انسان از مرگ تا برزخ

نعمت اله صالحى حاجى آبادى

- ۱ -


پيشگفتار

كتابى كه هم اكنون در مقابل روى شماست بخش دوم از دوران و تحولات مسير انسان به سوى مقصد است .

اين بخش درباره دوره اى بحث مى كند كه ابتدايش مرگ و انتهايش دميده شدن در صور و به پايان رسيدن عالم دنياست . همان روزى كه خورشيد و ماه ، ستارگان و كهكشان ها، زمين و آسمان ، كوه و دريا، جن و انس و فرشتگان همه بايد نداى حق را ((لبيك )) گويند و به سوى او بشتابند.

اين دوره ، به خلاف دوره هاى قبل و بعد تاريك ترين ، مبهم ترين ، مخفى ترين ، پرحادثه ترين ، حساس ترين ، وحشتناك ترين ، خطرناك ترين و طولانى ترين دوران هاى سرگذشت انسان از مبداء تا معاد است .

تا حال كسى نتوانسته است به روشنى بداند كه آن جا، چه خبر است و چه واقع مى شود؟ تنها چيزى كه انسان درباره برزخ و قيامت مى داند خبرهايى است كه قرآن و روايات در اختيار او گذاشته است . آگاهى كامل از اين خبرها هم هنگامى حاصل مى شود كه انسان خود، به برزخ منتقل شود و حقيقت را از نزديك لمس كند و بفهمد. هر كس براى اين دوره ديدگاهى دارد كه ما به چهار نظريه از آنها اشاره مى كنيم .

1 - عده اى ديدگاهشان آن است كه اين دوره ، رفتن به بيابان عدم و نابودى و پايان يافتن كار است و همه چيز به آن جا ختم مى شود.

آنان مى گويند: در اين دوره ، انسان رهسپار عدم مى گردد و به سوى نيستى مطلق پيش مى رود و پرونده او براى هميشه بسته مى شود.

2 - ديدگاه عده اى ديگر چنين است : اين دوره ، دوره بازداشت و زندانى شدن و آمادگى پيدا كردن براى قيامت و داخل شدن در بهشت يا جهنم است .

3 - ديدگاه جمعى آن است كه اين دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجير ماديات و فرار كردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است .

4 - ديدگاه چهارم : اعتقاد كسانى است كه اين دوره را، دوره تربيت شدن و به كمال رسيدن و نقص هاى دينى خود را جبران كردن مى دانند و مى گويند: در عالم برزخ دين مؤ منان كامل شده و آنان ، تمام عيار وارد قيامت مى شوند.

اين كتاب در دو بخش تنظيم شده است يكى مرگ و ديگرى برزخ .

در بخش برزخ در رابطه با سؤ ال قبر، فشار قبر، برطرف شدن عذاب قبر، عذاب برزخى مجرمان ، نپوسيدن بدن هاى بعضى در قبر، صحبت اموات ، پاداش برزخيان و بهشت و جهنم برزخى و ده ها مطالب جالب ديگر مى باشد.

بخش اول : درباره مرگ

فصل اول : ويژگيهاى مرگ

مرگ از اسرار است

مرگ يكى از اسرار خلقت است ، يكى از رازهاى حل نشده است كه بشر هنوز نتوانسته به اصل آن پى ببرد، آگاهى از اسرار مرگ يكى از مشكلات علم به حساب مى آيد، همان طور كه اصل حيات و زندگى نيز از اسرار و رموز مى باشد.

بشرى كه هنوز از حقيقت ((حيات ،)) كه هم اكنون ، در پرتو آن به لذت بردن و برخوردار شدن از شئون زندگى مشغول است ، اطلاع درستى ندارد، طبيعى است كه از حقيقت ((مرگ )) كه هنوز به آن نرسيده و طعم آن را نچشيده است اطلاع صحيحى نخواهد داشت .

دنيا هنوز نتوانسته است به راز حيات و پيدايش موجود زنده پى ببرد؟ نتوانسته است بفهمد چگونه مى شود موجود زنده اى كه تركيبات بدن او (از قبيل آب ، خاك ، آهك و مواد معدنى ديگر) كه به اندازه معينى است ، هنگامى كه مرگش فرا مى رسد، بدون آن كه از تركيبات جسمانى او چيزى كم شود، از حركت و جنبش باز مى ماند؟

در همين ((بدن )) كه قرن ها است دانشمندان ، روى آن كار مى كنند و با وسايل و ابزار دقيق فنى به مطالعات و موشكافى هاى عميق علمى پرداخته و در اعماق آن فرو رفته اند، با اين حال به بسيارى از اسرار آن نتوانسته اند پى ببرند! رمز بسيارى از امراض و راه هاى علاج بر آنان مجهول مانده است .

شاهد روشن آن ، پى گيرى هاى مداوم دانشمندان براى تحقيقات بيشتر طبى و توسعه تاءسيسات مربوط به تشريح بدن و علم وظائف الاعضاء است .

آيا بشر با اين جهل وسيعى كه نسبت به ((بدن )) خود دارد چگونه مى تواند در مقام شناسايى حقيقت ((روح )) كه غير از ((بدن )) است و آفرينش آن ، آفرينش ديگر و طرز خلقت آن ، طرز مخصوصى است اظهار علم و اطلاع نمايد؟ تا چه رسد به اين كه بخواهد درباره ((مرگ )) كه يكى از آثارش جدايى ((روح )) از بدن است ، اظهار علم و اطلاع كند.

ما قسمت مهمى از عمر خود را در خواب به سر مى بريم و هنوز حقيقت آن را نفهميده ايم ، نمى دانيم چگونه به خواب مى رويم و چگونه خواب مى بينيم . بسا در عالم خواب با صحنه هاى سرورانگيز و يا هراس ناك روبه رو مى شويم . احيانا حوادثى را كه هنوز واقع نشده و در آينده واقع خواهد شد در خواب مى بينيم !؟ سپس به همانگونه كه در خواب ديده ايم در بيدارى مشاهده مى نمائيم و با خود مى انديشيم ، راستى حقيقت ((خواب )) چيست ؟ ((خواب ديدن )) يعنى چه ؟ انسان چگونه در خواب از وقايع آينده عمرش باخبر مى شود و آن چه را هنوز واقع نشده است در خواب مى بيند؟

هنگامى كه از درك حقيقت خواب ناتوانيم چگونه مى توانيم از مرگى كه در مدت عمر فقط يك مرتبه به سراغمان مى آيد اطلاع صحيحى داشته باشيم ؟

اين ها مسائل مبهم و پيچيده اى است كه متفكرترين مغزها و كاوش گران علمى نيز از يافتن جواب قاطع و محكم آن ها ناتوانند.

مرگ قانونى عمومى

آن طور كه از آيات قرآن و روايات معصوم عليهم السلام به دست مى آيد و در طول تاريخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلكه همه موجودات غير زنده حتمى و ثابت است . قرآن در اين رابطه مى فرمايد:

كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون (1)

((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد)).

آيه به قانونى اشاره مى كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است . مى گويد: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشيد.

اگر چه بسيارى از مردم مايل اند، فناپذيرى خود را فراموش كنند. ولى اين واقعيتى است كه اگر ما آن را فراموش كنيم هرگز ما را فراموش نخواهد كرد، حيات و زندگى اين جهان ، بالاخره پايانى دارد، روزى مى رسد كه مرگ به سراغ هر كسى خواهد آمد و ناچار از اين جهان رخت برخواهد بست .

اين جهان ، سراى جاويدانى براى هيچ كس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خويشان به هر حال تحقق مى يابد

كه هر نفس كو آمد حيات   چشد شربت نيستى و ممات
دو روزى چو از زندگانى گذشت   به سوى خدا باز خواهيد گشت

اصولا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند ترديد نمايد. تمام اهل آسمان ها و زمين مى ميرند، همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاءخير نيست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره يكديگر يا رهبران خود تعارف هاى بى محتوايى بيش نيست ، كدام خلود؟ كدام جاودانگى ؟ در حالى كه همه انبياء اين راه را پيموده اند و همگى بدون استثنا از اين گذرگاه گذشتند.

در حديثى آمده است : وقتى آيه شريفه كل من عليها فان (2) ((تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائكه گفتند:

فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!

هر آن كس كه روى زمين پا به جاست   سرانجام او نيستى و فناست

و هنگامى كه آيه ععع كل نفس ذائقة الموت (3) ((هر انسانى مرگ را مى چشد)). نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نيز صادر شد!))(4)

و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرمايد:

كل شى ء هالك الا وجهه (5)

((همه چيز اين جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاك و بى همتاى او)).

اين آيات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاريخ است ، كه از اين سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فكر مرگ باشند كه غفلت از آن ، خطراتى براى دين و دنيا و آخرت انسان به بار مى آورد.

بايد اين را بدانيم كه مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است كه براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در اين باره چنين بايد گفت :

اين سخن بايد به آب زر(6) نوشت   گر رود سر (7) بر نگردد سرنوشت
سر نوشت ما به دست خود نوشت   خوشنويس است او نخواهد بد نوشت

مرگ شكننده لذت ها

به ياد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قيامت ) بودن ، بهترين موعظه و سازنده ترين اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عميقى در شكستن شهوات و پايان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئينه دل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ، بى باكى ، بى دينى و بى غيرتى مى كشاند، قلب را مى ميراند و او را از هر حيوانى گمراه تر و فرومايه تر مى كند.

در روايات از معصوم عليهم السلام وارد شده : انسان زيرك و مؤ من كسانى است كه دائما به ياد مرگ باشد و هيچ وقت از آن غفلت نكند. به چند روايت توجه كنيم .

1 - از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سئوال كردند: زيرك ترين مؤ منان چه كسانى هستند؟ فرمود: كسى كه بيشتر به ياد مرگ بوده و خود را براى آن آماده كند.(8)

2 - نيز از آن حضرت سئوال كردند: زاهدترين مردم كيست ؟ فرمود: كسى كه قبر و عذاب هاى آن را از ياد نبرد، فريب زينت هاى دنيا را نخورد، سراى جاودان را بر اين دنياى زودگذر برگزيند، فردا را از عمر خود حساب نكند و خود را آماده مرگ نمايد.(9)

3 - هم چنين فرمود: زياد به فكر نابودكننده لذت ها باشيد. عرض شد: يا رسول الله ! آن چيست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن كسى كه به حقيقت ، از مرگ ياد مى كند در وسعت و گشايش زندگى باشد، غرورش ‍ برطرف شود، دنيا بروى تنگ گردد، اگر در مضيقه و سختى باشد با ياد مرگ ، از فشار فكرى رهايى يابد و دنيا در نظرش وسيع و گسترده شود.

4 - از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده : به ياد مرگ بودن ، خواهش ها و هوس هاى نفسانى و شهوتهاى سركش را در درون آدمى ، مى ميراند و ريشه هاى غفلت را از دل مى كند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهاد انسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفريند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاى دل باختگى به دنيا را در هم مى شكند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى كند، دنيا را در نظر انسان پست و كوچك مى گرداند. اين است معنى سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه فرمود: ((يك ساعت فكر كردن از هفتاد سال عبادت بهتر است .))(10)

به فكر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى كارهاى نيك فرا مى خواند، ايمان را در دل مى آفريند، به زندگى و حيات انسان معنى و جهت مى دهد.

خير و خوشبختى براى آن كسى است كه ملائكه هنگام آمدن مرگ او را تكريم و احترام كنند و به شايستگى بدرقه نمايند.

خداوند متعال ، ((مرگ )) و حيات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در يك جاى آن فرموده :

له ملك السموات و الارض لا الله الا هو يحيى و يميت (11)

((خداوندى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن او است ، خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است )).

در آيه ديگر مى فرمايد:

و الله يحيى و يميت و الله تعلمون بصير(12)

((خداوند، زنده مى كند و مى ميراند (و بهر حال مرگ و حيات به دست او است .) و خداوند، از همه اعمال بندگان با خبر است )).

فقط در يكى از آيات به علت مرگ و حيات انسان اشاره كوتاهى مى كند. آن جا كه مى فرمايد:

الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور(13)

(( (خداوند) آن كسى است كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى كند و او عزيز و غفور است .))

در آيه ، نخست آفرينش مرگ و حيات را به عنوان نشانه قدرت بى پايانش ‍ معرفى مى كند. سپس مى فرمايد:

هدف از اين آفرينش ، حسن عمل است . آزمايشى كه به عنوان انسان ها و هدايت به سوى قرب پروردگار خواهد بود.

ثانيا، دنيا را به عنوان يك ميدان آزمايش معرفى كرده است ، ميدانى براى آزمايش ((بهترين افراد از نظر عمل )) و طبعا كارت (عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خرد كامل تر، خداترسى قوى تر، عمل كرد بيشتر به اوامر و نواهى خدا، بيشتر به ياد و آماده مرگ بودن و تهيه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت كه همه اين ها از مصاديق حسن عمل است .)

مرگ به دست كيست ؟

درباره اين كه مرگ به دست كيست و چه كسى يا چه كسانى جان هاى انسان ها را مى گيرند؟ مطالبى را بيان مى كنم . قرآن مجيد، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طايفه نسبت مى دهد و مسئوليت آن را با سه كس ‍ مى داند.

1 - مسئوليت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گيرد. قرآن در اين باره مى فرمايد:

الله يتوفى الانفس حين موتها(14)

((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گيرد)).

2 - نسبت مرگ با ملك الموت است . قرآن در اين باره مى فرمايد:

قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (15)

(اى پيامبر به مردم ) ((بگو: ملك الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)).

3 - نسبت آن را به ملائكه داده است . در يك جا مى فرمايد:

الذين تتوفاهم الملائكة طيبين (16)

(پرهيزكاران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه طيب و پاكيزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).

در جاى ديگر مى فرمايد:

الذين تتو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم (17)

(كافران ) ((كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه بر خويشتن ستم كرده اند)).

چگونه مى شود كه مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملك الموت و گاهى به ملائكه نسبت مى دهند؟ آيا همه آنها با كمك همديگر جان مخلوقات را مى گيرند؟ يا هر كدام جان افراد مخصوصى را مى گيرند. در اين باره نظرياتى وجود دارد. از جمله :

1 - قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد كافر و مشرك ، جنايت كار و خيانت كاران ، بى دين ، و بدكاران را ملائكه مى گيرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملك الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گيرد.

2 - از امام صادق عليه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به اين كه در يك زمان ، بسيارى از مردم در اطراف جهان از دنيا مى روند كه شمارش آنها را جز خدا نداند، اگر تنها ملك الموت قبض روح مى كند با آيات ياد شده چگونه ممكن است ؟

فرمود: خداوند براى ملك الموت دستياران و كمك كارانى از فرشتگان را قرار داده است كه آنها جانها را از طرف ملك الموت مى گيرند، ملك الموت هم علاوه بر جان هايى كه خود گرفته است جانهاى ديگرى كه ملائكه گرفته اند را نيز مى گيرد و همه آنها را خداوند متعال از ملك الموت مى گيرد و به سوى خود مى برد.(18) آيات ذكر شده منافات با هم ندارند؛ زيرا ملك الموت و ملائكه همه فرمان برداران حق و مجريان دستورات او هستند.

اين قضيه درست مانند وزير كشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزير كشور استاندارى را به نمايندگى از جانب خود انتخاب مى كند و استاندار هم فرماندارانى را براى اجراى دستورات و انجام كارها و نيازها ماءموريت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مى فرستد.

3 - در اخبار آمده است : ملك الموت ما بين زمين و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گيرند تا وقتى به گلوى آنان رسيد. در اين هنگام ملك الموت روح ها را مى گيرد و از بدن ها خارج مى كند و به سوى خدا مى برد.(19)

در اين اخبار مى گويد: اول ملائكه جانها را مى گيرند و تا گلو مى رسانند بعد ملك الموت آنان را از بدن خارج مى كند كه هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.

4 - نقل شده است : براى ملك الموت حربه و سلاحى است كه بزرگى آن ، از مغرب تا مشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در يك لحظه مشاهده كند. هيچ خانه اى نيست مگر آن كه ملك الموت روزى دو مرتبه با اهل آن ديدار مى كند. وقتى ديد انسانى مرگش ‍ نزديك شده است ، با آن سلاحى كه در دست دارد بر سر او مى زند و مى گويد: (به هوش باش ) الان لشكرهاى مرگ به ديدن تو مى آيند.(20)

در اين حديث مى گويد: اول ملك الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائكه براى قبض روح او آماده مى شوند.

5 - عده اى گفته اند: آن كس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد كه شريك و ياورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملك الموت واگذار كرده است به طورى كه او قدرت ندارد روحى را جلوتر يا عقب تر قبض كند. ملك الموت دستياران و كمك كارانى دارد كه آنها جانها را از جاى خود بيرون مى كشند تا به گلو رسد و ملك الموت آنها را از جسد بيرون مى آورد.(21)

مرگ نابودى است ؟

آيا مرگ نيستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بين رفتن است ؟ يا تحول و تغيير انتقال از جايى به جايى و از جهانى به جهان ديگر مى باشد؟

اين پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود كه هر كسى مايل است پاسخ آن را بيابد و بايد به پاسخى كه ديگران داده اند، ايمان و اعتقاد پيدا كند.

در اين باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.

1 - عده اى قائل اند: مرگ ، از بين رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و كتابى بعد از آن نيست ، عاقبتى براى كارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنين فكر مى كنند كه : مرگ انسان مانند مرگ حيوانات و گياهان و درختان است كه بعد از مردن و خشك شدن براى هميشه از بين مى روند.

2 - بعضى ديگر چنين مى گويند: انسان وقتى مرد از بين مى رود و حساب و كتابى براى او در كار نيست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قيامت زنده مى شود و در قبال اعمال نيك و بد پاداش و عقاب مى بيند.

3 - طايفه سوم مى گويند: انسان بعد از مرگ جسمش خاك مى شود، از بين مى رود و ديگر زنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گيرد و عذاب و عقاب مى شود. اين سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نيست .

4 - جواب چهارم : كه درست و حق است و آيات و روايات هم مويد آن مى باشند اين كه : مردن : نابود شدن نيست بلكه تحول ، تغيير و انتقال از جايى به جايى و از جهانى به جهانى ديگر است . مى گويند: مرگ فنا و عدم نيست ، بلكه رفتن از نشئه اى به نشئه ديگر است .

همانگونه كه چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى ناميم ، به انتقال از اين دنيا به عالم ديگر ((مرگ )) مى گوييم . تولد و مرگ از اين نظر هيچ تفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبه كامل تر است . اين انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پيدا مى شود.

حيات انسان در اين مرگ و انتقال ، رو به كمال ست . يعنى ، از اين حركت و انتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چيزى از او كم و كاسته نمى شود، بله اين حركت و انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تكامل و ترقى پيدا مى كند.

به عبارت ديگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنيا با تمام وسعت و زيباييش ، با تمام حسن و جمالش در حقيقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شكم مادر نسبت به دنيا است . اما همان گونه كه تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعيت جهان خارج آگاه نمى شود، غالبا انسان نيز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بيگانه است .

پيامبر اسلام (ص ) در اين باره مى فرمايد: شما براى نابودى آفريده نشده ايد! بلكه براى اين آفريده شده ايد كه هميشه باقى باشيد. نهايت آن كه همواره از مرحله اى به مرحله ديگر در حال انتقال و تكامل خواهيد بود.(22)

مرگ دريچه اى به عالم بقا

گرچه نام مرگ ، براى بسيارى هول انگيز و وحشت ناك است ، ولى از نظر اسلام چهره ديگرى دارد؛ چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر و در حقيقت ((تولد دوم )) به حساب مى آيد.

نوزاد هنگام تولد به شدت مى گريد. شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابود مى شود، در حالى كه به جهانى بسيار وسيع تر از شكم مادر وارد مى گردد.

به عبارت ديگر: در نظر پيروان مكتب انبياء زندگى مردم در دنيا، همانند زندگى جنين در شكم مادر است !؟ مرگ آدمى هم به منزله ولادت دوم مى باشد

دوران زندگى جنين در رحم مادر، موقت و زندگى انسان نيز در دنيا موقت است . جنين با تولد از مادر، محيط محدود رحم را ترك مى كند و به محيط وسيع دنيا قدم مى گذارد. جفتش را كه در رحم با او همراه بود از وى جدا مى كنند و به خاك مى سپارند و خودش به زندگى ادامه مى دهد.

انسان نيز با مردن ، از تنگناى رحم دنيا بيرون مى رود، بدنش را كه به منزله جفت او است به قبر مى سپارند. در آن جا بدن متلاشى مى گردد و روحش ‍ به عالم وسيع تر و عالى ترى انتقال مى يابد.

قبل از تولد جنين ، قابله اى مهربان و خويشانى با محبت ، به انتظار ورود كودك نشسته اند كه به محض خروج از ((رحم )) مادر، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند. در ميان لفافه اى نرم و لطيف پيچيده و در آغوش پر مهر خود بخوابانند.

همين طور قبل از مردن انسان ، غسال و خويشان با مهر و محبت ، به انتظار خروج او از رحم دنيا نشسته اند كه به مجرد خروج ، او را گرفته و با مدارا شستشو دهند و در پارچه و لفافه اى سفيد و تميز پيچيده و در آغوش قبر بخوابانند.

طفل ، قبل از تولد نمى داند ((ولادت )) يعنى چه ؟ با متولد شدن چه مى شود و سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اوضاع و احوال و اشخاصى روبه رو مى گردد؟ روى دست چه افرادى قرار مى گيرد، افرادى با مهر و محبت يا افرادى با خشم و غضب . قبل از مردن ، انسان نمى داند ((مرگ )) يعنى چه ؟ بعد از مرگ چه مى شود؟ سر از چه عالمى در مى آورد؟ با چه اشخاصى رو به رو مى گردد؟ در اختيار چه فرشتگانى قرار مى گيرد. فرشتگان رحمت و يا فرشتگان غضب ؟

مرگ چيست ؟

يكى از مسايلى كه هنوز براى عده زيادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگرديده است ، مسئله ((مرگ )) و حقيقت آن مى باشد. از اين جهت است كه مردم از آن مى ترسند و از شنيدن نامش كراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند كه حقيقت مرگ چيست ؟

درباره حقيقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسيارى از دانشمندان براى روشن كردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آينده به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم :

به طور كلى معنى و حقيقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بريده شدن علاقه آن دو از يكديگر، وقتى بين روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حيات دارد. اما وقتى اين ارتباط بريده شد و روح از بدن جدا گرديد ((مرگ )) حتمى است .

وقتى بين آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حركت مى كند، چشمش ‍ مى بيند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پايش حركت مى كند و آن چه سبب اين كارها مى شود روح است ، در حقيقت همان روح است كه همه چيز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى كه انسان مى گويد چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان كار را مى كنند در حقيقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زيرا روح به وسيله چشم مى بيند، به وسيله گوش مى شنود، به وسيله زبان تكلم مى كند، به وسيله مغز درك مى نمايد، به وسيله پا حركت مى كند و به وسيله دست كارهايى را انجام مى دهد. اگر اين وسائل نباشد روح به تنهايى نمى تواند كارى انجام دهد.

اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى كند، آن بى حركت مى شود و بايد دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بين مى رود، ولى اين پوسيده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى كند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصيل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هايى كه براى حقيقت روح زده اند از اين قرار است .

1 - بعضى گفته اند: بدن و روح مانند كشتى و كشتيبان اند، جدايى ناخدا از كشتى ، ارتباط و علاقه او را از كشتى جدا مى سازد. با اين كه حقيقت ناخدا غير از كشتى است نيرويى كه كشتى را اداره مى كند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نيروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقيقت روح ، بدن را رهبرى مى كند. (همانند ناخدا در رهبرى كردن كشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.

2 - بعضى ديگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاريكى تن . بدن با اين نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بيند، از مجراى دهان و زبان مى گويد. همچنين حواس ديگر در بدن به بركت روح فعاليت دارند، هرگاه اين ارتباط و علاقه بريده شود نور از بدن قطع مى شود.

پس ، حقيقت مرگ عبارت از بيرون رفتن نور از اين محل و قرار گرفتن آن در جاى ديگر است و با رفتن روح ، بدن تاريك مى شود، چنانچه پيش از دميدن روح تاريك بوده است .

براى روشن شدن مطلب فرض كنيد: در كلبه اى كه چندين سوراخ داشته باشد چراغى روشن نماييد، از اين سوراخ ‌ها نور و روشنى بيرون مى رود. اين چراغ روح كلبه است ! تا زمانى كه در كلبه باشد، حيات دارد و نور از سوراخ ‌ها بيرون مى رود اما اگر چراغ را بيرون ببريد آن جا تاريك مى شود و در واقع مى ميرد. پس مرگ ، جابه جا كردن چراغ و بيرون بردن آن از بدن است .

3 - عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشين مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشين است و تا زمانى كه راننده داخل آن باشد، ماشين روح دارد و حركت مى كند. اما وقتى ماشينى كهنه و اوراق شد و ديگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترك مى كند وقتى راننده آن را ترك نمود علاقه خود را از آن بريده است .

4 - بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند كه شخصى سال ها داخل آن بوده است . در اين مدت شخص به اتاق علاقه پيدا كرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسيده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى كه در خانه ساكن است چون ديگر آن را قابل استفاده نمى بيند و مى ترسد كه ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.

جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو   گفتا چه كنم خانه فرو مى ريزد

از مثال هاى فوق مى فهميم كه علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چيزى در چيز ديگرى و مخلوط شدن چيزى به چيزى نمى باشد؛ چرا كه روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .

روى همين جهت بعضى از حكما گفته اند: روح مانند پوششى است كه بدن را فراگرفته باشد. هم چنان كه لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلكه گاهى به تن پوشيده و گاهى از آن كنده مى شود. بين اين دو اصلا سنخيتى نيست ((آفرين بر خدايى كه دو موجود ناهماهنگ را به هم پيوسته است )).

5 - بوعلى سينا هم ، درباره حقيقت ((مرگ )) چنين اظهار نظر مى كند: ((مرگ )) جز اين نيست كه روح و نفس آدمى آلات خود را كه به كار گرفته است رها كند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است كه مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان كه شخصى صنعت كار ابزار كار خود را ترك مى كند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نيست .

نيز مى گويد: حقيقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . اين مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نيست . تنها چيزى كه از اين مفارقت حاصل مى شود فساد تركيب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح كه همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.(23)

خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسيدن ((مرگ ))، آن چه پايان مى پذيرد حيات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى ديگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جديد با شرايطى نوين به حيات خود ادامه خواهد داد.

از اين ملك روزى كه دل بر كنم   سراپرده در ملك ديگر زنم
پس اين مملكت را نباشد زوال   ز ملكى به ملكى بود انتقال

مرگ در نظر ائمه

درباره ((مرگ )) و حقيقت آن : ائمه معصوم عليهم السلام نظراتى داده و هر كدام براى فهم مردم و تقريب ذهن به نحوى ((مرگ )) را تعريف كرده اند.

به امام صادق گفتند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن . فرمود: ((مرگ )) براى مؤ من بهترين بوى خوش است كه آن را جلوى بينى خود برده و كشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بين مى رود.(24)

و براى كافر مانند مارگزيدگى و عقرب گزيدگى يا سخت تر از آن است .

بعضى مى گويند: ((مرگ )) براى كافر از بريدن بدن او با اره ، و قيچى كردن با مقراض ، و كوبيدن با سنگ ، و گذاشتن ميله وسط سنگ آسيا در چشم او و به گردش در آوردن ، سخت تر است .

هم چنين اميرالمؤ منين عليه السلام خواستند كه : ((مرگ )) را براى ما توصيف كن . فرمود: ((مرگ )) چيزى است كه به نعمت هاى جاويد، يا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، يا چيزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطيعان ما را به نعمت هاى جاويد و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى كه مبهم و نامعلوم است . مربوط به مؤ منينى است كه در گناه زياده روى كرده اند، شايد به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات يابند و شايد شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آيند و عذاب از سيصد هزار سال كمتر نباشد.(25)

از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيدند: ((مرگ )) چيست ؟ حقيقت آن پيش ما مجهول است . فرمود:

((مرگ )) براى مؤ منان بهترين سرور و خوشحالى است (مانند وقتى كه ) انسان را از زندان تنگ و تاريك و كثيف به باغ هاى سبز و خرم منتقل كنند و براى كفار مانند آن است كه آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت به سوى آتش سوزان انتقال دهند.(26)

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانند پل است كه از يك طرف آن عبور كنيد و به طرف ديگر رويد كه اين طرف پل ، ناراحتى و سختى و مشكلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و كاخ ‌هاى مرفه و پرنعمت . آيا كدام از شما ناراحت است كه از زندان تاريك و پر جانور به سوى قصرهاى عالى انتقال يابد.

((مرگ )) براى دشمنان ما، مانند كسى است كه او را از قصرها به سوى زندان برند! همين طور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

((الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء)) (مؤ منان ) الى جناتهم ، و (كفار) الى جحيمهم ))

دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و ((مرگ ))، پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان و پل كفار به سوى جهنمشان است .(27)

مرگ پاك شدن از گناهان

امام حسن عسگرى عليه السلام نقل مى كند: پدرم امام هادى عليه السلام به عيادت يكى از اصحابش كه در بستر مرض افتاده بود تشريف برد و ديد آن مرد گريه مى كند و از ترس ((مرگ )) در جزع و فزع است .

فرمود: اى بنده خدا! تو از ((مرگ )) در هراس و گريه اى ، براى اين كه معناى ((مرگ )) را نمى دانى . بعد از آن فرمود: من از تو سئوالى مى كنم . جواب بگو!

اگر فرضا تمام بدن ترا چرك و كثافات فرا گيرد و از بسيارى اين چركها و كثافات و پليدى هايى كه در تو نشسته است در رنج و آزار باشى و در عين حال دمل هايى در بدن تو پديدار شود و مرض جرب و سوداى خشك پيكر ترا فراگيرد و بدانى اگر حمام بروى و بدن خود را بشويى تمام اين مرض ها و كثافات از بين مى رود و بدن تو پاك و پاكيزه مى شود، آيا دوست ندارى كه به حمام روى و شستشويى بنمايى و تمام اين چرك ها و آفات را از بين ببرى و از خود دور كنى ؟ يا آن كه رفتن به حمام را ناپسند دارى و حاضر نيستى بدان جا، گامى نهى و با تمام اين كثافات و آفات صبر مى كنى و مى سازى ؟

مريض عرض كرد: يا بن رسول الله ! دوست دارم به حمام بروم و تمام آلودگى ها را بزدايم و از خود دور گردانم .

حضرت فرمود: ((مرگ )) هم براى انسان مؤ من در حكم حمام و تطهير و شستشو است ، آن چه از گناهانى كه انجام داده اى و به واسطه طول مرض و ساير امور هنوز از بين نرفته و باقى است ، به واسطه ((مرگ )) تمام آنها از بين مى رود و از بدى ها و گناهان پاك و پاكيزه بيرون مى آيى .

اى مرد! بدان كه چون بر ((مرگ )) وارد شوى و از اين دريچه عبور نمايى از هرگونه اندوه و غصه و آزار و رنجى نجات يابى و در دامان هرگونه سرور و فرح و انبساطى قرارگيرى .

سخنان آن حضرت در مريض اثر كرد، دلش آرام گرفت و از طپش ايستاد. با نهايت خرسندى و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرين تسليم نمود.(28)

نيز از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده : از رسول خدا شنيدم كه فرمود: مؤ من وقتى از دنيا مى رود، اگر گناهان او به اندازه گناهان همه اهل زمين باشد ((مرگ )) او باعث مى شود كه همه آن ها بخشيده شود و از گناهان پاك گردد.(29)

نيز از امام صادق نقل شده : ((مرگ )) كفاره گناهان هر مؤ منى است . (مؤ من به واسطه ((مرگ )) تصفيه و تزكيه و تطهير مى شود.)(30)

مرگ ترسناك است

حال كه حقيقت مرگ را فهميديم ، لازم است بدانيم : با اين كه ((مرگ )) يك امر حتمى است ، چرا اكثر مردم از آن در هراسند؟

اگر ((مرگ )) نيستى و فنا و انهدام نيست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردن وحشت و خوف دارند؟ چرا نام ((مرگ )) و مردن كه پيش مى آيد ناراحت مى شوند و با چشم ديگرى به آن نگاه مى كنند؟ حتى از شنيدن نام ((مرگ )) كراهت دارند؟

بزرگان دين چند چيز را علت ترس از مرگ دانسته اند:

اول : اين كه وقتى انسان حقيقت ((مرگ )) را فانى شدن و از بين رفتن پندارد، از آن مى هراسد و از شنيدن نامش مى گريزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقيقت آن را، آن چنان كه هست دريابد و بدان يقين كند ترسش ‍ مى ريزد و ((مرگ )) را جز كمال و ترقى چيز ديگرى نخواهد يافت و به آن عشق مى ورزد.

اميرالمؤ منين عليه السلام كه حقيقت ((مرگ )) را به روشنى دريافته و معنى آن را درك كرده است چنين مى فرمايد:

والله لابن ابيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(31)

((به خدا سوگند كه انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شير مادرش بيشتر است .))

در مورد متقين و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرمايد: اگر خداوند اجل و مدتى در دنيا برايشان تعيين نمى فرمود، از شوق ثواب و بيم عذاب حتى يك چشم بهم زدن نيز جان در بدشان قرار نمى گرفت .(32)

و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س ) ((مرگ )) خود را از خداوند مى خواهد و مى فرمايد:

اللهم عجل وفاتى سريعا

((خدايا! هر چه زودتر مرگ را برسان .)) (و از اين دنياى پر درد و رنج مرا نجات ده و به آخرتى كه جاويد است منتقل كن .)

دوم : دلبستگى به دنيا. ترس از((مرگ )) گاهى به خاطر دل بستگى به دنيا است ، انسانى كه عمر خود را صرف تيمار بدن كرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جديدى بسيار بيم ناك است ؛ زيرا او در لجن زار طبيعت غوطه ور بوده و با عالم جديدى كه بدان جا منتقل مى شود هيچ آشنايى ندارد. وى دنيا را منزل حقيقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شديدى پيدا كرده است ، از اين رو هنگام احتصار و قالب تهى كردن ، حالت بسيار بدى او دست خواهد داد.

ولى همين انسان ، اگر در اين عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محكم كند، به پروردگار ميل و علاقه و محبت بورزد و با ساكنين حرم قدس الهى آشنا شود، به اهل بيت عصمت و طهارت تمسك جويد و همت خود را صرف دنيا نكند، با اشتياق فراوانى به عالم ديگر منتقل مى شود و به محل خويش پرواز مى كند. نه تنها از ((مرگ )) نمى ترسيد، بلكه آن را شيرين تر از عسل مى يابد.

سوم : تهيه نكردن توشه : سومين علت ترس از ((مرگ ))، اين است كه ما توشه راهى براى سفر آخرت آماده نكرده ايم و عمل نيكى انجام نداده ايم تا باعث نجات ما شود. اگر آخرت خود را آباد كرده و از پيش ‍ چيزى فرستاده باشيم و يقين بدانيم كه آن جا در رفاه هستيم ، منزل و مكان آماده و آباد داريم ، چرا از ((مرگ )) بترسيم و وحشت داشته باشيم ؟

شخصى به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم آمد و عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! چرا من از ((مرگ )) كراهت دارم ؟ فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: براى قيامت خودت چيزى فرستاده اى ؟

عرض كرد: خير، فرمود: به همين علت از ((مرگ )) مى ترسى و كراهت دارى .(33)

در مجلسى كه امام حسن مجتبى عليه السلام حضور داشتند، صحبت از ((مرگ )) شد. شخصى عرض كرد: يابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آيد؟ فرمود: براى اين كه آخرت خود را خراب و دنيايتان را آباد كرده ايد، از اين جهت ناراحتيد كه از عمران و آباد به سوى خرابه و ويرانه منتقل شويد.(34)

هم چنين كسى از اباذر پرسيد: چرا ما از مرگ ناراحت و گريزانيم . در جواب گفت : چون دنياى خود را آباد و تعمير نموده و آخرت را ويران كرده ايد. لذا خوشتان نمى آيد كه از عمران به خرابه رويد.(35)

قرآن مجيد هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را كه موجب كيفر و عذاب الهى است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفى مى كند و مى فرمايد:

ععع قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم بالظالمين (36)

(اى محمد) ((بگو: اى كسانى كه يهودى شده ايد! اگر مى پنداريد كه تنها شما دوستان خدا هستيد نه ديگران ، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد، ولى آنان به سبب كارهاى نادرست و زشتى كه انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد و خداوند به (اعمال ) ظالمان آگاه است )).

آرى ، كسانى از ((مرگ )) مى ترسند كه عمرشان را در غير طاعت خدا سپرى ساخته اند وگرنه افرادى كه على گونه زندگى كرده اند همانند او به مرگ بيش از طفل به پستان مادر علاقه دارند.

نيز آن حضرت درباره آمادگى براى ((مرگ )) مى فرمايد: كسى كه واجبات را انجام داده و محرمات را ترك نموده است و مكارم اخلاق را داراست باكى ندارد كه ((مرگ )) بر او وارد شود يا او مرگ .(37)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر به ياد ((مرگ )) باشند و خود را براى آن آماده نمايند.(38)

مرگ مؤ منان

مؤ منان و نيكوكاران ، ظالمان و بدكاران ، از همان لحظه ((مرگ )) از هم جدا مى شوند و حالات متفاوتى دارند. يا تعبير ديگر، نتيجه هاى اعمال و عقائدشان ، از همان لحظه كم كم ظاهر و آشكار مى گردد.

موقع جان دادن مؤ منان ، فرشتگان رحمت ، با كمال مهربانى و لطف ، با اخلاق نيك و بشاشت براى قبض روح آنها و آنان را به بهشت بشارت مى دهند. قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:

ععع الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون (39)

((پرهيزكاران كسانى هستند كه ملائكه (قبض ارواح و فرشتگان رحمت ) روحشان را مى گيرند. در حالى كه (از نظر عقيده و گفتار و كردار)، پاك و پاكيزه اند. به آنها مى گويند: سلام بر شما باد. (سلامى كه نشانه سلامت و امن و امان است ) به خاطر اعمال نيكى كه انجام مى داده ايد داخل بهشت شويد)).

در واقع ، پاداش پاكى و تقوا چيزى جز اين نيست كه فرشتگان الهى با سلام و درود از ايشان استقبال كنند و آنها را به بهشت دعوت نمايند، دعوتى كه آميخته با لطف و محبت و احترام باشد!

ملايك از آنها چو گيرند جان   بر آن ها گشايند اينان زبان
چو پاكيزه مانديد ز اعمال زشت   كنون پس در آييد اندر بهشت

در اين جا ممكن است بهشتى كه فرشتگان مى گويند داخل آن شويد، اشاره به بهشت برزخى باشد كه مؤ منان ، بعد از قبض روح شدن داخل آن مى شوند و ممكن است اشاره به بهشت قيامت باشد كه بهشت برزخى درهاى آن حساب مى شود.

((مقربين و مؤ منين نيكوكار هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند. خداوند درباره آنان مى فرمايد:

فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنت نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين (40)

كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد اگر از مقربان باشد در نهايت راحتى و آرامش و روح و ريحان است ، و در بهشت پر نعمت جاى مى گيرد.

((اما اگر از مؤ منان نيكوكار اصحاب يمين باشند، (همان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) به ايشان گفته مى شود: سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمين هستى .

پس مؤ منان نيكوكار هنگام ((مرگ ))، به راحتى و ناز و نعمت ، به آرامش كامل ، به رحمت و مغفرت از گناهان ، به آزادى از آتش دوزخ ، به بشارت به دخول در بهشت دست مى يابند.

با آمدن ((مرگ ))، پرده حجاب برداشته شده ، و ارتباطشان با محبوبشان نزديك تر و روشن تر مى گردد، طبيعى است در آن حال فرح و سرورى بر روحشان غالب مى شود و در آن دم به زبان حال مى گويند:

حجاب چهره جان مى شود غبار تنم   خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانيست   روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم
خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم   راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم
خرم آن روز كه پرواز كنم تا در دوست   به هواى سر كويش پرو بالى بزنم
چون بلال از ضعف شد هم چون هلال   رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او ديدش بگفتا: و احرب   پس بلالش گفت : نه نه و اطرب
تاكنون اندر حرب بودم ز زيست   تو چه دانى مرگ چون عيش است و چيست
اين همى گفت و رخش در عين گفت   نرگش و گلبرگ و لاله مى شگفت
تاب رو و چشم پر انوار او   مى گواهى داد بر گفتار او
گفت : جفتش الفراق اى خوش خصال   گفت : نه نه الوصال است الوصال
گفت : جفت امشب غريبى مى روى   از تبار و خويش غايب مى شوى
گفت : نه نه بلكه امشب جان من   مى رسد خوش از غريبى در وطن
گفت : اى جان و دل و احسرتاه   گفت : نه نه جان من ، وادولتا
گفت : آن رويت كجا بينيم ما   گفت : اندر خلقه خاص خدا(41)