نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

علامه حلّى
ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

- ۱ -


مقدمه دفتر

(باسمه تعالى )
بى شك انسان براى رسيدن به كمال مطلق اللّه ، بايد راهى پر فراز و نشيب را بپيمايد و با دقّت از گردنه هاى صعب العبور بگذرد. پر واضح است كه پيمودن چنين راهى ، بدون رهبرى معصوم ، امكان پذير نخواهد بود.
از اين رو، خداوند با لطف خود براى هدايت بشر پيامبران را برانگيخت تا آنان به وسيله وحى ، واسطه فيض الهى براى انسان شده و تبشير و انذار وى را به عهده بگيرند. پس از پايان عصر نبوت كه با بعثت خاتم انبيا حضرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )انجام پذيرفت ، عصر امامت براى دفاع از مكتب و استمرار راه انبيا آغاز شد، همان امامتى كه چونان نبوت ، مقامى الهى است و خداست كه امامان معصوم را با نام و نشان ، به وسيله پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى جانشينى وى ، معين كرد. بى ترديد، راه صلح و تكامل به پيروى از ايشان ختم مى گردد و آنانكه خود را از اين چشمه زلال وجوشان محروم سازند، جز سقوط و هلاكت ، بهره اى نخواهند داشت .
ما بسيار خرسنديم كه آنان را به عنوان رهبر برگزيده و راه و رسمشان را الگوى خود ساخته ايم و سند جاويد ما سخنان دُرربار امام خمينى (؛ ) است كه فرمود:
ما مفتخريم كه ائمه معصومين (عليهم السلام ) از على بن ابى طالب گرفته تا منجى بشر؛ حضرت مهدى صاحب زمان (عليهم آلاف التحيات والسلام ) كه به قدرت خداوند قادر زنده و ناظر امور است ، ائمّه ما هستند. (1)
كتاب حاضر، برگردان به فارسى كتاب المستجاد من كتاب الا رشاد است كه منتسب به عالم بزرگوار و وارسته ؛ مرحوم علامه حلى مى باشد و سيرى است بر زندگى دوازده امام معصوم (عليهم السلام ) و بيان كننده پرتوى از فضايل و مناقب ايشان كه در اختيار علاقه مندان قرار گرفته است ، اميد آنكه چراغى فروزان ، فرا راه مردم كمال انديش باشد و سبب گردد كه راه درست را يافته و به آن گام نهند.
اين دفتر، پس از بررسى ، ويرايش و اصلاحاتى چند، آن را مجددا حروفچينى نموده و به زيور چاپ آراسته و در اختيار حقيقت جويان و دوستداران اهل بيت (عليهم السلام ) قرار مى دهد، اميد كه مورد پذيرش حقتعالى قرار گيرد.
در خاتمه از خوانندگان محترم تقاضا داريم هرگونه انتقاد يا پيشنهادى كه دارند به آدرس قم / دفتر انتشارات اسلامى / صندوق پستى 749 / بخش فارسى ارسال كنند.
با تشكر
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم

گذرى بر زندگى علاّمه حلى

پيشگفتار مترجم

براى آشنايى با مؤ لّف اين كتاب به مطالب هشتگانه زير توجه كنيد:

1 - زادگاه و نشو و نماى علاّمه

نابغه بزرگ و فقيه سترگ اسلام ، علاّمه حلّى - اعلى اللّه مقامه الشريف - در نوزدهم ماه مبارك رمضان ، سال 648 هجرى قمرى (2) در شهر حِلّه از يك خانواده علم ، فقه و فضيلت ، ديده به جهان گشود و در شب 21 محرّم سال 726 قمرى در حالى كه 77 سال و شش ماه از عمر پربركتش مى گذشت ، چشم از جهان فروبست و مزار شريفش در نجف اشرف است .
بنابراين ، او فرزند رمضان و ثمره محرم بود، روزى كه شبش شب قدر بود ديده به جهان گشودودرماه محرم ؛ماه حسين ( عليه السلام )وماه غلبه خون بر شمشير بدرود حيات گفت .
نام او را حسن گذاردند، و اين نام براى او نام با معنايى بود؛ چرا كه بعدا روشن شد كه او در تمام ابعاد انسانى و ارزشهاى عالى بشرى ، حَسَن و ممتاز بود.
سلسله نسب او را اين گونه نوشته اند:ابومنصور، حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى و بعدها به عنوان علاّمه حِلّى معروف گرديد. زادگاه او، حِلّه كانونى براى پرورش ‍ علماى برجسته و دانشمندان نامدار و بزرگ بود، اين شهر در سرزمين بابل (بين نجف اشرف وكربلا)قرارگرفته است كه توسط امير سيف الدّوله از دودمان بنى اسد و از امراى ديلمى ،احداث گرديد،ازاين روگاهى ازآن به عنوان اَلحِلّةُ السَّيفيّه يادمى كنند. (3)
در روايات آمده :اصبغ بن نباته مى گويد: در جريان جنگ صفيّن همراه امير مؤ منان على (عليه السلام ) بودم در بيابان روى تلّى ايستاد سپس به سرزمين خرم و خوش ‍ منظرى بين بابل و آن تلّ اشاره كرد و فرمود:مَدِينةٌ اَىُّ مَدِينَةٍ؛ شهرى براستى چه شهرى ؟! به به !.
عرض كردم : اى مولاى من ، گويى شهرى را مى نگرى و از آن ياد مى كنى ؟ آيا در اينجا شهرى بوده و و يران شده است ؟ فرمود:
لا وَلكِنْ سَتَكُونُ مَدِينَةٌ يُقالُ لَهَا الْحِلَّةُ السَّيْفيَّةِ يُمَدِّنُها رَجُلٌ مِنْ بَنِى اَسَدٍ. يَظْهر بِها قَوْمٌ اَخْيارٌ لَوْ اَقْسَمَ اَحَدُهُمْ عَلىَ اللّهِ لاََبْرَءَ قَسَمَهُ.
نه در گذشته شهر نبوده بلكه در آينده نزديك شهر خواهد شد كه به آن حِلّه سيفيّه مى گويند كه مردى از بنى اسد، آن را احداث مى كند و در اين شهر مردان نيكى برمى خيزند آنچنان در سطح عالى معنويت قرار دارند كه اگر يكى از آنها خدا را (براى رواى حاجتى ) سوگند دهد، قطعا خداوند حاجت او را روا مى نمايد و دعايش را به استجابت مى رساند (4) .
آرى ، علاّمه حِلّى در چنين سرزمين فضل پرورى متولّد شد و در پرتو نظارت دقيق پدر فقيه و ارجمندش سديدالدّين يوسف رشد و نموّ كرد، علوم مقدماتى ، فقه ، اصول و دانشهاى اسلامى را در محضر پدرش و در كلاس درس دايى خود محقّق حلّى (نجم الدّين ابوالقاسم جعفر بن حسن بن يحيى حلّى ، معروف به محقق حلّى يا محقّق اوّل ) فرا گرفت ، محقّق حلّى از فقهاى بزرگ قرن هفتم بود كه به سال 676 قمرى در حلّه از دنيا رفت و همانجا به خاك سپرده شد، كتابهاى :المعارج ، المختصر النافع ، المعتبر و شرايع ، از تاءليفات اوست . محقق حلّى ، براى علاّمه همچون پدرى مهربان و دلسوز بود و در تكوين پايه هاى علمى علاّمه نقش بسزايى داشت .
پدر علاّمه و همچنين برادرش رضى الدّين على بن يوسف ، نيز از فقها و رؤ ساى شيعه در عصر خود بودند. علاّمه حلّى در تمام علوم و فنون اسلامى به تحصيل پرداخت و مدارج آن را به پايان رساند. ادبيّات و منطق و رياضيات را از على بن عمر صاحب كتاب الشمسية فى المنطق آموخت و علم كلام و فلسفه را از محضر فيلسوف معروف شيعه ، خواجه نصيرالدّين طوسى ، فرا گرفت و...
رشد و ترقّى علاّمه به قدرى سريع و وسيع بود كه آثار نبوغ و برازندگى در همه ابعاد زندگى او ديده مى شد و در دوران جوانى به مقام اجتهاد نايل آمد، او خود در مقدّمه كتاب منتهى الاصول مى فرمايد:از دروس كلامى و فلسفى ، فارغ التحصيل شدم و قبل از آنكه 26 سال از عمرم بگذرد، به تحرير علم فقه پرداختم .
از جمله اساتيد علاّمه ، پسر عموى مادرش ، شيخ نجيب الدّين و همچنين دونفر از علماى سيّد و والامقام : جمال الدّين احمد و رضى الدّين على بن طاووس بودند. و شاگردان برجسته اى نيز از محضر درس او برخاستند و بعد از خود، تاءليفات متقن و بى شمار او نيز ذخيره و مخزنى از علم و دانش بود و نقش بسزايى در رشد فرهنگى و علمى داشت و از اين رهگذر نيز دانشمندان بسيارى در طول تاريخ پرورش يافتند. (5)

2 - گفتار علماى بزرگ در شاءن علاّمه حِلّى

اوج علم و قداست علاّمه حِلّى در سطحى است كه همه علماى بزرگ تشيّع او را ستوده اند و حتّى بعضى از علماى اهل تسنّن نيز در وصف او سخن گفته اند، در اينجا به گفتار چند نفر از علماى بزرگ شيعه بسنده مى كنيم :
1 - شيخ قطب الدين محمد شكورى در كتاب محبوب القلوب مى گويد:
شيخ علاّمه ، آيت اللّه فى العالمين جمال ملّت ودين ، حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى نگهبان اساس دين و نابود كننده آثار دروغ پردازان ، ناشر ناموس هدايت و شكننده ناقوس ضلالت ، تكميل كننده قوانين عقلى و تجديد كننده كيان شريعت و مشخّص كننده خطّ تشيّع راستين بود. (6)
2 - شيخ حرّ عاملى صاحب كتاب وسائل الشّيعه (متوفّى 1104 ه - .ق .) در كتاب امل الا مل مى نويسد:
شيخ علاّمه جمال الدّين ابومنصور حسن بن يوسف بن على بن مطهّر فاضل عالم و علاّمه دانشمندان ، محقّق و مدقّق مورد اعتماد و اطمينان ، فقيه ، محدّث ، متكلم ماهر، بلندمقام ، عظيم الشاءن و ارجمند است كه در آگاهى به علوم و فنون مختلف عقلى و نقلى در فضايل و ارزشهاى اخلاقى ، بى نظير مى باشد و فضايل او بيشتر از آن است كه قابل شمارش ‍ باشد، او در محضر درس محقق حلّى و محقّق طوسى ، درس كلام و علوم عقلى را فراگرفت و نيز از درس بسيارى از علماى اهل تسنّن به فراگيرى علوم پرداخت . (7)
3 - محدث خبير (شيخ عبّاس قمّى ) در شاءن علاّمه حلّى مى گويد:آيت اللّه شيخ جمالُالدّين ، ابومنصور، حسن بن سديدالدين ، يوسف بن على بن مطهّر حلّى علاّمه عالم و فخر بنى آدم ، اعظم علماء از نظر شاءن و برجسته ترين آنان از نظر برهان ، ابر پربار فضيلت ، درياى بى كران علم ، گردآورنده علوم و آگاه به فنون ، رئيس علماى شيعه و مروّج مذهب تشيّع و اسلام ، او كه در رشته هاى مختلف علوم به تاءليف كتاب پرداخت و كتابهايش در سراسر گيتى منتشر شد و نسيم معطّر آنها در همه جا به وزيدن گرفت ، او كه رياست مذهب تشيّع در معقول و منقول و فروع و اصول ، به وجودش منتهى شد ... او آيت خدا بر اهل زمين بود و او حقوق بسيار عظيمى بر پيروان مذهب جعفرى دارد، هم از نظر بيان و قلم و هم از نظر تدريس و تاءليف و در فخر و جود او همين بس كه در مجلس شاه خدابنده ، با علماى بزرگ اهل تسنّن به مناظره پرداخت (آنچنانكه خاطرنشان مى شود) و آنان را مغلوب و مرعوب براهين خود ساخت و موجب گرايش ‍ سلطان به تشيّع گرديد و مناقب و فضايل او قابل احصا نيست .
و سرانجام محدّث قمّى مى گويد:هرچه در شاءن او بگويم ، بر آن مى مانم كه زيره به كرمان برده باشم (8) .
و در كتاب ديگرش مى گويد:جمعيت بسيارى از انفاس قدسيّه او و از بركت كتابهاى اوبه مذهب تشيّع گرويدند و بعضى از بزرگان او را در عالم خواب ديده اند كه در نشاءه آخرت در صدر همه علماى اسلام بوده و گوى سبقت را از همگان ربوده است . (9)
4 - محقق بزرگ حاج ملا على عليارى صاحب كتاب بهجة الامال (متوفّى 1327 ق .) مى گويد:
علاّمه حلّى ، مفخر علماى برجسته و نامدار و مركز قطب دايره اسلام ، آيت خدا در دو جهان و نور خدا در تاريكيهاى زمين و استاد انسانها در همه ارزشهاى انسانى ، جمال دين و حق ، ابومنصور حسن ... معروف به علاّمه حلّى است خداوند او را در عاليترين مقامات قرار دهد و باران مواهب و نعمتهايش را بر او بباراند. (10)
5 - علاّمه سيد حسين بن رضا بروجردى صاحب كتاب زبدة المقال (كه علم رجال به صورت منظوم است ) مى گويد:

وآية اللّه ابن يوسف حسن

سبط مطهّر فريدة الزَّمَن

علاّمة الدّهر جليل قدره

ولد رحمة وَعزَّ عمره (11)

و آيت خدا، فرزند يوسف يعنى حسن ، سبط مطهّر كه يگانه عصر و علاّمه دهر و بلند مقام بود، در رحمت ، تولّد يافت و عمرش قرين عزت بود.
ناگفته نماند كه در مصرع آخر اشعار فوق به تاريخ سال تولّد و مدّت سنّ علاّمه حلّى اشاره شده است چرا كه واژه رحمة به حساب ابجد مساوى با 648 است كه سال تولّد علاّمه بوده و واژه عزّ مساوى با 77 است كه علامه حدود 77 سال عمر كرد.
6 - علاّمه صاحب كتاب رياض العلم و علاّمه نورى در مستدرك مى گويند:
علاّمه حلّى با تقواترين و پارساترين مردم زمان خود بود و از كتاب اَلنَّفحات القدسيّه سيد حسين مجتهد، نقل مى كنند كه علاّمه حِلّى (؛ ) وصيّت كرد كه نماز و روزه همه عمر خود را استيجار كنند و با اينكه حجّ خود را انجام داده بود وصيّت كرد، يك بار ديگر براى او حجّ بجا آوردند. (12)
7 - علاّمه حاج ميرزا حسين نورى ، صاحب مستدرك مى نويسد:فضائل و كمالات علاّمه حِلّى (؛ ) بى شمار و مقامات علمى اش بسيار ارجمند است ، و تاءليفات او همه صفحه ها راپر كرده است و تعريف من از او مانند بردن خرما به منطقه خرماخيز هَجَر (و زيره به كرمان بردن ) است .... (13)

3 - تاءليفات علاّمه حلّى

از عجايب اينكه علاّمه حِلّى در آن شرايط عصر خود، در همه رشته هاى علوم اسلامى ، دست به تاءليفات زد و كتابهاى بسيار در كيفيّت عالى از خود به يادگار گذاشت .
رجالى معروف ابن داوود در شاءن وى مى گويد:رئيس مذهب و علاّمه عصر خود، صاحب تحقيق و دقّت ، داراى تاءليفات بسيار بود. (14)
محدّث قمّى مى گويد:تاءليفات علاّمه ، صفحه ها را پر كرده و كاغذها گنجايش ضبط آنها را ندارد. (15)
در كتاب روضة العابدين آمده است :علاّمه حِلّى حدود هزار كتاب در علوم مختلف ، به رشته تحرير درآورده و تاءليف كرد محدث قمى (؛ ) مى نويسد:اگر تعداد صفحات تاءليفهاى او را بر همه روزهاى عمر او تقسيم كنيم ، نتيجه مى گيريم كه هرروز،به اندازه جزوه اى نوشته است .باتوجّه به اينكه اشتغالات مهم بسيارى نيزداشته است . (16)
بعضى ، تعداد تاءليفات وى را در حدود پانصد كتاب نوشته اند (17) در اينجا نمونه هايى از آن تاءليفات را مى آوريم :

1 - منتهى المطلب فى تحقيق المذهب .
2 - تلخيص المرام فى معرفة الاحكام .
3 - تحرير الاحكام الشرعيّه على مذهب الاماميّة .
4 - مختلف الشّيعه فى احكام الشّريعة .
5 - تبصرة المتعلّمين فى احكام الدّين .
6 - استقصاءِ الاعتبار فى تحرير معانى الاخبار.
7 - مصابيح الانوار.
8 - الدُّر والمرجان فى احاديث الصّحاح والحسان .
9 - التناسب بين الاشعريّة وفرق السوفسطائية .
10 - سرّ الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز.
11 - نهج الايمان فى تفسير القرآن .
12 - الادعية الفاخرة المنقولة عن العترة الطّاهرة .
13 - النكت البديعة فى تحرير الذّريعة فى اصول الفقه .
14 - غاية الوصول وايضاح السّبل .
15 - مبادى الوصول الى علم الاصول .
16 - مناهج اليقين فى اصول الدّين .
17 - منتهى الوصول الى علمى الكلام والاصول .
18 - كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد.
19 - انوار الملكوت فى شرح الياقوت .
20 - نظم البراهين فى اصول الدّين .
21 - معارج الفهم فى شرح النّظم .
22 - الابحاث المفيدة فى تحصيل العقيدة .
23 - نهاية المرام فى علم الكلام .
24 - كشف الفوائد فى شرح قواعد العقايد.
25 - المنهاج فى مناسك الحاجّ.
26 - تذكرة الفقهاء.
27 - تهذيب الوصول الى علم الاصول .
28 - القواعد والمقاصد فى المنطق والطبيعى والالهى .
29 - الاسرار الخفية فى العلوم العقلية .
30 - كاشف الاستار فى شرح كشف الاسرار.
31 - الدُّرُّ المكنون فى علم القانون .
32 - المباحث السنيّة والمعارف النصيرية .
33 - المقاومات .
34 - حلّ المشكلات من كتاب التلويحات .
35 - ايضاح التلبيس من كلام الرّئيس .
36 - كشف المكنون من كتاب القانون .
37 - بسط القواعد الكافية .
38 - المقاصد الوافية لفوائد القانون والكافية .
39 - المطالب العليّة فى علم العربية .
40 - القواعد الجليلة فى شرح الرسالة الشمسيّة .
41 - الجوهر النّضيد فى شرح كتاب التّجريد.
42 - مختصر شرح نهج البلاغة .
43 - ايضاح المقاصد من حكمة عين القواعد.
44 - نهج العرفان فى علم الميزان .
45 - ارشاد الاذهان الى احكام الايمان .
46 - مدارك الاحكام فى الفقه .
47 - نهاية الوصول الى علم الاصول .
48 - قواعد الاحكام فى معرفة الحلال والحرام .
49 - كشف الخفاء من كتاب الشّفاء.
50 - مقصد الواصلين فى اصول الدّين .
51 - تسليك النّفس الى خطير القدس .
52 - نهج المسترشدين فى اصول الدّين .
53 - مراصد التدقيق ومقاصد التّحقيق .
54 - النّهج الوضاح فى الاحاديث الصحاح .
55 - نهاية الاحكام فى معرفة الاحكام .
56 - المحاكمات بين شراح الاشارات .
57 - نهج الوصول الى علم الاصول .
58 - منهاج ومعراج الدّراية .
59 - نهج الحقّ وكشف الصدق .
60 - منهاج الكرامة .
61 - استقصاء النّظر فى القضاءِ والقدر.
62 - الرّسالة السّعدية .
63 - رسالة واجب الاعتقاد.
64 - الالفين الفارق بين الصّديق والمتين .
65 - الاقوال فى علم الرّجال . (18)
66 - ايضاح الاشتباه فى احوال الرُّواة .
67 - كتاب الكبير فى الرّجال .
68 - رسالة فى بطلان الجبر.
69 - رسالة فى خلق الاعمال .
70 - كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤ منين (عليه السلام ) .
71 - ايضاح مخالفة السند لنص الكتاب والسّنة .
72 - اجازة طويلة لبنى زهره .
73 - الباب الحادى عشر.
74 - منهاج الصَّلاح فى اختصار المصباح .
75 - جواب مهنا بن سنان .
76 - الكشكول فيما جرى على آل الرَّسول . (19)
مؤ لف كتاب نقدالرّجال مى گويد:علاّمه حلّى حدود هزار كتاب تاءليف نمود، سپس ‍ مى گويد: از كتابهاى كامل فقهى او اكنون بيش از پانزده كتاب در دسترس ماست . و از كتابهاى او در اصول حدود ده كتاب به دست ما رسيده است . (20)
قابل ذكر است كه يكى از كتابهاى او اَلاْلْفَيْن است - كه اخيرا نيز به طبع رسيده - در اين كتاب دوهزار دليل قاطع بر حقانيت مذهب تشيّع ذكر شده است .
بعضى از موثّقين حكايت كرده اند كه بعد از رحلت علاّمه حلّى ، بعضى از صالحان او را در عالم خواب ديده اند و از احوال او پرسيدند، او گفت :كتاب الفين و زيارت قبر امام حسين (عليه السلام ) مرا نجات داد (و به درجه عالى رساند. (21)
اينجاست كه بايد گفت :علاّمه حلّى ، فروغ جاويدانى است كه بر تارك فرهنگ تشيّع راستين ، مى درخشد و از موفّقترين دانشمندان بزرگ اسلام در ابعاد گوناگون اسلامى بوده است .

4 - داستان تشيّع شاه خدابنده

يكى از ويژگيهاى بزرگ در زندگى علاّمه حلّى - كه وى را از ديگران امتياز بخشيده - شيعه شدن سلطان محمّد خان خدابنده به دست وى است كه موجب تشيّع بسيارى از افراد و گسترش و نشر كتابهاى شيعه گرديد و از آن پس ، مذهب جعفرى در ايران به عنوان مذهب رسمى كشور، اعلام شد، توضيح اينكه :
شاه خدابنده يازدهمين شاه ايلخانيان بهسال 709 قمرى به مذهب شيعه گرويد و در گسترش تشيّع كوشيد و وقتى كه بهتبريز رفت ، پس از جلوس بر تخت ، به لقب الجايتو سلطان آمرزيده ملقّب شد وبه دستور او سكّه هاى جديدى درست كردند كه در يك طرف سكه نام مقدس پيامبر (صلّىاللّه عليه و آله و سلّم ) وامامان (عليهم السلام ) را نقش نمودند و در طرف ديگر نام خودشرا.
شاه خدابنده در مذهب اهل تسنّن بود، ولى زمينه حقّانيّت مذهب جعفرى از راههايى به قلبش راه يافته بود. او به تشكيل مجلس مناظره علماى بزرگ ، علاقه مند بود، در يكى از آن مجالس ، علاّمه حلّى به آن مجلس راه يافت و در يك مناظره اى ، يكى از علماى بزرگ شافعى به نام علاّمه شيخ نظام الدّين ، عبدالملك مراغى ، مغلوب علاّمه حلّى واقع شد و آنچنان تحت تاءثير منطق گوياى علاّمه گرديد كه زبان به ستايش او گشود و گفت :
قوّت دلايل اين شيخ (علاّمه حلّى ) در نهايت ظهور است ولى با توجّه به راهى كه علماى سابق ما پيموده اند، اكنون مخالفت با آن موجب اختلاف و آشوب مى شود، از اين رو لازم است كه پرده ها بالا نيايد و مردم به جان هم نيفتند.
مناظرات بسيار بين علاّمه نظام الدّين با علاّمه حلّى صورت گرفت ، علاّمه نظام الدّين روز به روز به عظمت مقام علمى علاّمه حلّى بيشتر پى مى برد و نسبت به او احترام بيشترى مى كرد. و اين موضوع نقش بسزايى در گرايش سلطان محمد خدابنده به مذهب جعفرى داشت .

سرگذشت سه طلاقه شدن زن در يك مجلس

ملاّ محمد تقى مجلسى در شرح من لايحضره الفقيه از جمعى از اصحاب نقل مى كند كه :
روزى شاه خدابنده به همسرش غضب كرد و در يك مجلس به او گفت :اَنْتِ طالِقٌ ثَلاثا؛ تو را سه طلاقه نمودم ( با توجّه به اينكه اگر مردى همسرش را سه طلاقه كند ديگر نمى تواند با او ازدواج كند، مگر آنكه او بامرد ديگرى ازدواج نمايد. و سپس آن مرد پس از آميزش ، او را (به اختيار خود) طلاق دهد، پس از پايان عدّه طلاق ، شوهر اوّل مى تواند با او مجدّدا ازدواج نمايد).
شاه خدابنده از كار خود پشيمان شد، علماى بزرگ اسلام را به حضور طلبيد و جريان را به آنان گفت و از آنان خواست تا راه حَلّى ارائه دهند.
همه علما گفتند:هيچ راه حلى وجود ندارد جز اينكه همسر مطلّقه ات با مردى ازدواج كند و آن مرد بعد از آميزش با او، او را طلاق دهد .... (22)
شاه خدابنده گفت :در هر مساءله اى ، اختلاف و گفتگو وجود دارد آيا بين شما در اين مساءله اختلاف نيست ؟ همه علما به اتفاق گفتند: نه .
يكى از وزيران شاه گفت : من يكى از علما را مى شناسم كه در شهر حلّه سكونت دارد، به فتواى او اينگونه طلاق ، باطل است (منظور او علاّمه حلّى بود).
شاه خدابنده براى علاّمه حلّى نامه نوشت و وى را احضار نمود. علماى اهل سنت گفتند:مذهب علاّمه حلّى باطل است ، رافضى ها بى عقل هستند!! و براى شاه ، صحيح نيست كه چنين افرادى را دعوت كند ولى شاه گفت :حتما بايد او بيايد و اين مساءله ، مورد بررسى قرار گيرد.
وقتى كه نامه شاه خدابنده به علاّمه حلّى رسيد، علاّمه احساس وظيفه كرد و رنج پيمودن راه طولانى راتحمّل نمودو خود را از حلّه به سلطانيّه (پنج فرسخى زنجان )رساند.
به دستور شاه خدابنده مجلس بزرگى تشكيل شد علماى برجسته چهار مذهب اهل تسنّن در آن مجلس حاضر شدند، سپس علاّمه وارد آن مجلس گرديد، ولى هنگام ورود، كفشهاى خود را به دست گرفت و سلام بر اهل مجلس كرد و در كنار شاه نشست .
علماى حاضر در مجلس به شاه گفتند:آيا ما به تو نگفتيم كه علماى رافضى ها، ضعف عقل دارند؟!.
شاه گفت : آنچه را كه او در ورود به مجلس انجام داد از خودش بپرسيد.
علما به علاّمه حلّى گفتند:
1 - چرا هنگام ورود در برابر شاه خم نشدى و سجده نكردى ؟ و آداب مجلس را رعايت ننمودى ؟
علاّمه در پاسخ گفت :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عاليترين مقام حكومت را داشت و مردم تنها براى او سلام مى كردند نه اينكه او را سجده كنند قرآن كريم مى فرمايد:(... فَاِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتا فَسَلِّمُوا عَلَى اَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِاللّهِ مبارَكَةً طَيِّبَةً ... ). (23)
پس هنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيّتى از سوى خداوند، سلام و تحيّتى پربركت و پاكيزه .
و همه علماى اسلام اتفاق دارند كه سجده براى غير خدا، جايز نيست .
2 - گفتند:چرا رعايت ادب نكردى و در كنار شاه نشستى ؟.
علاّمه در پاسخ گفت :در مجلس جز در كنار شاه ، جاى خالى نبود، (هرچه علاّمه مى گفت ، مترجم گفتار او را براى شاه ترجمه مى كرد).
3 - گفتند:چرا كفشهاى خود را به دست گرفته و همراه خود آوردى ؟ اين كار را هيچ عاقلى نمى كند.
علاّمه گفت : ترسيدم پيروان مذهب حنفى آن را بدزدند چنانكه ابوحنيفه كفش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دزديد.
علماى حنفى گفتند: اين تهمت را نزن ، در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنوز ابوحنيفه متولّد نشده بود.
علاّمه گفت :فراموش كردم شافعى اين دزدى را كرد.
علماى شافعى فرياد زدند: تهمت نزن كه تولّد شافعى روز وفات ابوحنيفه بود.
علامه گفت :اشتباه كردم مالك اين دزدى را كرد.
علماى مالكى فرياد زدند: ساكت باش ! بين مالك و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيش از صد سال فاصله بود.
علاّمه گفت :پس احمد حنبل دزديد.
علماى حنبلى ، منكر شده و مثل سايرين پاسخ دادند.
در اين هنگام ، علاّمه رو به شاه خدابنده كرد و گفت :دانستى كه به اعتراف خود علماى اهل سنت هيچيك از رؤ ساى چهار مذهب در زمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبودند، پس اين چه بدعتى است كه اينان در آوردند و در ميان مجتهدين خود، چهار نفر را انتخاب نموده اند و اگر مجتهدى از آنان اعلم و افقه و اتقى باشد، ولى فتوايش ‍ برخلاف فتواى آنان باشد، به قول او عمل نمى كنند؟!.
شاه خدابنده به علماى اهل تسنن رو كرد و گفت :به راستى هيچ كدام از رؤ ساى مذهب چهارگانه در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبوده اند؟.
آنان گفتند: آرى . (نبوده اند)
در اينجا بود كه علاّمه گفت :جامعه شيعه ، مذهب خود را از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) گرفته كه آن حضرت جان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پسر عمو و برادر و وصىّ آن حضرت بود.
شاه خدابنده گفت : از اين حرفها بگذريد من شما را براى امر مهمى دعوت كرده ام و آن اينكه :آيا سه طلاق در يك مجلس واقع مى شود؟.
علاّمه گفت : طلاق شما باطل است ؛ زيرا شروط آن محقّق نشده است ؛ چون يكى از شرايط آن استماع دو نفر عادل است ، آيا دو نفر عادل شنيده است ؟.
شاه گفت : نه .
علاّمه گفت :بنابراين ، طلاق واقع نشده است و همسر شما بر شما حلال است (به علاوه سه طلاق در يك مجلس حكم يك طلاق را دارد).
سپس به بحث و مناظره با علماى مجلس پرداخت و همه آنان را مجاب كرد، شاه خدابنده در همان مجلس مذهب تشيّع را قبول كرد. به راستى علاّمه حلّى چه خدمت بزرگى كرد كه اگر هيچ فضيلتى جز اين ، براى او نبود، بر عظمت مقام او، بر سايرين ، كفايت مى كرد.
و از آن پس علاّمه ، مورد علاقه مخصوص سلطان محمد خدابنده واقع شد و از امكانات حكومت به نفع اسلام و تقويت اركان تشيّع ، كمال استفاده را نمود.
و عجيب اينكه شاه خدابنده و علاّمه حلّى هردو در يك سال ، يعنى سال 726 هجرى قمرى از دنيا رفتند! (24)

5 - نمونه ديگرى از مناظرات علاّمه حِلّى

از حوادث لطيف اينكه : در مجلس علما كه به دستور شاه خدا بنده تشكيل شده بود. سيّد ركن الدّين موصلى (يكى از علماى برجسته اهل تسنن ) به علاّمه گفت :دليل بر جواز صلوات بر غير پيامبران چيست ؟.
علاّمه بى درنگ اين آيه را خواند:
(اَلَّذيِنَ اِذا اَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا اِنّا للّهِِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ # اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَاُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ). (25)
صابران كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى به آنان رسد، مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم ، اينان همانها هستند كه الطاف و رحمت و صلوات خدا شامل حالشان شده و آنان هستند هدايت يافتگان .
سيّد موصلى از روى بى اعتنايى گفت : بر غير پيامبران (يعنى امامان معصوم ) چه مصيبتى وارد شده است كه سزاوار صلوات باشند؟.
علاّمه بى درنگ گفت :از سخت ترين و جانكاه ترين مصايب اينكه از نواده هاى آنان شخصى مثل تو، به وجود آمده كه منافقان مشمول عذاب را بر آل رسول (عليهم السلام ) ترجيح مى دهد.
حاضران ، از حاضر جوابى علاّمه ، خنديدند. (26)

بازگشت علاّمه از هجرت

شاه خدابنده بسيار علاقه داشت كه علاّمه حلّى در ايران بماند، او همه امكانات را در شهر سلطانيه در اختيار علاّمه گذارد، ولى علاّمه دوست داشت به زادگاه خود، حِلّه بازگردد و به علم فقه ، تاءليف و تدريس ادامه دهد، براى اينكه رضايت رجال حكومت (و يا شاه خدابنده ) را به مراجعتش از سلطانيه به عراق ، جلب كند، اشعار ذيل را در ضمن نامه اى براى آنان نوشت :

حُجِّيتى تقتضى مقامى

وحالتى تقتضى الرَّحيلا

هذان خصمان لَستُ اقضى

بينهما خوف ان اميلا

ولا يزالان فى اختصام

حتى نرى راءيك الجميلا

حجت بودن من در اين ديار، خواهان ماندن من است ، ولى حال من به گونه اى است كه خواهان بازگشت به عراق مى باشد و اين دو عامل ، در برابر هم قرار گرفته اند و من نمى توانم بين اين دو قضاوت كنم ، از ترس آنكه مبادا قضاوتم از مرز عدالت خارج شود و اين دوگونگى همچنان در وجودم هست تا راءى نيك تو را دريابم كه چيست ؟ (27) (به هجرت ادامه دهم يا به وطن بازگردم ؟).
آرى ، احساس مسؤ وليّت مردان وارسته را گاهى اينگونه متحيّر مى سازد تا راه بهتر و خداپسندانه تر را برگزينند و در هرجا كه تقويت دين باشد، همانجا را انتخاب كنند كه سرانجام ، به زادگاه خود باز گشت .

6 - علاّمه در خدمت امام زمان (ع )

علاّمه در زادگاهش حِلّه سكونت داشت و داراى حوزه درس بود، او هر شب جمعه با وسايل آن زمان ، از حِلّه به كربلا براى زيارت مرقد شريف امام حسين (عليه السلام ) مى رفت ، (با اينكه بين اين دو شهر بيش از ده فرسخ فاصله است ) با اين كيفيّت كه بعد از ظهر پنجشنبه سوار بر الاغ خود، به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسين (عليه السلام ) مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به حِلّه مراجعت مى كرد.
در يكى از روزها كه به طرف كربلا رهسپار بود، در راه شخصى به او رسيد و همراه علاّمه با هم به كربلا مى رفتند، علاّمه با رفيق تازه اش همصحبت شد و در اين ميان مسايلى به ميان آمد، علاّمه دريافت كه با مرد بزرگ و عالمى سترگ همصحبت شده است ، هر مساءله مشكلى مى پرسيد، رفيق راهش جواب مى داد، از وسعت علم رفيق همراهش متحيّر ماند، با هم گرم صحبت بودند تا آنكه در مساءله اى ، آن شخص ‍ برخلاف فتواى علاّمه فتوا داد.
علاّمه گفت :اين فتواى شما برخلاف اصل و قاعده است ، دليلى هم كه اين قاعده را از بين ببرد نداريم .
آن شخص گفت :چرا دليل موثّقى داريم كه شيخ طوسى (؛ ) در كتاب تهذيب در وسط فلان صفحه آن را نقل كرده است .
علاّمه گفت :من چنين حديثى در كتاب تهذيب نديده ام .
آن شخص گفت :كتاب تهذيبى كه در پيش تو است ، در فلان صفحه و سطر، اين حديث مذكور است .
علاّمه در دنيايى از حيرت فرو رفت ، از اين رو كه اين شخص ناشناس ، تمام علايم و خصوصيّات نسخه منحصر به فرد كتاب تهذيب را كه داشت ، گفت ، درك كرد كه در پيشگاه شخص بزرگى قرار گرفته است لذا مسايل پيچيده اى كه براى خودش حل نشده بود، مطرح كرد و جواب شنيد، در اين وقت تازيانه اى كه در دست داشت به زمين افتاد، در اين هنگام از آن شخص ناشناس پرسيد:آيا در غيبت كبراى امام زمان (عليه السلام ) امكان ملاقات با آن حضرت وجود دارد؟!.
آن شخص ناشناس ، كه تازيانه را از زمين برداشته بود و به علاّمه مى داد، دستش به دست علاّمه رسيد و گفت :چگونه نمى توان امام زمان (عليه السلام ) را ديد در صورتى كه اكنون دستش در دست تو است !.
علاّمه با شنيدن اين سخن ، خود را به دست و پاى امام زمان (عليه السلام ) انداخت و آنچنان محو عشق شوق او شد كه مدّتى چيزى نفهميد و پس از آنكه به حال عادى خود بازگشت ، كسى را در آنجا نديد، بعد كه به منزل مراجعت نمود و كتاب تهذيب خود را باز كرد، ديد آن حديث با همان علايم از صفحه و سطر، تطبيق مى كند، در حاشيه آن صفحه كتاب نوشت :اين حديثى است كه مولايم امام زمان (عج ) مرا به آن خبر داده است عدّه اى از علما، همان خط را در حاشيه همان كتاب ديده اند. (28)

حكايت جالب ديگر از ديدار امام زمان (ع )

نقل مى كنند: بعضى از علماى متعصّب ، كتابى در ردّ مذهب جعفرى نوشته بود و آن را براى مردم مى خواند و مردم را نسبت به مذهب تشيّع ، گمراه و بدبين مى نمود.
علاّمه حلّى تصميم گرفت به هر نحو ممكن ، آن كتاب را از وى به عنوان امانت بگيرد و پس از اطّلاع از مطالب آن ، رد آن را بنويسد ولى آن دانشمند سنّى ، آن كتاب را به هيچ كس نمى داد.
علاّمه حلّى ، مدّتى به عنوان شاگرد، به كلاس درس او رفت و ارتباط خود را با او گرم كرد و پس از ايّامى ، از او تقاضا كرد كه مدّتى آن كتاب را به عنوان امانت به وى بدهد. سرانجام او گفت :من نذر كردم كه اين كتاب را بيش از يك شب به احدى ندهم .
علاّمه فرصت را از دست نداد، به عنوان يك شب ، آن كتاب را از او گرفت و به خانه اش ‍ آورد و تصميم گرفت از روى آن كتاب تا آنجا كه امكان دارد، رونوشت بردارد مشغول نوشتن آن كتاب شد تا نصف شب فرا رسيد ناگهان شخصى در لباس مردم حجاز، در همان نصف شب (به عنوان مهمان ) بر علاّمه وارد شد و پس از احوالپرسى ، به علاّمه گفت : نوشتن اين كتاب را به من واگذار و تو خسته اى استراحت كن .
علاّمه قبول كرد و كتاب را در اختيار او گذاشت و به بستر رفت و خوابيد، پس از آنكه از خواب بيدار شد ديد كسى در خانه نيست و آن كتاب (با اينكه قطور بود) به طور معجزه آسايى ، تا آخر نوشته شده است و در پايان آن ، نام مقدّس امام زمان حضرت مهدى (عليه السلام ) امضا شده است ، فهميد كه آن شخص امام زمان (عليه السلام ) بوده و علاّمه را در اين كار كمك نموده است . (29)
بعضى در مورد اين حكايت گفته اند:اين كتاب ، بسيار ضخيم بود كه رونويسى از آن ، يك سال يا بيشتر طول مى كشيد، علاّمه در آن يك شب ، چند صفحه از آن را نوشت و خسته شد، ناگهان مردى به قيافه مردم حجاز بر او وارد شد و سلام كرد و نشست و به علاّمه گفت : تو خط كشى كن و نوشتن را به من واگذار، علاّمه قبول كرد و به خط كشى مشغول شد و او مى نوشت ، اما بقدرى سريع مى نوشت كه علاّمه در خط كشى صفحات به او نمى رسيد، هنگامى كه صداى خروس در سحر آن شب بلند شد، علاّمه ديد همه كتاب تا آخر نوشته شده است . (30)

7 - فخر المحقّقين فرزند برومند علاّمه و نصايح علاّمه به او

علاّمه حِلّى پسرى داشت به نام محمّد، معروف به فخرالمحقّقين و فخرالدّين كه به راستى خلف صالح و نمونه اى شايسته از پدر بود، در دوران نوجوانى به مرحله اجتهاد رسيد و كتابهاى بسيارى تاءليف نمود و از مفاخر مراجع تقليد عصر خود گرديد، او از شاگردان برجسته پدرش بود و بعضى از كتابهاى پدرش را شرح كرد، مانند شرح تهذيب الاصول و شرح مبادى الاصول و ايضاح الفوائد فى شرح مشكلات القواعد و...
وى در شب بيستم جمادى الاولى سال 682 هجرى قمرى متولّد شد و در شب جمعه 25 جمادى الثّانيه سال 771 در سن 89 سالگى از دنيا رفت . (31)
صاحب نخبة المقال در شعر خود مى گويد:

فخر المحقّقين نجل الفاضل

ذاع للارتحال بعد ناحل

يعنى :فخرالمحقّقين ، فرزند فاضل (علاّمه حلّى ) است ، بعد از عمرى پربار و پرمهر، رحلتش آشكار شد.
واژه ذاع به حساب ابجد 771 مى باشد؛ و واژه ناحل 89 مى باشد، يعنى او در 89 سالگى به سال 771 هجرى قمرى ، رحلت كرد.
علاّمه حِلّى توجّه عميق به اين فرزند داشت و فوق العاده به او احترام مى كرد، بعضى از كتابهايش مانند قواعد، تذكرة الفقهاء و اَلْفين را به خاطر پاسخگويى به التماس فرزندش ‍ فخرالمحقّقين ، تاءليف كرده است تا آنجا كه علاّمه در مقدّمه كتاب تذكرة الفقهاء مى گويد:اين كتاب ، خلاصه اى از گفتار فقها در احكام است كه آن را تاءليف نمودم : اِجابةً لا لتماس اَحَبُّ الخلق اِلَىّ واَعَزُّهُم على وَلَدى محمّد اَيَّدَهُ اللّه تعالى بالسَّعادات و...
براى اينكه پاسخ داده باشم درخواست محبوبترين و عزيزترين فرد نزد خودم را؛ يعنى پسرم محمّد، خداوند مقام ارجمندى در پرتو سعادتها به او عنايت كند و او را توفيق به دستيابى بر همه نيكيها دهد و به توفيقات ، تاءييد نمايد و طريقه صحيح تحقيق را به او عنايت فرمايد و همه نيكيها را روزى او گرداند و هرگونه بدى را از او دور كند و عمر طولانى تواءم با سعادت و زندگى گوارا همراه با خوشبختى به او بدهد و او را از گزند حوادث ، حفظ فرمايد و مرا در جميع امور، فداى او نمايد. (32)
علاّمه حِلّى بقدرى فرزندش را شايسته مى بيند كه به او سفارش مى كند تاءليفات ناتمامش ‍ را تكميل و تهذيب كند. (33)