انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۷ -


6 - مسالمت طلبى:

مسئله ديگرى كه در متن تعليمات نماز آمده است، مسالمت‏طلبى و صلح جويى با مردم صالح ديگر است. در سوره حمد كه خواندنش در نماز واجب شده است، در تمامى صيغه‏ها صحبت از ما است نه از من؛ اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم و بالاتر، مسئله صلح‏طلبى است كه در اسلام در نماز مطرح است: السلام علينا و على عباد الله الصالحين، اين يك اعلام صلح طلبى است، اما نه براى همه و نه براى كسانى كه بايد ريشه آنها را بر كند تا بشريت سالم بماند، بلكه براى بندگان صالح خدا.(168)

7 - اهميت نيت خالص و عادت نشدن عبادت:

خود مسئله نيت هم يكى از مسائلى است كه خيلى به آن توجه شده و از مسلمات فقه اسلامى است كه روح عبادت نيت است، به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: لكل امرء ما نوى(169) و لا عمل الا بنيه (170)

يعنى كارى ارزش دارد كه از روى نيت و قصد و آگاهى و توجه به هدف پيدا شود، نه اين كه مثل اغلب نمازهايى كه ما مى‏خوانيم انسان به صورت ماشين آن كار را انجام دهد.

اسلام هيچ عبادتى را بدون نيت نمى‏پذيرد، و نيت از نظر اسلام دو ركن دارد: يكى اينكه عمل بايد از روى توجه باشد، نه از روى عادت، و از همين جهت است كه استدامه نيت هم شرط است؛ يعنى توجهى كه در ابتداى نماز است كافى نيست، بلكه اگر انسان در وسط نماز آن چنان غفلت كند كه بايد متوجهش كرد، نمازش باطل است؛ دوم، اخلاص است و اينكه انگيزه انسان فقط خدا باشد.

اهميت نيت به قدرى است كه به تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر پيكر عمل را با نيت عمل اندازه‏گيرى كنند، جنبه نيت بر پيكر رجحان دارد: نية المؤمن خير من عمله(171)

اين كه در اسلام به مساله نيت تا اين اندازه توجه شده، براى جلوگيرى از اين است كه عبادت‏ها آن چنان عادت نشود كه كارى طبيعى و غير ارادى و بدون توجه به هدف انجام شود و فقط به پيكر عمل توجه گردد.

اين‏ها چيزهايى است كه ما تنها در نماز اسلامى به دست مى‏آوريم و متوجه مى‏شويم كه بسيارى از برنامه‏هاى تربيتى به وسيله اين عبادت و در پيكر اين عبادت پياده مى‏شود، گذشته از اين كه خود اين عمل، پرورش عشق و محبت به خدا و معنويت در انسان است، كه اين، روح عبادت است.(172)

4 - مراقبه و محاسبه:

مسأله ديگرى كه تنها در تعليم و تربيتهاى دينى هست و علماى اخلاق و عرفا هم فوق‏العاده بر آن تكيه دارند، مراقبه و محاسبه است.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون، و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (173)

مى‏گويد: اى اهل ايمان! تقواى الهى داشته باشيد، و هر كس شديدا دقت كند در آنچه كه براى فردا پيش مى‏فرستد. بار ديگر كلمه اتقوا الله تكرار مى‏شود و سپس مى‏گويد: خدا به تمام آن چه عمل مى‏كنيد آگاه است، گويى مى‏خواهد بگويد: اگر شما دقت نكنيد، چشم بسيار دقيقى هست كه او مى‏بيند.(174) اينجاست كه علماى اخلاق اسلامى با الهام از اين دو آيه مساله‏اى را مطرح مى‏كنند كه آن را ام المسائل اخلاق مى‏دانند، و آن مراقبه است. مراقبه، يعنى با خود مانند شريكى معامله كنى كه به وى اطمينان ندارى و هميشه بايد مواظبش باشى.

دستور ديگرى هم هست به نام محاسبه كه اين هم در خود متن اسلام آمده است: مثلا على عليه السلام مى‏فرمايد: زنوا انفسكم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا خودتان را در اين جا وزن كنيد ببينيد سبكيد يا سنگين،(175) حتى در روايات از ائمه عليهم السلام داريم: ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم(176)

حتی در رویات از ائمه علیهم السلام داریم: لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم(177) پس، از نظر اسلام، اگر كسى بخواهد خود را تربيت كند، بايد مراقبه و محاسبه داشته باشد. البته قبل از مراقبه، مشارطه است؛ يعنى انسان اول بايد با خودش شرط كند و پيمان ببندد كه چگونه باشد. چون اگر مشارطه نشود و انسان براى خود برنامه نريزد و وظايف خود را مشخص نكند، نمى‏داند چگونه از خودش مراقبه كند. لذا بايد مشارطه را روى كاغذ آورده و بعد بر اساس آن هميشه از خود مراقبت كند كه آيا همان طورى كه پيمان بسته رفتار كرده يا نه؟ سپس در هر شبانه روز يك دفعه از خودش حساب بكشد كه آيا مطابق آنچه كه پيمان بسته بود، عمل كرده و از خود مراقبت نموده يا نه؟

اگر عمل كرده بود سپاس و سجده شكر گزارد، و اگر نكرده بود، خود را معاتبه و معاقبه كند؛ يعنى اگر كم تخلف كرده باشد، معاقبه كند؛ يعنى به عنوان عقوبت آن خطاها با روزه‏ها و تحميل كارهاى سخت بر خود، در جبران آن‏ها بكوشد.

اين پنج دستور (مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه) از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامى است كه براى افراد صالح مومن امر بسيار رايجى بوده و در قديمى‏ترين كتب اخلاقى نيز به آن‏ها عنايت زيادى شده است.(178) (179)

5 - معاشرت با صالحان‏

يكى ديگر از عواملى كه براى اصلاح و تربيت به آن توجه شده، معاشرت با صالحان و نيكان است.

انسان هر اندازه هم كه بخواهد از ديگران اثر نگيرد، وقتى با كسى معاشرت كند، كم و بيش اثر مى‏پذيرد، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمود: المرء على دين خليله(180) اين مطلب هم در مورد مجالست با نيكان صادق است هم در مورد مجالست با بدان؛ مثلا على عليه السلام مى‏فرمايد: مجالسة اهل الهوى منساة للايمان(181)

و در قرآن نيز اين مطلب زياد آمده؛ مثلا خداوند خطاب به موسى عليه السلام مى‏فرمايد: و لا يصدنك عنها من لا يؤمن بها واتبع هواه فتردى؛(182)

به قرينه جمله آخر معلوم مى‏شود كه اين ممانعت، غير از ممانعتى است كه مثلا فرعون به زور مانع كار كسى شود، بلكه هشدارى است كه مواظب تأثير سوء آدمهاى بد باش. در مقابل هم احاديثى هست كه مثلا از عيسى عليه السلام سوال شده كه با چه كسانى بايد مجالست داشت و ايشان فرموده:

من يذكركم الله رؤيته و يزيد فى عملكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله.(183)

اين معاشرت اخلاقى كه بحث ماست، غير از معاشرت معلم با متعلم، و غير از معاشرت مربى با زيردست خود است. بلكه انس گرفتن است؛ انسان دو جور معاشرت دارد:

در برخى معاشرت‏ها، انسان دروازه روح خود را مى‏بندد؛ نه خود را آن طورى كه هست بر طرف مقابل، ظاهر مى‏كند و نه آمادگى دارد كه طرف را در خودش بپذيرد.

غالبا در برخوردهايى كه انسان اول بار با ديگران دارد چنين است، ولى همين كه با هم صميمى شدند، ديگر در دل‏ها به روى هم باز مى‏شود و طرفين آن چه دارند از يكديگر پنهان نمى‏كنند. معاشرت موثر اخلاقى مورد بحث، همين معاشرت‏هاى صميمانه است كه فوق العاده اثر دارد و انسان چه با افراد خوب معاشرت كند، چه با افراد بد، نمى‏فهد كه چقدر از آن‏ها تأثير گرفته است.

مولوى مى‏گويد:

مى‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
صحبت صالح تو را صالح كند صحبت طالح تو را طالح كند

در اين معاشرت‏هاى صميمانه آن چه اثرى فوق‏العاده دارد، حالت ارادت است. مسئله ارادت و شيفتگى به شخص معين بالاترين و بزرگترين عامل در تغيير دادن انسان - چه در جهت مثبت و چه در جهت منفى - است.

اگر انسان، فردى را ايده‏آل تلقى كند و بعد شيفته اخلاق و روحياتش شود، فوق‏العاده تحت تأثير او قرار مى‏گيرد و براى همين است كه عرفا به مسأله ارادت پيدا كردن به يك شيخ و مرشد، فوق‏العاده اهميت مى‏دهند.

آيا تاكنون به اين سوال توجه كرده‏ايد كه اساسا توصيه‏هايى كه در اسلام راجع به محبت اوليا داريم براى چيست؟ آيا اين شرك نيست؟ اگر ما ماموريم خدا را پرستش كنيم، پس محبت به على عليه السلام، گرچه كامل‏ترين انسان‏هاست، ديگر چرا؟

پاسخ اين است كه چون محبت به هر انسان كاملى بزرگترين عامل اصلاح و تربيت انسان است، محبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و ديگر ائمه عليهم‏السلام نيز كه وسايل رسيدن به خدا هستند، از عوامل مهم اصلاح و تربيت است.

در زيارت امين‏الله كه از نظر سند از معتبرترين و از نظر مضمون عالى‏ترين زيارت‏ها مى‏باشد، بعد از چند جمله مى‏گوييم: فاجعل نفسى محبة لصفوة اوليائك محبوبة فى ارضك و سمائك؛(184)يعنى هم مى‏خواهم محب باشم هم محبوب،(185) اما چه كسى را دوست بدارم؟ برگزيدگان اولياى خدا.

در كتاب جاذبه و دافعه على عليه السلام هم اين مطلب را مفصل گفته‏ام كه در اصلاح نفس تفاوت تأثير محبت اوليا با تأثير تفكر و محاسبه نفس، مثل تفاوت جمع آورى براده‏هاى آهن در ميان خاك با آهن ربا و با دست مى‏باشد. با تكيه بر تفكر و تذكر و محاسبه و مراقبه و... البته مى‏شود اصلاح شد، اما اگر كسى شيفته انسان كاملى شد ره چند ساله را يك روزه مى‏رود.(186)

6 - ازدواج

يكى ديگر از عوامل اصلاح و تربيت، ازدواج است. قبلا نيز در بحث مراحل خروج از خودخواهى در اين باب سخن گفتيم. ازدواج با اينكه از مقوله لذات و شهوات است، اما در اسلام امرى مقدس و يك عبادت تلقى شده است.

يكى از علل آن اين است كه ازدواج، اولين قدمى است كه انسان از خودپرستى و خوددوستى به سوى غيردوستى برمى‏دارد. تا قبل از ازدواج، فقط يك من وجود دارد و همه چيز براى من است، اما با ازدواج اين حصار شكسته مى‏شود، و موجود ديگرى در كنار من قرار مى‏گيرد، و لذا كار و زحمت‏ها فقط براى من نيست. بعد با آمدن فرزندان، اين من گسترده‏تر مى‏شود و آن چنان به اوها تبديل مى‏شود، كه كم كم اين من هم فراموش مى‏شود و همه‏اش مى‏شود او و اوها.

تجربه‏هاى مكررى نشان داده كه افرادى كه به بهانه اين كه بيشتر به اصلاح نفس خود برسند، ازدواج نكرده‏اند، اولا اغلب در آخر عمر پشيمان شده و ديگران را از اين كار منع كرده‏اند و ثانيا با اين كه واقعا در رشته خودشان ملا بوده‏اند (اغلب اينها حكيم و عارف بوده‏اند) تا آخر عمر باز يك روحيه بچگى و جوانى و خامى هايى داشته‏اند كه برطرف نشده است.

اين نشان مى‏دهد كه نوعى پختگى هست كه جز در پرتو ازدواج و تشكيل خانواده از راه ديگرى پيدا نمى‏شود؛ چه با درس، چه با جهاد نفس و عبادت و چه با ارادت به نيكان؛(187)يعنى عامل تشكيل خانواده كه خود يك عامل اخلاقى و از علل تقدس ازدواج در اسلام است، عاملى است كه جانشين نمى‏پذيرد.(188)

7 - جهاد

عامل ديگر اصلاح و تربيت، جهاد است. جهاد هم عاملى است كه جانشين نمى‏پذيرد و شجاعت كه نتيجه آن است جز در مدرسه جهاد عملى براى انسان حاصل نمى‏شود و چيزى است كه اگر انسان بخواهد در روحش پيدا شود بايد در عمل درگير شود تا آن را كسب كند.(189)

به طور كلى شدايد و مشقات، عامل تربيتند چه مشقاتى كه بى اختيار به سراغ انسان مى‏آيند و جنبه اختياريشان عكس العملى است كه انسان در مقابل آن‏ها انجام مى‏دهد، و چه شدايد بالاترى، مثل جهاد كه خود انسان آن‏ها را انتخاب مى‏كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:

من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزومات على شعبة من النفاق؛(190)

يعنى: مسلمانى كه جهاد نكرده يا لااقل در نفس خود آرزوى جهاد نداشته، اگر بميرد، در شعبه‏اى از نفاق مرده، و خالى از نفاق نيست. البته اين از آن سنخ نفاقهايى است كه خود آدم هم نمى‏داند منافق است، ولى واقعا منافق است؛ و اين شعبه از نفاق را جز مواجه شدن با دشمن - يا لا اقل آرزوى آن - چيز ديگرى از جان انسان بيرون نمى‏برد. درست مثل شنا كردن كه اگر انسان تمام كتاب‏هاى مربوط به آن را بخواند، تا زمانى كه عملا شنا نكند و چند مرتبه زير آب نرود، شنا ياد نمى‏گيرد.(191)

8 - كار

يكى از عواملى كه خيلى ساده است و كمتر به آن توجه شده مى‏شود، عامل كار است. كار و تربيت تأثير و تأثر طرفينى بر يكديگر دارند؛ يعنى هم انسان، خالق كار خود است و هم نوع كار، خالق چگونگى روح انسان است.

در اسلام كار به عنوان امرى مقدس شناخته شده و بيكارى مطرود است و در احاديث زيادى در اين باب داريم؛ مثلا: ان الله يحب المؤمن المحترف؛ (192) يا الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله(193) يا ملعون من القى كله على الناس (194)

وقتى نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از كسى تعريف و تمجيد كردند مى‏پرسيد: كارش چيست؟ اگر مى‏گفتند: كار ندارد، مى‏فرمود: سقط من عينى (195)

اين‏ها درست برعكس آن چيزى است كه در ميان برخى متصوفه و زاهد مآبان و احيانا در فكر خود ما رسوخ داشته كه كار را فقط در صورت نيازمندى و بيچارگى درست مى‏دانيم و مى‏گوييم: اين بيچاره محتاج است، و لذا مجبور است كار كند.

در صورتى كه اصلا مسئله نياز و بى‏نيازى مطرح نيست. اولا كار، يك وظيفه است و حديث ملعون من القى كله على‏الناس(196)ناظر به اين جهت است. ثانياً صرف نظر از اين كه كار يك وظيفه اجتماعى است. از جنبه تربيتى و سازندگى براى انسان فوايد متعددى دارد. انسان موجودى چند كانونى است؛ يعنى هم جسم دارد، هم قوه خيال، هم عقل و فكر و هم احساسات، و كار براى همه اين‏ها لازم و ضرورى است. ضرورتش براى جسم كمتر نياز به توضيح دارد، زيرا امرى محسوس است كه اگر بدن انسان كار نكمند مريض مى‏شود، لذا در مورد ساير فوايد كار بحث مى‏كنيم:(197)

ذهن انسان دائما كار مى‏كند. گاهى انسان به طور منظم از نيروى ذهنى خود استفاده مى‏كند كه اين را مى‏گوييم: تفكر و تعقل، و گاهى ذهن فعاليتى بى‏نظم دارد و از اين جا به آن جا مى‏رود كه اين حالتى عارضى است و آن را خيال و تخيل مى‏ناميم.

اگر انسان نيروى خيال را در اختيار خود نگيرد و قوه خيال آزاد باشد، موجب فساد اخلاق مى‏شود. نفس از امورى است كه اگر انسان آن را به كارى نگمارد، او انسان را به هر چه دلش بخواهد وادار مى‏كند، و همين خيالات است كه انسان را به هزاران نوع گناه مى‏كشاند.

مى‏توان گفت: گناه، غالبا انفجار است، مثل ديگ بخارى كه اگر منفذى نداشته باشد، پس از مدتى حرارت منفجر مى‏شود؛ يعنى انسان بايد دائما با طبيعت در مبادله باشد و انرژى و نيرويى را كه مى‏گيرد، - چه چسمى و چه روحى - به مصرف برساند. زبان انسان بايد حرف بزند، چشم بايد ببيند و... انسان نمى‏تواند مرتب نيرو بگيرد و مصرف نكند. اگر انسان انرژى خود را در راه صحيح مصرف نكند، به هر جنايتى دست مى‏زند.

افرادى كه تنها دستور مى‏دهند و خود هيچ اقدامى نمى‏كنند، يا به هر دليلى در يك حالت بيكارى به سر مى‏برند، نيروهاى ذخيره شده در آن‏ها سعى مى‏كند به يك وسيله بيرون آيد، وقتى راه صحيحى نداشت، از طريق غير مشروع بيرون مى‏آيد. اين كه مى‏بينيم غالبا حكام، جنايتكار از آب در مى‏آيند، به همين علت است.

مثال ديگر براى اين بحث اين است كه از قديم مشهور بوده كه زن‏ها زياد غيبت مى‏كنند و اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده، در صورتى كه چنين نيست، زن و مرد فرقى نمى‏كنند. علتش اين بود كه زن، مخصوصا آنهايى كه كلفت و نوكر داشته‏اند و هيچ كارى انجام نمى‏دادند، صبح تا شب هيچ كارى نداشته‏اند، اهل مطالعه هم كه نبودند، يك زن هم‏شأن خود را پيدا مى‏كردند و چون راهى جز غيبت برايشان باز نبوده است به همين كار مى‏پرداخته‏اند.

در يكى از روزنامه نوشته بود كه در يكى از شهرها - يا ايالات - آمريكا زنان همه اهل قمار شده و همه مردم از اين امر شاكى بوده‏اند.

ابتدا كار را به عهده واعظها گذاشتند كه در مضرات قمار سخن بگويند، اما اين كار اثرى نداشت، زيرا علت بيمارى از بين نرفته بود. يك شهردار پيدا شد و كارهاى دستى زنان مانند بافتنى را تشويق كرد و براى زنها مسابقه‏ها و جايزه‏هاى خوب گذاشت، پس از اندكى زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند. وى علت را تشخيص داده بود و فهميده بود كه علت بيكارى زنها و احتياج آنها به سرگرمى است؛ يعنى يك خلاء روحى داشتند كه منشأ كشيده شدن به سمت قمار شده بود و وى اين خلا را پر كرد.

اين است كه يكى از آثار كار، جلوگيرى از گناه است، البته نه به صورت صد درصد، ولى منشأ بسيارى از گناهان، بيكارى است، و قبلا هم گفتيم كه گناه منحصر به آنچه به مرحله عمل برسد نيست؛ گناه خيالى و فكر گناه هم نوعى گناه است.(198)

كار علاوه بر اينكه مانع گناه مى‏شود، مانع افكار و وساوس و خيالات شيطانى مى‏گردد، لذا بايد كارى را انتخاب كرد كه علاقه فرد را به خود جذب كند؛ وگرنه اگر كار صرفا براى درآمد و مزد باشد، نه تنها اثر تربيتى ندارد، كه شايد فاسد كننده روح هم باشد. انسان وقتى كارى را انتخاب مى‏كند بايد استعداديابى هم شده باشد. هيچ كس نيست كه فاقد همه استعدادها باشد، منتها گاه انسان خودش نمى‏داند استعداد چه كارى را دارد، و لذا دنبال كارى مى‏رود كه استعدادش را ندارد و هميشه ناراحت است؛ مثلا وضع دانشجويان ما با اين كنكورهاى سراسرى بسيار ناهنجار است. فرد مى‏خواهد به هر شكلى هست اين دو سال سربازى را نرود و عجله دارد به هر شكلى در هر دانشگاهى راه پيدا كند لذا هر رشته‏اى كه ديپلمش اجازه مى‏دهد مى‏نويسد و بسا جايى را انتخاب مى‏كند كه اصلا ذوق آن را ندارد؛ يعنى سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست تصادف مى‏دهد؛ چنين فردى تا آخر عمر كارى دارد كه روح و ذوقش را جذب نمى‏كند و هيچ گاه خوشبخت نمى‏شود.

كارهاى ادارى هم اكثر اينجور است. چون در اين كارها ابتكارى وجود ندارد و فقط تكرار است و شخص با بى‏ميلى شديد، و فقط به خاطر اين كه حقوقش كم نشود چند ساعت را پشت ميز مى‏نشيند. و اين كار صدمه‏اى به فكر و روحش مى‏زند، پس انسان بايد كارى را انتخاب كند كه عشق و علاقه دارد و از كارى كه علاقه ندارد، ولو اين كه درآمدش زياد باشد، اجتناب كند؛ و اگر كسى اين را رعايت كرد آن گاه خيال و عشق وى جذب مى‏شود و در آن ابتكاراتى به خرج مى‏دهد.

و از همين جا يكى ديگر از خواص كار آشكار مى‏شود؛ يعنى آزمودن خود.

انسان بايد قبل از هر چيز، خود را بيازمايد، چرا كه قبل از آزمايش نمى‏داند چه استعدادهايى دارد و با آزمايش، استعدادهاى خود را كشف مى‏كند.

انسان پيش از آن، نمى‏تواند خود را كشف كند. اگر انسان به كارى دست زد و ديد استعدادش را ندارد، بايد كار ديگرى را انتخاب كند و همين طور تا به كار مورد علاقه و موافق با استعدادش برسد. وقتى كار مطابق با استعداد خود را كشف كرد، ذوق و شوق عجيبى پيدا مى‏كند و اهميت نمى‏دهد كه درآمدش چقدر است. آن گاه است كه شاهكارها پديد مى‏آيد. شاهكارها ساخته عشق است نه ساخته پول.

اثر ديگر كار، منطقى فكر كردن است. فكر منطقى، يعنى اين كه انسان نتيجه‏اى را از راهى كه در متن خلقت براى آن نتيجه قرار داده شده بخواهد، اما اگر انسان هدفها و آرزوهايش را از راههاى ديگرى كه زمانى به طور تصادفى نتيجه داده و كليت ندارد بخواهد، فكرش منطقى نيست، مثل كسى كه هميشه دنبال گنج است يا مى‏خواهد از راه بليت‏هاى بخت آزمايى پولدار شود. اما كسى كه پول و درآمد را از راهى منطقى مى‏خواهد و كار مى‏كند و متناسب با كارش در آمد كسب مى‏كند، چون رابطه علّى و معلولى را مى‏بيند، فكرش با قوانين عالم منطبق مى‏شود و فكرش منطقى مى‏شود. اين است كه كار غير از اين كه از راه تجربه به انسان چيزهايى مى‏آموزد و منشأ علم است، عقل و فكر انسان را اصلاح، تنظيم و تقويت مى‏كند.(199)

كار همچنين بر روى احساسات و قلب انسان اثر مى‏گذارد و موجب رقت و خشوع قلب مى‏شود، اما بيكارى قساوت قلب مى‏آورد. يكى ديگر از فوايد كار، مساله حفظ شخصيت و حيثيت و آبرو و استقلال است.