نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

علامه حلّى
ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

- ۷ -


حديث ردّالشَّمس

يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن را آشكار نمود، حادثه ردّالشّمس (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيره نويسان و مورّخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ردّالشّمس براى على (عليه السلام ) دوبار اتفاق افتاد، يكى در زمان زندگى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگرى پس از وفات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام شد.

بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )

در مورد بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت عُميس و اُمّسَلَمه همسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه انصارى و ابوسعيد خدرى و جماعتى از اصحاب نقل كرده اند:
روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام ) نيز در محضرش بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و با او به رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه مى بايست به جايى تكيه كند) زانوى على را بالش خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد ادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) (چون نمى توانست سر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به زمين بگذارد) نماز عصر خود را در همان حال نشسته خواند و ركوع و سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از حالت وحى بيرون آمد و به حال عادى برگشت ، به على (عليه السلام ) فرمود:آيا نماز عصر از تو فوت شد؟.
على (عليه السلام ) عرض كرد:به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود، نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:از خدا بخواه خورشيد را براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى .
امام على (عليه السلام ) اين موضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) و خورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گيرد، قرار گرفت ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيد غروب كرد. (129) اسماء بنت عُمَيس مى گويد:سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداى اَره (هنگام كشيدن ) روى چوب ، از آن شنيدم .

بازگشت خورشيد در زمان خلافت على (ع )

بعد از رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بازگشت كه داستانش از اين قرار است :
وقتى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) خواست در سرزمين بابل (نزديك كوفه ) از اين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صفّين يا نهروان حركت كند) بسيارى از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (عليه السلام ) با گروهى نماز عصر خود را به جماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودند كه خورشيد غروب كرد، با توجّه به اينكه نماز عصرِ بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان از فضيلت نماز جماعت با على (عليه السلام ) محروم گشتند، وقتى به محضر على (عليه السلام ) رسيدند، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاه خدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقت عصر بخوانند. خداوند دعاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به استجابت رساند و خورشيد به همان نقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بازگشت . مسلمين ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خورشيد غروب كرد و هنگام غروب ، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند و ذكر:سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ را بسيار به زبان آوردند و خداى بزرگ را به خاطر اين نعمت (ردّالشّمس ) كه بر ايشان آشكار نمود، حمد و سپاس گفتند و خبر اين حادثه عجيب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد. (130)

اشعار سيّد حِمْيَرى پيرامون برگشتن خورشيد

سيّد حِمْيَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيّع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند صفحه قبل گذشت ) (131) در اين باره چنين سرود:

رُدَّت عليه الشّمس لَمّا فاته

وقت الصلوة وقد دنت للمغرب

حتى تبلج نورها فى وقتها

للعصر ثم هوت هوى الكوكب

وعليه قد رُدّت ببابل مرّة

اُخرى ومارُدّت لِخلق معرب

الا ليوشع اوّله من بعده

ولردّها تاءويل امر معجب

يعنى :
خورشيد براى على (عليه السلام ) هنگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد، بازگشت با اينكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى درخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت .
و بار ديگر در سرزمين بابل (نزديك كوفه ) خورشيد براى على (عليه السلام ) بازگشت و براى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشيد بازنگشت ، مگر براى يوشع (وصىّ موسى ) (132) و بعد از او براى على (عليه السلام ) و اين بازگشت خورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است .

فرزندان على (ع )

در اينجا به ذكر فرزندان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) و تعداد آنان و نامهاى آنها مى پردازيم و به مختصرى از امور مربوط به آنان اشاره مى نماييم . امام على (عليه السلام ) داراى 27 فرزند پسر و دختر بود:
1 - امام حسن (عليه السلام ) .
2 - امام حسين (عليه السلام ) .
3 - زينب كبرى - سلامُ اللّه عَلَيها.
4 - زينب صغرى كه كنيه اش ام كلثوم بود.
مادر اين چهار فرزند، حضرت فاطمه بتول ، سرور زنان دو جهان ، دختر سيد رسولان و خاتم پيامبران ، محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
5 - محمّد (معروف به محمّد حَنَفيّه ) كه كنيه اش ابوالقاسم بود، مادرش خَوْله دختر جعفر بن قيس الحنفيّه نام داشت .
6 و 7 - عمر و رقيّه كه دوقلو بودند و مادرشان ام حبيب دختر ربيعه بود.
8 - عباس .
9 - جعفر.
10 - عثمان .
11 - عبداللّه .
اين چهار نفر در كربلا همراه برادرشان امام حسين (عليه السلام ) به شهادت رسيدند، مادرشان اُمّالبنين دختر حزام بن خالد بن جعفر بن دارم مى باشد.
12 - محمد اصغر كه كنيه اش ابوبكر بود.
13 - عُبيداللّه (اين دو فرزند نيز در كربلا همراه برادرشان امام حسين (عليه السلام ) به شهادت رسيدند، مادرشان ليلى دختر مسعود دارمى است ). (133)
14 - يحيى كه مادرش اسماء بنت عُميس خثئمى بود.
15 - اُمّ الحسن .
16 - رمله (مادر اين دو اُمّ سعيد دختر عُروة بن مسعود ثَقَفى بود).
17 - نفيسه .
18 - زينب صغرى .
19 - رقيه صغرى .
20 - اُمّ هانى .
21 - ام الكرام .
22 - جمانه كه كنيه اش اُمّ جعفر بود.
23 - امامه .
24 - اُمّ سلمه .
25 - ميمونه .
26 - خديجه .
27 - فاطمه (اين يازده نفر از مادران مختلف بودند).
حضرت فاطمه زهرا - سلامُ اللّه عَلَيها - بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پسرى سقط كرد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن وقت كه او در رحم مادر بود نامش را محسن گذاشت (134) ، بنابراين ، مطابق قول شيعه ، فرزندان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) 28 نفر بودند، خداوند آگاهتر و حاكمتر است .

گذرى بر زندگى امام دوّم حضرت حسن مجتبى (ع )

ويژگيهاى زندگى امام حسن (ع )

بعد از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) رسيد. مادر امام حسن (عليه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پيامبر اسلام ، سيّد رسولان ، حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، كُنيه او ابومحمّد مى باشد.
او در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرى (135) در مدينه چشم به اين جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - روز هفتم تولدش اورا در پارچه حرير بهشتى - كه جبرئيل آن را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده بود - پيچيد و نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را حسن ناميد و گوسفندى براى او قربانى كرد، اين مطلب را جمعى ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند.
امام حسن ( عليه السلام )ازنظراخلاق وروش وسيادت ،شبيه ترين مردم به رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، اين موضوع را جماعتى از انس بن مالك نقل كرده اند كه او گفت :
لَمْ يَكُنْ اَحَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي .
هيچ كس نبود كه مانند حسن (عليه السلام ) به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت داشته باشد.
روايت شده : حضرت فاطمه - سلام اللّه عَلَيها - حسن و حسين (عليهماالسلام ) را به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بستر بيمارى و رحلت بود، عرض كرد:اى رسول خدا! اين دو نفر، فرزندان تو هستند، پس چيزى را از طريق ارث به آنان برسان .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَيْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَيْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى .
اما حسن (عليه السلام ) پس براى اوست وقار و شكوه و بزرگوارى من ، و اما حسين (عليه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من .

وصيت امام على (ع ) به امام حسن (ع )

امام حسن (عليه السلام ) وصىّ پدرش اميرمؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پدرش بود و على (عليه السلام ) به او وصيّت كرد كه در آنچه وقف كرده و صدقه قرارداده نظارت كند و براى اين موضوع ، عهدنامه اى نوشت كه مشهور است .
و وصيت او به امام حسن (عليه السلام ) بيانگر نشانه ها و اركان دين و چشمه هاى حكمت و برنامه هاى اخلاقى است و بيشتر دانشمندان بزرگ ، اين وصيّت را نقل كرده اند و بسيارى از فقها و انديشمندان در جهت دين و دنياى خود از دستورهاى آن وصيّت ، بهره مند شده اند. (136)

سخنرانى امام حسن (ع ) بعد از شهادت پدر

هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى مردم خطبه خواند و حق خود (يعنى حقوق رهبرى ) را براى مردم بيان كرد، ياران پدرش با آن حضرت بيعت كردند، بر اين اساس كه هركه با او مى جنگد، بجنگند و با هر كه با او در صلح هست ، در صلح باشند.
ابواسحاق سبيعى و ديگران نقل كرده اند: در صبح آن شبى كه اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى اصحاب سخنرانى كرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
شب گذشته مردى از ميان شما رفت كه پيشينيان در كردار نيك ، از او پيشى نگرفتند و آيندگان در رفتار، به او نخواهند رسيد، او همواره همراه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با دشمنان جنگيد وبا نثار جانش از حريم پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفاع نمود، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگام روانه كردن او به سوى جبهه ها، پرچمش را به او مى داد، جبرئيل در جانب راست او و ميكائيل در جانب چپ او، آن حضرت را درميان مى گرفتندوازجبهه برنمى گشت تاخداوند،فتح و پيروزى را به دست او ايجادكند.
در همان شبى كه عيسى بن مريم (عليه السلام ) به سوى آسمان عروج كرد و حضرت يوشع بن نون وصىّ موسى (عليه السلام ) وفات يافت ، از دنيا رفت و از مال دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذارد، اين هفتصد درهم از جيره اى بود كه از حق بيت المال خود زياد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خريدارى كند، در اين هنگام گريه گلوى امام حسن را گرفت و گريه كرد و همه حاضران با او گريه كردند. سپس ‍ فرمود:
من پسربشير(مژده دهنده ، يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) هستم ، من پسر نذير (هشدار دهنده يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر كسى هستم كه به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد، من پسر چراغ تابناك هدايت هستم ، من از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و ناپاكى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور كامل پاكيزه نمود. (137) من ازخاندانى هستم كه خداونددوستى به آنان را در قرآنش واجب كرده و فرموده است :
(... قلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فِيها حُسْناً ... ). (138)
اى پيامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خويشاوندان و هركه نيكى كند، بر نيكى او بيفزاييم .
منظور از حسنه (نيكى ) در اين آيه ، دوستى ما خاندان است و سپس (سخنرانى را به پايان رساند و) نشست .

بيعت مردم با امام حسن (ع )

پس از خطبه امام حسن (عليه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پيش روى آن حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت :اى مردم ! اين (اشاره به امام ) پسر پيامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بيعت كنيد.
مردم به اين دعوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند:به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما محبوب است و چقدر حقّ او بر ما واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بيعت كردند.
و اين جريان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهل هجرت (در كوفه ) واقع شد. آنگاه امام حسن (عليه السلام ) به تعيين استانداران و كارگزاران پرداخت و فرماندهان را نصب نمود و عبداللّه بن عبّاس را (براى استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون كشور اسلامى را تنظيم نموده و زير نظر گرفت .

اعدام دوجاسوس معاويه و نامه امام حسن (ع ) به او

هنگامى كه خبر شهادت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به معاويه (كه در شام بود) رسيد و همچنين به او خبر رسيد كه مردم با پسر على ، امام حسن (عليهماالسلام ) بيعت كرده اند، دو مرد را به عنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به كوفه و بصره فرستاد، مردى از طايفه حِمْيَر را به كوفه فرستاد و مردى از دودمان بنى قين را به بصره روانه كرد تا آنچه يافتند براى معاويه بنويسند و جريان خلافت امام حسن (عليه السلام ) را تباه سازند.
امام حسن (عليه السلام ) از نيرنگ معاويه و جاسوسهاى او اطّلاع يافت ، دستور داد آن مرد حميرى را كه نزد حجامت كننده اى (خون گيرى ) پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند و نامه اى به بصره نوشت (و كارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس ‍ بنى قينى را كه در نزد طايفه بنى سليم پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند.
سپس امام حسن (عليه السلام ) براى معاويه نامه نوشت و آن نامه اينگونه بود:
بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حيله گرى و غافلگيرى مى فرستى و جاسوسانى را گسيل مى دارى ، گويى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزديك مى بينم ، در انتظار آن باش - اِنْ شاءَ اللّهِ تَعالى - و به من گزارش رسيده كه تو خشنودى مى كنى به موضوعى (يعنى به درگذشت على (عليه السلام ) ) كه هيچ خردمندى ، براى آن خشنودى و شماتت نمى كند، بى شك كار تو همانند كسى است كه پيشينيان درباره اش گفته اند:

فَقُلْ لِلَّذِى يَبْغِى خِلافَ الَّذِى مَضى

تَجَهَّزْ لاُِخْرى مِثلِها فَكَاَنْ قَدِ

فَاِنّا وَمَنْ قَدْماتَ مِنّا لَكَالَّذِى

يَرُوحُ فَيَمْسِى لِلْمَبِيتِ لِيَغْتَدِى

به آن كسى كه خلاف روند ديگران كه در گذشته اند را مى جويد، بگو آماده باش براى رفتن همانند ديگران كه گويى سراغ تو نيز آمده است (همانگونه كه مرگ دامنگير ديگران شد دامنگير تو نيز مى شود) زيرا ما و آن شخصى كه از ما مرده است ، همانند كسى هستيم كه شب به جايى برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا كوچ نمايد.

جريان دردناك شهادت امام حسن (ع )

از جمله رواياتى كه پيرامون علّت شهادت امام حسن (عليه السلام ) نقل شده از مغيره است كه گفت :وقتى كه ده سال از خلافت معاويه گذشت و تصميم گرفت تا براى جانشينى پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد، براى جُعْدَه دختر اشعث بن قيس (سردسته منافقان ) پيام فرستاد كه اگر حسن (عليه السلام ) را مسموم كنى ، من تو را به همسرى پسرم يزيد درمى آورم و صدهزار درهم نيز براى او فرستاد. جُعْده ، امام حسن (عليه السلام ) را مسموم كرد. معاويه آن مبلغ پول را به او بخشيد، ولى او را همسر يزيد نكرد، بعدا مردى از خاندان طلحه با او ازدواج كرد و او داراى فرزندانى از جعده شد، وقتى كه بين آن فرزندان و ساير قبايل قريش درگيرى لفظى مى شد، فرزندان جعده را سرزنش مى كردند و مى گفتند:يا بَنى مُسِمَّةِ اْلاَزْواجِ! اى پسران زنى كه خوراننده زهر به شوهرانش بود!.

وصيت امام حسن (ع )

عبداللّه بن ابراهيم مخارقى نقل مى كند: وقتى كه امام حسن (عليه السلام ) در حال احتضار بود، امام حسين (عليه السلام ) را طلبيد و به حسين (عليه السلام ) فرمود:برادرم ! هنگام فراق است ، من به خداى خود مى پيوندم ، مرا با زهر مسموم نموده اند و جگرم در طشت افتاده است ، من آن كس را كه به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم كه اين زهر توسّط چه كسى فرستاده شد، در پيشگاه خداوند، خودم با او محاكمه مى كنم ، تو را به حقّى كه بر گردنت دارم سوگند مى دهم كه مبادا در اين باره سخنى بگويى ، در انتظار آنچه خداوند برايم پديد مى آورد، باش ، وقتى كه از دينا رفتم چشمم را بپوشان و مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و كنار قبر جدّم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببر، تا با او تجديد ديدار كنم ، سپس مرا كنار قبر جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به خاك بسپار، اى پسر مادرم ! به زودى بدانى كه مردم گمان مى كنند تو مى خواهى جنازه ام را در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن كنى ، مى كوشند تا جلوگيرى كنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شيشه حجامتى ، خون ريخته شود.
سپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش كرد و امام حسين ( عليه السلام ) را بر آنان وصى قرار داد و همچنين او را بر آنچه پدرش اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) وصيّت كرده بود، وصى خود كرد و شايستگى امام حسين (عليه السلام ) را براى خلافت بيان نمود و شيعيانش را به جانشينى آن حضرت راهنمايى كرد و به آنان فرمود:بعد از من حسين (عليه السلام ) نشانه (اسلام و يادگار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) است .

جلوگيرى مروانيان از دفن جنازه

پس از آنكه امام حسن (عليه السلام ) چشم از جهان فروبست ، امام حسين (عليه السلام ) طبق وصيّت ، بدن او را غسل داد و كفن كرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه كردن ديدار به سوى قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حمل نمود. مروان (كه آن هنگام از طرف معاويه فرماندار مدينه بود) با اطرافيانش (بنى اُميّه ) تصوّر كردند كه امام حسين (عليه السلام ) مى خواهد جسد برادرش را كنار قبر رسول خدا دفن نمايد، لذا با دارودسته خود اجتماع كردند و لباس جنگ پوشيدند تا از آن جلوگيرى نمايند.
وقتى كه امام حسين (عليه السلام ) جنازه برادر را به جانب قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد تا تجديد عهد نمايد، مروانيان از هرسو به گرد هم آمدند، عايشه نيز سوار بر استر شده و به آنان پيوست و فرياد مى زد:
ما لِى وَلَكُمْ تُرِيدُونَ اَنْ تَدْخُلُوا بَيْتِى مَنْ لا اُحِبُّ.
ما را به شما چكار؟ آيا مى خواهيد شخصى را به خانه من وارد كنيد كه من او را دوست ندارم .
و مروان مى گفت :چه بسا جنگى كه بهتر از شادى و آسايش است ، آيا عثمان در دورترين نقطه مدينه دفن گردد ولى حسن پيش قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود؟! هرگز اين كار نخواهد شد تا من شمشير به دست دارم (و قدرت در دست من است .
نزديك بود فتنه و درگيرى شديدى بين بنى اُميّه و بنى هاشم روى دهد عبداللّه بن عبّاس با شتاب نزد مروان رفت و به او چنين گفت :اى مروان ! از هرجا كه آمده اى به همانجا برگرد، ما قصد نداريم كه حسن (عليه السلام ) را در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاك بسپاريم بلكه قصد ما اين است كه با زيارت قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدارمان را با آن حضرت تازه كنيم ، سپس جنازه را به كنار قبر جدّه اش فاطمه (بنت اسد (عليهاالسلام ) ) مى بريم و طبق وصيت آن حضرت و همانجا به خاك مى سپاريم و اگر امام حسن (عليه السلام ) وصيت مى كرد كه جنازه اش ‍ در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود به خوبى مى دانستى كه تو عاجزتر از آن هستى كه ما را از اين كار منع كنى ، ولى خود آن حضرت داناتر به خدا و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نگهدارى حرمت قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، از اينكه توهين وويران گرددچنانكه ديگرى اين كارراكردوبدون اذن او، داخل خانه اش ‍ شد.
سپس ابن عباس به عايشه رو كرد و گفت :
واسَوْاءَتاهُ! يَوْماً عَلى بَغْلٍ وَيَوْماً عَلى جَمَلٍ تُرِيِديِنَ اَنْ تَطْفِئِى نُورَاللّهِ وَتُقاتِليِنَ اَوْلِياءَاللّهِ، اِرْجِعِى ....
اين چه رسوايى و بى شرمى است ؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شوى و مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى ، برگرد از آنچه ترس داشتى كار مطابق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسيده اى (آرام باش كه ما تصميم بر دفن جنازه امام حسن (عليه السلام ) در كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم ) و سوگند به خدا - گرچه طول بكشد - روزى خواهد آمد كه خداوند انتقام اين خاندان نبوّت را از شما بگيرد. (139)
امام حسين (عليه السلام ) به پيش آمد و فرمود:اگر وصيت امام حسن (عليه السلام ) به من نبود كه حتى به اندازه شيشه خون حجامتگرى در مورد من خونريزى نشود، شما به خوبى مى فهميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا در مورد شما به كار گرفته مى شد (و شما را سر جاى خود مى نشاند) شما رشته پيمانهاى ميان ما و خود را گسستيد و آنچه را كه ما با شما شرط كرديم ، نابود كرديد.
سپس امام حسين (عليه السلام ) با همراهان ، جنازه امام حسن (عليه السلام ) را به سوى بقيع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد (مادر على (عليه السلام ) ) به خاك سپردند.
امام حسن (عليه السلام ) در روز 28 صفر سال پنجاه هجرى در حالى كه 48 سال از عمرش مى گذشت ازدنيارفت ،دوران خلافتش ده سال بود،برادرووصيّش امام حسين ( عليه السلام ) جنازه او را غسل داد و كفن كرد و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد، به خاك سپرد.

فرزندان امام حسن (ع )

امام حسن (عليه السلام ) پانزده فرزند پسر و دختر داشت كه عبارت بودند از:
1 - زيد.
2 - اُمّ الحسن .
3 - اُمّ الحسين (مادر اين سه نفر اُمّ بشير دختر ابومسعود، عقبة بن عمروبن ثعلبه از قبيله خزرج بود).
4 - حسن مُثَنّى (مادرش خَوْله دختر منظور فزارى بود).
5 - عمر.
6 - قاسم .
7 - عبداللّه .
8 - عبدالرّحمان .
9 - حسين كه لقبش اَثْرَم بود.
10 - طلحه .
11 - فاطمه (مادراين سه نفراُمّ اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه تيمى بود).
12 - ام عبداللّه .
13 - فاطمه .
14 - اُمّ سَلَمه .
15 - رُقَيّه .

گذرى بر زندگى امام سوّم حضرت حسين (ع )

ويژگيهاى زندگى امام حسين (ع )

بعد از امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مقام امامت به برادرش امام سوّم حضرت حسين بن على (عليهماالسلام ) رسيد، بر اساس گفتار صريح جدّش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پدرش على (عليه السلام ) و بر اساس وصيّت برادرش امام حسن (عليه السلام ) كنيه او ابوعبداللّه بود كه در شب پنجم شعبان سال چهارم هجرت (140) در مدينه چشم به اين جهان گشود.
مادرش فاطمه (عليهاالسلام ) او را به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، آن حضرت از ديدار او شادمان شد و نامش را حسين گذارد و گوسفندى براى او قربانى كرد.
او و برادرش (حسن (عليه السلام ) ) به گواهى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو آقاى جوانان بهشت مى باشند و به اتّفاق راءى همه علماى اسلام كه در آن هيچ شكّى نيست ، آنان دو سبط (141) پيامبر رحمت هستند و امام حسن (عليه السلام ) از سر تا سينه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت داشت و امام حسين (عليه السلام ) از سينه تا پا شبيه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
و حسن و حسين (عليهماالسلام ) دو محبوب خاصّ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دوگل خوشبوى مخصوص آن حضرت در ميان همه بستگان و فرزندانش ‍ بودند.

چند روايت در شاءن امام حسن و امام حسين (ع )

1 - زاذان مى گويد: از سلمان شنيدم مى گفت از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم درباره حسن و حسين (عليهماالسلام ) مى فرمود:
اَللّهُمَّ اِنِّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبّ مَنْ اَحَبَّهُم.
خدايا! من حسن و حسين (عليهماالسلام ) را دوست دارم پس آنان را دوست بدار و نيز دوست بدار آن كسى را كه آنان را دوست بدارد.
و نيز فرمود:كسى كه حسن و حسين (عليهماالسلام ) را دوست بدارد، او را دوست دارم وكسى راكه من دوست دارم خداوند او را دوست دارد و كسى را كه خدا دوست بدارد او را وارد بهشت مى كند و هر آن كس كه حسن و حسين (عليهماالسلام ) را دشمن دارد، من او را دشمن دارم و كسى را كه من دشمن بدارم ، خداوند او را دشمن بدارد و كسى را كه خداوند دشمن دارد او را داخل آتش هميشگى دوزخ گرداند.
و نيز فرمود:اين دوفرزندم ، دو گل خوشبوى من هستند.
2 - ابن مسعود نقل مى كند:رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نماز مى خواند (ديدم ) حسن و حسين آمدند و بر پشت رسول خدا (در سجده ) سوار شدند وقتى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر از سجده برداشت آنان را آرام گرفت و به زمين گذارد، وقتى كه به سجده دوّم رفت ، باز آنان با هم بر پشت آن حضرت سوار شدند. پس از نماز، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ گذارد و فرمود:مَنْ اَحَبَّنِى فَلْيُحِبّ هذَيْنِ؛ كسى كه مرا دوست بدارد، بايد اين دو را دوست بدارد.
حسن و حسين (عليهماالسلام ) دو حجّت خدا براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سرگذشت مباهله (كه قبلاً خاطرنشان شد) بودند و دو حجّت خدا در دين اسلام بعد از پدرشان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بودند.
3 - امام صادق (عليه السلام ) نقل كرد كه امام حسن (عليه السلام ) به اصحاب خود فرمود:
خداوند داراى دو شهر است ؛ يكى از آنها در مشرق و ديگرى در مغرب است ، خداوند در اين دو شهر، افرادى را آفريده كه هرگز فكر نافرمانى از خدا نكرده اند، سوگند به خدا! در ميان اين دو شهر و در خود آن دو شهر، براى خداوند غير از من و برادرم حسين (عليه السلام ) هيچ كس حجّت بر بندگانش نيست .
و نظير اين روايت از امام حسين (عليه السلام ) نقل شده كه در روز عاشورا به پيروان ابن زياد فرمود:
چرا شما براى جنگ با من همدست شده ايد، بدانيد كه سوگند به خدا اگر مرا بكشيد يقينا آن كس را كه حجّت خدا بر شماست كشته ايد و سوگند به خدا بين جابلق و جابرس (يعنى در همه دنيا) پسر پيغمبرى كه خداوند به وسيله او بر شما احتجاج كند، غير از من نيست .
منظور امام حسين (عليه السلام ) از جابلق و جابرس همان دو شهر (در مشرق و مغرب ) است كه در كلام امام حسن (عليه السلام ) آمده بود.

مقام امام حسن و امام حسين (ع ) در دوران كودكى

از براهين و نشانه هاى روشن اوج كمال حسن و حسين (عليهماالسلام ) (در دوران كودكى ) علاوه بر آنچه در جريان مباهله ذكر شد (كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن دو را كه كودك بودند با خود براى مباهله برد) يكى اينكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنان (با اينكه كودك بودند) بيعت كرد (142) و آن حضرت در ظاهر با هيچ كودكى غير از آنان بيعت ننموده است .
ديگر اينكه : آيات قرآن در شاءن آنان به خاطر كردار نيكشان بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد، با اينكه خردسال بودند و نظير آن در مورد هيچ كسى نازل نشده است ، خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَاَسِيراً # اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً # اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً # فَوَقيهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقّيهُم نَضْرَةً وَسُرُوراً - وَجَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً ). (143)
آنان (پيامبر، على ، فاطمه ، حسن و حسين (عليهم السلام ) ) غذاى خود را به خاطر دوستى خدا، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند (و مى گويند) ما شما را در راه خدا طعام مى دهيم ، از شما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسگزارى ، بى گمان ما از پروردگارمان مى ترسيم در روزى كه گرفته روى و پريشان باشد، پس خداوند آنان را از شَرّ آن روز نگاه داشت و آنان را شاد و خُرّم نمود و به خاطر صبر و شكيبائيشان ، خداوند بهشت و لباس حرير بهشتى را به آنان پاداش داد.
اين گفتار خداوند، شامل حال حسن و حسين (عليهماالسلام ) همراه پدر و مادرشان شد و در ضمن بيانگر گفتار آن دو بزرگوار و حالت درونى آنان است و اين دو (گفتار، و حالت معنوى ) نشانگر آشكار امامت و حجّت بزرگ حسن و حسين (عليهماالسلام ) بر مردم مى باشد، چنانكه قرآن خبر از سخن گفتن حضرت مسيح (عليه السلام ) در گهواره مى دهد. (144) و همين معجزه و نشانه صدق نبوّت او بود و حكايت از آن داشت كه او در پيشگاه خدا از ويژگى مخصوصى برخوردار است ، به خاطر آن كرامتى كه بيانگر مقام ارجمند او در پيشگاه خدا و برترى او بر ديگران است . و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت به امامت امام حسين (عليه السلام ) و امامت برادرش تصريح كرده است آنجا كه فرموده است :
اِبْناىَ هذانِ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ اين دو پسرانم ، دو امام هستند خواه بپاخيزند (و بجنگند) و خواه بنشينند (و صلح كنند.
و وصيّت امام حسن (عليه السلام ) بر امامت او دلالت دارد، چنانكه وصيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بر امامت امام حسن (عليه السلام ) دلالت داشت بر اساس وصيّت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد امامت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بعد از خودش .

امام حسين (ع ) در دوران امامت

(پس از شهادت امام حسن (عليه السلام ) در سال پنجاه هجرى ، امام حسين (عليه السلام ) به مقام امامت رسيد و امامت او يازده سال به طول انجاميد كه حدود ده سال آن در زمان خلافت معاويه بود).
امامت امام حسين (عليه السلام ) پس از شهادت امام حسن (عليه السلام ) به دليل آنچه قبلاً بيان شد، ثابت است و اطاعت از او بر همه مردم واجب خواهد بود هرچند به خاطر تقيّه ، مردم را به امامت خود دعوت نكند و بر اساس پيمان صلحى كه بين او و معاويه بود، مى بايست به آن وفا كند. روش امام حسن (عليه السلام ) در زمان معاويه همانند روش پدرش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، در اين جهت كه على (عليه السلام ) با اينكه بعد از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امام برحقّ بود، خاموش نشست (يعنى جنگ نكرد).
همچنين روش امام حسين (عليه السلام ) در اين دوران ، همانند روش برادرش امام حسن ( عليه السلام ) پس از برقرارى صلح با معاويه بود كه با ترك جنگ و خوددارى زندگى مى كرد، اتّخاذ اينگونه روش - در برهه اى از زمان - به پيروى از روش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود در آن وقت كه آن حضرت در مكّه در شِعْب ابوطالب توسّط مشركان محصور بود [كه ناگزير شد سه سال يعنى از سال هفتم تا نهم بعثت در آن شعب با خاموشى بسر برد] و يا در ماجراى هجرت و بيرون آمدن از مكّه ، در غار پنهان شد و خود را از ديد مشركان ، پنهان ساخت .

هجرت و جهاد امام حسين (ع )

هنگامى كه معاويه (در نيمه رجب سال شصت هجرى ) از دنيا رفت و دوران صلح (آتش ‍ بس ) كه مانع آن بود تا امام حسين (عليه السلام ) مردم را به امامت خود دعوت نمايد به پايان رسيد در محدوده توان و امكانات خود، مساءله رهبرى خود را آشكار ساخت و در هر فرصتى براى آگاهى بخشى به ناآگاهان استفاده نمود و رفته رفته يارانى به گرد او آمدند، آنگاه آن حضرت مردم را به جهاد و نبرد (با سلطنت يزيد و بنى اُميّه ) دعوت نمود و آماده جنگ شد و با اهل بيت و فرزندان خود از حرم خداو حرم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (از مكّه و مدينه ) به سوى عراق رهسپار گرديد تا به كمك شيعيانش كه او را (به آمدن به كوفه ) دعوت نموده بودند، با دشمن جنگ كند.
امام حسين (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست پسرعمويش مسلم بن عقيل (عليه السلام ) را به سوى كوفه فرستاد و او را براى دعوت مردم به جهاد و گرفتن بيعت از مردم برگزيد، مردم كوفه با او براى جهاد، بيعت كردند و پيمان وفادارى خود را به او اعلام داشتند و خيرخواهيش را به جان پذيرفتند، ولى طولى نكشيد كه (وقتى ورق برگشت ) آنان بيعت خود را شكستند و دست از يارى او كشيدند و او را تسليم دشمن نمودند و دشمن (در يك جنگ نابرابر) او را كشت و مردم كوفه از مسلم (عليه السلام ) دفاع ننمودند. سپس (همين مردم اغفال شده ) براى جنگ با امام حسين (عليه السلام ) از كوفه خارج شدند، آن حضرت را (در سرزمين كربلا) محاصره كردند و او را از رفتن به شهرها بازداشتند و آنچنان او را در تنگنا قرار دادند كه نه راه گريزى داشت و نه يار و ياورى و بين او و آب فرات جدايى انداختند تا اينكه بر او دست يافتند و آن حضرت را (در يك جنگ نابرابر) كشتند و آن بزرگوار در حالى كه تشنه لب ، مجاهد، شكيبا، مخلص و مظلوم بود به شهادت رسيد، بيعتش را شكستند، حريم حرمتش را دريدند و به هيچ وعده او وفا نكردند و هرگونه رشته پيمان با او را گسستند و آن حضرت همچون پدر و برادرش شهيد شد.

فراز و نشيبهاى عمر امام حسين (ع )

امام حسين (عليه السلام ) روز شنبه دهم محرّم سال 61 هجرى بعد از نماز ظهر، مظلوم و تشنه لب به شهادت رسيد در حالى كه شكيبا بود و براى خدا و دستيابى به فيوضات الهى (به جهاد تا سرحدّ شهادت ) اقدام كرد، در اين وقت 58 سال از عمرش ‍ مى گذشت ، هفت سال (اوّل عمرش ) را با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گذراند، 37 سال را با پدرش اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) و 47 سال را با برادرش ‍ امام حسن (عليه السلام ) سپرى نمود و مدّت خلافتش بعد از برادرش يازده سال بود. در پاداش بلكه در وجوب زيارت مرقد شريف امام حسين ( عليه السلام ) روايات بسيار نقل شده است از جمله امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
زِيارَةُ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي (عليه السلام ) واجِبَةٌ عَلى كُلٍّ مَنْ يَقِرُّ لِلْحُسَيْنِ بِاْلاِمامَةِ مِنَ اللّهِ تَعالى .
زيارت (قبر) امام حسين (عليه السلام ) بر هركسى كه معتقد به امامت او از جانب خداست واجب است .
و نيز فرمود:پاداش زيارت امام حسين (عليه السلام ) معادل صد حجّ نيكو و صد عمره مقبول مى باشد.
و رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:مَنْ زارَ الْحُسَينَ (عليه السلام ) بَعْدَ مَوْتِهِ فَلَهُ الْجَنَّةُ؛ كسى كه بعد از شهادت حسين (عليه السلام ) مرقد او را زيارت كند، بهشت از براى اوست .
و دراين باره روايات بى شمارى نقل شده است . (145)

فرزندان امام حسين (ع )

امام حسين (عليه السلام ) داراى شش فرزند بود:
1 - على بن الحسين (امام سجّاد) كُنيه او ابومحمّد بود، مادرش شاه زنان دختر يزدگرد (سوّم ) بود.
2 - على بن الحسين (عليه السلام ) (معروف به على اكبر) كه در كربلا در جريان عاشورا به شهادت رسد، مادرش ليلى دختر ابوقرة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود.
3 - جعفر بن حسين كه فرزند نداشت و مادرش از قبيله قُضاعيّه بود، و جعفر در زمان حيات امام حسين (عليه السلام ) از دنيا رفت .
4 - عبداللّه ، كه در روز عاشورا در آغوش پدر بود، تيرى از جانب دشمن به او اصابت كرد به طورى كه سرش را از بدنش جدا نمود و به شهادت رسيد.
5 - سكينه ، كه مادرش رباب دختر امرء القيس بن عدى از قبيله كلبى بود.
6 - فاطمه كه مادرش اُمّ اسحاق دختر طلحة بن عُبيداللّه از قبيله تَيْم بود.

گذرى بر زندگى امام چهارم حضرت علىّ بن الحسين (ع )

ويژگيهاى زندگى امام چهارم (ع )

بعد از امام حسين (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) رسيد، او را ابومحمّد و زين العابدين مى خواندند و گاهى ابوالحسن ياد مى كردند.
مادرش شاه زنان دختر كسرى (آخرين پادشاه سلسله ساسانى ) بود كه به او شهربانويه مى گفتند. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) حريث بن جابر حنفى را كارگزار جانب مشرق قلمرو حكومت (اسلامى ) قرارداد بعدا حريث دو دختر يزدگرد (سوّم ) را براى على (عليه السلام ) فرستاد و آن حضرت ، شهر بانويه را به حسين (عليه السلام ) بخشيد و از او امام زين العابدين (عليه السلام ) به دنيا آمد و ديگرى را به محمد بن ابوبكر بخشيد، كه از او قاسم بن محمد، متولّد شد و قاسم و امام سجّاد (عليه السلام ) با هم پسر خاله هستند.
و امام سجّاد به سال 38 هجرى (پنجم شعبان ) در مدينه متولّد شد، دو سال از آخر عمر جدّش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را درك كرد و دوازده سال از عمر عمويش امام حسن (عليه السلام ) را درك نمود و 23 سال با پدرش امام حسين (عليه السلام ) بود و بعد از پدر، 34 سال عمر كرد و سرانجام (بنابرمشهور، در روز 25 محرم ) سال 95 هجرى در سن حدود 56 سالگى در مدينه از دنيا رفت و دوران امامت او 34 سال بود و قبرش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر عمويش امام حسن (عليه السلام ) است .

دلايل امامت امام سجّاد (ع )

دلايل صدق امامت امام علىّ بن الحسين (عليه السلام ) بسيار است مانند:
1 - او بعد از پدرش امام حسين (عليه السلام ) در جهت علم و عمل از همه مردم برترى داشت و به دليل عقل ، مقام امامت سزاوار آن كسى است كه در فضايل ، برترى دارد.
او نزديكتر به امام گذشته و سزاوارتر به مقام او نسبت به ديگران بود، هم در فضايل انسانى و هم از جهت نژاد و نسب و آن كس كه نزديكتر به امام قبل باشد، او سزاوارتر به عهده دارى مقام امامت است به دليل آيه ذوى الارحام . (146) و ماجراى حضرت زكريّا( عليه السلام ) كه در قرآن (147) آمده است .
3 - امامت از نظر عقل در هر زمانى لازم است و ادّعاى مدّعيان (دروغين ) امامت در زمان امام سجّاد (عليه السلام ) و در زمانهاى ديگر، بى اساس بود بنابراين ، مقام امامت تنها براى امام سجّاد (عليه السلام ) ثابت مى گردد؛ زيرا خالى بودن زمانى از امام ، محال مى باشد.
4 - از نظر عقل و روايات ثابت شده كه مقام امامت مخصوص عترت و خاندان پيامبر (148) (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و ادّعاى كسى كه قايل به امامت محمد حَنفيّه (فرزند على ( عليه السلام ) ) است ، باطل و بى اساس است ؛ زيرا درباره امامت او نصّى (روايت صريح از پيامبر و امامان قبل ) نرسيده ، بنابراين ، مقام امامت ، تنها براى على بن الحسين (عليهماالسلام ) ثابت مى گردد؛ زيرا در ميان دودمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى هيچ كس جز محمّد حنفيّه ادعاى امامت نشده است و محمّد حَنفيّه نيز همانگونه كه بيان شد از اين مقام خارج است .
5 - يكى از دلايل امامت امام سجاد (عليه السلام ) تصريح رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر امامت اوست ، چنانكه روايت لوح بيانگر اين مطلب است ، اين روايت را جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نموده است . (149)
و همچنين امام باقر (عليه السلام ) آن را از پدرش و او از جدّش و او از حضرت فاطمه ( عليهاالسلام ) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل نموده اند. و نيز جدّش اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) در زمان حيات امام حسين (عليه السلام ) به امامت امام سجّاد (عليه السلام ) تصريح نموده است .
و همچنين امام حسين (عليه السلام ) به امامت آن حضرت ، وصيّت نموده است و آن را به عنوان امانت به اُمّ سلمه (يكى از همسران نيك رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) داده كه بعدا امام سجّاد (عليه السلام ) آن را از او گرفته است . (150) و اينكه تنها امام سجّاد (عليه السلام ) آن امانتها و وصيّت را از اُمّ سَلَمه درخواست نموده است دليل امامت درخواست كننده در ميان مردم است و اين خود بابى است كه جستجوگر در روايات به آن دست مى يابد و ما در اين كتاب در مقام شرح و بسط نيستيم تا به طور كامل به ذكر آن روايات بپردازيم و به همين مقدار اكتفا مى كنيم .