با جوان تا آسمان

مهدی هادوی

- ۴ -


تعبير ديگر امام نيز در اين مقطع شنيدنى است.
امام براى جايگاه ابدى اينان فقط «آخرت» را به كار نمى‏برد بلكه مى‏فرمايد: «جايى كه آنان را خواهند برد و با هجوم و فشار به آن منتقل خواهند كرد(46)».
اينان قصد سفر ندارند.
از سويى آنچه را انجام داده‏اند، كافى نيست و عمرهاى مكرر ديگرى، لازم دارند تا به آرمان‏هايشان برسند - كه البته باز هم نخواهند رسيد - و هنوز رفتن برايشان خيلى زود است و از طرفى از آنچه بدست آورده‏اند، دل نمى‏كنند.
هميشه در وحشت و اظطراب از دست دادن آنها هستند، هميشه نگران دارايى و مقام به چنگ آورده هستند.
اينان به هيچ وجه تصميم جدايى ندارند اما چه بخواهند و چه نخواهند آنان را خواهند برد.
به كجا؟ به جايى كه هرگز در پى ساختن آن نبوده‏اند، بلكه به عكس آن‏را خراب كرده‏اند.
و چه سخت است انتقال از كاخ به كوخ و از قصربه زاغه.
امام توصيه‏اش به جوان اين است كه عمر را صرف يافتن دنيا نكند و آب را از سراب تشخيص دهد تا عطش واقعى را بر طرف و خود را سيراب نمايد.
امام به جوان گوشزد مى‏كند كه عمر را كه گرانبهاترين سرمايه‏ى انسان براى تجارت پرسود آخرت است، از دست ندهد و آن‏را صرف خريد اجناس قلب و بدلى نكند.
جوان وانسان در پى رفع عطش است، در پى آرامش است، در پى علم است، در پى ثروت است اما علم حقيقى نزد خداست، قدرت حقيقى نزد خداست، ثروت حقيقى نزد اوست، آسايش حقيقى و آرامش حقيقى، همه و همه در پيشگاه او و در آن سوى دنياى بى‏حقيقت، نهفته است.
اگر طالب خدا شدى همه را خواهى يافت و به همه خواهى رسيد و اگر راه را نيافتى در تشنگى خواهى مرد و در آرزوى آب و در حسرت سراب، جهان را ترك خواهى كرد.
امام به جوان تأكيد مى‏كند كه سرمايه‏ى خويش يعنى عمر را در غفلت و ندانم كارى صرف نكند كه اولين سؤال او در قيامت اين است: جوانى را در چه مسيرى و براى به دست آوردن چه متاعى هزينه كردى؟ و اين نعمت به سرعت رو به كاهش و پايان است.
و همه ما با هر نفس بخشى از اين سرمايه را از دست مى‏دهيم و گامى به مرگ نزديك مى‏شويم تا آنجا كه در دل آن پنهان خواهيم شد.
در گفتار امامان راستگوى ماست كه چون مرگ مى‏آيد، انسان از او مى‏پرسد: چه بى خبر؟ در جواب مى‏گويد: هرگز! من بارها و در فواصل متعددى، خبر آمدنم را به تو اعلان كردم.
يكى از آنها مرگ دوستان و همسالان تو بود.
و اين تو بودى كه هرگز نخواستى آمدن مرا ببينى و رفتن خود را باور كنى.

از آشفتگى تا آسايش

«پسركم....
بدان راهى طولانى و دور و مشكل و سخت در پيش رودارى و چاره‏ايت نيست جز اينكه آنچه بايد، طلب كنى و سبكبار باشى و سبكبال؛ كه نجات از آنانى است كه كوله‏بارشان سبك‏تر است و قامتشان راست‏تر.
بر شانه‏ات بار اضافى نگذار كه برايت دست و پاگير است.
اگر كسى را يافتى كه بارت را با او تقسيم كنى تا برايت حمل كند و در روزگار نياز به تو بازگرداند، ترديد مكن و از اندوختن آن اجتناب كرده، بار خويش را هر چه بيشتر به او بسپار پس شايد در جستجوى چنين كسى باشيد و او را نيابيد(47)».
امام پس از آگاه كردن و بيم دادن از مسير سخت آينده، راهنمايى‏هاى تعيين كننده‏اى را بيان مى‏كند كه در مسير جوان به سوى آسمان آخرت بسيار سودمند است: هر چه مى‏توان بايد آلودگى به دنيا را كم‏تر كرد.
براى راهى طولانى، آنكه سبكبارتر است، خستگى كم‏تر و موفقيت بيشترى را نصيب خود خواهد كرد.
پشتت را زير بار داشتن‏ها، خم مكن.
چشم به كردار دنيايى ديگران مينداز بلكه به عكس اگر باركشى يافتى هر چه بيشتر بارت را به او بسپار تا برايت حمل كند و در هنگام نياز به تو بر گرداند.
على در اين فراز راه ديگرى را براى سبكبارى، ذلت نخواستن، نكبت نداشتن و دل كندن از زمين، فراروى جوان باز مى‏كند: جوانان زمان! آسمانيان زمين! اندوخته‏هاى خويش را كه از ثروت دنيا و از مسير صحيح به دست آورده‏ايد، به ديگران بسپاريد.
امروز كه داريد و مى‏توانيد، ديگران را هر چه بيشتر بى‏نياز كنيد و هرگز گمان نكنيد: اين شما هستيد كه به آنان كمك مى‏كنيد، هرگز! اين آنانند كه بار سنگين شما را حمل مى‏كنند تا در روز نياز و احتياج، به شما بازگردانند! كمك‏هاى مالى امروز شما به نيازمندان، صدقات شما، انفاق‏هاى شما، همه و همه كمكى به حال خود شماست.
شما بدهكار آنان هستيد نه آنان وام دار شما.
هر چه بيشتر داديد، بيشتر خود را سبك كرده‏ايد و اگر چنين نيازمندانى يافتيد،فرصت را غنيمت بشماريد، چه بسا اين راه سعادت بر شما بسته شود.
«به كسى كه در زمان داشتنِ شما آن‏را به قرض مى‏خواهد، بسپاريد تا در روز نداشتن، به شما برگرداند؛ و اين فرصت غنيمت است(48)».
اموال و داشته‏هاى مادى ما، وبال و سنگينى و خستگى را براى ما در پى دارد، بايد هر چه بيشتر آن را به ديگران سپرد تا در روز نياز، روز قيامت، روز تنگدستى كه هر چه آورده باشيم بازهم نياز خواهيم داشت، به ما باز گردانده شود.
على در جايى ديگر در وصف كسانى كه از جنس آسمان‏اند و در زمين ميهمان، تعابير زيبايى دارد: «اينان طايفه‏اى از اهل دنيا هستند كه از اهل دنيا نيستند! در زمين‏اند اما از زمين نيستند! با بصيرت و آگاهى عمل مى‏كنند و از آنچه زشت مى‏شمارند، پرهيز مى‏نمايند(49)».
اينان ظاهراً مثل بقيه‏اند.
در دنيا زندگى مى‏كنند اما جنسشان با اهل دنيا تفاوت دارد.
اينان آسمانى‏اند.
بابصيرتند و از روى آگاهى عمل مى‏كنند.
اينان دنيا را نمى‏بينند.
افق نگاهشان آسمان‏ها را در مى‏نوردد و عملشان نيز چون خودشان آسمانى است.
اينها همانند همه‏ى زمينيان تلاش مى‏كنند اما دلى به آن نمى‏بندند، كار مى‏كنند اما اعتمادشان به كارشان نيست.
تكيه بر خدا دارند و همه چيز را از او مى‏دانند و مى‏بينند.
چون خود را صاحب داشته‏هايشان نمى‏شناسند، دل كندن از آنها برايشان آسان است.
اينها امينند و كدام امانت دارى دل به امانت مى‏سپارد؟! آنها حافظ امانت هستند، نه صاحب امانت! جوان آماده‏ترين رهرو و جوانى بهترين خاستگاه اين حركت آسمانى است و على با جوان سخن مى‏گويد تا دست او را در دستان گرم و مهربان خويش بگيرد واو را تا اوج آسمان‏هاى حقيقت پرواز دهد.
على كه خود آبى‏ترين آسمانى زمين است، دلسوزانه تلاش مى‏كند چون پدرى مخلص فرزندانش را به رنگ آسمان در آورد.
او در اين نامه كه آخرين خطاب‏هاى زندگى و آخرين دست نوشته‏هاى عمرش است، همه اندوخته‏هايش در زندان زمين و آرزوى پرواز به آسمان را فراروى فرزندان جوانش قرار مى‏دهد.
امام در لايه‏ى پنهانى اين نامه رهنمودهايى دارد: جوان! تلاش كن كه عبد و بنده‏ى دنيانباشى، خودت را از بندگى زمين رها كن تا آزاد شوى و آزادگى را مزه مزه كنى.
طعم اين آزادگى تو را به سفره‏اى ميهمان مى‏كند كه جز حق در آن نهاده نشده است.
سخنان سرزنش‏كنندگان و طعنه‏زنان در آنجا بى‏اثر است و كششهاى خاكى در آن راه ندارد.
با چشيدن شيرينى‏هاى اين سفره در خواهى يافت كه قدرتى خارق العاده و باور نكردنى يافته‏اى.
كارهايى مى‏كنى كه از دست تو به عنوان يك جوان زمينى بر نمى‏آمده.
گويا ديگرى، دست تو را گرفته و تو را تقويت كرده تا به اين اوج نايل شوى.
قله‏هايى را فتح مى‏كنى كه كار انسان‏هاى زمين نيست، قله‏هايى كه سر در دل آسمان دارند.
جوان بايد مفاهيمى را كه على خالصانه به وى هديه كرده، در جاى جاى زندگى تجربه كند؛ در تحصيل، در كار، در خانواده، در گفتگوها، در روابط، در برخوردها و....
و چون چنين شد دست خدا را آشكارا در همه‏ى لحظات زندگى بر پشت و شانه‏ى خود حس مى‏كند، كمك‏هايش را به وضوح درمى‏يابد و با او انس مى‏گيرد، به او عشق مى‏ورزد و عشق او را نسبت به خويش، باتمامى وجود درك مى‏كند.
جوان با عمل به اين وصيت، آماده‏ى پرواز مى‏شود، پرواز به اوج خوبى‏ها، پرواز به قله‏ى موفقيت‏ها.
سفارشات على، بال‏هاى اين پروازند كه جوان را تا آسمانِ همه‏ى ارزش‏ها، به معراج مى‏برند.
هم‏دم آثارمهدى‏هادوى هم دم امروز شما ميقات سبز: نگاهى راهبردى به تلاش سبز دانش پژوهان جوان حوزه‏ى علميّه، اين احرام بستگان الهى‏ترين ميقات زمين دارد.

آثارمهدى‏هادوى هم دم آينده‏تان 1.
سبزترين سرخ: تابلوى زيباى هستى كه زمينه‏ى سبز خود را از آل محمدعليهم السلام وام گرفته چرا نقشى سرخ يافته و حسين سبزترين سرخ آفرينش تا هميشه‏ى تاريخ قد برافراشته است؟ 2.
ناگهان عشق، ناگهان رهايى: كربلا، راه‏هاى ورودى بسيار دارد، و راه‏هاى خروجى بسيار... سياست، اجتماع، اخلاق و... خوانندگان اين كتاب از دريچه‏ى سياست به «عشق» وارد كربلا مى‏شوند و از دروازه‏ى «رهايى» آن سرانجام مى‏جويند.
3.
اى جوانان وطن: پاسخ به جدى‏ترين پرسش‏ها و جستجوى راه حل براى اصلى‏ترين مشكلات جوانان امروز ايران در همّت اين كتاب است.
4.
انفجار نور: روح خدا با عصاى محمدصلى الله عليه وآله و ذوالفقار على‏عليه السلام به جنگ بت‏ها آمد و آنان را به دست نابودى سپرد.
هشدار كه دوباره جان نگيرند!
5.با خليل: قرآن برجسته‏ترين قهرمانان را در زيباترين قصه‏ها معرفى نموده است.
هم‏دم بودن با قهرمان بت شكن تاريخ - ابراهيم‏عليه السلام - در زلال قصه‏ى قرآن، بدون پيرايه‏ى تحليل هدف كتاب «خليل» است.
6.
طور سينا: موسى‏عليه السلام قهرمان پرتكرار قرآن بى‏آرايه و افزونه‏اى به روايت فرقان هم‏دم خوانندگان اين كتاب است.
جوان... از وقتى شنيدن را آموخته‏اى على‏عليه السلام راهم شناخته‏اى.
اما... هرگز انديشيده‏اى كه آيا امام على هم با تو و به ياد تو بوده است يا نه؟؟ اين كتاب با الهام از نامه‏ى امام به فرزند جوانش مجتبى جستجوگرى تو را مى‏نماياند، عشق به خود سازيت را بيان مى‏كند، نقش سازنده‏ات را در جامعه تبلور مى‏بخشد و جهان آخرت و دغدغه‏هايش را برايت تبديل به آرامشى دوست‏داشتنى مى‏نمايد.
اين كتاب دستت را در دستان نوازشگر امامت على مى‏گذارد كه تا آسمان پروازت دهد.
قسمتى از روى جلد من الوالد الفان، المقر للزمان، المدبر العمر، المستسلم للدنيا، الساكن مساكن الموتى، و الظاعن عنها غذاً، الى المولود المؤمل ما لا يدرك، السالك السبيل من قد هلك.
أى بنى، انى لما رأيتى قد بلغت سنّاً و رأيتنى أزداد و هناً بادرت بوصيتى اليك و اوردت خصالاً منها قبل ان يعجل بى أجلى دو ان افضى اليك بما فى نفسى او ان انقص فى رأيى كما نقصت فى جسمى.
أى بنى انى وان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كأنى بمن انتهى الىّ من أمورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم.
يا بنىّ انى قد انبأتك عن الدنيا و حالها و زوالها و انتقالها و انبأتك عن الآخره و ما أعد لأهلها فيها و ضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها و تحذوا عليها.
انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب.
يابنىّ اجعل‏نفسك ميزاناً فيما بينك وبين غيرك فأحبب لغيرك ماتحب لنفسك و اكره‏له ما تكره لها.
يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ما تهجم عليه و تفضى بعد الموت اليه حتى يعطيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له أزرك و لا يعطيك بغتة فيبهرك و اياك ان تغترّ بما ترى من اخلاد أهل الدنيا اليها.
واعلم يا بنىّ ان رزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك فان انت لم تأته اتاك ما اقبح الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنى انما لك من دنياك ما أصلحت به مثواك.