منازل الآخرة
(حكايات و روايات مرگ و عالم پس از مرگ)

خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)

- ۲ -


و در كتاب من لا يحضره الفقيه است كه چون پسر جناب ابى ذر غفارى (رضى الله عنه ) وفات كرد ابوذر بر سر قبر او ايستاده و دست بر قبر ماليد و گفت : خداى ، تو را رحمت كند اى ذر. به خدا سوگند كه تو نسبت به من نيكوكار بودى و شرط فرزندى را بجا مى آوردى ، والحال كه تو را از من گرفته اند من از تو خشنودم . به خدا سوگند كه از رفتن تو مرا بر من باكى نيست و نقصانى به من نرسيد، و ما لى الى اءحد سوى الله من حاجة ((يعنى بغير از حق تعالى به احدى حاجت ندارم )) و اگر نبود هول مطلع ((يعنى جاهاى هولناك آن عالم كه بعد از مرگ ديده مى شود)) هر آينه خوشحال مى شدم كه به جاى تو رفته باشم ولكن مى خواهم چند روزى تلافى مافات كنم و تهيه آن عالم را ببينم و هر آينه اندوه از تو مرا مشغول ساخته كه كارى كه برايت سودمند باشد انجام دهم سوگند به خدا كه براى مرگ تو گريه نمى كنم و غم مردنت را ندارم تنها غم من حال فرداى تو است . فليت شعرى ما قلت و ما قيل لك پس ‍ كاش مى دانستم كه تو چه گفتى و به تو چه گفتند؟ خداوندا حقوقى را كه براى من بر او واجب كرده بودى بر او بخشيدم پس تو هم حقوق خود را كه بر او واجب كرده بودى ببخش چه آنكه تو به جود و كرم از من سزاوارترى .

و از حضرت صادق (ع) منقولست كه چون مؤ من را داخل در قبر كنند نماز در طرف راست و زكوة در طرف چپ او و بِر يعنى نيكويى و احسان مسلط بر او شود و صبر او در ناحيه اى قرار گيرد، پس وقتيكه دو ملك سؤ ال بيايند صبر به نماز و زكوة و بِر گويد: صاحب خود را دريابيد يعنى ميت را نگاهدارى كنيد پس هر گاه از آن ناتوان شديد من نزد آن هستم .
علامه مجلسى در محاسن به سند صحيح از امام صادق يا امام باقر عليهماالسلام روايت كرده است كه چون مؤ من مى ميرد با او در قبرش شش ‍ صورت داخل مى شود يكى از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاكيزه تر از باقى صورتهاست ، پس يكى در جانب راست و يكى در جانب چپ و يكى در پيش رو و يكى در پشت سر و يكى در پائين پا مى ايستند و آنكه خوش ‍ صورت تر است در بالاى سر؛ پس سؤ ال يا عذاب از هر جهت كه مى آيد آنكه در آن جهت ايستاده است مانع مى شود پس آنكه از همه خوش ‍ صورت تر است به ساير صورتها مى گويد: شما كيستيد؟ خدا از جانب من شما را جزاى خير دهد. صاحب طرف راست مى گويد: من نمازم . صاحب جانب چپ مى گويد: من زكاتم . آنكه در پيش روى است مى گويد: من روزه ام . آنكه در عقب سر است مى گويد: من حج و عمره ام . و آنكه در پايين پا است مى گويد: من بِر و احسان به برادران مؤ منم . پس آنها به او مى گويند: تو كيستى كه از همه ما بهتر و خوشروتر و خوشبوترى ؟ مى گويد: من ولايت آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين (هستم ).
و شيخ صدوق در فضيلت روزه شعبان روايت كرده كه هر كه نُه روز از آنرا روزه بگيرد منكر و نكير وقت سئوال به او مهربانى مى كنند.

و از حضرت باقر (ع) روايت شده كه براى كسى كه شب بيست و سوم ماه رمضان احياء بدارد و صد ركعت نماز بخواند خداوند هول و هراس از نكير و منكر را از او برطرف مى كند. و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه در خضاب ، چهارده خصلت است كه يكى از آنها آن است كه منكر و نكير از او حيا مى كنند. و دانستى كه اين ، از خواص تربت پاك نجف آنست كه حساب منكر و نكير از كسى كه در آن مدفون است ؛ ساقط است و براى تاءييد آن حكايت زير را مى گويم .

((حكايت :))
علامه مجلسى (رحمه الله عليه ) در تحفه از ارشاد القلوب و فرحة الغرى نقل كرده كه مرد صالحى از اهل كوفه گفت : من در يك شب بارانى در مسجد كوفه بودم . ناگاه درى را كه جانب قبر مسلم (ع) است كوبيدند؛ چون در را گشودند جنازه اى را داخل كردند و در صفه اى كه در جانب قبر مسلم است گذاشتند. يكى از ايشان را خواب ربود. در خواب ديد كه دو شخص ‍ نزد جنازه حاضر شدند، و يكى به ديگر گفت كه ببين ما را با او حسابى هست تا پيش از آنكه از رصافه بگذرد از او بگيريم زيرا پس از آن به نزديك او نتوانيم رفت . پس بيدار شد و خواب را براى رفيقان خود نقل كرد و در همان ساعت آن جنازه را برداشتند و داخل نجف كردند كه از حساب و عذاب نجات يابد.
قلت ولله در من قال :

اذا مت فادفنى الى جنب حيدر   ابى شبر اكرم به و شبير
فلست اخاف النار عند جواره   و لا اتقى من منكر و نكير
فعار على حامى الحمى و هو فى الحمى   اذا ضل البيدا عقال بعير10

((حكايت :))
از استاد اكبر، محقق بهبهانى (رحمه الله عليه ) نقل است كه فرمود: در خواب حضرت امام حسين را ديدم گفتم اى سيد و مولاى من آيا از كسى كه در جوار شما دفن شده سئوال مى كنند؟ فرمود: كدام ملك است كه جراءت اين كار را داشته باشد؟
مؤ لف مى گويد: كه در امثال عرب است كه مى گويند احمى من مجير الجراد يعنى فلانى حمايت كردنش از كسى كه در پناه او است ، بيشتر است از پناه دهنده ملخها؛ و قصه آن چنان است كه مردى باديه نشين از قبيله طى كه نامش ((مدلج بن سويد)) بود روزى در خيمه خود نشسته بود ديد جماعتى از طايفه ((طى )) آمدند و جوال و ظرفهائى با خود دارند پرسيد چه خبر است ؟ گفتند: ملخهاى بسيار در اطراف خيمه شما فرود آمده اند. آمده ايم آنها را بگيريم . ((مدلج )) كه اين را شنيد برخاست و سوار بر اسب خود شد. نيزه خود را بر دست گرفت و گفت : بخدا سوگند هر كس مزاحم اين ملخها شود من او را خواهم كشت . اءيكون الجراد فى جوارى ثم تريدون اخذه ؟ يعنى آيا اين ملخها در جوار و پناه من باشند و شما آنها را بگيريد؟ چنين چيزى نخواهد شد و پيوسته از آنها حمايت كرد تا آفتاب گرم شد و ملخها پريدند و رفتند. آن وقت گفت : ملخها از كنار خانه من رفتند ديگر هر كارى كه مى خواهيد بكنيد.

((حكايت :))
از كتاب حبل المتين نقل است كه ((مير معين الدين اشرف )) كه يكى از صلحاء خدام روضه رضويه بود نقل كرده كه در خواب ديدم كه در دارالحفّاظ يا كشيك خانه مباركه هستم و به جهت تجديد وضو بيرون آمدم پس چون به صفه امير على شير رسيدم ، جماعت بسيارى را ديدم كه داخل در صحن مطهر شدند و در جلو آنها شخص نورانى ، خوش صورت و عظيم الشاءنى بود و در دست جماعتى كه پشت سر او بودند كلنگها بود، پس ‍ همينكه به وسط صحن مقدس رسيدند آن شخص بزرگوار كه در جلو آن جماعت بود به آنها گفت اين قبر را بشكافيد، و اين خبيث را بيرون بياوريد و اشاره كرد به قبر مخصوصى پس چون شروع كردند به كندن قبرش ، از شخصى پرسيدم كه اين شخص بزرگوار كه امر مى فرمايد كيست ؟ گفت : حضرت اميرالمؤ منين (ع) است .
پس در اين حال ديدم كه امام هشتم حضرت رضا (ع) از روضه مباركه بيرون آمد و خدمت حضرت اميرالمؤ منين رسيد و سلام كرد. آن حضرت پاسخ داد.
پس امام رضا (ع) عرض كرد يا جداه از شما خواهش مى كنم كه شخصى را كه مدفون است ببخشيد و عفو فرمائيد. فرمود: كه مى دانى كه اين فاسق فاجر شرب خمر مى كرد؟ عرض كرد: بلى لكن وصيت كرد در وقت مرگ خويش كه او را در جوار من دفن كنند. پس ما اميدواريم كه شما عفو بفرمائيد فرمود: او را به خاطر تو بخشيدم . پس آن حضرت تشريف برد و من از وحشت بيدار شدم و بعضى از خدام آستانه را بيدار كردم و آمديم به همان موضع كه در خواب ديدم . ديدم كه قبر تازه اى است كه مقدارى از خاك آن بيرون ريخته شد.
پس پرسيدم كه صاحب اين قبر كيست ؟ گفتند: مردى از اتراك است كه ديروز در اينجا دفن شده است .
فقير گويد كه در حكايت تشرف حاج على بغدادى به خدمت امام عصر ارواحنا فداه و سؤ الات او از آن حضرت نقل شده كه گفت : به آن حضرت گفتم : سيدنا! صحيح است كه مى گويند: هر كس امام حسين (ع) را در شب جمعه زيارت كند در امان است ؟ فرمود: آرى والله ، و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست .
گفتم : سيدنا! مساءلة .
فرمود: بپرس .
گفتم : سنه 1269 ه‍ق حضرت امام رضا (ع) را زيارت كرديم و در ورود، يكى از عربهاى شروقيه كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرف بود ملاقات كرديم و او را مهمانى نموديم و از او پرسيديم كه چگونه است ولايت حضرت رضا (ع)؟ گفت : بهشت است ؛ امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضا (ع) خورده ام منكر و نكير چه حق دارند كه در قبر نزد من بيايند؛ گوشت و خون من از طعام حضرت رسيده است . آيا صحيح است ، كه على بن موسى الرضا مى آيد و او را از منكر و نكير خلاص ‍ مى كند؟ فرمود: آرى والله ؛ جد من ضامن آنست .

فصل سوم : منزل هولناك برزخ
و از منازله مهوله برزخ است كه حق تعالى درباره آن در سوره مؤ منون مى فرمايد: و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (11)
و حضرت صادق (ع) در جزء حديثى فرمود... به خدا سوگند كه بر شما از برزخ مى ترسم . راوى گفت : چيست برزخ ؟ فرمود: قبر است از زمان مردن تا روز قيامت .

از لب اللباب قطب راوندى نقل شده كه در خبر است كه مردگان در هر شب جمعه از ماه رمضان مى آيند پس هر يك از ايشان به آواز گريان فرياد مى زند: اى فرزندان من اى خويشان ! با خيرات خود به ما محبت كنيد خدا شما را رحمت كند، ما را به خاطر بياوريد و ما را فراموشمان مكنيد بر غربت ما رحم كنيد ما در زندان تنگ و تاريك مانده ايم به ما رحم كنيد و دعا و صدقه از ما دريغ نكنيد شايد پيش از آنكه شما مثل ما شويد به شما رحم فرمايد، اى بندگان خدا! سخن ما را بشنويد و ما را فراموش مكنيد اين ثروتى كه در دست شما است روزى در دست ما بود، ما آنها را در راه خدا خرج نكرديم ، پس آنها براى ما وبال شد و منفعت براى ديگران . به ما مهربانى كنيد ولو به يك درهم يا قرص نانى يا پاره اى از چيزى . پس فرياد مى كنند: چقدر نزديك است كه بر نفسهاى خود گريه كنيد و به شما نفعى ندهد چنانكه ما گريه مى كنيم و سودى براى ما ندارد؛ پس كوشش كنيد پيش از آن كه مثل ما شويد.

و در جامع الاخبار نقل شده كه بعضى از صحابه پيامبر از آن حضرت نقل كرده كه فرمودند: براى مردگان خود هديه فرستيد؛ ارواح مؤ منين هر جمعه به آسمان دنيا مقابل خانه ها و منزلهاى خود مى آيند و هر يك از ايشان به آواز حزين با گريه فرياد مى كند: اى اهل من و اى پدر من و مادر من و خويشان خود را صدا مى زنند كه با خيرات و يا قرص نانى يا جامه اى بر ما مهربانى كنيد كه خداوند شما را از جامه بهشت بپوشاند پس رسول خدا گريست و ما هم گريه كرديم سپس فرمود اينها برادران دينى شمايند كه زير خاك پوسيده شده اند كه همه آنها در ناز و نعمت بودند پس بر عذاب خود ندا مى كنند و مى گويند: واى بر ما؛ اگر به آنچه كه در دست ما بود انفاق مى كرديم در رضاى خداوند، به شما محتاج نبوديم پس با حسرت و پشيمانى بر مى گردند و فرياد مى كنند: صدقه مردگان را زود بفرستيد.

و نيز در آن كتاب از آن حضرت مروى است كه فرمود: هر صدقه كه براى ميتى بدهى آنرا ملكى در طبقى از نور قرار مى دهد كه شعاع آن درخشان است و مى رسد به هفت آسمان پس بر لب قبر، مى ايستد و فرياد مى كند: السلام عليكم يا اهل القبور، اهل شما اين هديه را به سوى شما فرستادند. پس ميت مى گريد و آن را داخل در قبر خود مى كند و بدان خوابگاهش فراخ مى شود. پس فرمود: آگاه شويد هر كس با صدقه به مرده مهربانى كند براى او اجر و ثواب ((احد)) منظور شود.
و حكايت شده كه امير خراسان را در خواب ديدند كه مى گفت : براى من آنچه را كه نزد سگان خود مى اندازيد برايم بفرستيد چون به آن محتاجم .

علامه مجلسى (رحمه الله عليه ) در زادالمعاد فرمود: وارثان نبايد مردگان را فراموش كنند زيرا كه دست ايشان از اعمال خير كوتاه گرديده و به فرزندان و خويشان و برادران مؤ من اميدوارند و به احسان ايشان چشم به راهند خصوصا در دعا كردن در نماز شب و بعد از نمازهاى فريضه و در مشاهد مشرفه پدر و مادر را زياده از ديگران بايد دعا كرد و اعمال خير براى ايشان به عمل آورد.

و در خبر است كه بسا فرزندى كه در حال حيات پدر و مادر عاق ايشان باشد و بعد از فوت ايشان نيكوكار گردد به سبب اعمال خيرى كه براى ايشان به عمل آورد و مورد عفو خداوند قرار خواهد گرفت . و در حديث صحيح منقولست كه حضرت صادق (ع) در هر شب از براى فرزند خود و در هر روز براى پدر و مادر خود دو ركعت نماز مى كردند و در ركعت اول ((انا انزلناه )) و در ركعت دوم ((انا اعطيناك )) مى خواندند.

و به سند صحيح از حضرت صادق (ع) منقول است كه بسا باشد كه ميت در تنگى و شدتى بوده باشد و حق تعالى به او وسعت دهد و تنگى را از او بردارد، پس به او مى گويند كه اين خوشحالى كه به تو روى آورد به سبب نمازيست كه فلان برادر مؤ من براى تو خواند راوى پرسيد: دو ميت را در دو ركعت نماز شريك مى توانم كرد؟ فرمود: بلى . و فرمود كه ميت به خاطر دعا و استغفارى كه براى او مى كنند شاد مى شود چنانچه زنده به خاطر هديه اى كه براى او مى برند شاد مى شود و فرمود: كه در قبر ميت ، نماز و روزه و حج و تصدق و ساير اعمال خير و دعا داخل مى شود، و ثواب آن اعمال براى كسى كه كرده و براى مرده هر دو نوشته مى شود.

و در حديث ديگر فرمود: كه هر كه از مسلمانان براى ميتى عمل صالحى انجام دهد خدا ثواب او را چند برابر گرداند و ميت از آن عمل سود برد. و در روايتى وارد شده است كه هر گاه شخصى به نيت ميتى تصدقى بكند حق تعالى جبرائيل را امر مى فرمايد كه با هفتاد هزار ملك به نزد قبر او روند و هر يك طبقى از نعمتهاى الهيه در دست دارند و به او مى گويند: السلام عليك اى دوست خدا، اين هديه فلان مؤ من است براى تو پس قبر او روشن مى شود و حق تعالى هزار شهر در بهشت به او كرامت فرمايد و هزار حورى به او تزويج فرمايد و هزار حله به او پوشاند و هزار حاجت او را روا كند.
مؤ لف مى گويد: شايسته است كه چند حكايت سودمند از خوابهاى صادقانه در اينجا نقل كنم ، حكايت نافعه از منامات صادقه و مبادا كه اعتنايى ننمايى به آنها و مبادا به آنها توجهى نكنى و خيال كنى كه آنها خوابى از خوابهاى پريشان يا افسانه اى است كه براى كودكان نقل مى كنند، بلكه خوب در آنها بنگر كه هوش از سر ربايد و خار از چشمان .

فسانه ها همه خواب آورد فسانه من   ز چشم ، خواب ربايد فسانه عجبى است

((حكايت :))
شيخ ما ثقة الاسلام نورى در دارالسلام نقل فرموده كه برايم نقل كرد عالم جليل و فقيه نبيل سيد حسن الحسينى الاصفهانى كه : چون پدرم وفات كرد من در نجف اشرف مقيم و مشغول تحصيل بودم و كارهاى آن مرحوم به دست بعضى از برادران من بود، و من به تفصيل ، علم به آن نداشتم ، و چون هفتم ماه از وفات آن بزرگوار گذشت والده ام به رحمت الهى پيوست . جنازه آن مرحوم را به نجف آوردند و دفن كردند.

در يكى از روزها در خواب ديدم كه گويا در اطاق خود نشسته ام كه ناگاه مرحوم والدم وارد شد. من برخاستم و سلام كردم پس در صدر مجلس ‍ نشست و مرا نوازش كرد و در آن وقت بر من معلوم شد كه مرده است ؛ پس ‍ استدلال نموده و به او گفتم كه شما در اصفهان وفات كرديد چگونه شد كه شما را در اينجا مى بينم ؟ فرمود: بلى ، لكن بعد از وفات ، ما را در نجف منزل دادند مكان ما الآن در نجف است . گفتم : كه والده نزد شما است ؟ فرمود: نه . وحشت كردم از آنكه گفت نه . فرمود: او در نجف است لكن در مكان ديگر است ؛ آنوقت فهميدم كه پدرم عالم است و محل عالم بالاتر است از محل جاهل ؛ پس سؤ ال كردم از حال آن مرحوم ؛ فرمود: من در ضيق و تنگى بودم و الآن الحمد لله حالم خوب است ، و از آن شدت و تنگى گشايش و فرجى براى من حاصل شد.

من از روى تعجب گفتم كه آيا شما هم در ضيق و شدت واقع شديد؟ فرمود: بلى ؛ حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند، از من طلبى داشت ، از جهت طلب او حال من بد بود كه اصلاح شد پس تعجب من زياد شد و از خواب بيدار شدم با حال ترس و تعجب ، صورت خواب را براى برادرم كه وصى آن مرحوم بود نوشتم و از او درخواست نمودم كه براى من بنويسد كه آيا حاج رضاى مذكور از مرحوم والد طلب دارد يا نه ؟ برادرم براى من نوشت كه من در دفترى كه اسامى طلبكاران بود مراجعه كردم هر چه تفحص كردم اسم اين مرد در آنجا نبود. من دوباره نوشتم كه از خود آن شخص سؤ ال كند. برادرم بعد از آن براى من نوشت كه من از او سئوال كردم گفت : بلى من هيجده تومان از آن مرحوم طلبكارم و غير از خدا هيچكس بر آن آگاه نيست ، و بعد از فوت ايشان از شما پرسيدم كه اسم من در دفتر طلبكاران آن مرحوم هست ؟ شما گفتيد: نه . پس من با خود گفتم كه اگر ادعاى طلب خود كنم قدرت بر اثبات ندارم ؛ چون حجت و بينه نداشتم و اعتماد به آن مرحوم بود كه در دفتر خود ثبت مى كند. معلوم شد كه مسامحه نموده ؛ پس ‍ من از وصول طلب خود ماءيوس شدم و اظهار نكردم . پس من صورت خواب شما را براى او نقل كردم و خواستم كه وجه او را بدهم ، گفت : من ذمّه او را برى نمودم و طلب خود را بخشيدم .

((حكايت :))
و نيز محدث متبحر، ثقة الاسلام نورى در دارالسلام از عالم فاضل ، حاج ملا ابوالحسن مازندرانى نقل كرده كه گفت : من دوستى داشتم از اهل فضل و تقوا، مسمى به ملا جعفر فرزند عالم صالح ملا محمد حسين طبرستانى از اهل قريه اى كه آنرا ((تيلك )) مى گويند، وقتيكه طاعون آمد و تمام بلاد را گرفت ، جماعت بسيارى پيش از او وفات كردند در حالى كه او را وصى خود قرار داده بودند و او بر حسب وصيت آنها اموال ايشان را جمع نموده و هنوز به محل و مصرف نرسانده ، او نيز به طاعون هلاك شد و آن مالها ضايع شد و به مصارفى كه بايد برسد نرسيد و چون حق تعالى بر من منت نهاد زيارت عتبات عاليات روزيم كرد و سعادت مجاورت قبر امام حسين يافتم ، شبى در كربلا در خواب ديدم كه مردى در گردنش زنجيرى است كه آتش از آن شعله مى كشد و دو طرف آن به دست دو نفر است و آن شخصى كه زنجير به گردنش است زبانش بلند است و تا سينه اش آويخته شده ؛ چون مرا ديد به سوى من آمد و چون نزديك شد ديدم رفيقم ملا جعفر است . از حال او تعجب كردم خواست با من سخن گويد كه آن دو شخص زنجيرش را كشيدند و او را از عقب برگرداندند و نگذاشتند كه سخن گويد دوباره ملا جعفر نزديك من آمد و خواست حرف بزند، باز او را كشيدند و نگذاشتند، تا سه دفعه .
من از مشاهده آن حال و آن صورت هولناك سخت ترسيدم و صيحه بزرگى كشيدم و بيدار شدم و از فرياد من يك نفر از علماء كه در نزديك من خوابيده بود بيدار شد پس من قصه خواب را براى او نقل كردم ، و اتفاقا اين وقتى كه من از خواب برخاستم وقت باز كردن درهاى صحن مطهر و حرم شريف بود پس من به رفيقم گفتم خوب است به حرم مشرف شويم و زيارت كنيم و براى ملا جعفر استغفار كنيم شايد حق تعالى بر او ترحم فرمايد.

پس به حرم مشرف شديم و آنچه را قصد داشتيم به عمل آورديم و از اين جريان قريب بيست سال گذشت و از حال او چيزى به دستم نيامد، و من به گمان خود فهميدم كه اين عذاب براى او به سبب تقصير او در اموال مردم باشد و بالجمله چون حق تعالى بر من به زيارت خانه اش منت گذاشت و از اعمال حج فارغ شديم ، و به مدينه رفتم دچار بيمارى سخت شدم و از حركت باز ماندم پس من به رفقاى خود التماس كردم كه مرا شست و شو دهيد و لباسهايم را عوض كنيد و مرا دوش گيريد و به روضه مطهره حضرت رسول صلى الله عليه و آله ببريد پيش از آنكه مرگ مرا دريابد؛ پس رفقا آنچه را كه گفته بودم انجام دادند و چون داخل روضه مطهره شدم بيهوش ‍ افتادم و رفقا مرا گذاشتند و پى شغل خود رفتند؛
چون به هوش آمدم مرا دوش گرفتند و بردند نزديك شبكه ضريح مقدس تا زيارت كردم ، آنگاه مرا بردند به طرف پشت نزديك بيت حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها كه محل زيارت آن مظلومه است ، پس نشستم و زيارت كردم آن حضرت را و طلب شفا براى خود نمودم و به آن بى بى خطاب كردم كه به ما رسيده از اخبار، كثرت محبت شما به فرزندت امام حسين (ع) و من همسايه قبر شريف آن حضرتم پس به حق آن بزرگوار كه شفاى مرا از خداوند تعالى بخواهيد؛
پس به جانب رسول صلى الله عليه و آله توجه كردم و آنچه حاجت داشتم عرض كردم ، از جمله طلب شفاعت آن حضرت را براى جماعتى از رفقايم كه وفات كرده اند و اسمهاى آنها را يك يك ذكر كردم تا رسيدم به اسم ملا جعفر، در اين حال يادم آمد خوابى كه از او ديده بودم ، حالم منقلب شد، پس الحاح كردم در طلب مغفرت و سؤ ال شفاعت براى او و عرض كردم كه من بيست سال پيش از اين ، او را به حال بد ديدم و نمى دانم خوابم راست بوده يا از خوابهاى پريشان به هر جهت آنچه ممكنم بود از تضرع و دعا در حق او به جا آوردم ، پس در حال خود خفتى ديدم ، برخاستم تنها بدون اعانت رفيق به منزل آمدم و مرضم به بركت حضرت زهراء صلوات الله عليها بر طرف شد و چون خواستم از مدينه حركت كنيم در احد منزل كرديم ، و چون وارد احد شدم و شهداء آنجا را زيارت كردم خوابيدم ، در خواب ملا جعفر رفيق خود را به هيئت خوبى ديدم جامه هاى سفيد در تن دارد و عمامه با حنك بر سر دارد و عصائى در دست گرفته نزد من آمد و بر من سلام كرد و گفت : مرحبا بالاخوة و الصداقة ؛ شايسته است كه رفيق با رفيق خود چنين كند كه تو با من كردى .

من در اين مدت در تنگى و بلا و شدت و محنت بودم پس تو از روضه مطهره بيرون نيامدى مگر آنكه مرا از آن گرفتاريها خلاص كردى و الآن دو روز يا سه روز است كه مرا به حمام فرستادند و از قذارت و كثافات ، پاكيزه ام كردند، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين جامه ها را براى من فرستاده و حضرت صديقه صلوات الله عليها اين عبا را براى من مرحمت فرموده و امر من به حمد الله به خوبى و عافيت منجر شد، و من براى مشايعت تو آمدم تا آن كه تو را بشارت دهم ، پس خوشحال باش كه به سوى اهل خود سلامت برمى گردى و آنها هم سالم مى باشند. پس بيدار شدم شكر گويان و خوشحال .
شيخ مرحوم فرموده كه شايسته است براى شخص زيرك خبير كه تاءمل كند در دقائق اين رؤ يا؛ زيرا كه آن مشتمل است بر چيزهايى كه برطرف مى كند كورى دل و خاشاك در چشم را.

((حكايت :))
و نيز در دارالسلام است كه شيخ اجل جناب حاج ملا على از والد ماجدش ‍ جناب حاج ميرزا خليل تهرانى (رحمه الله عليه ) نقل فرموده كه من در كربلاى معلى بودم و مادرم در طهران ؛ پس شبى در خواب ديدم كه مادرم به نزد من آمد و گفت اى پسر! پس از مرگ مرا با بينى شكسته به سوى تو آوردند پس من ترسان از خواب بيدار شدم و از اين خواب چندى نگذشت كه كاغذى از بعضى برادران رسيد كه نوشته بود: والده ات وفات كرد، جنازه اش را به نزد شما فرستاديم . چون جنازه كشها آمدند گفتند جنازه والده شما را در كاروانسراى نزديك ذى الكفل گذاشتيم چون گمان كرديم كه شما در نجف مى باشيد.

پس من صدق خواب را فهميدم ولكن متحير ماندم در معناى كلام آن مرحومه كه گفته بود: بينيم را شكستند، تا اينكه جنازه اش را آوردند. كفن را از روى او گشودم ديدم بينى او شكسته شده سبب آن را از حاملين آن پرسيدم گفتند ما سببش را نمى دانيم جز آنكه در يكى از كاروانسراها تابوت آن مرحومه را روى تابوتهاى ديگر گذاشته بوديم مالها با هم لگدكارى كردند و جنازه را به زمين افكندند شايد، در آن وقت اين آسيب به آن مرحومه رسيده ، ديگر غير از اين ما سببى براى آن نمى دانيم . پس من جنازه مادرم را آوردم حرم حضرت اباالفضل (ع) و مقابل آن جناب گذاشتم و عرض كردم : اى اباالفضل ! مادر من نماز و روزه اش را نيكو بجا نياورده ، الحال دخيل تو است پس از او اذيت و عذاب را برطرف كن و بر من است كه پنجاه سال براى او روزه و نماز بدهم . پس او را دفن كردم و در دادن نماز و روزه براى او مسامحه شد. مدتى گذشت كه شبى در خواب ديدم كه شور و غوغائى بر در خانه من است . از خانه بيرون شدم ببينم چيست ؟ ديدم مادرم را بر درختى بسته اند و به او تازيانه مى زنند. گفتم : براى چه او را مى زنيد، چه گناهى كرده ؟ گفتند: ما از جانب حضرت ابوالفضل ماءموريم كه او را بزنيم تا فلان مبلغ پول بدهد. من داخل خانه شدم و پول را آوردم و به ايشان دادم و مادرم را از درخت باز كردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم . پس چون بيدار شدم حساب كردم آن مقدار پولى را كه در خواب از من گرفتند موافق بود با پول پنجاه سال عبادت ؛ پس من آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سيد اجل ميرزا سيد على ، صاحب كتاب ((رياض )) و گفتم : اين پول پنجاه سال عبادت است ، مستدعيم لطف فرموده براى مادرم بدهيد.
قال شيخنا الاجل صاحب دارالسلام ((احله الله دارالسلام )): و فى هذا الرؤ يا من عظم الامر و خطر العاقبة و عدم جواز التهاون بما عاهد الله على نفسه و علو مقام اوليائه المخبتين ما لا يخفى على من تاءملها بعين البصيرة و نظر الاعتبار.

((حكايت :))
و نيز آن بزرگوار از والد صالح خود نقل فرمود كه در طهران ، در يكى از حمامها، در سر حمام آن خادمى بود كه او را پادو مى گوئيم و او نماز و روزه را بجا نمى آورد. روزى آمد نزد يكى از معمارها و گفت مى خواهم براى من حمامى بنا كنى . معمار گفت تو از كجا پول مى آورى ؟ گفت تو چه كار دارى پول بگير و حمام بساز، پس آن معمار، حمامى براى او ساخت معروف به اسم و اسمش على طالب بود. مرحوم حاج ملا خليل مى گويد كه وقتى در نجف اشرف بودم كه خواب ديدم على طالب آمد به نجف اشرف در وادى السلام ، پس من تعجب كردم و گفتم : تو چگونه به اين مكان شريف آمدى حال آنكه تو نه نماز مى كردى و نه روزه مى گرفتى ؟ گفت : اى فلان ! من مردم و مرا گرفتند با غل و زنجيرها كه ببرند بسوى عذاب كه حاج ملا محمد كرمانشاهى - جزاه الله خيرا - فلانى را نائب گرفت كه براى من حج بجا آورد و فلانى را اجير كرد براى روزه و نماز من و از براى من زكاة و مظالم داد به فلانى و فلان و چيزى بر ذمه من نگذاشت مگر آنكه ادا كرد و مرا از عذاب خلاص نمود؛ خداوند جزاى خير به او بدهد. پس من ترسان از خواب بيدار شدم و از آن خواب تعجب داشتم تا آنكه بعد از مدتى جماعتى از طهران آمدند احوال على طالب را از ايشان پرسيدم پس مرا خبر دادند به همان نحو كه در خواب ديده بودم حتى اشخاصى كه نائب شده بودند براى حج و نماز و روزه او مطابق بودند با آنچه در خواب به من گفته و نام برده بود؛ پس من از صدق رؤ ياى خود و مطابق بودنش با واقع تعجب كردم .

مخفى نماند كه اين خواب تصديق مى كند اخبارى را كه وارد شده كه ثواب روزه و نماز و حج و ساير خيرات به ميت مى رسد و آنكه گاهى كه مرده در تنگى و شدت است به واسطه آن اعمال فرجى براى او حاصل مى شود؛ و نيز تصديق مى كند اخبارى را كه فرمودند هيچ مؤ منى نيست كه در شرق و غرب عالم بميرد مگر آنكه روحش را به وادى السلام مى برند؛ و در بعض ‍ اخبار است كه گويا مى بينيم ايشان را كه حلقه حلقه نشسته اند و با هم حديث مى گويند. و حاج ملا محمد كرمانشاهى مذكور از علماى اخيار و صلحاى ابرار تهران بوده .

((حكايت :))
از ((اربعينيات )) عالم فاضل و عارف كامل ، قاضى سعيد قمى رحمه الله عليه نقل شده كه فرمود: از كسى كه ثقه و محل اعتماد است از استاد ما شيخ بهائى چنين رسيده كه روزى به زيارت شخصى از ارباب حال رفت كه در مقبره اى از مقابر اصفهان ماءوى گزيده بود. آن شخص عارف به شيخ گفت : من در اين قبرستان قبل از اين روز امر غريبى مشاهده كردم و آن امر اين است كه ديدم جماعتى جنازه اى را در اين قبرستان آوردند و در فلان جا دفن كردند و رفتند؛ پس چون ساعتى گذشت بوى خوشى شنيدم كه از بوهاى اين نشاءه نبود؛ متحير ماندم ؛ به راست و چپ خود نظر كردم تا بدانم كه اين بوى خوش از كجا آمد كه ناگاه ديدم جوان خوش صورتى در لباس ‍ پادشاهان به نزد آن قبر رفت پس چون نزد آن قبر نشست ديدم مفقود شد، گويا داخل در قبر شد پس بسيار تعجب كردم . پس از اين واقعه زمانى نگذشت كه ناگاه بوى بدى به دماغم رسيد كه از هر بوى بدى پليدتر بود پس نگاه كردم سگى را ديدم كه بدنبال او مى رود، تا رسيد به آن قبر و پنهان شد؛ پس من تعجب كردم و در آن حال بودم كه ناگاه آن جوان بدحال و بد هيئت با بدن مجروح بيرون آمد و از همان راهى كه آمده بود برگشت . من عقب او رفتم و از او خواهش كردم كه حقيقت حال را براى من بگويد، گفت : من عمل صالح اين ميت بودم و ماءمور بودم كه در قبر با او باشم . كه ناگاه اين سگى كه ديدى آمد و او عمل غير صالح او بود. من خواستم او را از قبر بيرون كنم تا در كنار او باشم ، آن سگ مرا دندان گرفت و گوشت مرا كند و مرا مجروح كرد چنانچه مى بينى و مرا نگذاشت كه با او باشم ، ديگر نتوانستم در قبر با او بمانم بيرون آمدم و او را وا گذاشتم . چون عارف مكاشف اين حكايت را براى شيخ نقل كرد شيخ فرمود راست گفتى فنحن قائلون بتجسد الاعمال و تصورها بالصورة المناسبة بحسب الاحوال (12)

مؤ لف گويد اين حكايت را اين خبر كه شيخ صدوق در اول امالى روايت كرده تصديق مى كند و خلاصه اش آن است كه ((قيص بن عاصم منقرى )) با جماعتى از ((بنى تميم )) خدمت حضرت رسول رسيدند و از آن حضرت نصيحتهاى سودمند خواستند آن حضرت ايشان را به كلمات خويش موعظه فرمود از جمله فرمود: اى قيس چاره اى نيست كه بايد همنشينى در قبر داشته باشى تو مرده اى و او زنده است .

پس اگر او كريم باشد تو را گرامى خواهد داشت و اگر لئيم و پست باشد تو را رها خواهد كرد و محشور نخواهى شد مگر با او، مبعوث نشوى مگر با او، و سؤ ال نخواهى شد مگر از او؛ پس قرار مده آن را مگر صالح ، زيرا كه اگر صالح باشد با او انس خواهى گرفت و اگر فاسد باشد وحشت نخواهى نمود مگر از او و او عمل تست . قيس عرض كرد: يا نبى الله ! دوست داشتم كه اين موعظه به نظم آورده شود تا ما بر آن افتخار كنيم و بصورت يك سند براى ما بماند. آن جناب نزد حسان بن ثابت شاعر فرستاد تا اين جريان را به شعر در آورد ولى چون ((صلصال بن دلهمس )) در مجلس حاضر بود پيش از آنكه حسان بيايد آن را به نظم كشيد:

تخير خليطا من فعالك انما   قرين الفتى فى القبر ما كان يفعل
و لابد بعد الموت من ان تعده   ليوم ينادى المرء فيه فيقبل
فان كنت مشغولا بشيى ء فلا تكن   بغير الذى يرضى به الله تشغل
فلن يصحب الانسان من بعد موته   و من قبله الا الذى كان يعمل
الا انما الانسان ضيف لاهله   يقيم قليلا بينهم ثم يرحل

شيخ صدوق رحمه الله عليه از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: روزى حضرت عيسى بن مريم (ع) بر قبرى گذشت كه صاحب آن را عذاب مى كردند پس از يكسال بار ديگر حضرت عيسى از آن جا عبور كرد، ديد عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده ؛ پس گفت اى پروردگار من ؛ من بر اين قبر در سال گذشته عبور كردم ديدم صاحب آن در عذاب بود و امسال كه بر او گذشتم مى بينم عذاب از او برداشته شده است ؟ پس وحى رسيد به عيسى (ع) كه يا روح الله ، از براى صاحب اين قبر فرزند صالحى بود كه به حد بلوغ رسيد، پس راهى را اصلاح و درست كرد و يتيمى را پناه و جاى داد پس من او را به خاطر اين عمل كه فرزندش بجا آورد بخشيدم .

فصل چهارم : قيامت
يكى از منازل هولناك آخرت ، قيامت است كه هولش عظيم ، بلكه از هر هول اعظم و فزعش فزع اكبر است و خداوند در وصف آن مى فرمايد: ثقلت فى السموات و الارض لا تاءتيكم الا بغتة سنگين و گران و عظيم است قيامت از حيث شدائد و هولهاى آن ، در آسمانها و زمين يعنى بر اهل آنها از ملائكه و جن و انس ، نيايد شما را مگر ناگهان .
قطب راوندى از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت عيسى (ع) از جبرئيل پرسيد: كى قيامت بر پا خواهد شد؟ جبرئيل چون اسم قيامت شنيد به لرزه افتاد و غش كرد؛ پس چون به حال آمد گفت يا روح الله ، مسئول به امر قيامت اعلم از سائل نيست ، سپس آيه شريفه را كه ذكر شد خواند.

و شيخ جليل على بن ابراهيم قمى (رحمة الله ) از حضرت امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نشسته بود و جبرئيل نزد آن حضرت بود كه ناگاه نظر جبرئيل به جانب آسمان افتاد و از ترس ، رنگش مانند زعفران زرد شد؛ پس خود را به رسول خدا چسبانيد و به حضرت پناه برد. پس حضرت رسول به آنجا كه جبرئيل نظرش افتاده بود، نظر افكند ملكى را ديد كه مشرق و مغرب را پر كرده بود. پس آن ملك رو به پيغمبر كرد و گفت يا محمد! من فرستاده خدايم تا تو را خبر دهم كه يا پادشاهى را اختيار كنى يا پيامبرى را؟ پس حضرت به سوى جبرئيل توجه كرد، ديد رنگش به حال اول برگشته و به حال آمده .

جبرئيل عرض كرد: بهتر است كه رسول و بنده باشيد. پس پيغمبر گفت : مى خواهم بنده و رسول باشم . پس آن ملك پاى راست را بلند كرد و گذاشت در ميان آسمان دنيا و پاى چپ را بلند كرد و گذاشت در آسمان دوم ، بعد از آن پاى راست را گذاشت در آسمان سوم ؛ به همين نحو رفت تا آسمان هفتم .

هر آسمان را يك گام خود كرد و هر چه بالا رفت كوچك تر شد تا آنكه به اندازه مرغ كوچكى شد. پس حضرت به جبرئيل فرمود: ديدم طورى ترسيده بودى كه رنگت تغيير كرده بود. جبرئيل گفت : يا رسول الله مرا ملامت مفرما. آيا دانستيد كه اين ملك كى بود؟ اين اسرافيل حاجب الرب بود و از زمانيكه حق تعالى آسمانها و زمين را خلق فرموده از مكان خود پائين نيامده .

من او را ديدم كه به سوى زمين مى آيد، گمان كردم كه براى بر پا كردن قيامت آمده است پس از ترس قيامت ، رنگم چنان تغيير كرد كه مشاهده فرموديد. پس چون ديدم كه براى امر قيامت نيامده بلكه حق تعالى چون شما را برگزيده و به خاطر عظمت شما او را به نزد شما فرستاده ، رنگم به حال اول برگشت و نفسم به سوى من برگشت .
و در روايتى است كه نيست ملك مقربى و نه آسمانى و نه زمينى و نه بادى و نه كوهى و نه صحرايى و نه دريائى مگر اينكه بترسند از روز جمعه براى آنكه قيامت در آن بر پا مى شود.
فقير گويد: شايد ترسيدن آسمان و زمين و ساير چيزها كه ذكر شد ترسيدن اهل آنها و موكلين آنها باشد چنانچه مفسرين در معنى آيه ثقلت فى السماوات و الارض (13) گفته اند.
و روايت شده كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله قيامت را ذكر مى نمود، صداى آن حضرت شديد و رخسار آن حضرت سرخ مى شد.

و شيخ مفيد در ارشاد نقل كرده كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله از غزوه تبوك به مدين مراجعت فرمود، ((عمرو بن معدى كرب )) به خدمت آنحضرت رسيد. حضرت به او فرمود: اسلام بياور اى عمرو تا خدا تو را از فزع اكبر ايمن گرداند يعنى ترسى كه بزرگترين ترسهاست . عمرو گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله فزع اكبر كدام است ؛ من كسى هستم كه نمى ترسم .

مؤ لف گويد كه از اين كلام معلوم مى شود دليرى و قوت قلب عمرو؛ نقل شده كه او از شَجعان نامى روزگار بوده و بسيارى از فتوحات عجم به دست او واقع شده و شمشير او به صمصامه معروف بود، كه با آن ، به يك ضربت ، پاهاى شتر را از هم جدا مى كرد.

و عمر بن الخطاب در زمان خلافت خود از او خواهش كرد كه آن شمشير را نشان او دهد، عمرو آن را حاضر كرد. عمر آن را كشيد و بر محلى زد كه تيزى آنرا امتحان كند ابدا اثر نكرد. عمر آن را دور افكند و گفت : اين چيزى نيست . عمرو گفت : اى امير شما از من شمشير طلبيديد نه بازويى كه آن شمشير را مى زد. عمر از سخن عمرو بدش آمد و او را سرزنش كرد و به قولى او را بزد.

و بالجمله چون عمرو گفت من از فزع اكبر نمى ترسم ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمرو چنين نيست كه گمان كرده اى ؛ همانا صيحه اى بلند خواهد شد كه ميتى نماند مگر آنكه زنده شود و نماند زنده اى مگر آنكه بميرد، مگر آنها كه خدا خواسته نميرند. پس يك صيحه ديگر برايشان زده مى شود كه همه زنده مى شوند و صف مى كشند و آسمان شكافته مى شود و كوهها متلاشى و پراكنده مى شوند و پاره ها از آتش جهنم جدا شود و مانند كوه ها افكنده شود؛ پس نماند صاحب روحى مگر آنكه دلش كنده شود و گناهش را ياد كند و مشغول به خود شود مگر كسانى كه خدا خواسته باشد؛ پس كجايى تو اى عمرو و اين ؟ عمرو گفت : همانا من مى شنوم امرى را كه عظيم و بزرگ است . و به حدى قيامت هولناك است كه اموات و مردگان در عالم برزخ و قبر نيز هول و وحشت آن را دارند به نحوى كه بعضى از مردگان كه به دعاى اولياء خدا زنده شده اند موهايشان تمام سفيد بوده . سبب سپيدى موى آنها را پرسيدند، گفتند وقتى كه ما را به زنده شدن امر كردند گمان كرديم كه قيامت بر پا شده و از وحشت و هول قيامت تمامى موهاى ما سپيد شد.
اينك ما در اينجا چيزهائى كه سبب خلاصى از سختيهاى قيامت است ذكر مى كنيم شايد آن را به كار بنديد.