معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱ -


درآمدى بر مقدّمه چاپ سوم

ستايش و تمجيد بى دريغ جمعى از استادان فلسفه و فقاهت و همچنين برخى از فرهيختگان محترم دانشگاهى و حوزوى به ويژه فيلسوف شهيد علامه مطهرى و متفكر گرانسنگ استاد فقيد محمد تقى جعفرى از اين كتاب، موجبات شرمندگى اين جانب را فراهم كرد. بدين جهت پيوسته در انتظار فرصت مناسبى بودم كه با تكميل و بازنويسى كتاب، از شرمندگى بيرون آمده، بتوانم سپاسگزار حسن نظر و الطاف آنان باشم.خوشبختانه در آغاز سال 78 توفيق نصيبم شد و توانستم در مدت يك ماه كار را به‏سرانجام برسانم.اميدوارم آنچه تقديم خوانندگان مى‏شود، مفيد باشد. در اين كتاب كوشيده‏ام معاد را از ديدگاه اديان و مذاهب مختلف بررسى كنم، تا براى تمامى خداپرستان سودمند باشد و نسل‏هاى جوان بتوانند در برابر ملحدان و منكران رستاخيز به مقابله علمى بپردازند و از آسيب‏هاى اعتقادى مصونيت پيداكنند.

شايسته است از تذكرات سودمند شوراى محترم كتاب مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى و حجةالاسلام امينى كه مرا در بازنويسى كتاب مدد كردند، تشكر كرده و يادآور شوم تكرار برخى آيات و روايات و نيز مطالب، به دلايل مختلف صورت گرفته، خالى از حكمت و فايده نبوده است.

گستردگى معانى آموزه‏هاى دينى و امكان استفاده از آن در مجال مختلف، و نيز استقرار برخى از اين مستندات در ذهن خواننده، چنين تكرارى را مى‏طلبيد.

در پايان از نظريات انديشه‏گران استقبال كرده، منتظر رهنمودهاى شما هستم.

با احترام

‏محمد باقر شريعتى سبزوارى‏
فروردين 78
قم‏

پيشگفتار

زمانى كه استعداد نويسندگى را در خود يافتم، مصمم شدم براى جامعه و نسلى كه بدان احساس دلبستگى و علاقه دارم، تلاش كنم؛ تا گره‏اى از مشكلات آنان را بگشايم.

از حُسن اتفاق به كتاب داستانى برخوردم كه بيش از 150 صفحه نداشت، ولى نويسنده در مقدمه آن نوشته بود كه اين «رمان»، حاصل هفت سال تحقيق و تلاش است! سخت به تعجّب افتادم كه چگونه يك رمان نويس، براى نوشتن يك داستان، ساليان متمادى رنج مى‏برد و دقت و مطالعه مى‏كند، ولى ما عميق‏ترين مباحث اسلامى، اجتماعى و مسائل حساس سياسى، اقتصادى، فلسفى و فرهنگى را، با شتاب نوشته و منتشر مى‏كنيم!

ده‏ها جلد كتاب در موضوعات گوناگون در كوتاه‏ترين زمان از يك نويسنده چاپ و منتشر مى‏شود. او شبانگاه تأليف مى‏كند و بامداد به چاپ مى‏رساند! چه عمر با بركتى!

بى‏ترديد اين گونه نوشته‏ها چون محتوا ندارد، راهگشا نيست، و چه بسا باعث گمراهى و انحراف گردد.

ثمره طبيعى شتابزدگى‏ها، ابتذال فرهنگ و دانش اجتماع است؛ مضافاً اين كه اقتباس، جاى ابتكار، و شعار، جايگزين تحقيق و استدلال مى‏شود و يك نظريه و طرح تحليلى به عناوين مختلف و اسامى گوناگون چاپ و منتشر مى‏گردد.

اين نابسامانى‏هاى فرهنگى بيش از همه، گريبان‏گير مسائل اسلامى شده است، چون هر گروه و سازمان سياسى خود را مبتكر جهان‏بينى و ايدئولوژى پنداشته، تخصص و فقاهت فقيهان و محققان را نفى مى‏كند. آنها حتّى امامت را گسترش مى‏دهند، تا خود بر كرسى مرجعيت و فقاهت تكيه زنند و به زعم خويش امام و پناهگاه خلق باشند! ولى آنها به فرمايش على(ع) از مبغوض‏ترين خلايق در پيشگاه خدا به‏شمار مى‏روند. اين گروه با مشتى اصلاحات و لاطائلاتى كه اندوخته‏اند، خود را حلاّل همه مشكلات و مرجع همه درگيرى‏ها و تضادها به حساب مى‏آورند.(1)

به اميد روزى كه انقلاب شكوهمند اسلامى ايران از پرتو وصاياى امام‏خمينى(ره) مشعلى فرا راه گمراهان گردد و بر آفرينش‏هاى فرهنگى، نظارت دقيق و عنايت عميق شود، تا مكتب انقلابى و پرتوان اسلام از چنگال خرافات ارتجاعى و نوپردازى‏هاى التقاطى و روشنگرى‏هاى انحرافى رها شده؛ نسل جوان آسيب‏پذير و جوياى حقيقت از زندان قالب‏هاى پيش ساخته تشكيلاتى و گروهى، آزاد گردد، و بتواند در پرتو آزاد انديشى و استقلال فكرى از كمند معبودهاى مكتبى و ايدوئولوگ‏هاى حرفه‏اى نجات يابد. ضرورت تبيين جهان‏بينى اسلامى ايجاب نمود بيش از ده سال در مسأله پيچيده «معاد» به مطالعه و تحقيق بپردازم، تا اين باور مقدس و نشاطآور را از چنگ موهومات عوامانه و بافته‏هاى التقاطى و مادى‏گرايانه رها ساخته و به صورت مستندات علمى و فلسفى در خدمت جهان‏بينى نسل بالنده و كسانى كه از افكار بسته خسته شده‏اند، بگذارم تا براى فداكارى‏ها، ايثارها، شهادت‏ها، رشادت‏ها، انفاق‏ها و خدمت‏ها، تفسيرى منطقى و توجيهى مكتبى در دسترس باشد، چون حماسه سرايى‏ها و خيال پردازى‏هاى مكاتب مادى و التقاطى نمى‏تواند روح انسان متفكر را قانع سازد؛ زيرا سكوت به معناى پذيرش ذهن نيست.

اين جانب - در حد شايستگى علمى و فكرى - پس از تنظيم دستاوردهاى پژوهش ده ساله، و پيش از انتشار، نوشتار حاضر را در اختيار صاحب نظران مذهبى، فلسفى و علمى گذاشتم تا از نظر آنان بهره‏مند شوم. نخست جمعى از آنها كتاب را مورد مطالعه قرار دادند(2) و سپس فيلسوف عالى مقام، شهيد ايمان و عقيده آيت الله مطهرى(ره) با همه گرفتارى‏هاى علمى و اجتماعى كه داشتند، كتاب را از آغاز تا انجام مورد بررسى قرار داد. نظر اصلاحى و تكميلى آن شهيد مورد استفاده قرار گرفت و اينك به صورت كتاب به خوانندگان عزيز تقديم مى‏شود. در زمان حاكميت طاغوتيان، كه مسائل اصيل اسلامى زير سانسور شديد بود، از چاپ اين كتاب جلوگيرى به عمل آمد، ولى در جلسات تفسيرى كه در تهران داشتم، با دانشجويى آشنا شدم كه اصرار داشت كتاب را مطالعه كند. از اين‏رو بخشى از آن را در اختيارش گذاشتم. در آبان 53 اين‏جانب در زندان ستمشاهى گرفتار آمدم. پس از يك سال و اندى خبر رسيد دانشجوى مزبور دستگير و مورد شكنجه قرار گرفته است، ولى گفته مى‏شد تمام اسناد و مدارك را - قبل از گرفتارى - به مكان امنى منتقل ساخته است. چندى نگذشت كه آن دانشجو شهيد شد و بنده آزاد شدم و پس از سه سال كه در جستجوى كتاب بودم، به نتيجه‏اى نرسيدم، ولى مباحث اساسى كتاب محفوظ ماند و پس از بازنگرى و بازنويسى به چاپ رسيد.

چند تذكر لازم

در پايان، توجه شما عزيزان را به چند نكته جلب مى‏نمايم.

1. تنظيم و نگارش اين كتاب در سال 1352 خاتمه يافت و مورد بررسى شخصيت‏هاى علمى و فلسفى قرار گرفت. پس از آن، اصلاحات اساسى و تجديد نظر بنيادى در آن، انجام گرفت؛ ولى پس از انقلاب اسلامى و اشتغال به مسائل اجرايى، توفيق بازنگرى نهايى و اصلاح لازم حاصل نشد تا با تحولات نگارشى زمان همخوانى بيش‏ترى داشته باشد.

2. به رغم اين كه نگارنده بيش از ده سال درباره معاد تحقيق و پژوهش نموده است، اگر نوشته جامع و جذّابى در دسترس بود و مى‏توانست خلأ موجود را پر كند، و صنف‏هاى مختلف فرهنگى جامعه انقلابى ما را قانع سازد، بى‏ترديد براى چاپ و نشر آن اقدامى صورت نمى‏گرفت، ولى كتابى كه مكانيسم معاد جسمانى، چگونگى عالم برزخ، كيفيت حيات و سؤال قبر و شبهات مختلف ناباوران و روشنفكرنمايان را مطرح ساخته و بررسى دقيقى به عمل آورده باشد، به چشم نمى‏خورد. بنده ادعا ندارم كه جنبه‏هاى گوناگون اين بحث پيچيده و ماوراى طبيعى را كاملاً مطرح و تبيين نموده‏ام، بلكه مسير را براى متفكران هموار ساخته و شيوه‏هاى تحقيق را به روى آنان باز كرده‏ام.

3. ترسيم معاد جسمانى و اثبات آن، كه از پيچيده‏ترين مباحث قيامت به شمار مى‏رود، با استفاده از نظريات مختلف انديشه‏گران مذهبى - پس از حذف و اضافات و جمع‏بندى - براى نخستين بار با ارائه تصويرهاى مختلفى از معاد جسمانى، مطرح شده است و به علت عدم تضاد با ظواهر قرآن و سنت و اصول علمى و عقلى، نقدى بر آنها صورت نگرفته است، تا با تمام ذوق‏ها، فرهنگ‏ها و انديشه‏ها سازگار باشد. در زمينه اثبات اصل معاد نيز با تقديم دلايل مختلف، اين هدف تعقيب گرديده و اين باور مذهبى با بيان‏هاى مختلف و فرهنگ‏هاى گوناگون به ثبوت رسيده تا براى همگان سودمند و قابل درك باشد.

4. در اين مجموعه، مسأله عالم برزخ و معماى حيات و قبر و پرسش فرشتگان، به گونه‏اى قابل قبول بررسى گرديده، از طريق روايات صحيح، قبر به مفهوم جايگاه روح انسان در برزخ تفسير شده و عدم بازگشت روح در قبر نيز تبيين گرديده است. از اين رو بسيارى از اشكالات مُنكران -خودبه‏خود - منتفى گرديده است. طرح ده‏ها موضوع ديگر، كه در گذشته، در پرده ابهام و اجمال باقى مانده بود، از ديگر مباحث كتاب است.

5. از آن رو كه بررسى و شناخت معماى معاد از مهم‏ترين مسائل فلسفى و مذهبى است، و مى‏تواند در تاريخ و سرنوشت فرد و جامعه نقش تعيين كننده‏اى ايفا كند، از فضلا و صاحب نظران فرزانه تقاضا دارم نظريات خود را به قم، دفتر تبليغات اسلامى ارسال كنند، تا مورد استفاده قرار گيرد.

اين مجموعه كلامى، فلسفى، علمى، و دينى فراهم آمد تا به اثبات يكى از اصول مسلّم همه اديان الهى بپردازد. از اين رو، مسأله سرنوشت پس از مرگ و معاد، مورد اتّفاق تمام دين‏باوران حقيقى است و بايد پيروان اديان الهى، زندگى بازپسين را با دلايل خردپذير بشناسند و شبهات منكران را برطرف سازند.

بار ديگر لازم مى‏دانم از مسؤول محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى و آقايان اشرفى، معصومى و ديلمى تشكر كنم كه با علاقه و پشتكار به چاپ اين كتاب همت گماشتند. و آخر دعوانا أن الحمدلله ربّ العالمين.

مقدّمه استاد محمدتقى جعفرى(ره)

بسم الله الرحمن الرحيم

مطالعه همه جانبه حيات بشرى و اطلاع لازم و كافى از اين پديده با اهميت كه ملاك همه اهميت‏ها با ابعاد و استعدادهاى آن سنجيده مى‏شود، حقيقتى را براى ما روشن مى‏سازد كه ناديده گرفتن آن، مساوى [با] ناديده گرفتن خود حيات است. اين حقيقت عبارت است از اصالت و پايدارى آن سه سؤال نهايى كه در طول قرون و اعصار مغز هيچ انسان آگاه و خردمندى را رها نساخته است، مگر اين كه پاسخ قانع كننده‏اى براى آنها پيدا كند. آن سه سؤال - كه نه ديروز را مى‏شناسد و نه امروز و فردا را - عبارت است از «از كجا آمده‏ام؟ براى چه آمده‏ام؟ به كجا مى‏روم؟»

كسى كه مى‏گويد: اگر پيدا كردن پاسخ قانع كننده و صحيح براى اين سه سؤال ضرورت داشت، اين همه مورد بى‏اعتنايى اكثريت چشمگير انسان‏ها قرار نمى‏گرفت، بايد توجه داشته باشد كه اكثريت قريب به اتفاق انسان‏ها در همه جوامع درباره اصل ضرورى «تعديل و تنظيم منطقى صيانت ذات» كه اصل‏الاصول حيات بشرى است، همواره بى‏اعتنايى اسف‏انگيزى از خود نشان داده و صيانت معقول ذات را به خودخواهى طرد كننده «جز خود» مبدّل ساخته و با اين تبديل همه سطور كتاب تاريخ خود را با خون و خونابه نوشته است. آيا شما از اين بى‏اعتنايى شرم‏آور مى‏توانيد عدم ضرورت يا بطلان اصل‏الاصول را نتيجه بگيريد؟! آيا مى‏توان گفت: اين بى‏اعتنايى اسف‏انگيز كه قطعاً در محروم ساختن جويندگان حق و حقيقت از شناخت واقعى انسانى و در مختل كردن حركت تكاملى انسان‏ها بزرگ‏ترين نقش را بازى كرده است، دليل عدم ضرورت تعديل و تنظيم منطقى «صيانت ذات» مى‏باشد؟! همچنين بريدن سه سؤال فوق از يكديگر و آماده كردن پاسخ براى بعضى از آنها بدون ديگرى، بى‏شباهت به توقع داشتن شكل مثلث با يك يا دو ضلع نيست! زيرا بديهى است كسى كه نداند از كجا آمده است، قطعاً نخواهد فهميد كه به كجا خواهد رفت؛ يعنى تعيين هدف اَعلاى حيات بانظر به همه جوانب آن در پهنه هستى كه جلوه‏گاه قانون است، با قطع نظر از مبدأ واقعى و اصلى حيات و حركت آن هرگز امكان‏پذير نخواهد بود. اين همان اصل اساسى است كه عارف‏ترين حيات‏شناس كاروان طولانى و انبوه انسان‏ها اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع) پى‏ريزى فرموده است كه:

اِنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ أيْنَ جِئْتَ لاتَعْلَمُ اِلى أيْنَ تَذْهَبُ؛(3)

اگر ندانسته‏اى كه از كجا آمده‏اى، نخواهى فهميد كه به كجا مى‏روى.

نيز كسى كه نداند به كجا مى‏رود و پايان و هدف حياتش چيست، قطعاً نخواهد فهميد كه براى چه به اين دنيا آمده است؛ چنان كه اگر نداند از كجا آمده است، باز هيچ راهى براى شناخت اين كه مقصد حقيقى از زندگى در اين دنيا چه بوده است، نخواهد داشت.

به بيانى ديگر، تنها تحول شگفت انگيزى كه در مغز و روح اين افراد به وجود مى‏آيد تحركِ كارگاه مطلق سازى است ؛ يعنى هر چيزى را كه مطلوب مى‏دانند آن را مطلق مى‏سازند تا حسّ مطلق خواهى خود را اقناع نمايند و از حكيم على الاطلاق و قيامت فاصله بگيرند، غافل از اين كه، مكتب خداپرستى و معادگرايى فقط مى‏تواند پاسخ درستى براى آن سه سؤال اصولى ارائه دهد. تا به ميزان فاصله‏گرفتن از قدرت و حكمت مطلق و احساس مطلق خواهى را قانع نمايند و خلأ روانى خويش را برطرف سازند غافل از اين كه آنان معبودهاى متنوعى را در مقاطع مختلف و متناسب براى خروج از بن‏بست‏ها ناگزيز انتخاب مى‏كنند تا مگر بتوانند كمبودها و حقارت‏هاى خود را با تقليد و پيروى از آنان برطرف سازند.

وقتى انسان نداند كه مقصد نهايى زندگى‏اش چيست، قطعاً از تفسير و توجيه زندگىِ خود ناتوان خواهد بود. به همين دليل آنان كه در اين دنيا بدون اعتقاد به معاد و ابديت زندگى مى‏كنند، به هيچ وجه اهميتى به سؤال: از كجا آمده‏ام، براى چه آمده‏ام و به كجا مى‏روم، نمى‏دهند و از اين كه اهميتى به سه سؤال مزبور نمى‏دهند، نه تب مى‏كنند و نه سرما مى‏خورند. چشم درد هم نمى‏گيرند و در خور و خواب و خشم و شهوتشان هم خللى به وجود نمى‏آيد.

چنان كه اگر «منِ» خود را هم ناديده بگيرند، خارى در پايشان نمى‏خلد و شيشه‏هاى سفيد عينكشان تيره و تار نمى‏گردد. تنها تحولى شگفت‏انگيز كه در مغز و درون روح آنان ايجاد مى‏گردد، اين است كه كارگاه مطلق‏سازى مغزشان شديداً به كار مى‏افتد و هر مفهومى را كه مورد درخواست خود قرار بدهند، با فعاليت‏هاى ذهنى آن را مطلق نموده و از اين راه به جاى ايمان به مبدأ و معاد - آن مطلق واحد - كه‏مى‏تواند پاسخگوى سه سؤال فوق باشد، مطلق‏هاى بى‏شمار براى خود مى‏سازند! به عنوان مثال: شخصيتى كه آنان را به خود جلب مى‏كند، با اين كه آن شخصيت پيش از ساليان، بلكه پيش از قرن‏ها پوسيده و ازبين رفته است و چنان سطوح مختلف مغزى و روانى آنان را اشغال مى‏كند كه يا خود يك حقيقيت مطلق تلقى مى‏شود و يا سد راه عبور به سوى مطلق حقيقى مى‏گردد.

ممكن است مطلقى را كه ذهن به وجود مى‏آورد، زيبايى بوده باشد و ممكن است مقام و قدرت، و اگر مقدارى با انسان‏ها سر و كار داشته باشد و يا بخواهد با تمجيد و تحسين انسان‏ها خود را مطرح نمايد، مطلقى به نام انسان مى‏سازد و اين موجود را كه غالباً با بيمارى خودخواهى از اطلاق مى‏افتد و خود را به دست زوال و فنا مى‏سپارد و اغلب با دست خود ميدان تنازع در بقا را به چنگيزها و تيمورلنگ‏ها و سزاربورژياها و بناپارت‏ها باز مى‏كند، به درجه‏اى بالاتر از خدايى مى‏رسانند و حس مطلق‏جويى خود را اشباع مى‏نمايند! ولى همه اين بازيگرى‏هاى ذهنى و تسليت‏ها و شك و انكارها هيچ خللى در واقعيت به وجود نمى‏آورد. و نمى‏تواند براى آن انسان‏ها كه با عقل سليم و شعور ناب و فطرت پاك صداى ابديت را در اندرونشان مى‏شنوند، تعيين تكليف نمايد. اين انسان‏هاى حيات‏شناس ما بين انسان عادل و وارسته و فداكار در راه خدمت به انسان‏ها را با اشقيا و جلادان و خودكامگانى كه مبناى حيات خود را بر دروغ و نيرنگ استوار ساخته‏اند، فرق مى‏گذارند. اين انسان‏هاى رشد يافته نمى‏توانند حتى لحظه‏اى بدون اعتقاد به حكمت و هدف، زندگى اين دنيا را قابل اعتنا بدانند. اگر اين دنيا را گذرگاه و آزمايشگاهى بزرگ براى آمادگى به حيات والاترى كه همه موجوديت آنان را به فعليت برساند، ندانند، كم‏ترين علاقه‏اى به تماشاى آفتاب و ماليدن خاك كره زمين و تنفس و توليد مثلى كه درباره حيات چيزى نخواهد فهميد، نشان نمى‏دادند و آرامگاه زير خاك تيره را بر اين زندگى بى‏تفسير ترجيح مى‏دادند، زيرا يك مغز رشديافته اگر چه در اولين مراحل رشد هم بوده باشد، مى‏داند:

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى
گر نه اين روز دراز دهر را فرداستى

يك مسأله با اهميتى كه در جملات مورد تفسير ديده مى‏شود، جسمانى بودن معاد است كه تصورش براى برخى از متفكران دشوار بوده است، زيرا اگر معاد روحانىِ محض بود، بيرون آمدن از گورها و آشيانه‏هاى پرندگان و جايگاه‏هاى درندگان و غيرذلِك مفهومى نداشت، زيرا اين اجزاى بدن جسمانى است كه در آن جايگاه‏ها متلاشى مى‏شوند و به صورت ذرات درمى‏آيند؛ نه ارواح انسان‏ها كه از عالم ماده و ماديات پرواز مى‏كنند. دلائلى را كه براى نفى معاد جسمانى آورده‏اند، مانند «محال بودن برگرداندن معدوم» و «اين كه معاد جسمانى مستلزم برگرداندن زمان است كه خود مستلزم برگرداندن همه كارگاه طبيعت است كه زمان از محصولات آن است»، ضعيف و خالى از دقت است، زيرا بايد توجه داشت كه بر فرض محال اگر متفكران معتقد به امكان‏ناپذير بودن معاد جسمانى‏باشند، اين يك حقيقت كاملاً جدّى و روشن است كه بى‏اعتنايى به سه سؤال بنيادين فوق، يا منتفى ساختن آنها از ديدگاه عقل و وجدان، هيچ مسيرى جز آنچه را كه اپيكوريان‏(4) يونان و چارواك‏هاى هند و نيهيليست‏هاى‏(5) (پوچ‏گرايان) منكر وجود خويشتن پيش پاى آدميان مى‏نهند، باز نخواهد كرد. اين همان مسير بى‏آغاز و بى‏انتها و بى‏مقصد هدونيست‏ها(6) (سرخوشان) است كه جز گشتن به دَوْر خيالى «من» با انگيزه «من، هدف و ديگران، وسيله» هيچ منطقى را نمى‏توانند بپذيرند. كسانى كه مرگ را پايان همه موجوديت آدمى مى‏دانند و انسان را مانند ديگر حيوانات از خاك آمده‏اى تلقى مى‏كنند كه پس از چند صباح زندگى غيرقابل تفسير و توجيه رهسپار زير خاك مى‏شود و از بين مى‏رود و ديگر هيچ، و با اين حال انسان‏ها را به بد و خوب تقسيم مى‏كنند و دم از شايستگى پديده اخلاق و وارستگى و فضيلت مى‏زنند و ميان سقراط و نرون تفاوت مى‏گذارند؛ يا واقعاً نمى‏فهمند كه تناقض گويى يعنى چه، و يا به بيمارىِ فراموشى مبتلا هستند كه گفته خود را در يك لحظه پيش، در لحظه بعدى فراموش مى‏كنند. با نبودن هدف اعلا براى زندگى، هيچ فرقى ميان ابراهيم و موسى و عيسى و محمد - صلوات اللّه عليهم - از يك طرف، و طواغيت خودكامه دنيا از طرف ديگر نمى‏ماند.

اين يك استدلال بسيار محكم و متين است كه در بيت زير از ناصر خسرو مى‏خوانيم:

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى

به طور خلاصه بايد گفت: بدون پذيرش هستى‏آفرين، هيچ حكمتى براى جهان هستى نمى‏توان پذيرفت، و بدون پذيرش معاد و ابديت، حيات انسانى با هيچ معادله‏اى حل نخواهد گشت.

مسأله با اهميت ديگرى كه در تحقيق ضرورت معاد و ابديت لازم است، مسأله تكليف و احساس و انجام آن است، كه در انسان‏هاى رشد يافته و شرافتمند و بالغ مانند يك اصل بنيادين براى حيات معقولِ آنان ديده مى‏شود. همه ما مى‏دانيم كه احساس و انجام تكليف در جوامع بشرى از نظر انگيزه و هدف بر سه نوع عمده تقسيم مى‏گردد:

نوع يكم، احساس و انجام تكليف به انگيزه ادامه حيات طبيعى محض و با هدف جلب نفع و دفع ضرر [است‏] كه به جرأت مى‏توان گفت: اكثريت بسيار چشمگير مردم در همه اقوام و ملل داخل اين نوعند؛ لذا در حقيقت، اين مردم هيچ گونه احساسى مستقل درباره تكليف ندارند، بلكه آنچه براى آنان اهميت دارد و همواره فكر و حس آرمان‏گرايى آنان را اشغال مى‏نمايد، همان ادامه حيات طبيعى محض است كه هيچ تفاوتى با زندگى ديگر حيوانات خشكى و آبى و دوزيستى ندارد. همچنين هدف آنان كه بر محور سود و زيان مى‏چرخند و كارى را انجام مى‏دهند، هيچ‏گونه بار ارزش ذاتى ندارد.

نوع دوم، احساس تكليف و انجام دادن آن فقط مستند به عادت است كه بايد تكليف را بر آن مبنا احساس كند و انجام بدهد. البته با نظر به اين كه انسانِ آگاه و عاقل در كارهايى كه انجام مى‏دهد، موضوع سود و زيان را منظور مى‏دارد، لذا آغاز عادت به كارى - هر چه باشد - مسبوق به احساس نفع يا دفع ضررى به وسيله آن كار مى‏باشد و كارى كه به كلى از انگيزه و هدف عارى بوده باشد، خودِ زندگى آن را طرد مى‏نمايد. ولى ما درباره انجام وظيفه با يك پديده ديگرى هم روبه‏رو هستيم كه طرح آن ضرورت دارد، و آن اين است كه كارهايى را كه كارگران چه در كارگاه‏هاى ماشينى كه ساخته فكر و دست آدمى است و چه در توليدات زمينى، اگر چه با ارتكاز ذهنى به انگيزه ادامه حيات طبيعى و دستمزد انجام مى‏دهند، ولى حتى آگاهى دايمى و مشروح و مشخّص به انگيزه و هدف مزبور در حين اشتغال به كار ندارند، و در حقيقت به جهت رسوخ مغزى و عضلانى درباره آن كار، مانند اجزايى از ماشين، كار مى‏كنند.

اين دو نوع از احساس و انجام تكليف به هيچ وجه دليل عظمت و ارزش شخصيت انسانى نمى‏باشد، حتى كسانى كه به كارهاى فكرى با انواع مختلفى كه دارند، اشتغال مى‏ورزند، از حسابدارى ساده يك مؤسسه تا بزرگ‏ترين تحقيقات علمى و صنعتى نيز اكثراً مشمول يكى از دو نوع فوق مى‏باشند.

نوع سوم، احساس و انجام تكليف مستند به وجدان احساس كننده و انجام دهنده آن [است‏]. در اين نوع، ارزش ذاتى تكليف، عامل محرّك آدمى است، اگر چه نفعى به دنبال نداشته باشد و يا ضررى را نتواند دفع نمايد. نفع و ضرر براى اين گونه تكليف‏شناسان عَرَضى و ثانوى بوده و جنبه هدفى ندارند. اين نوعِ سوم كه داخل در منطقه ارزش‏هاست، درجات مختلفى دارد:

درجه يكم، عبارت است از احساس و انجام تكليف به انگيزه احترام و استناد آن به وجدان كه در تفسير همين نوع سوم بيان نموديم.

درجه دوم، كه از نظر ارزش عالى‏تر از درجه يكم است، تنها از احترام به احساس تكليف و ارزش ذاتى آن سرچشمه نمى‏گيرد، بلكه مستند به درك مصالح انسانى است كه موجب تقرّر تكليف شده است. تفاوت اين دو درجه در دو چيز است: يكى اين كه احساس و انجام تكليف در درجه دوم هيچ توجهى به لذت ندارد، هر چند كه لذت وجدانى و روانى باشد، در صورتى كه ممكن است در درجه يكم انگيزه لذّت‏وجدانى و روانى دخالت داشته باشد. تفاوت دوم در اين است كه احساس و انجام تكليف در درجه دوم از حالت جبرى يا شبه جبرى بالاتر مى‏رود و حتى خود نداى وجدان و شكوفايى روح فقط براى نشاط و ارضاى خويشتن و دفع اضطراب مخالفت با تكليف ناديده گرفته مى‏شود و فقط مصالح واقعى كه مقتضى وضع و يا احساس تكليف مى‏شوند، انگيزه دريافت و عمل به تكليف مى‏باشند. اين مصالح واقعى كه موجب بروز عاملى محرّك به نام تكليف مى‏گردد، از سِنْخ منافع و لذايذ «خود طبيعى» كه همواره تورّم خويشتن را مى‏خواهد، نمى‏باشد؛ بلكه آن مصالح از تحرّكات روح انسانى كه تشنه شكوفايى ذات خويشتن است، ناشى مى‏گردد.

گلِ خندان كه نخندد، چه كند
علم از مُشك نبندد، چه كند
ماه تابنده بجز خوبى و ناز
چه نمايد، چه پسندد، چه كند
آفتاب ارندهد تابش و نور
پس بدين نادره گنبد چه كند
عاشق از بوى خوش پيرهنت
پيرهن را ندراند، چه كند

به همين جهت است كه مى‏توان گفت: اگر بر فرض، تكليف و وظيفه رسمى براى چنين انسان رشد يافته‏اى هم وضع نمى‏شد، باز اين انسانِ بالغ با نظر به آن تحرّكات روحى در راه وصول به مصالحى - كه تكليف، بازگو كننده رسمى آنان مى‏باشد - احساس حركت ذاتى در خود نموده و به مقتضاى آن مصالح واقعى عمل مى‏نمود. ما در طول تاريخ با چنين انسان‏هايى به طور فراوان - نه به اكثريت انواع فوق - روبه‏رو شده‏ايم. اينان كه مشعل فروزان «حيات معقول» را به دست گرفته‏اند، براى ارائه فلسفه و هدف اعلاى حيات، نمونه‏هاى اصلى مى‏باشند.

حال مى‏گوييم: اين گونه احساس تكليف و انجام آن، يعنى چه؟ آيا با قطع نظر از اين رشد يافتگان مى‏توانيد معناى تكليف و وظيفه و قانون را جز وسيله سودجويى و خودخواهى چيز ديگرى تلقى كنيد؟ بدون اين كه خود را فريب بدهيم، پاسخ اين سؤال مثبت نيست و منفى قطعى است. آدمى فقط با اين گونه احساس و انجام تكليف است كه مى‏تواند از خودمحورى نجات پيدا كند و موفق به آن حيات والا باشد كه واقعاً به خود او مستند است.

اين احساس والاست كه اگر دارنده آن، كارى انجام بدهد، مى‏تواند يك قانون كلّى براى كارهاى شايسته بوده باشد و اگر سخنى بگويد و بتوان آن را به صورت قضيه كلّيه درآورد، آن سخن، قانونى براى انسان‏ها تلقى شود.

اكنون به نتيجه‏گيرى از مسائلى كه پيرامون تكليف مطرح نموديم، مى‏پردازيم؛ دو نتيجه فوق‏العاده با اهميت را مى‏توان از مسائل مطرح شده، به دست آورد:

نتيجه يكم، عظمت و قداست و شرافت انسانى را بايستى با قرار گرفتن او در گروه آخرى سراغ گرفت، كه احساس و انجام تكليف براى آنان فوق خشنودى وجدان و احساس جبر يا شبه جبر در خود تكليف - مانند احساس وظيفه اكثر سربازان در جبهه جنگ - مى‏باشد. اينان حيات بدون تكليف را حيات نمى‏دانند و آگاهى و هشيارى بدون تكليف را خواب و خيالى بيش تلقى نمى‏كنند. اين است سخن كوتاه يكى از اين رشد يافتگان كه مى‏گويد:

من خواب بودم. از خواب، هنگامى بيدار شدم كه فهميدم زندگى همان احساس و انجام وظيفه است و بس. اگر چه مسير تكليف بسيار سنگلاخ و ناهموار است، ولى چه باك از سپرى كردن راه دشوارى كه پايانش حقيقت است.

اينان احرار حقيقى كاروان بشريت، و از چشيدن طعم اختيار - آزادى كه در مسير خير و كمال‏مورد بهره‏بردارى قرار مى‏گيرد - برخوردارند. وجود اين انسان‏هاى بزرگ است كه اساسى‏ترين عامل عينى - نه پندارى و خيالى - اميد و حركت انسان‏هاى حسّاس در صحنه حيات‏است.يكى از معروف‏ترين نويسندگان قرن ما درباره على‏بن‏ابى‏طالب(ع) اين مطلب را گوشزد كرده است كه:

مادامى كه شخصيتى مانند فرزند ابى‏طالب در صف مقدم رشد و تكامل يافتگان‏بشريت داريم، هرگز يأس و نوميدى را به خود راه نخواهيم داد و پرچم سفيدتسليم به مرگ را بلند نخواهيم نمود.

نتيجه دوم، عبارت است از ضرورت توجه و انديشه دقيق در اين قضيه بسيار مهم، كه عامل چنان احساس و انجام تكليف كه حتى نيازى به امر و نهى ندارد، چيست؟ آيا يك انسان عاقل و هشيار كه از شؤون طبيعى بشر و از طبيعت پست‏گراى وى اطلاع دارد، مى‏تواند عامل مزبور را به طبيعت خودخواه و سودجوى بشرى نسبت بدهد؟! چنين نسبتى با نظر به مختص اساسى خودطبيعى كه هيچ منطقى جز بهره‏بردارى از حداكثر لذايذ و «من، هدف و ديگران وسيله» نمى‏فهمد، يك نسبت دروغين، بلكه امكان ناپذير است؛ بنابراين، هيچ ترديدى نبايد كرد در اين كه عامل چنان احساسِ والا، فوق طبيعت انسانى بوده و جز خداى بزرگ كه فياض خير و كمال و رشد است، نمى‏تواند عامل ديگرى داشته باشد. تا آن جا كه مطالعات اين جانب اجازه مى‏دهد همه متفكران انسانى، چه در شرق و چه در غرب، در صورتى كه اين مسأله را دقيقاً و همه جانبه تحليل كرده باشند، به همين نتيجه‏اى كه ما متذكر شديم، رسيده‏اند.

به عنوان نمونه «بارتلى سانت هيلر» در مقدمه كتاب علم الاخلاق (الاخلاق الى نيقوماخوس)(7) باكمال صراحت مى‏گويد:

از آنچه گفتيم، آشكار مى‏شود: آن قانون اخلاق عالى كه از وجدان آدمى با عقلش سخن مى‏گويد - كه بايد به آن قانون عمل نمايد - داراى ريشه‏اى عالى‏تر و فوق انسان است... و احساس شريف و شگفت‏انگيز احترام ذات نيز از همين قانون درونى سرچشمه مى‏گيرد.

و مى‏گويد:

از هر ناحيه‏اى كه به علم اخلاق نگريسته شود، براى ريشه اصلى آن هيچ اثر و نشانى از خود بشر ديده نمى‏شود. اخلاق بدان جهت كه فقط تدبير شؤون انسانى مى‏نمايد، مطلوب نيست - اگر چه يكى از فوايد اخلاق است - و در آن هنگام كه انسان با دقتِ همه جانبه راه‏هاى الهى را در ريشه‏هاى اصلى اخلاق جستجو مى‏كند، با كمال وضوح و روشنايى مى‏فهمد كه خداى توانا و خداى لطيف است كه به وجود آورنده آن ريشه‏هاست؛ بنابراين و با نظر به اين كه انسان هنگامى كه در اطاعت يا معصيت به قانون عقل، از درون خود احساس اختيار مى‏نمايد، به خوبى درمى‏يابد كه در برابر خداوند (به وجود آورنده اين قانون) مسؤول است. بدين‏ترتيب به اين نتيجه مى‏رسيم كه احساس شريف تكليف، يك احساس ملكوتى است. اين احساس مستند به خداوند حكيم و مهربان است. وقتى كه اين حقيقت اثبات شد، اين نتيجه حتمى را به دست مى‏آوريم كه خداوند حكيم و بى‏نياز مطلق، آن احساس والا را بدون هدف به انسان‏ها عنايت نفرموده است. اين هدف به قدرى با عظمت است كه اين دنياى‏گذران ظرفيت تحقق نتيجه آن را ندارد؛ يعنى اين دنيا ناچيزتر از آن است كه نتيجه و هدفِ آن احساس والا را بتواند تجسم نمايد؛ پس قطعاً به دنبال اين صحنه‏گذران، ابديتى ثابت وجود دارد كه نتيجه احساس شريف تكليف و گذشت از لذايذ و زير پا گذاشتن خودخواهى‏ها در راه، انجام آن را تحقق خواهد بخشيد.

آيا اين دنيا با همه امتيازاتى كه دارد، مى‏تواند پاسخگوى احساس تكليف على‏بن‏ابى‏طالب(ع)و انجام آن بوده باشد؟! آيا يك دقيقه از دادگرى آن بزرگِ بزرگان را كه قطعاً بدون فرا رفتن از همه دنيا امكان‏پذير نيست، مى‏توان در اين دنيا با امور دنيوى و پاداش‏هاى دنيوى معادل قرار داد؟! و بالعكس؛ آيا شقاوت اشقياى بشرى را كه براى اشباع كاميابى‏هاى خود، تا آتش زدن به همه دودمان بشرى حاضرند، مى‏توان با مجازات‏هاى زودگذر و ناچيز اين دنيا معادل قرار داد؟!

و به طور كلى روح چنان كه با همه سطوح و ابعادش در اين دنيا نمى‏تواند پاداش خود را دريابد، يا به عبارت ديگر نمى‏تواند نتيجه عظمت‏ها و شايستگى‏هاى خود را در اين دنيا دريابد، همچنان‏نمى‏تواند طعم نتايج شقاوت و پليدى‏ها و كثافت و لجن خود را در اين دنياى محدود دريابد. بنابراين، همه انسان‏ها اَعم از متفكر و عامى، يا بايد ارزش و عظمت ذاتى احساس تكليف و انجام آن را كه از جوهر روح ملكوتى انسان‏ها برمى‏آيد، منكر شوند - كه در اين صورت حقيقتى به عنوان انسانيت سراغ نخواهيم داشت - و يا بايد معاد و ابديت را بپذيرند و آماده ورود به آن بوده‏باشند.

دانشمند محترم و كوشا آقاى محمدباقر شريعتى سبزوارى با توجه به اهميت حياتى موضوع معاد و ابديت، احساس تكليف نموده و مشقت و زحمات ساليان متمادى تلاش درباره اثبات معاد و ابديت و ضرورت لقاءالله فى ايّام الله را متحمل گشته و خدمت علمى و فلسفى و مذهبى شايسته‏اى را براى محققان و دانش‏پژوهان در اين مطلب بزرگ انجام داده‏اند. اين كتاب مى‏تواند ارواح نجات يافته از پوچى و لذت پرستى را از وزيدن نسيم‏هاى ابديت بر اين جهان‏گذران مطلع‏ساخته و آنان را با واقعيتى كه هم اكنون به طور ناملموس، ولى كاملاً مشهود است، در ارتباط جدى قرار بدهد. مؤلف ارجمند با تأليف اين كتاب، راهى را پيش‏پاى آگاهان و هشياران هموار مى‏كند كه با حركت در آن، مى‏توان در اين جهان‏گذران شفافيتى كه ابديت را در پشت پرده خودنشان مى‏دهد، احساس نمود و از حيات قابل تفسير و توجيه با حكمت والاى هستى برخوردارگشت.

با اين كه مؤلف محترم در اين كتاب هرگز ادعاى وصول به همه واقعيات مربوط به معاد و ابديت را ننموده است، با اين حال تفكرات و تتبّعات ايشان در اين كتاب واقع جويانه و بسيار مفيد است. از خداوند متعال توفيق و عنايات ربانى را براى اين دانشمند عزيز مسألت نموده و اميدواريم همواره از نشاط و قدرت تحقيق در اين گونه مسائل حياتى برخوردار باشند. مطالعه اين اثر ارزنده براى همه كسانى كه مى‏خواهند از سرنوشت نهايى حيات مطلع شوند و توانايى پاسخگويى به سه سؤال اصيل و پايدار «از كجإ؛ ه‏ه‏ي آمده‏ام، براى چه آمده‏ام، به كجا مى‏روم،» را پيدا كنند، بسيار مفيد مى‏باشد.

سوم مرداد ماه 1362

محمدتقى جعفرى‏

پاورقى:‌


1. نهج البلاغه، خطبه 17.
2. لازم است به رسم حق‏شناسى و سپاس، از برخى آنها نام ببرم: دانشمند و فيلسوف شهير، مرحوم جناب آقاى محمدتقى جعفرى، فقيه و استاد فلسفه جناب آقاى جوادى آملى، مبارز شهيد دكترمحمد مفتح، خطيب شهيد جناب آقاى هاشمى‏نژاد و محقق عالى‏قدر جناب آقاى محمدرضا حكيمى.
3. ابن ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ب 343، ص 292.
4. اپيكوريان، پيروان اپيكور هستند كه معتقدند: لذت، اساس هر نوع هدف و آرمان است. البته لذت در اين فلسفه به معناى آسايش جسم و پيروى از نيازهاى ضرورى بدن نيست، بلكه آرامش عقلى و روحانى از ناراحتى‏ها و رنج‏هاست.
5. آيينى كه حقيقت اخلاق، ارزش‏ها و مراتب آنها را انكار مى‏كند و منكر هر نوع ارزش اخلاقى و مبلّغ شكاكيت و نفى وجود است.
6. هدونيست‏ها به طرفداران بودا و يا جوكى‏هاى هندى گفته مى‏شود؛ كسانى كه به رياضت‏هاى سخت مى‏پردازند.
7. ج 1، ص 13 - 14.