حجه الاسلام واعظ شهير، مرحوم كافى رحمت الله عليه نقل كردند:
يك نفر از رفقا از يزد نامه اى به من نوشته ، آدم دينى خوبى است ، از عاشقان امام
زمان (ع ) است ، از رفقاى من است ، در نامه نوشته كه مرا چند روز است منقلب كرده ،
گر چه اين پيغام خيلى به علماء رسيد، (به
مرحوم مجلسى گفته ، به شيخ مرتضى انصارى گفته ، به مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى گفته
، به مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى گفته ، به بعضى از اوتاد ديگر گفته
) اين بنده خدا نوشته من چهل شب چهارشنبه از يزد مى آمدم مسجد مقدس
جمكران ، توسلى و حاجتى داشتم ، نوشته شب چهارشنبه چهلمى دو هفته قبل بود، در مسجد
مقدس جمكران خسته بودم ، گفتم ساعتى اول شب بخوابم ، سحر بلند شوم برنامه ام را
انجام بدهم . صحن حياط هوا گرم بود، خوابيده بودم يك وقت ديدم از در مسجد مقدس
جمكران يك مشت طلبه ها ريختند تو، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: آقا آمده ، گفت من
خوشحال دويدم رفتم جلو، آقا را ديدم ، اما نتوانستم جلو بروم ، گفتم آقا آمده اند
كه آمده باشند، خودش فرمودند برو به مردم بگو دعا كنند خدا فرجم را نزديك كند. به
خدا قسم آى مردم دعاهاتان اثر دارد. ناله هاتان اثر دارد، خود آقا به مرحوم مجلسى
فرموده ، مجلسى به شيعه ها بگو برام دعا كنند، هى پيغام مى دهد، به خدا دلش خون است
، آقا مصلحت در اين است كه فعلا پسر فاطمه در پس پرده غيبت باشد با كى ؟ نمى دانم ؟
حالا مى خواهم دعا كنم ، الهى به پهلوى شكسته زهرا، خدايا به صورت سيلى خورده زهرا،
الهى به جگر پاره پاره امام حسن ، الهى به سر بريده حسين ، قسمت مى دهم كه ديگه
فرجش را نزديك كن .
(49)
بار الها رهبر اسلاميان كى خواهد آمد
|
شيعيان را غمگسار مهربان كى خواهد آمد
|
انتظار مصلحى دارد جهان ، اما نداند
|
مصلح كل رهنماى انس و جان كى خواهد آمد
|
شاعر ديگر در جواب مى گويد:
خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد
|
غم مخور آخر طبيب دردمندان خواهد آمد
|
آنقدر از كردگار خويشتن اميدوارم
|
كه شفا بخش دل اميدواران خواهد آمد
|
دردمندان ، مستمندان ، بى پناهان را بگوئيد
|
منجى عالم ، پناه بى پناهان خواهد آمد
|
صبر كن يا فاطمه ، اى بانوى پهلو شكسته
|
مهديت با شيشه دارو و درمان خواهد آمد
|
مرحوم آية الله قاضى در مسجد مقدس
جمكران
آقاى حاج جواد رحيمى نقل كردند: مرحوم آية الله آقاى حاج سيد حسين قاضى رحمت الله
عليه فرمودند: شب تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى
سال 1348 در مسجد جمكران بودم ، ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين و
بخصوص روى آسمان مسجد مقدس جمكران فرو مى ريزند (در اينجا آقاى رحيمى فرمودند من هم
اتفاقا آن شب در مسجد مقدس جمكران بودم و آن انوار را ديدم ، بلكه همه مردم آنها را
مى ديدند، در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه
من در مسكر آباد تهران بودم ، يكى از اولياء خدا مرا با طى الارض به مسجد مقدس
جمكران آورد با او در مسجد مقدس جمكران به مجلس روضه ئى كه در گوشه اى تشكيل شده
بود رفتيم ، از همان اول مجلس حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در روضه شركت فرمودند،
روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آية الله حاج سيد على رضوى سروده
است مى خواند و حضرت ولى عصر(ع ) گوش مى دادند و گريه مى كردند، پس از خاتمه مجلس
حضرت حجه بن الحسن (ع ) دعا كردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه در
مجلس بودند به شخصى كه از ديگران به حضرت ولى عصر(ع ) نزديكتر بود اصرار مى كردند
كه شما هم دعائى بكنيد، او مى گفت حضرت ولى عصر(ع ) دعا فرمودند، بالاخره با اصرار
زياد او را به دعا كردند، او هم چند جمله درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت .
(احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى
بوده ولى نمى خواست اسمش را ببرد)
(50)
از كدام راه به مسجد مقدس جمكران مى آئى
حاج على محمد فرزند مرحوم حاج ابوالقاسم پاينده قمى چنين بيان كردند: مرحوم والد
گفتند من نذر كرده بودم چهل شب جمعه يا چهارشنبه (ترديد از گوينده ) به خاطر جنبه
اقتصادى و آفاتى كه به زراعت رسيده بود و... مسجد مقدس جمكران مشرف شوم ، سى و نه
شب رفتم ، شب جمعه يا چهارشنبه آخر بود كه به مسجد رفتم و اعمال مسجد و نماز ولى
عصر(ع ) را خوانده بودم ، هوس چائى كردم ، گشتم تا آشنايى پيدا كنم و يك چائى بخورم
، برخورد كردم به عده اى از آشنايان كه اسباب چائى داشتند، لكن آب نداشتند، ظرف آب
را گرفتم تا بروم از آب انبار نزديك مسجد و آب بياورم . نصف پله ها را رفتم ، وسط
آنجا چراغ نفتى نصب كرده بودند، يك وقت متوجه شدم آقائى دارد بالا مى آيد، سلام
كردم با محبت جواب داد و از من احوالپرسى كرد مثل كسى كه سالهاست با من رفيق و
آشناست ، فرمودند: مسجد آمدى ؟ گفتم : آرى ، پرسيد چند هفته است ؟ گفتم : هفته چهلم
است ، پرسيد حاجتى دارى ؟ گفتم : آرى ، گفت : برآورده شده ؟ گفتم : نه . فرمود از
كدام راه مى آئى ؟ عرض كردم از جاده قديم (آسياب لتون ) فرمود بين باغ آقا و آسياب
دو سه پل است شما وقتى از پل اول كه بالا مى روى شيخ محمد تقى بافقى را مى بينى كه
مى آيد در حالى كه عبايش را زير بغل گذاشته و سنگها را از جاده به كنار مى ريزد،
اين برخورد را به او بگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آنچه ما نزد تو داريم يك
مقدار به تو بدهد.
وقت بازگشت من از همان راه كه بر مى گشتم در همان مكان برخورد به شيخ محمد تقى
بافقى يزدى نمودم كه عبا زير بغل گذاشته ، خم مى شد سنگها را از جاده به كنارى مى
ريخت ، چون به او برخورد كردم و جريان را تعريف نمودم و گفتم آقا ترا سلام رسانيد،
نشست آنقدر گريه كرد، بعد گفت : آقا دگر چه فرمود؟ گفتم فرمود از آنچه كه از نزد
شماست مقدارى به من بدهيد، كيسه اى در آورد و مقدارى پول خرد كه داخل كيسه بود كف
دست ريخت و چند قرانى به من داد و گفتند ديگر آقا مطلبى نفرمود، گفتم نه ، گفت خدا
به شما خير و بركت دهد و رفت ، بعد از اين جريان من وضعم خوب شد و اوضاع كارم
روبراه شد.
از امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران
شفا گرفتم
آقاى حسين آقاى شوفر مى گفت در زمان طفوليت مادرم فوت شده بود و پدرم زن ديگرى
گرفته بود، من ناراحت بودم و از اراك وطن اصلى ام فرار كردم و مشغول رانندگى شدم و
كم كم شغل ميكانيكى را ياد گرفتم و در كارخانه اى كه مال يهودى ها بود مشغول
ميكانيكى شدم ، در اين بين مبتلا به كمر درد شديدى گرديدم كه فوق العاده مرا ناراحت
كرده بود. براى معالجه به اطباء زيادى مراجعه كردم و عكسهاى بسيارى از كمر من
برداشتند حتى به خارج از كشور رفتم و مرا عمل جراحى كردند. ولى همچنان كمردرد مرا
اذيت مى كرد و نتيجه اى از آن همه معالجات حاصلم نشد، يعنى اطباء به من گفتند كه
عصب موضع درد ضعيف شده و علاجى ندارد.
لذا من به مسجد مقدس جمكران رفتم و به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه متوسل شدم و چند
روز در قهوه خانه جمكران ماندم ولى نتيجه اى نگرفته و به قم برگشتم . شبى در خواب
ديدم كه به من مى گويند از ماندن در قهوه خانه كه انسان نتيجه اى حاصلش نمى شود،
بلكه بايد در خود مسجد بيتوته كنى تا به مقصد برسى . من مجددا به مسجد جمكران
برگشتم و قصد داشتم در ايام البيض ماه رجب عمل ام داود را بجا بياورم . شبى در مسجد
تنها بودم ، هيچكس در آنجا نبود، اعمال مسجد را انجام داده بودم ، ناگهان ديدم سيد
جليل القدرى كه تمام لباسهايش سبز بود و نور غير زننده اى آن سبزى را احاطه كرده
بود در كنار من در ميان مسجد نشسته ، من هم در آن موقع در نهايت ناراحتى بودم ،
كمرم در آن لحظه به شدت درد مى كرد.
آن آقا رو به من كرد و فرمود: چه دردى دارى ؟
گفتم : مدتى است كه كمرم سخت درد مى كند.
آن آقا نزديك من آمدند و دست روى مهره هاى پشت من كشيدند و يك يك مهره ها را زير
دست گذاردند تا آنكه دستشان به مهره اى كه درد مى كرد رسيد، موضع درد را با كف دست
مالش دادند و آيه شريفه اواخر سوره حشر را مى خواندند كه مى فرمايد:
(لو انزلنا
هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس
لعلهم يتفكرون هو الله الذى لا اله هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم هو
الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار
المتكبر سبحان الله عما يشركون هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى
يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم .
و بعد فرمود: خوب شدى ، من حركتى به خودم دادم ، ديدم كمرم درد نمى كند، سپس بدن
خود را به طرف راست و چپ حركت دادم ، احساس دردى نكردم ، از جا برخاستم ، ديدم
راحت مى توانم برخيزم و حال آنكه قبلا نمى توانستم حركت كنم . چند قدمى راه رفتم و
در ايوان مسجد مقدس جمكران مقدارى دويدم ، ديدم اثرى از درد در بدنم وجود ندارد.
سنگ سنگينى بيرون مسجد افتاده بود، روى دست بلند كردم ، ديدم ناراحتم نمى كند، و
بالاخره هر چه توانستم خود را امتحان نمودم ديدم به هيچ وجه اثرى از كسالتم وجود
ندارد، برگشتم به مسجد كه از حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تشكر كنم . آن حضرت در
مسجد نبودند و بلكه در هيچ كجاى مسجد جمكران و بيابانهاى اطراف كسى غير از من وجود
نداشت .
(51)
عنايت حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه -
به كودك 13 ساله زاهدانى در
مسجد مقدس جمكران
كرامات ، معجزات و عناياتى كه از ائمه اطهار عليه السلام صادر گشته و توسط راويان
مورد اعتماد روايت شده ، و در كتابهاى مورد استناد ثبت گرديده ، منحصر به صدر اسلام
و قرون اوليه اسلام نمى باشد، بلكه هر روز در گوشه و كنار جهان ، به ويژه در حرم
ائمه هدى ، عليهم السلام معجزات و كرمات تازه اى تحقق مى يابد كه دليل حقانيت
پيشوايان شيعه ، و مابه دلگرمى شيعيان مى باشد.
هر يك از شما يك يا چند معجزه در حرم مطهر ثامن الحجج امام على بن موسى الرضا -
عليه السلام - ديده و يا شنيده ايد.
اكنون كه دوران فرمانروائى حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - مى باشد، همه روزه دهها
نفر در اقطار و اكناف جهان با توسل به ذيل عنايت آن حضرت از امراض صعب العلاج و
ديگر گرفتاريهاى خانمانسوز به طور معجزه آسا رهائى مى يابند، و براى هميشه خود را
رهين عنايات آن حضرت مى دانند.
در اينجا يكى از اين كرامتها را كه در شب دوازدهم جمادى الاولى 1414 ه در مسجد
مقدس جمكران در مورد يك كودك 13 ساله زاهدانى انجام يافته براى نورانيت قلب
خوانندگان گرامى مى آوريم :
اين كودك (سعيد چندانى
) دانش آموز كلاس پنجم ابتدائى است كه در دبستان محمد على فائق ، در
زاهدان متولد شده و بر شيوه عقايد اهل تسنن تربيت يافته است .
مادر سعيد اگر چه از لحاظ نسب به خاندان عصمت و طهارت منسوب است ولى او نيز سنى و
حنفى است .
سعيد يك سال و هشت ماه پيش در يك تعميرگاه ماشين پايش مى لغزد و به چاهى كه روغن و
فاضلاب تعميرگاه در آن مى ريخته مى افتد، و جراحتهاى مختلفى بر بدنش وارد مى شود،
اين جراحتها بهبودى مى يابد ولى غده اى در ناحيه شكم پديد مى آيد، نخست خيال مى
كنند كه فتق است ، ولى با گذشت چند ماه پزشكان معالج اظهار مى كنند كه غده سرطانى
است و بايد او را براى معالجه به تهران ببرند.
او را به تهران مى آورند و در بيمارستان هزار تختخوابى بسترى مى كنند، پس از
نمونه بردارى و احراز غده بدخيم سرطانى ، او را به بيمارستان الوند منتقل مى كنند،
و غده اى به وزن يك كيلو و نيم از شكم او بيرون مى آورند ولى در مدت كوتاهى جاى غده
پر مى شود، و پزشكان اظهار مى كنند كه با اين رشد سريع غده ، ديگر كارى از ما ساخته
نيست .
مادر سعيد شبى در خواب مى بيند كه به او مى گويند:
(سعيد را ببريد به مسجد مقدس جمكران ).
طبعا يك زن سنى نمى داند كه مسجد جمكران يعنى چه ؟ ولى هنگامى كه خوابش را براى
ديگران نقل مى كند، او را به مسجد جمكران قم راهنمائى مى كنند.
وى سعيد را با ديگر فرزندش (محمد نعيم
) به قم مى آورد، و بلافاصله به مسجد مقدس جمكران مشرف مى شوند.
سعيد روز سه شنبه 11 جمادى الاولى 1414 هيك ساعت و نيم بعد از ظهر وارد مسجد
جمكران مى شود، خدام مسجد وضع او را كه به اين منوال مى بينند او را در اطاق شماره
هشت زائر سراى مسجد اسكان مى دهند.
مادر سعيد اعمال مسجد را فرا مى گيرد، با پسرش محمد نعيم اعمال مسجد را انجام مى
دهد، آنگاه عريضه اى تهيه مى كند و آن را در چاه مى اندازد، و با دلى سرشار از اميد
به ذيل عنايت حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - متوسل مى شود.
شب فرا مى رسد و عاشقان حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - طبق رسم سنواتى (كه شبهاى
چهارشنبه از راههاى دور و نزديك به مسجد مقدس صاحب الزمان در جمكران مشرف مى
شوند) دسته دسته مى آيند، و در مسجد به عبادت و نيايش مى پردازند.
مشاهده اين شور و هيجان مردم در دل مادر سعيد طوفانى ايجاد مى كند، او نيز همراه
دهها هزار زائر به عبادت و دعا و تضرع مى پردازد و شفاى فرزندش را از حضرت بقيه
الله - ارواحنا فداه - با اصرار و الحاح مسئلت مى كند.
هنگامى كه به اطاق مسكونى اش در زائر سراى مسجد مى آيد، دو نفر از خادمان با اخلاص
به اطاق او مى آيند و در آنجا عزادارى مى كنند و براى شفاى سعيد به طور دسته جمعى
دست به دعا بر مى دارند.
سعيد مى گويد:
(درست ساعت 3 نيمه شب بود كه در عالم
رويا ديدم نورى از پشت ديوارى ساطع شد و به طرف من به راه افتاد.
او يك انسان بود، ولى من از او فقط نور خيره كننده اى مى ديدم كه آهسته آهسته به من
نزديك مى شد.
من اول مضطرب شدم ، ولى سعى كردم كه بر خودم مسلط شوم .
هنگامى كه نور به من رسيد به ناحيه سينه و شكم من اصابت كرد و برگشت .
من از خواب بيدار شدم و چيزى متوجه نشدم و باز هم خوابيدم .
صبح كه از خواب بيدار برخاستم ، سعى كردم كه خودم را به عصايم نزديك كنم و عصا را
بردارم ، ناگاه متوجه شدم كه بدنم سبك شده و آن حالت درد شديد به كلى از من رفع شده
است .
در آن وقت متوجه شدم كه شفا يافته ام و آن نور وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عليه
السلام بوده است .)
اين معجزه باهره و كرامت ظاهره ، در شب چهارشنبه 12 جمادى الاولى 1414 هجرى ، برابر
با 5 آبان 1372 شمسى صادر گرديد.
سعيد با مادر و برادر خود سه شب در زائر سراى مسجد اقامت كردند، شب سوم كه شب جمعه
بود عنايت ديگرى شد، كه اين بار در بيدارى انجام پذيرفت ، و اينك متن آن واقع از
زبان سعيد:
(شب جمعه در اطاق شماره هشت نشسته بودم
، مادرم مشغول تلاوت قرآن بود، احساس كردم كه شخصى در كنار من نشست ، و براى من
رهنمودها و دستورالعمل هايى را بيان فرمود.
چون سخنانش تمام شد برگشتم و كسى را نديدم ، از مادرم پرسيدم كه : مادر با من بودى
؟ گفت : من قرآن مى خوانم باتو نيستم .
پرسيدم : پس اين كى بود كه با من سخن مى گفت ؟ مادرم گفت : كسى در اينجا نيست .
در آن موقع پتو را بر سرم كشيدم و هر چه بر مغز خود فشار آوردم كه مطالب آن شخص را
به خاطر بياورم چيزى به يادم نيامد.)
روز جمعه سعيد و مادرش به تهران باز مى گردند و به بيمارستان الوند مراجعه مى كنند،
پس از عكسبردارى معلوم مى شود كه سعيد صحيح و سالم است و از غده بدخيم سرطانى هيچ
خبرى نيست .
و بدين گونه اين كودك سعادتمند كه به حق (سعيد)
نامگذارى شده از معجزات باهره حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - بهبودى كامل خود را
در مى يابد.
دو هفته بعد (شب چهارشنبه 25 جمادى الاولى ، برابر با 19/8/72 سعيد با مادرش و
برادرش محمد نعيم به جمكران آمده بود تا پيشانى ادب بر آستان مسجد حضرت صاحب الزمان
بسايد، و از محضر مولا و مقتدايش تشكر نمايد. خوشبختانه حقير هم در مسجد بودم ، و
از داستان شفا يافتن او آگاه بودم ، با او در دفتر مسجد رفتم و در حضور دهها نفر از
دوستان ، مطالب بالا را از زبان سعيد بدون واسطه شنيدم .
مادرش از خوشحالى در پوست نمى گنجيد، و براى حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه -
پيوسته درود مى فرستاد، و سخنانى مى گفت كه از يك فرد سنى مذهب بسيار جالب بود،
مثلا مى گفت : (من نمى دانم الان امام
زمان - عليه السلام - كجاست ؟ آيا در درياها كشتى ها را نجات مى دهد، و يا در
آسمانها هواپيماها را نجات مى دهد!).
سعيد در اين سفر با كوله بارى از پرونده هاى پزشكى ، عكسها و آزمايشها آمده بود، كه
آنها را به مشتاقان ارائه دهد، از اسناد پزشكى او توسط مسئولين مسجد فيلمبردارى شد،
از خود سعيد و مادرش فيلمبردارى شد و سخنانشان ضبط گرديد. بى گمان خانواده
(چندانى
) در ميان خانواده هاى معتقد اهل سنت ،
مبلغ صميمى و بى قرار حضرت بقيه الله - عجل الله تعالى فرجه الشريف - خواهند بود.
(52)
امام زمان به من شفا داد
حجه الاسلام و المسلمين آقاى فقيهى سرپرست درمانگاه قرآن و عترت فرمودند:
من مريض شدم و زبانم گرفته شد، بسيار ناراحت بودم ، رفتم به مسجد مقدس جمكران نماز
صاحب الزمان عليه السلام را خواندم به محضر آقا عرض كردم كه من چهل سال است
خدمتگزار حضرتعالى هستم ، به اين سربازت عنايتى بفرما، از بركات مسجد مقدس جمكران و
عنايت آقا صاحب الزمان عليه السلام زبانم باز شد، توضيح اينكه معظم له از علاقمندان
صاحب الزمان عليه السلام و مسجد مقدس جمكران مى باشد.
كراماتى كه از مسجد مقدس جمكران ديدم
حقير وقتى وارد شهر مذهبى قم شدم يكسال در منزل حضرت آية الله حاج سيد قادر
ميرعظيمى اخوى بزرگوار بودم كه بعد از آن آمدم به مدرسه فيضيه حجره 12 مشغول به
تحصيل علوم دينى شدم تا اينكه رفقاى ما براى عمامه گذارى از آقايان مراجع دعوت مى
كردند به مدرسه فيضيه و جشن مى گرفتند، بنده عصر رفتم به مسجد مقدس جمكران بعد از
نماز تحيت مسجد و نماز امام زمان عليه السلام خواندم ، عرض كردم يا صاحب الزمان
عليه السلام من مهمان تو هستم ، نوكر و سرباز شما هستم ، پناه به شما آورده ام و
كسى غير از خدا و شما ندارم ، به حق پدرت و به حق مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و
جدت امام حسين عليه السلام به من كمك كن ، حاجت مرا روا كن .
آن شب در عالم خواب ديدم سيد بزرگوارى فرمودند فردا صبح در حرم حضرت معصومه خودت
عمامه به سرت مى گذارى ، عصر يك نفر از اطراف قم مى آيد شما را براى منبر مى برد،
بنده همين دستور آقا را انجام دادم ، عصر آن روز يك نفر به نام حاج اصغر رياضى آمد
ما را برد به نزديكى امامزاده جعفر جهت منبر كه حدود بيست خانوار بودند و مسجد
نداشتند، در منزل خود اصغر رياضى نماز جماعت و منبر بود وقتى بنده به منزل ايشان
رسيدم گفتند آقا مى خواهم خمس مالم را بدهم ، حساب كرديم بيست و پنج هزار تومان
بدهكار شدند، ده هزار تومان دادند بابت سهمين ، چون مقلد آيت الله العظمى نجفى
مرعشى بودند حقير ده هزار تومان به محضر معظم له بردم ، آقا فرمودند كجا هستيد و كى
عمامه گذاشتيد؟
داستان مسجد مقدس جمكران را نقل كردم در حالى كه آن مرجع بزرگ جهان شيعه گريه مى
كردند فرمودند برو قدر امام زمان عليه السلام را بدان و پنجهزار تومان پول به من
دادند و با خط مبارك خودشان براى حقير اجازه نامه نوشتند.
و فرمودند مسجد مقدس جمكران معجزات و كرامات زيادى دارد دست از اين مسجد شريف و
مقدس بر نداريد و به دوستان و رفقاى خود بگوئيد به اين مسجد مقدس جمكران بيشتر
بروند چون رفت و آمد امام زمان در اين مسجد زياد است .
خلاصه از عنايت امام زمان عليه السلام و از بركات دعاى حضرت آية الله العظمى آقاى
نجفى مرعشى و كرامات مسجد مقدس جمكران حقير در همين محل و اطراف آن چندين مسجد و
مدرسه و مكتب قرآن و كتابخانه عمومى و امانى تاسيس نمودم ، اميدوارم مورد رضاى حضرت
ولى عصر امام زمان عليه السلام قرار گيرد.
مشكل من حل شد
آقاى حاج غلامرضا مسبح فرمودند(53):
حدود 35 سال پيش بود كه وضع زندگى ما از نظر اقتصادى خوب نبود، گرفتارى زياد داشتم
، هر درى زديم كه نجات پيدا كنيم نشد، عاقبت به مسجد مقدس جمكران رفتيم و بعد از
نماز صاحب الزمان دعائى كه در مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى نوشته معروف به دعاى امام
سجاد(ع ) كه شيخ كفعمى در بلد الامين دعائى از حضرت امام زين العابدين (ع ) نقل
كرده و فرموده اين دعا را مقاتل بن سليمان از آن حضرت روايت كرده و هم گفته هر كه
صد مرتبه آن را بخواند و دعايش مستجاب نگردد لعنت كند مقاتل را، اين است دعا:
الهى كيف ادعوك و انا انا و كيف اقطع رجائى منك و انت انت
الهى اذا لم اسئلك فتعطينى ممن ذا الذى اسئله فيعطينى الهى اذا لم اتضرع اليك
فترحمنى فمن ذا الذى اتضرع اليه فيرحمنى الهى فكما فلقت البحر لموسى عليه السلام و
نجيته اسئلك ان تصلى على محمد و اله و ان تنجينى مما انا فيه و تفرج على فرجا عاجلا
غير اجل بفضلك و رحمتك يا ارحم الراحمين
(54)
ايشان فرمودند از بركت امام زمان و مسجد مقدس جمكران و اين دعا كه در آنجا خواندم
تمام مشكل من حل شد و پروردگار عالم عنايتى در حق من فرمودند.
با امام زمان (عج ) مسجد مقدس جمكران را
تعمير مى كرديم
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند: بعد از آنكه مسجد مخروبه شده بود
تا آنكه حاجى عليقلى جمكرانى مريض شده بود به او گفتم نذر كن خدا شفا بدهد ترا قدرى
تعمير اين مسجد كن تا آنكه شفا يافت به مقدار سيصد تومان خرج نمود، يك طرف مسجد را
بساخت ، اما گفت وقت زدن طاقهاى مسجد از مسجد بايد گوسفندى كشت ، مى گويد رفتم و
گوسفندى كشتم و گوشت او را به فقرا دادم و محزون بودم از براى خرابى باقى مسجد تا
كه روزى در خواب ديدم كه درب مسجد امام حسن جمعيت زيادى مى باشد و ملا آقا رضا كه
خويش بود با ما او را ديدم و گفتم بيا برويم ميان حرم حضرت معصومه (س ) او به من
گفت كجا برويم و حال آنكه حضرت حجه در اين جا مى باشد، اشاره نمود به سوى جلو جانب
درب مسجد، ديدم كه در جلو خان درب مسجد امام حسن سجاده افتاده و حضرت نماز كرده بود
و تعقيب نماز مى خواندند چون كه پيش حضرت را خواب ديده بودم و منتظر فرصت بودم كه
عرض خود را بكنم آخرالامر حضرت از نظرم غائب شد و نشد كه عرض خود را خدمت حضرت
نمايم ، از باب خرابى مسجد تا آنكه در اين دفعه پيش خود خيال نمودم كه حال مثل آن
روز نشود كه من عرض خود نكرده غايب شوند لهذا افتاده به روى زانوى حضرت و عرض كردم
كه مسجد مقدس جمكران خراب شده چرا يك مرحمتى نمى فرمائيد كه تعمير شود به يك مرتبه
ديدم كه من خودم و حضرت ميان مسجد مقدس جمكران مى باشم ديدم آب گل گرفته و قدرى آب
به روى آن گلها ريخت و فرمودند وقتى كه نماى مسجد را مى ساختيد من در اينجا بودم مى
ديدم و از گوشت آن گوسفند به ما رسيد به يك مرتبه صبيه ام مرا از خواب بيدار كرد من
به او دعوى كردم ، عيالم گفت چرا دعوى مى كنى گفتم الحال خواب ديدم و نگذاشت كه
خواب خود را تمام ببينم .
(55)
سيد عبدالرحيم نقل كرد كه بعد از آنكه حاجى عليقلى فوت شد، استاد رضاى نجار ابن
حاجى اسماعيل نجار قمى حاجى مذكور را خواب ديده بود و اين حقير مولف از استاد رضا
سوال كردم از كيفيت خوابى كه ديده بود نقل كرد كه در خواب ديدم يك باغ بسيار بزرگ
را و در ميان باغ قصرى عالى و بسيار بلندى بود و ديدم حاجى على قلى را در بالاى آن
قصر بود و سر خود را از ميان قصر بيرون آورده بود، به او گفتم كى اين باغ و قصر
رابه تو داده ، گفت صاحب الزمان تا سه مرتبه الى آخر، معلوم مى شود كه حضرت حجه آن
باغ و آن قصر را به او مرحمت كرده در عوض آن مقدارى كه تعمير نموده بود، از اين
مسجد شريف پس از خواب و همچنين از خواب سابق معلوم مى شود و كشف از اين كند كه عمل
او مقبول حضرت حجه گرديده ، هنيئا له بهذه الكرامه .
(56)
هر پولى خرج مصرف مسجد مقدس جمكران نمى
شود
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند: از حاجى على قلى جمكرانى كه مى
خواستم بروم از جمكران طرف شهر يك زنى اهل جمكران يك ده شاهى به من داد كه اين پول
را از براى من شمع بخر و بياور كه مى خواهم در مسجد مقدس جمكران روشن كنم مى گويد
رفتم و شمع خريدم و دستمالى كه پول او در ميان او بود بيرون آوردم كه پول شمع را
بدهم ، ديدم كه پول نيست ، به خود گفتم يقين جايى افتاده ، شمع را پس دادم و گفتم
پول نيست و رفتم قدرى از راه را طى كردم و دستمال را از جيب بيرون آوردم ديدم كه
پولش هست ، سر جاى خود برگشتم كه شمع بخرم ، دو مرتبه رفتم كه پول بدهم ديدم كه پول
نيست شمع را پس دادم ، برگشتم در بين راه ديدم كه پول به همان دستمال بسته ، فهميدم
پول جهتى دارد كه نبايد خرج اين راه خير شود، لهذا پولش را آوردم و پس آن ضعيفه
دادم .
(57)
صاحب الزمان شفا داد
آيت الله كاشانى فرمودند: شخصى به نام نوروزى به من نقل كرد پسرم مريض شد وقتى دكتر
بردم گفتند سرطان است ، چندين دكتر مراجعه كردم ، همه گفتند درد ايشان درمان ندارد،
ناچار پسرم را به انگلستان بردم ، تا آنجا هم بعد از چند روز آزمايش و عكسبردارى
همين تشخيص را دادند و گفتند اگر عمل هم بكنيد فايده ندارد، بارها به خدا عرض كردم
كه خدايا اين همه ثروت را كه به من عنايت فرموده ايد از من بگير، فقط اين يك پسر را
براى من نگهدار، عاقبت پسرم را از بيمارستان انگلستان مرخص كردم ، سوار هواپيما
شديم به طرف تهران ، در حالى كه سرم دستش بود و از شدت درد ضعيف و رنجور شده بود،
يك نفر در هواپيما به من گفت اين مريض را چرا اينجا آوردى ، گفتم كجا ببرم ، گفت :
مسجد مقدس جمكران ، اين جور مريضها را بايد صاحب الزمان شفا بدهد، من در همان
هواپيما نذر كردم كه اگر خداوند پسرم را شفا دهد يك بيمارستان به نام مسجد مقدس
جمكران بنا كنم ، شروع كردم در هواپيما با امام زمان (ع ) راز و نياز كردن ، عرض
كردم اى پسر فاطمه به حق فاطمه زهرا(ع ) به اين پسر شفا عنايت فرما، در همين حال
بودم كه يك مرتبه پسرم از خواب بيدار شد و گفت بابا به من انار بده ، گفتم چشم
تهران براى شما انار مى دهم ، بار دوم از خواب بيدار شد و گفت بابا به من بيسكويت
بده ، معلوم شد كه در خواب ديده سيد بزرگوارى براى ايشان انار آورده و فرموده شما
خوب شديد سرم را بيرون بياوريد چون تهران رسيديم سرم را از دست ايشان بيرون آوردم
ديدم حالش خيلى خوب است چند روز در تهران مانديم ، به دكترها مراجعه كردم آزمايش و
عكسبردارى گفتند پسر شما سالم است ، چون قبلا ديده بودند گفتند اين فقط معجزه بود
كه خداوند از صاحب الزمان و مسجد مقدس جمكران ايشان را شفا داده .
توضيح اينكه آقاى نوروزى هر هفته شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمكران مى آيد.
پيرزن باصفايى در مسجد مقدس جمكران
در قديم ساختمان مسجد مقدس جمكران در شهر مذهبى قم آنقدر وسعت نداشت كه جمعيت زيادى
در آن جمع شود، علاوه راه ماشينى خوبى هم نداشت كه مردم به سهولت بتوانند به آنجا
بروند، لذا مسجد مقدس جمكران تنها براى چند نفر عاشقان پرحرارت آن حضرت باقى مى
ماند كه آنها به هر نحوى كه ممكن بود شبهاى جمعه خود را به آنجا مى رسانند، ولى
بقيه شبها مسجد خالى بود كه طبعا درش را خادم مسجد مى بست و مى رفت .
پيرزن با صفائى كه شايد مكرر خدمت حضرت ولى عصر(ع ) در خواب و بيدارى رسيده بود، پس
از آنكه مسجد مقدس جمكران را توسعه داده بودند شب جمعه اى به مسجد مقدس جمكران مى
رود و صدها و بلكه هزارها نفر را مى بيند كه در مسجد و اطاقها و حتى در فضاى باز
اطراف مسجد براى عبادت و توسل به آن حضرت جمع شده اند و همه نسبت به آن حضرت عرض
ارادت مى كنند.
خودش مى گفت : من وقتى اين جمعيت را ديدم و با جمعيت قبل از توسعه مسجد مقايسه كردم
خيلى خوشحال شدم كه بحمدالله مردم اطراف مولايم حضرت حجه بن الحسن (ع ) جمع شده اند
و به آن حضرت اظهار علاقه مى كنند، با اين خوشحالى وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را
انجام دادم و سپس زيارت آل ياسين را خواندم و مقدارى با زبان خودم با آن حضرت حرف
زدم ، ضمنا به آن وجود مقدس عرض كردم آقا خيلى خوشحالم كه مردم زياد به شما علاقه
پيدا كرده اند و شبها جمعيت زيادى به دور مسجد جمع مى شوند و به شما اظهار علاقه مى
كنند.
سپس از مسجد بيرون آمدم و غذاى مختصرى از همان غذاهايى كه در مسجد به همه مى دادند
خوردم و به يكى از حجرات مسجد كه قبلا براى استراحتم آن را آماده كرده بودم رفتم و
خوابيدم ، در عالم خواب و يا در عالم معنى ديدم حضرت بقيه الله (ع ) به مسجد مقدس
جمكران تشريف آورده اند و در ميان مردم راه مى روند ولى كسى به آن حضرت توجهى نمى
كند، من از اطاقم بيرون دويدم و سلام كردم ، آقا با كمال ملاطفت جواب فرمودند.
كلماتم را كه در بيدارى خدمتشان عرض كرده بودم تكرار كردم و گفتم آقا جان قربان خاك
پاى شما گردم ، خوشحالم كه بحمدالله مردم به شما علاقه و محبت زيادى پيدا كرده اند
و به اينجا اين همه براى شما آمده اند.
آن حضرت آهى كشيدند و فرمودند: همه اينها براى من به اينجا نيامده اند. بيا با هم
برويم از آنها سوال كنيم كه چرا به اينجا آمده اند.
گفتم : قربانتان گردم در خدمتتان هستم .
در همان عالم در خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به ميان جمعيت آمديم ، آن حضرت از
يك يك مردم سوال مى فرمود شما چرا اينجا آمده ايد؟
يكى مى گفت : آقا مريضى دارم كه اطباء جوابش گفته اند. ديگرى مى گفت : مستاجرم خانه
ملكى مى خواهم ، سومى مى گفت : مقروضم ، فشار طلبكار مرا به در خانه شما دوانده است
. چهارمى از شوهرش مى ناليد و پنجمى از دست زنش شكايت داشت و بالاخره هر يك حاجتى
داشتند كه در واقع خودخواهى و حب نفس ، آنها را وادار كرده بود كه به اينجا بيايند.
حضرت فرمودند: فلانى ديدى اينها براى من به اين جا نيامده اند، اينها تازه افراد
خوب اين جمعيت هستند كه به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من مى خواهند و مرا
واسطه فيض مى دانند و اگر از اينها بگذريم جمع زيادى هستند كه تنها براى تفريح به
اينجا آمده اند حتى بعضى از اينها يقين به وجود من ندارند. سپس در همان حال ديدم كه
يك نفر در قسمتى از اين مسجد نشسته كه او براى آقا ولى عصر(ع ) آمده است ، حضرت
فرمودند بيا تا احوال او را هم بپرسيم .
در خدمت آقا در همان عالم خواب نزد سيد معممى كه فكر مى كنم از علماء بود رفتيم ،
او زانوهايش را در بغل گرفته بود و در گوشه اى نشسته بود و چشمش به اطراف مى گرديد،
دنبال گمشده اش مى گشت ، وقتى چشمش به آقا افتاد از جا پريد و به دست و پاى آقا
افتاد و گفت : پدر و مادرم و جانم به قربانتان كجا بودى كه به انتظارتان نزديك بود
قالب تهى كنم . حضرت دست او گرفتند و او به دست آن حضرت بوسه مى زد و گريه مى كرد.
آقا از او سوال كردند كه شما چرا اينجا آمده ايد، او چيزى نگفت و بر شدت گريه اش
افزود، حضرت دوباره سوال را تكرار كردند، او گفت : آقا من كى از شما غير وصل شما را
خواسته ام ؟ من شما را مى خواهم ؟ بهشتم شمائيد، دنيا و آخرتم شمائيد، من يك لحظه
ملاقات شما را به ما سوى الله نمى دهم ، جان چه باشد كه نثار قدم دوست كنم . اين
متاعى است كه هر بى سر و پايى دارد.
آقا رو به من كردند و فرمودند: مثل اين شخص كه فقط براى من به اينجا آمده باشد چند
نفرى بيشتر نيستند كه آنها به مقصد مى رسند.
(58)
اى برادران و خواهران عزيز، اى عاشقان امام زمان ، شما هم غسل كرده ، وضو گرفته با
قلب پاك و نيت خالص فقط براى ديدار يوسف زهراء حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) به مسجد
مقدس جمكران تشريف بياوريد تا اينكه مورد نظر و عنايت حضرت ولى عصر امام زمان (ع )
قرار بگيريد، مانند هزاران نفر كه در شبهاى چهارشنبه از تهران ، اصفهان ، كاشان ،
شيراز، همدان ، مشهد، تبريز و ديگر استانها و شهرستانها، حتى از كشورهاى خارج براى
ديدار با امام زمان (ع ) به اين مكان مقدس ، مسجد مقدس جمكران قم مى آيند، خداوند
متعال از همه قبول بفرمايد و ما را از ياوران امام زمان (ع ) قرار بدهد و دست خالى
برنگرداند.
شش ماه در مسجد مقدس جمكران ماند تا
امام زمان (ع ) را ملاقات كرد
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند كه در سال 1323 كه مرض وبا شايع
شده بود روزى به مسجد مقدس جمكران رفتم ، ديدم مرد غريبى در مسجد نشسته و حال توجه
خوبى دارد، از او پرسيدم تو كه هستى و چه مى كنى ؟
گفت : اهل تهرانم واسمم على اكبر و كاسبم ، چون به مردم نسيه مى دادم و آنها دچار
مرض وبا شدند و مردند تمام اموال من از بين رفت و من ناچار به مسجد مقدس جمكران
آمده ام شايد حضرت حجه بن الحسن (ع ) نظر لطفى به من بفرمايد.
اين شخص سه ماه در مسجد مقدس جمكران ماند و گرسنگى و عبادت صبر كرد، پس از اين مدت
يك روز به من گفت قدرى كارم اصلاح شده ، مى خواهم به كربلا بروم و پياده به كربلا
رفت ، پس از شش ماه برگشت و گفت : برايم معلوم شد كه بايد كارم در مسجد مقدس جمكران
درست شود.
بارى ، اين دفعه هم سه ماه ماند و مشغول عبادت و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت
عليهم السلام بود.
روز ششم ماه مبارك رمضان 1323 وقتى مى خواست به طرف قم و تهران برود و مى گفت حاجتم
برآورده شده است من از او تقاضا كردم كه شب را به منزل ما بيايد و فرداى آن روز به
تهران برود، قبول كرد.
شب كه در منزل نشسته بوديم و من با اصرار از او تقاضا مى كردم كه قضيه خود را براى
من بگويد، گفت چون تو مدتهاست به من محبت كرده اى و خادم مسجد جمكرانى ، تنها براى
تو از اين قضيه را نقل مى كنم .
در مدتى كه من در مسجد مقدس جمكران بودم كه با يكى از اهالى ده جمكران قرار گذاشته
بودم كه هر روز يك نان براى من بياورد و من پولش را يكجا به او بدهم ، يك روز به ده
جمكران رفتم كه نان بگيرم ، آن شخص به من گفت كه ديگر به تو نان نمى دهم چون حسابت
زياد شده است .
مدتى من چيزى نداشتم كه بخورم ، حتى يك روز از گرسنگى مقدارى از اين علفهايى كه
كنار جوى آب بيرون آمده بود خوردم ، كم كم مريض شدم ، شبى در يكى از حجرات مسجد
مقدس جمكران احساس كردم كه ديگر قدرت بر حركت ندارم ، ولى نصفه هاى شب بود كه از
پنجره طرف (كوه دو برادران
) ديدم نور عجيبى ساطع است و اين نور به قدرى وسيع بود كه تمام آن كوه
با عظمت را روشن نموده و اين نور همچنان شدت كرد تا آنكه من ناگهان متوجه شدم كه
كسى پشت در حجره ام ايستاد و آن نور از اوست .
من هر طور بود برخاستم و در را باز كردم ، ديدم سيدى با عظمت و جلالت عجيبى وارد
اطاق شد و سلام كرد، من جواب دادم و ابهت او مرا گرفت كه نتوانستم چيزى بگويم ، ولى
من متوجه شدم كه او حضرت بقيه الله ارواحنا فداه است .
آن حضرت به من فرمودند چون تو متوسل به حضرت فاطمه زهرا شده اى جده ام حضرت صديقه
كبرا عليهاالسلام شفيعه شده اند نزد رسول اكرم (ص ) و آن حضرت به من حواله فرموده
اند كه من حاجتت را بدهم و سپس فرمود هر چه زودتر حركت كن و به وطنت برگرد كه زن
و بچه ات منتظرت مى باشند و به آنها سخت مى گذرد و در آنجا كارت اصلاح شده است .
گفتم : آقا خادم مسجد چشمش نابينا شده ، اگر ممكن است او را شفا بدهيد.
فرمودند: نه ، صلاح او در اين است كه او نابينا باشد، سپس به من فرمودند: بيا با هم
به مسجد برويم و نماز بخوانيم .
گفتم : چشم قربانت گردم ، و با آن حضرت حركت كرديم و به طرف مسجد رفتيم ، تا آنكه
به لب چاهى كه دم در مسجد است رسيديم .
(البته آن زمانها چاهى دم در مسجد كنده
بودند كه مردم نامه هاى خود را در آن مى ريختند.)
شخصى از چاه بيرون آمد و حضرت به او كلماتى فرمودند كه من نفهميدم چه گفتند.
بعد شخصى از داخل مسجد بيرون آمد و ظرف آبى در دستش بود و آن را به آن حضرت داد،
آقا با آن آب وضو گرفتند و بقيه آب را به من دادند و فرمودند تو هم با اين آب وضو
بگير، من هم اطاعت كردم و با آن آب وضو گرفتم . سپس با آن حضرت داخل مسجد شديم .
ضمنا به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه عرض كردم شما چه وقت ظهور مى كنيد؟ آن حضرت با
تغيير به من فرمودند تو را نمى رسد كه از اين سوالها بكنى .
گفتم : آقا من مى خواهم از ياران شما باشم ، فرمودند: هستى ولى تو را نمى رسد كه از
اين گونه مطالب سوال كنى .
پس از اين دو سوال ناگهان ديدم حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در مسجد تشريف ندارند و
از نظرم غائب شدند، ولى صداى آن حضرت را مى شنيدم كه مى فرمودند اهل و عيالت منتظرت
مى باشند، زود برو، ضمنا او مى گفت زن من علويه است .
(59)
حقير عرص مى كنم برادر و خواهر گرانقدر تو كه عاشق ديدار يگانه منجى عالم بشريت
بقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه هستى پس بايد رنج و زحمت بيشتر بكشيد كه
به قول شاعر:
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
|
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
|
از چند بار مسجد مقدس جمكران قم آمدن خسته نشويد، از اين مرد خدا ياد بگيريم شش ماه
در مسجد جمكران مى ماند با آن وضع عجيب ، آخر محضر مبارك امام زمان در مسجد مقدس
جمكران مى رسد و مشكلات خود را با دست مبارك آقا حل مى كند.
شفاى مفلوج ، سفارش به دعاى فرج
يكى از خدمه جمكران مى گويد: يك روز قبل از عاشوراى حسينى در مسجد جمكران در حال
قدم زدن بودم ، مسجد خلوت بود. ناگاه متوجه مردى شدم كه بسيار هيجان زده بود و خدام
مسجد كه مى رسيد آنها را مى بوسيد و بغل مى كرد، جلو رفتم ببينم جريان چيست ؟ آن
مرد مرا هم در آغوش كشيد و بوسيد و اشك مى ريخت . از او جريان را پرسيدم . گفت :
چند وقت قبل ، با اتومبيل تصادف كردم و فلج شدم ، پاهايم از كار افتاد، هر شب متوسل
به خدا و ائمه معصومين (ع ) مى شدم . امروز همراه خانواده ام به مسجد مقدس جمكران
آمدم . از ظهر به بعد حال خوشى داشتم . متوسل به آقا شدم و از ايشان تقاضاى شفاى
خود را مى كردم . نيم ساعت قبل ناگاه ديدم مسجد نور عجيب و بوى خوشى دارد، به اطراف
نگاه كردم ، ديدم مولا اميرمؤ منين و امام حسين و قمر بنى هاشم و امام زمان
(عليهم السلام
) در مسجد حضور دارند، با ديدن آنها
دست و پاى خود را گم كردم ، نمى دانستم چه كنم كه ناگاه آقا امام زمان (ع ) به طرف
من نگاه كردند و لطف ايشان شامل حال من شد.
به من فرمودند: شما خوب شديد، برويد به ديگران بگوئيد براى ظهورم دعا كنند، كه ظهور
انشاء الله نزديك است . و باز فرمودند: امشب عزادارى خوب و مفصلى در اين مكان
برقرار مى شود كه ما در اينجا مى باشيم .
خادم مى گويد: مرد شفا يافته يك انگشترى طلا به دفتر هدايا داد و خوشحال رفت . مسجد
خلوت بود، آخر شب هيئتى از تبريز به جمكران آمد و به عزادارى و نوحه خوانى پرداختند
و مجلس بسيار با حال و انقلاب و سوزناك بود، در اينجا من به ياد حرف آن برادر
افتادم .
(60)
عنايت فرزند
آقاى اميرى مى گويد: شانزده سال بود كه ازدواج كرده بودم ولى صاحب فرزند نمى شدم ،
متوسل به همه دكترها، داروها و پزشكان جسمى شده بودم ، اما نتيجه نگرفته بودم ، همه
اطباء بر اين عقيده بودند كه زن و شوهر سلامتيم ، ولى علت بچه دار نشدن ما را نمى
دانستند. چند سال پيش متوسل به آقا امام رضا(ع ) شدم و به پابوس حضرت شتافتم .
حضرت فرزندى به ما عنايت كرد، ولى فرزندم زنده نماند.
خلاصه از همه جا نااميد شده بودم ، زندگيم داشت متلاشى مى شد، روزى يكى از رفقا به
من گفت : كمتر به دكتر مراجعه كن ، خدمت آقا امام زمان (ع ) برو و از حضرت خواسته
ات را طلب كن .
به مسجد مقدس جمكران مشرف شدم ، و پس از خواندن نماز با قلب شكسته متوسل به آقا شدم
، و ايشان واسطه فيض شدند و خداوند فرزند پسرى به من عنايت نمود كه الحمدالله سالم
و حالش خوب است و خوشحالم كه زندگيم از هم متلاشى نشد.
(61)
حل مشكل ازدواج
جوان مى گويد: مدت سه سال بود كه قصد ازدواج داشتم ، اما همسر مورد دلخواهم را پيدا
نمى كردم . از اين موضوع پيش دوستانم خجالت مى كشيدم ، و احساس ناراحتى مى كردم .
تا اينكه روزى يكى از رفقايم از حالم با اطلاع شد، اين دوستم ساليان درازى است كه
به جمكران مشرف مى شد، به من پيشنهاد كرد كه براى حل مشكلم به مشهد خدمت آقا امام
رضا(ع ) بروم . زيرا خود ايشان هم مثل من بوده و چون مشرف به مشهد مى شوند آقا امام
رضا(ع ) مشكل ايشان را حل مى كنند.
من به ايشان عرض كردم : درست است كه آقا امام هشتم حلال مشلكلات است ، بسيار كريم و
بزرگوار است ، امام عصر، عصر امام زمان (ع ) است و بنده از نوكران ايشان هستم ، اگر
بنا باشد عنايتى شود از ايشان توقع دارم كه گره از كارم بگشايد.
از دوستم جدا شدم ، ولى مدتها اين فكر از من جدا نمى شد، تا اينكه يكى از شبها
خوابيده بودم ، اما خواب نبودم ، گوئى كسى به من گفت : اگر حاجت دارى بلند شو به
مسجد جمكران برو، بلافاصله از جا بلند شدم و بدون آنكه به كسى حرفى بزنم به مسجد
مشرف شدم ، نماز خواندم ، همانجا احساس كردم كارم حل شده ، اضطرابم بر طرف شده است
.
مدتى نگذشت ، همسر موردنظر را انتخاب كردم و ازدواج كرديم و اولين فرزندمان كه پسر
بود روز نيمه شعبان مصادف با ولادت حضرت مهدى (عج ) بدنيا آمد. گوئى نشانه اى بود
از اينكه متوجه باشيم كه اين الطاف از جانب حضرت مهدى (ع ) به ما شده است .
(62)