستيد در حد همان چيز باقى خواهيد ماند. براى ساختن انسانى كامل، اسلام ما را از همه پرستشها جز خداپرستى منع مىكند و مىگويد: انسانى كه در اين عالم چيزى غير از خدا را پرستش كند يك انسان معيوب و مسخ شده است.
دين براى انسان سازى و تبديل انسانهاى معيوب به سالم و سالم به كامل برنامه هايى دارد كه از آنها مىتوان به دعا، پرستش و تسلط ايمان و اراده بر شهوات نفسانى اشاره كرد. برنامه هايى مانند اعمال ماه رمضان و وظايف خاص آن در همين جهت برنامه ريزى شده است.(211)
لزوم هماهنگى در رشد ارزشهاى انسانى
كامل در هر موجودى، با موجود ديگر متفاوت است؛ مثلا انسان كامل غير از فرشته كامل است.
فرشتگان موجوداتى هستند كه از عقل و نور محض آفريده شدهاند و هيچ جنبه مادى و شهوانى و غضبى ندارند، همانطور كه حيوانات موجوداتى هستند كه تنها جنبه شهوانى و غضبى و مادى دارند و از آن چه قرآن آن را روح خدايى معرفى مىكند، بىبهرهاند.
اما انسان موجودى است مركب از آن چه در فرشتگان و در حيوانات وجود دارد؛ يعنى هم جنبه ملكوتى دارد و هم جنبه مُلكى؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب. از اين رو بايد دانست كه انسان كامل، همانطور كه با حيوان كامل تفاوت دارد، با فرشته كامل هم متفاوت است.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه(212) مقصود آيه اين است كه در انسان استعدادهاى زيادى نهاده شده است و لذا انسان به مرحلهاى از كمال رسيده كه آزاد و مختار مىباشد و خداوند هم به همين سبب او را لايق و شايسته تكليف و آزمايش قرار داده است.
به علت همين گوناگونى استعدادها، كمال انسانى وقتى است كه همه استعدادهايش را به طور متعادل و توازن در حد اعلى رشد دهد؛ نه اين كه فقط به سوى برخى از آنها گرايش پيدا كند و برخى ديگر را مهمل و معطل بگذارد.
رشد استعدادهاى روحى انسان مانند رشد اندام يك كودك است؛ به اين معنا كه رشد هماهنگ و كامل وقتى است كه همه قسمتها با هم رشد كنند. اگر تنها يكى از اعضاى كودك، مثلا تنها دست يا تنها پاى او رشد كند، نمىتوان او را رشد يافته ناميد.
يك انسان رشديافته و كامل، انسانى است كه همه ارزشهاى انسانى، به طور هماهنگ، و در حد اعلى در او رشد نمايد.
حضرت ابراهيم عليه السلام هم وقتى انسان كامل شد - قرآن تعبير امام را براى انسان كامل به كار مىبرد - كه از همه امتحانات گوناگون، موفق بيرون آمد:
و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما(213)
توجه به مساله رشد همه جانبه بسيار مهم است، زيرا مىبينيم كه غالبا افراد و جامعهها از گرايش صد در صد به باطل، به گمراهى كشيده نمىشوند، بلكه از افراط در يك حق به فساد كشيده مىشوند؛ يعنى واقعا گرايش آنها گرايش انسانى است، اما تنها در يك جهت گرايش پيدا مىكنند و همه ارزشهاى ديگر را به فراموشى مىسپارند و همانند كودكى هستند كه تنها يكى از اعضايش رشد كرده است.(214)
نمونه هايى از رشدهاى يك بعدى
همانطور كه ذكر شد، بسيارى از انحرافها، ناشى از افراط در رشد يك ارزش خاص مىباشد. در اين جا به ذكر مواردى از اين گونه رشدهاى يك بعدى در ميان برخى از افراد و جوامع مىپردازيم:
1 - عبادت و زهد:
عبادت(215) و زهد، ارزشها و حقايقى هستند غير قابل انكار و نمىتوان جامعهاى را كه در آن، اين ارزشها وجود نداشته باشد جامعهاى اسلامى به شمار آورد، اما اگر همين ارزشها در حد افراط، جامعه را به سوى خود بكشد و اسلام و مسلمانى فقط منحصر شود به مسجد رفتن و دعا خواندن و... همه ارزشهاى ديگر آن جامعه محو خواهد شد و افراد بىغرض هم وقتى در اين راه بيفتند، ديگر نمىتوانند تعادل روحى و روانى خود را حفظ كنند.
چنين افرادى ديگر نمىتوانند بفهمند كه خدا آنها را انسان آفريده، نه فرشته؛ و گفتيم كه كمال انسان لزوما همان كمال فرشته نيست؛ لذا وقتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند كه عدهاى از اصحاب، غرق در عبادت شدهاند و زن و فرزند را رها كرده و به هيچ كار ديگرى هم نمىپردازند، آن حضرت ناراحت و عصبانى شدند و به مسجد تشريف آوردند و به شدت با آن افراد مخالفت كردند و فرمودند: كسانى كه اين كارها را پيش گرفتهاند، از سنت من خارجند.(216)
2 - خدمت به خلق:
يكى از ارزشهاى مسلم براى انسان، كه اسلام آن را صد درصد تأييد مىكند، خدمتگزارى به خلق خداست، اما عدهاى اين سخن را شعار خود قرار مىدهند كه عبادت به جز خدمت خلق نيست و با اين سخن مىخواهند ارزش علم و جهاد و عبادت و ديگر ارزشهاى عالى را نفى كنند؛ در حالى كه اگر همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق باشد، و نه در خودمان ارزش بالاترى وجود داشته باشد و نه در ديگران كه به آنها خدمت مىكنيم، آن گاه خلق خدا همانند مجموعهاى حيوانات مىشوند و خدمت به خلق و مثلا سير كردن شكم آنها، در حكم سير كردن شكم يك عده حيوان خواهد بود، پس اين كه انسانيت - به تعبير عدهاى از روشنفكران - يعنى خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگرى وجود ندارد، باز يك نوع افراط است.
3 - آزادى:
يكى از بزرگترين و عاليترين ارزشهاى انسانى و مافوق مادى، آزادى است.
ارزش آزادى براى انسانى هايى كه بويى از انسانيت بردهاند به قدرى است كه حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگى كنند، اما در اسارت ديگران نباشند، ولى گاهى انسان مىبيند در بعضى جوامع، اين ارزش به كلى فراموش شده و گاهى هم عدهاى مىخواهند تمام ارزشهاى انسانى را در پرتو اين ارزش محو كنند. اين افراد مىگويند: اگر تنها آزادى تامين شود، انسانها به رشد و كمال خود خواهند رسيد؛ در حالى كه اين اعتقاد هم نوعى افراط است و بايد ارزشهاى ديگرى، مانند عدالت، حكمت و... نيز در جامعه وجود داشته باشد.
4 - عشق:
در عرفان و تصوف مىبينيم كه عشق، تنها ارزش انسانى معرفى مىشود. و تمام ارزشهاى ديگر، حتى عقل محكوم مىگردد.
انعكاس اين عقيده عرفا به صورت نوعى گرايش ضد عقل، در ادبيات عرفى كاملا مشهود است و مىبينيم كه برخى از عرفا رسما به مبارزه با عقلا و فلاسفه پرداختهاند.
5 - عقل:
گاهى در مقابل دسته فوق عدهاى هم عقل و فكر را تنها ارزش تلقى مىكنند و به همه ارزشهاى ديگر، خصوصا عشق بى اعتنا مىشوند و اينها را مسخره مىكنند.
بوعلى سينا گاهى در بين صحبتهايش مىگويد: اين حرفها، اشبه به خيالات صوفيه است؛ بايد با مركب عقل جلو رفت.(217)
عبادت و زهد، خدمت به خلق، آزادى، عشق، عقل، عدالت و... ارزشهاى گوناگونى است كه در بشر وجود دارد. اگر انسان تنها به برخى از اين ارزشها گرايش پيدا كند، نمىتواند انسان كاملى شود.
انسان كامل انسانى است كه همه ارزشها، در حد عالى و هماهنگ با يكديگر در او رشده كرده باشد.
به اعتقاد ما على عليه السلام انسان كامل است، زيرا همه شرايط مذكور در او وجود دارد؛ يعنى همه ارزشهاى انسانى، در حد اعلا و به طور هماهنگ در او رشد كرده است.
ما على عليه السلام را از طريق سخنان او در نهج البلاغه به جامع الاضداد بودن مىشناسيم. زيرا جنبههاى مختلف هر يك از سخنان او به گونهاى است كه رشد عالى و كامل هر يك از ارزشها را در آن حضرت به نمايش مىگذارد. او گاهى چهره يك عابد و زاهد كامل را دارد و گاهى چهره يك فيلسوف و حكيم و مىگويد:
ايها الناس انما الدنيا دار مجاز، و الاخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم(218)
و وقت ديگر، چهره يك مجاهد عدالت خواه به خود مىگيرد و مىگويد: فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلميقول فى غير موطن لن تقدس امة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع(219)
گاهى چنان در عبادت و عشق الهى غرق مىشود كه اصلا گويى در اين عالم نيست و همانند گروهى مىشود كه خودش چنين توصيف مىكند:
هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى،(220)
ولى گاه چنان خندان و خوشمجلس و حتى بذلهگو مىشود كه عمرو عاص براى تبليغ عليه وى مىگويد: على عليه السلام به درد خلافت نمىخورد، چون خنده رو است:
عجبا لابن النابغة يزعم لاهل الشام أن فى دعابة و انى امرو تلعابة
(221)
به هر حال انسان در هر قسمتى از نهج البلاغه كه وارد مىشود، مىبيند به يك دنيايى وارد شده است، گاهى در دنياى فلاسفه و گاهى در دنياى عرفا، گاهى در لباس افسرى شجاع و گاهى حاكمى عادل، گاهى قاضى و گاهى فقيه.
بنابراين انسان كامل، يعنى انسانى كه قهرمان همه ارزشهاى انسانى باشد. ما از اين نكته بايد اين درس را بياموزيم كه مبادا به سراغ يك ارزش برويم و ارزشهاى ديگر را فراموش كنيم. البته لازم نيست در همه ارزشها قهرمان شد، ولى بايد در حد امكان همه ارزشها را با هم داشته باشيم وارزشهاى مختلف را به صورت هماهنگ در خود رشد دهيم.(222)
درد انسان از ديدگاههاى مختلف
مىدانيم كه درباره حقيقت و ماهيت انسان، اختلاف نظرهايى وجود دارد و به طور كلى دو نظريه اساسى در مقابل هم قرار دارند.
ماديون عقيده دارند كه انسان، جز همين بدن چيز ديگرى نيست و با مردن به كلى نيست و نابود مىشود. در مقابل، بر اساس نظر پيروان اديان و به ويژه اسلام، انسان حقيقتى است مركب از جسم و روان، و روان، و روان انسان جاويدان است و با مردن او فانى نمىشود.
علىرغم اين اختلاف بزرگى ماديون و الهيون درباره حقيقت و ماهيت انسان، درباره مساله ديگرى كه وابسته به مساله اول هم هست، هيچگونه اختلاف نظرى وجود ندارد و آن مساله اين است كه انسانيت انسان به ساختمان جسمانى او وابسته نيست و به اصطلاح آدميت به چشم و زبان و گوش و بينى نيست، بلكه آدم بودن به يك سلسله صفاتى است كه به انسان ارزش و شخصيت مىدهد كه اگر آنها را نداشته باشد با حيوان فرقى ندارد.
اين مطلبى است كه حتى مادىترين مكاتب هم آن را قبول دارند. اكنون مىتوان گفت: اين ارزشهاى انسانى به طور كلى، تحت يك عنوان خلاصه مىشوند كه مىتوان آن را معيار انسانيت قرار داد و آن معيار عبارت است از درد داشتن و صاحب درد بودن؛ يعنى انسان واقعى صاحب درد است و غير او چه حيوانات و چه انسانهاى ظاهرى هيچ دردى ندارند.