معاد در قرآن

آیة الله االعظمی حسین مظاهری

- ۲ -


جلسه سوم

مرگ انتقال است

مرگ از نظر قرآن و روايات اهل بيت و فلاسفه الهي فنا و عدم نيست. بلكه، انتقال از نشئه اي به نشئه ديگر است.

همانگونه كه چشم به جهان گشودن را«تولد» مي گوئيم، انتقال از اين دنيا به عالم ديگر را«مرگ» مي ناميم. تولد و مرگ از اين نظر هيچ تفاوتي با هم ندارند. هر دو انتقال از يك مرتبه ناقص به مرتبه كامل تري است  و اين انتقال براي هر موجودي، از جمله انسان، آن به آن پديدار مي شود .[1]

از قرآن و روايات نيز استفاده مي شود كه مرگ نيستي و نابودي نيست. بلكه، انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئه اي به نشئه ديگر است و حيات انسان در اين انتقال رو به كمال است. يعني، از اين حركت و النتقال نقص و ضروري به او نمي رسد و چيزي از او كاسته نمي شود، بلكه در اين حركت و اتقال مرتباً تكامل و ترقي پيدا مي كند.

مرگ تولد است

مثل مرگ انسان تولد طفل است، دنيا با تمام وسعت و زيبائيش، با تمام حسن و جمالش در حقيقيت نسبت به عالم آخرت همچوم شكم مادر نسبت به دنيا است. اما، همانگونه كه طفل تا پا به جهان نگذارد به واقعيت جهان خارج واقف نمي شود، غالباً انسان نيز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بيگانه است. قرآن در سوره آل عمران، آيه133 مي فرمايد:

و سارعوا الي مغفره من ربكم و جنه عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين.

بشتابيد به سوي مغفرت پروردگار خويش و به سو يبهشتي كه پهناي آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و مهيا براي پرهيزكاران است.

اما، مگر به باور انسان مي نشيند كه اين غذايي كه در دنيا مي خورد و بسيار لذيذ هم  مي نمايد در مقايسه با طعام متقين در آخرت همانند خون بسيار كثيفي است كه در شكم مادر از آن مي خورد؟!

همان گونه كه به طفل تا وقتي كه در شكم مادر است نمي توان حقيقت دنيا را تفهيم كرد و  بدو گفت كه خورشيد،‌ ماه، ستارگان، كهكشانها، كوههاي سر به فلك كشيده، جنگل هاي زيبا و آبشارهاي حيات دهنده و ... چگونه است، تفهيم حقيقت آخرت و بهشت و جهنم نيز، براي ما انسانها ميسر نيست تنها يك دور نمائي از آن را مي توان تصور كرد.زيرا، حقيقت آخرت چيز شگفتي است كه نه خورشيدش چو اين خورشيد است، نه فضايش به فضاي دنيا مي ماند و نه اغذيه و اشربه اش. آنجا عالم «حيوان» و حيات جاويدان است.

لذات بهشتي

«امام خميني» در شرح دعاي سحر مي فرمايند:

«از يكي از مشايخ ارباب معرفت، رضوان الله عليه، شنيدم كه مي فرمود: جرعه آبي كه در بهشت نوشيده مي شود همه لذتها را دارا است. يعني، هم لذتهايي كه به گوش در ك مي شود، مانند: انواع موسيقي و آهنگ هاي دلنشين و هم لذتهايي كه با چشم درك مي شود، چون ديدن صورتهاي زيبا و رنگ ها و شكل ها، و بقيه حواس نيز به همين قسم بهره مند مي شوند و لذت مي برند».

عالم آخرت عالم جمع الجمعي است.[2]

فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون.[3]

هيچ كس نمي داند كه در عالم غيب به عنوان پاداش نيكو كاريش چه لذت و نعمت هاي بي نهايتي كه روشني بخش ديده دل است برايش ذخيره شده است.

مرگ تكامل است

«نطفه« كه در شكم مادر«علقه» مي شود به مرحله بالاتري رسيده است و لباس والاتري از وجود بر تن او پوشانده شده. آنگاه كه«علقه» به«مضغه» تبديل مي شود،‌ باز چيزي را از دست نداده، بلكه به مرحله بالاتري رسيده است. هم چنين، در مراحل بعدي تكوين، جنين سير تكاملي را مي پيمايد تا پا به دنيا مي گذارد. در اين مرحله تولد، چيزي را از دست نمي دهد، بلكه در اين مرتبه از سير به بالاترين مرحله مي رسد. مرگ نيز چنين است. يعني، چون انسان از دار دنيا رحلت مي كند و به سراي جاويد مي شتابد چيزي را از دست نمي دهد و در او نقصاني حاصل نمي شود، بلكه به مرحله كاملتري پا مي گذارد.

سراي جاويد

جنين با ينكه در شكم مادر از چشم، گوش، دست، پا و ... برخوردار است، اما هيچ يك از آنها به كار او نمي آيد. از اين نكته استفاده مي شود كه او خلق نشده است كه دائماً در آنجا باشد، بلكه براي عالمي ديگر خلق شده است كه چشم و گوش و دست و پا و... در آن عالم مورد استفاده قرار مي گيرد. پس از تولد كه طفل رو به شد مي گذارد، چيزهايي در او پيدا مي شود كه يقيناً براي اين جهان خلق نشده است. از آن جمله، ميل فطري به يك زندگي جاويد است. از اين جهت آن عده از مردم كه مرگ را فنا شدن مي پندارند، از آن وحشت دارند.

هم چنين، انسان لذتي مي خواهد كه توام با الم نباشد و دنبال نوشي است كه همراه با نيش نباشد. طبيعي ات كه جمع بين اين دو در دنيا ممكن نيست. زيرا، عالم ماده اصطكاك دارد و انسان تا بسياري از تمايلاتش را فدا نكند؟، نمي تواند در اجتماع زندگي كند. مثلاً تشكيل خانواده و بچه دار شدن اگر چه مايه آرامش و داراي لذت ات، اما از طرفي ديگر براي انسان گرفتاريهاي فراواني به همراه دارد. تا آنجا كه روانشناسان گفته اند تربيت صحيح و كامل يك كودك  پدر و مادر را پير مي كند. پس ندگاني راحت، آرامش و امنيت مطلق، صحت و سلامتي كامل و لت دائمي بدون رنج در دنيا ممكن نيست. از اين نكته نيز استفاده مي شود كه تمامي تمايلات و غرايز منحصر به اين دنيا نيست. همه استعدادها در اين جهان از قوه به فعل تبديل نمي شود، از اين رو در مي يابيم كه بايد عالمي ابدي و جاويد باشد كه لذتش همراه با الم و نوشش همراه با نيش نيست. جائي كه حياتش مطلق و كامل است.

علل ترس از مرگ

الف: جهل

انسان وقتي حقيقت مرگ را نداند و آن را فنا و عدم پندارد، از آن هراس دارد. ولي همين كه حقيقت مرگ را آنچنان كه هست دريابد و بدان يقين پيدا كند ترسش فرو مي ريزد و مرگ را كمال خواهد يافت.

امير المومنين، عليه السلام، كه حقيقيت مرگ را به روشني دريافته است مي فرمايد:

و الله لابن ابيطالب بالموت من الطفل بثدي امه.[4]

به خدا سوگند كه انس پسر ابوطالب به مرگ بيشتراست از انس طفل به شير مادرش.

و در مورد مومنان و چگونگي علاقه آنها به مرگ مي فرمايد:

لو لا اجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب.[5]

اگر خداوند اجل و مدتي در دنيا براي ايشان(متقين) تعيين نمي فرمود از شوق و ثواب و بيم عذاب حتي يك چشم بر هم زدني نيز جاني در بدنشان قرار نمي گرفت.

ب: دلبستگي به دنيا

ترس از مرگ گاهي به خاطر دلبستگي و تعقل به دنيا است، انسان كه عمر خود را صرف تيمار بدن كرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جديد بسيار بيمناك است. زيرا، او در لجن زار طبيعت غوطه ور بوده است و با عالم جديدي كه بدانجا منتقل مي شود هيچ آشنائي ندارد. وي دنيا را منزل حقيقي خود پنداشته و به آن خو گرفته و دلبستگي شديدي پيدا كرده است، از اين رو، هنگام احتضار و قالب تهي كردن حتال بسيار بدي به او دست خواهد داد. زبان حالش را قرآن چنين بيان فرموده است:

و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هو يه فمثله كمثل الكب...[6]

اگر ما به مشيت نافذ خود مي خواستيم به آن آيات او را رفعت مقام مي بخشيديم ليكن او به زمين فرو مانده و از نفس پيرو كده است، در اين صورت مثل او و حكايت حال او به سگي مي ماند...

ولي، اگر در اين عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محكم كنيم، به پروردگار ميل و علاقه و محبت ورزيم و با ساكنين حرم قدس الهي آشنا شويم؛ به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تمسك بجوئيم و همت خود را صرف دنيا نكنيم، با شوق و اشتياق فراواني به عالم ديگر منتقل مي شويم و به محل قدس خويش پرواز مي كنيم. يعني، نه تنها از مرگ نخواهيم ترسيد، بلكه براي ما شيرين تر از عسل خواهد بود.

مرغ دلم طايري است دسي عرش آشيان

از قفس تن ملوان سير شده از جهان

از در آن خاكدان چون بپرد مرغ ما

باز نشيمن كند بر در آن گلستان

چون بپرد از جهان، سد ره بود جاي او

تكيه گه باز ما كنگره عرش دان

سايه دولت فتد بر سر عالم همي

گر بكشد مرغ ما بال و پري در جهان

عالم علوي بود جلوه گه مرغ ما

آبخور او بود گلشن باغ جنان

استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشان انقلاب امام خميني، همواره توصيه مي‌فرمودند كه دلبستگي ها را از بين ببريد. از دنيا دل بكنيد. از پول، رياست و تمام تعلقات دنيوي چشم پوشي و دوري نمائيد. اگر دل نكنيد، هنگام مرگ و جان دادن براي شما بسيار دشوار خواهد بود.

ان اخوت ما اخاف عليكم ائنان، اتباع الهوي و طول الامل فاما اتباع الهوي فيصد عن الحق و اما طول الامل فينس الاخره.

بر شما بيشتر از دو چيز مي‌ترسم: پيروي از هوا و آرزوي دراز. زيرا، پيروي از هوا باعث روي گرداندن از خداوند مي‌شود و آرزوي دراز موجب فراموشي آخرت.

ج: تهيه نكردن توشه براي آخرت

سبب سوم ترس از مرگ، اين است كه ما توشه راهي براي سفر آخرت مهيا نكرده ايم و عمل نيكي نداريم تا باعث نجات ما شود.

قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء‌لله من دون الناس‌ فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم و الله عليم باظالمين.[7]

اي پيامبر، يهوديان را بگو اگر مي پنداريد كه به حقيقت دوستدار خدا هستيد و ديگر مردم نيستند، پس تمناي مرگ كنيد اگر صادقيد. درحالي كه در اثر كردار بدي كه به دست خود از پيش فرستادند، ابداً آرزوي مرگ نمي‌كنند. بلكه، از آن هراس دارند و خداوند از كردار ستمكاران آگاه است.

جلسه چهارم

اثبات اصل معاد

هر كه به وجود خداوند اقرار دارد، به معاد نيز معتقد است. ظاهراً  كسي را نمي‌توان يافت كه به مبدأ معتقد باشد، ولي معاد را انكار كند. دلايل فراواني براي اثبات اصل معاد آورده شده است. ولي، چون بحث ما در چهار چوب قرآن است، تنها به ادله‌اي اشاره مي‌كنيم كه متخذ از قرآن باشد.

فطرت

از جمله ادله‌اي كه براي اثبات روز جزا مي‌آوريم، دليل فطرت است. يعني، اگر انسان خودرا از اصطلاحاتف خرافات و اشتغالات خالي كند، لاجرم پي به«مبدأ» مي‌برد و از آن بع «معاد» مي‌رسد.

«فطرت» يعني يافتن در مقابل«علم» كه دانستن است. ما به شخصي كه در برابرمان نشسته است علم داريم. اما،«علم بالعرض»نه« علم ذات». يعني، بهآنچه در ذهن ما از خارج منعكس شده است علم داريم.

اما وقتي احساس تشنگي مي‌كنيم. اين احساس نوعي يافتن است.

قرآن شريف در مورد مبدا مي فرمايد:

فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الي البر ادا هم يشركون.[8]

مردم مشرك و نادان چون به كشتي نشينند‌(و به دست امواج خطر افتند) در آن حال خدا را با اخلاص كامل فرا مي‌خوانند. و چون از خطر دريا به ساحل نجات رسيدند باز به خداي يكتا شرك مي‌ورزند.

 آنگاه كه انسان خود را اسير درياي طوفاني بيابد، امواج خروشان و متلاطم دريا را ببيند كه هر آن او را به كام خود فرو مي‌كشد، و بنگرد كه چگونه اسباب او را فرو مي‌گذارد، در آن حال فرياد و توسلش به سوي خداوند بلند مي‌شود و فطرتاً مي‌يابد كه تنها خداوند تعالي است كه منجي او تواند بود. ايمان به مبدا در چنين حالتي همچون يافتن احساس تشنگي فطريست. ولي، چون از خشم دريا مي‌رسد، دوباره فطرت خود را به دست فراموشي مي‌سپارد و مشرك مي‌شود.

مصداق آيه شريف مي‌شود كه فرمود:

لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله.[9]

    هيچ كسب و تجارتي آنان را از ياد خدا غافل نمي‌كند.

نور فطرت چنين كساني همواره فروزان و راهنماي آنان است و به چشم دل باري تعالي را مشاهده مي كنند. چنان كه در زيارت عرفه مي‌خوانيم:

متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي اليك عميت عين لا تراك.[10]

تو كي از نظر پنهاني تا دليل و برهان محتاج باشي و چه وقت از ما دور شدي تا آثار و مخلوقات، ما را به تو نزديك نسازد؟! كور باد چشم دلي كه تو را نبيند.

همه عالم به نور نوست پيدا

كجا گردي تو از عالم هويدا

دوري نكرده اي كه شوم طالب حضور

غائب نگشته اي كه هويدا كنم تو را

بنابراين، انسان فطرتاً به«مبدا» و «معاد» اعتقاد دارد. ولي، براي هوي و هوس و زندگي  دو روزه دنيا فطرت را آلوده و چشم دلش را كور مي‌كند و معاد را منكر مي‌شود تا راحت و رها از عذاب وجدان سرگرم دنيا و لعب شود.

هدفدار بودن آفرينش

دليل دوم براي اثبات معاد هدفدار بودن خلقت است. زيرا، اگر معاد نباشد لازم مي‌آيد كه عالم هستي لغو باشد. درست مثل بازي كودكانه‌اي كه طي آن كودكي ساعت‌ها زحمت مي‌كشد تا مثلاً خانه‌اي چوبي يا گلي بسازد. سپس، يا يك لگد، زحمت روزانه خود را به باد مي‌دهد. البته، اگر چه كار اين كودك عبث و بيهوده مي‌ماند، ولي غايتي دارد كه آن بازي كردن است. ولي بي هدفي خلقت از آن نيز بدتر است چون بي‌غايت و لذا باطل خواهد بود. از اين رو، بايد معاد وجود داشته باشد تا جهان لغو نباشد. زيرا، سراسر هستي حكايت از تدبير حكيمانه جهان مي‌كند و اين واقعيت بر همه آشكار است.

چگونه به باور مي‌نشيند كه از پي آن خاكي كه نطفه مي‌شود، نطفه‌اي كه به انسان بدل مي‌شود و انساني كه با اين همه مشقت و خون جگر، ساليان دراز بار زندگي پر رنجي را به دوش مي‌كشد، فرجامي نباشد و با مرگ انسان اين همه فرآيندهاي حيات بي انجام بماند؟! اگر«معاد» نباشد س ظالم و مظلوم را كي تفاوت باشد؟ و آفرينش چگونه توجيه شود؟!

زبان قرآن در اين باره چنين است:

افحسبتم انما خلقنا كم عبثنا و انكم الينا لا ترجعون.[11]

آيا چنين پنداشتند كه شما را عبث و بيهوده آفريده ايم و(پس از مرگ) به سوي ما باز نخواهيد گشت؟!(چه تصور باطلي است).

و ما خلقنا السماء و الارض و مابينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل كفروا من النار.[12]

ما آسمان و زمين و هر چه بين آنهاست را به بازيچه و باطل نيافريديم. اين گمان كافران است. واي بر كافران از عذاب سخت آتش دوزخ.

يعني، تصور هدفدار نبودن آفرينش گمان كساني است كه كافرند و به معاد اعتقاد ندارند و اگر نه آن كه مبدا معتقد است حتماً معاد را مي‌پذيرد. قرآن در جاهاي ديگر نيز مي‌فرمايد: اگر معاد نباشد و مسير و منتهاي سير عالم هستي خداوند نباشد، بيهودگي آفرينش لازم مي‌آيد،‌و لغويت و بطلان از ساحت مقدس پروردگار بسي دور است. زيراف باري تعالي خالق عقل است و كار غير عقلاني نمي‌كند.

پس، بايد معاد وجود داشته باشد تا عالم هستي عبث و باطل.

عدالت خداوند تعالي

عدالت سومين دليلي است كه در اثبات معاد به كار مي‌آيد.

عدالت خداوند حكم مي‌كند كه بايد روزي باشد كه به اعمال و رفتار و گفتار مردم رسيدگي شود و اگر«معاد» و رسيدگي و حساب و كتاب در ميان نباشد لازم مي‌آيد كه در دستگاه ربوبي ظلم باشد. يعني، عدم وجود معاد با عدالت الهي سازگار نيست.

اگر معاد نباشد، خون آشامي چون صدام، كه هزاران انسان را به كام مرگ فرو برده، و بي عفتيها كرده و منابع حياتي مسلمين را به نابودي كشانده است، چگونه كيفر شود؟!‌ مگر قصاص يكبار- نه صدها بار- به دار آويخته شود، تاوان خونهاي بي گناه را تواند بود؟

پس، داد ستمديدگان را تنها با وجود معاد مي‌توان از بيداد گران گرفت، و چون عدالت الهي مقتضي دادرسي بي كم و كاست است، لذا تحقق عدالت الهي بدون وجود روز«معاد» ميسر نيست.

يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره.[13]

در روز قيامت مردم به طور پراكنده از قبرها بيرون مي‌آيند تا پاداش نيك و بد اعمال خود را ببينند، پس در آن روز هر كس به قدر ذره‌اي كار نيك كرده باشد،(پاداش) آن را خواهد ديد، و هر كس به قدر ذره‌اي كار زشت مرتكب شده باشد، او هم به كيفرش خواهد رسيد.

بنا بر آيه شريفه، حتي اگر به حساب ذره‌اي از اعمال خير و شر در روز قيامت رسيدگي نشود با عدالت خداوند مغايرت دارد.

پس، وجود«معاد» ضروري و لازم و حتمي است و به تعبيري ديگر«معاد» بر خدا لازم و واجب است. البته، اين وجوب و لزوم از نسخ وجوبي كه بر عهده انسانهاست، نيست. بلكه، بمانند نورانيت خورشيد است. اشراق انوار شمس جزء لاينفك و لازمه اوست. زيرا، خورشيد نمي تواند نوراني نباشد. چه در آن صورت خورشيد نيست. بنابراين،«عدل» و به تبع آن «معاد» هم لازمه وجود باري تعافلي است.

رزمنده‌اي كه از بسياري از لذتها گذشته و به پيكار بي امان مشغول است با كسي كه با جنگ بيگانه است كي تواند يكسان بود! بين اين دو هم دردنيا فرق است و هم در آخرت. او در دنيا  به نورانيت و صفاي دل و مقامات معنوي نائل مي‌شود و در آخرت به سعادت ابدي مي‌رسد و در بهشت در كنار اولياء و انبياء و صديقين منزل مي‌كند.

اما، اين كه در حال و هواي رزم بي‌امان اسلام و كيفر نيست، چه جاي عدالت باشد كه همچون او پاداش ببيند؟!

از اين رو، قرآن به كساني كه در شرايط دشوار از حريم اسلام و انسانيت پاسداري مي‌كنند و در رزم مردانه حماسه‌هاي جاويدان مي‌آفرينند چنين خطاب مي‌كند:

يا ايها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.[14]

سير تكاملي انسان

دليل چهارم براي اثبات معاد قانون استكمال است. اين قانون در قرآن با اين تعبير بيان شده است كه انسان در ابتدا خاك بود، سپس نطفه شد، پس از آن، به علقه تبديل شد، از علقه نيز مضمه تغيير يافت و آن گاه انسان شد. ابتدا، طفلي بيش نبود، ‌پس آنگاه از طفوليت پا به نوجواني گذاشت سپس به جواني رسيد، سرانجام پيري و مرگ فرارسيد، و بعد از مرگ استكمال ديگري هم بايد باشد تا اين سير ناقص نباشد. بنابراين؟، دفتر حيات انسان با مرگ بسته نمي‌شود و سير تكاملي او ادامه مي‌يابد و اين تعبيري از آيات مبارك«انا لله و انا اليه راجعون»[15] و «ان الي ربك المنتهي»[16] است.

يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقنا كم من تراب ثم نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه لبين لكم و نقر في الارحام ما نشاء الي اجل مسمي ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشد كم و منكم من يتوفي و منكم من يريد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شئنا و تري الارض هامده فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج.[17]

اي مردم اگر شما در روز قيامت و قدرت پروردگار بر بعث مردگان شك داريد،( به اين دليل توجه كنيد) كه ما شما را نخست از خاك بيافريديم. آنگاه از نطفه و پس از آن از خون و سپس از پاره‌اي گوشت تمام و ناتمام،‌تا در اين انتقال و تحولات قدرت خود را بر شما آشكار كنيم و از نطفه‌ها آنچه را مشيت ما تعلق گيرد در رحمها قرار دهيم. تا به وقتي معين طفلي از رحم بيرون آوريم. تا زندگي كرده و به حد بلوغ و كمال برسيد. برخي از شما بميريد و برخي ديگر به سن پيري و دوران ضعف و ناتواني رسد. به طوري كه پس از دانش و هوش به جائي رسد كه ديگر هيچ نفهمد(و دليل ديگر براي اثبات معاد اين است كه) زمين را بنگريد وقتي كه خشك و بي گياه باشد آنگاه باران بر آن فرو باريم، تا سبز و خرم شود و(تخم ها) نمو كند و از هر نوع گياه زيبا برويد.

مولوي نيز به زبان شعر قاون سير تكاملي انسان را چنين سروده:

از جمادي مردم و نامي شدم

و زنما مردم ز حيوان سر زدم

مردم از حيواني و آدم شدم

پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم

جمله ديگر بميرم از بشر

تا بر آرم از ملائك بال و پر

وز ملك هم بايدم جستن زجو

كل شي هالك الا وجهه

بار دگر از ملك پران شوم

آنچه در وهم تو نايد آن شوم[18]

پى‏نوشتها:‌


1.شيخ الرئيس در «شفا» مي فرمايد:« انسان را بيش از يكبار نمي توان ديد». يعني انسان پيوسته در سير است و در هر بار دومي كه به او نگاه مي كنيم غير از انسان مرتبه اول است.

شيخ الرئيس ابوعلي: مشهور به ابن سينا، از اكابر حكماء اسلام است. وي در ده سالگي قران را حفظ كرد و در همان اوان، منطق و هندسه و نجوم را آموخت. سپس، به كسب علوم طبيعي و حفظ كرد و ما بعد الطيعه و طب پرداخت. وي داراي آثار متعددي است، از جمله آثار مهم وي كتاب«شفا» در منطق و طبيعيات و الهيات است. هم چنين،‌كتاب«قانون» وي در طب از جمله مهم ترين كتابهاي جهان است. از آثار ديگر شيخ مي توان تفسير چند سوره آخر قرآن، سريان عشق در همه موجودات، كيفيت استجابت دعا را نام برد.

2.روز قيامت تمام اجزاء و جوارح واحد دارند. يعني هر عضوي كه از نعمتي بهره‌مند شود باقي اعضاء هم لذت مي‌برنذ.

3.سورة سجده، آيه 17.

4. نهج البلاغه فيض،صفحه 57.

5. نهج البلاغه فيض،صفحه612.

6.سورة اعراف، آيه176.

7. سورة جمعه، آيات7تا6.

8. سورة عنكبوت، آيه 65.

9. سورة نور، آيه37.

10. دعاي عرفه.

11. سورة مومنون، آيه115.

12. سورة ص، آيه 27.

13. سورة زلزال،‌ آيات8-6.

14. سورة فجر، آيات 30-27.

15. سورة بقره، آيخ156.

16. سورة نجم، آيه42.

17. سورة حج آيه5.

18. مثنوي مولوي.