گل موسي

حامد حجتي

- ۲ -


گل موسي

بوي باران بود ام باران نمي باريد ، گاهي رد پاي عابري خسته كوچه ها را در مي نورديد و اهنگ لطيف نسيم كوچه هاي مدينه را پشت سر مي گذاشت . همه ساكت بودند حتي از ديوارهاي كاهگلي هم صدايي در نمي آمد . در خانه امام موسي همه چشم انتظار بودند تا ميهماني سبز پوش چشم هاي خويش را به آنها بسپارد ...
موسي (ع) نماز مي خواند و بچه هاي كوچك چشم به در دوخته اند تا با صداي روح بخش كودكي زيبا به سرور بنشينند . در ميان آن منتظران عاشق رضا (ع) از همه نگران تر چشم به در دوخته بود .
عطر بهشت بر شهر وزيدن مي گيرد ، چشم هاي رضا (ع)مي درخشد و بر قنوت موسي شبنم مي نشيند ؛ ملائك آرام از آسمان مي آيند .
خنده بر لبهايشان موج مي زند و صداي هلهله كروبيان با گريه آغازين " فاطمه " درهم مي آميزد . گريه و خنده ارمغان اين تولد مبارك است كه بر لب و چشم هاي همه جلوه مي كند .
رضا خوشحال است چون خواهرش " فاطمه " را در حريري سبز و زيبا مي بيند .امام موسي كاظم (ع) كه سلام نمازش را مي دهد به سجده شكر مي رود و به شكرانه حضور اين دختر اشك مي ريزد .
آفتاب وجود فاطمه معصومه (س) زمين را نوراني كرده است ؛ درست مثل زماني كه مادر بزرگوارش زهرا (س) بدنيا آمده بود . همه شاد باش مي گويند . آمده اند به چشم سايي آستان معصومه اين گل محبوبه . چشم هايش به زلالي كوثر است . وقتي كه پدر را نگاه مي كند زيباترين شعر هستي را با نگاه معصومش مي سرايد . موسي (ع) گفتاري از پدر بزرگوارش را به ياد مي آورد كه فرمود :
" خدا را حرمي است كه آن مكه است ، رسول خدا را حرمي است كه آن مدينه است ، اميرالمومنين را حرمي است كه آن كوفه است و ما را حرمي است كه آن قم است . از فرزندان ما دختري ، فاطمه نام در آنجا دفن مي شود كه هر كس او را با معرفت زيارت كند بهشت بر او واجب است .
" نجمه " قنداقه سبزش را در آغوش مي گيرد و بوسه اس گرم را نثار پيشاني بلندش مي نمايد . لبخندي كودكانه بر چهره ملكوتي اش مي نشيند . " نجمه " فاطمه " گل موسي " را سخت در آغوش مي گيرد و مي بويد ، عطري از چهره زيباي فاطمه برانگيخته مي شود . وقتي صداي اذان امام موسي كاظم (ع) گوش جان "معصومه" را نوازش مي دهد ؛ چشمهايش آينه دار بهشت مي شود .
رضا (ع) آرام به فاطمه نگاه مي كند و فاطمه هرگاه چهره برادر را زلال چشمش مي يابد لبخند مي زند و در حافظه تاريخ بار ديگر محبت اين برادر و خواهر چون زينب (س) و حسين (ع) ثبت مي شود . قاصدكها هم خوشحال و شاد دور سر فاطمه چرخ مي خورند و ميلاد اين محبوبه الهي را جشن مي گيرند .

قاصدكهاي عاشق

شميم دل نوازي سراسر خانه موسي را فرا گرفته ، خنكهاي نسيم حضور فرزندي الهي كه امروز خانه ساده و بي رياي امام را جلا داده ؛ د رهوا جاري است . شادي ، لبخند و مهرورزي واژه هايي است كه با آمدن اين نور رسيده روح ديگري يافته اند . وقتي غنچه لبخند روي لبهاي زيبايش مي شكوفد امام موسي كاظم (ع) ، خاتون دو عالم حضرت نجمه و امام رضا (ع) سراسر شادي و شور مي شوند .
آنچه بيش ازهمه جلوه گري مي كند نگاههاي معصومانه فاطمه به برادرش رضااست . در برخورد چشمهاي رضا با صورت زيبا و دوست داشتني فاطمه لبخندي جريان دارد كه زيباترين تغزل عالم است . عشق در نگاههاي ملكوتي اين دو معنا مي يابد و دلدادگي در خنده هاي برادرانه رضا تجلي دارد فاطمه را به آغوش مي كشد و پيشاني اش را بوسه باران محبت مي كند و فاطمه تمام اين خوبيها را با يك لبخند پاسخ مي دهد .
آنچه در وجود اين دو جاري است همان محبت و عشقي است كه زينب (س) و حسين (ع) را شيدا كرده بود . فاطمه و رضا دو بال ملكوتي نجمه اندكه بيشتر ازهمه به چشمهاي خويش ايمان داشتند .
آنچه از برگهاي تاريخ مي توان دريافت رابطه عميق و عاشقانه اين دو برادر و خواهر است . تا آنجا كه وقتي امام رضا (ع) به امر خليفه به سرزمين ايران هجرت كردند دل نازك خواهر تاب فراق برادر را نياورد و راه ايران را پيش گرفت .
فاطمه شب ها با ستاره ها از خوبيهاي رضا (ع) مي گفت و روز تمام دلدادگي خود رابه قاصدكهاي عاشق مي سپرد تا به رضا (ع) برسانند.
روزها و شبهاي پرخطر سفر برايش آسان مي نمود چرا كه ديدار محبوب ، اميد قلب و برادر عزيزش را در انتهاي سفر اميد داشت و به اين اميد آنچنان خرسند بود كه تمام سنگيني سفر بر شانه هايش سبك مي نمود . شوق ديدار برادر در قنوتهايش تجلي داشت ، و نمازش از عطر حضور رضا پر بود . وقتي به سجده مي رفت زيارت امام خويش را آرزو مي كرد .
روزهاي سفر دير به شب مي انجاميد و مسافت حجاز تا طوس چقدر طولاني تر شده بود ، چشمان معصومه (س) در طول سفر همچنان افق را مي كاويد تا كدامين روز از راه برسد و انوار تابناك برادر را در خويش پنهان داشته باشد . كاروان همچنان به سوي طوس در حركت بود و هر روز قاصدكهاي عاشق پيغام معصومه را براي برادرش رضا بر بالهاي باد مي بردند ...

محبوبه بيمار

كاروان بيابان را مي شكافت و پيش مي رفت ، جز زنگ كاروان هيچ صدايي به گوش نمي رسيد .
به خليفه ظالم خبر رسيد كه كارواني از سادات هاشمي كه مريدان و فرزندان و اقوام امامند در راه طوسند و به آروزي ديدار خورشيد خاندان حضرت رضا (ع) راه مي پيمايند ؛ خليفه كه از حضور با صلابت سادات هاشمي بيم داشت سپاهي را مهيا ساخت تا اين كاروان را از حركت باز دارد .
ساوه تازه به قدوم كاروانيان منور شده بود و انوار علوي بي بي معصومه (س) بر روح شهر جاري شده بود كه سپاه مأمون به شهر آمدند ، گروهي گريختند و بيست و دو نفر به شهادت رسيدند و حضرت معصومه چون عمه اش زينب زخم دار اين فاجعه بود .
كشته شدن همراهان و نديمان غمي فزاينده را براي بانوي صبور به ارمغان آورده بود .
بانو بيمار شده بود ، نمي دانم بدست سپاهيان او را مسموم كرده بودند يا از فرط بيماري تاب از كف داده بود اما هر چه بود روزگار سختي بر بانوي كرامت مي گذشت .
بيماري بر جسم بانو چنگ انداخته ، ديگر تاب رهسپاري تا طوس را نداشت ، روزها را به سختي به شب مي رساند و شبهايش را تنها با قاصدكهاي عاشق هم صحبت است .
ستاره ها براي دلداري به عيادتش مي آيند و ماه هر شب تا صبح بر بالينش بيمارداري مي كند.
امشب گل محبوبه ما بيمار است .و چون مادرش نماز شب را نشسته مي خواند . نمي دانم امشب بانو قنوتش را به كدامين دعا معطر مي سازد . به سجاده بانو نزديك مي شويم شايد دوباره بتوانيم عطر زلال گل محبوبه را از سجاده معصومه (س) استشمام كنيم .

پروانگان شيدا

مردم قم عطر بهشت مي دادند . چند گاهي بود كه قدمهاي قمي ها ساوه را با طراوت كرده بود . سادگي از چشمهايشان مي باريد و عشق به اهلبيت در پيشاني بلندشان تجلي داشت . آنقدر عاشق بودند كه چون خبر رسيدن محبوبه آل رسول را شنيده بودند به ساوه آمدند تا اين سلاله سبز با قدمهاي بهاري اش شهر آنان را نيز معطر سازد .
قم سالهاي متمادي عطر ولايت مي داد و از رايحه دل نواز حب علي لبريز بود . قم نگين انگشتر ولايت پيشگان ايران بود و تنديس محبت ايرانيان به خاندان آفتاب . و امروز كه ساوه ميزبان محبوبه رضا حضرت معصومه است قدمهاي سبكبال قمي ها را نيز شانه هايش احساس مي كند .
بيماري و از دست دادن تعدادي از كاروانيان توان از معصومه (س) ربوده بود اما وقتي قاصدكها خبر حضور قمي ها را به او دادند لبخند زيبايش به صبح طراوت داد داد و شبنم ها بار ديگر بر گونه گل ها خود نمايي كردند .
آري اهالي قم به استقبال قدمهاي خانم آمده بودند تا غبار راهش را سرمه چشمانشان گردانند و از مژگان عاشقشان فرشي بگسترنند تا پذيراي گامهاي هاشمي حضرت فاطمه معصومه (س) باشند ؛ گاه ملاقات قمي ها با بانو ديدني بود . فرشتگان مسافت آسمان تا زمين را پيموده بودند تا در اين ضيافت زيبا حضور داشته باشند.
اشك ميهمان چشم ها بود . بي بي پشت پرده اي آرام نشسته بودند و قمي ها عاشق دست بر سينه ايستاده بودند .
خورشيد با تمام زيبايي اش اين لحظات ناب را مي سرود و آسمان دست نوازش خود را بر سر همگان مي گستراند .چه زيبا بود حضور اين عاشقان ولايت در كنار بانوي كرامت.
موسي بن خزرج از عاشقان مجنون و دلسوخته اهل بيت كه هميشه چشمانش تجليگاه ياد و نام اهل بيت (ع) بود ، گام پيش نهاد و آرام گفت : بانوي بزرگوار ، "قم" در انتظار قدمهاي ملكوتي شماست . آيا قمي ها اين سعادت را دارند كه ميزباني شما را داشته باشند ؟ اگر كرامت كنيد و قدم بر چشمهاي ما بگذاريد سعي خواهيم كرد ميزبانان خوبي براي شما باشيم .
سكوت معني دار خانم دل شيعيان قمي را چراغاني كرد و چيزي نگذشته بود كه موسي بن خزرج مهار مركب خانم را در دست گرفته و راه قم را در پيش رو داشت .
قاصدكها شاد بودند اما تلخي بيماري بانو هنوز تمام لبخند را بر لبهايشان ننشانده بود . زمين ساوه دلگير و غمين به غروب مي مانست چون در اين چند روز بهترين ساعات خويش را زير گامهاي گل محبوبه سپري كرده بود .
ابرها از پس كاروان بانو در حركت بودند و نسيم هم آنها را همراهي مي كرد . موسي بن خزرج چون گل نوشكفته شاد بود و قم به پايان رسيدن اين انتظار را به جشن نشسته بود.

شبنم اشك

مردم زيادي به استقبال آمده بودند ، زنان و دختران قم با چشمهاي مهربانشان به ديدار بانو مي شتافتند .
بعضي تا چشمانشان به جمال بانو روشن مي شد از شوق نمي توانستند سخن بگويند . بانو ميهمان موسي بن خزرج بود و در اين روزها مردم براي عرض ارادت پايكوب خانه او بودند . او كه مهرباني مرامش بود و عشق به اهل بيت درچشمانش موج مي زد .
دست مهربان خانم بر سر شهر كشيده شده بود و همه افراد حضور بانو را ارج مي نهادند . فضاي شهر را عطر امام رضا (ع) به خود گرفته بود . همه جا از خانم سخن به ميان مي آمد .
روزها مردم به ديدار بانو مي آمدند و شبهاي اين محبوبه مهربان به عبادت سپري مي شد . هر شب استوانه هاي نوراني از آسمان شهر به سوي آسمان كشيده شده بود . وقتي دقت مي كردي تسبيح آسمان و زمين . درختان و پرندگان ، همه و همه را مي شنيدي . خانه موسي بن خزرج كانون مناجات شبانه قم بود . آه كه چه اشكهايي چه گريه گريه هاي معصومانه اي در دل شب بر گونه هاي بانو جاري مي گرديد . گاهي از دوري برادر مي سوخت گاهي مناجات مي خواند و گاهي سكوت مي كرد . در اين مدت كوتاه كه محبوبه رضااشك هايش را به شب هاي قم مي سپرد صبح كه خورشيد سر بر مي آورد بر رخ تمام گل هاي شهر ژاله صبحگاهي جلوه گر بود .
و من مي دانم كه طراوت شبنم اشك بانو تا هميشه در شب هاي شهر جاري خواهد بود .
دوري برادر براي خواهري مهربان چون معصومه بسيار دشوار مي نمود و از اين رو بانو بعد از نمازهايش دست به دعا بر مي داشت و در هجران برادر چون شمع مي سوخت و از خدا مي خواست كه تا فراق بين او و برادر را به سر آورد . چه روزگاري بر قم گذشت ؛ شبها يكپارچه اشك بود و روزها خورشيد بغض كرده بود و اينها نبود مگر به خاطر چهره بيمار خانم .
پروانه ها مي گفتند : چند روز است خانم خوشحال تر به نظر مي رسد . شايد قاصدكها خبري از برادر برايش آورده بودند ... نمازهاي بانو عطر وصال مي داد اين را از تشهد نمازهايش مي توان فهميد .