همسردارى

ابراهيم امينى

- ۱۲ -


بچه‏دار شدن

يكى از امورى كه گاهى باعث اختلاف زن و شوهر مى‏شودموضوع بچه‏دار شدن است.اين اختلاف گاهى در اصل بچه‏دار شدن است‏يا زن بچه مى‏خواهد ليكن مرد به طور كلى مخالف است‏يا به عكس.اين‏اختلاف سليقه گاهى به قدرى شديد مى‏شود كه به لجبازى و كشمكش وحتى طلاق منجر مى‏شود.

خانمى به نام...در دادگاه حمايت‏خانواده ميگويد:من در 27سالگى با مرد دلخواهم كه تازه تحصيلاتش را تمام كرده بود و در يكى ازدانشگاههاى ايران به تدريس مشغول شده ازدواج كردم.با تمام وجود خودرا خوشبخت مى‏ديدم.اما مخالفت‏شوهرم با بچه‏دار شدنمان مرا ديوانه‏كرده است.اصولا نمى‏فهمم در صورتى كه ما هر دو سالميم و مى‏توانيم بچه داشته باشيم،پول بقدر كافى داريم و خلاصه از هر جهت آماده‏ايم كه‏حداقل 2 بچه با ادب و درس‏خوان داشته باشيم چرا با تمام قوا با بچه‏دارشدن مخالفت ميكند در صورتى كه از بچه بدش نمى‏آيد و با بچه‏هاى‏خواهرش و دوستانمان چنان آرزومندانه رفتار ميكند كه هر كس او را ببيندفكر ميكند جاى يك بچه شيرين چقدر در زندگيش خالى است.حالا من‏سى ساله شده‏ام و هيچ زنى در عالم از آرزوى مادر شدن رهايى ندارد.اومرا كاملا مى‏فهمد ولى با وجود اين ميگويد:بچه خسته‏مان خواهد كرد ومزاحم خواهد بود.و خلاصه از اين دلائل كاملا غير منطقى.خانم...بشدت‏از گريستن خوددارى ميكند اما پيداست كه همين غصه چطور پايه‏مشكلات گوناگون آنان شده بطورى كه توافق كرده‏اند جدا شوند تا خانم‏شوهر كند و مادر شود و آقاى دكتر به تحقيقات علميش برسد (1) .

علاقه بفرزند و توليد مثل آرزوى طبيعى هر انسان.بلكه هر حيوان‏ديگرى است.وجود فرزند ثمره دوران ازدواج و بهترين يادگار انسان‏است.اگر انسان فرزند داشته باشد با مردن،دفتر عمرش بسته نمى‏شودبلكه گويا با عمرى بسيار دراز آفريده شده است.

شخص بى‏فرزند خويشتن را غريب و تنها و بى‏پناه ميداند و اين‏احساس غربت در دوران پيرى شديدتر ميگردد.وجود بچه كانون‏خانوادگى را گرم و با صفا ميگرداند.خانه بى‏بچه ويرانه‏اى بيش نيست،حركت و جنب و جوش ندارد.اسباب سرگرمى و صفا ندارد.ازدواج بى‏فرزند سند رسمى و پشتوانه ندارد.و هميشه متزلزل و در معرض انحلال‏است.

امام صادق عليه السلام فرمود:سعادت انسان در داشتن فرزندشايسته است. (2)

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:زياد فرزند بياوريد زيرا من‏در قيامت‏به وسيله شما به ساير امم مباهات ميكنم. (3)

آرى حب فرزند يك امر غريزى است ليكن بعض انسانها از آئين‏فطرت منحرف بوده به يك نوع بيمارى ابتلا دارند.گاهى فقر و تنگدستى‏را بهانه قرار ميدهند.با اينكه خدا ضامن روزى است و هر جنبنده‏اى راروزى ميدهد.

بكر بن صالح ميگويد:به حضرت ابو الحسن عليه السلام نوشتم پنج‏سال است كه از بچه‏دار شدن جلوگيرى ميكنم،زيرا عيالم از بچه‏دار شدن‏كراهت داشته ميگويد:تربيت فرزند بر من دشوار است چون تهيدست‏هستيم عقيده شما در اين باره چيست؟

حضرت بمن نوشت:مانع فرزند نشو زيرا خدا آنان را روزى‏ميرساند (4) .

حتى گاهى خدا به بركت وجود بچه در روزى پدر و مادر توسعه‏ميدهد.بسيارند افرادى كه قبل از بچه‏دار شدن در شدت و سختى بوده‏اندليكن بعدا زندگى مرفه و آبرومندى پيدا كرده‏اند.

گاهى وجود فرزند را مانع آزادى و اسباب مزاحمت مى‏شمارند.درصورتى كه بچه نه تنها مزاحم نيست‏بلكه براى پدر و مادر بهترين تفريح و سرگرمى محسوب مى‏شود.

درست است كه نگهدارى و تعليم و تربيت‏بچه بى‏دردسر نيست‏ليكن چون بر وفق ناموس آفرينش است تحمل آن دشوار نيست و در مقابل‏منافعش ارزش دارد.راستى يك زن و شوهر چقدر بايد خودخواه و كوتاه‏فكر و لجباز باشند كه بخاطر بچه‏دار شدن پيمان مقدس زناشويى را برهم‏زنند؟!

آيا از يك مرد آن هم دانشمند تعجب نيست كه با بچه‏دار شدن كه‏آرزوى طبيعى هر پدر و مادرى است مخالفت كند و آن قدر استقامت‏بخرج‏بدهد كه حاضر شود بنياد زناشويى را متلاشى سازد؟!

گاهى در اصل بچه‏دار شدن اختلاف ندارند ليكن در دير و زود آن‏اختلاف دارند.

زن يا شوهر ميگويد:دوران جوانى را بايد خوش و آزاد بود ووجود فرزند مانع آزادى است.در ايام جوانى بايد از بچه‏دار شدن‏جلوگيرى كرد و به خوشگذرانى پرداخت اما يك يا دو فرزند در آخر عمرضرر ندارد.ليكن ديگرى خلاف اين موضوع را عقيده دارد.و همين‏اختلاف سليقه سبب نزاع و كشمكش و گاهى باعث طلاق و جدايى‏مى‏شود.

در اينجا بايد يادآور شد كه اگر بنا باشد انسان بچه‏دار شود هر چه‏زودتر بهتر زيرا فرزندان دوران جوانى از جهاتى بر فرزندان دوران پيرى‏ترجيح دارند.

اولا معمولا سالم‏تر و نيرومندتر خواهند بود.

ثانيا چون مدت بيشترى با پدر و مادر خواهند بود بهتر مى‏توانند به تعليم و تربيتشان بپردازند و به سامانشان برسانند.بر خلاف فرزندان دوران‏پيرى معمولا از تعليم و تربيت كامل محروم مى‏شوند و بعد از مرگ يا ازكار افتادن پدر يا مادر يا هر دو،غالبا بدبخت و زيردست ميگردند.

ثالثا فرزندان دوران جوانى،تا پدر و مادرشان پير و فرسوده شوندبه مقام و منصبى خواهند رسيد.بدين جهت پدر و مادر در روزگار پيرى ودرماندگى مى‏توانند از كمك آنان برخوردار گردند.به هر حال در اين جهت‏ترديد نيست كه در ايام جوانى بچه‏دار شدن بهتر از ايام پيرى است،ليكن‏مطلب آن قدر اهميت ندارد كه باعث نزاع و كشمكش و جدايى شود.

بالاخره بهتر است‏يكى از دو طرف تسليم شود و نزاع را فيصله دهد.

گاهى اختلاف سليقه در تعداد فرزندان است.مرد ميل دارد زيادبچه داشته باشد اما زن مخالفت ميكند يا بعكس.

زن در حالى كه دو كودك خود را در بغل داشت گفت:بعد از چهارسال ازدواج از شوهرم داراى دو فرزند دختر شدم ولى چون شوهرم دلش‏پسر ميخواست‏يكبار ديگر حامله شدم اين بار نيز بر خلاف ميل شوهرم‏دختر به دنيا آوردم.و تعداد فرزندانم به سه دختر رسيد.

شوهرم كارمند بانك است و درآمدش براى تامين زندگى من و سه‏فرزند بيشتر نيست.مدتى است پايش را در يك كفش كرده كه بايد آنقدروضع حمل كنم تا يك پسر به دنيا بياورم.

من زير بار نمى‏روم زيرا در يك خانواده طبقه سه با درآمدى كه‏بيش از هزار تومان نيست داشتن فرزندان زياد باعث مى‏شود پدر و مادرآنطورى كه بايد و شايد نتوانند آنها را تامين كنند و به تربيتشان برسند.

بارها به او گفتم پسر و دختر فرقى ندارد ولى او زير بار نمى‏رود. مى‏ترسم باز حامله شوم و دختر به دنيا بياورم.آن وقت است كه‏شوهرم پنجمين بچه را به بهانه داشتن پسر دست و پا ميكند.اين اختلاف‏عقيده كار ما را به مشاجره و آنگاه به دادگسترى كشاند (5) .

در اينجا بايد خاطرنشان ساخت كه تامين مخارج فرزندان زياد واداره و تعليم و تربيتشان كار بسيار دشوارى است،آن هم در اين زمان وبراى افراد كم درآمد.

بدين جهت‏بهتر است زن و شوهر دست از لجبازى بردارند وامكانات مالى و اوضاع شرائط خودشان را در نظر بگيرند و بر طبق آن،درتعداد معينى از فرزند توافق نمايند.به هر حال، لجبازى و پافشارى كاردرستى نيست.بايد مرد و زن عقل و تدبير و گذشت داشته باشند ومشكلاتشان را در بين خودشان حل كنند.و اگر يكى از آنان لجبازى بخرج‏داد،ديگرى حالت تسليم بخود بگيرد تا كار به نزاع و جدايى نكشد.

اصلا موضوع آن قدر مهم نيست.خانواده‏هاى كثير الاولاد يا كم‏بچه زيادند.اين هم يكى از آنها. اين موضوع كوچك آن قدر اهميت نداردكه بخاطر آن پيمان مقدس زناشويى منفسخ گردد و زن و شوهر به دردسربيفتند.

گاهى موضوع اختلاف دختر و پسر است.زن و مرد هر دو غالبافرزند پسر را بر دختر ترجيح ميدهند و از دختردار شدن خوششان نمى‏آيد.

اگر دختر پيدا كردند زن چون چاره‏اى ندارد سكوت ميكند ليكن مرد غالبااظهار نارضايتى مى‏نمايد.

در اينجا مردها مختلفند.بعضى گر چه قلبا ناراحتند ليكن خوددارى مى‏نمايند و عكس العمل شديدى نشان نمى‏دهند.فقط اظهار انزجار وتاسف مى‏كنند.رويشان را در هم ميكشند. در ايام زايمان توجه كاملى به‏همسرشان نميكنند.تا مدتى اندوهگين و غمناكند.بعضيها عكس العمل‏شديدترى نشان ميدهند.با همسر بيگناهشان اوقات تلخى و نق و نق‏ميكنند. بهانه ميگيرند،قهر و دعوا و اعتراض ميكنند.بعضيها از اين حدتجاوز نموده حتى به كتك‏كارى و طلاق نيز حاضر مى‏شوند.

زنى در دادگاه گفت:پانزده ماه پيش ازدواج كردم و شش ماه بعدباردار شدم.در اين اواخر كه نزديك وضع حملم بود شوهرم ميگفت:بايدپسر به دنيا بياورم ولى من احساس ميكردم كه به جاى يك فرزند شايد دويا سه فرزند در شكم داشته باشم.

چند روز پيش در بيمارستان دو دختر دو قلو به دنيا آوردم.هنگامى‏كه پرستار بيمارستان خبر تولد دو قلوها را به من داد به قدرى خوشحال‏شدم كه در پوست‏خود نمى‏گنجيدم.

موقعى كه شوهرم به ديدنم آمد و خبر تولد دو نوزاد را به او دادم‏ناراحت‏شد و پس از چند لحظه به بهانه‏اى از اتاق خارج شد و ديگربازنگشت.شب كه شوهرم بازگشت‏به او گفتم به بيمارستان برود و دودخترش را بياورد.او از كوره در رفت و شروع به داد و فرياد كرد و گفت:

زن نبايد دختر دو قلو به دنيا بياورد و از من خواست كه او را ترك كنم.من‏هم به خانه پدرم رفتم و اينك تقاضاى طلاق دارم (6) .

خانمى به نام...در دادگاه به خبرنگار اطلاعات ميگويد:بعد از 21سال زندگى زناشويى و نج‏بچه،از زندگى كه با خون دل و اشك ديده از هيچ ساخته‏ام بايد جدا شوم،بايد همه سعادت و راحتى خيالم را دو دستى‏تقديم زنى كنم كه تنها هنرش بايد پسر زاييدن باشد.و چون حيرت مرامى‏بيند با حسرت سرش را تكان داده ميگويد:حق داريد گناه من اينست كه‏به اصطلاح دخترزا هستم.پنج دختر دارم همه‏شان خوشگل و باهوشندهيچوقت از درس عقب نيفتاده‏اند و هرگز مزاحم پدرشان نبوده‏اند.چه كنم‏خدا نخواست كه من هم صاحب يك پسر شوم تا امروز شوهرم با اين همه‏اصرار بخواهد كه من اجازه دهم همسر ديگرى اختيار كند (7) .

اين خوى زشت كه متاسفانه عموميت‏يا اكثريت دارد از عصرجاهليت‏به عنوان يادگار براى ما باقى مانده است.همان عصرى كه‏مردمش در اصل انسان بودن زن ترديد داشتند.از دختردار شدن احساس‏شرمندگى و حقارت ميكردند.دختران بيگناه را زنده زنده بگور ميكردندقرآن مجيد احوالشان را بيان كرده ميفرمايد:

هنگامى كه خبر دختردار شدن به يكى از آنان مى‏رسيد از خجالت‏رويش سياه شده خشمناك ميگشت.و در اثر آن خبر از مردم پنهان مى‏شد.

مردد بود كه آيا با خوارى و خفت او را نگهدارى كند يا در زير خاك‏پنهانش سازد.آگاه باشيد كه بد قضاوتى دارند (8) .

اما اسلام با اين افكار غلط مبارزه ميكند.زن و مرد را يكسان وبرابر قرار ميدهد.

پيغمبر اسلام (ص) فرمود:بهترين فرزندان شما دختران هستند (9) .

پيغمبر اكرم فرمود:علامت‏خوشقدمى زن اينست كه اولين‏فرزندش دختر باشد (10) .

رسول خدا (ص) فرمود:هر كس سه دختر يا سه خواهر را اداره‏كند بهشت‏برايش واجب است (11) .

اگر دختر بد بود خدا نسل پيغمبرش را در حضرت زهرا عليهاالسلام قرار نمى‏داد.

آقاى محترم كه مدعى تمدن و روشنفكرى هستى اين افكار غلط رادور بريز.آخر دختر و پسر چه فرقى دارند؟هر دو فرزند و يادگار پدر ومادر هستند.هر دو انسان و قابل ترقى و تكامل هستند.دختر نيز اگر با تعليم‏و تربيت صحيح پرورش يابد فرد برجسته‏اى خواهد شد كه مى‏تواند نسبت‏به اجتماع خدمات ارزنده‏اى انجام دهد و پدر و مادرش را سرافرازگرداند.بلكه دختر از جهاتى بر پسر مزيت دارد.

اولا نسبت‏به پدر و مادر مهربان‏تر و دلسوزتر مى‏باشد.پسر وقتى‏بزرگ شد و استقلال پيدا كرد غالبا به پدر و مادر چندان توجهى ندارد واگر آزارشان نرساند نفعى هم به حالشان نخواهد داشت.ليكن دختر درهمه حال نسبت‏به آنان مهربان و دلسوز خواهد بود.مخصوصا اگر پدر ومادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و حقوق دختران را پايمال نسازندهميشه محبوب و محترم خواهند بود.

ثانيا-از نظر اقتصاد دختر كم خرج‏تر از پسر است.زيرا غالبامدت توقفش در خانه پدر كمتر است.مدت كمى در خانه ميماند سپس با مختصر جهازى به خانه شوهر مى‏رود و ديگر كارى با پدر و مادر ندارد.

ليكن پسر مدتهاى مديد بلكه تا آخر عمر سربار پدر و مادر است.ناچارندمخارج تحصيلاتش را بپردازند،شغل مناسبى برايش پيدا كنند،مخارج‏دو سال خدمت‏سربازيش را بدهند،آنگاه برايش عروسى كنند.خانه وفرش و خرج عروسى و مهر زن ميخواهد.بعدا هم هر وقت محتاج شد بازسربار آنها خواهد بود.

ثالثا-اگر پدر و مادر بين دختر و پسر فرق نگذارند و با دامادشان‏خوشرفتارى كنند و ده يك محبتهايى را كه نسبت‏به پسرشان دارند به‏دامادشان داشته باشند در گرفتاريها و مشكلات داماد زودتر به ياريشان‏مى‏شتابد و غالبا با صفاتر و با وفاتر از پسر خواهد بود.

اصولا مگر دختردار شدن تقصير زن است كه شوهر به او ايرادمى‏گيرد.زن و مرد هر دو در اين باره شريكند.ممكن است زن به شوهرش‏اعتراض كند كه چرا دختر درست كردى؟واقع مطلب اينست كه هيچكدام‏تقصير ندارند.بلكه اين مطلب به خواست‏خدا بستگى دارد هر كس راخواست دختر ميدهد و هر كس را خواست پسر.البته دسته‏اى ازدانشمندان عقيده دارند كه دختر و پسر آوردن بستگى دارد به نوع غذاى‏مادر در دو ماهه اول باردارى.و مدعى هستند كه با استفاده از برنامه‏مخصوص غذايى مى‏توان مطابق دلخواه فرزند آورد.

بنابراين كسانى كه خيلى علاقه به پسر دارند بهتر است‏بامتخصصان فن در اين باره مشورت نمايند.و بيخود و بى‏جهت اسباب‏ناراحتى خودشان و همسرشان را فراهم نسازنديك مرد روشنفكر و خردمند وقتى شنيد دختردار شده نه تنهااندوهگين نمى‏شود بلكه اظهار شادمانى ميكند.براى اينكه همسرش وديگران خيال نكنند از دختردار شدن ناراحت است، بيش از حد معمول‏اظهار فرح و خوشحالى ميكند.نسبت‏به همسرش نوازش و دلجويى‏بيشترى بعمل مى‏آورد.و حتى در صورت امكان هديه‏اى تقديمش ميكند.

تولد نوزادش را جشن ميگيرد.اگر همسرش از دختردار شدن‏ناراحت است دلداريش ميدهد و با برهان و منطق برايش اثبات ميكند كه‏دختر و پسر فرقى ندارند.در رفتارش بين دختران و پسران فرق نميگذارد،هيچگاه پسران را بر دختران ترجيح نمى‏دهد.از دختر و دختردار شدن‏مذمت نمى‏كند.و بدين وسيله با افكار پوچ و غلط عصر جاهليت مبارزه ميكند.

مردى نزد رسول خدا (ص) بود كه اطلاع يافت دخترى پيدا كرده‏است.از اين خبر رنگش تغيير كرد.پيغمبر فرمود:چرا رنگت متغير شد؟

عرض كرد:هنگامى كه خارج مى‏شدم همسرم در حال وضع حمل بوداكنون خبر رسيد كه دخترى به دنيا آورده.رسول اكرم فرمود:زمين جايش‏ميدهد و آسمان سايه بر سرش مى‏افكند و خدا روزيش ميدهد و گل‏خوشبويى است كه از آن استفاده ميكنى (12) .

بزرگترين مانع حل اختلافات

بزرگترين مانع حل اختلافات خانوادگى بيمارى اخلاقى خودبينى‏و خودپسندى است. متاسفانه بسيارى افراد به اين بيمارى مهلك مبتلاهستند.كسانيكه به اين بيمارى مبتلا باشند چشم عقلشان كور است.

خوبيهاى خودشان را مى‏بينند و بزرگ ميشمارند ولى بديهايشان را اصلا نمى‏بينند.وقتى اين بيمارى با بيمارى عيبجويى از ديگران ضميمه شدغوغا ميكند.گاهى زن و شوهر هر دو مبتلا هستند گاهى يكى از آنها.اگرهر دو نفر مبتلا باشند شبانه‏روز دعوا و انتقاد دارند،هر كدام از آنها عيب‏ديگرى را مى‏بيند و بزرگ جلوه ميدهد و انتقاد ميكند ولى ساحت وجودخودش را از هر گونه عيب و نقصى منزه ميداند.و اگر يكى از آنها مبتلاباشد فقط از ديگرى انتقاد ميكند ولى خودش را پاك و بى‏عيب ميشمارد.

در صورتيكه زن و شوهر به اين بيمارى مبتلا باشند اصلاح آنها بسياردشوار است.چون خودشان را بى‏عيب ميدانند به پند و اندرز گوش‏نميدهند.هنگامى كه به برنامه‏هاى خانواده صدا و سيما گوش ميدهند اگرعيبى گفته شد كه در همسرشان وجود دارد،او را خوب مى‏فهمند و فورا به‏رخش ميكشند،ولى اگر عيبى گفته شد كه در خودش وجود دارد، اصلاتوجه نميكنند و خودش را از آن منزه و پاك ميداند.كتابهاى اخلاق‏خانواده را مى‏خرد و بهمسرش ميدهد كه بخواند و به وظائف خودش عمل‏كند ليكن در مورد خودش نيازى بخواندن كتاب نمى‏بيند.چون خودش راصد در صد بى‏عيب ميداند.خودپسندى بعض افراد ممكن است آنقدرعميق باشد كه حتى بيمارى خودپسندى خويش را نيز نبينند.

معلوم است كه اصلاح و حل مشكلات چنين خانواده‏اى بسياردشوار بلكه غير ممكن خواهد بود.با چنين وضعى يا بايد تا آخر عمر بااختلاف و دعوا و كدورت و رنج و عذاب زندگى كنند،يا به طلاق و جدايى‏و عواقب سوء آن تن در دهند.

بنابراين به همه خانواده‏هاييكه اختلاف دارند توصيه ميشود كه ازخودبينى و خودخواهى دست‏بردارند و حداقل احتمال بدهند كه ممكن است در وجود آنها نيز عيب و تقصيرى وجود داشته باشد.

در فرصت‏مناسب،بدون تعصب و خودخواهى،همانند دو قاضى با انصاف و امين باهم بنشينند،موارد اختلاف را در ميان بگذارند.بدون تعصب و قصد دفاع‏به سخن يكديگر خوب گوش دهند.هر يك از آنها بقصد اصلاح و بدون‏اغماض،قصور يا تقصيرات خود را يادداشت كند.آنگاه با هم تصميم‏بگيرند كه در اصلاح عيوب خودشان بكوشند.اگر ضرورت وجود تفاهم وحل اختلاف را واقعا احساس نمايند،بدين وسيله ميتوانند به تفاهم واقعى‏برسند و صفا و آرامش و محبت از دست داده را دوباره بازيابند.

و اگر خودشان را در اين باره ناتوان مى‏بينند مى‏توانند در ارجاع‏امر به يك داور آگاه و خيرانديش و با ايمان و مورد اعتماد و با تجربه‏تفاهم نمايند.و اگر اين داور يا داوران از خويشان نزديكشان باشد بهتراست.آن گاه بقصد اصلاح و بدون پرده‏پوشى تمام موارد اختلاف را بدون‏كم و زياد در اختيار داور قرار دهند،و از او بخواهند كه درباره آنان‏داورى كند.آنگاه خوب به سخنانش گوش دهند و اگر اشكالى داشتندتوضيح بخواهند.بقصد عمل نظرهاى او را يادداشت نمايند،و همه را مو به‏مو باجرا درآورند.و صفا و آرامش را دوباره به خانه باز گردانند. البته‏ترك لجبازى و خودخواهى و تن دادن به چنين داورى كار آسانى نيست‏ولى انسان انديشمندى كه به بقاء و ثبات و آرامش و انس خانوادگى علاقه‏دارد مى‏تواند چنين امرى را بر خويشتن تحميل كند و از ثمرات‏ارزشمندش بهره‏مند گردد.

پدر و مادر و خويشان نزديك عروس و داماد هم اگر به اختلاف‏آنها پى بردند،بهتر است‏بدون داد و فرياد و جانبدارى از يك طرف و تشديد اختلاف،موضوع ارجاع اختلاف را به يك داور امين و با تجربه وخير انديش،با آنها در ميان بگذارند و در اين باره ياريشان دهند.تا بيارى‏خدا اختلافاتشان برطرف گردد.

خدا در قرآن مى‏فرمايد:و چنانچه بيم آن را داريد كه جدايى و نزاع‏در بين زن و شوهر پيدا شود يك نفر داور از خويشان مرد و يك نفر ازخويشان زن برگزينيد.كه اگر قصد اصلاح داشته باشند خدا در ميان آنهاتوافق بوجود خواهد آورد.و خدا به همه چيز دانا و بر همه اسرار آگاه‏است (13) .

طلاق

با اينكه طلاق در نظر اسلام يك امر جائز و مشروعى است اما درعين حال،مبغوضترين و بدترين كارها است.امام صادق (ع) فرمود:

تزويج كنيد ولى طلاق ندهيد.زيرا از وقوع طلاق عرش خدا مى‏لرزد (14) .

حضرت صادق (ع) فرمود:خدا دوست دارد خانه‏اى را كه در آن‏عروسى واقع شود و بدش مى‏آيد از خانه‏اى كه در آن طلاق واقع شود.نزدخدا چيزى مبغوض‏تر از طلاق نيست (15) .

ازدواج كفش و جوراب خريدن نيست كه وقتى آن را دوست‏نداشت دورش بيندازد و كفش ديگرى بخرد.زناشويى يك پيمان مقدس‏انسانى و پيوند معنوى است.دو انسان با هم عهد و پيمان مى‏بندند كه تا آخر عمر يار و غمخوار و مونس هم باشند.به اعتماد همين پيمان مقدس‏است كه دختر پدر و مادر و خويشانش را رها كرده با صدها اميد و آرزو به‏خانه شوهر قدم ميگذارد و سرمايه عفت‏خويش را در اختيار او قرارميدهد.

به اعتماد همين پيمان ملكوتى است كه مرد مبالغ هنگفتى خرج عقدو عروسى و مرتب ساختن اسباب و لوازم زندگى ميكند و شبانه‏روز براى‏آسايش خانواده‏اش زحمت ميكشد. ازدواج هوسبازى نيست تا مرد و زن به‏اندك بهانه‏اى آنرا بر هم بزنند.درست است كه طلاق امر مشروعى است‏ليكن شارع مقدس اسلام جدا از آن نهى كرده است.

متاسفانه همين امر مبغوض در كشور اسلامى چنان شيوع پيدا كرده‏كه بنياد خانواده‏ها را متزلزل ساخته اعتماد زناشويى را سلب نموده است.

كارشناسان و محققان مؤسسه تحقيقات و مطالعات اجتماعى‏دانشگاه تهران،ايران را چهارمين كشور طلاق دانسته‏اند....از سال‏1337 تا 1347 مجموعا 400036 ازدواج بوقوع پيوسته است كه محاسبه‏يك چهارم جدايى 100009 طلاق در پى داشته است (16) .

طلاق جايز است اما جز در مواقع ضرورى نبايد از آن استفاده كرد.

پيغمبر اسلام (ص) فرمود:آن قدر جبرئيل درباره زنان به من سفارش كردكه گمان كردم جز در مورد ارتكاب زنا نبايد آنان را طلاق داد (17) .

اكثر طلاقهايى كه بين ما واقع مى‏شوند منشا درست و قابل توجهى‏ندارند.بلكه با بهانه‏هاى كودكانه و در اثر لجبازى زن يا شوهر انجام مى‏گيرند.يعنى موضوعات كوچك و بى‏اهميتى باعث طلاق مى‏شوند كه‏ارزش آنرا ندارند كه به خاطر آنها كانون مقدس زناشويى از هم بپاشدليكن نادانى و خودخواهى زن يا شوهر يك امر جزئى را چنان مهم جلوه‏ميدهد كه سازش را غير ممكن ميگرداند.

به نمونه‏هاى زير توجه فرماييد:

زن 24 ساله‏اى به نام...از شوهرش تقاضا ميكند كه سور مفصلى‏به پدر و مادرش بدهد و چون شوهر زير بار نمى‏رود تقاضاى طلاق ميكند (18) .

مردى به علت اينكه زنش دخترزا است‏با وجود 5 بچه او را طلاق‏ميدهد (19) .

زنى به علت اينكه شوهرش نيمچه عارف است و شوقى به زندگى‏ندارد تقاضاى طلاق ميكند (20) .

مردى به علت اينكه ميخواهد با يك زن ثروتمند ازدواج كندتقاضاى طلاق ميكند (21) .

زنى به علت اينكه شوهرش پولهايش را در آستر كتش پنهان كرده‏تقاضاى جدايى ميكند (22) .

منشا طلاقها غالبا از اين قبيل امور جزئى و غير قابل اهميت است‏كه اگر زن و شوهر با فكر و عاقبت‏انديش باشند نبايد بدانها ترتيب اثربدهند.

زن و مردى كه قصد جدايى دارند نبايد عجله كنند.بهتر است قبلاعواقب امر و آينده خويش را بخوبى بسنجند سپس تصميم بگيرند.

مخصوصا در دو مطلب بايد كاملا بينديشند:

مطلب اول-زن و مردى كه جدا مى‏شوند لابد در نظر دارند بعدابا ديگرى ازدواج كنند.مرد فكر ميكند همسرم را طلاق ميدهم و با زن‏ديگرى كه مطابق ميلم باشد ازدواج ميكنم،زن نيز فكر ميكند از شوهرم‏طلاق ميگيرم و با يك مرد ايده‏آل عروسى ميكنم.ليكن اين زن و مرد بايدبدانند كه در صورت جدايى بد سابقه مى‏شوند.هوسباز و خودخواه وبى‏گذشت و بى‏وفا معرفى مى‏شوند.مرد به خواستگارى هر زنى برود آن‏زن پس از تحقيق مى‏فهمد كه زن سابقش را طلاق داده بدين جهت‏به اواعتماد نخواهد كرد.پيش خود فكر ميكند از دو حال خارج نيست‏يا زن‏سابقش طلاق گرفته معلوم مى‏شود مرد خوبى نبوده است.يا اينكه اوهمسرش را طلاق داده معلوم مى‏شود عهد و وفا ندارد.

زنى كه از شوهرش طلاق ميگيرد بايد بداند كه كمتر مردى حاضرمى‏شود او را بگيرد.زيرا مردها فكر ميكنند اگر اين زن،زن خوب و باوفايى بود از شوهرش طلاق نمى‏گرفت.بدين جهت مرد براى‏خواستگارى هر زنى برود غالبا دست رد به سينه‏اش خواهد زد.زن نيز بايددر انتظار خواستگار در خانه بماند.اگر با همين حال تا آخر عمر بمانندبدبخت و سيه‏روز خواهند بود.مرد ناچار مى‏شود تا پايان عمر تنها وپريشان احوال زندگى كند.زن نيز ناچار است تا آخر عمر سر بار پدر ومادر يا ساير خويشان باشد.يا تنها و بدون مونس زندگى كند و در حسرت‏شوهر داشتن بسوزد و بسازد.در صورتى كه زندگى انفرادى بسيار دشوار و خسته‏كننده است.به طورى كه گاهى مرگ را بر آن ترجيح داده دست‏به‏خودكشى ميزنند.

زن جوان 22 ساله‏اى كه با وجود يك فرزند طلاق گرفته و به منزل‏پدرش رفته بود شب عروسى خواهرش دست‏به خودكشى زد (23) .

بر فرض اينكه مرد بتواند با تحمل خسارتهاى فراوان ودوندگيهاى زياد زن ديگرى بگيرد تازه معلوم نيست از همسر اولش بهترباشد بلكه غالبا بدتر خواهد بود.

به طورى كه اگر از مردم خجالت نميكشيد و برايش امكان داشت‏حاضر بود همسر دومش را طلاق بدهد و با همسر اولش آشتى كند.ليكن‏معمولا از كار گذشته و اين موضوع امكان‏پذير نيست.

مرد هشتاد ساله‏اى در دادگاه گفت:در حدود شصت‏سال پيش‏وقتى با زن اولم ازدواج كردم زندگى شيرينى داشتم ولى بعد از مدتها چون‏زنم بدرفتارى كرد طلاقش دادم.در طول اين مدت 97 زن ديگر به طورعقدى و صيغه گرفتم و طلاق دادم.پس از مدتها متوجه شدم كه زن اولم ازهمه با وفاتر بود.بعد از جستجو او را پيدا كردم.چون او هم مانند من ازتنهايى خسته شده بود موافقت كرد با هم ازدواج كنيم (24) .

مردى به علت اينكه زن دومش نمى‏توانست از دو فرزند زن اولش‏پرستارى كند او را طلاق داد و با زن مطلقه خود كه پنجسال پيش وى راطلاق داده بود ازدواج نمود (25) .

مطلب دوم-زن و شوهرى كه در صدد جدايى هستند اگر داراى‏فرزند هستند بايد بفكر آنها نيز باشند.آسايش و خوشى بچه در اينست كه‏پدر و مادرش با هم باشند تا او زير سايه پدر و در دامن عطوفت مادرپرورش يابد.

اگر اين زندگى مشترك از هم پاشيد كانون اميد بچه واژگون گشته‏دوران خوشى او خاتمه مى‏يابد.اگر پدر از او نگهدارى كند از مهر ومحبتهاى بى‏شائبه مادر محروم ميگردد و بسا اوقات زير دست نامادرى‏مى‏شود.تكليف نامادرى هم روشن است.زيرا او از بچه هووى سابق‏خودش خوشش نمى‏آيد و او را مزاحم و سربار خويشتن محسوب ميدارد.

لذا تا بتواند او را اذيت و آزار ميكند.پدر هم جز سكوت و صبر و حوصله‏چاره‏اى ندارد.

عروس 14 ساله‏اى كه خودكشى نموده بود در بيمارستان گفت:

يك ساله بودم كه پدر و مادرم از هم جدا شدند.و بطورى كه شنيده‏ام پدرم‏يك سال و نيم بعد با زنى ازدواج كرده كه هم اكنون با هم زندگى مى‏كنند.

زن پدرم مرا مرتب كتك ميزد حتى چند بار تنم را با سيخ كباب داغ كرد...

پدرم با اينكه از نظر مادى وضع خوبى داشت مانع مدرسه رفتنم شد ومجبور شدم هميشه حسرت درس و كتاب را بخورم.يك ماه قبل پدرم باتهديد و زور مرا به عقد مرد 45 ساله‏اى در آورد (26) .

دختر ده ساله‏اى به نام...به مددكاران اجتماعى گفت:درست‏به‏يادم نيست ولى همين قدر ميدانم كه يك شب پدر و مادرم دعوايشان شد.

روز بعد مادرم رفت و چند روز بعد پدرم مرا به عمه‏ام سپرد.مدتى نزدعمه‏ام بودم.تا اينكه اين پيرزن مرا از عمه‏ام گرفت و به تهران آورد.چند سالى است نزد او نگهدارى مى‏شوم و آن قدر رنج مى‏برم كه ديگرنمى‏خواهم به خانه او بروم.خانم آموزگار گفت:امسال‏مثل هميشه سال تحصيلى آغاز شد و دبستان مهام از عده‏اى ازدانش‏آموزان نام‏نويسى كرد...اين دختر هم يكى از آنان بود.ولى در كلاس‏آرام نبود.نمى‏توانست درس بخواند.دائم مانند اشخاص مريض سرش راميان دستهايش ميگذاشت و بفكر فرو مى‏رفت.حتى چند روز بعد از ظهركه مدرسه تعطيل شد در گوشه‏اى از حياط مدرسه نشست و هر چه اصراركرديم به خانه برود قبول نكرد.پريروز علت‏به خانه نرفتن او را پرسيدم.

گفت:نزد زنى به نام...نگهدارى مى‏شوم.پيرزن مرا اذيت ميكند و ديگرنمى‏خواهم به خانه او باز گردم.پرسيدم پدر و مادرت كجا هستند؟چنددقيقه گريست‏سپس گفت:آنها از هم جدا شدند و پدرم مرا به آن پيرزن‏سپرده است (27) .

دختر 13 ساله‏اى به نام...در تراس يكى از باغات دروس خود راحلق‏آويز كرد.اين دختر با دو برادر خود در اين باغ زندگى ميكرد.

برادرش گفت:پدر و مادرم سه سال پيش از هم جدا شدند.مادرم با مردديگرى ازدواج كرد و پدرم نيز دو ماه پيش فوت شد.من ساعت 5/6 بعد ازظهر ديروز وقتى به خانه آمدم مشاهده كردم خواهرم خود را حلق‏آويز كرده‏است (28) .

و اگر مادر سرپرستى فرزندش را به عهده بگيرد آن طفل معصوم از سرپرستى و مراقبت پدر محروم ميگردد و بسا اوقات زير دست ناپدرى‏واقع مى‏شود.

مادرى به كمك شوهر جديدش دست و پاى پسر بچه هشت‏ساله‏خود را در اتاق در بسته‏اى به تختخواب بستند و به گردش رفتند.وقتى‏برگشتند ديدند اتاق آتش گرفته و بچه سوخته است. (29)

با وقوع طلاق كانون گرم خانواده از هم پاشيده ميشود و فرزندان‏آن خانواده بى‏سرپرست و بى‏پناه ميگردند و گاهى پدر و مادر در اثرلجبازى و خودخواهى به كلى آن افراد بيگناه را رها مى‏سازند.چهاركودك 12 و 9 و 6 و 4 ساله سرگردان به پاسگاه متحصن شدند.پسربزرگ گفت: مدتى قبل پدر و مادرمان بر اثر اختلاف و دعواهاى‏شبانه روزى از هم جدا شدند و ديگر هيچكدام حاضر نيستند سرپرستى مارا قبول كنند. (30)

وقتى اطفال بيگناه سرپرست‏خويش را از دست دادند و پناهگاهى‏نداشتند غالبا ولگرد و هرزه مى‏شوند و در اثر بى‏تربيتى و عقده‏هاى روحى‏ممكن است در زمان كودكى يا بعد از بزرگ شدن دست‏به دزدى و قتل وجنايت‏بزنند.

چنانكه آثار آن در صفحات مجلات و روزنامه‏ها منعكس ميگردد،اطلاعات مى‏نويسد:

در تحقيق كه از كانون اصلاح و تربيت كودكان ديديم از 116 نفرجوان بزهكار كانون،هشتاد نفرشان نامادرى داشتند و اغلب دليل انحراف خود را وجود نامادرى و سختگيريهاى او ذكر كرده‏اند. (31)

آقاى محترم،و خانم گرامى براى رضاى خدا و به خاطر فرزندان‏بيگناهتان فداكارى كنيد، گذشت داشته باشيد،بهانه‏جويى نكنيد،ازهوسبازى دست‏برداريد،عيوب كوچك را ناديده بگيريد،لجاجت وستيزه‏گرى بخرج ندهيد،در عواقب كار خودتان و فرزندان بيگناهتان‏خوب بينديشيد،آنها تقصير ندارند.

به چشمهاى فرو رفته و چهره افسرده آنان ترحم كنيد.

اين افراد بيگناه از شما انتظار دارند آشيانه آنها يعنى كانون گرم‏خانوادگى را از هم نپاشيد و آن جوجه‏هاى بى پر و بال را پراكنده وسرگردان نسازيد.

اگر به خواسته درونى آنان توجه نكنيد و دلشان را بشكنيد آه و ناله‏آنان بى‏اثر نخواهد بود روى سعادت و خوشبختى را نخواهيد ديد.

پاورقى:‌


1- اطلاعات 28 بهمن ماه 1350.
2- وسائل ج 15 ص 97
3- وسائل ج 15 ص 96
4- وسائل ج 15 ص 99
5- اطلاعات 2 مرداد ماه 1351
6- اطلاعات 14 تير ماه 1349
7- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
8- سوره نحل آيه 58
9- مستدرك ج 2 ص 615
10- مستدرك ج 2 ص 614
11- وسائل ج 15 ص 100
12- سوره نساء آيه 35
13- مكارم الاخلاق ص 225
14- وسائل ج 15 ص 267
15- اطلاعات 26 بهمن ماه 1350
16- مكارم الاخلاق ص 248
17- اطلاعات 12 اسفند ماه 1350
18- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
19- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
20- اطلاعات 8 اسفند ماه 1350
21- اطلاعات 16 اسفند ماه 1350
22- اطلاعات 17 اسفند ماه 1348
23- اطلاعات 21 بهمن ماه 1348
24- اطلاعات 8 ديماه 1348
25- كيهان 29 آبان 1348
26- اطلاعات 28 مهر ماه 1348
27- اطلاعات 4 بهمن 1351
28- اطلاعات 7 خرداد 1349
29- اطلاعات 18 بهمن 1348
30- اطلاعات 22 اسفند ماه 1350