با جوان تا آسمان

مهدی هادوی

- ۳ -


سر در دل ابرها

پرداختن به خود، نگران حال خود بودن، خودسازى، انتخاب شيوه‏ى صحيح در زندگى شخصى، وظيفه‏ى همه‏ى انسان‏هاست.
اما اين وظيفه، تنها وظيفه نيست.
انسان موظف است ارتباطش با ديگران را هم بهبود بخشد.
مسئوليت‏هاى اجتماعى و روابط انسانى، يكى ديگر از گستره‏هايى است كه انسان و جوان بايد در بالابردن سطح آن به سوى هر چه مطلوب‏تر شدن، همت گمارد.
روابط فرد در خانه، در محيط كار، با دوستان، با نزديكان و... با همه‏ى افراد مختلف اجتماع و در همه‏ى محيطهاى زيستى.
انسان موجودى نيست كه به تنهايى قادر به ادامه‏ى زندگى باشد و ناگزير بايد همراه افراد متعدد ديگرى به حيات ادامه دهد.
اين همراهى با سايرين و همزيستى با ديگران روابط خاصى را مى‏طلبد و كنش‏ها و واكنش‏هاى مختلفى را بين فرد و اجتماع باعث مى‏شود.
براى بهتر شدن اين روابط و بهينه شدن اين عكس‏العمل‏هاى انسانى فرمول‏ها و معيارهاى متفاوتى عنوان شده است.
امام على در توصيه به جوانان براى چگونگى روابط اجتماعى و عملكرد صحيح و مناسب در قبال جامعه، معيارهايى را عنوان مى‏كند.

در آيينه‏ى تاريخ

«پسركم خويشتنت را ميزان ارتباط خود با ديگران قرار بده، پس براى ديگران همان را دوست داشته باش كه براى خود دوست مى‏دارى و براى ديگران مپسند آن‏چه براى خود نمى‏پسندى(29)».
معيار على هيچ پيچيدگى ندارد.
فرمول غير قابل حل و دور از فهم نيست، معيارى است بسيار آسان و قابل پذيرش براى همه، اما بسيار سخت در عمل، معيارى است با عيارى بالا، معيارى ساده در فهم و مشكل در انجام با عيارى كه همه‏ى روابط انسانى را بهبودى مى‏بخشد.
- پسرم خودت را ميزان ارتباط با ديگران قرار بده.
خود ميزان عمل خود باش.
نفست ترازوى برخوردهايت با سايرين باشد.
- چگونه؟ «من« من چگونه مى‏تواند ميزان اعمال «من« باشد؟ - »براى ديگران همان را دوست بدار كه براى خودت دوست مى‏دارى«.
در يك كفه‏ى ترازوى نفست، خودت را بگذار و در كفه‏ى ديگر، ديگران را.
اگر دو كفه مساوى شد، روش على را عمل كرده‏اى و سفارش او را به انجام رسانده‏اى و اگر كفه‏ى «من« سنگين‏تر بود در روابط اجتماعى‏ات با مشكل مواجهى! اگر دوست دارى به تو احترام كنند، ديگران را احترام كن.
اگر دوست دارى راز تو را حفظ كنند راز ديگران را حفظ كن، اگر دوست دارى عيب تو را بپوشانند، عيب ديگران را نديده بگير و... »بر ديگران مپسند آنچه را براى خود نمى‏پسندى«، آنچه براى خودت نمى‏خواهى براى ديگران مخواه.
تو دوست ندارى آبرويت را بريزند، آبروى ديگران را مريز، ناراحت مى‏شوى از تو سخن بگويند، غيبت ديگران را مكن، از دروغ شنيدن آشفته مى‏شوى به ديگران دروغ نگو و ... به راستى اگر ما به همين معيار على گوش فرا مى‏داديم، چقدر عيار طلاى وجودمان بالا مى‏رفت و اجتماعمان با آنچه مى‏بينيم، تفاوت مى‏كرد! نگاهى به پشت سر و گذشته، حال ما را بر ما روشن مى‏كند، نگاه به برخوردهايى كه با ديگران كرده‏ايم؛ و رفتارهايى كه با ديگران داشته‏ايم.
دوست داريم همان برخوردها و نظير همان رفتارها را در حق ما روا بدارند؟! اگر با مرور افكار و رفتارمان ببينيم كه همانند آنچه كرده‏ايم در مورد خود نيز مى‏پسنديم، بدانيم به معيار على رفتار كرده‏ايم و از رابطه‏اى پذيرفته و قابل تحسين با اجتماع برخورداريم.
على به عنوان پدرى دلسوز كه عمرش رو به انتهاست و اين كلمات و جملات را در آخرين نفس‏هاى زندگيش به ما مى‏رساند، در سراسر عمر چنين بوده است و جوان شيعه در هر كجاى زمان و زمين از آنجا كه شيعه‏ى او و پيرو اوست بايد كه چنين و چون او باشد.
معيار على هرگز پيچيده و سخت نيست اما همت مى‏خواهد.
كدام يك از ما از اينكه در هنگام خريد جنسى، كلاه سرش بگذارند، خوشش مى‏آيد، پس چرا در مقام يك فروشنده كه قرار بگيريم، عيب جنس را مخفى مى‏كنيم، قيمت واقعى را ابراز نمى‏كنيم و از اينكه كلاهى هر چه گشادتر سر مشترى گذارده‏ايم، خشنوديم؟ كدام يك از ما دوست داريم در هنگام مراجعه به اداره‏اى، كارمان بى‏جهت طولانى شود و از اطاقى به اطاق ديگر سوق داده شويم، پس چرا هنگامى‏كه جامه‏ى كارمندى مى‏پوشيم، ارباب رجوع را ساعت‏ها و روزها و هفته‏ها گرفتار و خسته مى‏كنيم.
كدام يك از ما، اگر كارفرما باشيم، دوست داريم كارمندان ما بى‏قيد و بى‏نظم باشند.
پس چرا هنگام كار از وجدان كارى بدوريم و نه در زمان و نه در كيفيت كار، هيچ دقتى نداريم و... كارمند اداره....
، كارگر كارخانه....
، معلم مدرسه...، دانش‏آموز در حال تحصيل... كشاورز در مزرعه... و همه و همه دوست داريم آنچه براى ديگران مى‏پسنديم و به آنان روا مى‏داريم، براى ما بپسندند و بر ما روا بدارند؟ ببينيد با عمل به اين معيار ساده و آسان، چگونه روابط و قواعد اجتماعى عوض شده و زندگى جمعى جامعه دچار دگرگونى خواهد گرديد.
امروز در جامعه‏ى ما توجيهى براى همه‏ى اين ناهنجارى‏ها هست كه اغلب از زبان اين و آن شنيده مى‏شود و آن اينكه: ديگران هم مى‏كنند!!! - چرا كم‏كارى مى‏كنى؟ - آقا همه مى‏كنند!! - چرا گران فروشى مى‏كنى؟ - آقا كى نمى‏كند؟! - زير و روى جنست فرق مى‏كند؟ - چون همه اين كار را مى‏كنند و... اين عذر بدتر از گناه است.
واقعاً چنين جوابى قابل قبول و چنين توجيهى پذيرفته است؟! اگر با ما چنين رفتارى بشود، توجيه «همه مى‏كنند« را قبول مى‏كنيم؟! معيار على ساده اما دقيق و سخت است.
خودمان را ميزان روابط با ديگران قرار دهيم تا جامعه مان الگوى جوامع بشرى باشد... »ظلم نكن چنانچه دوست دارى به تو ظلم نشود، نيكى كن چنانچه دوست دارى با تو نيكى كنند و آنچه را براى ديگران زشت مى‏دانى برخود زشت شمار و راضى شو از ديگران به اندازه‏اى كه براى خودت رضايت مى‏دهى(30)».
به ديگران سخت نگير، آنان را تحت فشار مگذار چنانچه خود دوست دارى با تو به سختى برخورد نكنند.
روابطت را بر اساس نيكى به ديگران پايه گذارى كن چنانچه دوست مى‏دارى ديگران با تو به نيكى برخورد كنند و كارهايى را كه ديگران انجام مى‏دهند و تو مى‏گويى: زشت است، خوب نيست، غيرقابل تحمل است، بدان وقتى كه تو هم آن رفتار را داشته باشى، باز هم زشت است و غير قابل قبول.

بالى براى پرواز

«آنچه را نمى‏دانى نگو، هر چند دانسته‏هايت اندك است(31)».
از ابتداى نامه‏ى امام تا انتهاى آن، اين ارزش به بهانه‏هاى مختلف و در بزنگاه‏هاى گوناگون تكرار مى‏شود: سخن ندانسته نگو.
زبان را وقتى به حركت در آور كه سخنت مبتنى بر دانسته‏ها و اطلاعات باشد و اگر اطلاع و دانش تو كم است، سخن را نيز كم و كوتاه كن.
يكى از مشكلات همه‏ى ما اين است كه در هر چيزى اظهارنظركرده و به داد سخن در آن مى‏پردازيم، هر چند هيچ اطلاعى از كم و كيف آن نداشته باشيم.
تكرار اين كلمات از على‏بن‏ابيطالب و پافشارى او بر رها كردن اين ضد ارزش‏ها، نشان دهنده‏ى اهميت اين فراز است.
امام نه تنها در اين نامه كه در جاى جاى زندگيش براين حقيقت تأكيد مى‏كند كه ميزان ارزش انسان و جوان و مسلمان در گفته‏ها و سخنانش است و همچنانكه حكمت در واژه‏هاى حكيمانه و توأم با انديشه، نهفته است، رشد و تعالى نيز در سكوت و اجتناب از سخن نابخردانه است.
اين مؤلفه‏ى منفى هم لطمات شخصيتى و شخصى را در پى دارد و هم آشفتگى‏هاى اجتماعى و جمعى.
چه بسيار مجموعه‏هاى انسانى كه با كلمات بى‏حساب و بى‏پايه‏ى فردى، دچار بحران مى‏شود، چه بسيار خانواده‏هايى كه با اما و اگرِ فردى در آستانه‏ى فروپاشى قرار مى‏گيرد و چه بسيار آبروها و حيثيت‏ها و منافع اشخاص كه با يك موضع‏گيرى و ابراز چند واژه به پرتگاه نابودى سوق داده مى‏شود! امام على مى‏فرمايد: نگو....
دانشت اندك است، در محدوده‏ى دانش خود سخن بگو.
هر چقدر دانشت كم، سخنت كمتر باشد و هيچ نگران نباش كه در قضاوت ديگران، فرد كم اطلاعى به حساب بيايى.
اگر چنين ارزشى را در خود بوجود آوردى، تمرين كردى، ممارست داشتى و به اين مهم نايل آمدى، حال لياقت دارى كه پله‏اى بالاتر بيايى و معيارى جديد را در روابط اجتماعى تجربه نمايى: «آنچه را دوست ندارى به تو بگويند به ديگران نگو(32)».
كسى كه هر سخنى را مى‏گويد و در هر وادى اظهار رأى و نظر مى‏كند، بديهى است نسبت به ديگران هم هر نسبتى را روا مى‏دارد.
ابتدا بايد تمرين كرد كه سخن انديشيده و گزيده گفت تا بتوان به اين ارزش والا دست يافت و به ديگران سخنانى گفت كه خود دوست داريم در حقمان ابراز شود.
بايد زحمت كشيد كه هر سخنى را نگوئيم تابتوانيم در برخورد با افراد جامعه از گفتار ناخوشايند دست شوئيم.

با جوان تا دريا [جوان و جامعه]

«به نيكى دستور بده تا از اهل نيكى باشى و با دست و زبانت زشتى را طرد كن(33)».
امام در اين فراز يكى از مهم‏ترين و تعيين‏كننده‏ترين وظايف اجتماعى جوان را بيان مى‏كند(34)، امر به معروف و دستور به رفتار نيك و مورد قبول دين و جامعه.
امر به معروف يكى از تكاليف اجتماعى، جدى، مشكل و حياتى جوان است كه بايد آن را دقيق فرابگيرد و جامه‏ى عمل بپوشاند.
امر به معروف مورد مشابهى دارد كه نزديك به آن است اما امر به معروف نيست و مشكلات آن را هم ندارد و آن ارشاد جاهل است.
ارشاد جاهل اين است كه شخصى با اصل معروف بيگانه است، واجب و حرام را نمى‏شناسد، خوب و بد را نمى‏داند.
به چنين فردى بايد همه‏ى اينها را آموخت، نمى‏داند دروغ حرام است بايد به او گفت: دروغ گويى در دين نهى شده است، نمى‏داند روزه واجب است بايد به او گفت: روزه با اين شرايط بر تو لازم است و... اين‏ها ارشاد جاهل است.
اما امر به معروف جايى است كه فرد مى‏داند حرام و واجب چيست و چه كارى حرام و چه كارى واجب است اما با اين آگاهى خلاف آن را عمل مى‏كند.
مى‏داند دست‏اندازى به ناموس ديگران منكر است اما به آن مبادرت مى‏كند، مى‏داند رعايت اموال افراد واجب است اما دست درازى مى‏كندو... در اينجا تكليف امر به معروف و نهى از منكر مسلمانان را وارد ميدان مى‏كند تا از اعمال خلاف اينان جلوگيرى كنند.

عيار و معيار

امر به معروف همانند هر واجب ديگر دارارى شرايطى است.
شرط روزه، سلامت جسم است و اگر كسى اين شرط را ندارد اما روزه بگيرد از او پذيرفته نيست و بايد روزه‏اش را در هنگام سلامتى تكرار كند.
شرط حج امنيت راه است، شرط خمس و زكوة داشتن مال است و... امر به معروف نيز شرايطى دارد.
1.
كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كند، خودش معروف و منكر را بشناسد، خودش بداند چه چيزى واجب است و چه چيزى حرام.
معروف كدام است و منكر كدام.
2.
احتمال تأثيرگذارى در امر يا نهيش باشد.
بداند كه كلام‏او و حركت او مؤثر است و كسى كه مبادرت به ترك معروف يا انجام منكر كرده با عكس‏العمل او دست از كار ناشايست خود خواهد كشيد.
3.
ضرر و خطرى متوجه آمر به معروف و ناهى از منكر نباشد.
اين‏ها شرايط امر به معروف و نهى از منكر در وظايف فردى است، اما در وظايف اجتماعى، گاهى بعضى از اين شرايط حذف مى‏شود؛ مثلاً امام امت‏قدس سره شرط تأثير را در امور اجتماعى منتفى مى‏دانند به اين صورت كه اگر فردى ببيند گفتن او بى تأثير است اما اگر اين گفتن‏ها تكرار شود، مؤثر خواهد بود، بر او واجب است كه امر به معروف يا نهى از منكر كند.
فردى خلافى را انجام مى‏دهد، اگر من او را نهى كنم اعتنا نمى‏كند، دومى نهى كند عمل نمى‏كند، اما بالاخره وقتى چند نفر پشت سر هم به او تذكر دادند به گونه‏اى كه عرصه بر او تنگ شد و احساس كرد اين اجتماع و اين مجموعه‏ى انسانى راه به اين خلاف او نمى‏دهند و بايد دست بكشد، در اين صورت بر همه واجب است كه به اين اصل عمل كنند و او را نهى از منكر نمايند.
يكى از محاسن اين تكرارها اين است كه زشتى منكرات درجامعه از بين نمى‏رود.
در شرايط كنونى ما به سويى مى‏رويم كه قبح بعضى از حرام‏ها و منكرها از ميان ما رخت بسته است و بعضاً اصل حرام بودن و منكر بودنش از يادمان رفته است، تذكر پياپى فردى و جمعى، كم‏ترين اثرش اين است كه جلو اين فراموشى را مى‏گيرد و ارزش‏ها جاى خود را به ضد ارزش‏ها نمى‏دهند.
اما اگر در جايى - چنانكه امروز - اين روح جمعى بوجود نيامد، به گونه‏اى كه آمر به معروف مورد استهزا قرار گرفت و مسخره شد، اين منتفى شدن همان شرط تأثير است كه وجوب را از فرد بر مى‏دارد.
البته اين شرط در امر و نهى‏هاى جزيى است اما اگر منكرى حياتى در حال انجام بود يا معروفى حياتى در حال ترك، اين شرايط چندان قابل عمل نيست.
مثلاً اگر در جايى بى‏گناهى در حال كشته شدن است و ما مى‏دانيم كه فريادهاى ما تأثيرى ندارد، اين وجوب را از ما بر نمى‏دارد و تا جايى كه ممكن است بايد جلو چنين منكرى ايستادگى كنيم.
شرط عدم ضرر در وجوب امر به معروف و نهى از منكر قطعى است اما در حالى كه فرد بى گناهى در دست انسان لاابالى تهديد به مرگ مى‏شود تا آنجا كه ضرر را متوجه خود ما نكند بايد تلاش كنيم.
ممكن است در چنين شرايطى جان ما هم به خطر بيفتد اما بايد بدانيم كه مرگ در راه نشر هر يك از ارزش هاى اسلامى شهادت است و فوز عظيم.
گرچه بايد قبل از امر و نهى مواظبت كنيم كه خطرى تهديدمان نكند اما اگر در اثناى آن حادثه‏اى پيش آمد كه بر اثر آن جان باختيم بايد بدانيم در زمره‏ى شهداى راه خدا و راه اسلام محسوب و محبوب شده‏ايم.
امر به معروف مراتب و مراحلى نيز دارد.
مرحله‏ى اول اين است كه ما با عملمان فرد خلاف كار را متوجه كنيم.
او كارى را به صورت ناشايست انجام مى‏دهد، ما عمل شايسته و صحيح را در مقابل او انجام دهيم به گونه‏اى كه متوجه شود اين حركت ما در قبال اوست و متنبه شده، دست از خلاف كاريش بردارد.
مرحله دوم اين است كه با زبان و به صراحت او را متوجه خلافش بكنيم و با كلام خويش و مستقيماً او را از كار زشت بازداشته و يا به كار خير دعوت نماييم.
مرحله سوم جايى است كه ممكن است نياز به خشونت باشد و با تندى با او برخورد كنيم.
البته در تمام اين مراحل تصريح شده است بايد به مرحله پايين‏تر بسنده كرد مگر اينكه انسان يقين داشته باشد بى تأثير است و نياز به حركتى جدى‏تر دارد كه در اينصورت بايد وارد مراحل بعدى شد.
امر به معروف مراحل و مراتبى بالاتر نيز دارد كه اين مراحل به عهده‏ى حكومت واگذار شده است يعنى از حيطه‏ى وظيفه‏ى شخصى خارج و جنبه‏ى حكومتى پيدا مى‏كند.
مثلاً اگر امر به معروف و نهى از منكر، مستلزم رساندن صدمه‏اى به خلافكار باشد، اين در عهده‏ى اشخاص نيست و حكومت است كه بايد وارد عمل شود و اشخاص فقط در صورتى كه حكومت از آنان كمك بخواهد، بايد او را مدد كنند و خود شخصاً صلاحيت ورود به اين حوزه را ندارند.
از طرف ديگر حكومت نيز بايد زمينه را براى مراحل ابتدايى كه وظيفه‏ى اشخاص و آحاد مسلمانان است، فراهم كند.
حكومت بايد فضا را براى انجام واجبات فردى و اجتماعى آماده كند.
مثلاً روزه يك واجب فردى است اما اگر انجام اين واجب نياز به تسهيلاتى دارد، حكومت بايد اين تسهيلات را فراهم كند.
اگر ساعت كار ادارات در ماه مبارك رمضان اصلاح شود، اين واجب سهل‏تر و همه گيرتر مى‏شود.
حكومت بايد اين تغيير را در ساعت كار دواير دولتى لحاظ نمايد.
خريد بعضى از اجناس در نيمه شب ماه رمضان، اگر اجتناب‏ناپذير است، حكومت بايد نسبت به عرضه يا ملزم كردن افرادى نسبت به عرضه‏ى آن اجناس اقدام نمايد و....
همچنين نماز.
اگر خواندن نماز نياز به تسهيلاتى در ادارات، در مدارس، در جوامع، در راه‏ها و... دارد، حكومت بايد پيگير انجام اين تسهيلات باشد.
اين در موارد واجبات فردى و وظايف شخصى است.
در آنجا نيز كه امر به معروف، پديده‏اى اجتماعى است و واجبى غير فردى، حكومت بايد نهايت تلاش خويش را مبذول نمايد.
تبليغات فرهنگى گسترده، آموزش‏هاى اجتماعى همه گير و حمايت‏هاى ظاهرى و باطنى از آمرين و ناهين، همه در عهده‏ى حكومت اسلامى و از وظايف او است.
در جوامع غير اسلامى اين امر به معروف و نهى از منكر در محدوده‏ى قوانين خودشان بسيار خوب آموزش داده و حمايت مى‏شود.
اگر شما از چراغ قرمز خيابان عبور كنيد، ده‏ها نفر به شما تذكر مى‏دهند تا آنجا كه شما را شرمسار از اين خلاف مى‏كنند.
وارد خيابان ورود ممنوع كه بشويد، هر عابر پياده يا سواره‏اى با زبان با اشاره با بوق زدن با چراغ دادن شما را از اين كار پشيمان مى‏كنند.
و دولت‏ها هم از اين امر و نهى‏ها حمايت مى‏كنند.
اگر تلفنى به اداره پليس بشود كه ماشينى با شماره‏ى پلاك فلان از چراغ قرمز عبور كرد، به او نمى‏گويند: دليل و مدرك ارايه كن.
بلكه اين راننده‏ى آن ماشين است كه بايد اثبات كند در آن ساعت در آن تقاطع نبوده است تا از جريمه خلاصى يابد.
يعنى اصل بر حمايت از آمرين به معروف، و ناهيان از منكر - در چهارچوبه‏ى قانون خودشان - است و نه اصل بر حمايت از خلاف كار.
به گونه‏اى كه اين جلوگيرى از كار خلاف برايشان به صورت يك روح اجتماعى در آمده است.
متأسفانه در كشورهاى اسلامى كه امر به معروف و نهى از منكر جزء باورهاشان و از فروع دينشان است، يكى از كم رنگ‏ترين و مهجورترين ارزش‏ها همين دو اصل حياتى دينى است.

معيار پرتكرار

امام در انتهاى اين سفارش مى‏فرمايند: امر به معروف كن تا خود از خانواده‏ى معروف شوى، «تكن من اهله«.
اين جمله‏ى كوتاه امام على دو ثمره‏ى باارزش دارد، يكى فردى و ديگرى اجتماعى.
ارزش فردى آن اين است كه وقتى تو ديگرى را امر كردى كه كار خوبى را انجام دهد، خودت لاجرم آن كار را انجام خواهى داد و چون كسى را از كار زشتى نهى كردى، اگر به همان كار زشت آلوده شوى خودت شرمسار خواهى شد.
از سوى ديگر و در حيطه‏ى اجتماعى، وقتى اين امر به معروف و نهى از منكر انجام شد و به صورت روح اجتماعى درآمد، اجتماع اسلامى تبديل به خانواده‏ى خوبى‏ها مى‏شود.
حركتى كه جوان آغاز مى‏كند و آن حركت تكرار مى‏شود تا همه‏ى جامعه‏ى مسلمان به آن خو بگيرند ديگر جايى نمى‏گذارد كه خود اين فرد، دست به ارتكاب خلاف بزند.
خود اين مسلمان نيز اگر در زمانى و هنگامه‏اى تحت تأثير تمايلات شيطانى قرار گرفت، چون جامعه‏ى پيرامونش همه خوبند و خانواده‏اى بزرگند كه بر محور خوبى و معروف حركت مى‏كنند، همه او را از آن كار نهى خواهند كرد.
و او كه آغازگر اين راه بوده است خود از نعمت خانواده‏اى نمونه بهره‏مند خواهد شد كه به او مجال بدى و خلاف نمى‏دهند.
امر به معروف نظارتى همگانى را بانى مى‏شود كه در آن نيازى به ناظر و محتسب نيست.
گاه شنيده مى‏شود در جايى خلافى صورت مى‏گيرد و برخى اعتراض مى‏كنند چرا ناظر نمى‏گذاريد؟ سئوال مى‏كنيم: اگر ناظر خود خلاف كرد، چه؟ براى او هم ناظر بگذاريم؟ اگر اين ناظر دوم هم خلاف كرد، چه؟ امر به معروف و نهى از منكر نظارت همگانى در همه‏ى اركان جامعه است.
با امر به معروف، جامعه‏ى اسلامى را به خانواده‏اى از خوبى‏ها تبديل مى‏كنند كه همه ناظر، مواظب و دلسوز يكديگرند و همه مى‏دانند كه اگر كشتى اجتماعشان در نقطه‏اى سوراخ شود، گرچه اين سوراخ در زير پاى ديگرى باشد، باعث هلاك همه‏ى كشتى نشستگان خواهد شد.

معيار تعيين كننده

امام در آخرين فرازهاى اين بخش مى‏فرمايند: «سرزنش سرزنش كنندگان تو را از راه باز مدارد(35)».
جوان وقتى راه را شناخت بايد در مسير حق پايدار باشد.
قطعاً مسير، مسير هموار و آماده‏اى نيست و با مشكلات مواجه است، قطعاً افرادى يافت خواهند شد كه با سرزنش و استهزا انسان را نسبت به ادامه‏ى راه دلسرد مى‏كنند.
بايد مقاومت كرد.
اگر اهل كسب و كار باشى و سلامت، خواهند گفت: اى بابا با اين شكل كه تو معامله مى‏كنى، هيچ وقت به هيچ جا نمى‏رسى.
زرنگ باش از فلانى ياد بگير دو ساله بارش را بست!! و....
اگر كارمند اداره باشى: بابا اين چه جور كاركردنه، حالا واجب نيست كه تا ارباب رجوع آمد، كارش تمام شود، بگو بعداً بيايد، يك نفسى بكش.
مگر دولت به تو چقدر حقوق مى‏دهد كه خودت را برايش مى‏كشى! و....
امام على توصيه قرآن را تكرار مى‏نمايد: سرزنش سرزنش كنندگان تو را در مسير خدا سرد و نااميد نكند.
به سخن آنان گوش نده و در مسير حق بردبار و صبور باش و بدان كه «نتيجه‏ى نهايى از آن افراد با تقواست(36)»، موفقيت از آن متقين است و پيروزى با آنهاست.
سرزنش كننده هرچه مى‏خواهد بگويد و هر چه توان دارد، تو را نكوهش كند، پيروزى از آن توست، تو كه حق را شناختى و بر آن پافشارى كردى.
اگر اين عزم اين اعتماد و اين ثبات قدم در جوان بوجود آمد و بر خدا توكل كرد عاقبت و پيروزى نهايى از آن اوست...

شرطها و مرحله‏ها

گذر از دنيا و سفر به آخرت بارها توسط امام على‏عليه السلام عنوان شده است.
در اين نامه نيز كه خطابى به همه‏ى جوانان عالم در همه‏ى حال و آينده‏ى تاريخ است، اين تأكيد بارها و به مناسبت‏هاى مختلف، تكرار مى‏شود.
على بر اين حقيقت پافشارى مى‏نمايد كه دنيا به جز پلى كه بايد از آن گذشت، نيست و خبر حقيقى و وصال در آن سوى پل، انتظار ما را مى‏كشد؛ و ما بايد با همه‏ى وجود آن حقيقت را باور كنيم.
عاشق در مسير عشق جز به خانه‏ى معشوق نمى‏انديشد.
هرگز حاضر نيست آن خانه و لحظه‏ى وصل را با آذين‏هاى راستين و دروغين كوچه‏هاى سر راه معاوضه نمايد.
راه برايش فقط ارزش گذشتن و رسيدن را دارد و به همين اندازه به آن بها مى‏دهد.
اگر ضرورت دارد مسير را هموار كند، مى‏كند اما به عزم گذشتن، نه ماندن.
اگر لازم است در مسير، نفسى تازه كند، تأملى مى‏كند اما به نيت نيرو گرفتن و راه افتادن.
اگر تشنه شده است آبى مى‏نوشد اما به قصد شاداب شدن و توان راه يافتن و... هرگز جز به ديدار و جز به رسيدن نمى‏انديشد.
على عاشقى است كه خود، چون افق منزلگاه دوست را در مى‏يابد، فرياد بر مى‏دارد: به خداى كعبه رستگار شدم؛ هر چند خون سر و خون جگرش در هم آميخته و در سنگلاخ مسير پرفراز و نشيب محبوب و معبود، زخم‏ها برداشته است.

خانواده‏ى دريايى

اين على پس از تجربه‏اى سخت اما موفق، حاصل دست‏آوردهايش را با كمال اخلاص و دلسوزانه به جوان هديه مى‏كند: «پسركم تو را از حال دنيا و زوال دنيا و تحولات دنيا و نيز از آخرت و آنچه براى اهلش آماده كرده‏اند، آگاه كردم و براى هر كدام مثال‏ها آوردم تا تو عبرت بگيرى و چونانكه بايد، ره بپويى - و اكنون مثالى ديگر - آنانكه دنيا را آزموده‏اند، در يافته‏اند كه حال مردان حق اين است كه دنيا را خانه‏اى سخت و غيرقابل تحمل يافته‏اند كه به اميد آرامش و راحت، عزم خانه‏ى آسايش آخرت كرده‏اند(37)».
تشبيه و مثال امام بسيار عجيب است.
امام حال دنيا و آخرت و مسافران اين مسير را چنين بيان مى‏كند: حال مردمى كه در اين دنيا هستند، حال افرادى است كه در خانه‏اى بدون قوت و غذا و در سرزمينى بى آب و علف زندگى مى‏كنند اما همه‏ى دلخوشيشان اين است كه پس از اين سختى‏ها به خانه‏اى امن و آرام و به سرزمينى آباد و حاصل خيز خواهند رسيد، سرزمينى كه جز آسايش در آن نيست، سرزمينى كه آرامش كامل در آن، انتظارشان را مى‏كشد.
چون چنين مى‏انديشند و دنيا را اينگونه مى‏بينند و آخرت را آنگونه مى‏شناسند، «پس سختى راه را تحمل مى‏كنند و جدايى دوستان را مى‏پذيرند، خشونت سفر و نامناسب بودن پذيرايى و... همه را خوشايند مى‏دارند(38)».
چرا كه مى‏دانند به كجا مى‏روند، چرا كه آگاهانه قدم در راه گذارده‏اند، چرا كه با حال خود و زندگى پيرامونشان به خوبى آشنا هستند و انتهاى مسير را نيز به كمال مى‏شناسند.
راه سخت است، باشد! پايان راه شادى آفرين است.
سفر خشن است، باشد! پايان سفر حيات بخش است.
دوستان همراه ما، ما را ترك مى‏كنند، جلو يا عقب مى‏افتند، چه اشكالى دارد! در نهايت مسير و در هنگام خوشى يكديگر را ملاقات خواهيم كرد.
بايد فقط به رفتن انديشيد و به رسيدن، دل خوش كرد.
جاى ما آنجاست.

مقاومت در اعماق

مردان آسمانى زمين، فقط در اين انديشه‏اند كه «به جايگاه گسترده و وسيع و پناهگاه امن و قرار خود برسند و در اين مسير هرگز احساس رنج و درد نمى‏كنند(39)».
در مسير كه هستند مشكلات زياد دارند، سختى زياد مى‏كشند، زخم و سنگ و دشنام زياد مى‏بينند اما گويا رويين‏تن‏اند.
گويا هيچ زحمتى بر آنان كارگر نيست و هيچ سنگى آنان را از پاى نمى‏اندازد.
هيچ دردى حس نمى‏كنند چرا كه شوق رسيدن، محيط پيرامونشان را از يادشان برده، حس نمى‏كنند در اطرافشان چه مى‏گذرد، فقط به وصال مى‏انديشند و به جمال معشوق مى‏نگرند.
زمينى‏ها، كسانى كه مسير را هدف خود قرار داده‏اند نه سرمنزل را، كسانى كه درگوشه و كنار راه پناه گرفته‏اند، اينان وقتى اين رهروان را مى‏بينند، گمان مى‏كنند در رنج و سختى هستند، در حال شكنجه و در حال زجر كشيدن هستند، در حالى‏كه هرگز چنين نيست.
حال اينها حال ديگرى است.
اين سختى‏ها برايشان سخت نيست كه شايد شيرين و دوست داشتنى است.
ما وقتى مردان خدا را مى‏بينيم كه در فقر و درويشى زندگى مى‏كنند، گمان مى‏كنيم كه سختى مى‏كشند در حالى‏كه آنها خود چنين احساسى ندارند.
فقر بد است، نداشتن سخت است، ولى سخت‏تر از آن فقر نفسى و خواستن است.
بعضى انسان‏ها هميشه احساس نادارى و كمبود مى‏كنند.
اين سخت است.
هميشه مى‏خواهند كه داشته باشند.
هميشه در حسرت ديگران هستند.
اين سخت است.
خودشان از امكانات خوبى بهره‏مندند و زندگى مرفهى دارند اما چشمشان به دنبال ديگران است كه از آنها بيشتر و بهتر دارند.
اين فقر است، اين رنج‏آور است.
در مقابل افرادى هستند كه آسمانى‏اند، به سرمنزل مى‏انديشند، و خودشان را از مسير نجات داده‏اند، اينان هرگز در حسرت ديگران نيستند.
اينان غنى نيستند اما مستغنى‏اند، افراد زيادى هستند كه اين استغنا را ندارند، ثروتمندند اما هميشه خود را فقير و نيازمند مى‏بينند.
هميشه در حسرت برتر از خود هستند، هرگز سيرايى ندارند.
على در جايى به اين سيرى ناپذيرى اشاره كرده است: «دو گرسنه‏اند كه سير نمى‏شوند گرسنه‏ى دانش و گرسنه‏ى دنيا(40)».
گرسنه‏ى مال هر چه مى‏بلعد باز احساس گرسنگى مى‏كند، احساس نادارى مى‏كند.
در مقابل آسمانيانِ زمين، ندارند اما احساس غنا مى‏كنند، ظاهراً فقيرند ولى درباطن ثروتمند، آنها مستغنى از همه‏ى داشتن‏ها و خواستن‏هايند.
آنها گنج بزرگ استغنا را به چنگ آورده‏اند.
در تاريخ ما، نمونه‏هايى از اين‏گونه فراوان است.
شاهِ زمان به ديدن حاج ملاهادى سبزوارى آمد، زندگى زاهدانه و فقيرانه‏ى ايشان را از نظر گذراند و تصميم گرفت كمكى جدى و بخششى بى‏اندازه به ايشان بنمايد.
نيتش را به زبان آورد و گفت: آقا چه لازم داريد كه تقديمتان كنيم.
مرحوم حاجى فرمود: ما استغنا داريم.
شاه نفهميد! دوباره تكرار كرد، آقا فرمود: ما استغنا داريم.
گفت: براى نزديكانتان و اقوامتان.
حاجى سبزوارى تكرار كرد: ما استغنا داريم.
شاه چندين بار مطلبش را گفت و حاج ملاهادى همان كلمه را پاسخ داد.
شاه كه خود غنى بود اما استغنا نداشت، معنى اين كلمه را هم نمى‏فهميد.
فكر كرد استغنا چيزى است مثل خانه، درآمد، املاك و...!! وقتى بيرون آمد گفت: تحقيق كنيد استغناى اين آقا كجاست و چقدر است كه من هر چه مى‏خواهم به او بدهم او مى‏گويد نمى‏خواهم من استغنا دارم!!! استغنا حالتى است كه در نفس و خويشتنِ خويشِ انسان‏هاى آسمانى بوجود مى‏آيد.
حاج ملاهادى سبزوارى كه يكى از اينان است وقتى مى‏گويد: استغنا دارم، يعنى احساس نياز نمى‏كنم، نيازمند كمك هيچكس و از جمله تو كه شاه هستى، نيستم، از زندگيم لذت مى‏برم و احساس سختى و مشقت نمى‏كنم، گرچه شاه كه به اين زندگى مى‏نگرد جز فلاكت و مشقت نمى‏بيند.
على در ادامه مى‏فرمايد: «رنجى در راه حس نمى‏كنند و هزينه‏اى را كه در اين مسير مى‏نمايند، از دست رفته نمى‏انگارند(41)».
اين انسان‏هاى آسمانى نه تنها دست به سوى كسى دراز نمى‏كنند و نيازى ابراز نمى‏نمايند كه از اموال خود نيز به نيازمندان مى‏بخشند.
اينان اين بخشش‏ها را از دست دادن مال نمى‏بينند، غرامت نمى‏دانند.
همه كمك است به رسيدن.
مگر مى‏شود انسان هزينه‏اى را كه براى رسيدن مى‏كند، از دست رفته بينگارد.
اين داشتن‏ها همه براى صرف در همين كار است، خرج ديگرى نداريم مال داريم كه هزينه كنيم و به سرمنزل مقصود برسيم.
يعنى چه كه هزينه‏ى سفر را تلف شدن مال بدانيم! و امام على اين نكته را بيش از همه و پيش از همه مى‏داند و باور دارد وبه باور ما مى‏نشاند.
انسان در مسير دين هزينه‏هايى مى‏كند.
آنكه سفر آخرت را هدف زندگى خود نمى‏داند، اين هزينه‏ها را از دست دادن مالش مى‏انگارد.
- خمس بده! - يك پنجم مال را بايد بى‏جهت و بى دليل به ديگران بدهم؟ چرا يك پنجم ثروتى را كه با اين زحمت به‏دست آورده و اندوخته‏ام، ببخشم؟! - حج كن! - اين همه سفر رفته‏ام تا پولى ذخيره كنم، حال بخشى از آن را براى سفرى كه نمى‏دانم چه فايده‏اى دارد، هزينه كنم؟! همه غرامت است، همه اتلاف ثروت است، همه دست‏اندازى به حاصل رنج‏ها و تلاش‏هاست! اما براى آن كس كه دنيا را راه رسيدن به آخرت مى‏شمارد، باورها به گونه‏اى ديگر است: محبوب، خود، ثروتى را به من امانت داده و اكنون از اين ثروت چهارپنجم را در اختيار خودم مى‏گذارد و به من مى‏بخشد و يك پنجم را براى خود طلب مى‏كند.
و نه براى خود كه براى عاشقانى ديگر كه زاد و توشه‏ى مادى‏شان در مسير كم آمده.
اين غرامت نيست، اين تلف شدن نيست، اين بخشش هشتاد درصد از ثروت محبوب به من است.
و نيز موارد ديگر: حج، زكات، صدقات واجب، صدقات مستحب، انفاق...، همه و همه هزينه‏هاى رسيدن به سرمنزل مقصود است.
و نه تنها اين هزينه‏ها براى آنان سخت نيست كه دوست داشتنى است.
«هيچ چيزى براى آنان دوست داشتنى‏تر از آن نيست كه به منزل و قرارگاه نزديكشان كند و از محله‏اى كه در آن به سر مى‏برند، دورشان سازد(42)».
اين جهان بر ايشان محله‏اى غير قابل تحمل است.
ماندن بر ايشان مشكل است، آرزو مى‏كنند كه هر چه زودتر از اين دورى دهشتناك و از اين فراق دردناك، رهايى يابند و به خانه‏ى دوست برسند و آنچه آنان را به اين هدف نزديك نمايد بر ايشان هديه‏اى بزرگ محسوب مى‏شود.
امام سجاد جمله‏اى دارند كه ورد اهل معرفت است و چه بزرگانى كه آن‏را با آه و حسرت تكرار مى‏كنند: «خدايا آخرت مرا اصلاح كن كه آنجا خانه‏ى آرامشم است و آغاز رهايى‏ام از همنشينى افراد پست و وابسته‏ى به دنيا(43)».
براى اهل آخرت تحمل دنيا مشكل است، تحمل اهل دنيا مشكل است گرچه به عنوان وظيفه تحمل مى‏كنند و هرگز ابراز ناخشنودى هم نمى‏كنند.

37 با جوان تا آسمان [جوان و جهان آخرت]

در مقابل اين دسته كه آسمانى هستند و زندانى زمين، امام حال عده‏اى ديگر را نيز بازگو مى‏كند كه آسمان در اختيارشان است و خود نمى‏دانند و همه‏ى آسمان را به مشتى خاك خرابه مى‏فروشند.
اينان در كلام امام چنين تصوير مى‏شوند: «مثال كسانى كه مغرور به اين دنيا شده‏اند، مثل كسانى است كه مى‏خواهند از سرزمينى آباد به ديارى خراب منتقل شوند.
پس براى اينها هيچ چيزى بدتر از ترك دنيا و رفتن به سوى آخرت و جايى كه آنان را خواهند برد، نيست(44)».
كلمات على در ضمن سادگى و زيبايى، عميق و قابل توجه‏اند.
على دنياخواهان را مغرور به دنيا معرفى مى‏كند، كسانى كه فريفته‏ى دنيا شده‏اند، فريب دنيا را خورده‏اند، نه اينكه دنيا مال آنان شده است و صاحب دنيا شده‏اند.
چرا كه دنيا قابل تصاحب نيست.
دنيا حقيقت ندارد، دنيا - به تعبير قرآن(45) - سراب است.
انسان تشنه است، واقعاً تشنه است و به دنبال آب.
جستجو مى‏كند كه آب بيابد و عطش خود را برطرف كند و دنيا سراب است، آب نماست.
انسان تشنه به گمان اينكه آنچه در دوردست خود را نشان مى‏دهد، آب است، براى رفع تشنگى به سوى آن مى‏رود، اما هر چه مى‏رود، آن آب دورتر مى‏شود و يا در جهات ديگر خود را مى‏نمايد.
به دنبال آن مى‏رود.
باز در سوى ديگر شكل آب تصوير مى‏شود و اين دويدن‏ها ادامه مى‏يابد تا عمر به پايان رسد و عطش همچنان باقى است.
امامان ديگر نيز در اين مورد بسيار گفته‏اند.
فرموده‏اند: دنيا همانند سايه است.
چون به دنبالش بروى از تو مى‏گذرد و چون از او بگريزى، دنبالت خواهد آمد.
كسانى كه اهل آخرتند، دنيا به طرف آنان مى‏آيد و آنان بى نياز از آنند؛ اما اهل دنيا به دنبال آنند و در پايان عمر هنوز از آنچه به دست آورده‏اند، خشنود نيستند و آن را خواسته‏ى اصلى خود نمى‏دانند.
از كسانى كه روحيه‏ى دنيادارى و دنياخواهى دارند و عمرى را پشت سر گذارده‏اند، سئوال كنيد: آيا در نوجوانى و جوانى آرزويى داشتى كه به آن برسى؟ و اگر رسيدى، آيا احساس كاميابى كرده‏اى؟ قطعاً جواب خواهيد شنيد: رسيده‏ايم ولى احساس كرده‏ايم اين كه آرزويى نبود، اين خواسته‏ى ما نبود.
آرز و خواسته‏ى ما داشتن بيشترى بود كه هنوز هم به آن دست نيافته‏ايم.
اين معناى غرور است كه امام در مورد آنان به كار مى‏برد و ادامه مى‏دهد: «،مثل آنان مثل كسانى است كه مى‏خواهند از خانه‏اى آباد به خانه‏اى خراب بروند» اينها دنياشان را آباد كرده‏اند و آخرتشان را خراب.
گرچه آبادانى دنياشان نيز برايشان كافى نيست و هرچه ساخته‏اند، هنوز كفايتشان نمى‏كند و هر چه دويده‏اند، هنوز نرسيده‏اند.