از ازل تا قيامت

محمّد جواد مصطفوى

- ۶ -


پدر مقدس اردبيلى

نوشته اند، پدر مقدس اردبيلى آمده بود در كنار نهرى تا مشك را از آب جارى پر كند. ديد سيبى قرمز و زيبا بر روى آب روان است، گرفت و ميل كرد. بعد پشيمان شد كه البته اين سيب مالك داشته و بى اجازه او چرا تصرّف در مالش كردم. و طبق حديث معروف: « الناسُ مسلطونَ على اموالِهم » حركت خلاف مسير آب را در نظر گرفت و به بالا رفت. تا رسيد به جايى كه آب از باغى كه درخت سيب داشت بيرون مى آيد. بعد از پرس وجو از كارگران صاحب باغ را ديد و گفت: سيبى كه بر روى آب بود من خوردم، از من راضى باش. گفت: هرگز راضى نمى شوم.

گفت: قيمت اش را مى دهم. گفت: راضى نمى شوم.

بالأخره بسيار طلب رضايت و سماجت كرد; تا اين كه صاحب باغ گفت: من به يك شرط از شما راضى مى شوم. گفت بفرماييد.

صاحب باغ گفت: دخترى دارم كور، كچل، لال، مفلوج از پا، اگر حاضرى با او ازدواج كنى، من از شما راضى مى شوم و در غير اين صورت راضى نمى شوم.

پدر مقدّس اردبيلى چون ديد چاره اى ندارد، و از غايت و مرتبه ايمان اش و با وجود اخلاص كه داشت گفت: قبول كردم. و تن به اين وصلت داد، ـ تا به ايمان اش به واسطه خوردن يك دانه سيب خدشه اى وارد نشود.

عقد را جارى كردند; شب اوّل داماد داخل حجله شد. ديد عروس مثل ماه شب چهارده در نهايت زيبايى، چشم هاى شهلا، موهاى عنبرآسا، با زبان مليح سلام كرد و مقابل اش بلند شد. با تعجب از حجله بيرون آمد، رفت نزد پدر عيال اش گفت: آن دخترى كه براى من وصف اش كردى اين نيست. جواب داد: اين همان دختر است. چون ديدم شما جدّيت داشتى كه رضايت بگيرى براى خوردن يك سيب و من هم مدّت ها انتظار داشتم كه اين دختر را به مثل شما شخصى ازدواج كنم، كفوِ دخترم را در شما يافتم.

امّا گفتم: لال است، چون با مردى بيگانه سخن نگفته; گفتم: مفلوج است پا بيرون از خانه نگذاشته و...(1).

مسلّماً، با چنين پدرى بايد مقدّس اردبيلى تربيت شود.سبب مقام ارجمندى مقدّس اردبيلى را از مادرش سؤال كردند، او گفت: من هرگز لقمه اى شبهه ناك نخوردم و قبل از شير دادن بچه وضو مى گرفتم، و هرگز چشم به نامحرم نيانداختم. نظافت و طهارت او را در كودكى مراعات كردم و در تربيت او بعد از شيرگرفتن كوشيدم و با بچه هاى خوب او را مى نشاندم. از اين داستان به خوبى فهميده مى شود كه سه عامل مهم; وراثت، خانواده و محيط (اجتماع) اثر مستقيم در تربيت كودك دارد.

هشدار به والدين

در عصر معاصر، كشورهاى استعمارى (امريكا و اروپا) كه تبليغات شوم و فرهنگ مبتذل خود را در تمام دنيا خصوصاً كشورهاى اسلامى و كشور عزيزمان كه با ريختن خون بهترين عزيزان اين مرز و بوم داراى ابّهت و مقام خاصّى در دنيا مى باشد، متمركز و گسترش دادند. و هر روز با ترفندهاى جديد و برنامه ريزى دقيق تر جهت به ابتذال كشيدن جامعه (جوانان) كشورمان مى كوشند، تا به اهداف فريبنده شوم خود كه همانا هرج و مرج و اغفال جوانان اين سرمايه هاى غنى كشورمان است برسند.

برنامه ريزان و سياست گزاران استعمارى ـ كه ساليان متمادى در اين سمت مجرّب و متخصص شده اند ـ افرادى را در اختيار دارند كه اهدافى را از پيش تعيين كرده اند تا از همان كانال هاى ظريف كه همگان نسبت به آن بى تفاوت و سهل انگارند وارد عمل مى شوند. و مى توانند برنامه هاى شوم شان را اجرا كنند. هيچ وقت به طور مستقيم ابراز عقيده نمى كنند و نمى گويند: دين تان و فرهنگ تان و مذهب تان را بدهيد براى ما و مذهب ما براى شما، بلكه از راه فرهنگ، دين، مذهب و جوانان كه داراى احساسات خاص جوانى و اثرپذيرى فوق العاده مى باشند وارد مى شوند. چون مى دانند جوانان يك مملكت سرمايه هاى زيربنايى آن مملكت اند، اگر اين سرمايه ها فاسد و هرج و مرج گردند و هويّت و اصالت اصلى خود را گم كنند ديگر مملكتى باقى نمى ماند.

مقابله با اين ترفندها امكان پذير نيست، مگر با هوشيارى والدين دلسوز، متعبّد و متعهّد. والدين كه در حفظ و حضانت جوانان اين گلان هميشه شاداب ـ كه بايد در سازندگى كشورى آباد و آزاد بسيار حسّاس و كوشا باشند ـ نگذارند عوامل سودجو و دست نشاندگان غرب كه قصد و غرضى جز اشاعه فرهنگ منحط غربى و اروپايى ندارند، با افكارى پوچ و با فيلم ها و لباس هاى مبتذل كه از فراسوى اين مرز و بوم به طور قاچاق و غيرقانونى وارد كشور مى شود پژمرده شوند. لذا براى استحكام خانواده و طراوت جامعه بسيار به جاست كه والدين گرامى در اين برهه از زمان به گفتار معصومين (عليهم السلام) تمسّك جويند، تا در تربيت فرزندان خود بيشتر اهتمام ورزند.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در خصوص فرزند مى فرمايد:

اَلْوَلَدُ كَبرُ المُؤمِنَ اِنْ ماتَ صارَ شفيعاً وَ اِنْ ماتَ بَعْدَهُ يَسْتَغفِراللّهَ له فَيَغْفِرَ لَهُ; (2)

فرزند جگر گوشه مؤمن است، اگر پيش از پدر بميرد، براى اش شفاعت مى كند. و اگر بعد از پدر بميرد، براى اش استغفار مى كند. و خداوند در اثر استغفار فرزند، پدر را مى بخشد.

و يا امام سجاد (عليه السلام) در خصوص فرزند مى فرمايد:

فَاعْمَلْ في اَمرِهِ عَمَلَ مَنْ يَعْلَمُ مُثابٌ عَلى الاحْسانِ اِلَيْهِ مُعاقَبٌ عَلى الإسائةِ اِلَيْهِ; (3)

درباره فرزند خويش عمل كن چون عمل كسى كه مى داند اگر به فرزند خود احسان كند پاداش داده مى شود و اگر بدرفتارى كرد مؤاخذ و عقاب مى گردد.

وَاَمّا حَقُّ وَلَدِكَ فَأنْ تَعْلَمَ اِنّهُ مِنكَ وَ مُضافٌ اِلَيْكَ في عاجلِ الدُّنيا بخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ; (4)

و امّا حق فرزند تو، بر تو اين است كه بدانى وجود او از نيك و بدش در اين جهان مربوط به تو است.

چگونگى دوست يابى و آثار آن

جوانان و نوجوانان در سنين بسيار بحرانى و حسّاسى قرار گرفتند، كه هميشه دوست دارند افكار عمومى را به خود جلب كنند و حادثه جو باشند. چو غرايز جنسى همراه با رشد جسمى در اين مراحل سن به اوج فعاليّت خود مى رسد، بلوغ جنسى و فكرى توأماً در يك شرايط زمانى جسارت و خود اتكاى به جوانان مى دهد تا بتوانند استقلال وجودى خود را در خانواده و اجتماع مطرح كنند. با اين حال بايد دقت فراوان در كنش هاى رفتارى او اعم از دوست يابى، رفت و آمدهاى بى موقع و تفريحات خطرناك باشيم تا نظارت كافى بر اعمال او داشته باشيم. در اين خصوص امام على (عليه السلام) مى فرمايد:

«سزاوار است كه مسلمان از دوستى و برادرى با سه كس دورى كند: اوّل، بى باك هرزه گو; دوم، احمق جاهل; سوّم، دروغ پرداز.

امّا بى باك; كارهاى اش را در نزد تو آرايش و زينت دهد. و دوست دارد كه تو هم مثل او باشى; و هيچ گاه تو را در امر دين و آخرتت كمك ننمايد و همراهى، و نزديكى با او جفا و سخت دلى آرد و رفت و آمد با او بر تو ننگ و عار خواهد بود.

امّا نابخرد احمق; به طور قطع تو را بر كار خيرى هدايت نكند. و براى دفاع از بدى اميدى به او نخواهد بود، هر چند خود را به رنج و زحمت در اندازد و چه بسا مى خواهد به تو سودى رساند ولى از فرط نادانى و جهالت زيان ات مى رساند. مرگ او از زندگى اش، و خاموشى او از سخن گفتن اش، و دورى او از نزديكى اش، بهتر است.

امّا دروغ پرداز; زندگى با او بر تو گوارا نيست، نزد مردم به تو دروغ ببندد و از مردم نزد تو دروغ گويد. و هر وقت داستان اش پايان پذيرد داستان ديگرى به دنبال آن افزايد، تا آن جا كه بسيار راست گويد ولى از او باور نكنند; بين مردم دشمنى ايجاد نمايد و كينه ها در سينه ها پديد آورد. از خدا بترسيد و در فكر سعادت خود باشيد.»(5)

در تفسير نمونه در ذيل آيه:

وَيَوْمَ يَـعَضُّ الظّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِـى اتَّـخَذتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِـيلاً * يا وَيْلَتى لَيْـتَنِى لَـمْ أَتَّـخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَـقَدْ أَضَـلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذ جاءَنِى ;(6)

و روزى كه ستم گر دست به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش راهى را كه رسول خدا در پيش گرفته بود، در پيش مى گرفتم. اى واى بر من، كاش فلان ـ شخص گم راه ـ را دوست خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گم راه ساخت، بعد از آن كه نور هدايت به سراغ من آمده بود.

داستان دو دوست و چگونگى سرگذشت آنها را در صدر اسلام آورده كه توجه به آن خالى از لطف نيست:

دو نفر به نام «عقبه» و «أُبّى» با هم دوست بودند. اين دو چنان به هم علاقه داشتند كه هرگاه يكى از آن دو نفر از مسافرت برمى گشت، ضيافتى ترتيب مى داد و اشراف و بزرگان قبيله اش را دعوت مى كرد. روزى عقبه طبق معمول، مهمانى ترتيب داد، بزرگان قبيله و دوستان خود را دعوت كرد و در ضمن از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز دعوت به عمل آورد.

سفره گسترده شد و غذا چيده و آماده گشت، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: عقبه! من از غذاى تو نمى خورم، مگر آن كه به وحدانيّت خدا و رسالت من شهادت دهى و مسلمان شوى. عقبه كه دريچه نور و سعادت به روى او باز شده بود و مى رفت تا با مسلمان شدن، پرده جهل و شرك و ظلمت را بدرد و براى هميشه خود را بهشتى نمايد، او شهادتين را بر زبان جارى كرد و مسلمان شد، خبر مسلمان شدن «عقبه» به گوش دوست او «اُبّى» رسيد.

اُبّى كه كفر و شرك تا اعماق جان اش نفوذ كرده بود سخت برآشفت و پر عتاب به عقبه گفت: آيا از آيين ات دست كشيدى؟ عقبه گفت: نه به خدا سوگند منحرف نشدم، بلكه مردى بر سفره من بود، حاضر نشد تا مسلمان نشوم دست به سوى غذايم دراز كند. و شرم داشتم او از سر سفره بدون غذا خوردن برخيزد. از اين رو مسلمان شدم.

اُبّى گفت: اگر مى خواهى دوست من باشى و از تو راضى شوم، بايد در برابر او بايستى و به او توهين كنى، عقبه كه سخت تحت تأثير سخنان دوست نااهل خود قرار گرفته بود به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) توهين كرد و از اسلام برگشت. و دوباره به صف مشركان پيوست و سرانجام در جنگ بدر در صف كفّار قرار گرفت و به دست اميرمؤمنان (عليه السلام) به هلاكت رسيد و دوست اش نيز در جنگ اُحد به دست مسلمانان كشته شد، و خود را جهنمى ساخت.

اهميّت اين داستان در تفسير آيه قرآن اثرات گفتارى و رفتارى دوست را در سرنوشت انسان نشان مى دهد. كه بدون ترديد يكى از عوامل سازنده شخصيت فردى ـ اجتماعى انسان پس از خود اتكاى و اراده نقش دوستان است. زيرا جوانان و نوجوانان بيشترين افكار و صفات اخلاقى خود را از هم سن و سالان و دوستان شان گرفته و تحت تأثير رفتار و گفتار آنان قرار مى گيرند.

تو را از برگ گل، دامن هر چه پاكتر باشد *** مشو با ناكسان همدم كه صحبت را اثر باشد

* * *

تا توانى مى گريز از يار بد *** يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها همى بر جان زند *** يار بد بر جان و بر ايمان زند

امام صادق (عليه السلام) شرايط دوست يابى را به بهترين وجه بيان مى فرمايد، كه نصب العين قرار دادن اين فرمايش سعادت دنيا و آخرت افراد جامعه اسلامى خصوصاً جوانان و نوجوانان را تضمين مى كند. و از بسيارى گناهان و گرفتارى كه عواقب دوستان ناباب است جلوگيرى مى كند.

امام (عليه السلام) مى فرمايد:

دوستى را شرايطى است، هر كه همه آنها را ندارد دوست كامل اش ندان. و هر كه هيچ يك از آنها را ندارد دوست مخوان:

اوّل، ان تكون سريرته و علانيّه لك واحدة; آن كه نهان و عيان اش نسبت به تو يكى باشد;

دوّم، أن يرى زينك زينه و شينك شينه; خوبى تو را خوبى خود داند و زشتى تو را زشتى خود;

سوّم، لا يغيره عنك مال و لا ولاية; مال و دارايى او تو را دگرگون نكند;

چهارم، ان لا يمنعك شيئاً مما تصل اليه مقدرته; هر چه در توان دارد از تو دريغ نكند;

پنجم، لايسلمك عند النكبات; تو را در گرفتارى و در حال نيازمندى وانگذارد.

هر كه سه بار برتو خشم كرد و درباره تو بد نگفت او را دوست خود گير! (7)

كودكى كه خليفه را مجذوب كرد

در دين اسلام، خصوصاً در مذهب به حق شيعه تعليم و تربيت جايگاه والايى دارد. و سفارشات ائمه اطهار (عليهم السلام) براى يكايك ما چراغ هدايت، سعادت و حجت قاطع است. چون هر كدام از فرزندان اهل بيت (عليهم السلام) از حسن تعليم و تربيت و پرورش صحيح خانوادگى برخوردار بودند، و از پدران و مادران پاك نهاد خويش تمام سجاياى اخلاقى و صفات انسانى را فرا گرفتند. و اين صفات انسانى و سجاياى اخلاقى در گفتار امام صادق (عليه السلام) بيشتر مشهود است، كه مى فرمايد: « اَلنّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِن الذَّهبِ والفِضَّة فَمَن كانَ لَهُ فى الجاهِليّة اَصلٌ فَلَهُ في الاسلامِ اَصْلٌ ;(8) مردم، مانند معادن طلا و نقره با يك ديگر مختلف و متفاوتند. كسانى كه در جاهليّت، در روزگار تيره قبل از اسلام، داراى اصالت خانوادگى و ريشه هاى فضيلت بوده اند در اسلام نيز داراى اصالت و فضيلت خواهند بود، به عبارت ديگر قانون وراثت، صفات پدران دوره جاهليت را به فرزندان دوره اسلام منتقل مى كند.»

آرى! پدران با مسؤوليت و اصالت دار چنين فرزندانى تحويل جامعه مى دهند; تا جوامع اسلامى را باحسن تعليم و تربيت شان رونقى معنوى بخشيده تا سجاياى اخلاقى و روحانى كه ريشه در تعاليم آسمانى دارد وجود خود و جامعه را طراوت بخشند. و آن جامعه را مدينه اى فاضله كه ريشه در مدينة النبى داشته باشد انگارد تا شاخص هاى دينى و مذهبى ما كه به طور اعم نماز وعدالت اجتماعى است محيا گردد و جامعه اسلامى را طبق خواست شارح مقدس محل اجراى احكام و حدود الهى قرار دهيم تا نورانيت جوامع اسلامى در سيطره جهان هستى متبلور گردد.

پس از شهادت حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السلام) مأمون خليفه وقت به بغداد آمد. روزى به عزم شكار حركت كرد. بين راه در نقطه اى چند كودك بازى مى كردند، و حضرت محمدبن على امام جواد (عليه السلام) فرزند ارجمند على بن موسى الرّضا (عليه السلام) كه در آن موقع حدود يازده سال داشت، بين كودكان ايستاده بود. موقعى كه مركب مأمون به آن نقطه نزديك شد كودكان فرار كردند ولى امام جواد (عليه السلام) هم چنان در جاى خود ايستاد. وقتى خليفه نزديك شد به آن حضرت نگاهى كرد، قيافه جذّاب كودك وى را مجذوب نمود آن وقت توقف كرد و پرسيد: چه باعث شد كه با ساير كودكان از اين جا نرفتى؟

امام جواد (عليه السلام) فوراً جواب داد: اى خليفه مسلمين! راه تنگ نبود كه من با رفتن خود آن را براى عبور خليفه وسعت داده باشم. و مرتكب گناهى نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم. من نسبت به خليفه مسلمين حسن ظنّ دارم، گمانم اين بود كه بى گناهان را آسيب نمى رسانى، به اين جهت در جاى خود ماندم و فرار نكردم.

مأمون از سخنان محكم و منطقى كودك و هم چنين قيافه جذّاب و گيرنده او تعجب كرد و پرسيد: اسم شما چيست؟ جواب داد: محمّد.

گفت: پسر كيستى؟ فرمود: «اَنا ابْنُ عَلىٍّ الرَّضا; من فرزند حضرت رضا هستم».

مأمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را پيش گرفت.(9)

امام جواد (عليه السلام) در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضا (عليه السلام) پرورش يافته. و شخصيت و استقلال رأى، و تمام مراتب فضل و فضيلت را از مربّى والامقام خود فراگرفته و به ارث برده است. از اين جمله احاديث، مسؤوليت والدين گرامى را چند برابر دشوارتر مى كند، چون داشتن جامعه پاك و سالم، مستلزم داشتن خانواده پاك و با مسؤوليت مى باشد.

ريمونه بيچ دانشمند غربى در خصوص تربيت اخلاقى ـ معنوى كودك در خانواده چنين مى گويد:

بدون ترديد تعليمات اخلاقى و مذهبى بيش از ساير مسائل، بر عهده خانواده است. زيرا تربيت بدون اخلاق جز جنايت كار زيرك، چيز ديگرى به بار نمى آورد. از طرف ديگر قلب انسان، بدون مذهب نمى تواند به سوى اخلاق گرايش پيدا كند. نخستين تصويرى كه كودك از خدا در ذهن خود ترسيم مى كند، از روابط اش با پدر و مادر سرچشمه مى گيرد و هم چنين نخستين آگاهى او درباره اطاعت و بخشندگى و راستى با طرز عمل خانواده بستگى دارد... پدر و مادر نه تنها فرصت و موقعيت مناسب براى توجه به پرورش روان و انديشه كودك دارند بلكه آنها وظيفه دارند كه خدا را با همه نيكى و نيرو، با همه اراده و بزرگى، به فرزندان خود بشناسانند. (10)

سوگوارى حضرت ابراهيم (عليه السلام)

ابراهيم (عليه السلام) مجلسى داشت، و آن هنگامى بود كه قوچ را به جاى فرزندش قربانى كرد، حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمايد:

هنگامى كه خداوند به ابراهيم فرمان داد، به جاى اسماعيل قوچى را كه بر او فرود آورده اند قربانى كند آرزو كرد، اى كاش! بدان كار فرمان نمى يافت و امكان پيدا مى كرد تا فرزندش را در راه دوست قربانى كند تا از اين كار اندوهى همانند اندوه عميق پدرى پر مهر كه به دست خويش عزيزترين فرزندش را در راه خدا قربانى كرده است، بر قلب اش بنشيند. و بدين وسيله برترين پاداش شكيبايى بر مصايب را دريافت دارد، كه خداوند به او وحى فرستاد. «اى ابراهيم! از ديدگاه تو محبوب ترين پديده جهان آفرينش كيست؟» پاسخ داد: بنده محبوب و برگزيده ات محمد. پيام آمد: «او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟» پاسخ داد: او را!

پيام آمد: «فرزند او براى تو دوست داشتنى تر است يا فرزند خودت؟» پاسخ داد: فرزند گرامى او. پيام آمد: سر بريده شده فرزند او به دست دشمنان حقّ و عدالت براى تو دردناك تر است يا قربانى فرزند تو با دست خودت در راه خدا؟ پاسخ داد: «كشته شدن فرزند او به دست دشمنانش».

فرمود: «اى ابراهيم! گروهى كه خود را امت محمّد [ پيامبر آخرالزّمانم ] مى پندارند، پس از او ظالمانه و تجاوزكارانه فرزندش حسين را سر مى برند و به خاطر اين جنايت در خور كيفرى سهم گين خواهند بود.» ابراهيم از شنيدن اين حادثه سخت بى تاب شد و قلب اش به درد آمد و گريست كه به او وحى شد: «اى ابراهيم! به خاطر گريه و اندوده ات بر حسين و شهادت او، پاداش قربانى كردن اسماعيل به دست خويش را به تو ارزانى داشته و درجات والاى شكيبايى بر چنين مصيبت بزرگى را بر تو مقرّر ساختيم، و اين است تفسير آيه شريفه قرآن كه مى فرمايد: « وَفَدَيْناهُ بِذِبْح عَظِـيم ».(11) و (12)

حال جلوه عاشقى امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا براى رسيدن به معشوق، جلوه مافوق انسانهاست، و نمايش اين عاشقى زمانى است كه ياران و بستگان آن حضرت به شهادت رسيدند و او تنها ماند، و بعد از آن كه با اهل خيام وداع كرد. هم مانند شير بيشه شجاعت به ميدان تاخت و به جنگ با دشمن پرداخت، به جانب راست دشمن حمله مى كرد و اين شعر را مى خواند:

اَلْموُتُ أولى من رُكُوبِ الْعارِ *** وَ الْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّارِ

مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از ورود در آتش دوزخ.

و به جانب چپ دشمن حمله مى كرد و مى گفت:

اَنَا الْحُسَين بنُ عَلىٍّ آلَيْتُ اَنْ لا اَنْثَنَيِ *** اَحْمِى عَيالاتِ اَبي، اَمْفىِ عَلى دين النَّبىّ

من حسين پسر على هستم، سوگند ياد كردم كه در مقابل دشمن سرفرود نياورم، من  از  اهل  و عيال پدرم حمايت مى كنم و در راه دين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كشته مى شوم.

بعد از آن كه جنگ نمايانى نمود، يك مرتبه شمر ملعون فرياد زد چرا مهلت اش مى دهيد؟ پس، از اطراف، برآن بزرگوار حمله آوردند. زرعة بن شريك، ضربتى به شانه مباركش زد و ديگرى، با شمشير، چنان ضربتى به عاتق مقدّسش زد كه از شدت آن ضربت، حضرت به رو افتادند. در اين حال كه گاهى بلند مى شد و گاهى مى افتاد، از شدّت جراحت طاقت نشستن نداشت، سنان بن اَنس نخعى اَشقى الأشقيا، با نيزه، به ترقوه مباركش زد. پس نيزه را، آن ملعون، بيرون كشيده و به اطراف سينه مباركش مى زد.

آه آه! در اين حال يك مسلمان رحم اش نيامد؟! كه به يك دفعه سنان شقى، يك تيرى به گلوى مباركش زد. حضرت به روى زمين افتاد و برخاست، نشست و تير را از گلوى مباركش بيرون كشيد و دست هاى مبارك را زير گلو خون آلود گرفته، وقتى كه پر از خون مى شد، به صورت و ريش مبارك مى ماليد و مى فرمود: « هكذا حتّى القى الله مخضّباً بدمي مغصوباً على حقّى ».(13)

و لمّا أثخن ـ يعنى أبا عبدالله الحسين ـ بالجراح و بقي كالقنفذ، طعنَهَ صالحُ بن وهب المزني على خاصرته الشريف طعنةً. فسقط (عليه السلام) عن فَرَسِه إلى الأرض على خدّه الأيمن، ثمّ قام و خرجَتْ زينبُ من الفسطاط و هي تنادي: «و ا أخاه! و اسيّداه! و ا أهل بيتاه! ليت السماء أطْبِقَتْ على الأرض و ليت الجبار تدكدكتْ على السهل». (14)

اين سخن از زينب (عليها السلام) به قدرى جان سوز بود كه عمر سعد ملعون آن چنان گريه كرد به طورى كه ريش اش از آشك چشم اش تر شد، اما در عين حال: « وَ صَرَفَ وَجْهَهُ عَنها وَ لَمْ يُجِبْها بشىء ; عمر سعد از زينب (عليها السلام) رو گردانيد و جواب او را نداد و سكوت كرد».

زينت (عليها السلام) صدا زد: « وَيْلَكُمْ اَما فيكُم مسْلِمٌ ; آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست».

ندانم اى شه خوبان چه بود تقصيرت *** كه آن به تير زند و آن يكى بر شمشيرت

مشبّك است چرا سينه ات زنوك خدنك *** شوم فداى تو و سينه پر از تيرت

كسى كمان نكشيد و به قتل صيد حرم *** چه شد كه تير زنندى بسان نخجيرت

سرت شكافته، پهلو دريده، تن مجروح *** هنوز تا چه مقدّر بود تقديرت

* * *

همه جا شور عزاى تو بپا مى بينم *** عالم اندر غم تو غرق عزا مى بينم

همه جا نام دل آراى تو را مى شنوم *** جلوه روى تو را در همه جا مى بينم

در هواى تو چنان ديده دل صافى شد *** هر كجا مى نگرم، كرب و بلا مى بينم

هر كجا زمزمه آب روان مى شنوم *** در خيالم لب عطشان تو را مى بينم

خيمه گاهت بلب آب و تو اندر تك پو *** كعبه و زمزم از اين مروه صفا مى بينم

تو خليلى و ذبيح اللهت اكبر باشد *** دشت خونين بلا را چو منا مى بينم

عجب از صبر تو دارم كه به درياى بلا *** بر لب تشنه تو حمد و ثنا مى بينم

تا شود منتشر اسرار شهادت همه جا *** زينب آواره چنين با اسرار مى بينم

عالم رحم مادران

وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِـين * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرار مَـكِـين * ثُمَّ خَلَقْنا النُّـطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُـضْغَةً فَخَلَقْنا المُـضْغَةَ عِظاماً فَـكَسَوْنا العِظامَ لَـحْماً ثُمَّ أَنْشَـأْناهُ خَـلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْـسَنُ الخالِقِـينَ ;(15)

همانا آدميان را از خلاصه اى از گل آفريدم. پس آن گاه او را نطفه اى كردم; و در قرارگاهى محفوظ (رحم) قرارش داديم. آن گاه نطفه را علقه (خون بسته) و علقه را مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده) كرديم، و سپس آن مضغه را استخوان كرديم، پس بر آن استخوان ها گوشتى پوشانديم، پس از آن خلقى ديگرش كرديم پس آفرين بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

جايگاه واقعى زن در اسلام

قبل از آن كه به بحث اصلى بپردازيم، لازم است جايگاه اصلى و واقعى زن را در تعاليم اسلام بشناسيم; چون انسان مظهر حبّ الله است كه خدا دوست اش داشت و او را آفريد و مرد را مظهر عقل كلّ و زن را مظهر نفس كلّ، و هر دو مظهر عشق حقّ هستند، و در آفرينش اين گل سرسبد هستى مسأله همين بود.

آسمان مرد و زمين زن در خرد *** هر چه آن انداخت اين مى پرورد

و اين عشق سبب ايجاد آفرينش در عالم هستى است و اين جاست كه زن مظهر رحمت و محبت و مقام مادرى است، و مى توان گفت: مرد و زن دست خدا هستند در توليد و بقاى نسل كه كارى است خدايى.

و از جهت تساوى حقوق بين مرد و زن و امتيازى كه دين اسلام نسبت به اديان ديگر به زن داده است، به طور تفصيل در قرآن و روايات آمده، و دانشمندان و انديشوران اسلامى به خوبى اداى دين نمودند; ولى در اين مبحث اجمالا براى شناساندن عوالم سوم انسان به آن مى پردازيم.

الف) قرآن

خداوند در قرآن مى فرمايد:

يا أَ يُّها النّاسُ اتَّـقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة و... ;(16)

اى مردم! از پروردگارتان بپرهيزيد كه شما را از نفس واحد (آدم) آفريد و همسر وى [ حوا ] را نيز از جنس او آفريد و از آن دو مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت... .

در اين آيه، زن و مرد را داراى يك سرشت واقعى و حقيقى شمرده و هيچ گونه برترى از جهت خلقت در آنها ذكر ننموده است. و در آيه اى ديگر مى فرمايد:

يا أَيُّها النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِـلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِـيمٌ خَبِيرٌ ;(17)

اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم; و تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يك ديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.

در تفسير آيه فوق، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليّت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند:  نيكوكار، باتقوا  و  ارزش مند  نزد خدا;  ديگرى بدكار، شقاوت پيشه و پست در پيشگاه حق.

همه مردم فرزند آدم اند و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنان كه مى فرمايد: «اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار دادم تا شناخته شويد. از همه گرامى تر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.» (18)

از دو آيه و حديث ذكر شده به خوبى دانسته مى شود، كه حقيقت خلقت مرد و زن يكسان است. و از جهات مقامات معنوى و روحانى نيز هر كدام در جهت تعالى و سير الى اللّهى بيشتر كوشيدند، مقرّب تر در نزد خداى خويش مى باشند. و براى مردان و زنان هيچ گونه منع و محدوديّتى براى رسيدن به آن درجات متعالى نيست.

در اين جا يكى از مسائل بسيار مهم كه بانوان متدين و مذهبى در جامعه اسلامى به آن توجه ندارند و يا احياناً مسائل شرعى و حدود و ثغور آن را نمى دانند يا رعايت نمى كنند بايد پرداخت; و آن مسائل آرايشى و زينت نمودن و نوع لباس پوشيدن است. با توجه به اين كه بعضى از خانم ها با گسترش جوامع و نيازهاى اقتصادى خانواده به مشاغل بيرون از خانه رو آورده اند و يا شغل خارج از منزل دارند و بعضاً غور در بعضى از مسائل جنبى تزيينى ـ آرايشى مى شوند كه اصالت واقعى مادرى و همسر شايسته بودن را به فراموشى سپرده اند. چون ارزش و بهاى واقعى زن زمانى جلوه مى كند كه اصالت فردى و خانوادگى خود را حفظ كند. و تفسير آيه: « ...تَبَرُّجَ الجاهِلِـيَّةِ الأُولى »(19) شامل حال شان نباشند.

جاهليت عصر ما

وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَـرُّجَ الجاهِلِـيَّةِ الأُولى; (20)

و در خانه هاى خود بمانيد و هم چون جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد.

جمعى از مفسران در تفسير «الجاهلية الأولى» در آيات مورد بحث گرفتار شك و ترديد شدند، گويى نتوانستند باور كنند كه بعد از ظهور اسلام، نوعى ديگر از جاهليت در جهان پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه مولود نامبارك تكنولوژى و تمدن عصر ماست و جاهليت عرب قبل از اسلام در مقابل آن موضوع كم اهميت خواهد بود.

ولى امروز كه مقارن با قرن بيست و يكم هستيم اين امر براى ما كه شاهد مظاهر جاهليّت وحشتناك قرن بيستم بوديم، كاملاً حل شده است. و بايد آن را به حساب يكى از پيش گويى هاى اعجازآميز قرآن مجيد گذارد. اگر عرب در عصر جاهليت اولى، جنگ و غارت گرى داشت و فى المثل چندين بار بازار عكاظ صحنه خون ريزى هاى احمقانه گرديد كه چندتن كشته شدند، درجاهليّت عصر ما جنگ هاى جهانى رخ مى دهد كه گاه بيست ميليون نفر در آن قربانى و بيش از آن مجروح و ناقص الخلقه مى شوند!

اگر در جاهليّت عرب زنان «تبرج به زينت» مى كردند، و روسرى هاى خود را كنار مى زدند به گونه اى كه مقدارى از سينه و گلو و گردنبند و گوشواره آنها نمايان مى گشت، در عصر ما كلوپ هايى تشكيل مى شود به نام كلوپ برهنه گان ـ كه نمونه آن در انگلستان معروف است ـ كه نگفتنش بهتر است. اگر در جاهليت عرب «زنان آلوده ذوات الاعلام» بودند كه پرچم بر در خانه خود مى زدند تا افراد را به سوى خود دعوت كنند!، در جاهليت قرن ما افرادى هستند كه در روزنامه هاى مخصوص مطالبى را در اين زمينه مطرح مى كنند كه قلم از ذكر آن جداً شرم دارد، و جاهليّت عرب بر آن صد شرف دارد.

آنچه گفتيم فقط مشتى از خروار براى نشان دادن زندگى كسانى بود كه از خدا فاصله مى گيرند. و معنويت در ميان جوامع شان از بين رفته و با داشتن هزاران دانشگاه و مراكز علمى و دانشمندان معروف، در منجلاب فساد غوطهور شوند. و حتى گاهى همين مراكز علمى و دانشمندان شان در اختيار همان فجايع و مفاسيد قرار مى گيرند.(21)

و دليل بر مساوى بودن زن و مرد در پيشگاه خدا اين آيه قرآن است، كه خداوند مى فرمايد:

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنـْثى وَهُـوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِـيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّـهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ;(22)

هر يك از زن ومرد كه كار شايسته انجام دهد او را به زندگى پاك و پاكيزه مى كشانيم و پاداش عمل شان را به بهترين وجه مى دهم.

اسماء بنت عميس همسر جعفربن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت. به ديدن همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد، يكى از نخستين سؤالاتى كه مطرح كرد، اين بود. آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل نشده؟ آنها پاسخ دادند: نه. اسما خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد. عرض كرد: يا رسول اللّه! جنس زن گرفتار خسران و زيان است. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چرا؟ عرض كرد به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها مانند مردها نيامده.

آيات فوق در رابطه با همين جريان نازل شد. و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه الهى از نظر قرب و منزلت يكسانند، مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند.(23)

ب) روايات

در روايات اسلامى ـ شيعى مقام و جايگاه واقعى زن به روشنى بيان شده، در اين خصوص كتب زيادى از علماى بزرگ به رشته تحرير درآمده كه هر كدام به نوبه خود نشان دهنده ديدگاه بلند اسلام در حقوق متقابل زن و مرد است. حقوقى كه خداوند بنيان گذار آن بوده و توسط پيامبران و اولياى شان در طول تاريخ در جوامع بشرى تبيين گشت.

و بايد اقرار كرد كه مذهب به حق شيعه در نظام اسلامى بيشترين و بهترين حقوق را در قوانين حقوقى براى زنان تبيين نموده كه امروزه در ملل جهانى مشهود است.

ولى يكى از موضوعات مهم اين عالم از عوالم ششگانه، شناختن مقام زنان است. زيرا خوبان آنان از هر گوهر گران بها ارزنده تر مى باشند، و خوشبختى و سعادتى كه نصيب فرزند مى شود تمامى اگر قايل نباشيم بيشترين آنها از مادر سرچشمه مى گيرد. چون هر فرزندى كه اهل سعادت و دين گرديده عمده ترين آنها داراى مادرى متديّنه و مقدّسه بودند، اگر چه از پدر فاسق و فاجرى نطفه او منعقد گرديده باشد. و اين دامن عفّت و طهارت و ديانت مادر او را صالح و متدين نموده است. كه در تاريخ امثال چنين فرزندان بسيارنند مانند: محمدبن أبى بكر، قاسم مؤتمن ـ كه پسر هارون الرشيد بود ـ معاوية بن يزيد و... .

امام رضا (عليه السلام) به جايگاه و اهميت خوب و بد زنان اشاره مى كند و مى فرمايد:

لَيْسَ لِلْمَرأةِ خَطَرٌ لالِصالِحَتِهِنَّ و لالِطالِحَتِهِنّ لأنَّ صالِحَتِهِنَّ خَيرٌ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ و طالِحَتِهِنّ أدْنى مِنَ التُّرابِ; (24)

بر زنان قيمت و مقامى نمى شود فرض كرد، نه از براى نيكان آنها و نه از براى بدان آنها، به جهت آن كه خوبان از طلا و نقره بهتر مى باشند و بدهاى آنان از خاك پست تر خواهند بود.

و حضرت على (عليه السلام) ساكنان بهشت را چنين معرفى مى كند، كه مى فرمايد:

اَكْثَرَ اَهْلَ الجنّة مِن المستضعفين النساء علم اللّه ضعفهنّ فرحمهنّ; (25)

بيشتر ساكنان بهشت از مستضعفين زنان اند، چون خداوند از ضعف آنها اطلاع دارد به ايشان رحم مى كند.

برجسته ترين صفات شايسته زنان كه نشانه مقام والاى آنهاست به صورت دعا بيان شده كه حضرت على (عليه السلام) در خصوص ازدواج جوانان به آنان سفارش فرموده(26) كه جهت تذكر و تحصيل اين صفات برجسته ذكر مى گردد.

خدايا! مرا زنى روزى فرما كه داراى اين صفات باشد: شايسته و پر مهر و پرزاد، سپاسگزار، قانع و غيور، اگر خوبى كردم سپاس آن را بدارد و اگر بدى كردم مرا ببخشد و اگر به ياد خدا بودم كمكم كند و اگر خدا را فراموش كردم، به يادم آورد. وقتى از پيش او رفتم حافظ منافع شوهر خود باشد و اگر آمدم از ديدارم خوشحال شود. اگر به او دستورى دادم اطاعت كند و اگر قسم خوردم باور كند. يا ذوالجلال و الاكرام! اين تقاضا را به من عنايت فرما و جز آنچه تو قسمتم كنى چاره اى ندارم.

حضرت امام خمينى (قدس سره) به زنان ايران اسلامى به مناسبت روز زن، مقام والاى حضرت فاطمه (عليها السلام) را اشاره مى كند و به عنوان يك اسوه و الگو مى فرمايد:

اگر روزى بايد روز زن باشد، چه روزى والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا (عليها السلام) است ... زنى كه فضايل او هم طراز فضايل بى نهايت پيغمبر  اكرم  و  خاندان  عصمت  و  طهارت  بود.  زنى  كه هر كسى با هر بينشى درباره [ او ] گفتارى دارد و از عهده ستايش او برنيامده، كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيد به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند. و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او. (27)

و هم چنين مقام عظماى ولايت حضرت آية الله خامنه اى مى فرمايد:

مقام معنوى اين بزرگوار، نسبت به مقام جهادى و انقلابى و اجتماعى او، باز به مراتب بالاتر است. فاطمه زهرا (عليها السلام) به صورت، يك بشر و يك زن، آن هم زن جوانى است; امّا در معنا، يك حقيقت عظيم و يك نور درخشان الهى و يك بنده صالح، يك انسان ممتاز و برگزيده است. كسى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

«يا عَلى... .اَنْتَ قائِدُالمؤمنينَ اِلَى الجنّة....و فاطمة قد أقْبَلَتْ يَومَ القيامَة.... تَقُود مؤمنات امتى الى الجنّة; (28)

يعنى در روز قيامت، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مردان مؤمن را و فاطمه زهرا (عليها السلام) زنان مؤمنه را به بهشت الهى راهنمايى مى كنند... .

زنى، آن هم در سنين جوانى، از لحاظ مقام معنوى به جايى مى رسد كه بنابر آنچه كه در بعضى روايات است، فرشتگان با او سخن مى گويند و حقايق را به او ارائه مى دهند. محدّثه است; يعنى كه فرشتگان با او حديث مى كنند و حرف مى زنند. اين مقام معنوى و ميدان وسيع و قلّه رفيع، در مقابل همه زن هاى آفرينش و عالم است. فاطمه زهرا (عليها السلام) در قلّه اين بلنداى عظيم ايستاده و به همه زنان عالم خطاب مى كند و آنها را به پيمودن اين راه دعوت مى نمايد(29).

زن در آيين مسيحيت و يهود

وقتى كه جايگاه زن را در دو دين مسيحيت و يهود در كتب دينى شان بررسى مى كنيم، به بعضى از مطالب مى رسيم كه تاخت و تاز عجيبى بر عصمت زنان نمودند و با يك منفوريت خاص جز اصول دينى خود قرار داده اند، مثلا در آيين مسيحيّت، زن را ماده اساسى گناه مى دانند. در انجيل نوشته شده كه، آدم به خدا مى گويد: زنى كه تو به من دادى تا همراه من باشد از ميوه آن درخت به من داد و آن را خوردم. بنابراين حوا در آغاز مرتكب گناه شده و باعث سقوط آدم گرديد، در واقع او مسؤول گناهان بشريّت است.(30)

در حالى كه قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده، ولى در هيچ آيه اى بيان نفرمود كه شيطان يا مار حوا را فريفت و حوا آدم را، تا او مظهر گناهان باشد.

در كشورهاى اروپايى مانند سوئد، نروژ، دانمارك، فرانسه كه آيين رسمى آنها مسيحيّت است، زن از ارث محروم بوده و در قانون شان براى ارث بردن زن قوانين زيادى وضع كرده اند كه در نتيجه نود درصد زنان از حق ارث محروم مى شوند.

در دين يهود، فراتر از مرام مسيحيّت رفته و زن را واسطه گناه براى تمام انسان ها حتّى انبيا مى شناسند. و با تعريف هاى نامعقولانه كتاب مقدّس شان، انبياى سلف را در شراب خوارى، فساد اخلاقى، ريا و دروغ، اسطوره و الگو ساختند. و خود را براى اين كه از مسؤوليت عبوديّت و عبادت خارج كنند، متابعت از تحريفات كذايى را به عنوان آيين و مذهب پذيرفته اند.

چنان كه در تورات در وصف دو مذهب موآب و بنى عمى رهبران شان را از راه زنا و شراب خوارى حضرت لوط با دو دخترش مى دانند.(31)

در پيام هاى صريح تورات پيامبر خدا حضرت لوط را براى دو مذهب موآب و بنى عمى چنان در فساد اخلاقى و مى گسارى قرار دادند، كه حتّى هوش و عقل او را زايل كردند. به طورى كه چنان فضاحتى به بار بياورد كه خود متوجه اين رسوايى نشود. چنين پيامبرى كجا مى تواند به عنوان يك منجى و هدايت گر توانا و الگوى اخلاق باشد. و خداوند وظيفه اصلاح انسان ها را به او بسپارد. اين پيام و تحريفات در دين يهود دو چيز عمده و بس مهمّ را مى رساند: يكى هرج و مرج در دين; ديگرى شيطان صفتى زن.

و اين تحريفات كذايى، خود تاخت و تاز بر عصمت، و رخنه بر مقام شامخ زن است. در حالى كه خداوند در توصيف علم و دانش و عمل صالح حضرت لوط (عليه السلام) چنين مى فرمايد:

«و لوط را حكم و دانش داديم و از شهرى كه به انجام پليدى ها مشغول بود، نجاتش بخشيديم... و او را در رحمت خويش وارد كرديم كه همانا وى از صالحان بود.»(32)

زن در قرن بيستم

با توجه به اين كه زن در اديان و اقوام گذشته، بسيار مظلوم و كم ارزش بوده، مثلا در جزاير آفريقا زنان را مانند حيوانات گله، گله در معرض فروش مى گذاشتند. و يا براى استفاده در كار مبادله مى كردند. و گاهى آنها را براى شخم زدن زمين به گاوآهن مى بستند. در هندوستان براى زنان بعد از مرگ شوهرش زندگى جايز نبود، زن را در روز چهل شوهرش در آتش انداخته و مى سوزانند. در مصر هر وقت كه آب نيل كم مى شد، دختر جوانى را زينت داده و آرايش مى نمودند و او را در ميان نيل مى انداختند و غرق مى نمودند تا آب زياد شود.

در قرن بيستم در بعضى از كشورهاى صنعتى غرب و اروپا و بعضاً آسيا كه تمدّن و تكنولوژى پيشرفته را به يدك مى كشند، آزادى زن و حقوق تساوى مرد و زن را در مجامع بين المللى مطرح و شعار اصلى خود قرار مى دهند. اين در حالى است كه تا به امروز در گزارشات بين المللى، خصوصاً مطبوعات شان عكس آن را در جامعه شان شاهد بوديم.

روزانه در خبرها و گزارش ها و رسانه هاى گروهى وضعيّت اسفناك زنان را هر روز بدتر از گذشته مى خوانيم و مى بينيم. با وضع به وجود آمده مى توان گفت كه روح خباثت و وحشى گرى قرون وسطايى را با جنايت به اصطلاح آزادى، سفيد كردند; و از زنان كه مظهر لطافت، ظرافت و عواطف است به عنوان يك كالاى تجارى و جنسى استفاده نامشروع مى كنند. كه اين سوء استفاده بدترين حربه براى از بين بردن اصالت ذاتى زن است.

ولى دين مبين اسلام و انقلاب اسلامى ايران به مقام و ارزش زن افزود. و ميدان فعاليّت را در تمام سطوح مختلف زندگى اجتماعى به او بخشيد. و اعتقاد ما مسلمانان اين است كه در كوران جهل و نادانى كه زن به عنوان موجود منفور و كسى كه زنده به گور بايد شود، خداوند به پيامبرش كه بهترين مخلوق اش در عالم بشريّت است، بشارت خير كثير مى دهد; كه همانا حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) است. و در دامن نبوّت آن چنان تربيتى مى يابد كه در تمام عرصه ها به عنوان يك الگو و اسوه شناخته شده و در كانون هاى خانوادگى ـ اجتماعى و حتى سياسى مظهر تمام و كمال شخصيّت والاى زنان را مى رساند. و به طور كامل الگو و اسوه زنان در تاريخ بشريت معرفى مى شود.

امام خمينى (رحمه الله) در ولادت با سعادت آن بانوى بزرگ اسلام مى فرمايد:

اين ولادت با سعادت در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان مطرح نبود. و وجود او موجب سرافكندگى خاندان اش در نزد اقوام مختلف جاهليّت به شمار مى رفت. در چنين محيط فاسد و وحشت زايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليّت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بى حدّ رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) به اين مولود شريف است، تا نشان دهد كه زن بزرگى ويژه اى در جامعه دارد. اگر برتر از مرد نباشد كمتر نيست. (33)

در حال حاضر جايگاه والاى زن مسلمان در مجامع بين المللى و اسلامى مبيّن و روشن است. و توانسته در عرصه جهانى، محبوبيّت و جذّابيّت حجاب و عفاف را در ميان زنان و دختران كشورهاى غربى و اروپايى بشناساند. و هر ساله شاهد تغيير و تحولات و اعتراضات زنان جوامع غربى هستيم كه نسبت به بى حرمتى و كم ارزشى حقوق واقعى شان مى باشند، و يا گرايش آنها به سوى معنويّت و جلوه هاى مصونيّت زنان مسلمان است. و اين خود نشان دهنده منزلت و مقام زن در اسلام است.

امام امت (رحمه الله) در مورد صلاح و فساد جامعه مى فرمايد:

نقش زنان در عالم از ويژگى هاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مى گيرد. زن يكتا موجودى است كه مى تواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد، كه بركات شان يك جامعه بلكه جامعه ها به استقامت و ارزش هاى والاى انسان كشيده شوند. مى تواند بعكس آن [ هم ] باشد. و يا: زن مربى جامعه است... با تربيت صحيح خويش انسان مى كند و با تربيت صحيح خودش كشور را آباد مى كند. مبدأ همه سعادت ها از دامن زن بلند مى شود... . (34)

رهبر معظم انقلاب، ولى امر مسلمين، در اين خصوص مى فرمايد:

اسلام زنان را به شركت در فعاليت هاى اجتماعى تشويق مى كند. [ و ] جامعه به بركت وجود زن، اصلاح مى شود. (35)

وراثت و مادران

عالم سوم بعد از پشت پدران، داراى مراحل بسيار حسّاس و پيچيده اى مى باشد. همه اين مراحل كه خداوند در قرآن مى فرمايد: انسان را از گل و بعد نطفه و بعد از آن علقه و مضغه و لَحْم، فقط يك مرحله مربوط به مردان است و آن نطفه گذارى مرد است. ولى بقيّه آن مراحل به عهده مادران مى باشد، كه در عوالم ششگانه عالم سوم را به خود اختصاص داده.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «اُنظُر في أىّ شيء تَضْعُ وَلَدَكْ فإنَّ العِرقَ دَسّاسٌ; (36) بنگر كه فرزندت را در چه چيزى قرار مى دهى; همانا خوى هاى پدران و مادران (خَلْقاً و خُلْقاً) به فرزندان منتقل مى شود.»

در اين فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) سفارش از قانون انتقال وراثت را ياد مى كنند كه به اصحاب توصيه مى فرمايد، مواظب منتقل شدن رگ و ريشه و اصالت باشند، بلكه براى پاشيدن بذر خويش در جستوجوى زمينى مناسب باشيد، تا فرزندان تان خوى ناپسند را از مادر به ارث نبرند.

آسمان مرد و زمين زن در خرد *** هر چه آن انداخت اين مى پرورد

خلاصه آن كه يكى از قوانين مهم در جهان موجودات زنده، قانون وراثت است. اين قانون حافظ صورت نوعيّه نبات و حيوان و انسان است. به موجب همين قانون، فرزندان بدون كوچك ترين فعاليت اختيار صفات و خصايص پدران و مادران را فرا مى گيرند. و طبق همان مميّزات بوجود مى آيند.

علوم تجربى در تمام مظاهر مختلف طبيعت پيشروى كرده در نتيجه بسيارى از حقايق كه در گذشته مجهول بوده امروزه براى دانشمندان معلوم شده و از پشت پرده خفا بيرون آمده است. [ در اين راه] سلول شناسى و جنين شناسى دوش به دوش ساير علوم راه ترقّى و تكامل را پيش گرفته. و دانشمندان به وسيله ميكروسكوپ هاى بسيار قوى و نيرومند، موجودات كوچك را تحت مطالعه قرار دادند و متوجه شدند كه منشأ پيدايش موجود زنده، واحد بسيار كوچكى است به نام سلول كه در شرايط مخصوصى تكامل پيدا مى كند. و به صورت يك حشره يا حيوان و يا يك انسان در مى آيد.

كشف اين راز بزرگ، قانون وراثت را پيچيده تر و مشكل تر نموده، زيرا از خود مى پرسيدند: در اين ذرّه كوچك چه رازهايى نهفته است؟ پس از تحقيقات عميق علمى به اين نتيجه رسيدند كه در سلول هسته اى بيضى شكل با جدار قابل ارتجاعى وجود دارد و در آن هسته قطعات كوچكى را يافتند كه در موقع تقسيم سلول، در هسته پديدار مى شوند و آنها را «كروموزوم» نام نهادند. [ هم چنين] دانشمندان در تحقيقات علمى خود از اين منزل نيز گذشته و قدمى بيش تر گذارده و متوجه شدند كه در [ داخل] كروموزم ها ذرّات بسيار كوچكى وجود دارد كه آنها را «ژن» نامند. و مسلم شد كه عمل حقيقى وراثت، اين ذرّات كوچك اند. ژن ها هستند كه صفات چشم و مو و پوست و ساختمان بينى و لب و ساير صفات قابل وراثت را از پدران و مادران به فرزندان منتقل مى كنند.(37)

رسول گرامى اسلام و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) اين حقايق پنهان را در صدر اسلام با نور وحى و الهام مى ديدند. و به اين قانون عظيم خلقت توجه كامل داشته و در بعضى از روايات درباره اين راز بزرگ سخن گفته و كلمه «عِرق» را معرّف علم وراثت قرار داده اند. چنان كه پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) اشاره به آن مى فرمايد:

اُنْظُرْ في أىّ شىء تَضَعُ وَلَدَكَ فَاِنَّ الْعِرْقَ دَسّاسٌ; (38) و (39)

ببينيد نطفه خودتان را در چه محلّى مستقرّ مى كنيد ـ از قانون وراثت غافل نباشيد، توجه كنيد زمين پاكى باشد تا فرزندان شما وارث صفات ناپسند نشوند!.

و يا امام على (عليه السلام) مى فرمايد:

حُسْنُ الأخلاقِ بُرْهانُ كَرَمِ الأعراقِ; (40)

سجاياى اخلاقى دليل پاكى وراثت و فضيلت ريشه خانوادگى است.

روزى حضرت على (عليه السلام) برادرش عقيل را به حضور پذيرفت و فرمود: «مى خواهم زنى براى من خواستگارى كنى كه از خاندان شجاع بوده باشد، و بسى قوى پنجه و شيردل هم باشد.» عقيل چون عالم به انساب عرب بود. و در علم انساب مهارتى داشت، عرض كرد: «يا سيّدى! چنين زنى را براى چه مى خواهى؟» حضرت فرمود: «براى اين كه فرزند شجاع و دليرى [ براى من ] آورد. «وَلَدتُها فَحوله».

عقيل عرض كرد: «چنين زنى در ميان قبيله بنى كلاب مى باشد. و او فاطمه دختر حزام بن خالد كلابى است. كه در ميان قبايل عرب شجاع تر از پدران او نيست. و در جلالت و فراست كسى را به مردى نمى شناسند. و از آن طايفه است ـ ابوبراء كه شجاع تر از او در عرب شناخته نشده است غير از شما ـ براى جد ايشان شاعر معروف لبيد در حضور نعمان بن منذر پادشاه حيره گفته است:

وَ نَحْنَ خَيْرُ عامربن صَعْصَعَة *** اَلضّارِبونَ الهامَ وَسَط الجُمْجُمة (41)

ما بهترين فرزندان عامربن صعصه هستيم، به جمجمه هاى دشمن با شمشيرهاى خود مى كوبيم.

عقيل از قبيله بنى كلاب امّ البنين (فاطمه) (عليها السلام) را به عقد حضرت اش درآورد. و امّ البنين چهار فرزند به نام هاى: عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان به دنيا آورد، كه هر چهار فرزند گرامى شان در دفاع از حريم ولايت و امامت در كربلا در ركاب سيدالشهدا (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت نايل شدند.

فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از شهادت مادر در وجود اين بانوى پارسا، مادر خود را مى ديدند، و رنج فقدان مادر را كم تر احساس مى كردند. اُمّ البنين، فرزندان دختر گرامى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را بر فرزندان خود كه نمونه هاى والاى كمال بودند، مقدّم مى داشت و بخش عمده محبّت و علاقه خود را متوجّه آنان مى كرد. تاريخ جز اين بانوى پاك سرشت كسى را به ياد ندارد كه به اصطلاح فرزندان هَوُوى خود را بر فرزندان خويش مقدّم بدارد. گويند همان روز كه پاى در خانه على (عليه السلام) گذاشت حسن و حسين (عليهما السلام) هر دو مريض و در بستر بيمارى بودند. امّا عروس تازه ابوطالب به محض آن كه وارد خانه شد، خود را به بالين آن دو عزيز عالم وجود امكان رسانيد و هم چون مادرى مهربان به دل جويى و پرستارى آنان پرداخت. و نوشته اند، خود نيز پس از چندى به على (عليه السلام) پيشنهاد داد كه به جاى فاطمه، كه اسم قبلى و اصلى وى بود، او را امّ البنين صدا زند، تا حسنين (عليهما السلام) از ذكر نام اصلى او توسط پدرشان به ياد مادر خويش، فاطمه زهرا (عليها السلام) نيفتند. و خاطرات تلخ از دست دادن مادر براى شان تداعى نگردد.

مرحوم مامقانى در وصف والاى آن بانوى رشيد، صابر و مادر چهار شهيد مى نويسد:

وقتى كه بشير از طرف حضرت سجاد (عليه السلام) به جهت رساندن خبر ورود اهل بيت به مدينه وارد شهر شد. تا ماجراى كربلا و آمدن اهل بيت را خبر دهد، حضرت امّ البنين او را ملاقات كرد، فرمود: «اى بشير! از حسين (عليه السلام) چه خبر آورده اى؟». بشير گفت: «اى امّ البنين! خداى تعالى تو را صبر دهد، كه عباس تو كشته شد!» امّ البنين فرمود: «از حسين به من بگو!». بالأخره يكى يكى خبر شهادت فرزندان او را با نام خبر داد، امّ البنين فقط از حسين (عليه السلام) سراغ مى گرفت. آخر گفت: «بشير! فرزندان من و آنچه در زير آسمان است، فداى حسين باد!».

وقتى بشير خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را داد، صيحه كشيد و گفت: «اى بشير! رگ دلم را پاره كردى» و صدا به ناله و شيون بلند كرد.

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: روزى به همراه پدرم به خانه عموى شهيدم عباس بن على رفتيم، ديديم امّ البنين دست دو كودك را گرفته در آفتاب نشسته بر جدم حسين (عليه السلام) گريه مى كند. و نگاه به آن دو طفل كرده مى گويد: «نور ديدگانم! نمى دانم پدر و عموهاى شما در خدمت گزارى جگر گوشه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن طورى كه بايد انجام وظيفه بكنند، كردند يا نه؟ اگر دل عزيز زهرا (عليها السلام) را شاد نكنند مرا شرمنده نموده اند.»

پدرم به محض شنيدن اين كلام فرمود: «اى بهترين بانوان عالم! بدان هيچ كدام از جانثاران مانند عمويم عباس وفادارى نتوانستند بكنند; « رَحِمَ اللّهُ عَمّيَ الْعَبّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَابْتَلى وَ فَدى بِنَفْسِهِ أخاهُ حَتّى قُطِعَتْ يَداه ; خداوند رحمت كند، عموى بزرگوارم عباس را، به تحقيق نهايت درجه ايستادگى و مواسات نمود و خود را به زحمت انداخت و جان خود را در راه برادرش فدا نمود و حتّى دو دست مبارك اش در راه خدا قطع گرديد.»(42)


پى‏نوشتها:

1) جلالى; شاهرودى، شيخ حسين، زندگانى خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، ص 222.
2) طبرسى، فضل بن حسن، مكارم الاخلاق .
3) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 74، ص 6، روايت 1.
4) همان .
5) شعبه الحرانى، ابى محمد الحسن، تحف العقول ، ص 203.
6) فرقان (25) آيه 27 ـ 29.
7) صدوق، ابى جعفر، امالى ، ص 669.
8) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 67، ص 121، روايت 24; كلينى، محمدبن يعقوب، روضه كافى ، ص 177.
9) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج12، ص 122، با اضافات.
10) فلسفى، محمدتقى، كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج 1، ص 189 به نقل از ما و فرزندان ، ص8.
11) صافات (27) آيه 107.
12) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج 44، ص 225; شوشترى، شيخ جعفر، خصايص الحسينيّه ، ص 335.
13) مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار ، ج 45، ص 54، 55.
14) همان .
15) مؤمنون (23) آيات 12 ـ 14.
16) نساء (4) آيه 1.
17) حجرات (15) آيه 13.
18) مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج 22.
19) احزاب (33) آيه 33.
20) همان.
21) مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ج17 با اضافات.
22) نحل (16) آيه 97.
23) مكارم شيرازى، آية الله ناصر، تفسير نمونه ، ذيل آيه، ج17.
24) حرّ عاملى، محمدحسن، وسائل الشيعه ، ج 14، كتاب النكاح; بحارالأنوار ، ج 103، ص 232، روايت 12.
25) همان .
26) اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: هر كدام از شما [ جوانان ] قصد ازدواج داشتيد دو ركعت نماز بخوانيد ـ سوره «حمد» و بعد سوره «يس» ـ را كه خوانديد، پس از تمام شدن بگوييد:
«اللهم ارزقني زوجة صالحة ودوداً و لوداً شكوراً قنوعاً غيوراً ان احسنت شكرت و ان اسأت غفرت و ان ذكرت اللّه تعالى اعانت و ان نسيت ذكّرت و ان خرجت من عندها حفظت و ان دخلت عليها سرّت و ان امرتها اطاعتني و ان اقسمت عليها برّت قسمي و ان غضبت عليها ارضتني يا ذاالجلال و الاكرام هب لي ذلك فانما اسألك و لا اجد الاّ ما قسمت لي» ; مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار ، ج103، ص268، روايت 18.
27) امام خمينى، روح الله، صحيفه نور ، ج12، ص 72.
28) مجلسى، محمدباقر. بحارالانوار ، ج8، ص 58، روايت 76.
29) خامنه اى، آية الله سيدعلى، حديث ولايت ، ج3، ص 157 و 158.
30) كتاب مقدّس ، عهد عتيق و عهد جديد.
31) كتاب مقدس ، عهد عتيق و عهد جديد. سفر پيدايش تورات ، جمله هاى 30 ـ 38، باب نوزدهم.
32) انبياء (21) آيات 74 و 75.
33) سخنرانى، 4/2/60.
34) سخنرانى، 25/1/61.
35) سخنرانى رهبر معظم انقلاب.
36) ابشيهى، شهاب الدين، المستطرف ، ج2، ص 218.
37) فلسفى، محمدتقى، كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج1، ص 61-64.
38) ابشيعى، شهاب الدين، المسطرف ، ج2. «العرق دساس» در كتاب المنجد در لغت «دسّ» مى گويد: «اَلْعِرقُ دَسّاسٌ; اَىّ انَّ اَخلاق الآباء تَتَّصِلُ اِلَى الأبناء.»
39) همان .
40) آمدى، عبدالواحد، غررالحكم ، ص379.
41) محلاتى، شيخ ذبيح الله، رياحين الشريعة ، ج 3، ص 293.
42) محلاتى، شيخ ذبيح اللّه، رياحين الشريعه ، ج3، ص 293.