زندگانى تحليلى پيشوايان ما

استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى

- ۳ -


فصل اول

مراحل دعوت اسلامى در حيات پيامبر اكرم(ص)

مراحل دعوت دعوت اسلامى در زندگانى پيامبر(ص)از هنگام بعثت آن بزرگوار تاروز وفات سه مرحله داشت:

مرحله نخستين

در آن مرحله دعوت رسول اكرم(ص)پنهانى بود و آن را با هيچكس‏آشكار نمى‏فرمود مگر اينكه به ظن غالب مى‏پنداشت كه آن شخص دعوت او راخواهد پذيرفت‏يا به آن خواهد گرويد.

اين مرحله با نزول وحى بر پيامبر(ص)در غار«حرا»آغاز گرديد.ابن‏هشام گويد:«آنان را در نهان به اين امر فرا مى‏خواند تا مبادا قريش كه در شرك‏و بت پرستى تعصب داشتند ناگهان دعوت او را دريابند.پس دعوت را درمجالس عمومى قريشيان آشكار نمى‏فرمود و كسى را آشكارا به اسلام فرانمى‏خواند مگر كسى را كه از نظر پيوند خويشاوندى يا شناسائى پيشين با اوبستگى داشت.چنان كسان با پيامبر در نهان ديدار مى‏كردند و هر يك از آنان‏وقتى مى‏خواستند به عبادتى از عبادات بپردازند،در يكى از شكاف‏هاى كوهستان مكه مى‏رفتند و در آنجا از چشم قريشيان پنهان مى‏شدند. (1) »

در آن مرحله پيامبر هسته‏هاى دعوت نخستين را تشكيل داد و مسئوليت‏دعوت را بدوش كشيد و در نهان براى پرهيز از گرفتارى در دعوت سعى مى‏فرمود.

«وقتى كسانى كه به اسلام گرويدند از سى تن زن و مرد افزون شدند،رسول الله‏سراى يكى از آنان را براى تجمع آنان برگزيد تا در آنجا براى رفع نيازهاى‏ارشاد و تعليم با يكديگر ديدار كنند.حاصل دعوت در آن مدت چيزى نزديك‏به چهل مرد و زن بود كه به اسلام گرويده بودند و بيشتر آنان از فقرا و بندگان‏بودند و از كسانى كه در ميان قريش شخصيت و عنوانى نداشتند (2) .

ترديد نيست كه اگر پيامبر(ص)در دعوت به اسلام در گذرگاه ساليان‏نخستين،كار را پوشيده مى‏داشت به سبب بيم جان خويش نبود بلكه براى آينده‏دعوت از هر فعاليت فاشيستى خوف داشت و مى‏ترسيد براى دعوت به اسلام‏امر ناگوارى رخ دهد و بعدها دعوت كمال نيابد و ثابت و مستقر نگردد و نتواندبا كفار به معارضه و مواجهه روياروى آغاز كند و ازين جهت دعوت به نابودى‏كشيده شود.

رسول اكرم از دعوت پنهانى خود دو منظور داشت:

1-پيشتازان مؤمن در معرض خطر قرار نگيرند.چه،هر عمل فاشيستى‏حركت جنبش را فلج و از كار مى‏انداخت و ارتباط آن را با افراد مى‏گسست‏و ازين روى آن را به آشفتگى و تباهى مى‏كشيد.

2-افزودن عده كافى از مؤمنان به رسالت و مكتب تا در تحول به اسلام‏به شايستگى و با ايمان مسئوليت‏هاى مكتب را تحمل كنند.

هنگامى كه فعاليت مسلمين و عده آنان روى به فزونى گذاشت اگر چه‏امور عبادى را در شكاف‏هاى كوهساران و در دره‏ها انجام مى‏دادند اماپوشاندن كار آنان و فراهم آمدنشان و نمازشان كارى دشوار مى‏بود.از اين رو،رفته رفته قريش به وجود دعوت پى بردند و حساب كار خود را كردند و كوشيدنداز چگونگى كار آگاه گردند و در پيرامون پيروان آئين نو تفصيلاتى بدست آورند.

پس جاسوسانى گماشتند تا محل‏هائى را كه مسلمين در آن مى‏زيستند و محلهايى‏را كه در آن اقامت مى‏ساختند و جائى كه به مسافرت مى‏رفتند و بالجمله هرجاكه بودند آنجا را مراقبت كنند و از خبرهاشان آگاه گردند.

روزى از روزها در حالى كه سعد بن ابى وقاص با چند تن از اصحاب‏رسول الله در يكى از راه‏هاى تنگ كوهستان مكه نماز مى‏گزاردند،چند تن ازمشركان به آنان گذشتند و ازين عمل خشمگين شده و آن اعمال را عيب دانستندتا كار به زد و خورد كشيد.سعد بن ابى وقاص مردى از مشركان را با استخوان‏فك شتر ضربه‏اى زد و سر او را شكافت و اين نخستين خونى بود كه در اسلام‏ريخته شد (3) .

اين رويداد خطير،رسول اكرم را بيمناك نساخت بلكه آن واقعه را آشكارشدن جزئى از دعوت به حساب آورد كه امرى طبيعى بود.زان پس،كار آئين‏نو در مكه فاش گرديد و به پايه‏اى از انتشار رسيد كه ديگر پنهان داشتن كامل‏آن امكان نداشت.پس وقت آن فرا رسيد كه دعوت علنى گردد.

پس از آنكه رسول خدا اطمينان يافت كه عناصر ضرورى براى اين مرحله‏تكامل يافته است،به طرزى نوين به دعوت شروع كرد.زيرا عده مسلمين و فهم‏آنان از اسلام به حدى مناسب رسيده بود و به اندازه‏اى نيرومند شده بودند كه‏ديگر امكان نداشت بتوانند آنان را از ميان بردارند.علاوه بر اين نظر به سايراوضاع و احوال و شرايط اجتماعى از قبيل پشتيبانى عم او ابوطالب(رض)

از پيامبر اكرم(ص)و ايمان آوردن جماعتى مانند حمزه عموى او،اسلام‏عزت و احترام كسب كرده بود.

«عنصر دوم از عناصر دعوت درين مرحله نزديك به رشد و تكامل بوداز اين روى امت را به تبليغ آگاه ساخت و عده‏اى بسيار از كسانى كه دعوت‏را بر آنان عرضه كردند،اسلام آوردند (4) »

اين مرحله مدت سه سال استمرار يافت تا خداى تعالى فرمان داد كه نبى‏اكرم دين الهى را آشكار سازد.

فرمان حق تعالى درين مورد چنين بود:

فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين (كارى را كه به انجام آن فرمان يافته‏اى آشكارا كن و از مشركين روى بگردان.

حجر-94)

انذر عشيرتك الاقربين (خويشاوندان نزديكت را بيم ده-شعرا 235)

قل انى انا النذير المبين (بگو همانا كه من بيم دهنده آشكارم-حجر-89)

مرحله دوم

در اين مرحله فرستاده حق،قول خداى تعالى را به كار بست و به تنفيذفرمان پروردگار خود آغاز كرد.وقتى همه فرزندان و خويشان و عشيرت خودرا به اسلام فرا خواند و رسالت الله تعالى را به آنان ابلاغ كرد آنگاه گفت:

«اى بنى كعب بن لوى‏»نفوس خويشتن را از آتش برهانيد.اى بنى مرة بن كعب نفوس خويش را از آتش برهانيد.اى بنى عبد شمس،اى بنى عبد مناف،اى بنى عبد المطلب،اى فاطمه، نفس خويش را از آتش برهانيد.من درباره‏هيچيك از شما در پيشگاه خدا كارى از دستم ساخته نيست جز اينكه خويشاوندمن هستيد و من صله رحم مى‏كنم (5) ».

رسول اكرم بر بالاى كوه صفا رفت و به ندا در دادن آغاز كرد كه:اى‏بنى فهر،اى بنى عدى! «چندان كه افراد آن قبايل فراهم آمدند و كسى كه‏نتوانسته بود به نداى رسول خدا بيرون آيد و فرستاده‏اى گسيل داشته بود تابنگرد كه خبر چيست.بارى همه جمع شدند.آنگاه پيامبر گفت:«آيا اگر ببينيدكه شما را آگاه مى‏كنم كه گروهى سوار در دره آماده‏اند تا بر سر شما حمله‏ورشوند،گفته مرا تصديق مى‏كنيد؟»گفتند:از تو هرگز دروغى نشنيده‏ايم.

گفت:«پس من شما را بيم مى‏دهم كه در مقابل شما عذابى شديد قرار دارد.»

پس آنگاه ابولهب گفت:آيا درين ساعت روز ما را براى همين مطلب فراهم‏آورده‏اى (6) ؟و آيتى نازل شد كه:

تبت‏يدا ابى لهب و تب (دست‏هاى ابو لهب بريده باد و بريده شد)

واكنش قريش در مقابل آشكار شدن دعوت او اين بود كه از وى(ص)

روى گردانيدند و دعوت او را نپذيرفتند.چندان كه مسلمانان به اين سبب آزارهاو شكنجه‏هاى گوناگون تحمل كردند.چندان تحمل رنج و مشقت كردند كه‏در نتيجه راه پيروزى بر آنان هموار گرديد تا رضاى خداى تعالى را محقق‏گردانند و عقيده را با خون آبيارى كنند.

رسول اكرم(ص)را چندان آزردند كه فرمود:«هيچ پيامبرى چون‏من مورد آزار و اذيت قوم خود قرار نگرفت‏».

عبد الله بن عمرو بن عاص در مورد آن بزرگوار روايتى ازين دست نقل‏كرده است:«در اثناى اين كه پيامبر(ص)در خانه كعبه نماز مى‏گذاشت‏«عقبة‏بن ابى معيط‏»به او روى آورد و جامه خود را به گردن وى(ص)پيچيد و به‏شدت گلوى آن بزرگوار را فشرد.ابوبكر بطرف او رفت و شانه و بازوى‏او گرفته و دورش ساخت و گفت:آيا مردى را كه مى‏گويد الله پروردگار من‏است به قتل مى‏رسانيد (7) ؟

طبرى و ابن اسحق ازو روايت كرده‏اند كه يكى از آنان مشتى خاك‏بر گرفت و در حالى كه پيامبر اكرم(ص)از يكى از كوچه‏هاى مكه مى‏گذشت،بر سر و روى او پراكند.محمد به خانه بازگشت و بر سر مباركش خاك نشسته‏بود.يكى از دخترانش بسوى او رفت و در حالى كه مى‏گريست‏خاك بدن مباركش‏را شست.رسول الله به او گفت:«اى دخترم گريه مكن كه خداوند نگاهدار پدر تواست (8) »اما ياران او(ص)رضوان الله عليهم هر يك عذاب‏هاى گوناگون چشيدند.

از خباب بن الارث روايت‏شده است كه:«پس از آنكه پيامبر از مشركان‏آزارى ديد به نزد او رفتم و به او گفتم اى رسول خدا آيا خداوند را براى‏پشتيبانى ما نمى‏طلبى؟آنگاه پيامبر بر زمين نشست و چهره‏اش گلگون شد وگفت:پيش از شما با شانه آهنين گوشت و عصب را تا استخوان مى‏كندندبا اين همه از دين خود دست نمى‏كشيدند و از خدا مى‏خواستند عدالت و امنيتى‏حكمفرما شود كه هر كس بتواند از يمن به حضرموت آيد،بى آنكه آزارى‏ببيند و جز از خداوند از هيچكس نترسد (9) »

انتقال به طائف

هنگامى كه پيامبر اكرم پى برد كه فشار و آزار به اوج خود رسيده است‏و دعوت او در مكه به حالت ركود در آمده و جنبش پيوستگى و مستمر گروه‏هابراى دعوت تقريبا متوقف گرديده است،و ديد كه حالت آن ركود تهديدى‏مستقيم است كه به ناتوان شدن و ضعف دعوت منجر خواهد شد و كشش آن‏متوقف مى‏گردد و سپس پايان مى‏پذيرد.

همه اين اعتبارات او را برانگيخت تا براى دعوت به اسلام به طائف‏رود و از مردم‏«ثقيف‏»يارى طلبد.

رسول اكرم(ص)اميد آن داشت كه آنچه از جانب خداى عز و جل بر اوفرود آمده است،مردم طائف بپذيرند و رسالت،يارانى نو بدست آورد و آنان‏منطقه را آماده كنند تا براى جنبش و شروع به كار،مركزى نو شود.چه،مى‏ديدكه مكه صلاحيت آن را ندارد كه مركز دعوت رسالت گردد.بخصوص پس ازآن كه شكنجه دادن به مؤمنان و ترساندن آنان،چنانكه گفتيم سبب متوقف شدن‏و بى‏تاثيرى جنبش شده بود.

هنگامى كه رسول الله به طائف رسيد بر آن شد تا افراد با نفوذ آنجا را به‏خود جلب كند زيرا آنان داراى اهميت بودند و پيروان بسيار داشتند.پس آنگاه‏نزد گروهى از بزرگان ثقيف كه آنروز از بزرگان آن ديار بودند رفت و آنان‏را براه راست و راه خدا دعوت كرد.اما با خشونت، خواهش او را رد كردندو با درشتى و تندخوئى به گونه‏اى با او برخورد كردند كه توقع آن را نداشت.

پس رسول الله(ص)از نزد آنان برخاست.اما از آنان خواست كه خبر آمدن‏او را به نزد خود نگاه دارند و از قريش پوشيده دارند.ليكن اين امر را نيزنپذيرفتند.آنگاه مردم آن ديار، ديوانگان و بندگان خود را برانگيختند تا اورا دشنام گويند و بر او درشتى كنند و به سوى او سنگ اندازند چندانكه از پاهاى او خون جارى شد و چند جاى سر مباركش شكافت (10) .

پس از كار خود به خدا شكايت برد و سر به آسمان برداشت و اين دعابر زبان راند:

«بار خدايا،از ضعف و ناتوانى و قلت بضاعت‏خود به درگاه تو شكايت‏آورده‏ام.اى ارحم الراحمين تو خداى مستضعفانى،پروردگار منى،مرا به‏چه كسى وا مى‏گذارى؟به كسى كه از امت من دور است تا به من حمله آورد يابه دشمنى كه اختيار مرا به دست او مى‏سپارى.اگر تو بر من خشمگين مباشى،از دشمنى هيچكس باك ندارم كه عافيت و بخشايش تو بر من بسى وسيع‏تر است.

به نور وجه تو پناه مى‏آورم كه تاريكى‏ها را درهم مى‏نوردد و كار دنيا و آخرت‏را به صلاح باز مى‏آورد تا خشمت بر من فرود نيايد و نارضائيت بر من نزول‏نكند.به تو پناهنده‏ام تا خرسند گردى و لا حول و لا قوة الا بك‏» (11)

رسول الله با زيد بن حارثه بازگشت و چون خواست وارد مكه شود زيدگفت:يا رسول الله، چگونه بر آنان وارد مى‏شوى حال آنكه ترا بيرون‏راندند؟.

رسول اكرم فرمود:«اى زيد همانا كه خدا در آنچه مى‏بينى گشايشى‏قرار مى‏دهد و راه عافيت معين مى‏كند.خدا ياور دين خود و پشتيبان فرستاده‏خود است‏».سپس مردى از مردم خزاعه را به سوى مطعم بن عدى فرستاد تا او راآگاه سازد كه او به مكه در پناه او وارد مى‏شود.مطعم پذيرفت و رسول الله‏به مكه بازگشت (12) .

پس از بازگشت از مكه،رسول خدا از تجربه دردناك طائف و ازبدرفتارى مردم آنجا،از بر نيامدن منظورش بوسيله اهالى آن ديار كه مى‏خواست‏طائف را به جاى مكه مركز دعوت قرار دهد،تجربه‏اى گرانبها آموخت.

بررسى رسول اكرم از تجربه طائف و ارزيابى آن و تجزيه و تحليل‏موجبات پيشرفت نكردن در آن ديار مطالب زير را براى او روشن كرد:

1-رسول اكرم(ص)كشف كرد كه طائف براى اينكه مركز دعوت شودداراى صلاحيت نيست زيرا طائف با مكه بستگى‏ها و پيوندهاى استوار داشت.

چنانكه از نظر جغرافيائى نيز در حدود بيش از چهل ميل از آنجا دور نبود وهمين مساله امنيت آنجا را به واسطه نزديكى،از حيث هجوم قريش و سركشى‏و طغيان آنان به خطر در مى‏انداخت.

2-صلاح نبود كه او خود در ميان دشمنان تبليغ دعوت را عهده‏دار گرددزيرا او را محاصره مى‏كردند و دعوت وى بعلت فتنه انگيزى و سخن چينى باشكست روبرو مى‏گرديد و فرصت گفتار نمى‏يافت و بررسى تاثير آن در آنان‏به آگاهى او نمى‏رسيد (13) .

از اين رو بود كه مى‏بينيم رسول الله(ص)هنگاميكه موسم حج فرا رسيدكوشش از سرگرفت و هنگامى كه شش تن از مردم يثرب فراهم آمدند نزدهيئت نمايندگى آنان رفت و آغاز دعوت فرمود،پس به او ايمان آوردندو سوگند ياد كردند كه هنگامى كه هر يك به ديار خويش بازگشتند در راه رسالت‏او كار كنند.توفيق رسول الله در قانع كردن آن افراد،خطيرترين عمل تنظيمى‏رسول الله را در تاريخ اسلام در برداشت.

بايد دانست ملاقات او با آن شش تن،كارى تصادفى نبود بلكه مقصودى‏را تامين مى‏كرد چه،با آنان تقريبا مخفيانه اجتماع كرد و با عده‏اى محدودآن اجتماع را بر پاى داشت.اما وقتى دعوت آشكار را آغاز نمود با سايرهيئتهاى نمايندگى بدانگونه عمل نكرد.

سرى بودن اجتماع و برگزيدن وقت(موسم حج)دلائل بسيارى داشت‏كه نمى‏توان از آن چشم پوشيد.بعلاوه با تجربه دردناك طايف كه پربار وآموزنده بود،نزديك بود و از آن تجربه‏هاى فراوان به دست آمده بود.

رسول الله خطه خود را نسبت به پايگاه جامعه تغيير داد و در گزينش يثرب به اين‏اميدوار بود كه آن ديار از نظر جغرافيائى از مكه دور است و بيش از 250ميل با آنجا فاصله دارد.لذا در آن محل از حملات پياپى و ناگهانى قريش‏در امان است.اما يثرب نيز براى اينكه مركز دعوت شود آمادگى داشت‏زيرا سابقه طولانى زدو خوردهاى قبيله‏اى بين ساكنين اوس و خزرج و يهود،آنجا را منطقه‏اى ساخته بود كه از نظر اجتماعى از يكديگر جدا بودند چنانكه‏نمى‏توانست در مقابل وزش اسلام ايستادگى كند.

گوئى آن ديار،در انتظار شخصى يا فكرى بود كه آن تعصبهاى سخت‏و حل ناشدنى را بكلى از آن سامان ريشه كن سازد و مشكل حل ناشدنى گروههاو نژادها را چاره‏اى انديشد.علاوه بر اين امور،چند دائى رسول اكرم در يثرب‏از بنى نجار بودند و خود مردم يثرب نيز اين مطلب را مى‏دانستند و نيز مى‏دانستندكه قبر پدر و مادر رسول اكرم(ص)در آنجا است.

افزون بر اين،يثرب از نظر امكانات مادى توانگر بود و بر راه بازرگانى‏مكه و شام تسلط داشت. اين بار رسول اكرم آن سان كه به طائف رفت‏شخصابه يثرب نرفت و تجربه دردناك طائف را به ياد داشت بلكه از فعاليت بطورمستقيم خود دارى فرمود و در پراكندن دعوت اسلام و آموزش‏هاى دينى‏به وسيله خود مردم مدينه اعتماد كرد.اين روش بيشتر فايده داشت و نتايج‏كار را زودتر از انتظار صورت واقعيت داد.زيرا مردم مدينه ديار خود رابهتر از ديگران مى‏شناختند و به شرايط آن شهر و شرايط مردم آنجا بيش ازهر كس آگاهى داشتند بعدها نيز در مردم آنجا و يارانشان عميق‏ترين تاثير راگذاشت و هيچكس درباره آنان به شك و گمان نمى‏افتاد زيرا در آن محيط همه،آنان را مى‏شناختند.

هدف رسول اكرم(ص)از فعاليت آن شش تن،و از عمل انصار،آماده كردن جو و ايجاد محيط و عواملى بود كه دعوت و مبانى جديد آن راتاييد كند.

هنگامى كه موسم حج فرا رسيد،نبى اكرم با دوازده تن از اهالى يثرب‏در وادى تنك(عقبه) يعنى عقبه نخستين فراهم آمدند.در آنجا اشخاص‏مزبور ايمان خويش را آشكار كردند و پذيرفتند كه در نشر دعوت اسلامى بكوشندهنگامى كه عازم بازگشت بودند،رسول الله، مصعب بن عمير را كه در بين‏مسلمين مكه از لايق‏ترين اصحاب بود فرمان داد كه اسلام را به اهالى مدينه‏تعليم داده و احكام دين را بين آنان شايع كند و از آنان براى انتشار دادن اين‏نور در صفوف اهل مدينه نيروى منظم ايجاد كند.مصعب مى‏دانست كه قريش‏و قواى جاهليت چه مايه شكنجه و آزار بر مسلمانان روا مى‏دارند.بالجمله‏مصعب مامور شد كه عده‏اى را تربيت كند و همه،چندان كه مى‏توانند اقدام كنندو در نشر اسلام كمال دقت را به كار برند (14) .

مصعب بن عمير هم آنسان كه در ميان مردمى كه در مكه در اوايل كار:

اسلام آوردند معروف بود،از حيث آگاهى داشتن به معالم دين و معاصربودن با ايامى كه قريش به مسلمين حمله‏ور مى‏شدند و با نيروهاى جاهلى برمسلمين مكه انواع شكنجه و آزار روا مى‏داشتند،نيز شهرت داشت.بعلاوه‏به انواع روشهاى عملى و سازماندهى آگاهى داشت (15) .

بودن مصعب پيشاپيش آن جماعت براى نظم دادن به آن عده تضمينى‏بود تا آن گرويدگان جديد از ايمان خود و از وعده‏اى كه براى انجام دادن‏كارهاى مفيد به منظور نشر اسلام داده بودند سرپيچى نكنند.بخصوص سپرى‏شدن يك سال تمام ميان دو موسم حج آن سال و سال آينده شايد باعث مى‏شدكه عزم آنان را سست كند و از دين خود دفاع نكنند زيرا آموزش كامل نداشتندو عميقا مطالب اسلام را نفهميده بودند و شناخت كاملى از آن نداشتند تا براى‏قانع كردن و مسلمان كردن عده‏اى ديگر به سطح عالى از فهم و قدرت رسيده‏باشند.

نبودن رابطه منظم،ناچار به تفكيك و جدائى هر گونه گروه و اجتماعى‏منجر مى‏گرديد و نبودن انضباط و پيوند بين جماعتها و پراكندگى كوشش‏افراد آن،به شكست آنان پايان گرفت.


پى‏نوشتها:

1- سيره ابن هشام،ج 1 ص 240 و صفحات بعد.

2- سيره ابن هشام،ج 1 ص 249-261.

3- سيره ابن هشام،ج 1،ص 283.

4- سيره ابن هشام

5- فقه سياسى در اسلام،محمد جعفر الظالمى،ص 84.

6- فقه السيره،دكتر محمد سعيد رمضان البوطى،ص 99.

7- مصدر سابق.

8- به نقل بخارى از فقه السيره.

9- تاريخ طبرى،ج 2 ص 344 و سيره ابن هشام،ج 1 ص 185.منظور اين است كه‏مردم سابق براى حفظ دين خود اينهمه آزار مى‏ديدند و شما در مقابل اين آزارهاى‏خفيف مقاومت نداريد. (م)

10- سيره ابن هشام و تهذيب السيره.

11- طبقات السعد،ج 1،ص 196.

12- سيره ابن هشام،ج 1 ص 420.

13- طبقات ابن سعد،ج 1 ص 196.

14- براى تفصيل مقال به‏«نظرية الثورة و التنظيم‏»نوشته حسين كروم در كتاب‏«محمدنظرة عصريه‏»چاپ جديد،ص 171 مراجعه شود.

15- سيره ابن هشام،ج،1 ص 428.