نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

علامه حلّى
ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

- ۲ -


8 - وصيّت علاّمه يا يك برنامه عالى اخلاقى

علاّمه حِلّى در ايّام آخر عمر، وصيّت جامع و جالبى به فرزندش فخرالمحقّقين نمود كه حقّا يك دستورالعمل بسيار عميق و جامعى است ، ما همه آن را در اينجا مى آوريم تا از اين رهگذر نيز، درسهاى بسيار مهم و بزرگ را از محضر اين علاّمه سترگ بياموزيم .
بدان پسرم ! خداوند تو را در راه اطاعتش ، يارى كند و بر انجام كارهاى نيك توفيق داده و همواره با نيكوكارى پيوند دهد و تو را به آنچه آن را دوست دارد و مى پسندد راهنمايى نمايد و تو را به آرزويت در مسير سعادت برساند و در دو جهان خوشبخت سازد و به هرچه موجب روشنى چشم مى گردد، زنده بدارد و بر عمر سعادتمندانه و زندگى گواراى تو بيفزايد و اعمال تو را با كارهاى نيك به پايان رساند و وسايل سعادتها را برايت فراهم نمايد و باران بركات سرشارش را بر تو بباراند و از هرگونه گزند، تو را نگهدارد و هرگونه زشتيها را از تو دور سازد.
من در اين كتاب (قواعد الاحكام ) عصاره فتواهاى علما را براى تو خلاصه كرده ام و قواعد احكام اسلام را با واژه هاى كوتاه و عبارات روشن ، تبيين نموده ام و در اين كتاب ، جادّه رشد و هدايت و طريق استوار سعادت را روشن نموده ام بعد از آنكه پنجاه سال از عمرم گذشته و در دهه شصت سالگى قرار گرفته ام و سرور جهانيان رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سالهاى بين پنجاه و شصت را به عنوان آغاز نشانه هاى مرگ ، ياد كرده است حال اگر خداوند حكم كرد و پايان عمر مرا در اين ايام تقدير نمود و امضا كرد، وصيت من (كه خداوند سفارش به آن كرده ) به تو اين امور است :
1 - همواره تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود ساز؛ زيرا تقو سنّت استوار و وظيفه لازم و سپر نگهدارنده و حامى جاويد است و سودمندترين چيزى است كه انسان را براى آن روزى كه چشمها در آن خيره مى گردد و او بى يار و ياور مى شود، آماده مى سازد.
2 - حتما از اوامر خداوند، اطاعت كن و آنچه را كه مايه رضايت خداست انجام بده و از آنچه آن را نمى پسندد، نپسند و از آنچه نهى كرده شديدا دورى كن و عمر خود را در تحصيل كمالات نفسانى و كسب فضايل علمى و بالا رفتن از سرازيرى نقصان ، بر قله كمال و پرواز از مهبط جاهلان به سوى اوج عرفان ، صرف كن .
3 - در رابطه با مردم ، به آنان نيكى كن و با برادران دينى ، مساعدت داشته باش ، در برابر بداخلاق ، خوش اخلاق باش و نيكوكار را تشويق كن ، از همنشينى با بدان بپرهيز و از معاشرت با جاهلان دورى كن كه معاشرت با آنان موجب اخلاق بد و بروز صفات زشت خواهد شد، بلكه همواره با علما و دانشمندان بوده و با آنان همنشين باش كه اين كار، ايجاد آمادگى و زمينه خوبى براى كسب كمالات خواهد شد و نيروى استوار معنوى براى استنباط و پرده بردارى از مجهولات ، در تو پديد مى آورد.
4 - سعى كن كه هر روز تو، بهتر از روز قبل باشد.
5 - خصلتهاى : صبر، توكّل و رضا به رضاى الهى را در خود بپروران و هر روز و شب خود را محاسبه كن .
6 - بسيار استغفار كن و از درگاه خدا آمرزش گناهان را بخواه .
7 - بپرهيز از دعاى مظلوم ، بخصوص دعاى يتيمان و پيران ؛ چرا كه خداوند در مورد كيفر آنان كه موجب آزار دلشكسته ها مى شوند، مسامحه نمى كند.
8 - بر تو باد به خواندن نماز شب كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد آن سفارش بسيار و اكيد كرده و فرمود:
مَنْ خَتَمَ لَهُ بِقِيامِ اللَّيْل ثُمَّ ماتَ فَلَهُ الْجنَّةُ.
كسى كه پايان عمرش بعد از نماز شب باشد، سزاوار بهشت است . (34)
9 - و برتوبادبه صله رحم و رعايت پيوندخويشاوندى كه موجب افزايش عمراست .
10 - و بر تو باد به اخلاق نيك كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
اِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ باَمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِاَخْلاقِكُمْ. (35)
شما با اموال خود نمى توانيد به مردم وسعت بخشيد (و موجب شادى آنان گرديد) پس ‍ با اخلاق نيك خود، اين كار را انجام دهيد.
11 - و بر تو باد به رابطه خوب با سادات و منسوبين به محمّد و آل او(عليهم السلام ) كه خداوند با تاءكيد، سفارش آنان را كرده و دوستى آنان را پاداش رسالت و ارشاد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داده و فرموده است :
(... قُلْ لااَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ... ). (36)
بگو اى پيامبر، براى رسالت خود، پاداشى نمى خواهم ، جز دوستى با نزديكان ر.
و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:من در روز قيامت ، چهار دسته را شفاعت مى كنم ، هرچند با گناهان اهل دنيا بيايند:
1 - شخصى كه ذريّه مرا يارى كند.
2 - شخصى كه از ثروت خود به ذريّه من هنگام سختى ، بذل كند.
3 - شخصى كه با زبان و قلب ، آنان را دوست بدارد.
4 - و كسى كه براى تحصيل نيازهاى ذريّه من كوشش نمايد، در آن هنگام كه آنان طرد يا آواره شوند. (37)
و امام صادق (عليه السلام ) فرمود:هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند: اى انسانها ساكت شويد كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواهد با شما سخن بگويد. همه انسانها سكوت مى كنند، پيامبر مى ايستد و مى فرمايد: اى همه مخلوقات ! هركس بر گردن من حقّى دارد،يامنّتى برمن گذاشته ويا به من نيكى كرده ، برخيزد تا امروز پاداش او را بدهم .
آنان در پاسخ مى گويند:پدران و مادران ما به فدايت ! ما چه حقّى و چه منّتى بر تو داريم ؟ و چه كار نيكى براى تو انجام داده ايم ؟ بلكه به عكس ، حق و منّت و نيكى از آن خدا و رسولش بر همه خلايق است . رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان مى فرمايد:
بَلى مَنْ آوى اءَحَداً مِنْ اَهْلِبَيْتى ، اءَوْ بَرَّهُمْ، اَوْ كَساهُمْ مِنْ عُرى ، اَوْ اَشْبَعَ جايعُهُمْ فَلْيَقُمْ حَتّى اُكافِيهِ.
آرى ، كسى كه به فردى از اهل بيت من پناه داده يا نيكى نموده و يا او را پوشانده و يا غذا داده ، اكنون برخيز تا پاداش او را بدهم .
انسانهايى كه اينگونه كارها را كرده اند، برمى خيزند، از سوى خدا به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندا مى رسد كه اى حبيب من ! پاداش آنان را به تو واگذاردم ، آنان را در هرجاى بهشت مى خواهى ، ساكن كن .
امام صادق (عليه السلام ) در ادامه سخنش فرمود:پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنان را در جايگاه وسيله ساكن كند، همانجا كه حجابى بين ساكنان آن با محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيتش نيست . (38)
12 - پسرم ! بر تو باد به اين صفت كه از فقها و علما، احترام كنى و مقام آنان را ارج نهى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
هركس فقيه مسلمانى را احترام كند، خداوند در روز قيامت ، در حالى كه از او راضى است با او ملاقات مى نمايد و هركس فقيه مسلمانى را اهانت كند، خداوند در حالى كه نسبت به او خشمگين است ، با او ملاقات مى نمايد.
13 - پسرم ! بر تو باد كه در تحصيل علم و تفقّه در دين ، كوشش بسيار كنى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) به فرزندش فرمود:
در دين تفقّه كن (و آن را بشناس )؛ زيرا فقه وارثان پيامبران هستند و براى جوينده علم ، آنچه در آسمانها و زمين هست ، حتّى پرنده آسمان و ماهى دريا، طلب آمرزش ‍ مى كنند و فرشتگان ، بال و پر خود را براى جوينده علم پهن مى كنند تا به اين وسيله خشنودى خدا را به دست آوردند. (39)
14 - پسرم ! از كتمان و پوشاندن علم و دانش ، بپرهيز و آن را از طالبان و شايستگان ، دريغ مدار و در نشر آن مضايقه مكن كه خداوند مى فرمايد:
(اِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنّاسِ فِى الْكِتابِ اءُوْلئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ). (40)
كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم ، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان ساختيم ، كتمان مى كنند، خدا آنان را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنان را لعن مى نمايند.
و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى اُمَّتى فَلْيَظْهَرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ تَعالى وَالْمَلا ئكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعِينَ. (41)
هنگامى كه بدعتها آشكار شود، بر عالم لازم است كه علم خود را آشكار سازد، ولى اگر كتمان كند لعنت خدا و فرشتگان و همه انسانها بر او باد.
نيز فرمود:حكمت را به غير اهلش ندهيد كه به حكمت ، ظلم شود و از اهلش دريغ نداريد كه به آنان ظلم نماييد. (42)
15 - پسرم ! بر تو باد به تلاوت آيات قرآن و انديشيدن در معانى قرآن و بجا آوردن اوامر قرآن و اجتناب از آنچه قرآن از آن نهى كرده است و از اخبار و آثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروى كن و درباره مطالب بلند آنها كاوش و بررسى داشته باش و آخرين دقت لازم را در فهم معانى آنها انجام بده و من براى تو كتابهاى متعدّدى تحرير كردم و در اختيار تو قرار دادم ، همه اين مطالب كه گفته شد، مربوط به تو است .

در ياد من باش

و اما آنچه سودش با من رابطه دارد و به من مى رسد:
1 - با من عهد كن كه در بعضى از اوقات ، مرا ياد كنى و به من ترحّم نمايى و پاداش ‍ قسمتى از اعمال نيك خود را براى من هديه كنى .
2 - مرا از خاطرت فراموش مكن تا افراد باوفا، تو را به پيمان شكنى و بى وفايى نسبت دهند و بيش از اندازه در ياد من مباش تا صاحبان عزم و اراده قوى ، تو را به عجز و ناتوانى ، نسبت دهند، بلكه در نشستهاى تنهايى و بعد از نمازهايت ، مرا ياد كن .
3 - ديون مرا بپرداز و تعهّدات لازم مرا انجام بده .
4 - به اندازه امكان ، كنار قبرم بيا و مقدارى از قرآن را كنار قبرم بخوان .
5 - هركتابى راكه تاءليف كرده ام ولى قبل از اتمام ، حكم الهى (مرگ ) به سراغم آمد، آنهارا تكميل كرده وازنواقص و خطاها، تهذيب كن ، اين است وصيت من به تو، خداوند بعد از من ، يار و ياور تو است و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. (43) (پايان وصيّت )

كتاب حاضر

اين كتاب به نام اَلمُستجادُ من كتاب الارشاد موسوم شده و خلاصه و برگزيده اى از كتاب وزين الارشاد تاءليف استاد اعظم شيخ مفيد (متوفاى 413 ه -. ق .) است كه نگاهى گذرا بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام ) از امام على ( عليه السلام ) تا حضرت مهدى (عج ) مى باشد، كه در نوع خود، بسيار عميق ، پر مطلب و جالب است .
علاّمه خبير حاج آقا بزرگ تهرانى - رضوانُاللّه عَلَيه - در كتاب نفيس الذّريعه ، درباره اين كتاب ، چنين مى نويسد:المستجاد من كتاب الارشاد، خلاصه اى از كتاب ارشاد شيخ مفيد (؛ ) است ، من آن را در نجف اشرف در نزد سيد محمّد، سبط حاج سيد حسين كوه كمرى ديدم ، اين كتاب به خطّ ابوالخير محمّد بن عيسى بن رفيع امامى مى باشد كه وى آن را در تاريخ يازدهم صفر سال 982 هجرى قمرى ، به پايان رسانده و از حواشى و توضيحات كاتب ، استفاده مى شود كه او از علماى برجسته بوده است .
و در اين نسخه از قول كاتب نامبرده نوشته شده است كه :اين كتاب از تصنيفات آيت اللّه علاّمه حلّى مى باشد. و در آخر كتاب ، تاريخ پايان تاءليف اين كتاب ذكر شده است كه ساعت آخر روز دوشنبه چهاردهم ربيع الاوّل سال 682 هجرى قمرى بوده است . (44)
نگارنده گويد: اين كتاب چند سال قبل ، همراه پنج كتاب ديگر كه در يك جلد به قطع جيبى چاپ شده به نام مجموعة نفيسة حاوية لرسائل شريفه به دستم رسيد.
اين مجموعه ، بنا به دستور فقيد سعيد، حضرت آيت اللّه العظمى سيد شهاب الدّين مرعشى نجفى - قُدِّسَ سِرُّه - توسّط انتشارات بصيرتى در قم ، چاپ و منتشر شده است ، معظم له در مقدّمه اين مجموعه ، در شاءن آن مى گويد:اين رساله ها و كتابهاى شريف ، از كتب مهم و مورد وثوق است كه قلمهاى بزرگان اسلام و استوانه هاى فقه ، حديث ، تاريخ و رجال ، آنها را به زيور تحرير درآورده است و از درگاه خداى بزرگ ، شكر و سپاس ‍ مى كنم كه توفيق دستيابى به اين مجموعه را يافته ام .
سپس براى ناشر دعا مى كند كه اقدام به چاپ و نشر آن نموده است .
پس از آن معظم له در تاريخ ماه رمضان 1396 هجرى قمرى پايان مقدمه و مطلب فوق را به امضا ومهر شريف خود مزيّن فرموده است .
متن عربى كتاب حاضر (پنجمين كتاب مجموعه مذكور) داراى 267 صفحه به قطع جيبى است كه به خطّ عبدالرّحيم بن ابى الفضل افشارى زنجانى در نيمه شعبان 1393 هجرى قمرى / 1352 شمسى پايان يافته است .

كتاب ارشاد مفيد

علاّمه بزرگ و استاد اعظم محمد بن محمد بن نعمان حارثى بغدادى معروف به شيخ مفى -د از مراجع بزرگ و رئيس جهان تشيّع در عصر خود بود كه در يازدهم ذيقعده سال 338 يا 336 هجرى قمرى در روستاى سويقه ابن بصرى از توابع عكبر كه در ده فرسخى شمال بغداد، قرار گرفته ، متولّد شد و به سال 413 هجرى قمرى در بغداد درگذشت و قبر شريفش در حرم كاظمين (عليهماالسلام ) مى باشد. او تاءليفات بسيار دارد، يكى از تاءليفات او كتاب شريف الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد معروف به ارشاد مفيد است ، اين كتاب مكرّر چاپ شده است و يكبار در اوايل قرن دوازده هجرى ، توسّط مولا محمد مسيح كاشانى ، معروف به مولا مسيح (شاگرد و داماد محقّق حسين خوانسارى ) ترجمه شده و به نام تحفة السليمانيّه به اسم شاه سليمان صفوى ، به سال 1303 در ايران به چاپ رسيده است . (45) و اخيرا اين كتاب ترجمه شده و در دسترس است .
ذكر مطلب فوق پيرامون كتاب ارشاد مفيد براى آن بود كه دانسته شود كتاب حاضر، تلخيص و انتخاب با مقدارى تغييرات ، از همان كتاب ارشاد مفيد است كه توسّط علامه حِلّى - قدس سرّه - انجام گرفته و در حقيقت ، اين كتاب منسوب به دو نفر از علماى معتبر و برجسته شيعه است و نظر به اينكه علاّمه حِلّى آن را تهذيب و تكميل كرده ، به نام وى طبع و منتشر شده است .
خدا را شكر كه توفيق ترجمه آن به فارسى ، نصيبم شد و به اين افتخار نايل شدم كه زبان و قلمم همواره پيرامون زندگى محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعين - به كار افتد و خوشه چين خرمن فضايل آنان باشم .
يادآور مى شوم كه گاهى عبارات كتاب ، نياز به توضيح داشت كه در پاورقى و گاهى در متن ميان پرانتز، به آن پرداخته شد. و نيز يادآورى مى شود چنانكه مؤ لف معظم (علاّمه حِلّى ) كرارا خاطرنشان كرده اند، بناى اين كتاب بر اختصار است ، از اين رو در مورد شهادت امامان (عليهم السلام ) غالبا به ذكر تاريخ رحلت آنان اكتفا شده ، به اينكه همه آنان جز حضرت مهدى - سَلاُاللّه عَلَيه - يا با شمشير و يا با زهر، به شهادت رسيدند و اين از درسهاى بزرگ زندگى آنان است كه در راستاى دين همواره به مبارزه با طاغوتيان برخاستند و هيچ گاه تسليم ظلم و ستم نشدند تا اينكه در اين راه به شهادت رسيدند. به هرحال ، بايد گفت : اين كتاب فهرستى گذرا بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام ) است .
مطلب ديگر اينكه : چون مؤ لّف كتاب ، از مراجع و رجال بزرگ جهان تشيّع است و همانند فروغى تابان در پيشانى فرهنگ اسلام ، مى درخشد، شرح مختصرى از زندگى او را در مقدمه آورديم تا از زندگى فرهنگ ساز او نيز بهره مند گرديم .
قم - محمد محمدى اشتهاردى
جمادى الاولى 1409 - ديماه 1367

مقدّمه مؤ لّف

حمد و سپاس سزاى خداوند عظيم الشاءن است ؛ خدايى كه توانا و صاحب انواع مواهب و نعمتها و بزرگواريهاست ؛ خدايى كه ما را به وسيله سرور پيامبران و سرلوحه پاكمردان و سرسلسله برگزيدگان حضرت محمّد مصطفى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او كه گراميترين همه جهانيان و برگزيده پروردگار هستى است هدايت فرمود.
حمد و سپاس خداوندى را كه ما را (از راههاى گمراهى و سقوط) حفظ نمود، به وسيله برترين اوليا و شريفترين اوصيا، پيشواى پرهيزگاران حضرت على مرتضى امير مؤ منان وبرترين راست قامتان درگاه حق ، صلوات ابدى و هميشگى خدا بر اين دو و بر آل اين دو، امامان دين و راهنمايان مسلمانان و بر اصحاب آنان ، آنان كه شريف و گرامى هستند و بر تابعين آنان كه پيرو نيك و در مسير حقّ، تا روز قيامت هستند.

نام و محتواى اين كتاب

اما بعد، اين كتاب ، حاوى نامهاى امامان معصوم (عليهم السلام ) و تاريخ عمر شريف آنان و ذكر قبر و مزارشان و ذكر نام فرزندان آنان و يادآورى پاره اى از سرگذشت آنان است كه آگاهى به آن پرفايده و آموزنده است تا آنان كه خواهان رشد و تعالى هستند، مقام ارجمند پيامبر و آلش (عليهم السلام ) را بشناسند و در پرتو اين شناخت ، فرق بين ادّعا(ى خشك ) و اعتقاد (باور حقيقى ) آشكار گردد.
نام اين كتاب ،عبارت است از:المستجادمن كتاب الارشاد(تلخيص و انتخاب نيكى ازكتاب ارشاد)،خداوند،توفيق دهنده و سامان بخش است و جزا دهنده روز رستاخيز مى باشد.

گذرى بر زندگى امام اوّل حضرت على (ع )

ويژگيهاى زندگى على (ع )

1 - على (عليه السلام ) نخستين امام مؤ منين و رهبر مسلمانان و اوّلين خليفه بعد از رسول خدا، پيامبر راستين و امين اسلام محمّد بن عبداللّه خاتم پيامبران - صلوات خدا بر او و دودمان پاكش باد - است (46) او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و داماد آن حضرت ؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - سرور بانوان دو جهان است ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ، سرور اوصيا - بهترين صلوات و سلام بر او باد - .
2 - كنيه على (عليه السلام ) ابوالحسن است ، او در روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام عام الفيل (ده سال قبل از بعثت ) در مكه در بيت الحرام داخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كس قبل از او و بعد از او، در اين خانه خدا تولّد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت و احترام و توجّه خاصّ خداوند به وجود على (عليه السلام ) است و بيانگر مقام بسيار ارجمند اوست .
3 - مادر آن بزرگوار، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف (س ) است كه براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (نيز) همچون يك مادر بود و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دامن او رشد كرد و آن حضرت هميشه سپاسگزار نيكيهاى او بود. فاطمه بنت اسد، در صف نخستين ايمان آورندگان به اسلام ، ايمان آورد و همراه جمعى از مهاجرين با آن حضرت به سوى مدينه هجرت كرد و وقتى كه از دنيا رفت (47) ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را با پيراهن مخصوص خود كفن نمود تا به وسيله آن از آزار حشرات زمين حفظ گردد و در قبر او (قبل از دفنش ) خوابيد تا بدين وسيله فشار قبر به او نرسد و اقرار به امامت پسرش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به او تلقين كرد، تا پس از دفن ، وقتى از او در مورد آن سؤ ال شد بتواند پاسخ دهد و اين همه توجّهات مخصوص پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مادر على (عليه السلام ) به خاطر آن مقام ارجمندى بود كه او در نزد پروردگار و نزد آن حضرت داشت . اين سرگذشت بين تاريخ نويسان مشهور است .
4 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) و برادرانش (طالب ، عقيل و جعفر) نخستين كسانى هستند كه از دو سو (هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر) از نسل هاشم بن عبد مناف هستند، به اين خاطر و به خاطر نشو و پرورش آن حضرت در دامان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تحصيل كمالات معنوى از او، به دوشرافت نايل گرديد (شرافت نسب و شرافت پرورش و آموزش از دامان فرهنگ ساز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .
5 - على (عليه السلام ) نخستين فردى بود كه قبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ‍ ايمان آورد و هيچ كس از اهل بيت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و از اصحاب ، در اين جهت به او نرسيد و او نخستين مردى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را دعوت به اسلام كرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت مى كرد و با مشركان مبارزه مى نمود و از حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان را سركوب مى نمود و دستورات دين و قرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت ، حكم مى كرد و به كارهاى نيك دستور مى داد.
6 - على (عليه السلام ) بعد از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا رحلت آن حضرت يعنى در طول 23 سال ، همواره همراه ، همراز و همكار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در سيزده سال قبل از هجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان ) شريك تنگاتنگ غمهاى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، بيشترين دشواريها و رنجهاى اين دوره را تحمّل نمود و ده سال بعد از هجرت به سوى مدينه ، يگانه مدافع اسلام و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شر مشركان بود و براى حفظ جان (و هدف ) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را در طبق اخلاص نهاد و فداى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سپر بلا براى اسلام نمود و اين شيوه ادامه داشت تا آن هنگام كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رحلت كرد و خداوند او را به سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى ، جايش داد، هنگام رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) 33 سال داشت .
امت اسلام درباره امامت على (عليه السلام ) در همان روز رحلت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:) سلمان ، عمّار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين )، ابوايّوب انصارى ، جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى . و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار، معتقد بودند كه على (عليه السلام ) خليفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از آن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او در فضايل و راءى و كمالات بر همگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهى به احكام و هم در جهاد و مبارزه با دشمنان ، بر همه پيشى گرفته است و در زهد و پارسايى و خير و صلاح ، بين او و ديگران ، فاصله بسيار بود و اصلاً ديگران را نمى شد با او مقايسه كرد و در قرب منزلت و خويشاوندى به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ كس چون او نبود.

آيه ولايت

صرف نظر از اين امور، خداوند در قرآن ، به ولايت و امامت او تصريح كرده ، آنجا كه مى خوانيم :
(اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذيِنَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ ). (48)
سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند.
و (بر مطلعين ) آشكار است كه غير از على (عليه السلام ) كسى نبود كه در ركوع ، صدقه بدهد (49) و به اتفاق ارباب لغت ، واژه ولىّ به معناى برتر و سزاوارتر است و وقتى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) به حكم قرآن برترين و سزاوارترين بوده و بر خود مردم اَوْلى و سزاوارتر باشد - زيرا به تصريح قرآن (در آيه فوق ) اين موهبت به او داده شده - در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب است كه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا و رسول خدا واجب مى باشد.

آيه انذار

دليل ديگر حديث يومُ الدّار است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرزندان و نوادگان عبدالمطلب را (در آغاز بعثت ) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمع كرد (50) آنان در آن روز چهل مرد - يكى كمتر يا يكى زيادتر - بودند (چنانكه محدّثين ذكر كرده اند) و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! خداوند مرا به پيامبرى بر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، و فرمود:
(وَاَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاقْرَبِينَ ) (51) ؛ و خويشاوندان نزديكت را انذار كن .
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان آسان است ، ولى در ميزان گران و سنگين مى باشد و شما در پرتو اين دو كلمه ، سرور عرب و عجم خواهيد شد و همه امّتها به خاطر اين دو كلمه مطيع شماخواهند گرديد و شما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آن دو كلمه عبارت است از:
الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا.
ب : گواهى به اينكه من رسول خدا هستم .
هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد اين دعوت مرا يارى كند، او برادر، وصىّ و وزير و وارث من ، بعد از من است .
در ميان آن جمعيّت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت ، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان على (عليه السلام ) از ميان آن جمعيت ، در پيش روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاست ، با اينكه كوچكترين آنان از نظر سال (52) بود و ساق پايش از ساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشم مى خورد (53) ، گفت : اى رسول خدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيّى وَوَزِيرِى وَوارِثى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى .
بنشين كه تو برادر من و وصىّ من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى .
و اين ، گفتار صريح و روشنى است در مورد جانشينى على (عليه السلام ) .

حديث غدير

دليل ديگر، گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى غدير خُمّ است كه همه امّت اسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند. (54) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ضمن گفتارش به آنان فرمود:اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ؛ آيا من به شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم ؟
همه در پاسخ گفتند:آرى ، خدا را گواه مى گيريم .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دنبال اين سخن ، بدون فاصله فرمود:مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ؛ هركس كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على (عليه السلام ) مولا و رهبر اوست .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با اين سخن ، اطاعت از على (عليه السلام ) و ولايتش (يعنى رهبرى و فرمانروائيش ) را بر اُمّت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايى خودش بر آنان واجب ، بود و در اين مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اين جريان نيز دليل روشنى بر امامت و جانشينى على (عليه السلام ) است و هيچ گونه ابهامى در آن نيست .

حديث مَنْزلَت

دليل ديگر حديث مَنْزِلَت است كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه با سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود:
اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى .
نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (عليه السلام ) است ، با اين فرق كه بعد از من ، پيامبرى نخواهد بود.
با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از حياتش را فرض و ثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :
(وَاجْعَلْ لِى وَزِيرا مِنْ اَهْلى # هارُونَ اَخِى # اشْدُدْ بِهِ اَزْرِى # وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى # كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرا # وَنَذْكُرَكَ كَثِيرا # اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيِرا ). (55)
خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن ، او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم ، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى .
خداوند در پاسخ به درخواست موسى (عليه السلام ) فرمود:(... قَدْ اُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى ) (56) ؛ آنچه را خواسته اى به تو داده شد اى موسى .
مطابق اين آيات ، شركت هارون (عليه السلام ) با موسى (عليه السلام ) در نبوّت و وزارت براى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسى (عليه السلام ) ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون ، به خدا عرض كرد:
(... اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ). (57)
جانشين من در ميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منم.
به اين ترتيب ، خلافت هارون از جانب موسى (عليه السلام ) مطابق آيات روشن قرآن ، ثابت شد.
با توجّه به اين جريان ، وقتى كه پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى امير مؤ منان على (عليه السلام ) همه ويژگيهاى هارون ، نسبت به موسى (عليه السلام ) را قرار داد و على (عليه السلام ) را همچون هارون (جز در مقام نبوّت ) دانست ، معنايش ‍ در حقيقت اين است كه بر على (عليه السلام ) عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب مى گردد و برترى على (عليه السلام ) بر ديگران روشن مى شود و پيوند ناگسستنى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على (عليه السلام ) آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى على (عليه السلام ) از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوص نبوّت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسى (عليه السلام ) براى على (عليه السلام ) نسبت به پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از جمله آن جانشينى هارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح گفتار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثابت مى شود و خلافت بعد از رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوّت ، استفاده مى شود (زيرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )فرمود:بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.
مفهومش اين است كه على (عليه السلام ) غير از مقام نبوّت ، تمام مقامات ديگر، از جمله جانشينى - حتى بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) - را دارد (اين بود چند نمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقّانيت امامت و خلافت على (عليه السلام ) بود) و امثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.

نگاهى به فراز و نشيبهاى زندگى على (ع ) بعد از پيامبر (ص )

امامت على (عليه السلام ) بعد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سى سال طول كشيد، در اين سى سال ، 24 سال و چند ماه بر اساس تقيّه و مدارا با آنان كه برسر كار بودند، بسر برد، و از دخالت در احكام و بيان حقايق ، ممنوع بود و پنج سال و چند ماه كه (زمام امور مسلمين را به دست گرفت ) اشتغال به جهاد با منافقين از بيعت شكنان (مانند طلحه و زبير) و منحرفين از حقّ (مثل معاويه و پيروانش ) و خارج شدگان از دين (مانند خوارج ) داشت و گرفتار آشوب گمراهان بود، چنانكه پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سيزده سال در دوران نبوّتش (در مكّه ) همواره در ترس و زندان و فرار و دورى از اجتماع بود و نمى توانست با كافران ، پيكار كند و قدرت آن را نداشت كه مسلمين را از آزار و شكنجه آنان محافظت نمايد، سرانجام (از مكّه به سوى مدينه ) هجرت كرده و ده سال در مدينه به جهاد با مشركان پرداخت و گرفتار كارشكنيهاى منافقين بود تا اينكه از دنيا رحلت كرد و خداوند او را در بهشت برين ساكن نمود.

جريان شهادت على (ع )

حضرت على (عليه السلام ) قبل از سپيده دم شب جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت ، دار دنيا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند به شهادت رسيد، اين ضربت را ابن ملجم مرادى - لعنت خدا بر او باد - در مسجد كوفه بر آن حضرت وارد ساخت ، امام على (عليه السلام ) سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ، از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمين آن حضرت بود، آن حضرت (طبق معمول ) به مسجد آمد و مثل هميشه خفتگان را براى نماز بيدار مى كرد، ابن ملجم در ميان خفتگان بيدار بود وى خود را به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كه ناگهان برخاست و به على (عليه السلام ) حمله كرد و شمشير زهرآگين خود را بر فرق مقدّس على (عليه السلام ) وارد نمود. على (عليه السلام ) پس از اين حادثه ، بسترى شد تا اينكه در ثلث آخر شب بيست و يكم ، مظلومانه به لقاى حق پيوست و شهد شهادت نوشيد [ولى طبق مدارك متعدد، آن حضرت در محراب عبادت ، هنگام نماز، ضربت خورد]. (58)
آن بزرگوار قبلاً از چنين حادثه اى آگاه بود و به مردم خبر مى داد، (چنانكه در اين باره رواياتى ذكر مى شود). به دستور خود آن حضرت ، كار غسل و كفن نمودن آن حضرت را دو پسرش حسن و حسين (عليهماالسلام ) انجام دادند، سپس جنازه آن حضرت را به سوى سرزمين غرى يعنى نجف كوفه بردند و در آنجا به خاك سپردند و طبق وصيت آن حضرت ، قبرش را پنهان نمودند) زيرا آن حضرت مى دانست كه بعد از او، بنى اميّه روى كار مى آيند و بر اثر دشمنى و كينه توزى و خباثتى كه دارند به هرگونه كار زشت (حتى نبش قبر و توهين به جنازه ) دست مى زنند، از اين رو قبر آن حضرت در دوران زمامدارى بنى اميّه ، همچنان مخفى بود تا اينكه امام صادق (عليه السلام ) پس از روى كار آمدن بنى عباس ، آن را نشان داد (59) وقتى كه از مدينه به سوى حيره (سه منزلى كوفه ) براى ديدار منصور دوانيقى ، رهسپار بود، قبر على (عليه السلام ) را زيارت كرد، به اين ترتيب ، شيعيان ، قبر آن حضرت را شناختند و دريافتند كه آنجا محل زيارت اوست (درود بى كران خداوند بر او و بر دودمان پاكش باد) او هنگام شهادت 63 سال داشت .

خبرهاى غيبى على (ع ) در مورد قاتلش

در اينجا به چند نمونه از گفتارى كه على (عليه السلام ) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهى داشته توجّه كنيد:
1 - ابوالطفيل ، عامر بن واثله مى گويد:اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مردم را براى بيعت به گرد خود آورد (60) ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى - لعنت خدا بر او باد - بر آن حضرت وارد شد تا بيعت كند، على (عليه السلام ) دوبار يا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت كرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چيز جلوگيرى مى كند بدبخت ترين اين امت را (از اينكه راه صحيح برود) سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين (محاسنم را با خون سرم ) رنگين مى كنى ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كه ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (خطاب به خود) فرمود:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقيك
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمرت را براى مرگ ، محكم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ، آنگاه كه بر تو وارد شد، بى تابى مكن . (61)
2 - اصبغ بن نُباته مى گويد:ابن ملجم ، همراه ديگران براى بيعت با على (عليه السلام ) به حضور آن حضرت آمد و بيعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (عليه السلام ) او را طلبيد و بارديگر بيعت محكم و اطمينان بخشى از او گرفت و با تاءكيد به او سفارش كرد كه مكر و حيله نكند و بيعتش را نشكند، او نيز چنين قولى داد و از آنجا رفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (عليه السلام ) او را طلبيد و باز بيعت محكمى از او گرفت و تاءكيد كرد كه نيرنگ نكند و بيعتش را حفظ نمايد.
ابن ملجم گفت : اى اميرمؤ منان ! سوگند به خدا نديدم كه اينگونه برخورد را با احدى - جز من - كرده باشى ، على (عليه السلام ) در پاسخ او اين شعر را خواند:
اُرِيدُ حَياتُهُ (62) وَيُرِيدُ قَتْلِى
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
من زندگى او را مى خواهم ، ولى او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور. (63)
سپس فرمود:اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بينم تو را كه به آنچه (در مورد بيعت خود با من ) گفتى ، وفادار بمانى .
3 - معلّى بن زياد مى گويد:عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبى به من بده تا بر آن سوار گردم .
على (عليه السلام ) به او نگريست و فرمود:تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟، ابن ملجم گفت : آرى .
بار ديگر پرسيد:تو عبدالرّحمان هستى ؟، او گفت : آرى .
على (عليه السلام ) به غزوان (يكى از خدمتكاران ) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختيار ابن ملجم بگذار.
غزوان ، اسب سرخ رنگى را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (همان شعر را كه در روايت قبل ذكر شد) گفت :
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
من زندگى او را مى خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور
تا اينكه مى گويد: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (عليه السلام ) وارد ساخت ، او را كه از مسجد گريخته بود، دستگير كردند و به حضور على (عليه السلام ) آوردند، على (عليه السلام ) فرمود:سوگند به خدا! من آن نيكيهايى كه به تو مى كردم ، مى دانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم .
4 - حسن بصرى مى گويد: امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن شبى كه صبح آن ضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسيد: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى ؟
على (عليه السلام ) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اينكه ابن نباح (اذان گوى آن حضرت ) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، على (عليه السلام ) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، چند قدمى برنداشته بود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده (64) در مسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آرى دستور دهيد تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپس فرمود: راه گريزى از مرگ نيست و به سوى مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تا صبح بيدار مانده بود و در انتظار و كمين على (عليه السلام ) بسر مى برد، وقتى كه نسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، على (عليه السلام ) وارد مسجد شد و با پاى خود او را حركت داد و فرمود:نماز!.
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
5 - در حديث ديگر آمده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن شب را تا صبح بيدار بود و مكرّر از خانه بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و مى گفت :
وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِه.
سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبى است كه وعده (كشته شدن در) آن ، به من داده شده است .
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپيده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكم بست و از اطاق بيرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه اين دو شعر را (كه قبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِكَ
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمر خود را براى مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو ديدار كند و از كشته شدن مهراس و بى تابى مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود.
وقتى كه به صحن خانه (حياط) رسيد، مرغابيها به سوى او آمدند و نعره و فرياد مى زدند (افرادى كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مى كردند،اميرمؤ منان ( عليه السلام ) به آنها فرمود:دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها كنيد كه نوحه گرانند. پس بيرون رفت و (همان شب ) ضربت شهادت خورد.

پيمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود

در اينجا به ذكر نمونه هايى از رواياتى كه بيانگر انگيزه و چگونگى قتل امام على ( عليه السلام ) است توجّه كنيد:
1 - سيره نويسان مانند ابومخنف و اسماعيل بن راشد و ... مى نويسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران ياد كردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانيان (كه در جنگ با على ( عليه السلام ) به هلاكت رسيده بودند) ياد كردند و اظهار ناراحتى و تاءثّر نمودند تا اينكه بعضى از آنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشيم و نزد اين زمامداران گمراه برويم و در كمين آنان قرار گيريم و آنان را بكشيم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنيم و انتقام خون برادران شهيدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگيريم !!!
همه آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند و هم پيمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود را دنبال كنند.
در اين اجتماع ، (65) عبدالرّحمن بن ملجم گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم و عهده دار كشتن او مى شوم .
برك بن عبداللّه تميمى : پيشنهاد كرد كه كشتن معاويه با من .
و عمرو بن بكر تميمى گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده دار كشتن او مى شوم .
اين سه نفر با هم پيمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزيدند و در مورد وقت اجراى اين توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمايند و سپس از همديگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم - لعنت خدا بر او - كه از قبيله كِنده بود با رعايت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد و با ياران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اينكه توطئه اش فاش نشود، آن را به هيچ كس نگفت .

ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهريّه قُطّام

ابن ملجم در كوفه روزى به ديدار يكى از هم مسلكان خود كه از قبيله تيم رباب بود رفت ، تصادفا قُطّام (زن زيبا چهره ) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تيمى بود كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شده بودند و او از زيباترين بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را ديد، عاشق و شيفته او شد و عشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت :چه چيز را مهريّه من قرار مى دهى ؟.
ابن ملجم گفت :هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم .
قُطّام گفت :مهريّه من عبارت است از سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابى طالب .
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذيرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟
قطام گفت : با به كار بردن حيله و غافلگيرى ، اين كار را انجام بده ، اگر به هدف رسيدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در اين راه كشته شدى ،فَما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْيا وَما فِيها؛ آن پاداشى كه در نزد خدا دارى براى تو بهتر از دنيا و آنچه در دنياست .
ابن ملجم گفت :سوگند به خدا! من از اين شهر گريخته بودم ، اكنون به اين شهر نيامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، اين خواسته ات را نيز انجام مى دهم .
قطام گفت : من نيز تو رادر اين كار مساعدت و يارى مى كنم .
به دنبال اين جريان ، قُطّام براى وردان بن مجالد كه از قبيله تيم رباب بود، پيام فرستاد و او رااز جريان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را يارى نمايد. وردان نيز اين پيشنهاد را پذيرفت .
از سوى ديگر، ابن ملجم نزد (يكى از خوارج ) از قبيله اشجع كه نام او شبيب بن بجره بود رفت و جريان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان را دنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود (66) ، خيمه اى در مسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:ما راءى خود را بر كشتن اين مرد (على ) هماهنگ كرده ايم ، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچه ها محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على (عليه السلام ) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعث ابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود) قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان را در اجراى توطئه قتل ، كمك كند ( بنابراين شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث ) و يك زن يعنى قطام همديگر را براى اجراى توطئه قتل على (عليه السلام ) مساعدت مى كردند).
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (عليه السلام ) به سوى مسجد آمد (طبق معمول ) صدا زد: نماز! نماز! در همين وقت ابن ملجم - لعنت خدا بر او - با همراهانش ‍ به آن حضرت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه ، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آن حضرت زد. (67)
از سوى ديگر شبيب - لعنت خدا بر او - شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت و به طاق مسجد خورد، تروريستها گريختند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:مراقب باشيد اين مرد (ابن ملجم ) از چنگ شما فرار نكند.