مادر خوب بهتر از صد استاد
روان شناسان مى گويند: يك مادر خوب به صد استاد و آموزگار مى ارزد، طفلى كه در
دامان مادر خود به خواب رفته نسل آينده را تشكيل مى دهد و كيفيّت اخلاقى و شخصيّت
وى در آينده مربوط به سرمشق و تربيتى است كه از نخستين مربى خود يعنى مادر گرفته
است.(1)
صاحب بن عباد، مرد بسيار با سخاوتى بود و خودش نقل مى كند من اين سخاوت را از
مادرم ياد گرفتم براى اين كه مادر من هر روز كه مى خواستم به مكتب بروم، پولى به من
مى داد و مى گفت: اين پول را صدقه بده. هر روز پول دادن به من و صدقه دادن موجب شد
من سخى شوم; من فهميدم از اين كه انسان همان طور كه بايد به فكر خود باشد بايد به
فكر ديگران هم باشد.
اگر بخواهيم نسل و فرزند با كمال و سعادت مند داشته باشيم; قبل از انعقاد نطفه،
پدر و مادر خوب و از انعقاد نطفه تا تولّد، مادر و پدر خوب و از تولد تا مرگ، معلم
و والدين خوب لازم است، تا نسل موردپسند حاصل گردد. امام باقر (عليه السلام) در يك
حديث نسبتاً طولانى چگونگى شكل گيرى نطفه و اوصاف خلقت در حيات جنينى را چنين بيان
مى فرمايد: «نطفه چهل روز در رحم مادر به صورت نطفه است، بعد از چهل روز اوّل تبديل
به علقه، و اين چهل روز نيز تمام شده چهل روز ديگر به صورت مضغه است، كه مجموعاً
چهار ماه مى شود. بعد از چهار ماه خداوند دو ملك مى فرستد، كه كار آنان خلقت است.
مى پرسند. پروردگارا! چه چيز خلق كنم پسر يا دختر؟
مأمور مى شوند به يكى از آن دو. پس مى پرسند: پروردگارا! شقى يا سعيد؟ مأمور
مى شوند به يكى از آن دو. آن گاه مدّت عمر و رزق و هر حالت ديگر كه ملك سؤال مى كنند و پاسخ مى گيرند. پس آن دو ملك
كودك را خلق مى كنند و ميثاق الهى را ميان دو چشم اش مى نويسند.»(2)
تمام تكامل اوّليه جسم كودك در رحم مادران شكل مى گيرد. پس مادر بايد از جهت
ارتزاق ـ حلال و حرام ـ بودن و پاكى و طهارت جسمى ـ روحى نمونه باشد تا بتواند
آينده يك فرزند خوب و با سعادت را تضمين كند. و اگر فرزند سعادت مند شد مسلّماً نسل
و خانواده و هم چنين اجتماع، سالم و سعادتمند مى گردد. و به فرموده حضرت امام خمينى
(قدس سره) كه مى فرمايد:
زن مربى جامعه است... با تربيت صحيح خود انسان مى كند و با تربيت صحيح خودش كشور
را آباد مى كند. مبدأ همه سعادت ها از دامن زن بلند مى شود... . (3)
مادر نمونه اسلام و حماسه كربلا
حضرت اباعبداللّه (عليه السلام) در دامن مادرى تربيت يافته كه هيچ گاه در برابر
متكبّرين و ستم گران تسلم نگشته و جهت احقاق حقّ خويش آن چنان خطابه اى ايراد
مى فرمود، كه پشت غاصبان و دشمنان ولايت و امامت را به لرزه مى انداخت. و طورى آن
حضرت از والدين مكرم اش تربيت را كسب كرد كه يك روز، روى دوش پيامبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) بود و مى گفت: « رضاً برضائك »، يك روز هم در كربلا زير سمّ اسبان بود،
فرمود: « رضاً برضائك » يعنى روى دوش پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) راضى
بود، زير سمّ اسبان نيز راضى بود. اين يك تربيت صحيح و تمام و كمال را مى رساند; كه
مربّيان تربيتى آن حضرت فرزندى را تحويل جامعه دادند كه دنيا را با نام خود منوّر و
تحت الشعاع قرار داد. و آن چنان حماسه آفريد كه مادر همانند او نزايد و نخواهد
زاييد.
و آن حضرت در يكى از سخنرانى هايى كه در آخرين و واپسين روز زندگانيش، يعنى روز
عاشورا ايراد كرد به اهميّت تربيت صحيح و اثر عميق آن در زندگى انسان اشاره نموده و
مى فرمايد:
«اى مردم آگاه باشيد كه عبيداللّه بن زياد حرام زاده پسر حرام زاده بر سر دو كار
پافشارى مى كند; يا جنگ و يا خوارى، هيهات! كه من تن به ذلت و خوارى نمى دهم، نه
خدا به من اجازه اين كار را مى دهد، نه رسول خدا; نه دامن هاى پاك ـ كه مرا پرورش
دادند ـ نه مغزهاى متفكّر و غيور پدران با شخصيّت ام. هيچ كدام اجازه نمى دهند كه
من ذلّت اطاعت فرومايه گان را بر مرگ با عزّت ترجيح دهم...!»
و اگر به ريشه قيام و حماسه كربلا بيانديشيم يك تربيت سعادت جو، با كمال،
افتخارآفرين دوران و تمام فضايلى كه در شأن و منزلت آن حضرت مى توان گنجانيد،
مى باشد. و هر ساله بعد از سيزده قرن و نيم، ميليون ها نفر با جان و دل هزينه هاى
بس گران بها را متقبّل مى شوند، تا نام دل آراى آن حضرت، به عنوان ناجى و شافى زنده
نگه داشته شود.
و بيشتر دانشمندان و صاحبان رأى، امروز در دنيا ـ خصوصاً در غرب ـ به شهامت،
شجاعت، حماسه آفرينى و مظلوميّت آن حضرت معترف اند; و به عنوان يك رهبر آزادى خواه
و كسى كه احياى دين جدّش را با بهترين هدايا پذيرفته بود ياد مى كنند. اين فضايل
برجسته انسانى مستلزم داشتن يك اولياى نمونه و مربّى والامقام هم چون دامن نبوّت و
عصمت كه دل ها با نام شان جلا داده مى شود مى باشد.
يك زن مسيحى از كشور انگلستان، مقاله اى در مظلوميّت حضرت اباعبداللّه الحسين
(عليه السلام) نوشته كه در دائرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه به عنوان سه شهيد ثبت
و ضبط است. اصل مقاله بسيار مفصّل است كه خلاصه آن اين است:
نوشته، سه نفر در تاريخ بشريّت براى اعتلاى كلمه حقّ جان بازى و فداكارى نمودند;
كه از ساير فداكاران و جانبازان گوى سبقت را ربودند. اوّل، سقراط حكيم يونان در
آتن; دوّم، حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) در فلسطين ـ البتّه اين عقيده
مشارُاليها است كه خود مسيحى مى باشد. والاّ عقيده ما مسلمين حضرت عيسى (عليه
السلام) مصلوب و مقتول نگرديده به صريح آيه 156 سوره نسا ـ سوّم، حسين بن على (عليه
السلام) فرزندزاده محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) پيغمبر مسلمانان.
آن گاه نوشته است: هر گاه به تاريخ حالات و چگونگى شهادت و جانبازى و فداكارى
حضرت حسين (عليه السلام) نسبت به آن دو نفر ـ سقراط و عيسى ـ را بنگريد، چه بسا قوى تر و مهم تر بوده است، به همين جهت
عنوان سيدالشهدا را گرفت. زيرا سقراط و حضرت عيسى فقط در راه حق به فداى جان حاضر
شدند، ولى حسين (عليه السلام) جلاى وطن اختيار نمود و در بيابانى دور از جمعيّت و
مردم در محاصره دشمن با مشتى از زن و فرزند با لب تشنه به شهادت رسيد. كه اين خود
مظلوميّت او را به اثبات مى رساند.
مادر سيدمرتضى و سيدرضى
ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى نويسد كه: شيخ مفيد (رحمه الله) در
خواب ديد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را، كه حسن و حسين (عليهما السلام) با آن
مخدره بودند و فرمود: « يا شيخى عَلَّم وُلدى هذين الفقه. » صبح كه شد فاطمه مادر
سيدمرتضى و رضى اين دو آقازاده را آورد خدمت شيخ، و گفت: « يا شيخى عَلّم وُلدى
هذين الفقه. »
خيلى از خواب خود تعجّب كرد; در ضمن مقام اين دو برادر را فهميد كه چه مقام
بلندى است و گفته اند: يك روز شيخ مفيد و سيدمرتضى در مسأله اى گفت و گوى بسيار
كردند، در آخر قرار گذاشتند كه مطلب را بنويسند و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) سؤال كنند. مسأله را نوشته آوردند بالاى مرقد آن حضرت گذاشتند، صبح روز
ديگر ديدند [ كه آن حضرت ] جواب را مرقوم فرمودند.
آرى! مادرى كه داراى ايمان به خداوند و توسّل به ائمّه اطهار (عليهم السلام) و
سجاياى اخلاقى بارز باشد، طبيعى است كه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) جاى گزين او
خواهد شد. و فرزندان گرامى اش را به جاى فرزندان آن مخدره معرّفى مى كند. آن مادرى
كه دو فقيه بزرگ شيعه دو اَبَر مرد علم و فقاهت كه استوانه هاى دين و مذهب را با
علم و عمل شان محكم كردند. و آن چنان شكوفايى و منزلتى را كسب كنند، كه الآن هم
علماى و طلاب علوم دينى مديون زحمات آن دو بزرگوار باشند، و از مقامات علمى شان كسب
فيض و معرفت كنند. و ستارگانى هستند كه با انوار حيات بخش علم، پويندگان و تشنه گان
معارف الهى را هدايت و سيراب كنند.
جوانان و ازدواج
در تعاليم و منابع اسلامى امر به ازدواج براى جوانان و عزب ها در بهترين شيوه
بلاغت و فصاحت از ائمّه معصومين (عليهم السلام) بيان شده. و مهم ترين و بهترين طرق
مبارزه با فحشا و برچيدن گناه و هرج و مرج اجتماعى در جامعه اسلامى را ازدواج ساده،
آسان و بى تكلف معرفى مى كنند.
و قول خداوند كه مى فرمايد:
وَأَنْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَالصّالِحِـينَ مِنْ عِـبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ
إِنْ يَـكُونُوا فُقَراءَ يُـغْنِـهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ واسِـعٌ
عَلِـيمٌ ;(4)
مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد. و هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست
كارتان را، اگر فقير و تنگ دست باشند خداوند آنان را از فضل خود بى نياز مى سازد،
خداوند واسع [ وسعت دهنده ] و آگاه است.
گرچه امروزه مسأله ازدواج در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات و انتظارات
بى مورد پيچيده شده كه به صورت يك جاده صعب العبور و رسيدن به كوه قاف براى جوانان
درآمده است، ولى قطع نظر از اين پيرايه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هم آهنگ قانون
آفرينش است، كه انسان براى بقاى نسل و آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به
ازدواج سالم دارد. اسلام كه هم آهنگ با آفرينش گام بر مى دارد، در اين زمينه
تعبيرات جالب و مؤثرى دارد، از جمله حديث معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
كه مى فرمايد:
تناكحوا و تناسلوا و تكثروا فانى اباهى بكم الأمم يوم القيام ولو بالقسط; (5)
ازدواج كنيد تا نسل شما فزونى گيرد، كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندان
سقط شده در قيامت به ديگر امت ها مباهات مى كنم.
و يا:
من تزوج فقد احرز نصف دينه فليتق اللّه فى النصف الباقى; (6)
كسى كه همسر اختيار كند نيم از دين خود را محفوظ داشته، بايد مراقب نيم ديگر
باشد.
از آن جاى كه بسيارى از مردان و زنان [ جوانان در شرايط همسرگزينى] براى فرار از
زير بار اين مسؤوليت الهى و انسانى متعذر به عذرهايى از جمله نداشتن امكانات مالى [
و احياناً رفاهى ] مى شوند. [ كما اين كه] در آيات فوق صريحاً [ خداوند بزرگ به
اين امر مهم اشاره كرد و متكفل آن شده كه] فرموده است فقر نمى تواند مانع راه [ و
سرّ خوشى ها و جذابيت هاى ] ازدواج گردد. بلكه چه بسا با ازدواج غنى و بى نياز
مى شود. و دليل آن هم روشن است، زيرا انسان تا مجرد است احساس مسؤوليت نمى كند [ و
چه بسا در تمام كارها ـ از منفى و مثبت ـ بى مهابا بدون اين كه نفعى داشته باشد
وارد مى شود] نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب درآمد
مشروع بسيج مى كند. و نه به هنگامى كه درآمدى پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن
مى كوشد. و به همين دليل مجرّدان [ عزب ها ] غالباً خانه به دوش و تهى دست اند. [ و
انرژى نهفته خود را با خيال بافى بى مورد و آينده نگرى غلط به هدر مى دهند.]
اما بعد از ازدواج شخصيت [ فردى] انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود. و خود
را مسؤول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسايل زندگى فرزندان آينده مى بيند، به
همين دليل تمام هوش، ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرند. و در حفظ درآمدهاى
خود صرفه جويى و تلاش مى كند. و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر [ ابتدايى كه همرا
با بى سر و سامانى بود] چيره شود. بى جهت نيست كه در حديثى از امام صادق (عليه
السلام) مى خوانيم: «الرزق مع النساء و العيال ;(7) روزى همراه همسر و فرزند است.»
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم: «مردى خدمت
حضرت اش رسيد و از تهى دستى و نيازمندى شكايت كرد. پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم) فرمود: « تزوج، فتزوج فوسع له ;(8) ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و گشايش در
كار او پيدا شد.» بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين
افراد مى آيد. كه براى انجام وظيفه انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج
مى كنند.(9) و هر فرد با ايمان مى تواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤمن باشد كه: «
اِنْ يَكوُنُوا فُقَرآءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه ;(10) اگر فقير و تنگ دست
باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى كند.» و پيامبر گرامى اسلام (صلى الله
عليه وآله وسلم) مى فرمايد:
من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنه باللّه ان اللّه عزوجل يقول ان يكونوا
فقراء يغنهم الله من فضله; (11)
كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند، گمان بد به خدا برده است، زيرا خداوند
متعال مى فرمايد: «اگر آنها فقير باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز
مى سازد.»
اسحاق بن عمار مى گويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم: يابن
رسول اللّه! اين حديث صحيح است كه مردى خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد
و از تنگ دستى شكايت نمود. و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به او فرمود: برو
ازدواج كن. رفت و بعد از چندى دومرتبه آمد و شكايت كرد، فرمود: برو ازدواج كن تا
سه مرتبه.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: « هو حق ثم قال الرزق مع النساء و العيال (12);
آرى! صحيح است، اين يك واقعيتى است. چون رزق به همراه ى زنان و عائله است.»
هشدار به جوانان
جوانان عزيز، شمايى كه داراى شرايط همسر گزينى و ازدواج هستيد. و مى خواهيد در
آينده نه چندان دور زندگى سعادت مند و موفّقى داشته باشيد، و اولياى سرافراز و
شايسته اين مرز و بوم ـ كه با تربيت صحيح كودك خود نسل آينده را تأمين كنيد ـ بايد
داراى تفكّر عالى، آينده نگر، با طمأنينه، بدون هيچ گونه وسوسه، تحميل فكرى
صليقه اى از طرف اقوام و يا دوستان و با آشنايى كامل نسبت به همسر آينده، اقدام به
اين امر خير و بس مهمّ نماييد. تا درهاى بركات و رحمات الهى بر روى شما گشوده شود.
و اين سعادت طلبى و خواهش هاى عالى مقدور نمى شود، مگر آشنايى با فرامين خالق يكتا
و رهنمودهاى هشدارى ـ تربيتى ائمّه اطهار (عليهم السلام) و بزرگان مذهبى كه جز خير
و صلاح دوستان و پيروان راستين شان چيز ديگرى نمى طلبند.
خداوند در قرآن كريم به اين امر بسيا مهم اشاره مى كند و مى فرمايد:
يكى از نشانه هاى قدرت خداوند اين است كه براى شما همسرانى از جنس خودتان آفريد
و بين شما مهر و محبّت ايجاد كرد تا در كنار همسران خود از سكون و آرامش خاطر
برخوردار شويد. (13)
و خداوند در حديث قدسى مى فرمايد:
قالَ عَزَّوَجَلّ اِذا اَرَدْتُ اِن اجَمَعَ لِمُسّلِم خيرالدّنيا و خيرالآخره
جَعَلْتُ لَهُ قلْباً خاشِعاً، وِلساناً ذاكراً، و جسداً على البلاء صابراً،
وَزَوجَةَ مَؤْمِنَة تَسِيرهُ اِذا نَظَر اليها و تَحْفَظُهُ اِذا غابَ عَنْها فى
نَفْسَها و ماله. (14)
هرگاه اراده كنم كه خير دنيا و خير آخرت براى مسلمانى جمع كنم به او يك قلب
خاشع، لسان ذاكر، جسدى كه در مقابل مصيبت ها و بلاها صابر و يك همسر مؤمنه نصيب او
مى كنم، كه هر گاه او را نگاه كند خوشحال گردد و در غياب شوهر هم از خودش و مال اش
محافظت نمايد.
مردى خدمت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد عرضه داشت: يا رسول اللّه
(صلى الله عليه وآله وسلم) ! همسرى دارم كه وقتى مى خواهم از خانه بيرون بروم، تا
پشت در خانه مرا بدرقه مى كند. و وقتى پس از كارهاى روزانه به خانه بر مى گردم، با
چهره گشاده و لبخند مهرآميز به استقبالم مى آيد. و به من خوش آمد مى گويد، با آغوش
باز مرا پذيرا مى شود. اگر ببيند غمگين هستم، از من دل جويى مى كند و
با سخنان گرم و آرامش بخش خود، مرا دل دارى مى دهد و مرا آسوده خاطر مى كند.
به من مى گويد: چرا اندوه گينى؟!
اگر براى دنيايت غصه دارى و غم روزيت را مى خورى، اين غصه ندارد، خدا ضامن آن
شده. و وقتى چنين ضامن معتبرى روزى تو را تضمين كرده، تو نبايد اندوه گين باشى.
اگر براى آخرتت غم گينى و از ترس عذاب خدا و گرفتارى هاى قبر و قيامت افسرده اى
جا دارد، بايد چنين باشى، خدا بر اين غم ات بيفزايد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«اِنَّ لِلّهِ عُمّالا وَ هذِهِ من عُمّالِهِ، لَها نِصْفُ اَجْرَ الشَّهيد.»
خداوند در ميان مردم كارگزارانى دارد و همسر تو يكى از كارگزاران خداست
و پاداشى كه به همسر تو داده مى شود، مساوى با نصف پاداش يك شهيد است.(15)
ازدواج، آدمى را بر سر دو راهى ـ خوش بختى و بدبختى ـ قرار مى دهد. و همسر خوب
انتخاب كردن اوّلين موفقيت زندگى مشترك انسان در طول عمر مى باشد. بى جهت نيست كه
مى گويند:«ازدواج است و وصلت عمر» اين به آن معناست كه جوانان سعادت دنيا و آخرت را
در همسر آينده خود به ايمان به خدا، تقوا، عفت و اصالت خانوادگى بجويند.
بر خلاف بعضى از جوانان كه فقط وقت شان در جمال و مال همسر آينده
متمركز كردند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «هر كس با
زنى ازدواج كند فقط براى
زيبايى او نه چيز ديگر، از جمال او خيرى نمى برد. و اگر ازدواج نمايد فقط براى
مال اش خدا او را به همان مال وامى گذارد. بايد ازدواج شما با زنان متدين باشد.»(16)
امام صادق (عليه السلام) نسبت به ازدواج دوستان و پيروان اش مى فرمايد:
«... به واسطه مال و جمال، همسر خودتان را انتخاب نكنيد و نهى كردند هر كه با
زنى به واسطه مال يا جمال اش ازدواج كند مال اش او را سركش مى كند; و جمال او موجب
تبهكارى اش مى گردد.»(17)
آرى! هيچگاه جوانى را به خاطر عدم تمكّن مالى و يا جمال كافى مقدم بر ايمان و
تديّن نكنيد. چون ايمان و درست كارى زينت دنيا و آخرت مى باشد. هم چنين جذّابيّت
ايمان و تقوا نفوذ دل به دل و عشق واقعى است كه نفوذ معنوى دارد. ولى جذّابيت مال و
جمال فقط در ظاهر جسم نهفته و عشق كاذب است، كه بعد از مدّتى از طرفين منتفى
مى گردد.
جوانان صيّاد نباشيد
جوانى كه ساعت ها در خيابان ها و يا پارك ها پرسه مى زند، همانند صيادى است كه
مدت هاى مديد در پى صيد بوده ولى چيزى عايد او نمى شود. و دست از پا درازتر به سوى
استراحت گاه خود بر مى گردد. و چنان در حيله و ترفند صيادى غوطهور مى شود تا صيدى
بيشتر داشته باشد.
جوانان نيز با خيال بافى بى مورد; شب ها و روزها آرامش جسمى و روحى خود را
سلب كرده و در نهايت از تلف عمر و مشوّش افكار كه به دربه درى و بيچارگى منجر
مى شود چيز ديگرى عايد او نمى گردد. و به يقين مى توان گفت: آفت ازدواج سالم و
موفق، همين عشق هاى مفرط كه در بعضى از اماكن كذايى و يا دقيقه اى به تور هم
مى افتند، مى باشد.
زيرا عشقورزى و به قولى به ياد يار نشستن كار نادان بى كار است. زيرا هرگاه از
احوال عاشقان عشق مجازى مطالعه مى كنيم و با آنان مجالست داشته باشيم ـ چه بسا باشد
كه رفتار ناپسند و افراط در عشقورزى ـ آنان را به سوى بى بندوبارى بلكه به سوى مرگ
بكشاند. و همان طورى كه ذكر شد بعضى از جوان هاى كم تجربه، پراحساس و بى مايه، به
ازدواج هايى اقدام مى كنند كه چيزى شبيه به قمار است، مانند: ازدواج تلفنى يا
مكاتبه اى و غيابى. در حالى كه ازدواج مهم تر از اين حرف هاست كه بتوان با تلفن يا
نامه اى و ديدارى در پارك و سينما به آن اقدام كرد. شناخت دقيق از اعتقادات مذهبى،
اخلاقى، تربيت خانوادگى و خصوصيات روحى و روانى يك جوان است كه در مسأله ازدواج
حايز اهميّت مى باشد.
چون بحث به عشقورزى و پيامدهاى ناشى از آن به ميان آمد، بد نيست پردازش مختصرى
از عشق مجازى و اثرات منفى آن بر روح و جسم جوانان داشته باشيم.
از حكيمى پرسيدند عشق چيست؟ آن حكيم در پاسخ گفت: عشق يك نوع ديوانگى است كه اجر
و ثوابى بر آن داده نمى شود. و ديگرى گويد: عشق بيمارى نفس خالى از حقيقت است كه به
هيچ چيزى اهميّت نمى دهد.
حكيمى به شاگردى از شاگردان خود كه عاشق دخترى شده بود، گفت: آيا تو شك دارى كه
روزى از او جدا خواهى شد؟ وى در پاسخ گفت: آرى چنين است.
حكيم گفت: پس سختى آن روز را كه بعد از استحكام رشته رفعت و محبّت پيش خواهد
آمد، در نظر بياور و بدين وسيله اين راه را بر خود مسدود ساز.
لو فكر العاشق فى منتهى *** معشوقه قصر عن عشقه (18)
اگر عاشق در آخر كار معشوقه خود فكر كند، عشق اش تمام خواهد شد.
يا در احوالات ليلى و مجنون نوشته اند: كه بالأخره قرار شد كه ليلى را براى
مجنون خواستگارى كنند و به مجنون بدهند. امّا وقتى به خواستگارى رفتند، از اثر غم و
غصّه زياد در فراق يار، گره (چين و چروك) در صورت مجنون پيدا شده بود. مجنون را
بدان جا بردند، ولى به خاطر گره هايى كه در صورت داشت، به او دختر ندادند.
يك روان شناس در خصوص چين و چروك صورت مجنون جمله زيبايى دارد، كه مى گويد: گره
در صورت مجنون گره در كار او انداخت. چقدر عالى است كه عاشقى و عشقورزى مفرط گره در
صورت مى آورد.
از امام صادق (عليه السلام) درباره عشق سؤال شد، امام فرمود: « قلوب خلت من
ذكرالله فاذاقها الله حب غيره ;(19) دل هايى كه از ياد خدا تهى شوند، خداوند دوستى
(عشق مجازى) را به آنها چشاند.»
جوانى شمع ره كردم كه جويم زندگانى را *** نجستم زندگانى را و گم كردم جوانى را
دلا، تا مى توانى امروز فرصت را غنيمت دان *** كه در عالم نمى داند كسى احوال
فردا را
حذر كن از دم سرد رقيب، اى نو گل خندان *** كه از باد خزان آفت رسد گلهاى رعنا
را
رو آوردن جوانان به معنويّت در اين برهه از زمان چشم گير است. چون وقتى صداقت و
پاكى همراه با جوانى و شادابى ممزوج شد، الطاف الهى به روى بندگان اش سرازير مى شود
و جوانان با عنايت خداوندى قدم بر مى دارند. و به دنبال عشق حقيقى مى روند، تا
سعادت شان در دنيا و آخرت را تضمين كنند.
لقمان حكيم به فرزندش فرمود: پسرم!
من هفت هزار كلمه حكمت ياد گرفتم و دانستم از آن هفت هزار كلمه. تو چهار كلمه را
حفظ كن و با من در بهشت برين خداوند باش;
اوّل، محكم كن كشتى خود را چون دريا خيلى گود است;
دوّم، سبك نما بار خود را به درستى كه عقبه صعود با آن مشكل است;
سّوم، توشه زياد بردار چون سفر طولانى است;
چهارم، عمل خود را خالص كن چون صرّاف خيلى بينا و دقيق است.(20)
امام سجاد (عليه السلام) در مناجات اميدواران براى پاكى وجود از خداوند درخواست
مى كند:
اِلهى بِذَيْلِ كَرَمِكَ اَعْلَقْتُ يَدى، وَلِنَيْلِ عَطاياكَ بَسَطْتُ اَمَلى
فاخْلِصْنى بِخالِصَةِ تَوْحيدِكَ، وَاجْعَلْنى مِنْ صَفْوَةِ عَبيدِك;
خدايا! دست خود را به دامان كرم تو آويخته ام و براى رسيدن به عطاهاى تو آرزوى
خويش گسترده ام، پس به پاكى يگانگى خود پاكم گردان و مرا از بندگان برگزيده ات قرار
ده.
و اين از افتخارات جوانان شيعى و پيروه خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) است،
كه در همه حال مورد الطاف خداوند و مقرّبين الهى قرار دارند.
معرفت ذاتى جوانان و عشق حقيقى كه آنها نسبت به معشوق حقيقى پيدا مى كنند خود
پرواز به كوى دوست است. و مدال افتخار جوانان ما همان بس كه پيامبر (صلى الله عليه
وآله وسلم) در كوران جهل نويد و بشارتى اوج ايمان و معرفت به او مى دهد كه حاكى از
نبوغ بالقوه و ذاتى جوانان اين مرز و بوم اسلامى است.
مرحوم طبرسى در كتاب مجمع البيان در تفسير آيه « يَستَبدِلْ قوماً غَيرَكُم »(21)
نقل مى كند: كه پس از نزول اين آيه مسلمانان از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
پرسيدند كه: اين گروه چه كسانى هستند؟ در اين موقع سلمان فارسى نزد پيامبر نشسته
بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: « هذا وقومُه ; اين فرد و قوم اش»
سپس فرمود: « لو كانَ الايمان منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس ; هرگاه ايمان
درنقطه دورى باشد، مردانى از فارسى آن را به دست آورند.»
در روايت است، روزى حضرت عيسى (عليه السلام) به مرد نابيناى مفلوج برخورد كرد
كه علاوه بر آن، مبتلا به مرض برص (پيسى) و جذام نيز بود. و مرض جذام گوشت بدن او
را متلاشى و از بين برده بود با اين حال مى گفت: « اَلْحَمْدُلِلّهِ الّذى عافانى
مِمَّابْتَلى بِهِ كثيراً مِنْ خَلْقِهِ ; حمد و ثنا سزاوار آن خدايى است كه مرا از
بلايى كه بيشتر مردم به آن مبتلا هستند عافيت داده است.» حضرت عيسى (عليه السلام)
از آن مرد مبتلا پرسيد آن بلا چيست كه خدا از تو بر طرف نموده است؟
گفت: اى روح اللّه! من بهترم از كسى كه خداوند قرار نداده است در قلب او
معرفت اش را، ولى عطا كرد در قلبم معرفت خداوندى خودش را.
آن حضرت فرمود: راست گفتى، اى مرد!
سپس حضرت عيسى (عليه السلام) به آن مرد گفت: دستت را به من بده، آن مرد دست اش
را به حضرت عيسى (عليه السلام) داد. و آن مرد به معجزه حضرت عيسى (عليه السلام) به
زيباترين صورت و قيافه در آمد و خداوند تمام آن امراض را از بين برد و شفا يافت، و
جز افراد خاص آن حضرت در عبادت شد.(22)
اسلام منكر مال و جمال نيست
اسلام منكر مال و جمال نيست، بلكه به مال و زيبايى همسر اهميّت شايسته اى نيز
قايل است. و يكى از نعمت هاى الهى است كه انسان همسر زيبا و ثروتمندى داشته باشد.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: « اُطْلُبُوا الْخَيْرَ
عِنْدَ حِسان الوُجُوه ; خير و خوبى را نزد خوب رويان و زيبا صورتان جستو جو كنيد.»
و هم چنين مى فرمايد: « اَفْضَلُ نِساءِ اُمَّتي أصْبَحُهُنّ وَجْهاً
وَاَقَلُّهُنَّ مَهْراً ;(23) بهترين زنان امّت من زنى است كه چهره اى گشاده تر و
دل پذيرتر داشته باشد و ميزان مهرش نيز كم تر باشد.»
و مال همسر هم در اسلام ضايع نشده و جايگاه خاص خود را دارد. همان طورى كه
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از مال همسر گرامى اش خديجه (عليها السلام)
براى پيشبرد اهداف دين و اعتلاى احكام قرآن به بهترين وجه استفاده كرد.
نتيجه اين كه در اسلام مراتب ازدواج موفق و پايدار، و همسر نمونه داشتن به طور
مفصل اشاره شده كه اجمال آن به ترتيب عبارتنداز: اول، داراى دين و اخلاق پسنديده;
دوم، قيافه و زيبايى;(24) سوم، عفت و پاك دامنى; چهارم، اهميّت دادن به حفظ مال همسر
و خود; پنجم، عقيم نباشد; ششم، داراى مال و مكان كه كمك همسر باشد; هفتم، پاكيزه و
بهداشت فردى را رعايت كند; هشتم، مطاع همسر باشد و... .
اين راهنمايى قابل توجه است، كه حضرت رضا (عليه السلام) براى دوست داران و
شيعيان اش مى فرمايد:
اذا اردت التزويج فاستخر فامض ثمّ صلّ ركعتين و ارفع يدك و قل: اللهمّ اني اريد
التزويج فسهل لي من النساء احسنهنّ خلقاً و خلقاً و اعفهنّ فرجاً و احفظهنّ نفساً
فيّ و في مالي و اكملهنّ جمالا و اكثرهنّ اولاداً... . ; (25)
هرگاه تصميم ازدواج داشتى، طلب خير از خدا كن سپس طبق آن اقدام نما، آن گاه دو
ركعت نماز بخوان و بعد هر دو دست خود را به درگاه خداوند بلند كن و بگو: خدايا! من
تصميم ازدواج دارم، برايم ميسّر فرما و بر سر راه ازدواجم قرار بده بهترين زن
متديّن، خوش اخلاق و خوش قيافه، عفيف ترين و كوشاترين زن در راه حفظ ناموس خود و
مال من و زيباترين زنان و پر اولادترين آنها را [ مرحمت فرما ] .
همسر شايسته محرّك نيروى جسمى و روحى
همان طورى كه در قرآن آمده و خداوند در يكى از آيات خود معرفى مى كند كه:
«يكى از نشانه هاى قدرت خداوند اين است، كه براى شما همسرانى از جنس خودتان
آفريد و بين شما مهر و محبّت ايجاد كرد تا در كنار هم، خودتان را آرامش خاطر و
تسكين دهيد.»(26)
مى توان گفت يكى از مهم ترين آثار ازدواج اين است كه زن و شوهر در كنار هم
نگرانى ها را فراموش كرده و احساس آرامش و تسكين خاطر نسبت به مسائل اجتماعى،
اقتصادى و خانوادگى كه بوجود مى آيد داشته باشند. و در كنار هم ناملايمات را با تدبير و انديشه حل كنند. و مرهمى باشند براى يك ديگر تا در
مقابل مشكلات جانبى كه به وجود مى آيد ايستادگى نمايند و مشاور خوبى براى يك ديگر
در حل مشكلات باشند.
در تاريخ نوشته اند: در موقع ساختن ساختمان عالى قاپوى اصفهان كارگرى بود كه
قدرت بدنى كم نظير داشت و داراى فعاليت چشم گير بود. مُزد او روزى يك شاهى بود كه
برابر با ده شاهى مى دادند، چون هيچ كس نمى توانست كار او را بكند. آجُر را تا
بالاى عمارت عالى قاپو مى پرانيد، و همين كار موجب افزايش مرتب مزد او مى شد. ولى
كارگران ديگر بر او رشك و حسد مىورزيدند و چاره كار را جستوجو مى كردند.
بالأخره فهميدند كه اين نيرو و قدرت در سايه همسر بسيار خوشرو و شايسته اى است
كه دارد. مهربان و دلسوز و دوستدار شوهر، زندگى با او موجب آسايش خاطر و راحتى
نيروى جسمى او شده است. سعى كردند به وسيله پيرزنى بين آنها اختلاف بياندازند.
پيرزن كه آدرس خانه كارگر را گرفته بود به سرغ زن اش رفت. و از شوهرش پيش او سخن
چينى ها كرد، تا اين كه به او بقبولانيد كه او همسر ديگرى گرفته و حرف پيرزن در او
اثر خود را گذاشت. و همسر خوب و مهربان كارگر بناى ناسازگارى را گذاشت به طورى كه
كارگر، كلافه شد و به تدريج چنان نيروى كار از او كاسته شد كه در يك روز سه مرتبه
آجر به بالا انداخت اما ارتفاع را نپيمود و آجر سوم برگشت و سر خودش را شكست كه
موجب از كار افتادگى او شد و عذرش را خواستند.(27)
آرى! همسر خوب و شايسته محرّك نيروى جسمى و روحى بلكه بهترين آموزگار پرورشى و
معلم تربيتى فرزندان است. و چه بسا همسر خوب و شايسته سعادت دنيا و آخرت يك خانواده
و مضافاً يك اجتماع سعادت جو را تضمين مى كند.
عدل الهى در عرصه محشر
عالم رحم مادران كه سومين عالم از عوالم ششگانه را به خود اختصاص داده از چند
جهت داراى اهميت بسيار مهمّى بود كه عمده ترين آنها وجود خانواده سالم و اجتماع
پرتحرك و شاداب است. كه اين مهم، سعادت دنيوى و آخروى تك تك افراد يك جامعه را
تضمين مى كند. و اگر چنان چه خانواده و محيطى كسل كننده، بيمار و پر از گناه
داشته باشيم و بعد معنوى در چنين محيطى اثر گذار نباشد، مسلماً همه افراد آن جامعه
به نوعى به منجلاب گناه گرفتار شده اند ـ كما اين كه خداوند در قرآن با بيان سرگذشت
اقوام مختلف متذكر آن مى شود: « اِنَّ الله لايُغَيّرُ ما بِقَوم حتى يُغيّرُوا ما
بِأنفسِهِم ;(28) (امّا) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى دهد مگر آن
كه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند.» و اميد رهايى از چنين منجلابى احتياج
به انقلاب درونى و اجتماعى دارد كه خود در كشور عزيزمان در سال هاى نه چندان دور
شاهد آن بوديم.
خداوند عادل كيفر گناه اش را به همين مبنا قرار مى دهد. چنان چه محمد بن يعقوب
كلينى در روضه كافى روايتى آورده كه عبدالاعلى مى گويد: از امام صادق (عليه السلام)
شنيدم كه مى فرمود: روز قيامت كه شود زن زيبايى را كه به خاطر زيبايى اش به فتنه و
گناه افتاده مى آورند، آن زن گويد: پروردگار! چون مرا زيبا آفريدى به خاطر همين
زيبايى بود كه من دچار فتنه و گناه شدم. مريم (عليها السلام) را كه در زيبايى
بى نظير بود برابرش مى آورند، به او مى گويند: آيا تو زيباتر بودى يا اين؟ ما او را
زيبا آفريديم ولى مفتون گناه نشد.
و هم چنين مرد زيبايى كه به خاطر زيباى اش دچار گناه گشته بياورند. وى گويد:
پروردگارا! تو مرا زيبا آفريدى و من از اين رهگذر دچار فريب زنان شدم; يوسف (عليه
السلام) را پيش او آورند، و به او گويند: تو زيباتر بودى يا اين؟ ما او را زيبا خلق
كرديم ولى مفتون زنان نشد.
و مرد بلا رسيده اى را كه به خاطر بلاهايى كه به او رسيده به فتنه دچار گشته است
بياورند، آن شخص گويد: پروردگارا! بلا را بر من سخت كردى و از اين رو من دچار فتنه
شدم; ايّوب (عليه السلام) را بياورند و به او گويند: آيا بلاى تو سخت تر بود، يا
بلاى اين؟ او هم گرفتار بر بلا شد امّا به فتنه نيفتاد.
عالم دنيا
إِعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَيوةُ الدُّنْيا لَعِـبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ
وَتَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْث
أَعْجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِـيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ
حُطاماً وَفِى الآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِـرَةٌ مِـنَ اللّهِ وَرِضْـوانٌ
وَمَا الْـحَيوةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ ;(29)
به اميد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و تفاخر در ميان شما و
افزون طلبى در اموال و فرزندان است. همانند بارانى كه محصول اش كشاورزان را در
شگفتى فرو مى برد. سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى، سپس تبديل
به كاه مى شود. و در آخر يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاى الهى، و (به هر حال)
زندگى دنيا چيزى جز متاع غرور نيست.
انسان پس از مدت معيّنى كه در حيات جنينى، رحم مادر مى ماند. و در آن جا رشد و
نموّ (يا تكامل ابتدايى جسمى) مى نمايد. قضا و تقديرات الهى توسط دو ملك در وسط دو
ابرو او نوشته مى شود و با فشار دو ملك از شكم مادر بيرون مى افتد و شروع به ناله و
گريه مى كند، چون هنوز عادت به اين دنيا با نعمت هاى فراوان اش نكرده و عاشق همان
عالم رحم است. و مى بينيم رنگ بچه در بدو تولّد عوض مى شود. و از همان دوران كودكى
در دنيا با پرستارى و تغذيه گوناگون و متنوع والدين به رشد جسمى و عقلى مى رسد. و
كم كم با طبيعت و همه امكانات رفاهى كه والدين براى كودك فراهم مى كنند علاقمند به
دنيا مى شود.
براى رفع احتياجات اش مشغول به تحصيل مى شود و شغل مناسب حال پيدا مى كند كه
حاصل زحمت و مديون استعداد و زيركى و بازوان تواناى خود مى داند، كه در اين راستا
شعار «اَنا رجلٌ» و منم منم كه حاكى از خودپسندى و تكبّر است. سر لوحه موفقيت خود
قرار مى دهد. در حالى كه بهترين تعاريف دنيا و زندگانى انسان را اميرمؤمنان على
(عليه السلام) در چند جمله پر معنا تعريف مى كند و مى فرمايد:
ما لاْبنِ آدَمَ والفَخر، اَوَّلُهُ نُطْفَة، وآخرُهُ جيفَة، لايَرْزُقُ
نَفْسَهُ، وَلا يَدْفَعُ مَتْفَهُ. انَّ اللّه مَلكاً يُنادى فى كلِّ يَوْم: لِدُوا
للْمَوْتِ، واجْمَعُوا لِلْفَناء وابْنُوا للخراب، الدّنيا دارُ مَمَرِ اِلى دار
مقرِ والنّاسُ فيها رَجُلان: رَجُل باع فيها نَفْسَهُ فَاوْبَقَها، وَ رَجُل
امْتاعَ نَفْسَهُ فأفتَقَها; (30)
پس آدم را با ناز چه كار كه آغازش نطفه بوده است و پايان اش مردار. نه روزى خود
دادن تواند و نه تواند مرگ اش را باز راند. و خدا را فرشته اى است كه هر روز بانگ
بر مى زند: بزاييد براى مردن و فراهم كنيد براى نابود گشتن و بسازيد براى ويران
شدن. و دنيا خانه اى است كه از آن بگذرند، نه جايى كه در آن بسر برند. و مردم در آن
دو گونه اند: يكى آن كه، خود را فروخت و خويش را به تباهى انداخت. و ديگرى، كه خود
را خريد و آزاد ساخت.
مثال مؤمن در دنيا، مثل جنين است در رحم مادر; چنان در آن خو گرفته است
كه گويى عالمى برتر و با صفاتر از شكم مادر نيست. از اين رو پس از پايان عمر آن
جهان يعنى نه ماه با اكراه و سختى همراه با ترس و گريه از آن مكان دل مى كند. پس از
مدتى اندك با اين دنيا انس گرفته و فراق آن را كراهت مى دارد و ديگر ميل بازگشت به
وطن نه ماهه خويش ندارد. مؤمنين نيز چنان به دنيا خو گرفته اند كه دل كندن از آن برايش سخت و مرگ بر او ناپسند است.
امّا پس از مرگ وقتى چشم اش به جمال نعمت هاى فرح بخش و دل انگيز برزخى روشن شد، به
هيچ وجه حاضر نيست به وطن چند ساله خويش باز گردد.
بلى! اگر با زبان حال به بچه در شكم مادر بگوييد در وراى اين محل تو عالمى است
كه شكم مادر در نزد آن هيچ است، نمى تواند ادراك كند و بفهمد. هم چنين بر ما كه
لذات اين دنيا را چشيده ايم و محسوس به اين عالم هستيم شرح عوالم بعد ممكن ادراك
نيست و پذيرش آن دير باور است.
و مولانا جلال الدين مولوى اشاره به حديث نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم)
مى سرايد:
بر جنين را كس بگفتى در رحم *** هست بيرون عالمى بس عظيم
يك زمين خرّمى با عرض و طول *** اندرو صد نعمت و چندين اكول
كوهها و بحرها و دشتها *** بوستانها، باغها و كشتها
آسمانى بس بلند و پر ضيا *** آفتاب و ماهتاب و صد مها
از جنوب و از شمال و از دبور *** باغها دارد عروس ها و سرور
در صفت نايد عجايبهاى آن *** تو درين ظلمت چه اى در امتحان؟
خون خورى در چار ميخ تنگنا *** در ميان حبس و أنجاس و عنا
او به حكم حال خود منكر بدى *** زين رسالت معرض و كافر شدى
كاين محال است و فريب است و غرور *** زان كه تصوير ندارد و هم كور
چنين چيزى چون نديد ادراك او *** نشود ادراك منكر ناك او
هم چنان كى خلق عالم اندر جهان *** زان جهان ابدال مى گويندشان
اين جهان چاهى است بس تاريك و تنگ *** هست بيرون عالمى بى بو و رنگ
هيچ در گوش كسى زايشان نرفت *** كاين طمع آمد حجاب ژرف و رفت
گوش را بندد طمع از استماع *** چشم را بند و غرض از اطلاع
دوران هاى پنج گانه دنيا
به هر حال خداوند بزرگ زندگانى انسان ها را به پنج مرحله متفاوت تقسيم فرموده كه
عبارتنداز: «غفلت، سرگرمى، تجمّل، تفاخر و تكاثر كه به ترتيب دوران هاى پنج گانه
عمر آدمى را تشكيل مى دهد.
غفلت; دوران كودكى است كه زندگى كودكى در هاله اى از غفلت و بى خبرى و لعب و
بازى فرو مى رود.
سرگرمى; كه در مرحله نوجوانى است، كه در اين مرحله انسان به دنبال مسائلى است كه
او را به خود سرگرم سازد و از مسائل جدى دور مى دارد. و طبق روايت از ائمه اطهار
(عليهم السلام) پر مخاطره ترين دوران آدمى است.
تجمّل; كه شور و عشق و تجمّل پرستى است. و به جرأت مى توان گفت كه دوران جوانى
از خود بى خود شدن و به مسائل غير واقعى و خيال بافى پرداختن است، كه در اين صورت
اگر جوان تغذيه معنوى - روحى نشود سعادت دنيا و آخرت اش خدشه پذير است.
تفاخر; بعد از مرحله تجمّل (جوانى) كه بگذريم مرحله چهارم فرا مى رسد كه احساسات
كسب مقام و فخر در انسان زنده مى شود.
تكاثر; در اين مرحله آدمى به فكر افزايش مال و نفرات و جمع ثروت مى افتد. كه
عمده ترين مسأله اين دوران علاقمندى انسان به دنيا (مال و فرزند) است.
مراحل نخستين تقريباً بر حسب سنين عمر مشخص است، ولى مراحل بعد در افراد كاملا
متفاوت مى باشد. و بعضى از آنها، مانند مرحله تكاثر اموال تا پايان عمر ادامه دارد،
هر چند بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پنج گانه هشت سال از عمر انسان
را مى گيرد. و مجموعاً به چهل سال بالغ مى گردد. و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت
انسان تثبيت مى گردد.(31)
از مجموعه اين تعبيرات و تفسيرهاى ديگر قرآن به خوبى ديدگاه اسلام در مورد زندگى
مادى و مواهب آن روشن مى شود كه براى آن ارزشى ناچيز قايل است. و تمايل و دلبستگى
به آن را ناشى از حركت هاى بى هدف (لعب) و هدف هاى سرگرم كننده (لهو) و تجمّل پرستى
(زينة) و حب مقام و رياست و برترى جويى بر ديگران (تفاخر) و حرص و افزون طلبى
(تكاثر) مى شمرد و عشق به آن را سرچشمه انواع مظالم و گناهان مى داند.
اما اگر اين مواهب مادى تغيير جهت دهند و نردبانى براى رسيدن به اهداف الهى
گردند، سرمايه هايى مى شوند كه خدا آنها را از مؤمنان مى خرد و بهشت جاويدان و
سعادت ابدى به آنها مى بخشد;(32) « إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ المُـؤْمِنِـينَ
أَنْفُسَـهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّـةَ ;(33) خداوند از مؤمنان،
جان ها و اموالشان را خريدارى كرده كه (در برابرش) بهشت بر آنان باشد.»
شيخ بهائى (قدس سره) در تفسير « اِعْلموا اِنّما الحيوة الدّنيا... » مى گويد:
اين پنج خصلت كه در آيه شريفه ذكر شد; از نظر تبيين عمر آدمى و مراحل حيات اش مترتب
بر يك ديگراند، چون تا كودك است حريص در لعب و بازى است. و همين كه به حد بلوغ
مى رسد و استخوان بندى اش محكم مى شود علاقمند به لهو و سرگرمى ها مى شود. و پس از
آن كه بلوغ اش به حد نهايت رسيد، به آرايش خود و زندگى و لباس مى پردازد، و همواره
به فكر اين است كه لباس فاخر و به اصطلاح مد روز تهيه كند و مَركب جالب توجّهى سوار
شود و منزل زيبايى بسازد و همواره بر زيبايى و آرايش خود بيفزايد. و بعد از اين
دوران به سن كهولت مى رسد; آن وقت است كه ديگر به اين گونه امور توجّهى ندارد و
براى اش قانع كننده نيست، بلكه بيشتر به فكر تفاخر به حَسَب و نَسَب مى افتد و چون
سال خورده شد همه كوشش و تلاش در بيشتر كردن مال و اولاد صرف مى شود.
سعادت دنيا و آخرت در هشت مسأله(34)
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه روزى به يكى از شاگردان اش فرمود: چه
مسائلى از من آموخته اى؟
عرضه داشت: سرورم; هشت مسأله، فرمود: آنها را برايم بشمار [ و تعريف كن] ؟
عرض كرد: اول; اين كه دريافتم كه روزى هر دوست، دوست خود را هنگام مرگ ترك
مى كند، لذا در چيزى تلاش كردم كه از من جدا نشود و در تنهايى مونسم باشد. و آن كار
نيك است. امام فرمود: آفرين برتو.
دوم; ديدم گروهى به پدران خود افتخار مى كنند و گروهى به مال و فرزندان; چون
ديدم افتخارى در اين ها نيست، فخر بزرگ را در آيه: « اِنَّ اَكرَمَكُمْ
عِنْدَاللّهِ اَتقيكُم »(35) ديدم كه بزرگ ترين فخرها تقواى الهى است. پس تلاش كردم
كه نزد خداوند به واسطه تقوا گرامى شود. فرمود: آفرين برتو.
سوم; ديدم گروهى به لهو و لعب مشغول اند، ولى مى بيينم خداوند مى فرمايد: «
وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَوى * فَإِنَّ
الجَنَّةَ هِىَ المَـأْوى ;(36) هر كس از مقام خداى اش بترسد و نفس را از هوس باز
دارد، بهشت جاى او است.» از اين رو كوشش كردم كه خودم را از اين مسائل دور سازم و
به اطاعت حقّ مشغول گردم. فرمود: آفرين برتو.
چهارم; ديدم هر كس هر چه به دست مى آورد، در حفظ آن مى كوشد و از اتلاف اش
جلوگيرى مى نمايد. ولى خداوند مى فرمايد: « مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ
قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ ;(37) كيست كه به خدا قرض
بدهد، تا خدا براى اش به چندين برابر بيفزايد و پاداشى با لطف و كرم به او عطا
نمايد.» لذا دوست دارم كه آن چه دارم مضاعف و چند مقابل شود. پس در راه خدا انفاق
مى كنم، تا ذخيره روز نياز من گردد. فرمود: آفرين برتو.
پنجم; ديدم مردم به يك ديگر حسد مىورزند و خداوند مى فرمايد: « نَحْنُ قَسَمْنا
بَيْنَهُمْ مَعِـيشَتَهُمْ فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِـيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً
وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ ;(38) ما معيشت آنها را در حيات دنيا
در ميان شان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يك ديگر را مسخر كرده (و
با هم تعاون نمايند) و رحمت خدايت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.» لذا بر
كسى حسد نورزيدم و بر آنچه از دست من رفته از زندگى دنيا، تأسف نمى خورم، فرمود:
احسنت واللّه.