معاد و جهان پس از مرگ

ناصر مكارم شيرازى

- ۶ -


چهارمين دليل عقلى

بقاى روح نشانه اى از رستاخيز است

يكى ديگر از دلائلى، كه با مسأله رستاخيز و زندگى پس از مرگ رابطه نزديك دارد و نشان مى  دهد كه با «مرگ»، فنا و نابودى مطلق به سراغ انسان نمى آيد، مسئله بقاى روح است.

اثبات وجود روح به عنوان يك حقيقت مستقل - نه يك خاصيت عارضى بدن - اين موضوع را روشن مى سازد كه پس از مرگ، روح آدمى باقى مى ماند و مرگ پايان زندگى به معنى مطلق نيست و اثبات اين موضوع در حقيقت يك گام بزرگ به سوى اثبات وجود جهان بعد از مرگ و معاد است. ولى براى رسيدن به اين هدف بايد سه موضوع را جداگانه بررسى كرد:

1- استقلال روح

2- تجرد روح

3- بقاى روح

اما قبلاً ذكر اين نكته لازم است كه مسأله روح از قديمى  ترين و پيچيده  ترين مباحثى است كه فلاسفه و دانشمندان با آن روبه  رو بوده  اند.

هيچ كس نمى  تواند آغازى براى اين بحث بيان كند، زيرا طبق گواهى تاريخ از پنج هزار سال قبل، مصرى  ها - و احتمالاً اقوام ديگر - به مسئله روح كم و بيش آشنايى داشته  اند، حتى به گفته «آلوسى» دانشمند معروف اسلامى تاكنون (در حدود) يك هزار قول و نظريه در اين مسئله ابراز شده، و هر كس به نوعى از ماهيت روح سخن گفته است.

اما به نظر مى  رسد نخستين چيزى كه سبب توجه انسان به مسئله روح شده موضوع خواب و رؤيا بوده است.

انسان - حتى انسان قبل از تاريخ - در عالم خواب صحنه  ها و عوالم وسيعى را مشاهده مى  كرد كه پس از بيدارى هيچ يك از آنها را در محيط خود نمى  ديد.

انسان با توجه به اين مسئله، چنين احساس مى  كرد كه نيروى مرموزى در وجود او نهفته است كه به هنگام بيدارى به شكلى، و به هنگام خواب به شكل ديگر، فعاليت و خودنمايى مى  كند، حتى در موقعى كه دستگاه  هاى بدن خاموشند و انسان در گوشه  اى افتاده، «او» مشغول فعاليت است.

اين نيروى مرموز را «روح» (يا معادل آن در زبان هاى ديگر) ناميد.

به هنگامى كه فلسفه به صورت يك «علم مُدوَّن» شكل گرفت، مسئله روح يكى از مسائلى بود كه در صدر مباحث فلسفى جايى براى خود باز كرد.

و همانطور كه به زودى - به خواست خدا - خواهيم ديد، همين مسئله خواب يكى از كليدهاى عالم ارواح است، بلكه خواهيم ديد كه خواب ديدن و رؤيا از دو جهت مى  تواند ما را به عالم ارواح راهنمايى كند:

نخست اصل مسئله رؤيا و صحنه هايى كه انسان در خواب مى بيند - خواه وجود خارجى پيدا كند يا نه و به اصطلاح خواه تعبيرى داشته باشد يا نداشته باشد - و ديگر كيفيت و چگونگى خوابها و رؤياهايى كه انسان مى بيند و احياناً پرده از حوادث «موجود» يا «گذشته» يا «آينده» بر مى دارد.

در اينجا افراد سطحى فوراً خود را راحت مى  كنند و مى  گويند: خواب و رؤيا كه چيز مهمى نيست، همان صحنه هايى است كه در بيدارى مى  بينيم و گاهى هم فعاليت نيروى واهمه و خيال و يا روشنگر محتويات ضمير ناآگاه است.

كار نداريم كه خواب و رؤيا از كجا سرچشمه مى  گيرد و نتيجه فعاليت چيست؟ و آيا مربوط به گذشته است يا آينده؟ سخن در اين است كه اين صحنه  هاى وسيعى را كه در عالم خواب مى  بينيم لابد جايى در وجود ما دارند، آيا محل آنها سلولهاى مغزى ما و درون جمجمه ما است و يا اين نقشه  هاى وسيع روى تابلوى ديگرى ترسيم مى  گردد.

مثلاً ما در خواب مى  بينيم در باغى نشسته  ايم، استخر وسيعى با امواج لرزان و زيبايش در وسط باغ به چشم مى  خورد، اين باغ زيبا در دامنه كوه عظيمى قرار گرفته كه شانه  هاى آن در آسمان پيش رفته است.

كار نداريم كه اين صحنه مربوط به گذشته ياآينده است، ولى به هر حال اين نقشه ذهنى محلى لازم دارد كه همانند يك تابلو نقاشى در آن محل پياده شود، آيا محل آن مى تواند سلول هاى مغزى باشد؟ به زودى خواهيم فهميد كه نه، پس محل ديگرى لازم دارد كه آن را «روح» مى ناميم.

به هر حال در آينده خواهيم ديد كه مسئله خواب و رؤيا تا چه اندازه مى تواند پرده از روى اسرار روح بردارد و نشان دهد كه اين مسئله همان طور كه در آغاز كليدى براى راه يافتن به منطقه وسيع روح بوده است امروز هم ارزش خود را به عنوان يك دليل فلسفى و حتى يك دليل تجربى از دست نداده است.

از آن به بعد هر قدر هم علم و دانش بشر و مسائل فلسفى گسترش يافت دلايل تازه اى براى اثبات وجود روح به دست آمد، كه بحث هاى آينده اين دلايل را تعقيب مى كند، منظور در اينجا فقط اشاره به تاريخچه پيدايش گفتگو درباره روح و مسائل روحى در سطح عموم و در سطح افكار دانشمندان بود.

استقلال روح

در اينكه انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شكى نيست، زيرا ما به خوبى احساس مى  كنيم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت  داريم، ما مى  فهميم، تصور مى  كنيم، تصميم مى  گيريم، اراده داريم، عشق مىورزيم، متنفر مى  شويم و... ولى گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابراين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است.

نه ماديها و نه هيچ دسته اى ديگر هرگز منكر اصل وجود «روح» يا «روان» نيستند و به همين دليل همه آنها روانشناسى «پيسيكولوژى» و روانكاوى «پسيكاناليزم» را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند. اين دو علم گرچه تقريباً از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مى كنند ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا به وسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مى شوند، و همان طور كه خواهيم ديد، «روان» و «روح» دو حقيقت جدا از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.

آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است، و تأثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مى  شود، نام «روان» بر آن مى  گذاريم و آنجا كه پديده  هاى روحى جداى از جسم، مورد بحث قرار مى  گيرند نام روح را به كار مى  بريم.

خلاصه اينكه هيچ كس انكار نمى  كند كه حقيقتى به نام روح و روان در ما وجود دارد.

اكنون بايد ديد جنگ دامنه دار «مادى  ها» يا «فلاسفه متافيزيك و روحيون» در كجاست؟

پاسخ اين سؤال اين است كه: دانشمندان الهى و روحيون معتقدند غير از موادى كه جسم انسان را تشكيل مى  دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست و بدن آدمى تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.

به عبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است، درست است كه دائماً با جهان ماده ارتباط دارد ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست!

در صف مقابل، فلاسفه مادى و ماترياليست  ها قرار دارند، آنها مى  گويند: ما موجودى مستقل از ماده به نام روح يا نام ديگر سراغ نداريم هر چه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميايى آن است.

ما دستگاهى به نام مغز و اعصاب داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مى  دهند و مانند ساير دستگاه  هاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى  كنند.

ما غدّه هايى در زير زبان داريم به نام «غدّه هاى بزاق» كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميايى، هنگامى كه غذا وارد دهان مى شود، اين چاه هاى آرتزين! به طور خودكار و كاملاً اتوماتيك شروع به كار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند، غذاهاى آبدار، كم آب و خشك، هر كدام به اندازه نياز خود، سهميه اى از آب دهان را دريافت مى دارند، مواد اسيدى مخصوصاً هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غدّه ها را افزايش مى دهند تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند!

و هنگامى كه غذا را فرو برديم، فعاليت اين چاه  ها خاموش مى  گردد، خلاصه نظام عجيبى بر اين چشمه  هاى جوشان حكومت مى  كند كه اگر يك ساعت تعادل حساب آنها به هم بخورد يا هميشه آب از «لب و لوچه» ما سرازير است و يا به اندازه  اى زبان و گلوى ما خشك مى  شود كه لقمه در گلوى ما گير مى  كند.

اين كار فيزيكى بزاق است ولى مى  دانيم كار مهم  تر بزاق كار شيميايى آن است، مواد مختلفى با آن آميخته است، كه با غذا تركيب مى  شوند و زحمت معده را كم مى  كنند.

ماترياليست  ها مى  گويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه عدّه  هاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليت  هاى فيزيكى و شيميايى است (كه به طور مجموع «فيزيكوشيميايى» به آن گفته مى  شود) و همين فعاليت  هاى «فيزيكو شيميايى» است كه ما نام آن را «پديده  هاى روحى» و يا روح مى  گذاريم.

توضيح اينكه: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما بر مى  خيزد، اين امواج را امروز با دستگاه هايى مى  گيرند و روى كاغذ ثبت مى  كنند، مخصوصاً در بيمارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راه هايى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا مى  كنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ماست.

علاوه بر اين، سلول  هاى مغزى به هنگام فكر كردن، و يا ساير فعاليت  هاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميايى هستند.

بنابراين روح و پديده  هاى روحى چيزى جز خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميايى سلول  هاى مغزى و عصبى ما نمى  باشد.

آنها از اين بحث چنين نتيجه مى  گيرند:

1- همانطور كه فعاليت غدّه  هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود فعاليت  هاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مى  شوند و با مردن آن مى  ميرند!

2- روح از خواص جسم است، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد.

3- روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت مى  كند.

4- روح بدون وجود مستقلى ندارد و نمى  تواند داشته باشد.

دلايل مادى ها بر عدم استقلال روح

مادى  ها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و اراده و ساير پديده  هاى روحى همگى مادى هستند و از خواص فيزيكى و شيميايى سلول  هاى مغزى و عصبى مى  باشند شواهدى آورده  اند كه در زير به آنها اشاره مى  شود:

1- «به آسانى مى  توان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز و يا سلسله اعصاب، يك دسته از آثار روحى تعطيل مى  شود» .(71)

مثلاً آزمايش شده كه اگر قسمتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم، نمى  ميرد، ولى بسيارى از معلومات خود را از دست مى  دهد، اگر غذا به او بدهند مى  خورد و هضم مى  كند واگر ندهند و تنها دانه در مقابل او بريزند نمى  خورد و از گرسنگى مى  ميرد!

همچنين در پاره  اى از ضربه  هاى مغزى كه بر سر انسان وارد مى  شود و يا به علل بعضى از بيمارى  ها قسمت هايى از مغز از كار مى  افتد، ديده شده است كه انسان قسمتى ازمعلومات خود را از دست مى  دهد.

چندى قبل در جرائد خوانديم: يك جوان تحصيل كرده در يك حادثه در نزديكى «اهواز» بر اثر يك ضربه مغزى تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد و حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت و هنگامى كه او را به خانه اى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملاً براى او ناآشنا بود!

اينها و نظاير آن نشان مى  دهد كه رابطه نزديكى ميان فعاليت سلول  هاى مغزى و پديده  هاى روحى وجود دارد.

2- «هنگام فكر كردن، تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر مى  شود، مغز بيشتر غذا مى  گيرد، و بيشتر مواد فسفرى پس مى  دهد، موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نمى  دهد كمتر غذا مى  گيرد، اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است» .(72)

3- مشاهدات نشان مى دهد كه وزن مغز متفكّران عموماً بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است.

4- اگر نيروى تفكّر و تظاهرات روحى دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنى را در حيوانات نيز بپذيريم زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند.

خلاصه آنها مى  گويند: ما احساس مى  كنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفت  هاى معلوم مربوط به انسان  شناسى نيز اين واقعيت را تأييد مى  كند.

از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه مى  گيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حيوانى روز به روز اين حقيقت را واضح  تر مى  سازد كه ميان پديده  هاى روحى و سلول  هاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد.

نقطه هاى تاريك اين استدلال

به نظر مى  رسد اشتباه بزرگى كه دامنگير مادى  ها در اينجا شده اين است كه «ابزار كار» را با «فاعل كار» اشتباه كرده  اند.

براى اينكه بدانيم چگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده  اند اجازه بدهيديكى دو مثال بياوريم:

از زمان «گاليله» به اين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمان ها پيدا شد، گاليله ايتاليايى به كمك يك عينك ساز، موفق به ساختن دوربين كوچكى شد كه بى شباهت به دوربين هاى كودكان امروز نبود، ولى البته آن روز «گاليله» بسيار خوشحال شد و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است، و از آن روز به بعد كليد مطالعه اسرار جهان بالا به دست انسان افتاد.

تا آن روز انسان شبيه پروانه اى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد، اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را نيز ديد.

اين مسئله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربين هاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود و آنها را بر فراز كوههاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربين ها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك عمارت چند طبقه مى شد، عوالمى از جهان را بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتى يك هزارم آن را نديده بود.

حال فكر كنيد اگر روزى وضع فنى و تكنولوژى بشر اجازه ساختن دوربين هايى با عدسى به قطر يكصدمتر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد كه شايد امروز حتى تصور آن براى ما مشكل است.

اكنون اين مسئله پيش مى  آيد كه اگر اين دوربين  ها را از ما بگيرند به طور قطع بخشى يا بخشهايى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمانها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى ما هستيم، يا دوربين؟

آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ما است كه به وسيله آن مى  بينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است؟!

در مورد مغز نيز هيچ كس انكار نمى  كند كه بدون سلول  هاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست، ولى آيا مغز ابزار كار روح است و يا پديد آورنده روح؟!

مثال ديگرى مى  زنيم: ما سوار كشتى يا هواپيما مى  شويم و به وسيله امواج بى سيم از درون كشتى يا هواپيما با مراكز خود در روى زمين و ساحل ارتباط داريم و مرتباً دستورهاى لازم را از آنها مى  گيريم، مسلماً اگر دستگاه بى سيم ما خراب شود ديگر صدايى نمى  شنويم، يعنى ميان شنيدن پيام  هاى مراكز ما و دستگاه بى سيم رابطه نزديكى وجود دارد.

ولى آيا آنكه مى  شنود و درك مى  كند بى سيم است يا ما هستيم؟!

كوتاه سخن اينكه: تمام دلايلى كه مادى  ها در اينجا آورده  اند فقط ثابت مى كند كه ميان سلول  هاى مغزى و ادراكات ما ارتباطى وجود دارد، ولى هيچ كدام از آنها اثبات نمى  كند كه مغز انجام دهنده ادراكات است و ابزار آن نيست (دقت كنيد).

و از اينجا روشن مى  شود اگر مردگان چيزى نمى  فهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته نه اينكه روح فانى شده است، درست همانند كشتى يا هواپيمايى كه دستگاه بى سيم آن از كار افتاده است، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كشتى وجود دارند اما ساحل نشينان نمى  توانند با آنها رابطه  اى برقرار كنند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است.

دلايل استقلال روح

سخن از مسئله روح بود و اينكه ماديها اصرار دارند، پديده روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و «فكر» و «حافظه» و «ابتكار» و «عشق» و «نفرت» و «خشم» و «علوم و دانشه» را همگى در رديف مسائل آزمايشگاهى و مشمول قوانين جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح، دلايلى بر نفى و طرد اين عقيده دارند كه در ذيل به قسمتهايى از آن اشاره مى  شود:

1- خاصيت واقع نمايى (آگاهى از جهان برون)

نخستين سؤالى كه مى توان در اين زمينه از ماترياليستها كرد اين است كه: اگر افكار و پديده هاى روحى همان خواص «فيزيكو شيميائى» مغزند، بايد تفاوت اصولى ميان كار مغز و كار معده يا كليه و كبد نبوده باشد، زيرا كار معده - مثلاً تركيبى از فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است و با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهايى غذا را هضم و آماده جذب بدن مى كند، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميايى است، در حالى كه ما مى بينيم ميان اين دو فرق بسيار روشنى است.

اعمال تمام دستگاههاى بدن كم و بيش شباهت به يكديگر دارند به جز «مغز» كه وضع آن استثنايى است آنها همه مربوط به جنبه  هاى داخلى است در حالى كه پديده  هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى  كنند.

براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد:

نخست اينكه: آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يا نه؟

مسلماً چنين جهانى وجود دارد، و ايده آليستها - كه وجود جهان خارج را انكار مى  كنند و مى  گويند: هر چه هست «مائيم» و «تصورات م» ، و جهان خارج درست همانند صحنه  هايى كه در خواب مى  بينيم چيزى جز تصورات نيست - سخت در اشتباهند، و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات كرده  ايم كه چگونه ايده آليستها در عمل رئاليست مى  شوند و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى  انديشند در كوچه و خيابان و در محيط زندگى فراموش مى  كنند!(73)

ديگر اينكه: آياما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يا نه؟ قطعا پاسخ اين سؤال نيز مثبت است زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم، و از موجوداتى كه در اطراف ما يا نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست.

اكنون اين سؤال پيش مى  آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى  آيد؟ مسلماً نه، بلكه نقشه آن پيش ما است كه با استفاده از خاصيت «واقع نمايى» به جهان بيرون وجود خود پى مى  بريم.

اين واقع نمايى نمى تواند تنها خواص فيزيكوشيمايى مغز باشد زيرا اين خواص زائيده تأثرات ما از جهان بيرون است و به اصطلاح معلول آنها است درست همانند تأثيرهايى كه غذا روى معده مامى گذارد آيا تأثير غذا روى معده و فعل و انفعال فيزيكى و شيميايى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چطور مغز ما مى تواند از دنياى بيرون خود باخبر گردد؟

به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است و اين احاطه كار سلول  هاى مغزى نيست. سلول  هاى مغزى تنها از خارج متأثر مى  شوند، و اين تأثر، همانند تأثر ساير دستگاه  هاى بدن از خارج است، اما احاطه و آگاهى بر وضع خارج چيز ديگرى است، اين موضوع را ما به خوبى درك مى  كنيم.

اگر تأثر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نيز بفهميم در حالى كه چنين نيست، خلاصه وضع استثنايى اداركات ما دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى درآن نهفته است (دقت كنيد).

2- وحدت شخصيت

دليل ديگرى كه براى استقلال روح مى  توان ذكر كرد، مسئله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است.

توضيح اينكه: ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم» .

«من هستم» و در هستى خودم ترديد ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است نه «حصولى» يعنى من پيش خودم حاضرم و از خودم جدا نيستم.

بنابراين آگاهى من به وجود خودم به اين صورت نيست كه عكسى از وجود من در ذهنم ترسيم شده باشد بلكه از اين راه كه خود من از خودم جدا نيستم.

به عبارت ديگر: آگاهى ما از موجودات خارجى، مثلاً از اينكه اين كتاب پيش روى ما است و خطوط و نقوشى دارد از اين راه است كه نقشه  اى از آنها در ذهن ما ترسيم مى  گردد و از اين طريق احاطه به وضع خارج پيدا مى  كنيم.

اين نوع علم را در فلسفه «علم حصولى» يا ارتسامى مى  نامند.

اما آگاهى ما از وجود خودمان چنين نيست زيرا همان طور كه گفتيم اين آگاهى از طريق نقشه و تصوير ذهنى نمى  باشد; بلكه زائيده اين است كه ما خودمان پيش خودمان حاضريم.

اين نوع علم را علم حضورى مى  نامند.

به هر حال، آگاهى ما از خودمان روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابداً به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجود خودش كرده كه: «من فكر مى كنم پس هستم» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات كند، دوبار اعتراف به وجود خودش كرده (يكبار آنجا كه مى گويد «من» و بار ديگر آنجا كه مى گويد «مى كنم» )... اين از يكسو.

از سوى ديگر اين «من» از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال قبل» مى باشد. من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين شخصم، نه شخص ديگر، البته درس خواندم، با سواد شده ام، تكامل يافته ام و باز هم خواهم يافت، ولى يك آدم ديگر نشده ام، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند، يك نام دارم، يك شناسنامه دارم و... .

اكنون بنشينيم و حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلول هاى بدن ما و يا مجموعه سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريباً در هفت سال يكبار تمام سلول ها تعويض مى گردند، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز ميليون ها سلول در بدن ما مى ميرد و ميليون ها سلول تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را بيرون آورند، و آجرهاى تازه اى به جاى آن كار بگذارند، اين ساختمان بعد از مدتى به كلى عوض مى شود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود اگر چه افراد ظاهربين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.

به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى  كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد، تدريجاً «نوسازى» و «تعويض» خواهد شد.

بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالاً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است. بنابراين اگر همانند ماديه، انسان را همانند جسم و دشتگاه  هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكوشيميايى آن بدانيم بايد اين «من» در مدت هفتاد سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد، در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.

از اينجا روشن مى  شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى  شود و اساس وجود ما را همان تشكيل مى  دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است.

پرهيز از يك اشتباه بزرگ

بعضى تصور مى  كنند سلول  هاى مغزى عوض نمى  شوند و مى  گويند: در كتاب  هاى فيزيولوژى خوانده  ايم كه تعداد سلول  هاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است، و هرگز كم و زياد نمى  شوند بلكه فقط بزرگ مى  شوند، اما توليد مثل نمى  كنند و به همين جهت اگر ضايعه  اى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلول  هاى مغزى است.

اما اين اشتباه بزرگى است، زيراآنها كه اين سخن را مى گويند دو مسئله را با يكديگر اشتباه كرده اند آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلول هاى مغزى از آغاز تا پايان عمراز نظر تعداد ثابت است، و كم و زياد نمى شود، نه اينكه ذرات تشكل دهنده اين سلول ها تعويض نمى گردند، زيرا همان طور كه گفتيم سلول هاى بدن دائماً غذا دريافت مى كنند و نيز تدريجاً استهلاك مى يابند و ذرات كهنه را از دست مى دهند، درست همانند كسى هستند كه دائماً از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد، مسلماً سرمايه چنين كسى تدريجاً عوض خواهد شد اگر چه مقدار آن عوض نشود مانند همان استخر آبى كه از يك سو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مى گردد، اگر چه مقدار آن ثابت مانده است.

اتفاقاً در كتاب  هاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هورمونه، صفحه 11، و كتاب فيزيولوژى حيوانى تأليف دكتر محمود بهزاد و همكاران، صفحه 32 مراجعه شود.

بنابراين سلول  هاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلول  ها عوض مى  شوند.

توجيه ها و تفسيرها

بعضى از مادى  ها براى حل اين مشكل بزرگ يعنى مسأله «وحدت شخصيت» به دست و پا افتاده  اند.

گاهى مى  گويند: «من» مجموعه تصورات مختلف و پى در پى است كه در ذهن وجود مى  يابد، بنابراين اتصال وارتباط دائمى اين ادراكات، سلسله واحد زنجير مانندى را تشكيل مى  دهد كه معرف وحدت شخصيت ما در طول عمر است.

دكتر ارانى مى  گويد: «در موجودات زنده سالم مفهوم خود منظما و به طور متوالى در زمان  هاىمتوالى وجود دارد، و فقط به وسيله خواب قطع مى  شود. اختلال در «خود» ممكن است به واسطه مواد بيهوش كننده و مسكرات به ظهور برسد» .(74)

ولى لازمه اين سخن بريده شدن من و عوض گشتن و عدم وحدت شخصيت است، زيرا اين «من» كه آقاى ارانى درست كرده همانند پارچه  هاى يك كارخانه پارچه بافى كه دائماً عوض مى  شود ولى با يكديگر اتصال دارد.

به همين جهت عده  اى از آنها مجبور شده  اند بگويند: من جنبه نسبى دارد و هر كس از جهتى خودش است و از جهتى غير خودش چنانكه نامبرده در همان كتاب مى  گويد:

«من در عين اينكه خودم هستم خودم نيستم، من همان خود و ثابت هستم، ولى متغير مى  باشم، بهترين مثال براى فهميدن اين قضيه تشبيه به رودخانه است، رودخانه جارى است و هر لحظه آن با لحظه گذشته اختلاف دارد و در عين حال همان رودخانه است.» (75)

اما اين سخن عجيبى است، زيرا معنى آن چنين است كه من همان آدم چند سال قبل نيستم و حقيقاً عوض شده  ام ولى خيال مى  كنم همانم!... و اين برخلاف وجدان هر كس است!

از اين گذشته «من» مجموعه تصورات نيستم، تصورات كار «من» است نه «من» ، پس اين «من» كيست كه مبدأ تصورات است؟

آنها پاسخ قانع كننده  اى براى اين سؤال ندارد، و نمى  توانند موجود ثابتى را در طول عمر به ما نشان دهند كه پايه وحدت شخصيت ما باشد.

3- عدم انطباق بزرگ و كوچك

بحث در اين بود كه آيا روح انسان يك حقيقت ثابت و مافوق طبيعى است يا يك خاصيت وابسته به بدن و دائماً در حال تغيير.

آيا همانطور كه دهان ترشح بزاق، و كبد ترشح صفرا مى  كند، مغز هم فعاليت فكرى دارد و با خاموش شدن مغز روح هم نابود مى  گردد؟ و يا مانند سفينه  هاى فضاپيماست كه هنگامى كه موشك  هاى چند مرحله  اى آنها را به پرواز درآورند، اين موشك  ها يكى پس از ديگرى از سفينه جدا مى  شوند و آن سفينه با دريافت سرعت لازم به پرواز و پيشروى خود همچنان ادامه خواهد داد، روح آدمى هم پس از جدا شدن از بدن در جهان ارواح مى  ماند و به پيشروى خود ادامه مى  دهد.

تاكنون دلايلى براى اثبات نظريه استقلال روح ذكر كرده  ايم و اكنون به سراغ دليل ديگرى مى  رويم:

فرض كنيد در كنار درياى زيبايى نشسته  ايم، چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حركتند، آفتاب را مى  بينيم كه از يك سو غروب مى  كند و ماه را مى  بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است.

مرغ  هاى زيباى دريايى دائماً روى آب مى  نشينند و بر مى  خيزند و در يك سمت ما كوه عظيمى سر به آسمان كشيده است.

اكنون ما لحظاتى چشم خود را مى  بنديم و آنچه را ديده  ايم در ذهن خود مجسم مى  نماييم: كوه با همان عظمت، دريا با همان وسعت، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى  شوند و همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما يا در درون روح ما وجود دارند.

حالا اين سؤال پيش مى  آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجا است؟

آيا سلول  هاى فوق العاده كوچك مغزى مى  تواند چنين نقشه عظيمى را در خود بپذيرد؟ مسلماً نه، بنابراين بايد ما داراى بخش ديگرى از وجود باشيم كه مافوق اين ماده جسمانى است و آنقدر وسيع است كه تمام اين نقشه  ها را در خود جاى مى  دهد.

آيا نقشه يك عمارت پانصدمترى را مى  توان روى زمين صدمترى پياده كرد؟

آيا يك سالن ورزشى ده هزار مترى را مى  توان روى يك زمين يك مترى بنا نمود؟

مسلماً پاسخ اين گونه سؤالات همه منفى است، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود هرگز منطبق بر موجود كوچكى نمى  شود، لازمه انطباق اين است كه يا مساوى آن باشد يا كوچكتر از آن كه بتواند روى آن پياده شود.

با اين حال چگونه ما مى  توانيم نقشه  هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلول  هاى كوچك مغزى خود جاى دهيم؟!

ما مى  توانيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون مترى  اش در ذهن خود ترسيم كنيم و نيز مى  توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است و همچنين كهكشانهايى را كه ميليونها بار از خورشيد ما وسيعترند همه را در فكر خود مجسم كنيم، اين نقشه  ها اگر بخواهند در سلول  هاى كوچك مغزى ما پياده شوند طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر كوچك امكان  پذير نيست، پس بايد به وجودى مافوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه  هاى بزرگ مى  باشد و جنبه مادى ندارد.

يك سؤال لازم

ممكن است گفته شود، نقشه  هاى ذهنى م، همانند «ميكروفيلمه» و يا «نقشه  هاى جغرافيايى» است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند 1000001 و يا 1000000001 كه مقياس كوچك شدن آن را نشان مى  دهد و به ما مى  فهماند كه بايد اين نقشه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد، و نيز بسيار ديده  ايم عكسى از كشتى غول پيكرى گرفته شده كه نمى  تواند به تنهايى عظمت آن كشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عكس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى  دهند و عكس آن دو را با هم مى  گيرند تا با مقايسه آن دو عظمت كشتى روشن شود.

نقشه  هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياسهاى معينى كوچك شده  اند به هنگامى كه به همان نسبت آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى  آيد، و مسلماً اين نقشه  هاى كوچك مى  تواند به نوعى در سلولهاى مغزى ما جاى گيرد (دقت كنيد).

پاسخ

مسئله مهم اينجاست كه ميكروفيلمها را معمولاً بوسيله پروژكتورها بزرگ مى  كنند و روى پرده  اى منعكس مى  نمايند و در نقشه  هاى جغرافيايى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى  كند كه نقشه را در آن عدد ضرب كنيم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعكس نمائيم. حالا اين سؤال پيش مى  آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلمهاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى  گردد كجاست؟ آيا اين پرده بزرگ همان سلولهاى مغزى هستند؟ قطع، نه. و آن نقشه جغرافيايى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى  كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى  نمائيم، مسلماً محلى لازم دارد، آيا مى  تواند سلولهاى كوچك مغزى باشد.

به عبارت روشنتر: در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيائى آنچه در خارج وجود دارد، همان فيلمها و نقشه  هاى بسيار كوچك هستند ولى در نقشه  هاى ذهنى ما چنين نيست، اين نقشه  ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى  باشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازه خودشان اينها از هر تابلو نقاشى رنگين  تر و زنده ترند چگونه نياز به محلى ندارند و مى  دانيم سلولهاى مغزى كوچكتر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد.

كوتاه سخن اينكه: ما اين نقشه  هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مى  كنيم و اين تصوير و تصور عظيم نمى  تواند در سلول كوچكى منعكس گردد، بنابراين نيازمند محلى غير از آن است و از اينجا به وجود حقيقتى مافوق اين سلولها پى مى  بريم كه مافوق جهان ماده است.

4- پديده هاى روحى با كيفيات مادى همانند نيستند

دليل ديگرى كه مى  تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كه: در پديده  هاى روحى، خواص و كيفيتهائى مى  بينيم كه با خواص و كيفيتهاى موجودات مادى هيچ گونه شباهت ندارد.

زيرا: موجودات مادى «زمان» مى  خواهند و جنبه تدريجى دارند.

ديگر اينكه: با گذشت زمان، فرسوده مى  شوند.

از سوى سوم: قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند.

ولى پديده  هاى ذهنى داراى اين خواص و آثار نيستند، ما مى  توانيم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسيم كنيم بدون اينكه احتياج به گذشت زمان و جنبه  هاى تدريجى داشته باشد.

از اين گذشته عكسهايى كه مثلاً از زمان كودكى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه كهنه مى  شود و نه فرسوده، و همان شكل خود را حفظ كرده است. ممكن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز، خانه  اى كه نقشه  اش از بيست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى  گردد، و از يك نوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است.

روح ما نسبت به نقش  ها و عكسها خلاقيت عجيبى دارد، و در يك «آن» مى  توانيم بدون هيچ مقدمه  اى هر گونه نقشى را در ذهن ترسيم كنيم، كرات آسمانى، كهكشانها و يا موجودات زمينى، درياها و كوهها و مانند آن، اين خاصيت يك موجود مادى نيست بلكه نشانه يك موجود مافوق مادى است.

بعلاوه ما مى  دانيم مثلاً 2 به اضافه 2 مساوى با 4، شكى نيست كه طرفين اين معادله را مى  توانيم تجزيه كنيم، يعنى عدد 2 يا 4 را تجزيه نمائيم، ولى اين برابرى را هرگز نمى  توانيم تجزيه كنيم و بگوئيم «برابرى» دو نيم دارد و هر نيمى غير از نيم ديگر است، اين موضوع ممكن نيست، برابرى يك مفهوم غير قابل تجزيه است، يا وجود دارد و يا وجود ندارد و هرگز نمى  توان آن را دو نيم كرد.

بنابراين اين گونه مفاهيم ذهنى قابل تجزيه نيستند و به همين دليل نمى  توانند مادى باشند، زيرا اگر مادى بودند قابل تجزيه بودند، و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى  تواند مادى بوده باشد بنابراين مافوق ماده است (دقت كنيد).

5- دلايل تجربى بر استقلال روح

تاكنون از طريق چهار استدلال عقلى و منطقى، استقلال روح را اثبات كرده  ايم و ثابت نموديم كه روح نمى  تواند طبق گفته ماديها خاصيت فيزيكى يا شيميايى سلولهاى مغزى بوده باشد بلكه حتماً بايد موجودى مافوق ماده جسمانى باشد.

اكنون به سراغ دلايل تجربى مى  رويم تا به كمك آنها «استقلال» و «مادى نبودن» روح را نيز اثبات كنيم.

فلاسفه و دانشمندان روحى امروز، روح را در سر حد مسائل تجربى در آورده و براى آنها كه پذيرش استدلالات عقلى برايشان مشكل است صورت حسى و تجربى به اين مسئله داده  اند، تا آنجا كه جمعى از دير باورترين دانشمندان علوم طبيعى در برابر اين دلائل تجربى تسليم شده و به وجود روح به عنوان يك موجود مافوق ماده اعتراف كرده  اند.

دلايل تجربى را مى  توان در چند قسمت بطور فشرده بيان كرد:

1- اسپرى تيسم و ارتباطى با ارواح.

2- خوابهاى مغناطيسى.

3- خوابهاى عادى و رؤياها.

4- كارهاى خارق العاده مرتاضان.

5- تله پاتى و انتقال فكر از راه دور.

اكنون هر يك از اين راههاى پنجگانه را بطور فشرده مورد بررسى قرار مى  دهيم.

1- اسپرى تيسم و ارتباط با ارواح

موضوع ارتباط با ارواح و گفتگو با آنه، امروز به صورت يك علم درآمده و جمعيت هايى به اين نام در نقاط مختلف جهان تشكيل شده است، و به گفته دانشمند معروف مصرى فريد وجدى (در جلد چهارم از دائرة المعارف خود در ماده روح) در حدود سيصد مجله و روزنامه از طرف «جمعيت  هاى روحيون» در سراسر جهان انتشار مى  يابد و جمعى از بزرگ  ترين دانشمندان علوم مختلف در اين جلسات شركت داشته و دارند.

در آمريك، انگلستان، فرانسه و آلمان و بسيارى از كشورهاى ديگر كراراً جلساتى به منظور رسيدگى به اين موضوع تشكيل شده و افراد سرشناسى از شخصيت  هاى مختلف در آن شركت جسته  اند، و در حضور آنها ارتباط با ارواح برقرار شده و كارهاى خارق العاده  اى انجام گرفته است.

از جمله در كتاب اصول روانكاوى فرويد صفحه 32، چنين مى  خوانيم: يك هيئت 33 نفرى از اساتيد دانشگاه  هاى انگلستان و قضات و مانند آنها براى رسيدگى به اين كار تشكيل شد، آنها يك سال و نيم روى اين مسئله بررسى كردند كه آيا ارتباط با ارواح يك واقعيت است و يا يك خرافه و نيرنگ؟

اما پس از تحقيق، رأى خود را دائر به صحت اين موضوع به «انجمن زبان شناسان انگلستان» كه از طرف آنها اين مأموريت را داشتند تقديم كردند.

در كتابهاى عالم پس از مرگ (تأليف لئون دنى) و روانكاوى فرويد و كتاب على ابطال المذهب المادى ، مسائل حيرت آورى كه در اين جلسات ديده شده بطور مشروح آمده است.

از جمله:

1- سخن گفتن به غير زبان مادرى (يعنى شخصى را كه در خواب مغناطيسى فرو مى  برند و با ارواح تماس مى  گيرند، مى  تواند احياناً با زبانى كه هيچ گونه آشنايى تا آن روز با آن نداشته، سخن بگويد!).

2- حل مسائل پيچيده رياضى، بوسيله كسانى كه هيچ گونه آمادگى براى حل اين مسائل نداشته  اند در خواب مغناطيسى.

3- نوشتن مطالبى روى الواحى كه داخل صندوقى قرار داده بودند و درب آن را بسته و مهر و موم كرده  اند!

4- برداشتن اجسامى از روى زمين بوسيله ارواح بدون اينكه كسى دست به آنها بزند!

5- ظاهر شدن ارواح به صورت اشباحى در اين جلسات.

همانطور كه گفتيم اينها مسائلى است كه به وسيله دانشمندان بزرگى مشاهده شده و به صحت آن اعتراف كرده  اند و در كتابها و مجلات گوناگون ثبت شده است.

آيا با توجه به اين مشاهدات حسى مى  توان گفت روح، همان خواص فيزيكى و شيميايى سلولهاى مغزى است؟

مادّيها در برابر اين مطالب حيرت انگيز چه مى گويند؟

آنها به يكى از سه جواب دست مى  زنند.

1- گاهى مى  گويند: اينگونه امور ممكن است از طريق شعبده بازى و تردستى و استفاده از وسائل الكتريكى بوده باشد و يا توطئه  ها و تبانيهائى از قبل در كار بوده است.

2- ممكن است اينگونه پديده  ها وجود واقعى نداشته باشد و از تلقين  هاى پى در پى و مكرر بوسيله افراد ورزيده سرچشمه بگيرد.

3- اين احتمال نيز هست كه قسمتى از اين پديده  ها اثر وجدان ناآگاه باشد، به اين معنى كه يك سلسله از مسائل در وجدان ناآگاه شخص قرار دارد و خود او از آن غافل است و به هنگام خواب مغناطيسى، پرده از روى آن برداشته مى  شود، و افرادى كه از وجود اين وجدان ناآگاه خبر ندارند تصور مى  كنند با مسئله خارق العاده  اى برخورد كرده  اند.

ولى دانشمندان روحى (اسپريتها) تمام اين راهها را بسته  اند و براى اينكه هرگونه احتمال تبانى، و شعبده بازى، و استفاده از وسائل مختلف الكتريكى، از بين برود و جاى كمترين ابهام و ايرادى باقى نماند دست به اقداماتى زده  اند از جمله اينكه:

اولا گاهى «مديومه» (76) را از ميان بچه  هاى دو ساله يا كمتر انتخاب مى  كنند و پيام ارواح را بوسيله آنها مى  شنوند و يا اگر بزرگسالند آنها را در قفس مخصوصى قرار داده و حتى دست و چشم آنها را مى  بندند تا هيچ گونه استفاده  اى از وسائل خاصى براى آنها ممكن نشود.

ثانياً شركت كنندگان در اين جلسات همانطور كه گفتيم گاهى از ميان دانشمندان بزرگ انتخاب مى  شوند، بديهى است احتمال تلقين پذيرى در مثل چنين اشخاصى، آن هم بطور دسته جمعى، عادتاً ممكن نيست.

از طرفى گاهى بعضى از حيوانات را در آن جلسات شركت مى  دهند، تا عكس العمل صحنه  هاى وحشت زا را در آنها بررسى كنند و اتفاقاً نتيجه مثبت است، يعنى آنها با ديدن چنان صحنه هائى آماده فرار مى  شوند و يا فرار مى  كنند و شك نيست كه مسئله تلقين در مورد آنها قابل قبول نيست.

ثالثاً واسطه  ها و مديومها گاهى به هنگام خواب مغناطيسى مسائلى را اظهار مى  دارند كه در گذشته به هيچ وجه به گوش آنها نخورده و احتمال رسوب در وجدان ناآگاه آنها نيست. (به كتابهايى كه قبلاً نام برديم مراجعه شود).

چند يادآورى لازم

در اينجا لازم است براى روشن ساختن جوانب اين بحث، چند موضوع را يادآورى كنيم:

1- مسئله ارتباط با ارواح گرچه همانطور كه گفتيم از نظر محققان اين فن، و جمعى از دانشمندان ديگر، يك موضوع قطعى و مسلم است و ما در كتاب «عود ارواح» نام جمع كثيرى از محققانى كه به اين موضوع صريحاً اعتراف كرده اند آورده ايم، ولى اين موضوع به آن معنى نيست كه ما ادعاهاى بى اساس جمعى «شياد» و يا «ساده لوح» را كه مدعى ارتباط با ارواحند بپذيريم. زيرا متأسفانه از مسئله ارتباط با ارواح، سوء استفاده فراوان شده است، و عده زيادى از سود جويان حرفه اى و يا ساده لوحان ابله، گاهى چنين ادعاهائى را مى كنند و خود را با همه ارواح در ارتباط مى دانند، و از اين رهگذر احياناً استفاده هاى سرشار مى برند، اينگونه افراد بدبختانه رنگ خرافى به اين مسئله علمى و تجربى در انظار بعضى از آگاهان زده اند، و خيالبافى ها و شياديهاى آنها سبب شده كه بعضى اصل موضوع را انكار كنند، در حالى كه حساب اينگونه افراد از دانشمندان و محققان اين بحث جدا است و گاهى از ميان دهها مدعى ارتباط با ارواح، يكى صادق نيست، بنابراين ما بايد كاملاً به هوش باشيم و اين بحث علمى را از سوء استفاده افراد شياد و يا خيالباف بركنار داريم، و فريب مدعيان دروغين را نخوريم، و اعمال نادرست آنها را به حساب اين بحث علمى نگذاريم.

مخصوصاً بازى خاصى كه ميان جمعى به نام ارتباط با ارواح بوسيله ميزگرد رائج شده و عده اى بدون هيچ گونه آمادگى علمى يا عملى تنها با تهيه كردن يك ميز گرد با يك صفحه گردان، ادعا مى كنند كه كليد عالم ارواح را به دست آورده و با ارواح صغير و كبير ارتباط دارند، از روشنترين نمونه هاى اينگونه ارتباطهاى قلابى و بى اساس است كه بايد از آن به شدت بر حذر بود (شرح اين مطلب را در كتاب عود ارواح آورده ايم).

2- آيا در منابع اسلامى، دليل بر امكان ارتباط با ارواح وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال مثبت است، زيرا در تواريخ اسلامى مى  خوانيم كه بعد از جنگ بدر پيامبر (ص) دستور داد كشتگان دشمن را در چاهى بريزند، سپس سر در چاه كرد و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقّاً فَاِنّى قَدْ وَجَدْتُ ما وَعَدَنى رَبّى حَقّاً; آيا شما آنچه را خداوند وعده كرده بود يافتيد ما كه وعده خدا را به حقيقت دريافتيم»

بعضى از حاضران گفتند: آيا با افراد بى جانى صحبت مى  كنى كه به صورت جيفه  اى در آمده  اند؟

پيامبر (ص) فرمود: «شما سخنان مرا بهتر از آنها نمى  شنويد» .(77)

و در نهج البلاغه مى خوانيم: على - عليه السلام - به هنگامى كه از جنگ «صفين» باز مى گشت در كنار قبرستانى كه پشت شهر كوفه قرار داشت ايستاد، و رو به قبرها كرده و با ساكنان آنها چنين سخن گفت:

«اى صاحبان خانه هاى وحشتناك و قبرهاى تاريك!... شما پيشرو اين قافله بوديد و ما به دنبال شما مى آئيم، اما خانه هاى شما به دست ديگران افتاد و همسران شما ازدواج كردند و اموال شما تقسيم شد!... اينها خبرهائى است كه نزد ماست. نزد شما چه خبر؟... سپس رو به ياران خود كرده و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن دهند به شما مى گويند كه بهترين زاد و توشه ها تقوا ست» .(78)

با توجه با اين مدارك و مانند آن روشن مى  شود كه از نظر منابع اسلامى نيز، ارتباط با ارواح امر غير ممكنى نيست.

3- آيا ارواح همه چيز را مى  دانند؟ و يا تمام آنچه را مى  دانند مى  توانند بگويند؟

جواب اين سؤال مسلماً منفى است، زيرا روح پس از جدائى از اين جهان اگر چه فعاليت وسيعترى مى يابد، ولى باز هر چه باشد معلوماتش محدود است، و چنان نيست كه از همه چيز آگاه باشد و به فرض محال كه به همه چيز آگاه باشد، معلوم نيست كه بتواند همه را بازگو كند و جمله «اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود» كه در عبارت نهج البلاغه بود گواه بر اين است كه آنها مجاز به ذكر همه چيز نيستند.

4- موضوع مهم ديگر اينكه گاهى مسئله امكان «ارتباط با ارواح» با مسئله «عود ارواح» و زندگى تكرارى، اشتباه مى شود، و بعضى چنين مى پندارند كه هر كس معتقد به ارتباط با ارواح است الزاماً بايد مسئله عود ارواح را نيز بپذيرد، يعنى معتقد باشد كه روح بعد از جدائى از بدن در جنين مادر ديگرى قرار مى گيرد، و مجدداً متولد مى شود، و اين كار ممكن است چندين بار تكرار گردد و يك روح چندين بار به اين جهان بيايد.

ولى اين عقيده كه همان عقيده به تناسخ است اشتباه محض است، زندگى تكرارى ممكن نيست، و روح بعد از جدايى از اين بدن در بدن ديگر قرار نخواهد گرفت.

ما دلايل زيادى بر باطل بودن اين عقيده در كتاب «عود ارواح» بيان كرده ايم، براى آگاهى از آن به كتاب مزبور مراجعه فرمائيد.