چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۴ -


پس از بعثت ، هنگامى كه آيه انذار نازل شد، پيامبر به اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود: فرزندان عبدالمطلب را بطلب تا در شعب ابوطالب حاضر گردند.
چهل نفر حاضر گشتند. پس از صرف غذا همين كه پيامبر خواست با ايشان سخن بگويد ابولهب گفت : عجب جادويى درباره شما به كار برد كه شما را با اين غذاى اندك سير نمود. و پيامبر به خاطر برخورد ابولهب در آن روز نتوانست رسالت خود را به آنان بگويد. چندى بعد بار ديگر آنان را جمع كرد و رسالت خود را به آنان ابلاغ نمود و فرمود: هر كه زودتر به من ايمان بياورد او برادر، وزير، وارث ، وصى و خليفه من خواهد بود.
همه ساكت و خاموش شدند و جواب نگفتند. پس اميرالمؤ منين عليه السلام به پا خاست و عرض كرد: من با تو به هر شرطى كه بفرمايى بيعت مى كنم .
در انتهاى مجلس ، ابولهب آن جلسه را به تمسخر تمام كرد.(103)
در احاديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه : بعد از آنكه وحى بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم نازل شد سيزده سال در مكه ماند و از كافران بيم داشت .(104)
و در حديثى ديگر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام نقل شده است : زمانى كه خداوند آن حضرت را به آشكار ساختن دعوت خود امر فرمود، قريش آن حضرت را مسخره كردند و ابولهب گفت : تبّا لك ؛ هلاكت بر تو باد ما را براى اين خواسته بودى ؟
آنگاه سوره تبت نازل شد. كفار قريش گفتند: محمّد ديوانه شده است و با زبان خود آن حضرت را آزار مى دادند و از ترس ابوطالب نمى توانستند آسيب ديگرى به آن حضرت برسانند.(105)
گاهى ابوجهل حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را دروغگو مى خواند.(106) روزى مشركان ، در حالى كه پيامبر در حال نماز بود، بر روى او بچه دان شتر انداختند و لباس هاى آن حضرت را آلوده ساختند(107) و گاهى كسانى مانند خباب و عمار ياسر را آزار و شكنجه مى كردند.(108)
براى درك و لمس بهتر رنج ها و مشقت ها و ناملايماتى كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در راه تبليغ و گسترش اسلام متحمل گشتند، همين بس كه حضرت امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم از دست قوم خود بلاى عظيمى كشيد.(109)
معراج
از آيات و احاديث اينگونه استفاده مى شود كه خداوند متعال حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را در يك شب از مكه مكرمه به سوى مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها تا ((سدرة المنتهى )) و عرش برين سير داد و شگفتى هاى آفرينش آسمان ها را به آن حضرت نشان داد و رازهاى نهان و معارف نامتناهى را به آن حضرت آموخت و آن حضرت در ((بيت المعمور)) و زير عرش الهى به عبادت پروردگار پرداخت و با ارواح انبياء ملاقات كرد و وارد بهشت شد و منازل اهل بهشت را مشاهده فرمود.(110)
و احاديث متواتر بر اين دلالت مى كند كه عروج آن حضرت به بدن شريف بود نه به روح بى بدن . و در بيدارى بود نه خواب . و شيخ صدوق و شيخ طبرسى و علماى ديگر شيعه به اين مساءله تصريح كرده اند.(111) و ترديد در جسمانى بودن معراج پيامبر يا به دليل عدم جست و جوى اخبار و احاديث رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام است يا به سبب عدم اعتبار بر اخبار حجت هاى خدا و اعتماد بر شبهات حكماى غيرمتدين است .(112)
بر اين مساءله اجماع است كه معراج پيش از هجرت واقع شد و احتمال دارد كه بعد از هجرت نيز واقع شده باشد و در مكان عروج نخست اختلاف است كه آيا از خانه امّهانى خواهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بوده ، يا از شعب ابى طالب و يا از مسجدالحرام .(113)
و از احاديث معتبر ظاهر مى شود كه معراج چندين بار روى داد.(114)
در احاديثى كه شيخ صدوق به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده چنين مذكور است كه : هر كس كه يكى از چهار چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست : معراج ، سوال قبر، آفريده شدن بهشت و دوزخ و شفاعت .(115)
و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون به معراج رفتم به هر گروه از فرشتگان مى گذشتم از من درباره على بن ابى طالب عليهماالسلام سؤ ال مى كردند، تا آنكه گمان كردم نام على در آسمانها از نام من مشهورتر است .(116)
نخستين هجرت
چون دعوت پيامبر قوت يافت و گروهى به دين آن حضرت گرويدند، كفار قريش براى شكنجه و آزار كسانى كه مسلمان شده بودند با يكديگر متحد شدند تا شايد بتوانند آنان را مجبور كنند كه از دين آن حضرت دست بردارند. بنابراين هر قبيله اى به اذيت مسلمانى كه در ميانشان بودند روآوردند و چون هنوز آن حضرت از سوى خدا ماءمور به جهاد با كفار نشده بود، در سال پنجم هجرت به امر الهى به دسته اى از مسلمانان اجازه فرمود كه به سوى حبشه هجرت نمايند زيرا نجاشى پادشاه حبشه كه ((اصحمه )) نام داشت پادشاه شايسته اى بود كه ستم نمى كرد و راضى به ستم نمى شد.
هجرت اين گروه داراى مصلحت هايى بود كه از جمله موجب اسلام آوردن نجاشى و جماعتى از اهل حبشه شد و اسلام او سبب تقويت مسلمانان شد. هجرت مسلمانان به حبشه دو مرتبه صورت گرفت و در بار دوم جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام با هفتاد و دو نفر از مسلمانان به حبشه رفتند و بعضى گفته اند آنها كه به سوى حبشه مهاجرت كردند هشتاد و دو نفر بود.(117)
و به دنبال اين گروه مهاجر، حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم نامه اى براى نجاشى نوشت و نجاشى جواب آن نامه مبارك را به همراه هدايايى به خدمت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرستاد.(118)
شعب ابوطالب
در سال هشتم بعثت ، چون كفار قريش و مشركان مكه اسلام آوردن حضرت حمزه عليه السلام را ديدند و حمايت نجاشى از مهاجران و اسلام آوردن او را شنيدند و حمايت جدى حضرت ابوطالب عليه السلام و بيشتر بنى هاشم را از آن حضرت مشاهده كردند و دريافتند كه اسلام در قبايل عرب منتشر گشت ، مضطرب شدند و آتش حسد و شرك در سينه پركينه ايشان شعله ور شد و در ((دارالندوة )) كه محل شوراى آنها بود جمع شدند و بر دشمنى پيامبر سوگند خوردند و مكتوبى نوشتند كه با بنى هاشم غذا نخورند و سخن نگويند و با ايشان خريد و فروش نكنند و دختر به ايشان ندهند و از ايشان هم دختر نگيرند، تا ناچار شوند كه آن حضرت را براى كشتن به ايشان بدهند و همگى بر كشتن آن حضرت تصميم گرفتند.
وقتى اين خبر به حضرت ابوطالب عليه السلام رسيد بنى هاشم را، كه چهل مرد بودند، جمع كرد و به آنان گفت : به كعبه و حرم سوگند ياد مى كنم كه اگر از دشمن خارى به پاى محمّد برود همه شما را نابود خواهم كرد. و حضرت را با ساير بنى هاشم به دره اى كه آن را ((شعب ابى طالب )) مى گفتند برد و شب و روز از آن حضرت پاسبانى مى نمود و مانند پروانه بر گرد شمع محفل نبوت مى گرديد. اين محاصره سه سال تمام طول كشيد تا آنكه كار بر آنان تنگ شد.
حضرت خديجه عليهاالسلام زمانى كه آن حضرت و اصحابشان در شعب محاصره بودند اكثر اموال خود را در راه آنان صرف نمود.(119)
هجرت به مدينه
در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت ، پيامبر مهاجرت خود را به مكه آغاز كرد. علت هجرت آن حضرت در روايات معتبر اين گونه ذكر شده است : كفار قريش چون ديدند كه هر روز به قدرت پيامبر اسلام افزوده مى شود و تدابير آنها در جلوگيرى از گسترش و فراگير شدن رسالت آن حضرت سودمند نيست ، در دارالندوة نشستى تشكيل دادند.
دارالندوة مكانى بود كه قريش هنگامى كه دچار بحران هاى بزرگ مى شدند در آنجا اجتماع مى كردند و كسانى را كه عمرشان از چهل سال كمتر بود در اين محل راه نمى دادند.
بدين صورت بود كه چهل نفر از پيران قريش در مجمع حل بحران تشكيل جلسه دادند و بنا به روايات معتبر كه شيطان چهار بار به شكل مردان ظاهر شد آن چنان كه همه مردم او را مى ديدند، يك بار هم در روز هم انديشى در دارالندوة بود.(120)
اتفاق نظر پيران قريش اين شد كه از تمام قبايل ، افرادى انتخاب شوند و شبانه به طور دسته جمعى به خانه پيامبر حمله ور شوند و او را قطعه قطعه كنند تا همه قبايل در خون او شريك باشند. و بديهى است در اين صورت بنى هاشم توان نبرد با تمام قبايل را نخواهند داشت .
فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا ماءموريت يافت كه آهنگ سفر نمايد و به سوى يثرب حركت كند. حضرت رسول ماءموريت خود را به حضرت اميرالمؤ منين خبر داد و به او امر كرد كه در جاى پيغمبر بخوابد. حضرت اميرالمؤ منين خندان و شاكر از اين كه با خوابيدن در جاى پيامبر، نبى مكرم ، جان به سلامت خواهد برد به استقبال شهادت رفت .(121) و پيامبر نيز با خواندن آيه و جعلنا من بين اءيديهم سدا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لا يبصرون (122) از خانه خويش بيرون آمد و به سوى غار ((ثور)) كه در جنوب مكه است حركت نمود.
پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم سه روز در غار ماند و روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه شد و اين سال اول هجرت بود، اما آغاز سال هجرى را از محرم قرار دادند.
حضرت در مسجد قبا فرود آمدند، مسجدى كه خدا در شاءن آن فرموده است : ((مسجدى كه از روز اول ، اساس آن بر تقوى و پرهيزكارى نهاده شده است ))(123) و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام چنين رسيده است : در مسجد قبا نماز بسيار كن ! زيرا نخستين مسجدى است كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در عرصه مدينه در آن نماز خواند.(124)
جنگ هاى پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم
نخستين سال هجرت با بنا نهادن مسجد و عقد اخوت بين سيصد نفر از مهاجرين و انصار، با تمام خوشى ها و تلخى هاى خود، سپرى شد. پيامبر گرامى و ياران او، وارد سال دوم اقامت خود در مدينه شدند. سال دوم هجرت ، حوادث عظيم و چشمگيرى دارد. در ميان تمام رويدادها، دو رويداد از اهميت شگرفى برخوردار است . يكى از آنها ((تغيير قبله )) و ديگرى نبرد ((بدر)) است .
در اصطلاح سيره نويسان ، دو لفظ رواج زيادى دارد: ((غزوه )) و ((سريه )).
مقصود از ((غزوه )) آن گونه هجوم به دشمن است كه خود رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم همراه سپاه بود و آن را رهبرى مى كرد.
اما مقصود از ((سريه )) جنگ هايى بود كه خود پيامبر در آن شركت نداشت ، بلكه براى آنان سرپرستى معين مى نمود و آنها را به مقصدى اعزام مى كرد.
شمار غزوات پيامبر را برخى 27 و بعضى 26 غزوه نوشته اند. علت اختلاف اين است كه برخى ، غزوه خيبر را با غزوه وادى القرى كه به دنبال هم رخ داده اند، دو غزوه و برخى ، يك غزوه شمرده اند.(125)
در تعداد سريه هاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم نيز اختلاف است . برخى مورخان 35 سريه و برخى 36 و برخى ديگر 48 و حتى بعضى 66 سريه را بيان كرده اند. علت اختلاف اين است كه برخى از سريه ها به سبب كمى افراد به شمارش نيامده است . مرحوم آيتى در كتاب خود 81 سريه را نام برده است .(126)
نخستين غزوه آن حضرت ((اءبواء)) نام دارد. ابواء نام دهى است كه قبر حضرت آمنه حضرت رسول در آنجاست و آخرين آن ، غزوه ((تبوك )) است ؛ محلى كه اكنون در نوار مرزى سوريه قرار دارد.
ياران پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
1 - سلمان محمّدى رحمة الله
پيامبر اسلام حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم درباره اش فرمودند: سلمان منّا اءهل البيت .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام او را مثل لقمان حكيم و حضرت امام صادق عليه السلام او را بهتر از لقمان حكيم دانسته اند و از روايات استفاده مى شود كه آن جناب اسم اعظم مى دانست .
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:
سلمان علم اول و آخر را درك كرد و او دريايى است كه هر چه از او برداشته شود تمام نمى شود و او از ما اهل بيت است .
سلمان از ميوه هاى بهشتى در دنيا ميل فرمود. و بهشت مشتاق و عاشق ديدار او بود. و خدا و رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم او را دوست مى داشتند و حق تعالى محبت چهار نفر را به پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم امر فرمود كه سلمان يكى از ايشان است .
و جبرئيل هر وقت بر حضرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد، از پيامبر مى خواست كه سوى پروردگار به سلمان سلام برساند.
2 - ابوذر غفارى رحمة الله
از قبيله بنى غفار است و حضرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم درباره او سخنان زيادى فرموده است و او را صديق امت و شبيه عيسى بن مريم در زهد معرفى نموده و در حق او حديث مشهور: ما اءظلّت الخضراء... را بيان فرموده است .
مرحوم علامه مجلسى رحمة الله در عين الحيوة فرموده : آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده مى شود آن است كه بعد از رتبه معصومين عليهم السلام در ميان صحابه ، كسى به جلالت قدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر و مقداد نبود، از بعضى اخبار ظاهر مى شود كه سلمان بر او ترجيح دارد و او بر مقداد.
از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت شده است كه : در روز قيامت منادى از سوى پروردگار ندا مى كند: كجايند حواريون و مخلصان محمّد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله و سلم كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان آن حضرت را نشكستند. پس سلمان و ابوذر و مقداد برمى خيزند. و از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا به دوستى چهار تن از صحابه امر كرده است .
گفتند: يا رسول الله ! آن جماعت كيستند؟
فرمود: على ابن ابى طالب عليهماالسلام ، مقداد، سلمان و ابوذر.
و پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و سلم فرمودند: كه آسمان بر كسى سايه نكرده و زمين كسى را برنداشته كه راستگوتر از ابوذر باشد.
3 - بلال بن رياح ، مؤ ذن رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
او از اولين كسانى است كه اسلام آورده و در بدر و احد و خندق و ساير جنگ ها با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم بوده .
از حضرت امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست مى داشت و او بنده اى صالح بود كه گفت : ((براى هيچ كس بعد از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم اذان نمى گويم )) و از آن روز حى على خيرالعمل ترك شد.
4 - جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام الانصارى
او صحابى جليل القدر و از اصحاب بدر است . روايات زيادى در مدح او نقل شده است و اوست كه سلام حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم را به حضرت امام محمّدباقر عليه السلام رسانيد. و او اولين كسى است كه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را در روز اربعين زيارت كرده است . و او كسى است كه لوح آسمانى را كه نام هاى ائمه هدى عليهم السلام در آن تصريح شده ، و در نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده ، زيارت كرده و از آن نسخه برداشته است . و او كسى است كه در كوچه هاى مدينه و مجالس ‍ مردم عبور مى كرد و مى گفت :
على خير البشر فمن اءبى فقد كفر
و هم مى فرمود: اى اصحاب ! فرزندان خود را به دوستى على عليه السلام تربيت كنيد پس هر كس كه از دوستى او سر باز زد، ببينيد چه سرنوشتى داشته است !
5 - خزيمة بن ثابت الانصارى
او ملقب به ((ذوشهادتين ))است ، به سبب آنكه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم شهادت او را به منزله دو شهادت دانسته است . خزيمه در جنگ صفين همراه اميرالمؤ منين على عليه السلام بود و چون عمار ياسر شهيد شد او نيز شمشير كشيده و با دشمنان كارزار كرد تا شربت شهادت نوشيد.(127)
مؤ لف :
لازم به ذكر است كه هدف از ذكر نام بعضى از ياران و اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم اين بود كه جامعه ما بدانند نامبردگان از اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و از خواص آن حضرت مى باشند، لذا براى دستيابى به خصوصيات آنها به منتهى الآمال كه از تاءليفات مرحوم محدث خبير حاج شيخ عباس قمى رحمة الله است مراجعه نمايند تا بيشتر و دقيق تر فهميده شود كه مقصود از اصحاب پيامبر چه كسانى هستند و ياران حضرت بر چه كسانى گفته مى شود و به قول يكى از مولفان به دنبال اصحاب ساختگى نروند.
و از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام نيز روايت شده است : روزى اميرالمؤ منين على عليه السلام در عراق نماز صبح را با مردم ادا كرد و چون نماز به پايان رسيد، رو به مردم كرد و ايشان را موعظه نمود، پس گريست و ايشان را از خوف خدا گريانيد و بعد از آن فرمود: به خدا سوگند، زمان خليل خودم رسول خدا را به ياد مى آوردم كه گروهى را مى ديدم كه روز را سپرى مى كردند ژوليده مو و گردآلود و با شكم هاى گرسنه و پيشانى هاى ايشان از سجود بسيار، مانند زانوى بزها پينه بسته بود و شبها را به عبادت الهى به سر مى آوردند، گاهى ايستاده و گاهى در ركوع و گاهى در سجود و به نوبت پاها و پيشانى هاى خود را در عبادت الهى به سختى مى انداختند و پيوسته با پروردگار خود مناجات مى كردند و با تضرع از او درخواست مى نمودند كه بدنشان را از آتش جهنم آزاد گرداند و به خدا سوگند كه ايشان را، با اين احوال ، از بيم عذاب الهى هميشه ترسان مى يافتم .(128)
علامه مجلسى رحمة الله مى فرمايد:
((مدح ها و فضيلت هايى كه در آيات و احاديث براى صحابه و مهاجران و انصار وارد شده است ويژه كسانى است كه از دين به در نرفتند و منافق نبودند و پيروى از غير خليفه حق حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نكردند و آنها كه كافر و مرتد شدند و با اميرالمؤ منين عليه السلام مخالفت نمودند و دشمنان او را يارى رساندند از همه كفار بدترند.))(129)
اين فضايل شامل اصحاب بزرگ همانند مقداد، سلمان ، ابوذر، عمار و جابر بن عبدالله انصارى رضوان الله عليهم اجمعين است .
دشمنان سرسخت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
شناخت برخى از دشمنان پيشواى بزرگ اسلام و مسلمانان در تحليل برخى از حوادثى كه پس از هجرت به وقوع پيوسته است ، بى تاءثير نيست .
ما در اينجا به طور فشرده نام و خصوصيات برخى را منعكس مى سازيم :
1 - ابولهب
وى همسايه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و سلم بود و هيچ گاه از تكذيب و اذيت ايشان و ساير مسلمانان دست برنداشت .
2 - اسود بن عبد يغوث
او يكى از مسخره كنندگان بود، هنگامى كه مسلمانى بى پناه و تهى دست را مى ديد، از روى تمسخر مى گفت : اين تهى دستان ، خود را شاهان روى زمين مى پندارند و تصور مى كنند كه به همين زودى ها تاج و تخت شاه ايران را تصاحب خواهند كرد.(130)
ولى مرگ به او مهلت نداد تا با ديدگان خود ببيند كه چگونه مسلمانان وارث قيصر و كسرى و تخت و تاج آنها شدند.
3 و 4 - اميه و اُبىّ فرزندان خلف
روزى اُبىّ استخوانهاى پوسيده و نرم شده مردگان را به دست گرفت و رو به پيامبر كرد و گفت :
انّ ربك يُحيى هذه العظام ؟!!
آيا پروردگار تو اين استخوانها را زنده مى كند؟!!
از سرچشمه وحى خطاب آمد:
قل يحييها الذى اءنشاها اول مرة ؛(131)
بگو همان پروردگارى كه در آغاز آنها را آفريده است ، آنها را زنده خواهد نمود.
4 - ابوالحكم بن هشام
كه به دليل عناد و تعصب بى جايى كه با اسلام داشت ، مسلمانان او را ابوجهل مى خواندند.
5 - عقبة بن ابى معيط
كه از دشمنان سرسخت پيامبر بود و لحظه اى از آزار حضرت رسالت و مسلمانان دست برنمى داشت .(132)
6 - عاص بن وائل
او پدر عمروعاص است كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را ابتر يعنى مقطوع النسل خواند.
7 - ابوسفيان
او از مخالفان سرسخت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به شمار مى رود كه تاريخ شرحى مفصل از زندگى او داده است .
همچنين عده ديگرى هستند كه حقيقتا از دشمنان بى چون و چراى حضرت رسول به شمار مى روند و ما به خاطر رعايت اختصار از نقل نام آنها صرف نظر مى نماييم .
وصيت
پس از بازگشت حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم از حجة الوداع آن حضرت دريافت كه رحلت او به عالم بقا نزديك شده است ، از اين رو پيوسته در ميان اصحاب خطبه مى خواند و آنان را از فتنه هاى پس از خود و مخالفت با دستورات و فرمان هاى خود برحذر مى داشت و به آنان سفارش ‍ مى فرمود كه از سنت و طريقه او دست برندارند و در دين بدعت نگذارند و به عترت و اهل بيت او تمسك جويند و يارى و حراست و پيروى ايشان را بر خود لازم دانند و پى در پى مى فرمود: در كنار حوض كوثر از شما خواهم پرسيد، كه با دو چيز گران و بزرگ كه در ميان شما گذاشتم چه كرديد؟ پس ‍ بر اهل بيت من سبقت مگيريد و از ايشان پراكنده نشويد و در رعايت حق ايشان كوتاهى ننماييد كه نابود خواهيد شد و ايشان را تعليم ندهيد زيرا از شما داناترند و بدانيد كه على بن ابى طالب پسر برادر و وصى من است و در راه تاءويل قرآن خواهد جنگيد چنان كه من در راه تنزيل قرآن جنگيدم و از اين گونه سخنان در مجالس متعدد بيان مى فرمود.
پيامبر، اسامة بن زيد را كه سن او از بيست تجاوز نمى كرد، ماءمور كرد و لشكرى را براى او مهيا كرد تا به طرف روم حركت كند، آنجا كه پدرش به شهادت رسيده بود و به او دستور داد كه منطقه اى در سه ميلى مدينه به سمت شام به نام جرف را اردوگاه خود قرار دهد تا سربازان دسته دسته به آنجا بيايند و با لشكر اسامه از مدينه بيرون روند اما عده اى از اصحاب امر پيامبر را اطاعت نكردند حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((خدا لعنت كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف نمايد)) و اين سخن را سه بار تكرار فرمود.
پيامبر از حزن و اندوه مشاهده رفتار ناپسند منافقان و درك نيت هاى فاسد آنان بيهوش شد. و پس از آنكه حضرت چشم مبارك را گشود فرمود: دوات و كتف گوسفندى بياوريد تا نامه اى براى شما بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. ولى هنگامى كه يكى از صحابه براى انجام دستور برخاست شخصى گفت : برگرد! اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر او مستولى شده است و تنها كتاب خدا ما را بس است !
آنگاه بود كه هياهو و آشوبى درگرفت . ابن عباس مى گفت : به درستى كه مصيبت و بدترين مصيبت ها آن بود كه با اختلافى كه نمودند و صداهايى كه بلند كردند نگذاشتند رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم آن نامه را براى ايشان بنويسد.(133)
مرحوم علامه مجلسى رحمة الله پس از ذكر اين قضايا در يك نتيجه گيرى زيبا مى فرمايد:
اى عزيز! آيا بعد از اين حديث كه همه عامه روايت كرده اند هيچ عاقل را مجال آن هست كه شك نمايد در كفر او و كفر كسى كه او را مسلمان داند؟!! اگر بقالى يا علافى خواهد كه وصيت كند و كسى مانع وصيت او شود مردم بر او طعنه ها مى كنند، هرگاه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم خواهد كه وصيتى كند كه صلاح جميع امت در آن باشد و كسى مانع او شود و در چنان حالى آن حضرت را آزرده كند و نسبت هذيان به آن حضرت دهد چگونه خواهد بود حال او و حال آنكه حق تعالى مى فرمايد:
و ما ينطق عن الهوى # ان هو الا وحى يوحى (134)
يعنى سخن نمى گويد آن حضرت از روى خواهش نفس خود و نيست سخن او مگر وحى كه به او فرستاده مى شود و مى فرمايد: آنها كه آزار مى كنند خدا و رسول او را خدا لعنت كرده است ايشان را در دنيا و آخرت (135) و كدام آزار از اين بدتر مى باشد كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم با آن بزرگوارى و شفقت و مهربانى را چون بيابند كه نزديك رفتن او شده است و ديگر منفعتى از او متصور نيست كينه هاى خود را ظاهر كنند و دست از اطاعت او بردارند و هرچند فرمايد كه با لشكر اسامه بيرون رويد فرمان نبرند و فرمايد كه دوات و قلم بياوريد تا وصيت نامه اى بنويسم ، اطاعت نكنند براى آنكه مبادا امر خلافت اميرالمؤ منين على عليه السلام را واضحتر گرداند؛ و در همه احوال حضرت داند كه غرض ايشان آن است كه بعد از آن حضرت انتقام او را از اهل بيت او بكشند! پس لعنت خدا و رسول او بر ايشان باد و بر هر كه ايشان را مسلمان داند و هركه در لعن ايشان توقف نمايد.(136)
قرآن بى اهل بيت معنايى ندارد
آقايانى كه امروز شعار ((ما قرآن را قبول داريم ، ولى سنت تكيه گاه مورد اطمينانى نيست )) را گرفته و هياهو به راه انداخته اند، متوجه نيستند كه عدم قبول سنت يا قبول قرآن به تنهايى ، در تضاد شديد قرار دارد.
تنها يك نظر سطحى در آيه شريفه : والنجم اذا هوى# ما ضلّ صاحبكم و ما غوى # و ما ينطق عن الهوى# اءن هو الا وحى يوحى (137) تضاد مورد ادعا را به خوبى نشان مى دهد، زيرا اين آيه شريفه گفتار رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را كه همان سنت است ، وحى قلمداد كرده و بر آن اعتبارى در عرض اعتبار قرآن عطا فرموده است .
پس كلمه جاويدان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم در آخرين روزهاى عمر پربركتش يعنى : ايتونى بصحيفة و دواة اءكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعدى اءبدا نيز وحى بوده و همچون قرآن حجيت دارد.
قرآن مى فرمايد گفتار پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و سلم وحى است و پيروى از آن واجب .
اما برخى از صحابه كه در اعماق دلشان مى خواهند تيشه به ريشه اسلام و قرآن بزنند ولى به ظاهر از قرآن دم مى زنند، مى گويند: گفتار رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم مورد اطمينان نبوده و تكيه بر آن درست نيست ، زهى تاءسف .
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
و ما كان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالا مبينا؛(138)
هيچ مرد و زن مؤ منى در قبول يا عدم قبول كارى كه خدا و پيامبر او حكم صادر كرده اند، مختار نيست .
يعنى بدون ترديد حكم خدا و رسول او را بايد بپذيرند و هر كس به خدا و پيامبر او عصيان ورزد در گمراهى آشكار قرار گرفته است .
اين آيه شريفه نيز در مقابل فرمان رسول خدا (بر آوردن كاغذ و قلم براى آن حضرت ) به هيچ كس اجازه تصميم گيرى و مداخله نداده ، و سخن برخلاف فرمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را با واژه عصيان و مرتكب آن را منحرف از جاده ثواب توصيف كرده است .
و در آيه اى ديگر مى فرمايد:
ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛
هر آنچه را كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم شما را به آن امر مى فرمايد فرمان ببريد و از هر چه كه شما را از آن نهى مى فرمايد دورى كنيد.
ترديدى در اين وجود ندارد اقدام به مخالفت ، به مفهوم آيه ، عصيان و ضلالت است ، حال رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهند قلم و كاغذ بياوريد و او مى گويد: او هذيان مى گويد، آوردن قلم و كاغذ لزومى ندارد.
در آيه ديگر مى فرمايد:
اءطيعوا الله و اءطيعوا الرّسول ؛(139)
از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد. به موجب اين آيه عمل برخلاف اين فرمان آسمانى ، عصيان به خدا و پيامبر گراميش مى باشد.
در آيه ديگرى مى فرمايد:
اءليوم اكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى ؛(140)
امروز دين خود را براى شما كامل و نعمت خود را براى شما تمام كردم .
پروردگار متعال نعمت هاى زيادى براى انسان ارزانى داشته كه مهمترين آنها ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام است ، و منظور از ولايت آنها در اينجا، دوست داشتن و پيروى از فرمان هاى آنان و دورى از كينه و دشمنى و نواهى آنان است كه در اين آيه شريفه خدا به نعمت بزرگش ، يعنى ولايت اهل بيت پيغمبر، بر مسلمانان منت مى گذارد و لازم به توضيح نيست كه اطاعت از فرمان و دورى از آنچه آنان نهى كرده اند همان سنت پيامبر است .
و در آيه ديگرى مى فرمايد:
و اءنزلنا عليك الذّكر لتبيّن للنّاس ؛(141)
ما قرآن را براى تو فروفرستاديم تا آن را براى مردم بيان و تفسير نمايى .
و گفتيم كه بايد در كنار قرآن ، مفسر معصومى باشد تا مردم بتوانند از رهنمودهاى گرانبهاى آن استفاده نمايند، پس تنها حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت گرامى اوست كه كار بسيار مهم بيان و تفسير قرآن را تضمين مى نمايد.
و در آيه ديگر مى فرمايد:
و اءمّا بنعمة ربّك فحدّث (142) شايد در اين آيه مباركه حرف باء، كه در اول كلمه نعمة آمده ، باء سببيه باشد در اين صورت معنى آيه چنين مى شود: اما به وسيله نعمت ولايت و به عبارت ديگر با استمداد از نعمت قدرت بيان و تفسير قرآن كريم كه به تو داده ايم پيرامون اعتقادات ، عبادات و معاملات اسلامى با مردم سخن بگو.(143)
شهادت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم
حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم در 28 ماه صفر سال دهم هجرى كه مصادف با روز دوشنبه بود از دنيا رحلت فرمود در حالى كه از عمر پربركت آن حضرت 63 سال گذشته بود.
محققان گفته اند: رحلت آن حضرت هم به عنوان موت و هم به كشته شدن با سم بود تا ثواب هر دو نوع وفات را برده باشند و آيه اءفاءن مات اءو قتل شاهدى بر اين مدعاست ، زيرا فوت پيامبر را بين ((موت )) و ((قتل )) مردد نموده است .
آن حضرت پيوسته امت خود را از اختلاف و چنددستگى و مخالفت با سيره خويش برحذر مى داشت و مى فرمود: هان اى گروه مردم ! من پيش از شما از جهان مى روم و شما در حوض كوثر بر من وارد مى شويد و من از شما خواهم پرسيد كه با آن دو امانت و دو چيز بزرگ كه در ميان شما گذاشتم چه كرديد و آن دو چيز بزرگ قرآن و عترت من است .
و اين از آخرين سفارش هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به امت اسلام بود چنان كه قبلا به آن تاكيد مى كرد و مى فرمود: من دو چيز بزرگ در ميان شما مى گذارم و آن دو چيز كتاب خدا و عترت من (اهل بيت من ) مى باشند، كه خداوند به من خبر داده اين دو چيز بزرگ هرگز از هم جدا نمى شوند تا آنكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.
و مى فرمود: بر اهل بيت من سبقت نگيريد و پراكنده نشويد و در حق آنان كوتاهى نكنيد كه نابود خواهيد شد.
و مى فرمود: چيزى به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند. مبادا بعد از من از دين برگرديد و كافر شويد و شمشير به روى يكديگر بكشيد و بدانيد كه على بن ابى طالب عليهماالسلام پسرعمو و وصى من است و او براى تاءويل كتاب خواهد جنگيد چنان كه من بر تنزيل جنگيدم .(144)
ياس و ياسمن
 

مدينه شد ز داغ مصطفى بيت الحزن امشب   فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
مكن اى آسمان روشن چراغ ماه را كز كين   چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
نه تنها ماتم جانسوز پرچمدار توحيد است   كه هستى شد سيه پوش ‍ امام ممتحن امشب
گهى گريم ز داغ جانگداز حضرت خاتم   گهى نالم چو نى در سوگ فرزندش حسن امشب
فدا شد ناخداى ملك حق در بحر طوفان زا   كه شد درياى ديده در عزايش موج زن امشب
دهد غسل از سرشك ديدگان بازارى و شيون   على بت شكن جسم نبى بت شكن امشب
نمى دانم چه حالى مى كند پيدا امير عشق   چو مى سازد تن آن جان جانان را كفن امشب
شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لاله سان خونين   كه در دشت بلا گم كرده ياس و ياسمن امشب
چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل   كند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب
سرآمد بر همه غمهاست داغ ماتم خاتم   كه امت را برون رفته است روح از ملك تن امشب (145)
در سوگ رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم
 
مدينه شهر پيغمبر، تو را ديگر صفايى نيست   پس از مرگ نبى ديگر تو را حال و هوايى نيست
تمام كوچه هايت بوى غربت مى دهد بى او   تو را چون من پس از مرگ پيمبر آشنايى نيست
مدينه داغ سنگينى به روى شانه هاى توست   تو و داغى كه از آن ديگر اميد رهايى نيست
مدينه از چه خاموشى چرا با من نمى جوشى   تو هم با غم در آغوشى ، تو را ديگر صدايى نيست
شكسته بغض سنگين على ، هم ناله شو با من   كه در سوگ نبى با ناله من هم نوايى نيست
مدينه ابتداى زخم من داغ پيمبر شد   چه زخمى زخم جانسوزى كه آن را انتهايى نيست
چرا در سوگ پيغمبر نم اشكى نمى آيد   چرا گرم نوا غير از دل من هيچ نيست نايى نيست
مدينه از تو مى پرسم بگو با من   چه رخداده كه ديگر در دل مردم نشانى از وفايى نيست (146)
ناله غريبانه
 
به گوش دل مى رسد آواى حيدر   سر احمد بود بر پاى حيدر
چنان زهرا غريبانه بنالد   فتاده لرزه بر اعضاى حيدر
رود اما دو چشمش سوى زهراست   نگاه آخرش بر روى زهراست
امان از آن نگاه حسرت او   كه سوى دست و هم پهلوى زهراست
(147)

 
ماتم جهانسوز خاتم النبيين است   بيا كه آخرين روز صادر نخستين است
روز نوحه قرآن در مصيبت طاهاست   روز ناله فرقان از فراق ياسين است
خاطرى نباشد در قلمرو ايجاد   آه و ناله و فرياد در محيط تكوين است
كعبه را سزد امروز رو نهد به ويرانى   ز آنكه چشم زمزم را سيل اشك خونين است
صبح آفرينش را شام تار بازآمد   تيره اصل بينش را ديده جهان بين است
رايت شريعت را نوبت نگونسارى است   روز غربت اسلام روز وحشت دين است
شاهد حقيقت را هر دو چشم حق بين خفت   آه بانوى كبرى همچو شمع بالين است
هادى طريقت را زندگى به سر آمد   گمرهان امت را سينه اى پر از كين است
شاهباز وحدت را بند غم به گردن شد   كركس طبيعت را دست و پنجه رنگين است
شد هماى فرخ ‌فر بسته بال و بى شهپر   عرصه جهان يكسر صيدگاه شاهين است
خاتم سليمان را اهرمن به جادو برد   مسند سليمانى مركز شياطين است
شب ز غم نگيرد خواب چشم نرگس شاداب   ليك چشم هر خارى شب به خواب نوشين است
پشت آسمان خم شد زير بار اين ماتم   چشم ابر شد پر نم در مصيبت خاتم (148)
درياى نور نبوى
اضمنوا لى ستّا من اءنفسكم اءضمن لكم الجنة ، اُصدقوا اذا حدّثتم ، و اءوفوا اءذا وعدتم ، و ادّوا اءذا ائتُمنتم ، و احفظوا فروجكم ، و غُضّوا اءبصاركم و كفّوا اءيديكم ؛(149)
شش چيز را از طرف خود براى من تعهد كنيد تا من بهشت را براى شما تعهد كنم : وقتى سخنى مى گوييد راست بگوييد، وقتى وعده اى مى دهيد وفا كنيد، وقتى امانتى به شما سپردند بازگردانيد، خويشتن را از آميزش هاى ناپاك حفظ كنيد، چشم هاى خود را از نگاه هاى ناروا ببنديد و دست خويش ‍ را از اعمال ناپسند نگه داريد.
2 - باكروا بالصّدقه فاءن البلاء لا يتخطّاها؛(150)
بامداد خود را با صدقه آغاز كنيد، زيرا بلا از صدقه نمى گذرد.
3 -انّ التّواضع يزيد صاحبه رفعة فتواضعوا يرفعكم الله (151)
تواضع و فروتنى مايه برترى است ، تواضع كنيد تا خدا به شما برترى دهد.
4 -ثلاث منجيات : تكفُّ لسانك و تبكى على خطيئتك و تلزم بيتك ؛(152)