بحثى پيرامون معاد
(تفسير آيات سوره قيامت)

آيه‏الله حاج شيخ‏اسماعيل صالحى مازندرانى
تحقيق و تنظيم : محمد على صالحى مازندرانى

- ۱۰ -


عظمت حضرت على (عليه السلام)

* روز 19 ماه مبارك رمضان است. اشاره‏اى به عظمت آن حضرت (عليه السلام) داشته باشم.

از كجاى عظمت اين بزرگوار شروع كنم، بزرگوارى كه حتى ملحدين، منكرين خدا، منكرين رسالت، نبوت، وحى، قرآن و امامت آنچنان خاضعانه درباره عظمتش سخن مى‏گويند كه آدم مبهوت مى‏شود. اين جمله كه الان مى‏خوانم از قديم الايام به يادم مانده است. اين جمله از شبلى، از نويسندگان اخير، است. اين فرد ملحد است، يعنى منكر معاد، مبدأ، رسالت، نبوت، امامت و ولايت است. درباره اميرالمومنين (عليه السلام) دارد كه: عظيم العظماء، بزرگ بزرگان عالم است، نه فقط جهان معاصر و جهان جديد، بلكه بزرگ بزرگان عالم از ابتدا تا انتها. تعبير دوم اين است كه: نسخه مفرده فقط يك نسخه است، دوم ندارد، عديل، نظير، مثيل و همتا ندارد. لم‏يرها الشرق و لاالغرب مى‏گويد: شرق عالم، نه يك بخش و قسمت آن، بلكه كل شرق عالم، چنين كسى را تاكنون نديده است. غرب عالم هم، چنين نسخه‏اى را تاكنون نديده، صوره طبق الاصل صورتى است كه مطابق اصل است.

يا صاحب كتاب صورت العداله الانسانيه، جرج جرداق مسيحى، دارد كه: مات على بن ابيطالب و هو شهيد عظمته، مى‏گويد: اگر على بن ابيطالب شهيد شد، شهيد عظمت خودش شده است. اگر آن عظمت، تقوا، عدالت، عبادت، خلوص، دفاع و حمايت از محرومين و مظلومين نبود، ايشان كشته نمى‏شد. ايشان كشته و شهيد و قربانى عظمت خودش است مات و الصلاه بين شفتيه.

على عاشق خدا بوده است. انسان وقتى كه كلمات اميرالمومنين را مطالعه كند، يك جا نمى‏بيند كه از آن كلام، رائحه مختصرى از تعلق ايشان به دنيا به مشام برسد. در سراسر كلمات ايشان حتى رائحه ضعيف و خفيف از عشق و تعلق ايشان به آن بهشت و حور و قصورى كه ما در انتظارش هستيم و به خاطر آن نماز مى‏خوانيم، به مشام نمى‏رسد. در حالى از دنيا رفت كه نمازبين دو لبش بوده و در محراب، مشغول نماز و راز و نياز با خدا بود.

مات و فى قلبه الشوق الى رحمه ربه سراسر وجودش، سرشار و لبريز و مالامال از شوق خدا بود، كه البته من ضعيف دارم مى‏گويم، با يك حالى هم مى‏گويم، اما گفتن كجا و فهميدن كجا و تبيين كردن كجا و رسيدن به اين حقائق كجا. لذا خود ايشان در مناجاتشان عرض مى‏كرد كه: الهى ما عبدتك خوفاً من عقابك و لاطمعاً فى ثوابك، و لكن وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك (195)خدايا من دل نبستم به حور و قصور و به آن جنايت و أنهار من خمر لذه للشاربين، و به آن فاكهه كثيره و ظل ممدود * و ماءمسكوب *وفاكهه كثيره (196) دل نبستم، من فقط عاشق تو هستم و در قلب من، عشق بهشت هم نيست. بهشت من كه على باشم، تويى كه خداى من هستى. تمام وجود حضرت، دربست در اختيار خدا بود. حب، عشق، مهر غضب، خشم، كين و حمله ايشان، ناب ناب و خالص خالص، فقط براى خدا بود، نه جاذبه تحت تأثير رفاقت و رابطه بود، و نه دافعه تحت تأثير رفاقت و رابطه. منع و امساك و عدم بذلشان كه به عقيل (برادرش) بيش از آن مقدار كه حقش است، نمى‏دهد، خالص خالص و براى خدا بود. اعطاء و بذلش هم كه در نماز و در حال عبادت، انگشترش را به گدا مى‏دهد، براى خاطر خدا بود. گفتن اينها آسان است، اما رسيدن به اين مقام والا و بالاى عرفان، بسيار مشكل است و خيلى كار مى‏خواهد. حضرت فرمود: عبادت مردم سه قسم است: 1 - عباده التجار: عده‏اى سوادگر و كاسب و معامله‏كار هستند. نماز مى‏خوانند كه بهشت بروند.

2 - عباده عبيد: عبادت بردگان. يعنى از ترس اين كه جهنم نرود، اين كار را انجام مى‏دهد.

3 - عبادت احرار: آزاد مردان. نه طمع جنت دارد و نه خوف از جحيم.

الان اميرالمومين (عليه السلام) با فرق شكافته و ضربت خورده‏اش در بستر افتاده و اولاد و فرزندان كرام و عزيزانش هم دور بسترش جمعند و حلقه ماتم به پاكرده‏اند، و مراقب حالش هستند، اگر آبى مى‏خواهد و اظهار تشنگى مى‏كند، برايش آب، و بلكه شير آماده مى‏كنند. اگر غذا لازم است، آماده مى‏كنند، صورتش را نوازش مى‏دهند، پيشانيش را دست مى‏كشند، با همه وجود براى او آماده خدمتند. طيب بالاى سرش مى‏آورند، تا شايد بتواند اين بيمارى و اين ضربت مسموم را، علاج و درمان كند. دلهايمان بسوزد براى اباعبدالله، سيدالشهداء (عليه السلام)، آن ساعتى كه در روز عاشورا، در گودى قتلگاه افتاده بود. چشمه چشمه خون از بدن نازنينش جارى بود. چشمانش را گردانده بود كه ببيند آيا كسى هست كه سر پرهونش را به دامن بگيرد؟ نه عباس بود و نه اكبر، نه قاسم بود و نه جعفر. همانجا سرش را به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد: الهى رضى بقضائك و تسليماً لامرك، و لامعبود سواك، يا غياث المستغيثين.

زينب كبرى، ام‏المصائب و قهرمان كربلا به سمت قتلگاه آمد كه ببيند برادرش در چه حالى است. شايد زبان حالش اين بود كه: اى حسين (عليه السلام)، اى برادر غرق در خون، اى كسى كه نه اكبر دارى و نه عباس و نه جعفر و نه جوانان و يارانى. اگر اجازه دهى تا كه صف كشيده بيائيم ما (زنها و دخترها) كه ابن سعد نگويد حسن (عليه السلام) سپاه ندارد. زينب كبرى دستش را روى سرگذاشت و صدا زد: أما فيكم من مسلم.

ألالعنه الله على القوم الظالمين.

* روز 21 رمضان، روز شهادت اميرالمومنين على‏بن‏ابى طالب (عليه السلام) است. آدم متحير است كه درباره اين شخصيت بزرگ، از كجا شروع كند، مردى كه در همه مواقع و در همه سنگرها بى‏بديل و بى‏نظر بود، جمعت فيه صفات كالاضداد، مردى كه در محراب عبادت به عنوان يك عابد خائف، منقطع و مبتهل و متبتل، مى‏لرزد، ولى همان مرد كه از خوف خدا به شدت گريه مى‏كند و مفاصل مى‏لرزد، ولى همان مرد كه از خوف خدا به شدت گريه مى‏كند و مفاصل اعضايش هم تكان مى‏خورد و مى‏لرزد، در ميدان جنگ، مانند شير مى‏رزمد. آن لرزيدن و اين رزميدن، چگونه با هم جمع مى‏شود؟ بسيارى از مقدس‏ها هستند كه در محراب عبادت مى‏لرزند، و واقعاً هم مى‏لرزند، ولى در همان ميدان جنگ هم مى‏لرزند. هم اينجا مى‏لرزند و هم آنجا. اما انسان در محراب، بلرزد و در ميدان حرب و جنگ، برزمد و أبطال (بزرگان) را بلرزاند، واقعاً مشكل است. مردى كه در دكه القضاء آن قضاوت و دادرسى را انجام داد و دنيا تاكنون به چشمش نديده است و آن‏گونه خطابه مى‏خواند. در موقف و سنگر خطابت و تكلم و سخنرانى و سخنگويى قرار مى‏گيرد هم اميرالكلام است و هم ايمرالقضاء، اميرالعباده، اميرالحرب، و اميرالمحراب. اينها در هر كسى به همين سادگى جمع نمى‏شود. آن رأفت و رقت و مهربانى، آن اشكهاى گرم و سوزان و غلطان روى گونه‏هايش، موقعى كه با يتيمان و بى‏نوايان و خاك‏نشينان و گرسنگان روبرو مى‏شود. آن مرد شجاع و قوى و قهرمان، اينطور يتيم را سوار شانه‏اش مى‏كند، دلش را به دست مى‏آورد، صورتش را دست مى‏كشد. صورت خودش را كنار آتش تنور مى‏برد و مى‏گويد اين آتش تنور را بچش كه از آتش جهنم غافل نشوى. چنين آدمى را كجا مى‏توان پيدا كرد؟ آن كسى كه براى دفاع از مظلوم و سركوبى ظالم، حتى در لحظات آخر عمرش، مى‏گويد: كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً (197)، و ما أخذالله على العماء أن لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب مظلوم (198)، الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه (199). ألا و ان لكل مأموم اماماً يقتدى به ويستضى‏ء بنور علمه ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألاوانكم لاتقدرون على ذلك (200).

امروز كوفه به خاطر از دست دادن چنين عظمت و شخصيتى، غرق در شيون و ناله بود (گرچه امروز هم از دست حجاج خون‏خوار عصر، يعنى صدام، كوفه غرق در شيون و ناله است) آن روز، كوفه يكپارچه ماتم شده بود، زن و مرد گريه مى‏كردند، به سر و صورت مى‏زدند و در سوگ اميرالمومنين (عليه السلام) به شدت مى‏گريستند. روز دوازده محرم سال 61 هجرى، ظاهراً دو سه ساعتى از طلوع آفتاب گذشته بود كه اسرا را از كربلا، وارد شهر كوفه كرده بودند، كنار دروازه كوفه، سرهاى بريده را پيشاپيش برده بودند تا جايزه بگيرند، دوباره سرها را برگردانند و به اسرا ملحق كردند تا اسرا و سرها را با هم وارد شهر كنند. لحظه اول مردم متوجه نبودند كه قصه از چه قرار است، نمى‏دانستند كه اينها چه كسانى هستند. به اينها گفته بودند كه خارجى هستند. مردم جمع شده بودند با طبل و شيپور و رقص و كف و غرق در شادى كه خارجى‏ها را كشتند و زنان و بانوانشان را اسير كردند. اين زنان و بانوان روى شتران بى‏جهاز نشسته بودند. زينب كبرى، قهرمان كربلا و بطله عاشورا، ام‏المصائب (س) (كه من يادم هست از كودكى وقتى اسمش را مى‏بردم، منقلب و دگرگون مى‏شدم. آرزو مى‏كردم كه يك روزى توفيق زيارت مرقدش را پيدا كنم كه اين آرزو هميشه در دلم بود. سال 1362 ه.ش. رفتم شام، كنار مرقد ايشان و يك مقدارى پيش خودم روضه خواندم) مى‏دانيد كه ايشان حداقل از روز تاسوعا به بعد، خوابى نداشتند، هم شب تاسوعا، هم روز تاسوعا، شب عاشورا كه مشخص است، تا شب پانزدهم اين زن نتوانست بخوابد، بعد اين مسافت طولانى، با آن سرعت بردن، با آن همه غم و مصيبت، وقتى كه مى‏خواستند اسرا را ببرند، ايشان را از كنار قتلگاه عبور داده بودند، كه حضرت از روى تشر آمد پايين كنار جسد بى سر برادر، بعد روضه خواند به گونه‏اى كه دارد: فأبكت كل صديق و عدو، و هم دوست گريه كرد هم دشمن. بعد گفت: بأبى المهموم حتى قضى و بأبى العطشان حتى مضى... (201)، حالا كنار دروازه كوفه، اين زن، اين بانوى بزرگ، ام‏المصائب، عقيله بنى‏هاشم، دختر قهرمان و نيرومند اميرالمومنين، تربيت شده صديقه طاهره (سلام‏الله عليها) روى شتر نشسته، مردم غرق در شادى، رقص و پايكوبى با طبل و شيپور هستند، حضرت اينجا ديد كه موقعيت خوبى است و بايد صحبت كند. اگر دلها را متوجه كوفه در روز دوازدهم سال 61 (ه.ش) بكنيد، مى‏بينيد كه زينب دارد صحبت مى‏كند. راوى مى‏گويد: و نظرت زينبت بنت على (عليه السلام) يومئذ و لم أر و الله خفره قط أنطق منها (202) مى‏گويد: ديدم اين بانو كه هاله‏اى از حيا و عفت و پاكدامنى دور وجودش را احاطه كرده بود، زبان باز كرد، گويا اين زبان على (عليه السلام) بود در دهان زينب (س) كه سخن مى‏گفت: به گونه‏اى كه مردم، اوايل فكر مى‏كردند كه على (عليه السلام) حرف مى‏زند، چون مردم با صداى على (عليه السلام) در كوفه آشنا بودند. بعد حضرت يك اشاره‏اى كرد به اين جمعيت انبوه، و با اين اشاره، نفس‏ها در قفسه سينه‏هاى مردم حبس شد. اين زنگها كه صدا مى‏كردند، از صدا باز ماندند، هم راكب و هم مركب همانجا ميخ‏كوب ايستادند، بعد گوش دادند كه زينب دختر اميرالمومنين (عليه السلام) چه مى‏گويد، سخنرانى طولانى نكرد، اما كوفه را لرزاند و اساس شام را بر هم زد، مردم گوش دادند، اين دختر اميرالمومنين (عليه السلام) است، دختر صديقه طاهره (عليه السلام) است اينها خارجى نيستند، دختران پيامبر و فرزندان اميرالمومنين هستند. راوى مى‏گويد: شيون و ناله از مردم آن چنان بلند شده بود كه زنها مو مى‏كندند و صورت مى‏خراشيدند، مردها به خود سيلى مى‏نواختند. نمى‏دانم چه چيز زينب را ساكت و آرام كرد. مى‏گويد: يكباره چشمش به سر بريده و پر خون برادرش اباعبدالله (عليه السلام) افتاد، دست از سخنرانى كشيد، شروع كرد به صحبت كردن با سر بريده و پرخون برادر.

ألالعنه الله على القوم الظالمين.

سفارش به تقوا

يكى از مواد وصاياى اميرالمومنين (عليه السلام) اين است: اوصيكما بتقوى الله و أن لا تبغياالدنيا و ان بغتكما (203)، بغى به معناى طلب است، گرچه به معناى ظلم و شورشگرى و پرخاشگرى هم آمده (كه به يك معنا، به همان برمى‏گردد، زيرا ظلم هم يك نوع طلب و درخواست كردن دنبال چيزى، بى‏قرار و عاشقانه و سراسيمه رفتن است).

در اين كلام، حضرت (عليه السلام) نفرمود: شما دنيا را رها كنيد، يا زندگى را رها كنيد، يا براى معاتشان تلاشى نكنيد. زيرا اين به نظر حضرت، بسيار مسأله منفى و بدى است، و در طول تاريخ و قرون، كنار گوش مسلمانها همين‏ها را زمزمه كردند تا به آنها قبولاندند كه دنيا را كلاً رها كنيد و دنيا به كار شما نمى‏آيد، ما دنيا را بهتر مى‏توانيم داشته باشيم و شما به سراغ آخرت برويد. خيلى‏ها در طول تاريخ اين تبليغ منفى را كردند و مسلمين را به اين روزگار سياه نشاندند. گفتند: شما نفت را مى‏خواهيد چه كنيد. معادن، مخازن، شيلات، جنگل، اراضى، و... را به ما بدهيد و خودتان برويد گوشه‏هاى مسجد و محراب و كنار گورستانها بنشينند و دعا كنيد. ما نيز همين را باور كرديم و عمل كرديم، و لذا فقر مهلك، دامن كشورهاى اسلامى را گرفت. ضعف اقتصادى (كه دنبالش، ضعف فرهنگى و ضعف نظامى است) سراسر كشورهاى اسلامى را در اثر تبليغ غلط و معكوس فهماندن بعضى از مفاهيم مذهبى، فراگرفت. صبر و زهد و دنيا را به گونه‏اى ديگر معنا كردند. لذا گفتند شما با فقر و بدبختى بسازيد و كار شما فقط اين باشد كه ذكر بگوييد، و جايتان محراب است (تازه اگر بگذارند كه در محراب بنشينيد).

حضرت على (عليه السلام) اين را نمى‏خواهد بگويد، چون وضع زندگى و حيات مولا، نشان مى‏دهد كه سراسر حياتش، تلاش بوده، هم در معاش، و هم در معاد. آن همه عمران و آبادانى، احياء زمين مرده، ايجاد باغستانها و نخلستانها، حفر چاهها، كه الان هم در سرزمين عراق و حجاز، آبار على (چاههاى اميرالمومنين (عليه السلام)) مطرح است. منظور حضرت اين است كه دنيا، هدفتان نشود. آنطور نباشد كه معشوق و محبوبتان دنيا باشد. شما خدا را بخواهيد و دنيا را وسيله رسيدن به آخرت و آخرت و خدا قرار بدهيد. دنيا وسيله خوبى است. بهترين وسيله، دنياست: الدنيا مزرعه الاخره، تعبير از اين بهتر و زيباتر و زنده‏تر: من لامعاش له لامعاد له، ملت گرسنه و لاغر و مردنى و پريشان و افتادن و خيزان، به كار معاد هم نمى‏آيد. اين ملت بايد زمين‏گير باشد و يكجا بنشيند، يا بميرد يا به مرگ تدريجى مبتلا بشود. ملت فقير و گرسنه كه معاش ندارد، والله معاد هم ندارد. ملتى كه اقتصاد ندارد، قيامت و عبادت هم ندارد. چه شد كه الان شرق و غرب ملل، مسلمين را اين‏طور قتل عام مى‏كنند. فلسطين را يك‏طور، افغانستان و لبنان و ايران را يك‏طور، و عراق را به آن روزگار درآوردند.

من لامعاش له لامعاد له، اين تعبير معصوم است. نگفته كه دنيا را رها كنيد و به اشرار بدهيد. اشرار كوچكتر از آن هستند كه نعمت الهى، در اختيار آنها باشد. الطيبات للطيبين، الخبيثات للخبيثين (204)چرا اشرار و اراذل از دريا، جنگل، صحرا و از اين نعمت‏هاى پاكيزه خدا استفاده كنند؟ بايد بندگان خوب خدا استفاده كنند و براى خدا كار كنند.

الفقر كاد أن يكون كفراً، اين تعبير معصوم است. فقر، كفر را به دنبال دارد و آدم را از پا درمى‏آورد.

والله آنهايى كه به ملت اسلام، زهد و قناعت و صبر منفى را القاء كردند، خيانت نمودند. زهد اين نيست كه ما يك گوشه‏اى را بگيريم و عاطل و باطل، بنشينيم و به عنوان زهد و پارسايى، از همه تلاشها دست برداريم و زمين و زمان را به دشمنان خدا بدهيم و بعد آنها را بر خودمان مسلط كنيم. اين، ننگ است. چزا بايد مسلمانها از يهود، تو سرى بخورند؟ اين براى مسلمين، ننگ و ذلت است. اين خفت است كه نواميس اسلام، اموال، اعراض و شوون اسلام، فرزندان فلسطين، لبنان، بيت‏المقدس و فرزندان نماز و روزه، از آن صهيونيست‏ها تو سرى بخورند. كجاى قرآن گفته، كجاى حديث گفته كه ما عمرى كتك بخوريم؟ چه كسى گفته كه ما چهارده قرن كتك بخوريم؟ چه كسى گفته كه ما تسليم ظالمان و بيدادگران و جباران بشويم؟ دائماً ما را بزنند، بعد ما بنشينيم و اشك بريزيم و زانوى غم را بغل كنيم، و الغوث الغوث بگوئيم كه امام مى‏آيد و انتقام اين كتك‏ها را مى‏گيرد. كجا امام مى‏گويد كه كتك بخور؟ در درجه اول كارما اين است كه ظالمان را تنبيه كنيم. تعزير، مال ما است. ما در اسلام قانون تعزيز داريم، حد داريم، تنبيه داريم. كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً. (205)

چندين قرن است كه مسلمانها كتك مى‏خورند. هر شب اخبار مگويد (والله قلبم آزرده مى‏شود): كشمير آنقدر كتك خوردند و آنقدر كشته شدند، لبنان و فلسطين آنقدر كشته شدند، عراق چقدر كشته شد. آدم واقعاً قلبش آزرده مى‏شود و دلش آتش مى‏گيرد، چرا؟ چه كسى گفته كه ما كتك بخوريم؟ به ما گفتند: تو دهان ظالم بزنيد و از مظلوم دفاع كنيد، نه اين بنشينيم تا آقا بيايد. آن آقا، مرد قيام است. همان امام زمان (عليه السلام) نمى‏تواند همراه يك عده كتك خورده‏هاى ترسو، با اشرار بجنگد. ايشان، مردان جنگ و رزم و مردان نيرومند مى‏خواهد كه كنار او باشند و با مشركين و كفار جهان درگير بشود و سركوبشان بكند، وگرنه آدمهاى ترسوى مردنى به درد او و قيام او نمى‏خورند. خيانت كردند آنهايى كه اين مفاهيم را براى مردم درست جا نينداختند. روح امام خمينى، هزاران بار شاد كه واقعاً اين مفاهيم را احيا كرد و اين معانى را از غربت و مظلوميت نجات داد. اول ولايت و امامت را از مظلوميت نجات داد، بعد اميرالمومنين را، بعد امام زمان را. مى‏دانيد كه امام خمينى چه كرد؟ اول شخصيت حقوقى را نجات داد، يعنى مقام و سمت و امامت و ولايت را از انزوا و مظلوميت بيرون آورد كه مظلوميت آن، فوق مظلوميت امامان است. بعد اشخاص حقيقى (شخص اميرالمومنين، شخص امام سجاد، شخص امام باقر (عليه السلام)) را از مظلوميت بيرون آورد. اين مفاهيم را جداً احيا كرد و فهماند كه زهد يعنى چه. خودش اولين زاهد عصر ما بود. آن زندگى زاهدانه جمارانش را كه هركس ببيند، نيازى به دليل و برهان بر حقانيت ايشان نمى‏خواهد. همان ديدن، تكانش مى‏دهد. خيلى از بيگانگان آمدند و صحنه زندگى ايشان و آن زهد را ديدند و منقلب شدند، اما ايشان، زاهدى است كه فريادش بر سر اشرار و جباران قطع نمى‏شود.

ما زاهد مردنى نمى‏خواهيم، طورى كه بگويند: آقا به قدرى مظلوم و زاهد و مقدس است كه جمسمش اينجاست، اما روحش اينجا نيست. من گاهى گفتم: اين مدح نيست، اين قدح (توهين) است. اگر روحش در آسمان پرواز مى‏كند و آنجا مى‏گردد و صفا مى‏كند، جسمش را بردارد و ببرد بالا. زمين، گران و جا، تنگ است. يك متر جا را ايشان اشغال كرده است. ما آدمى مى‏خواهيم كه اينجا به دادمان برسد، نه اينكه روحش برود بالا و صفا بكند، ولى جسدش كنار يك عده آدم مظلوم محروم و تو سرى‏خور، قرار بگيرد كه جا را تنگ كند. اين بدرد نمى‏خورد. زاهد بايد مثل امام خمينى باشد. ايشان زاهد بود، مرد جنگ، جهاد، اجتهاد، فقاهت، محراب و درس بود. درسى كه در آن، درد نباشد، به چه دردى مى‏خورد. با سوادى وقتى با درد و درك آلام مردم آميخته نباشد، چه ارزشى دارد. آن درسى كه با درد و همدردى و همنوايى آميخته باشد، درس خوبى است. حضرت على (عليه السلام) فرمود: دنيا معشوقتان نشود، ولى در دستتان وسيله خوب باشد. شما سعى كنيد كه اين سلاح دنيايى، امكانات، قدرت و ابزار را از دست اشرار بيرون بياوريد، وگرنه تا قيام قيامت دائماً بايد تو سرى بخوريم و دست و بالمان را در فلسطين، لبنان و... با سنگ و تفنگ، بشكنند و خرد كنند، بعد هم بنشينيم گريه كنيم و آنها براى خودشان جشن و سرور برپا كنند.

اتحاد و انسجام‏

يك توصيه‏اى است درباره وحدت و اتحاد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: أوصيكم بكلمتين، كلمه التوحيد و توحيد الكلمه.

اميرالمومنين (عليه السلام) هم فرمودند ألزموا السواد الاعظم يعنى سعى كنيد كه به جمعيت بپيونديد. آنجا كه جمعيت بيشتر است، به آن سو برويد و قطره‏اى باشيد در درياى جمعيت و ذره‏اى باشيد در كنار كوه سر به فلك كشيده جمعيت، فان يدالله مع الجماعه يد خدا، نصرت و رحمت و لطف و بركات خدا، روى سر جمع است، نه سر افراد پراكنده. هركجا جمع و اجتماع و اتحاد باشد، آنجا فيوضات و بركات خدا هم زياد مى‏شود، واياكم و الفرقه فرمود: خود را از جدا شدن، پراكندگى، تك‏روى، خودمحورى، خودبينى، و خودمدارى، دور نگاه بداريد. در آن مدارى حركت بكنيد كه مدار جمع و مدار وحدت و اتحاد است، فان الشاذ من الناس للشيطان كما أن الشاذ من الغنم للذئب (206).

فرمود: همان گونه كه گوسفند تك‏رو كه از گله جدا مى‏شود و در حاشيه يا دور از گله حركت مى‏كند، طعمه و شكار گرگ درنده مى‏شود و گرگ، آن را تك مى‏بيند و صيدش مى‏كند، انسان تك‏رو هم كه مى‏خواهد جدا از جمع و جمعيت حركت بكند، طعمه شيطان است. ابليس دنبال كسانى است كه مى‏خواهند تك راه بروند و تك حركت بكنند، آنها را سريع جذب مى‏كند و به سوى هلاكت و بدبختى، سوقشان مى‏دهد. اگر ما وحدت كلمه داشته باشيم، همه اهداف اسلامى و انسانى و انقلابى‏مان، با لطف و مدد خدا و با عنايت ولى عصر (عليه السلام) پيش مى‏رود، اما اگر كلمه باشد، چه بسا ممكن است سريع و خيلى آسان از جانب دشمنان اسلام و قرآن، لطمه جبران‏ناپذيرى ببينيم. اگر مسلمين از اول، متحد مى‏بودند، ديگر كشتن و شهيد كردن امام على (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) و... رسم نمى‏شد. اختلاف و پراكندگى مسلمين و تفلق آراءشان، به دشمنان اسلام و قرآن جرأت داده كه اميرالمومنين (عليه السلام) را كشتند، امام حسن (عليه السلام) را به شهادت رساندند، امام حسين (عليه السلام) را با آن شرايط دل‏خراش كشتند و صديقه طاهره (صلوات‏الله عليها) را آن‏گونه بين در و ديوار آزردند، و آن مصيبتها را به بار آوردند. چرا بايد مسلمانها اتحاد كلمه نداشته باشند كه قرنها، خوبان و مظلومانشان كشته بشوند، و آنها كه مى‏مانند، هميشه زير سلطه و نفوذ اجانب و بيگانگان باشند؟ چرا حسين‏ها كشته بشوند، بلكه بايد ابن ملجم‏ها كشته بشوند، يزيدها كشته بشوند، و حسين‏ها حاكم بشوند. اين چه رسمى است كه قرنها، آنها (خوبان و پاكان) بايد كشته بشوند، و اينها (ظالمان جهانخوار) به حاكميت و حكومتشان ادامه بدهند.

* عليكم بالتواصل و التباذل و اياكم و التدابر و التقاطع...

نصيحت از اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام) است كه او اولى مطلق و اميرمومنان هست، و امير، حق دارد كه رعايا را نصيحت كند، هرچند آن را رعايا، علما و فقها و مراجع تقليد و اساتيد عاليقدر حوزه‏هاى علميه و دانشگاه باشند، اين نصيحت را از جانب ايشان مى‏كنم، هم به خودم و هم به شما برادران و عزيزان، و هم به كليه مسوولان مملكت و كشور.

حضرت مى‏فرمايند: عليكم بالتواصل و التباذل و اياكم و التدابر و التقاطع. لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم (207). نصيحت ايشان، هم براى زمامداران مسلمين، نافع است و هم براى رعايا و امثال ما كه طلبه و رعيت هستيم. در اين عصر متلاطم، عصرى كه جنايتكاران، از شرق و غرب، مشخص هست كه جنايات هولناكى را مرتكب مى‏شوند، بى‏رحمانه مى‏كشند، غارت مى‏كنند و نفوس و دماء و اموال و أعراض مردم را از بين مى‏برند، و ديده‏ايد كه اين آوارگان و مظلومان بى‏چاره عراق، چگونه با وضع وحشتناكى در سرزمين خودشان روبرو شدند. برايمان ملموس است كه هيچ كدام از اينها، دلشان به حال ما مسلمانها نسخوته است، اين براى ما يقين است كه هيچ كدامشان والله، بالله، تالله، خير ما را نمى‏خواهند. اينها حاضرند ميليونها مسلمان كشته بشود، ولى يك تار مو از سر صهيونيست‏ها كم نشود. اين‏طور نيست كه ما را رها كرده باشند و نقشه و توطئه بر عليه ما نداشته باشند، كه ما با خيال راحت بخواهيم زندگى بكنيم و راهمان را ادامه بدهيم. ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا من يرتدد منكم عن دينه (208) .

اينها در موقعيتها و فرصتهاى مناسب، آنقدر با ما مى‏جنگند، تا ما را از راهى كه داريم، برگردانند و ما را از اين انقلاب، نهضت، قيام، رهبرى و حكومت، پشيمان كنند.

بنابراين تنها چيزى كه مى‏تواند حكومت، دولت، ولايت امر، رهبرى، نظام و امت را نگه بدارد، همين جملاتى است كه اميرالمومنين (عليه السلام) در وصايايش آورده است. يعنى مسأله اتحاد، اخوت، برادرى، انسجام و هماهنگى و يكپارچگى‏مان، به اين معنا كه در فكر اين نباشيم كه يكديگر را حذف كنيم و از بين ببريم. اين است كه اتحاد، انسجام، همدلى و هم‏سوئى، يك عامل خوبى مى‏تواند باشد كه ما و حكومت و دولت و نظام و اسلاممان در پناه اين حصن حصين بماند و با اين عامل، ايران را ام‏القرى كنيم.

عليكم بالتواصل، حضرت به على تعبير كردند. كلمه على در جايى به كار مى‏رود كه بخواهند يك مطلب لازم و اكيرى را بفهمانند، مانند: كتب عليكم الصيام (209)، لله على الناس حج البيت (210)، حضرت مى‏فرمايد: بر شما امت اسلام و مسلمان‏ها تواصل واجب است، تواصل يعنى به هم پيوستن. ديده‏ايد كه اگر عبا يا پيراهن يا كفش پاره شود، به آن وصله مى‏زنند و رفو مى‏كنند. اين تعبير امير، تعبير لطيفى است. يعنى تك‏تك از ما كمبود و خلاء و ضعف داريم و در نتيجه بايد هركدام از ما وصله ديگرى بشويم، و توسط نيرو و برادر ديگر، رفو بشويم. تك‏تك نمى‏توانيم به معاش و معادمان ادامه بدهيم. لذا فرمود: عليكم بالتواصل، تواصل (يعنى: پيوستن و به هم نزديك شدن) واجب است.

و التباذل، بر شما واجب است تباذل، يعنى آنچه را در اختيار داريد، از قلم، قدم، علم و مال، در اختيار يكديگر بگذاريد و دريغ نكنيد. اين همان، مسأله اتحاد و انسجام است كه اگر امروز يك ميليارد مسلمان، منسجم و متحد باشند، اين صهيونيست‏هاى پليد جرأت نمى‏كنند آن‏گونه بچه مسلمانها را به خاك و خون بكشند، خانه‏ها را بر سرشان ويران كنند. نواميس را هتك كنند، اموال را غارت كنند، و خونشان روى زمين بريزند. ما بايد بتوانيم اين تواصل و تباذل را در ميان خودمان پياده كنيم، از هر دسته‏اى هستيم، باشيم. سليقه‏ها، فكرها، بينش‏ها، دانش‏ها و گرايش‏ها مختلف است. نمى‏خواهم بگويم همه يك فكر داشته باشيم، اما بالاخره كارى كنيم كه به وجه اشتراك‏ها بيشتر توجه كنيم و اخوت و انسجاممان را را قوى‏تر كنيم تا بتوانيم در مقابل جباران و ظالمان شرق و غرب، مقابله كنيم وگرنه اينها آماده هستند هر لحظه و هر زمانى كه وقتش برسد، همه ما را از اين بين ببرند. اميرالمومنين (عليه السلام) مصلحت نمى‏داند كه ما دائماً به اختلاف، پراكندگى، تفرق، گسستن از يكديگر و فاصله گرفتن از يكديگر، و با قلم و قدم به جان يكديگر افتادن، دامن بزنيم. والله بالله تالله اميرالمومنين (عليه السلام) اين تفرقه را به مصلحت امت اسلام و جامعه اسلامى نمى‏داند.

* عليكم بالتواصل والتباذل

بهترين و قوى‏ترين عامل، جهت فوت، صلابت، استقامت و مقابله با جباران جهان كه دائماً نقشه نابودى ما را مى‏كشند و طرح مى‏كنند، عامل اتحاد، اخوت، برادرى، انسجام، همدلى و همسويى است. نمى‏گويم اختلاف آراء نباشد. اختلاف آرا و افكار و انديشه‏ها، قهرى است. هر فردى و هر جمعى، يك فكر و انديشه‏اى دارد، و چه بسا يكى از معانى اختلاف أمتى رحمه اين باشد كه افكار با هم تضارب كند، و نقد و انتقاد و تجزيه و تحليل باشد (البته نقد برادرانه و عالمانه و انتقادهاى دوستانه) مايه رشد و تكامل جهان علم و فرهنگ و انديشه مى‏شود و اين افكار كم‏كم پخته شده و اوج مى‏گيرد و بالا مى‏رود، لذا گفته‏اند: الحقيقه بنت البحث مذاكره و مباحثه عالمانه، موجب مى‏شود كه حقيقت ناب از اين بحثها و اختلاف انديشه‏ها، متولد بشود. يا مى‏گويد: حياه العلم بالنقض والرد حيات علم، به اين است كه يك عده بگويند، و يك عده هم انتقاد كنند، تا علم كم‏كم حيات بالنده پيدا بكند. اختلاف آراء اشكال ندارد، بلكه اختصام خطرناك است. دشمنى، كينه‏توزى و كينه‏ورزى نسبت به يكديگر، خطرناك است.

تخاصم، يعنى خصومت، و نقشه حذف و نابودى يكديگر را كشيدن اگر بخواهيم در مقابل دنياى امروز بايستيم، در مقابل آمريكاى جهان‏خوار و اين شيطان بزرگ و ام‏الفساد قرن كه ديده‏ايد چگونه منطقه را به آتش كشيده، و در مقابل أقمارش بخواهيم بايستيم، و ايران را به عنوان ام‏القرى، نگه بداريم تا پايگاهى باشد براى نهضت‏هاى رهايى‏بخش در سرتاسر جهان، ناچاريم كه از اين عامل اتحاد و برادرى، انسجام، هماهنگى، همدلى و همسويى، استفاده كنيم، لذا مولا فرمودند: عليكم بالتواصل و التباذل، فرمود: اين بر شما لازم و واجب است، همان‏گونه كه نماز و روزه و حج واجب است، بلكه از آن بالاتر.

واياكم و التدابر و التقاطع، حضرت فرمود: برحذر بداريد خود را از تقاطع، يعنى از قطعه قطعه شدن، چاك چاك شدن، گروه گروه شدن و دسته دسته شدن. ان هذه أمتكم أمه واحده و أناربكم فأعبدون (211)يك امت هستيم. قطعه‏قطعه شدن و دسته دسته شدن چرا؟ ألاان حزب الله هم المفلحون (212)، ...هم الغالبون (213) در شعارهاى انقلاب چه مى‏گفتيم؟ حزب، فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله. ما با اين وحدت جلورفتيم. اگر اين وحدت بشكند، موحدين هم مى‏شكنند. مگرنه اين است كه اسلام به ما درس عزت داده، ولى مسلمانان قرنهاست كوله‏بار ذلت روى دوششان است. چرا بايد مسلمان‏هاى فلسطين و لبنان از دست يهودى‏ها تو سرى بخورند؟ اسلام، درس عزت داد، ولى بعضى از مسلمانان، بار ذلت را به دوش مى‏كشند. اسلام، درس استقلال داد، ولى مسلمانان قرن‏هاست كه وابستگى دارند. (غير از ايران كه استقلال پيدا كرده است).

اسلام، درس حريت و آزادگى داد، ولى مسلمان قرنهاست كه كوله‏بار بردگى و بندگى را به دوش مى‏كشد.

اسلام درس اتحاد و بردارى داد، ولى مسلمان، بار اختلاف را به دوش مى‏كشد. عراق آن‏طور پاره پاره شد، لبنان آن‏طور، افغانستان آن‏طور، فلسطين آن‏طور، علتش چيست؟ علتش همين اختلاف است، و الااگر اتحاد باشد، دنيا جرأت ندارد با يك امت متحد و يكپارچه و نيرومند و قوى مقابله كند. اين نصيحت اميرالمومنين (عليه السلام) است من از خودم كه چيزى ندارم. به همه دوستان علاقمند هستم، همه آنها فرزندان انقلاب و امام هستند. اين نصيحت اميرالمومنين (عليه السلام) است، نه نصيحت بنده. آن هم نصيحت قرآن كريم است كه انما المومنون اخوه (214)اخوت، كارساز است، و الانماز بى‏اخوت، خمس و زكاه بى‏اخوت و بى‏اتحاد كارساز نيست. ولايت امر هم براى خاطر اين است كه اين مطلب را سامان بدهد، يعنى دست ولى امر بايد روى سر همه باشد كه اين گروهها و جمعيت‏ها را با هم يكى كند و مركز ثقل باشد.

تجليل از مقام امام خمينى‏

چون فردا روز 12 فروردين، روز تأسيس نظام جمهورى اسلامى است، اشاره‏اى به ابراهيم زمان و بت‏شكن عصرمان امام راحل بكنم، كه لااقل، در حد خودمان بتوانيم از نعمت هدايت و رهبرى‏هاى ابراهيم‏گونه ايشان، تقدير و تشكرى داشته باشيم.

اكثر ما قبل از قيام و نهضت و انقلاب ايشان، در يك مسير ديگرى بوديم و در يك حريم و حوزه ديگرى حركت مى‏كرديم. در جهل و ناآگاهى، و در ترس و وحشت از جباران و ستمكاران عصرمان، و در بسيارى از گرفتاريها و شدائد و مصائب، به خصوص گرفتار نفوس سركش اماره‏مان بوديم. جوان‏ها و حتى پيران، زنان، خواهران و مادران كشورمان گرفتار نفوس سركش اماره بودند و ايشان ابراهيم‏گونه، با تيغ تقوا و هدايت و شمشير رهبرى، ما را تا حدودى از شرور و آفات نفوس سركش اماره نجات دادند. علاوه بارها شنيده‏ايد كه موساى كليم، عصايشان به عنوان يك معجزه است فألقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين (215) يا و ألق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا كيد ساحر (216) يك چوبدستى و يك عصا را مى‏انداخت روى زمين اژدها مى‏شد و سحر ساحران و كيد كائدين را مى‏بلعيد و توطئه آنها را خنثى مى‏كرد. امام راحل هم، موسى‏گونه و كليم‏ورا عصايش را در اين عصر پرتلاطم و پر انحراف القاء كرد، حالا عصا چه عصايى است؟ تعبيرات گوناگون مى‏شود كرد: عصاى ولايت فقيه، عصاى هدايت، عصاى امامت، عصاى شجاعت، عصاى صلابت و ايثار و استقامت، يا اينطور تعبير مى‏كنيم: عصاى معنوى، و مى‏توان گفت: عصاى ايشان همين امت حزب‏الله و بسيجيان سلحشور بودند، چون عصا وسيله‏اى است كه گاهى براى تنبيه متخلفين و ياغى‏ها، به جاى تازيانه استفاده مى‏شود، و اين بسيجيان سلحشور و جوانان كم سن و سال و پاسداران و نيروهاى مسلح، عصاى امام راحل بوده‏اند در عصر سحر و جادوى علم و صنعت. اين عصاها با ايثارشان و با بذل جان و خون و حياتشان، همه سحر ساحران شرق و غرب را بلعيدند و باطل كردند و توطئه‏هاى آنها را خنثى نمودند. پس هر انسانى با ترقى و تعالى روحى مى‏تواند همان كارى را بكند كه خليل الرحمان و موساى كليم مى‏كردند. عيسى بن مريم، چه مى‏كرد؟ عيسى بن مريم، احياى موتى و ابراء اكمه و ابرص مى‏كرد، احى الموتى باذن ربى و أبرى‏ء الاكمه و الابرص (217)، مردگان را زنده مى‏كرد. دم عيسوى، مرده‏هاى فيزيكى، يعنى مرده‏هاى تن و بدن را احياء و زنده مى‏كرد. دم موسوى امام خمينى هم موتى و مردگان عصر ما را احياء و زنده كرد، البته مردگان جان، يعنى آنهايى كه عقلشان مرده و خوابيده بودند، آنهايى كه فكر و انديشه‏شان مرده بود، آنهايى كه روح و روانشان مرده بود، كه احياى عقل و فكر از احياى جسد و تن خاكى، مشكل‏تر و سنگين‏تر است. آن زمان كه ايشان فرياد مى‏كشيد، يك فرد بود، بعد كم‏كم توسعه پيدا كرد و بعد اصحاب، شاگردان و ياران ايشان، و مردم، علماء، روحانيت و مراجع، شروع كردند. ايشان با دم موسوى و عيسويش، قلوب و دلهاى مرده را احياء كرد. ارواح مرده، فكرهاى خوابيده و انديشه‏هاى به خواب رفته و يا بعضاً منحرف شده را، انصافاً احياء و زنده كرد، و ديده‏ايد كه چگونه در اين ملت، با اذن خدا و اراده الهى، تحولى ايجاد كرد. حضرت عيسى (عليه السلام)، ابراء اكمه و ابرص مى‏كرد. اكمه به كور مادرزاد مى‏گويند: ابرص به كسى مى‏گويند كه بيمارى جلدى (پوستى) دارد، يعنى بيمارى پيسى. عيسى بن مريم (عليه السلام) جسم برص‏دار را معالجه مى‏كرد. اگر كسى صورتش برص مى‏گرفت، يا پشت دست يا پايش برص مى‏گرفت، آنها را معالجه مى‏كرد. امام راحل جان ما را كه برصهاى گوناگون گرفته بود، معالجه كرد. از جمله برص جهل و ناآگاهى. مقصود از اين جهل كه مى‏گويم بى سوادى نيست، اين جهلى كه مى‏گويم يعنى نا آگاهى. چه بسا ممكن است كسى عالم، علامه و أعلم در علمى باشد، اما ناآگاه باشد. اين جهلى كه مى‏گويم، يعنى ناآگاهى. بدترين پيسى‏ها كه روى صفحه جانمان جا كرده بود، پيسى ناآگاهى و جهل بود.

پيسى دوم، پيسى ترس و وحشت بود كه سرتاسر اين مملكت راگرفته بود. ترس همه جا را احاطه كرده بود. از كمترين و حقيرترين و ضعيف‏ترين نشاندارهاى آن روز، مى‏ترسيدند. تو سرى مى‏زدند. زندان مى‏بردند. شكنجه مى‏كردند. اموال را غارت مى‏كردند. بدترين پيسى‏ها كه علاجش بسيار مشكل است، پيسى وابستگى به ابرقدرتها بود. اين برص وابستگى به ابرقدرتهاى شرق و غرب، يعنى عبوديت و بردگى، بالاترين و شديدترين پيسى‏ها و برصها بود كه جانمان را گرفته بود. اينها را اين مرد بزرگ، با دم موسوى و دم مسيحايى خودش، درمان كرده بود. جانمان‏كور مادرزاد بود، اطفال و كودكانمان كه متولد مى‏شدند، گرچه به ظاهر زيبا بودند، گرچه بينا و دونده بودند، اما در حقيقت چون محيط، محيط جهل و كورى و نابينايى به تمام معنا بود، اكمه بودند و اين مرد بزرگ آنها را معالجه كرد. الان بچه‏هاى كوچك را مى‏بينيد كه چنان شجاع، سلحشور، آگاه و قوى هستند كه اگر بخواهى به آنها پرخاش بكنى، تهاجم دارند، الان بچه‏هاى سه ساله و چهار ساله ترس بى‏جا ندارند. فكر كرده‏ايد كه اين اكمه و ابرصها را چه كسى معالجه كرد؟ اين موتى را چه كسى احياء كرد؟ مگر شما نمى‏گوييد ذى‏القرنين سدى ساخته در مقابل يأجوج و مأجوج، در سوره مباركه كهف است كه اتونى زبرالحديد (218)، آن ذى‏القرنين يك سدى ساخته كه يأجوجها و مأجوجها، و مفسدين فى الارض، رخنه نكنند و مردم را به خاك و خون نكشند. امام راحل، سدى ساخته است كه از سد ذى‏القرنين قوى‏تر، نفوذناپذير و شكست‏ناپذير است. سدش همين بسيجيان، سپاهيان، ارتشيان، كميته، جهاد و همه نيروهاى مسلح هستند، اينها به ظاهر سدگوشتى بودند، اما در باطن، آن‏كه سد بوده، ايمان، روح، جان، ايثار و شهامتشان بوده كه در مقابل همه يأجوجها و مأجوجهاى عصرمان، هم شرقى و هم غربى، ايستادند تا ما اين طرف سد، مصون مانده‏ايم. اين سد را ايشان با هدايت و رهبريهاى خليل‏گونه و براهيم‏گونه و موسى‏گونه و عيسى‏گونه و محمدگونه‏اش ساخت، لذا يأجوجها پشت سد ماندند. هيچ فكر كرده‏ايد كه حوزه‏ها چطور مصون ماندند؟ دانشگاهها ماند، فرهنگ ماند، کارخانه، مزرعه، كارگاه و بازار ماند، اينها چگونه مانده‏اند؟ علتش اين است كه اين بزرگوار، سدى ساخته براى صيانت از اينها. سد، همين فرزندان شما مردم و ملت غيور ايران بوده و هستند كه جلوى يأجوجها و مأجوجها را گرفته‏اند. بى‏جهت نيست كه مى‏گوييم رهبرى ايشان، پيامبرگونه و ابراهيم‏گونه بود.

جمله كوتاه و معروفى از نويسندگان عربى، درباره امام خمينى است. آنها با اين كه دشمن بوده و هستند، درباره امام راحل اين تعبير را كرده‏اند: ان الخمينى حير الشرق و أزعج الغرب و أحرج العرب و شغل العالم. مى‏گويد: اين مرد بزرگ با حركت و انقلاب و نهضتش، شرق عالم را گيج كرد، و اين شرق است كه الان مرتب اركان كفر و الحادش فرو مى‏پاشد و فرو مى‏ريزد. گيج هستند كه چگونه كشورمان را سامان بدهند و مهار و تعديلش كنند، و بالاخره چگونه بر اريكه حكومت تكيه بدهند و بمانند. أزعج الغرب، غرب را از جاكند. ازعاج يعنى كندن چيزى كه جايى محكم كاشته بشود. ايشان با شدت، صولت و صلابت ولايت و امامتش، غرب را از جاكند و تكانش داد و ملاكها و معيارهايش را به كلى از بين برد. و أحرج العرب (البته چون نويسنده، آدمى است كه حسن نيت ندارد، تعبير عرب آورده است، در حالى كه ما عرب و عجم، ترك و فارس، سنى، و شيعه نداريم، انما المومنين اخوه، بايد بگويد: حكومت‏هاى عرب را در تنگنا قرار داد) مى‏گويد كه امام، عرب را در تنگنا قرار داد (اصلاح مى‏كنم: حكومتهاى عربى و حكام عربى را) مى‏دانيد كه الان چگونه بسيارى از اين حكومت‏ها، بازيچه دست شيطان بزرگ هستند. امام با قيامش، حكومتهاى فاسد عربى را در تنگنا قرار داد. و شغل العالم و خود، مسأله عالم شد، يعنى اين مرد بزرگ در عصر ما، مسأله جهان معاصرمان شد. هركجا مى‏روى، مسأله ايران، رهبرى امام، انقلاب ايران و نظام جمهورى اسلامى است.

اميدواريم كه ذات مقدس متعال، به امت، ملت، كارگزاران و خدمتگزاران مملكت، توفيق بدهد كه بتوانند اهداف بلند اين مرد تاريخ و مرد قرن را ان‏شاءالله تعالى تعقيب كنند، و دنباله مقاصد و اهداف ايشان بروند.