با چه كسي ازدواج كنيم ؟

اسدالله داستاني بنيسي

- ۴ -


با چه كسى ازدواج كنيم ؟ زن خوب و شايسته و زن بد و ناشايست

در مقدمه كتاب گفته شد كه مسئله ازدواج و انتخاب همسر از مهمترين مسائل حياتى است و پيوند زناشوئى در زندگى انسانها نقطه عطفى است كه ممكن است صدها پيروزى و كاميابى و يا شكست و ناكامى در پى داشته باشد، لذا بايد هر كسى در انتخاب همسر شايسته كوشش و دورنگرى لازم را بعمل آورد كه تا ضامن خوشبختى و سعادت آينده اش گردد.
بزرگان دين ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين با بيانات زيبا و شيوا توجه پيروانشان را به اين امر حياتى معطوف داشته در ضمن روايات متعددى نقش همسر خوب شايسته و بد ناشايست را در زندگى انسانها خاطرنشان ساخته و راهنمائيهاى لازم را در اين باره متذكر شده اند:
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمو:
((يكى از تقديرهاى الهى براى مرد مسلمان كه حال او را اصلاح مى كند اين است كه زنى قسمت او كند كه هر وقت شوهر او را ببيند شاد و خرسند گردد و در غياب او بر آبرويش را نگهدارد و در حضورش فرمان او را ببرد)).(81)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((چهار چيز نشان خوشبختى مرد است :
1- زنش پارسا و پرهيزكار باشد. 2- فرزندانش نيكوكار باشند. 3- معاشرانش صالح باشند. 4- روزى خويش را در شهر خويش بدست آورد)).(82)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((چهار چيز است كه هر كس از آن بهره دارد از نيكى دو جهان بهره ور است : 1- زبانى كه ياد خدا كند. 2- قلبى كه سپاس پروردگار گذارد. 3- تنى كه بر بلا صبور باشد.4- زنى كه به ناموس و مال وى خيانت نكند)).(83)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((مى خواهى تو را از بهترين گنجينه مرد خبر دهم ؟ زن پارسا و صالحه وقتى شوهرش به او نگرد شاد و مسرور مى شود، همين كه به او فرمان مى دهد اطاعت مى كند و هنگام غيبت و نبودن شوهر (ناموس ) و امانت او را خوب محافظت مى كند)).(84)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
مى خواهيد شما را از زنانى كه اهل بهشتند خبر دهم ؟ زن مهربان و وفادارى كه فرزند زياد به دنيا آورد؟ و با شوهرش (اگر ناراحتى پيش ‍ آمد) زود آشتى كند، و همين كه بدى كرد به شوهرش گويد: اين دست من در دست توست (يعنى من در اختيار توام ) چشم بر هم نمى گذارم تا از من راضى شوى .(85)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
زن پارسا و صالحه اى كه ديدار او شوهرش را خوشحال كند مايه خوشبختى ، مرد و زن بد و زشت خويى كه ديدارش شوهر او را غمگين سازد مايه بدبختى مرد است .(86)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
بهترين زن آن است كه وقتى شوهرش او را ببيند خوشحال شود و وقتى فرمان دهد اطاعت بر دو تن خويش و مال شوهرش را در غياب او حفظ و محافظت كند.(87)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
آن حضرت فرمود:
دنيا متاعى است و بهترين متاع آن زن پارسا و پرهيزكار است .(88)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
ديد زن خوبرو و سبزه بينايى (چشم ) را زياد مى كند.(89)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
بهترين زنان شما زن بچه آور و مهربان است كه شريك و مطيع شوهر باشد اگر از خدا بترسد، و بدترين زنان شما آرايش كنان و متكبرانند و آنان منافقانند و از آنها جز به اندازه كلاغى كه خط سفيد به گردن دارد به بهشت نمى روند.(90)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((پنج چيز از مصائب دنياست كه يكى از آنها زن بد و بداخلاق است )).(91)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((زن را براى چهار چيز مى گيرند: مال شرف جمال دين ، تو زن دين دار بجوى و بگير)).(92)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((براى نطفه هاى خود محل مناسب انتخاب كنيد و از اشخاص ‍ همشاءن خود زن بگيريد و به آنها زن بدهيد)).(93)
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت فرمود:
((براى نطفه هاى خود جاى مناسب انتخاب كنيد، زيرا زنان نظير برادران و خواهران خود فرزند بدنيا مى آورند)).(94)
از امام صادق عليه السلام ، آن حضرت فرمود:
((زن بمنزله (طوق ) قلاده اى است كه در گردن خود مى افكنى ، پس ‍ دقت كن كه چگونه قلاده براى خود انتخاب مى كنى و آن حضرت فرمود: زن خوب و صالحه را با طلا و نقره بخواهى قيمت كنى قابل مقايسه نيست و او از همه جواهرات جهان با ارزش تر است ، ولى زن بد و غير صالحه بمشتى خاك هم نمى ارزد، كه مشتى خاك هزاران بار بهتر از زن بد و ناشايست است )).(95)
از امام صادق عليه السلام ، آن حضرت فرمود:
شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: همسرم از دنيا رفته كه زنى همدم و همساز بود (خدايش رحمت كند) اينك به فكر همسر ديگرى هستم (چگونه زنى انتخاب كنم ؟) امام صادق عليه السلام فرمود: خوب دقت و توجه كن ببين خود را در دام كه مى افكنى ؟ و چه كسى را شريك مال و آگاه بر دين و محرم اسرار خود مى كنى ؟
اگر از اين كار ناگزيرى دوشيزه اى پيدا كن كه نيك رفتار و خوشخوى باشد، سپس آن حضرت فرمود:
زنان چنان هستند كه اين شاعر وصف كرده :(96)
الا ان النساء خلقن شتى
فمنهن الغنيمة والغرام
و منهن الهلال اذا تجلى
لصاحبه و منهن الضلام
فمن يظفر بصالحتهن يظفر
فمن يعثر فليس له انتقام
يعنى :
خداوند زنان را گوناگون آفريده است
بعضى غنيمت ارزنده و دلربايند
بعضى ها چون ماه يكشبه جلوه مى كنند
در برابر شوهر، بعضى چون شب تاريكند
هركس زنى شايسته بچنگ آرد پيروز گردد
هر كس بخطا رود گرفتار شود و چاره ندارد
به مصداق شعر:
زن بد در سراى مرد نيكو
هم در اين عالمست دوزخ او
زينها از قرين بد زينهار
و قنا ربنا عذاب النار
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : آن حضرت فرمود:
((بهترين زنان شما زنى است كه بچه آور، و مهربان ، پاكدامن و صالحه باشد و نزد فاميلش عزيز و محترم و در مقابل شوهرش متواضع و فروتن باشد، و براى شوهر خود زينت كند و نسبت به ديگران موفر و بى اعتناء باشد، و حرف شوهرش را بشنود و مطيع امر او باشد و به فرمان او گردن نهد و در خلوت در اختيار وى باشد)).(97)
از اميرالمؤ منين عليه السلام :
على عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما پنج قسمند!
گفتند: يا اميرالمؤ منين آنها را بيان كنيد؟
فرمود: 1- سهل گير، 2- نرمخو، 3- رام ، 4- زنى كه چون شوهرش ‍ خشمگين شد نيارامد تا رضايت او را فراهم كند، 5- زنى كه در غياب شوهرش حيثيت او را نگهدارد، اين زن اگر چنين كند از كاركنان و عمال الهى است ، از لطف خدا نااميد نگردد.
سپس آن حضرت اضافه كرد و فرمود: اين زنان برخى پر بركتند و بعضى پربچه اند يكى در دامان يكى در شكم دارند و بعضى نسبت به شوهر بداخلاقند، بعضى همانند غلهاى پر شپشند (در اصطلاح عوام گويند چون شپشى بجانم افتاده ) كه خداوند بگردن هر (بخت برگشته اى ) كه بخواهد مى افكند.(98)
از امام محمد باقر عليه السلام ، آن حضرت فرمود:
مردى به حضور پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آمد و در كار ازدواج با آن حضرت مشورت كرد، حضرت فرمود: آرى زن بگير ولى زن با ايمان خداشناس ، خدايت خير دهد! زن شايسته مانند غراب (اعصم ) كمياب و يا (ناياب ) است .
آن مرد پرسيد: غراب اعصم چيست ؟
فرمود: كلاغى كه يك پايش سفيد باشد.(99)
از امام صادق عليه السلام ، آن حضرت فرمود:
((بهترين زنان شما زنى است كه هرگاه خشمگين شود و يا شوهر خود را بخشم و غضب آورد، به شوهر گويد دست من در دست توست يعنى (من تحت فرمان توام ) تا از من راضى نشوى خواب را به چشمانم راه نمى دهم )).(100)

از ازدواج با اينگونه زنها حذر كنيد

در حديث معتبر از رسول گرامى اسلام محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت از زيد بن ثابت پرسيد: آيا ازدواج كرده و زن اختيار نموده اى ؟
زيد بن ثابت جواب داد: نه ، هنوز يا رسول الله .
حضرت فرمود: اى زيد زن بگير تا پاكدامن بمانى ، ولى با پنج (نوع ) زن ازدواج نكن .
زيد گفت : آنها كدام زنان هستند يا رسول الله !؟!
فرمود: عبارتند از (شهبرة )، (لهبرة )، (نهبرة )، (هيدرة )، و (لفوت ).
زيد عرض كرد: يا رسول الله ، اينها كه فرموديد، من نمى دانم يعنى چه ؟!
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مگر شما عرب نيستيد؟!؟
(شهبرة ) به زنى مى گويند كه كبود رنگ و آبى چشم و بدزبان و بى حيا و هر چه به دهنش آيد بگويد.
(لهبرة ) به زنى مى گويند بلند قامت و لاغر اندام (كم عقل ) باشد.
(نهبرة ) به زنى مى گويند كه كوتاه قد و بد قيافه و زشت (سخن ) باشد.
(هيدرة ) به زنى مى گويند كه پير سالخورده و حيله گر و مكاره باشد.
(لفوت ) به زنى مى گويند كه از قبل فرزند يا فرزندانى داشته باشد.
باز هم از نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه به زيد بن ثابت فرمود: اى زيد زن بگير كه ازدواج كردن و زن گرفتن مايه بركت و مزيد عفت است ، ولى از ازدواج با دوازده (نوع ) زن پرهيز كن .
زيد گفت : آنها را براى من معرفى كن يا رسول الله ؟!
حضرت فرمود:
(هنفصة ): زنى كه سليطه باشد.
(عنفصة ): زنى كه پر حرف و بدبو باشد.
(شهبرة ): زنى كه كبود رنگ و آبى چشم و بدزبان باشد.
(سقلقية ): زنى كه از (عقب ) از دبرش حيض ببيند.
(مذبوبة ): زنى كه كم عقل و يا ديوانه بوده باشد.
(مذمومة ): زنى كه ذم شده و نكوهيده باشد.
(حنانة ): زنى كه مرتب از شوهر سابقش ياد كند.
(منانة ): زنى كه با مال و ثروت خود بر شوهرش منت گذارد.
(رفثاء): زنى كه بد سخن و فحاش و بدگو باشد.
(هيدرة ): زنى كه پير فرتوت و حيله گر باشد.
(ذوقناء): زنى كه به عمل جنسى و آميزش بى رغبت باشد.
(لفوت ): زنى كه از شوهر قبلى خود فرزند داشته باشد.
باز هم در حديثى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است فرمود: آيا خبر ندهم شما را به بدترين زنها، و آن زنى است كه در نزد كسان خود خوار و ذليل و نسبت به شوهر عزيز باشد و عقيم و كينه دار باشد و از كار زشت و قبيح كناره نجويد و در غياب شوهرش ‍ زينت كند و در حضور شوهر زينتش را از او بپوشاند و حرف او را نشنود و فرمان او را اطاعت نكند و در خلوت از شوهرش تمكين ننمايد عذر شوهرش را نپذيرفته و اگر خلافى از او صادر شد آن را نقل مجالس ‍ كند.
و همچنين آن حضرت فرموده :
بدترين زنان شما زن نازا، كثيف ، لجباز، و نافرمانى است كه در چشم فاميلش حقير و در نظر خود عزيز باشد و نسبت به شوهر خود سركش و نافرمان و با ديگران رام و تسليم و خوش صحبت باشد.
باز از آن حضرت نقل شده است فرمود: از ازدواج با زنان كودن و (بى حيا) بپرهيزيد كه همنشينى آنها بلاء و فرزندشان تباه است .
(يعنى : او با كارهاى خود فرزند را تباه مى كند).
و مكروه است اختيار كردن زن (عقيم ) و (احمق ) و (ديوانه ) و (زن پير) را كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((سه چيز انسان را تباه مى كند و بدن او را خراب كرده و گاهى باعث قتل او مى شود:
(1). با شكم سير به حمام رفتن ، (2). با شكم پر آميزش كردن . (3). با زن پير ازدواج نمودن )).
حكماى عرب نيز گفته اند كه از پنج زن بايد حذر كرد:
(حنانة )، (منانة )، (انانة )، (كية القفا)، و (خضراء الدمن ).
اما حنانة : زنى است كه او را فرزندانى از شوهر قبل بوده باشد و پيوسته از مال شوهر بر آنها مهربانى كند.
اما منانة : زنى است ثروتمند كه با مال خود به شوهرش منت گذارد.
اما انانة : زنى است كه پيش از اين شوهرى داشته و او از شوهر فعليش ‍ بهتر بوده و اكنون پيوسته از اين شوهر به شكايت وانين باشد.
اما كية القفا: زنى است كه غير عفيفه باشد كه شوهر او را از هر محفلى كه غايب شود، مردمان به ذكر او داغى بر قفاى آن مرد نهند.
اما خضراءالدمن : زنى است زيبا از اصلى بد، كه او را تشبيه كرده اند به سبزه مزبله .(101)

ده دستور شوهر دارى به همه دخترهاى جهان

اين دستورات مادرى است كه به دختر خود هنگامى كه مى خواستيد او را نزد شوهرش برند.
صاحب كتاب (رياض الانس ) در كتاب خود مى نويسند:
دخترى را از عرب شوهر دادند چون خواستند او را نزد شوهر برند مادرش نزد او آمد و گفت :
بدان اى دختر من ، اگر دخترى از شوهر بى نياز بود هر آينه تو از همه زنان بى نيازتر بودى از شوهر، لكن زنان از براى مردان خلق شده اند چنانكه مردان از براى زنان مخلوق گشته اند، اى دخترك من همانا تو از آشيانه خود مفارقت كرده و بسوى آشيانه كسى مى روى كه نمى شناسى او را، و بسوى قرينى حركت مى كنى كه تا حال با او الفت نگرفته اى ، پس يادگير از من ده خصلت (دستور) را كه باعث بلندى درجه و شرف تو گردد نزد شوهرت (او هميشه تو را دوست مى دارد):
اول : آنكه در خانه شوهرت به قناعت رفتار كنى كه قناعت سبب راحت دل است .
دوم : آنكه حرف شوهر خود را بشنو و امر او را اطاعت كن ، چه سمع و طاعت زن براى شوهر سبب خوشنودى پروردگار عزوجل است .
سوم : آنكه پيوسته در صدد باش كه موضعى را كه شوهر در تو نظر مى كند قبيح و زشت نباشد.
چهارم : آنكه خود را خوشبو كن خصوصا آن موضعى كه شوهر مى بويد كه مبادا بينى او بوى كريه و بد بشنود.
پنجم : آنكه تعهد كن از او در وقت طعام ، پس هنگامى كه گرسنه مى شود طعام را زود حاضر كن كه حرارت گرسنگى او را از جا بدر كند.
ششم : آنكه هنگام خواب او ساكن باش و حركت صدا مكن كه ببريدن خواب سبب غضب او خواهد شد.
هفتم : آنكه خانه و مال او را حفظ كن .
هشتم : آنكه خشم و خويشان او را پيوسته مراعات كن كه اين كار از محاسن تدبير است .
نهم : آنكه راز او را(هرگز) فاش مكن .
دهم : آنكه نافرمانى مكن او را وگرنه سينه او از خشم و كينه تو پرخواهد شد.
و پس از همه اين خصال وصيت مى كنم ترا هنگامى كه شوهرت دلش ‍ مقروح و سينه اش مجروح است تو از خود دور كن اين صفت را، و نيز هنگامى كه خوشحال و خرم است از خود دور كن غم و غصه را كه باعث كدورت عيش و برطرف شدن خرمى او مى شود و پيوسته او را گرامى دار، و با او موافقت كن ، و اختيار كن خوشنودى او را، و ميل او را بر ميل خود (ترجيح ) ده و در سختى و تنگى روزگار صبر كن و بساز والله معكل (خدا با توست ).
(بارك الله بر اين مادر كه توصيه هاى خوبى به دخترش ‍ كرد.(102)

شعار جالب و لطيف در نصيحت مادر بدختر

مادرى مى گفت :
مادر مى گفت روزى اين سخن با دختر
اى كه در كاشانه ام همچون فروزان اخترى
من تو را چون جان شيرين دوست دارم دخترم
تو بنزد مادرت ارزنده تر از گوهرى
سالها نازنين چون باغبان پروردمت
اى بسا شبها شدم از خواب و آسايش برى
خواهم اكنون پندها آويز گوشت كنم
پند مام خويش را جانا به خوارى ننگرى
دخترم نيكى و پاكى را شعار خويش ساز
نيكى و پاكى بود آئين هر پيغمبرى
از بد و نيك مى كارى همان را بدروى
اين سخن ها را نپندارى عزيم سرسرى
تا توانى قدر ساعات و دقايق را بدان
كسب دانش كن كه نبود به ز دانش زيورى
چونكه دانشور شدى بايد كه باشى پارسا
پارسائى واجب است از بهر هر دانشورى
او هوسها دور باش و از خدا غافل مباش
زانكه نبود جز خدا اندر دو گيتى ياورى
از تو مى خواهم كه مورى را نيازارى ز خود
ور خطا ديدى ز ياران از خطاشان بگذرى
با همه اهل جهان مهر و محبت پيشه كن
آنچه نپسندى به خود مپسند آن بر ديگرى
عفت و پرهيزكارى را ز قرآن يادگير
سوى نيكى ها نباشد به ز قرآن رهبرى
دخترم با اين سخنها من ترا آموختم
راه و رسم زندگى آئين كودك پرورى
تا تو هم روزى بياموزى به فرزندان خويش
شيوه يزدان پرستى عشق و مهر مادرى
(اين اشعار را از كتاب گلهاى ارغوان نوشتيم ).

زنان جهان بخوانند و از آن ايمان تعليم گيرند

اصمعى كه يكى از تاريخ نويسان جهان عرب است نوشته هاى خود را بوسيله جهانگردى جمع آورى مى كرد، مى نويسد:
وقتى از بيابانى مى گذشتم سخت تشنه و گرسنه شدم و از آب و غذا عارى بودم تا اينكه چشمم به يك خيمه اى افتاد، خود را به آنجا رسانيده و اجازه ورود خواستم ، زنى بسيار جميله و زيبائى كه در حسن و وجاهت كم نظير بود مرا اجازه ورود به آن خيمه را داد وقتى ديد كه من خيلى تشنه و گرسنه هستم مرا احترام نموده و آب و غذائى برايم تهيه كرد و با ادب تمام آنها را پيش من آورد، و من مشغول خوردن شدم و از حسن زيبائى و ادب و احترام آن زن در تعجب بودم كه ناگاه مردى زشت رو و كريه منظر و بدشكل و سياه رنگ از صحرا رسيده و وارد آن خيمه شد، ديدم كه آن زن زيبا به استقبال او شتافت و بارش را گرفت و عرق از پيشانى او خشك كرد و با آب سرد پاهاى او را تا زانو شستشو داد، و با احترام تمام به خدمتگذارى آن مرد مشغول شد، فهميدم كه آن مرد شوهر آن زن است .
وقتى خواستم از خيمه بيرون آيم و دنبال كار خود بروم ، از خدمات آن زن تشكر كرده و به او گفتم كه من يك مورخ هستم و هرچه ببينم در كتاب خود مى نويسم ، تو بر من بگو چگونه با اين زيبائى و حسن ادب به معاشرت اين مرد (كريه المنظر) راضى شده و با آن زندگى مى كنى !؟
در جوابم گفت : حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده ام كه فرموده : ايمان دو نصف است نصفى (صبر) و نصفى (شكر) و من بخاطر اينكه ايمانم كامل شود اين زندگى را با اين مرد به پايان مى برم وقتى به حسن و زيبائى خود نظر مى كنم شكر خداى را بجا مى آورم و وقتى به كريه بودن شوهرم مى نگرم صبر مى نمايم تا آنكه هر دو نصف ايمان من كامل گردد.
اصمعى گويد: من از اين قضيه و از ايمان آن زن تعجب كرده و از خيمه آنها بيرون آمدم .(103)

زنان جهان ، عفت و شهامت را از اين بانو ياد بگيرند

صاحب كتاب (رياض الاءنس ) در كتاب خود مى نويسد: يكى از خلفاء بنى عباس در اثر عصيان و نافرمانى اهالى بلخ ، شخصى را از بغداد فرستاد به بلخ كه از اهالى آن شهر مبلغى پول بعنوان جريمه بگيرد تا ديگر عصيان و نافرمانى ننمايند چون فرستاده خليفه از اهل بلخ پول را در خواست نمود روزگار بر آنها تنگ گشت .
پس زنان خود را فرستادند براى شفاعت بنزد زن حاكم شهر بلخ كه بنام (داود بن على ) بود چون زنها قضيه را اظهار كردند زن حاكم بر احوال آنها رقت نموده پيراهن خود را كه مرصع به جواهرات گوناگون بود و قيمتش بيشتر از آن وجهى بود كه خليفه خواسته بود به زنها داد و آن را به نزد ماءمور خليفه آوردند و تقاضاى عفو كردند، ماءمور پيراهن را برداشت و از بلخ خارج و كيفيت را به خليفه رسانيد، و خليفه از شنيدن آن قضيه بسيار خجالت كشيد و گفت : نمى شود زنى از رعاياى من كريم تر از من باشد، فورا دستور داد به آن ماءمور كه برگرد به بلخ و آن پيراهن را به آن زن رد نما، و از اهالى بلخ آن وجه را هم نگير و عصيان آنان را گذشت كن .
چون ماءمور به بلخ مراجعت نمود و مردم بلخ را عفو كرده و پيراهن آن زن را پس داد، زن گفت : آيا خليفه به پيراهن من نگاه كرد؟!
ماءمور گفت : آرى .
زن گفت : ديگر من آن پيراهنى كه چشم نامحرم بر آن افتد نمى پوشم .
پس آن پيراهن را دستور داد فروختند، از وجهش مسجدى در بلخ ساختند و يك سوم از قيمت آن پيراهن از بناى مسجد زياد آمد، دستور داد آن پول را در زير يكى از ستونهاى مسجد گذاشتند كه در وقت حاجت در آورده به تعمير مسجد صرف نمايند و مسجد جامع بلخ از وجه آن پيراهن است .
خدا چنين بانوئى را رحمت كند.

تعليم اطاعت شوهر از اين بانو

در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: مردى از انصار در زمان نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مسافرت نمود، و با زوجه اش عهد كرد بر اينكه تا در سفر است او از منزل خارج نشود تا آنكه او بازگردد، زن قبول نمود، شوهر به سفر رفت .
پس از چند روز پدر آن زن مريض شد، فرستاد بسوى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم (جريان را نقل كردند) و سپس آن زن از آن حضرت خواست كه به عبادت پدرش برود، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در خانه بنشين و اطاعت امر شوهر خود بنما، سپس مريضى پدرش شدت پيدا كرد باز زن كسى را بسوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و از آن حضرت اذن خواست كه به عيادت پدرش ‍ برود، (كه در حال مرگ است ) باز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
در خانه بنشين و اطاعت امر شوهر خود بنما.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: پس پدرش از دنيا رفت و زن مردن پدر را شنيد، مجددا به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و جريان را گفته و طلب اجازه كرد كه پدرم از دنيا رفته آيا اجازه مى دهيد كه براى نماز او شركت كنم ؟
حضرت اجازه نداد و فرمود: بنشين در خانه و اطاعت امر شوهر خود را بكن .
آن زن هم امتثال امر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كرده و از خانه خارج نشد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پس دفن كردند پدر آن زن را، سپس ‍ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مژده و بشارت فرستاد براى آن زن به اينكه خداوند متعال آمرزيد تو و پدرت را بواسطه اطاعت تو از امر شوهرت .(104)
چه خوب است كه همه زنها در اطاعت امر شوهر اين چنين باشند.

نتيجه اين داستان را خوب بخاطر بسپاريد

در زمان حكومت (آل بويه ) در كرمان گنجى يافتند كه آن عبارت بود از يك صندوق طلائى و مرصع و تزئين شده از جواهرات گوناگون ، در آن را باز نكرده به حكومت خبر دادند كه همچنين صندوقى پيدا شده ، پادشاه خود به كرمان آمده و سر صندوق مطلا حاضر شد و دستور داد كليد آورده و در صندوق را باز كرده و حقه اى در آن صندوق ديدند كه در توى آن حقه دو عدد (جو) خيلى بزرگ وجود داشت وقتى آنها را وزن كردند هر يكى از آن جوها چند مثقال وزن داشت .
پادشاه خيلى از اين كار متعجب شد كه يعنى چه ؟! در يك صندوق مطلا كه قيمت آن بيش از حد و حصى است و دو جو بزرگ در درون آن به اين بزرگى براى چيست ؟!؟ و دستور داد كه منطقه و يا شهر را بگردند پيرى را كه پيرتر از او كسى نباشد پيدا كنند و بياورند تا پادشاه ماجراى اين صندوق و آن دو جو بزرگ را از او بپرسد.
ماءموران پادشاه همه جا را گشتند و پيرى را كه پشتش (كوش ) از فرتوتى چون دال خميده شده بود و سر بر زمين نهاده بود پيدا كرده و پيش ‍ پادشاه آوردند.
پادشاه از آن پيرمرد فرتوت پرسيد: آيا از ماجراى صندوق و جوهائى كه پيدا شده است اطلاعاتى دارد؟!؟
پير جواب داد: (نه ) من چيزى در اين باره نمى دانم ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند.
پادشاه گفت : آيا تو با اين سن و سال و شكستگى پدرت زنده است ؟!؟
پيرمرد جواب داد: آرى به فلان محله برويد و در فلان خانه مرد (كهلى ) نيمه سنى را خواهيد يافت كه او پدر من است !
پادشاه ماءمورانش را دنبال او فرستاد و آنها به محله ياد شده رفته و آن مرد (كهل ) را مشاهده كردند كه سنش از پنجاه بيشتر به نظر نمى رسيد او را پيش پادشاه آوردند.
پادشاه از ديدن او كه آيا حقيقتا پدر آن مرد است تعجب كرده و از او پرسيد: آيا آن مرد پير شكسته فرزند توست ؟!؟
جواب داد: بلى او پسر من است !
پادشاه ماجراى صندوق و جوها را از او پرسيد. او در جواب گفت : من هم چيزى درباره آنها نمى دانم ، ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند!
پادشاه و اطرفيان او همه تعجب كرده و گفتند: مگر پدر تو زنده است ؟!؟
او جواب داد: بلى ، او در فلان محله است بسراغش برويد و او را كه مثل يك جوان سى ساله است خواهيد يافت و او پدر من و جد پسر من است !
پادشاه ماءمورانش را به سراغ او فرستاد و او را حاضر كردند، پادشاه ديد كه او جوانى است شاداب و هنوز موهايش سفيد نشده و طراوت از سر و صورتش فرو مى ريزد.
پادشاه از ديدن اين (پدر و پسر و نوه ) خيلى تعجب كرد و قبل از اينكه از ماجراى صندوق و آن دو حبه جو (بزرگ ) سئوال كند از ماجراى خود اينها سئوال كرد كه چگونه پدر بزرگ آن چنان جوان و شاداب مانده و پسرش چون نيمه سن ها (كهل ) هست و نوه او پيرفرتوت و شكسته شده است !
اين سئوال را از آن مرد جوان كه از آنها بزرگتر بود كرد، آن مرد جوان گفت :
پادشاها، داستان ما منوط به زنان ماست ، من زنى دارم ، نجيبه و عفيفه و صالحه ، هيچگاه حاضر نمى شود من رنجيده خاطر شوم و لحظه اى محزون گردم ، او هميشه در اطاعت من است اگر هزار كارش فرمايم ، او اطاعت كرده و هرگز روى ترش نمى كند و اگر ناراحت شوم سعى بليغ مى كند كه هر چه زودتر ناراحتى مرا مبدل به راحتى و سرور كند و او هميشه قلب مرا شاد مى گرداند، اين است كه چنين شاداب و جوان و باطراوت و سرحال مانده ام !
اما پسر من كه مى بينيد (كهل ) و نيمه سن است او زنى دارد كه گاهى او را شاد و مسرور مى سازد و گاهى او را محزون و غمگين مى كند، گاهى به حرف او گوش مى كند و گاهى از اطاعت او سرپيچى مى كند، اين است كه او كهل و نيمه پير شده است .
اما پسر پسرم كه مى بينيد كه بيش از حد پير فرتوت و شكسته و فرسوده شده است و كمر او چون دال منحنى گشته ، او را زنى است سليطه و بداخلاق كه هيچگاه با او نمى سازد و فرمان او را اطاعت نمى كند و پيوسته او را آزار و اذيت مى نمايد و قلب او را هميشه غمگين و محزون مى سازد، به اين سبب است او اين چنين پير و شكسته و قد خميده شده است .
پادشاه از شنيدن ماجراى آنها خيلى تعجب كرده و دستور داد كه اين ماجرا را بنويسند و در گنجينه اى نگهدارند، سپس از جريان آن صندوق و جوها سئوال كرد، كه آيا او خبرى از آنها دارد!؟
او در جواب داد: بلى ، در فلان روزگار پادشاهى عادل بود و در زمان او شخصى زمينى را به شخص ديگرى فروخت و پولش را دريافت كرد، مشترى بعد از اينكه پول را پرداخت در آن زمين مشغول كشاورزى شد كه در ضمن كار ناگاه گنجى را دريافت كه در زير زمين مستور بود، فورا پيش فروشنده آمد و گفت :
من از تو زمين خريدم نه گنج ، بيا آن را تحويل بگير.
فروشنده گفت : من زمين را همانطور به تو فروختم حالا كه گنجى پيدا شده از آن توست ، نه از آن من كه آن را باز ستانم .
بگو مگو در بين فروشنده و خريدار بالا گرفت تا اينكه داورى پيش ‍ پادشاه بردند.
مشترى گفت : من زمين خريده ام ، گنج نخريده ام ، به فروشنده بگو گنج را از من باز ستاند.
فروشنده گفت : من زمين و هرچه در اوست فروختم آن از آن من نيست كه آن را از او بستانم .
پادشاه چون صفاى هر دو تا را ديد و داورى كرد و گفت : دختر يكى از شما را به زوجيت پسر آن ديگرى درآوريد و در بين آنان الگوى ازدواج و همسرى ببنديد و زمين و گنج را هر دو به هر دوى آنها بدهيد، كه گنج از آن فروشنده باشد و يا از آن خريدار، از ميان هر دو بدر نرود و فرزندان آنها صاحب آن گردند.
آنان چنين كردند، و سپس آن سال آن زمين را جو كاشتند و جوهاى آن زمين به اين بزرگى در آمد و از آن جوها به تمام شهرها فرستاده شد كه همه بدانند كه سزاى نيكى و خوبى و عدل هرگز از بين نمى رود و اين صندوق را هم از همان گنج درست كرده و دو تا از آن جوها را براى عبرت آيندگان در اين محل دفن نمودند، خداوند اجر و پاداش هيچ نيكى كننده را از بين نمى برد.
(( ان الله لا يضيع اجر المحسنين )).
اسدالله داستانى بنيسى
قم صندوق پستى 333