زندگانى چهارده معصوم عليهم‏السّلام
سير كوتاهى درباره اهل بيت عليهم السلام‏

آیة الله العظمی حسین مظاهری

- ۳ -


عبادت اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

زندگى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام به تقويت اسلام و مسلمين گذشت، آن حضرت بيش از بيست قطعه زمين را آباد و براى محتاجين وقف كرد.

جنگ‏هاى اميرالمؤمنين و فداكارى‏هاى او براى اسلام، محتاج گفتن و نوشتن نيست. مطلبى كه بايد به آن توجه داشت، رابطه او است با خدا در همان جنگ‏ها و در حال اشتغال به كارها.

در نهج البلاغه مى‏خوانيم:

يَتَمَلمَلُ كَتَمَلمُلِ السّليمِ يَقولُ آه مِن قلَّةِ الزَّاد و بُعدِ السفرِ و وحشَةِ الطَّريقِ.(103)

اميرالمؤمنين با فغان مى‏گفت: آه از كمى زاد و دورى سفر و وحشت راه.

ابن عباس مى‏گويد: اميرالمؤمنين را در ميدان ديدم كه به آسمان خيره است. دانستم كه منتظر اول وقت است، تا نماز بگذارد. در ميانه ميدان در كوزه شكسته‏اى برايش آب آوردند. غضب كرد و فرمود: من شمشير مى‏زنم تا حكم خدا را احياء كنم، پس قانون را زير پا نمى‏گذارم و از كوزه شكسته آب نمى‏نوشم.

در ليلة الهرير كه شب سختى در جنگ صفين بود، سجاده اميرالمؤمنين عليه‏السّلام در دل شب در ميانه ميدان انداخته شد و صداى تكبيرهاى على عليه‏السّلام شنيده مى‏شد! دختر اميرالمؤمنين مى‏فرمايد: شب نوزدهم كه شب شهادت على بود، پدرم بعد از افطهار تا صبح عبادت كرد. گاهى بيرون مى‏آمد و به آسمان نگاه مى‏كرد و مى‏گفت:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ.(104)

سياست اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

اگر سياست به معنى رسيدن به مقصود است از هر راهى كه ميسر شد، اميرالمؤمنين از اين سياست مبرا است. اين همان سياستى است كه اميرالمؤمنين آن را خلاف تقوا تشخيص مى‏داد و مى‏فرمود: لَو لا التُقى لكُنتُ اَدهَى العَرَبِ.(105)

اگر تقوا نبود، من سياستمدارترين فرد عرب بود. ولى اگر سياست حُسن تدبير و مملكت دارى است، اميرالمؤمنين بزرگترين سياستمدار است. از نود و چهار كشور، عقلا و علما، بزرگان سياست و كياست آمدند و پس از دو سال تفكر و تبادل افكار، منشور شوراى ملل را نوشتند. بسيارى از بزرگان، دستورالعمل اميرالمؤمنين عليه‏السّلام را به مالك اشتر با آن منشور شوراى ملل مقايسه نموده‏اند و به اقرار همه، دستور العمل اميرالمؤمنين بهتر و محكم‏تر و عملى‏تر از منشور شوراى ملل است.

اين را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اميرالمؤمنين عليه‏السّلام دستور العمل مالك اشتر را بدون فرصت در هنگام حركت مالك اشتر به مصر نوشته است. نظير همين دستورالعمل، دستورالعمل ديگرى است كه اميرالمؤمنين عليه‏السّلام براى محمد بن ابى بكر نوشته است، و موقعى كه محمد بن ابى بكر شهيد شد، به دست معاويه افتاد و براى معاويه چنان جالب بود كه دستور داد آن را در خزينه ضبط كنند.

شجاعت اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

اگر شجاعت را غلبه بر دشمن معنى مى‏كنيم، اميرالمؤمنين شجاعترين افراد است و حديث قدسى: لا سيف الا ذوالفقارِ و لا فَتى الا على درباره على عليه‏السّلام است،(106) و اگر شجاعت را به معنى غلبه بر نفس معنى كنيم، باز اميرالمؤمنين شجاعترين افراد است.

مويد سخن ما گفته آن بزرگوار در نهج البلاغه است كه به فرمانروايان خود مى‏نويسد:

اَرقّوا اقلامَكم و قار بُوابَينَ سَطورِكُم و اياكُم و فضُولِ الكلامِ فانَّ اموال المسلينَ لا يتَحمَّلُ الضَّرارَ.

يعنى: قلمهاى خود را ريز كنيد و ميان سطرها فاصله نياندازيد و قلمفرسايى نكنيد و جان كلام را بنويسيد، تا به اموال مسلمين ضرر وارد نيايد.

و اگر شجاعت به معنى صبر در بلاها و مقاومت در برابر جزر و مد روزگار است، مظلومى و همچونين شجاعى شجاع‏تر از على يافت نمى‏شود.

در نهج البلاغه مى‏فرمايد: فصبرتُ فِى العَينِ قَذى و فِى الحَلقِ شَجى.(107)

بعد از رسول اكرم، سى سال صبر كردم؛ در حالى كه استخوانى در گلو و خارى در چشمم بود.

زهد اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

زهد از نظر اسلام، يعنى آن كه دلبستگى به چيزى و به كسى جز به خداوند نباشيم. حافظ شيرازى زهد را چنين بيان كرده است:

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

اميرالمؤمنين عليه‏السّلام زاهدترين زاهد در جهان است و شاهد، يك جمله از معاويه است.مردى دنياپرستِ و منافق نزد معاويه آمد و گفت: از نزد والاترين مردمان به سوى تو آمده‏ام؛ يعنى على.

معاويه گفت: خاك بر سر تو با كلامى كه مى‏گويى! على كسى است كه اگر صاحب دو انبار كاه و طلا باشد، ابتدا انبار طلا را در راه خدا صرف مى‏كند و سپس انبار كاه را.(108)

در زندگى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام، دنيا و زرق و برق مفهومى نداشت.

حضرت به عثمان بن حُنَيف مى‏نويسد: شنيده‏ام به مهمانى‏اى رفته‏اى كه در آن مهمانى فقيران نبوده‏اند، و تو در آن، غذاهاى چرب و نرم خورده‏اى. من كه على هستم، در همه عمرم به دو لباس و دو قرص نان جوين اكتفا كردم، شما نمى‏توانيد چنين باشيد؛ و لكن على را كمك كنيد در ورع، زهد، تقوا و عفت.(109)

عدالت اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

جرج جرداق مسيحى، كلام رسايى درباره عدالت على دارد:

قُتِلَ فِى محرابِهِ لِعَدالَتِهِ:

على عليه‏السّلام كشته عدالت خويش است.

على، عدالت مجم است. وقتى مى‏شنود كه فرماندارش ابن عباس نسيه مى‏گيرد و از مقامش سوء استفاده مى‏كند و نسيه را به تاخير مى‏اندازد، نامه عتاب‏آميزى به او مى‏نويسد و در آن نامه مى‏گويد: من راضى نيستم فرماندارم سوء استفاده كند و نسيه را تاخير اندازد.

ابن عباس مى‏گويد: بارى از درهم و دينار را خدمت على عليه‏السّلام مى‏بردم كه در راه ديدم شمشير على را مى‏فروشند. چون به خدمتش رسيدم و سبب فروش شمشير را پرسيدم، فرمود: شلوار نداشتم و مى‏خواستم از پول آن شلوارى تهيه كنم.(110)

سخاوت اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

آياتى در قرآن نظير آيه ولايت و آيه اطعام و آيه ايثار درباره سخاوت اميرالمؤمنين نازل شده است و ما اينجا به يك مطلب تاريخى اشاره مى‏كنيم:

غلام اميرالمؤمنين مى‏گويد كه حضرت يك روز ظهر كه از كندن قناتى فارغ شد، به نماز پرداخت و من بعد از نماز، كدوى پخته‏اى براى او آوردم. ايشان دستهاى مبارك را با آبى كه از شن بيرون مى‏آمد، شست و با وقار خاصى آن كدون پخته را تناول نمود و گاهى پس از حمد خداوند، مى‏فرمود: لعنت خدا بر آن كسى كه براى شكم به جهنم رود. بعد از خوردن ناهار دوباره به قنات رفت و مشغول كندن شد. كلنگ به سنگى خورد و آب فوران نمود، و چون فوران آب مانع از كندن آب قنات شد، اميرالمؤمنين از قنات بيرون آمد و چون ديد كه بعضى از اولادش از فوران آب خوشحال هستند فرمود: فرزندانم به اين بستان و به اين قنات چشمداشتى نداشته باشيد! و دستور داد تا قلم و دوات آوردند و بستان و قنات را براى فقرا وقف نمود.

عفو اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

عفو در معنى واقعى و اسلامى آن گذشته از حق شخصى، درجايى است كه منجر به جسارت دشمن نشود. اين عفو و گذشت، سرلوحه زندگى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام است. سفارشات على عليه‏السّلام درباره ابن ملجم قابل انكار نيست.(111) داستان آن زن كه مَشك آب به دوشش بود و به اميرالمؤمنين دشنام مى‏گفت و امير از زن دلجويى فرمود، معروف عين است. (112) قضيه تصرف مجراى آب توسط لشكر معاويه كه براى نرسيدن آب به سپاهيان على عليه‏السّلام انجام شد و باز پس گرفتن آب توسط على عليه‏السّلام و آزاد گذاشتن آب براى لشكر معاويه، امرى مُسجل است. (113)

به گفته جرداق، على رحم مى‏كند، و هر كه از او رحم بطلبد، عفو مى‏كند؛ اگر چه آن شخص عمر و عاص باشد كه هنگام جنگ لباس را پس زد و عريان شد و على عليه‏السّلام او را عفو كرد. (114)

تواضع اميرالمؤمنين عليه‏السّلام‏

اميرالمؤمنين عليه‏السّلام از انبار عبور مى‏كردند. مردم طبق رسوم ساسانيان كه به گفته فردوسى هنگام عبور محل را قبلا گلاب باران مى‏كردند و مردم در جلوى آنان مى‏دويدند، از جلوى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام دويدند. اميرالمؤمنين عليه‏السّلام فرمودند: من و شما بنده‏اى هستيم از بندگان خدا و اين اعمال، ذلت است براى شما. انسان فقط براى خداوند، بايد خاكسار باشد.(115)

اميرالمؤمنين از نظر غذا، خوراك، لباس، مسكن و ديگر احتياجات از همه مردم ساده‏تر زندگى مى‏كرد و مى‏فرمود: أَأَقنَعُ مِن نَفسِى بِاَن يُقالَ اميرالمؤمنينَ وَ لا اُشارِكُهم مَكارِهِ الدَّهرِ: قناعت كنم به اين كه رييس ديگرانم و در مصايب آنان شركت نداشته باشم؟!(116)

تسلط اميرالمؤمنين عليه‏السّلام بر نفس‏

اين بحث درباره اميرالمؤمنين عليه‏السّلام با آن وارستگى جايز نيست؛ ولى چون در نهج البلاغه اشاره شده است، در خطبه‏اى به خاندانش مى‏نويسد:

من نمى‏توانستم بهترين غذا و بهترين لباس‏ها را دارا باشم؟! هيهات أن يغلبنى هواى و لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع لَهُ فِى الفرض و لا عهد لَهُ بالشبع. دور است دور، كه نفس بتواند بر من مسلط شود لباس خوب و غذاى لذيذ بخورم در حالى كه شايد در دورترين نقاط مملكت اسلامى، حجاز يا يمن، كسى باشد كه گرسنه ذباشد و يا سيرى به خود نديده باشد.(117)

چه خوش گفته است جرج جرداق كه: آبهاى عالم، آب حوض، آب استخر، آب درياچه، آب اقيانوس، قابليت تلاطم دارد؛ ولى چيزى كه متلاطم نشد، درياى وجود على بود كه هيچ كس و هيچ چيزى نتوانست آن را متلاطم كند. راستى چنين است.

آيا غريزه ميل به غذا توانست على را متلاطم كند؟ اين غريزه‏اى كه انسان را وامى‏دارد بچه خودش را بخورد، اين غريزه‏اى كه شاگردان فرويد فرودى كه همه غرايز را به غريزه جنسى بر مى‏گردانيد رد كردند و گفتند: اگر غريزه تمايل به غذا طوفانى شود، همه غرايز را تحت الشعاع قرار خواهد داد.

حمزه مى‏گويد: هنگام شام نزد معاويه بودم، و او شام مخصوصش را جلوى من گذاشت. لقمه در گلويم ماند و بغض راه گلويم را گرفت! پرسيدم: معاويه! اين چه غذايى است؟!

گفت: غذايى مخصوص است كه از مغز گندم و مغز سر حيوانات و روغن بادام و غيره تهيه شده است.

گفتم: شبى در دارالاماره خدمت على بودم. افطار من يك دانه نان و كمى شير، و غذاى اميرالمؤمنين يك نان خشك بود كه در آب مى‏زد و تناول مى‏كرد؛ و آرد آن نان‏ها از گندم زمينى بود كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتى خادمه آمد سفره را جمع كند، گله كردم كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتى خادمه آمد سفره را جمع كند، گله كردم كه اميرالمؤمنين پيرمرد شده است، كار او زياد است، از غذاى او مواظبت كنيد.

خادمه گريه كرد و گفت: ايشان راضى نمى‏شود كه مقدارى روغن زيتون به نان‏ها بزنيم تا نرم شود.

اميرالمؤمنين فرمودند: حمزه! رئيس مسلمان‏ها از نظر غذا و مسكن و لباس از همه پايين‏تر باشد تا روز قيامت بازخواست او كمتر باشد.

معاويه گريه كرد و گفت: اسم كسى به ميان آمد كه فضايل او قابل انكار نيست.

غريزه جاه‏طلبى از همه غرايز قوى‏تر است. انسان جاه طلب آماده است همه تمايلات خويش را فداى آن كند. از حب به ذات كه بگذريم، براى يك انسان عادى، غريزه رياست‏طلبى مهم‏تر، محكم‏تر، قوى‏تر و طوفانى‏تر از همه غرايز است. آيا غريزه جاه‏طلبى توانست اميرالمؤمنين را طوفانى كند؟!

ابن عباس مى‏گويد: در جنگ جمل جمعى از بزرگان آمدند تا خدمت اميرالمؤمنين برسند. در خيمه، على را ديدم مشغول وصله كردن كفش خويش است. به آن حضرت اعتراض كردم. اميرالمؤمنين كفش را مقابل من انداخت و فرمود: به حق كسى كه جان على در دست اوست، رياست لشكر نزد على، به مقدار اين كفش ارزش ندارد؛ جز اين كه حقى را اثبات كنم، يا به واسطه اين رياست، باطلى را از ميان بردارم.(118)

طلحه و زبير با اصرار زياد، حكومت بصره و حكومت مصر را از اميرالمؤمنين گرفتند و چون تشكر كردند، اميرالمؤمنين فرمان حكومت آن‏ها را پاره كرد و فرمود: از اين بار سنگين كه به دوش شما آمده است، نبايد تشكر كنيد، معلوم مى‏شود از آن قصد سوء استفاده داريد.

عمرو عاص، عمر بن سعد، معاويه، طلحه و زبيرها، همه و همه فداى اين غريزه شدند؛ ولى اميرالمؤمنين عليه‏السّلام در نهج البلاغه، اين دنيا و رياست‏ها را تشبيه به برگى در دهن ملخى، و در جايى پست‏تر از نعلين كهنه، و در جايى پست‏تر از آبى كه از دماغ بز بيرون آيد، معرفى مى‏كند.

صعصعه مى‏گويد:

شخصيت اميرالمؤمنين با آن ابّهت كه در دلها داشت، در ميان ما چون ما بود. هر كجا مى‏گفتيم، مى‏نشست. هر چه مى‏گفتيم، مى‏شنيد. هر كجا مى‏خواستيم، مى‏آمد!

اگر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را پشتوانه و ثقل قرار مى‏دهد، به جا است. رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روايت ثقلين كه نزد شيعه و سنى روايت مسلمى است و ميرحامد حسينى رحمة الله عليه صاحب عقبات از پانصد و دو كتاب از اهل تسنن،(119) روايت را نقل مى‏كند، قرآن و عترت را دو پشتوانه براى مسلمان‏ها قرار داده است:

انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عِترتى و لَن يَفترِقا، حتى يَرِدا علىَّ الحَوضَ.

همانا من دو چيز سنگين و گران بها در ميان شما بر جاى نهادم؛ قرآن و عترت، و اين دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.

وَ نَزَّلنا عَليكَ الكِتابَ تِبيانَاً لِكلِّ شَى‏ءٍ.(120)

كتابى بر تو فرو فرستاديم كه بيان كننده همه چيز است.

و در موقع نزول فتنه‏ها، امر به ارجاع آن شده است.

اذا التسبت عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن.(121)

وقتى فتنه‏ها چون قطعه‏هاى ظلمانى شب بر شما هجوم آورد، بر شما باد به قرآن.

و عترت را تِلوِ اين قرآن قرار داده است. و اِتمام و اِكمال آن را به عترت دانسته است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا.(122)

در اين روز روز نصب اميرالمؤمنين به خلافت دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام نمودم، و بر آن دين راضى شدم.

در خاتمه، مسابقه شعرى معاويه و عمرو عاص و يزيد را اينجا مى‏آوريم:

معاويه گفت:

خير البرية بعد احمد حيدر *** و النَّاسِ ارض و الوصى سماء

عمروعاص گفت:

كمليحة شهدت لها ضرّائها *** فالحسن ما شهدت به الضراء

يزيد گفت:

و مناقب شهد العدو بفضلها *** و الفضل ما شهدت به الاعداء

بهترين مردم بعد از احمد، حيدر است، همه مردم به منزله زمين، و وصى رسول اكرم به منزله آسمان است.

مثل جمال زيبايى كه هَوُو به آن اقرار كند، پس جمال و خوبى آن است كه هَوُو بگويد.

مناقب و فضايل آن است كه دشمن به آن شهادت دهد، فضل و منقبت چيزى است ذكه دشمن به آن شهادت دهد.

جرج جرداق در اول كتاب الامام على صوت العدالة و الانسانية اشعارى از يك مسيحى درباره على عليه‏السّلام نقل ميكند. آن مسيحى در اشعارش مى‏گويد:

اگر به من اعتراض شود كه تو بايد شعر براى پاپ بگويى، چرا درباره على شعر گفته‏اى؟! جواب مى‏دهم كه: من عاشق فضيلتم و سرچشمه فضيلت را على ديدم، پس براى او شعر گفتم.

زندگانى امام حسن عليه السلام

بحث كوتاهى درباره سبط اكبر؛ امام دوم؛ حضرت مجتبى عليه‏السّلام‏

اسم آن بزرگوار حسن است و اين اسم از طرف پروردگار عالم به ايشان عنايت شده است. از امام سجاد روايت است كه چون حضرت مجتبى عليه‏السّلام به دنيا آمد، جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد و از طرف حق تعالى گفت:

چون منزلت اميرالمؤمنين نسبت به تو، به منزله هارون نسبت به موسى است و اسم پسر هارون حسن بوده است، پس اسم او را حسن بگذاريد.(123)

روايت منزلت، روايتى است مشهور ميان علماى اسلام، زيرا از طريق عامه و خاصه با سندهاى متعددى از رسول اكرم روايت شده است كه مكرراً فرموده‏اند:

يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى(124)

يعنى: تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى، جز آن كه پس از من پيامبر نخواهد آمد.

يعنى همچنان كه هارون در غيبت موسى، خليفه موسى بود تو نيز خليفه منى، و فقط تفاوت در اين است كه پس از موسى پيامبرانى آمدند؛ ولى پس از من پيامبرى نخواهد آمد.

مشهورترين كنيه آن بزرگوار ابومحمد، و مشهورترين القاب او مجتبى و سبط اكبر است. آن بزرگوار چهل و هفت سال عمر كرد.(125)

زيرا ولادت آن بزرگوار شب نيمه رمضان المبارك سال سيم هجرت بود. آن حضرت هفت سال با جد بزرگوارش، و بعد از آن سى سال با پدر بزرگوارش زندگى كرد. مدت امامت ايشان ده سال است.

حضرت حسن عليه‏السّلام از هر جهت حسن است. جدى چون رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشت، و پدرى چون اميرالمؤمنين، و مادرى چون زهراى مرضيه. اگر از همه قوانين مؤثر در تشكيل شخصيت كودك مثل قانون وراثت بگذريم، برداشت فرزند از گفتار و كردار پدر و مادر را نمى‏توانيم انكار كنيم. وقتى جدى چون رسول اكرم به قدرى عبادت كند كه پاهاى مبارك او متورم شود و آيه طَه‏ ما اَنزَلنا عَلَيكَ القرآنَ لِتَشقى‏(126) (پيامبر! ما بر تو ذق را نازل نكرديم تا به مشقت بيفتى). در حق وى نازل گردد، سبطى چون حسن تربيت مى‏شود كه بيشتر از بيست بار پياده به مكه مى‏رود.(127) و در بعضى از سفرها، پاهاى مبارك آن حضرت متورم مى‏گشت.

هنگامى كه پدرى چون اميرالمؤمنين عليه‏السّلام، در دل شب در وسط ميدان سجاده بيندازد و تكبيرها از او شنيده شود و از ترس و ابّهت پرورگار عالم بنالد، پسرى چون حسن تربيت مى‏شود كه موقع وضو گرفتن، بدنش مى‏لرزد و وقتى وارد مسجد مى‏شود با تضرع مى‏گويد:

الهى ضيفُكَ بِبابِكَ يا محسنُ قَد اَتاكَ المُسى‏ء فَتجاوَز عَن قبيحَ ما عِندِى بِجَميلِ مَا عِندَكَ يا كَريمُ.(128)

اى خدا! مهمان تو در خانه‏ات آمده است، اى نيكوكار! گناهكار به در خانه تو آمده، اى كريم! به خوبى خود از زشتى او بگذر!

وقتى پدرى چون اميرالمؤمنين، سى سال براى مصالح اسلام صبر كند و با ديگران بسازد، و چون كسى كه خارى در چشم او و استخوانى در گلوى او باشد، در اين جهان زندگى كند، فرزندى چون حسن خواهد داشت كه ده سال براى مصالح اسلام صبر مى‏كند و با معاويه مدارا مى‏نمايد.

او مادرى چون زهرا دارد كه غذاى خود و وابستگان خود را به فقير مى‏دهد، سپس غذا تهيه مى‏كند. يتيمى مى‏آيد و باز غذا را به او مى‏دهد و در بار سوم غذا را به اسير مى‏دهد. و بالاخره با آب افطار مى‏كند و غذا نمى‏خورند، و آيه مباركه:

و يُطعِمونَ الطَّعامَ عَلَى مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ اَسِيراً.

و غذاى خود را كه به آن احتياج داشتند، به فقير و يتيم و اسير مى‏دهند.

در حق آنان نازل مى‏شود؛(129) اين ايثارگرى را فرزندش حسن به ارث خواهد برد.

روزى سائلى خدمت آن بزرگوار آمد و اظهار فقر كرد و براى حضرت دو بيت شعر خواند كه مضمون آن چنين است:

چيزى ندارم كه بفروشم و حوايج خود را رفع كنم، و حالم بر گفته‏ام گواه است و فقط آبرويم مانده، كه مى‏خواستم فروخته نشود؛ ولى امروز تو را خريدار يافتم، آبرويم را بخر و مرا از فقر نجات ده! (130)

حضرت به آن كسى كه تهيه مخارج در دستش بود، فرمود: هر چه دارى به اين مرد بده كه من از او خجالت مى‏كشم!

دوازده هزار درهم موجودى را به او داد، چنان كه براى مخارج آن روز چيزى نماند، و جواب دو شعر را نيز چنين داد: تو از ما با عجله چيزى خواستى، آن چه بود داديم و بسيار كم بود. بگير و آن چه داشتى - آبرو حفظ كن و گويا كه ما را نديده‏اى و به ما چيزى نفروخته‏اى.(131)

و مادرى دارد چون زهرا كه از شب تا صبح در نماز است و پس از هر نمازى به ديگران دعا مى‏كند و هنگامى كه حضرت حسن مى‏پرسد: چرا به ما دعا نكردى؟! جواب مى‏دهد:

يا بُنىّ اَلجار ثُمَّ الدَّارُ پسركم! همسايه ما مقدم است. اين مادر، مربى پسرى چون حسن است. اين روايت از او است:

أَنّ رجلاً أتى الحسن بن على عليهماالسلام فقال بأبى انت و امى اَعِنِّى عَلى قضاءِ حاجة. فانتعلَ و قامَ معهُ فمرّ على الحسين صلوات الله عليه و هو قائم يصلى. فقال لَهُ: اين كنت عن ابى عبدالله تستعينه على حاجتك؟ قد كر انّه معتكف. فقال لَهُ: اما اَنَّه لو اعانك كان خيراً لَهُ مِن اعتكافِهِ شَهراً.(132)

مردى حاجتى داشت، متوسل به حضرت حسن شد. آن حضرت به دنبالش راه افتاد. در ميانه راه امام حسين را ديد كه در حال نماز است.

حضرت به آن مرد فرمودند: چرا براى حاجتت به حسين مراجعه نكردى؟

گفت: او در مسجد معتكف بود. حضرت فرمودند: اگر به او كمك مى‏كرد بهتر از يك ماه اعتكاف بود.

حضرت مجتبى عليه‏السّلام از نظر نَسَب سرآمد همه مردم بود، و از نظر حَسَب و فضايل انسانى، از زبان آن حضرت بشنويم:

موقعى كه اميرالمؤمنين عليه‏السّلام از دنيا رفت، حضرت مجتبى عليه‏السّلام بر منبر رفت و فرمود: ما اهل بيت حزب الله هستيم كه غالب معرفى شده‏ايم: فَاءِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ.(133)

ما عترت رسول الله هستيم كه در روايت ثقلين، رسول اكرم ما را در كنار قرآن و مبين قرآن و پشتوانه اسلام قرار داده است انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عِترتى و لَن يَفترِقا، حتى يَرِدا علىَّ الحَوضَ.(134)

ماييم عالِم به تأويل و تنزل قرآن. ماييم كه در قرآن شريف، معصوم و مطهر نام برده شده‏ايم اءنَّما يريد الله ليُذهِب عنكُم الرجس اهل البيت و يُطَهِّرَكم تَطهيراً.(135)بايد همه از ما اطاعت كنند؛ زيرا در قرآن به آن امر شده‏اند اَطيعُوا اللهَ و اطيعُوا الرَّسول و اولى الامرِ مِنكُم(136)

ماييم كسانى كه در قرآن مودت آنان بر مردم واجب شده است قَل لا أسئلكم عليهِ اجراً الّا المودة فِى القُربى(137)

ماييم كسانى كه در قرآن مودت ما حسنه شمرده شده است وَ مَن يَقترِف حَسنَةً نَزِد لَهُ حُسناً(138)

صلح امام حسن عليه‏السّلام‏

يكى از كارهاى مفيد براى اسلام و مسلمين صلح امام حسن عليه‏السّلام با معاويه است. اين عمل مفيد براى كسانى كه آگاهى تاريخى و اسلامى ندارند، مورد شك است كه چرا حضرت حسن با معاويه صلح كرد و چرا مثل امام حسين عليه‏السّلام قيام ننمود؟!

مطلبى كه قبل از هر چيز لازم مى‏دانيم متذكر شويم، اين است كه قيام امام حسين عليه‏السّلام بعد از گذشت بيست سال از صلح امام حسن واقع شده است. امام حسين، ده سال با حضرت امام حسن بود و بايد تابع حضرت امام حسن باشد. او ده سال بعد از امام حسن، امام بود و در رهبرى اختيار تام داشت؛ ولى قيام نكرد، و قيام ايشان پس از ده سال از امامت او به وقوع پيوست. اگر ايرادى باشد كه قطعاً نيست - بر هر دو وارد است. خود اين مطلب دليل است كه قيام، زمينه و اقتضاء مى‏خواهد و در آن بيست سال چنين زمينه و اقتضايى نبوده است.

توضيح مطلب

معاويه مردى سياستمدار است به اصطلاع عام. معاويه مى‏خواست از هر راهى كه ممكن است به هدف برسد. از راه دروغ و تقلب، از راه ظلم و جنايت، كشت و كشتار فردى يا دسته جمعى، از راه رشوه و خريدن ديگران.

نحوه عمل معاويه از اين راه‏ها براى بقاى حكومت، در تاريخ سنى و شيعه ضبط است. معاويه از طرف ابى‏بكر و عمر و عثمان قريب سى سال حكومت كرد و آنان طرفدار او بودند. به گفته ابن ابى الحديد از مبهمات تاريخ اين است كه عُمر، فوق العاده با فرمانداران خود سختگير بود. مثلا وقتى شنيد ابى هريره ده هزار درهم پول دارد، او را از مصر كه فرمانرواى آن جا بود، احضار كرد و چون ابى هريره گفت كه اين ده هزار درهم بهره گوسفند و شترهايم بود، او را تازيانه زد كه پشتش خم شد و علاوه بر عزل او، مال او را نيز مصادره كرد، و هنگامى كه شنيد خالد بن وليد ده هزار درهم به اشعث بن قيس هديه داده است، امر كرد كه در مقر حكومتش كه حمص بود، عمامه‏اش را به گردن او بيندازند و با ذلت و خوارى به مسجد ببرند و سپس او را از حكومت عزل كنند. نظير اين دو مقابله را با ابوموسى اشعرى و قدامة بن مظعون و حارث بن وهب نيز انجام داد، اما نسبت به معاويه كه مى‏ديد قصر خضرا دارد و خود و اطرافيانش لباس حرير مى‏پوشند، گارد محافظ دارد، با كفار مراوده و مجالست دارد، اِشراف و تَبذير او زبانزد همه مردم است؛ بلكه شراب مى‏خورد؛ مجلس قمار دارد؛ مى‏گفت: معاويه هر چه بكند، مختار است و ما با او كارى نداريم!

معاويه، وقاحت را به جايى رساند كه براى امتحان مردم، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند! كسى هم اعتراض نكرد كه امروز چهارشنبه است و نماز جمعه چه معنى دارد.

معاويه مردى بود كه توانست اصحاب رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را اطراف خود گرد آورد. او افرادى مثل ابوهريره و ابوموسى اشعرى را خريده بود كه براى او حديث جعل كنند. او كسى مثل عمرو عاص سياستمدار را خريده بود كه قرآن را به نيزه كشيدند. پيشنهاد حكميت، و گول زدن ابوموسى اشعرى در تاريخ مسلم است.

معاويه مردى است كه از نظر تجهيزات نظامى عالى است. مى‏گويند: يكى از اصحاب اميرالمؤمنين به شام رفت. معاويه كسى را واداشت تا ناقه او را بدزدد و وقتى ناقه خود را يافت، دزد گفت: ناقه مال من است. معاويه چهل مرد را واداشت تا شهادت دادند كه اين جَمل مال دزد است و دزد ناقه را برد! سپس معاويه، ناقه و پولى به آن مرد داد و گفت: به على بن ابى طالب بگو صد هزار از اين گونه افراد را به جنگ تو خواهم فرستاد؛ افرادى كه فرق ناقه شتر ماده را از جمل شتر نر نمى‏دانند.

اطرافيان حضرت مجتبى عليه‏السّلام‏

كسانى كه با حضرت مجتبى عليه‏السّلام بيعت كردند، كسانى از جنگ خسته و سرخورده بودند و جنگهايى مثل جمل و صفين و نهروان آنان را خسته و نااميد كرده بود. آنها افردى بودند كه خوارج و هواداران آنان در آن افراد نفوذ كاملى داشتند و بيعت آنان با حضرت مجتبى براى اين بود كه اگر بر معاويه غلبه كردند، آنان حضرت را از پا در آورند و خود حكومت را به دست گيرند. ولى افراد ش ايسته در ميان آنان بسيار كم بود. پس معاويه توانست سران لشكر حضرت حسن را با پول و وعده رياست، به حمايت خويش وادارد. چنان كه آنان شبانه رفتند و لشكر را بى سرپرست گذاشتند.

پس اگر حضرت حسن عليه‏السّلام صلح نمى‏كرد، بعد از خونريزى فراوان، معاويه، امام را به دست اطرافيان مى‏كشت و سپس در شام براى حضرت عزا مى‏گرفت.

صلح امام حسن و قبول حكميت اميرالمؤمنين و قعود امام حسين، هر سه از يك وادى است و از يك سرچشمه آب مى‏خورد. حضرت حسن صلح كرد و حضرت حسين صبر كرد تا با ظلم معاويه و اطرافيان، وجاهت او از بين رفت.

به گفته حسين: سياست معاويه با مُردَن او از ميان رفت و خلافت به دست مردى احمق و مغرور و خام افتاد. به حدى كه خود، چراغ به دست مردم مى‏داد، تا تمام جنايات او و بنى اميه را ببينند. حسين عليه‏السّلام را با آن قساوت كشت، عيال امام را با بى شرمى در شهرها گرداند و مردم را در مجلسى گرد آورد و اين اشعار كفرآميز را خواند:

ليت اشياخى ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل
لا هلّوا و استهلّوا فرحاً *** ثُمَّ قالوا يا يزيد لا تشل
لعبت هاشم بالمُلك فلا *** خبر جاء و لا وحى نزل
قد قتلنا من ساداتهم *** وعدلناه ببدر فانعدل

بنى‏هاشم با مملكت بازى كردند و خبرى از طرف خدا و قرآنى از عالم ملكوت نبود! همه اين‏ها دروغ است! ما كشتيم بزرگان بنى هاشم را به جاى افرادى كه از ما در جنگ بدر كشته شدند و اين تعادلى ايجاد كرد!

سپس جلسه را به دست زينب كبرى مى‏دهد و زينب مى‏گويد، آن چه را كه بايد بگويد. مردم را در مسجد جامع جمع ميكند و اجازه منبر رفتن را به امام سجاد مى‏دهد.

يزيد در سال دوم حكومتش جنگ حره را آغاز مى‏كند و مردم مدينه را قتل عام مى‏كند. در سال سوم حكومتش خانه خدا را به آتش مى‏كشد. با مرگ معاويه، حسين عليه‏السّلام قيام مى‏كند. قيامى كه از نظر همه، بقاى اسلام مرهون آن است؛ ولى چيزى را كه نبايد فراموش كرد اين است كه صلح امام حسن و صبر امام حسين عليهماالسلام، زمينه براى قيام امام حسين بود و قيام اين بزرگوار وابستگى كامل به صلح آن بزرگوار داشته است. اين معناى آن روايتى است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شده است:

الحَسَن و الحُسَينَ اِمامَانِ قَاماً اَو قَعدَاً حسن و حسين، پيشوا و واجب الاطاعه هستند؛ اگر قيام كنند، مردم بايد از آنان متابعت كنند و اگر قيام نكنند و صلح كنند، يا صبر كنند، بايد مردم از آنان متابعت كنند.(139)

چند جمله از وصاياى حضرت مجتبى در هنگام مرگ به جناده را ياد آور مى‏شويم:

جُناده مى‏گويد در هنگام مرگ خدمت آن بزرگوار رسيدم و از ايشان خواستم نصيحتى كنند.

حضرت فرمودند: اى جناده! مهياى مرگ باش و قبل از رسيدن مرگ، زاد و توشه براى سفر مرگ و قبر و قيامت تهيه كن.

جناده! براى دنيا كوشا باش به قدرى كه گويا هميشه زنده هستى، و براى آخرت كوشا باش به قدرى كه گويا فردا مى‏ميرى.

جناده! اگر عزت مى‏خواهى، بدون اين كه عشيره و نزديكانى داشته باشى، و اگر ابّهت و شخصيت اجتماعى مى‏خواهى، بدون اين كه سلطنتى داشته باشى، لباس ذلتِ معصيت را به در آور و لباس اطاعت حق تعالى را بپوش. (140)