سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام
(جلد سوم)

سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى

- ۱۲ -


حكومت بنى اميه و بنى مروان سختى ها و مشقت هايى براى عموم مسلمانان خاصه شيعيان و دوستداران اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايجاد كرده و تنگناها و سختى هايى براى عموم مردم به وجود آورده بودند، در ميان مردم ذهنيتى منفى نسبت به دستگاه حاكم ايجاد شده بود و مردم دنبال راه گريزى مى گشتند تا از شر اين حكومت نجات يابند. آنچه كه براى مردم فوق العاده ايده آل مى نمود، اين بود كه از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه حكومت حق آنها است ، كسى به حكومت برسد و مشكلات آنها را حل كند. در اين شرايط بنى عباس با شعار الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارد صحنه شدند و با اين خدعه و نيرنگ ، گروه ها و طبقات مختلف اجتماعى را در شهرهاى دور و نزديك به دور خود جمع كردند و آز آنان براى استحكام پايه هاى قدرت خود سوءاستفاده كردند. جالب اين است كسانى را كه در اين مسير آنها را يارى كرده بودند به تدريج از پا درآوردند؛ افرادى مثل ابومسلم خراسانى و غيره (451).
اين روش هاى مكارانه و شيوه هاى فريبنده در رسيدن به قدرت ، روشى كهن و باسابقه است . وقتى منافقان مى بينند مسير حركت فكرى عموم مردم به سمتى است ، خود را همراه و هماهنگ با آن جريان عمومى نشان مى دهند؛ اما در باطن چيز ديگرى در سر مى پرورانند؛ گرچه اين مكنونات ، براى هميشه پنهان نمى ماند.
در طول تاريخ انسان هاى زيادى دچار اين فريبكارى ها شده اند، اما هيچ گاه اين فريب و نيرنگ هاى تاريخى ، باعث بيدارى و تنبه ديگران نشده است .
زشت تر از اين حركت منافقانه آن است كه انسانى با صلاحيت و لياقت منصب حكومت و خدمت گزارى مردم را به دست آورد، اما بعد به جاى خدمت گزارى به مردم ، به فكر تحكيم پايه هاى حكومت خود براى انتفاع و بهره بردارى مادى و جاه طلبى و امثال آن باشد. چنين افرادى هم در روابطشان از در مكر و حيله و غش بيرون مى آيند.
مرحوم مجلسى اين قصه را در ((بحارالانوار)) نقل كرده است كه : وقتى منصور دوانيقى به كرسى حكومت تكيه زد، اضطراب داشت و مى خواست آرام گيرد؛ بنابراين ، فردى به نام مهاجر را مامور رفتن به مدينه كرد تا اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را فريب دهد و از آنها نامه بگيرد كه منصور در مقام تشكيل حكومت است . اساس انسان منافق ، هميشه مريب (452) است . رفتار انسان ، نشات گرفته از انديشه و پايه هاى ذهنى و فكرى او است ، و از آن جا كه منصور هم منافق و هم شكاك و بدبين بود روش هاى عملى او منافقانه بود. بنابراين ، اين فرد را با پول گزافى به مدينه فرستاد كه بگويد به خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم علاقه مندم .
ابن مهاجر به محضر امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت با علم ولايى پى به قصد او بردند و پذيراى او نشدند و او به ناچار نزد يكى ديگر از اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به نام عبدالله بن حسن رفت و آن پول را به او داده ، از او مدرك كتبى گرفت . جالب اين است كه امام صادق عليه السلام آن فرد - ابن مهاجر - را بعدا ملاقات كردند و به او فرمودند:
يابنَ مهاجر! اتَّقِ الله و لا تَغُرَّنَّ اءَهلَ بيت محمَّد صلى الله عليه و آله و سلم فانَّهُم قَرِيبو العَهدِ بِدَولَةِ بَنى مروانَ و كُلُّهُم مُحتاج (453).
((اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را فريب نده . ما تازه از زير بار فشار بنى مروان نجات يافته ايم )).
بنى مروان طورى عمل مى كردند كه اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در نهايت فقر زندگى مى كردند. عبدالله بن حسن هم گرچه داعيه حكومت داشت ، اما به خاطر نادارى ، اين پول را كه فكر مى كرد از ناحيه شيعيان رسيده ، پذيرفت و مدرك داد و قرار بود كه منصور از اين مدرك عليه او استفاده كند.
حكومت هايى كه از اين روش ها استفاده كردند، از ثبات و دوام بهره مند نبودند؛ چون ثبات حكومت دايرمدار ثبات شخصيت هيات حاكم است و اگر شخصيت حاكم و يا هيات حاكم گرفتار نفاق و تلوّن و چندرويى شد، به صورت طبيعى دوام و ثباتش در معرض زوال و نابودى قرار خواهد گرفت .
37 - حق معاشر
و اءمَّا حقُّ الخَليطِ فاءَن لا تَغُرَّهُ و لا تَغُشَّه و لا تُكَذِّبَه و لا تُغفِلَه و لا تَخدَعَه و لا تَعملَ فى انتفاضِهِ عَمَلَ العَدُوِّ الَّذى لا يُبقى على صاحبِهِ و انِ اطمَاءَنَّ اليكَ استَقصَيتَ له على نفسِكَ و عَمِلتَ اءَنَّ غَبنَ المُستَرسِلِ رِبا و لا قُوَّةَ الا باللهِ
((و اما حق معاشر اين است كه او را فريب ندهى ، با او نيرنگ نكنى ، به او دروغ نگويى ، او را اغفال نكنى و با او از در مكر و خدعه وارد نشوى و همانند دشمنى كه حد نگه نمى دارد، عليه او كارشكنى ننمايى و اگر به تو اعتماد كرد، به نفع او بكوشى و بدانى كه مغبون كردن او و سوءاستفاده از اعتماد او مانند ريا است )).
در اين گفتار از حقوق كسى بحث مى كنيم كه به نحوى با انسان معاشر است و دايره اين عنوان (خليط و معاشر) وسيع تر از همنشين ، همسايه ، دوست و شريك در كسب مى باشد. شامل همه كسانى مى شود كه انسان به نوعى با ايشان آميزش و رابطه قهرى دارد. در انطباق عنوان هاى سابق ؛ مثل همنشين ، همسايه و دوست ، شايد بتوانيم قدرت انتخاب را شرط بدانيم كه انسان ، همسايه ، دوست ، همسايه و شريك را خود انتخاب مى كند؛ اما در حق معاشر چنين نيست و انسان قدرت انتخاب ندارد؛ مثلا كسى كه در وسيله نقليه عمومى براى مدت زمانى كوتاه با انسان همراه مى شود، يا در كلاس درس با وى هم درس مى شود و امثال آن ، معمولا از محدوده انتخاب و دايره اختيار انسان خارج است . با اين حال ، صرف رابطه با معاشر، براى او حقوقى به وجود مى آورد كه انسان بايد اين حقوق را رعايت كند.
موارد نهى شده در معاشرت
درباره حقوق معاشر، به جز يك مورد، بيشتر به نبايدها توجه شده است و بايدهاى حقوق معاشر در هر يك از عنوان هاى خاص ؛ مثل حق همنشينى شريك ، همسر و دوست به تفصيل بيان شد.
روشهاى منفى كه در كلام امام عليه السلام به آن اشاره شده ؛ عبارتند از:
لا تَغُرَّه ؛ غرور در اين جا به معناى خَدَعَهُ و اءطمَعَه بالباطلِ(454) است ؛ يعنى نوعى فريبكارى و ديگران را به طمع انداختن ؛ تا به كار ناشايسته و باطلى اقدام كرده ، به آن تن در دهند.
لا تَغُشَّه ؛ غش به معناى اءَظهَرَ له خِلافَ ما اءَضمَرَه و زَيَّنَ له غيرَ المصلحةِ(455)؛ يعنى نوعى نيرنگ بازى و پرده پوشى و بر مفسده و صالح نمايى و سالم نمايى .
لا تُكَذِّبَه ؛ كذب به معناى عدمُ مطابقةِ القولِ مع الضميرِ والواقعِ(456). گفتارى كه هم با واقع خارجى و هم با ضمير گوينده مطابقت ندارد.
لا تُغفِلَه ؛ اغفال و غفلت به معناى سهو يَعتَرى الانسانَ مِن قِلَّةِ التحفُّظِ و التَيَقُّظِ(457) ديگرى را اغفال نمودن و از حقايق بى خبر نگه داشتن .
لا تَخدَعَه ؛ خدعه به معناى انزالُ الغيرِ عمّا هو بِصَدده باءمر يُبديه على خلافِ ما يُخفيهِ(458) با تظاهر به خير، ديگرى را از مسير صحيح به انحراف كشيدن ؛
اين تعابير كه در كلام امام سجاد عليه السلام مورد نهى واقع شده است ، ناظر به مفهومى است كه موارد استعمال مختلفى دارد. دروغ ، همان غرور و فريب و غش است ولى اين در گفتار است و آنها در رفتار.
نهايتا كسانى كه با ديگران مراوده دارد، نبايد از هيچ يك از روش هاى فريب كارانه در رفتار و گفتار استفاده كند؛ چرا كه استفاده از آنها نشانه آلودگى انسان به گناه ، و انحراف از مسير صحيح انسانيت و حاكى از پستى نفس و لئامت او است ، چون عمل او موجب ضرر رسيدن به افراد و جوامع انسانى است و از منظر معارف ما، هر گفتار و رفتارى كه موجب خسران و زيان معنوى ديگران شود ممنوع و حرام است .
كاربرد اين حربه ها و ابزار زمانى است كه انسان در سنگر و جايگاه نفاق پناه جويد؛ يعنى مى توان گفت ؛ آنان كه از اين ابزار استفاده مى كنند، چهره واقعى خود را در پس پرده نفاق پنهان كرده اند كه اگر آن نفاق آشكار شود، بالطبع اين حربه كارايى خود را از دست خواهد داد. سخن دروغ را وقتى از كسى مى پذيرند كه درباره او گمان راست گويى باشد. وقتى در راه خطا و انحراف با كسى همراه مى شوند؛ كه او را امين و بلد راه بپندارند؛ اما اگر انسان بداند كه اين شخص خلاف مى گويد و قصد اغفال و فريب دارد، هرگز ادعاى او را نخواهد پذيرفت و با او همراه نخواهد شد.
نشانه هاى نفاق از ديدگاه اسلام
بدترين فريب كارى و نيرنگ آن است كه موجبات انحراف انديشه و فكر را فراهم آورد؛ چرا كه در نهايت به انحراف اعتقادى انسان منتهى مى شود. برخلاف نفاق كه براى انديشه بشر، از هر خطرى ، تهديدآميزتر است ، كفر آشكار نمى تواند هيچ تهديدى براى اعتقادات صحيح و سالم انسان ها باشد؛ به همين دليل است كه در شرع گفته مى شود آزادى انديشه ، حق است ، اما آزادى خدعه ، نفاق و نيرنگ ممنوع است ؛ چون كفر اگر آن گونه كه هست خود را نشان بدهد، احتمال انحراف به وسيله آن بسيار ضعيف است ؛ چرا كه بطلان كفر آشكار و روشن است و با مسير فطرت و طبيعت سالم و اوليه انسان تعارض و تضاد كامل دارد. يعنى فطرت صحيح بشر، كفر را نمى پذيرد. اما اگر همين كفر در پس پرده نفاق عرضه شود، خطرناك است .
شايد سر اين كه در قرآن ، منافقان را در فريب كارى منافقانه با خدا معرفى مى كند، همين نكته باشد؛ يعنى آنان در خدعه با خداى خويشند؛ قرآن مى گويد:
انَّ المُنافقينَ يُخادعونَ اللهَ(459).
((منافقان از در نيرنگ با خدا وارد مى شوند)).
چون منافقان قادر به پنهان كردن خود در پس پرده نفاق هستند، معلوم مى شود از استعداد فوق العاده اى برخوردارند. اين خيلى بعيد است كه آنها ندانند خدا را نمى توانند فريب بدهند. در قرآن انتساب فريبكارى و خدعه با خدا از باب اهميت اين مساءله است كه منافقان وقتى با مؤ منان ساده انديش ، مكر و خدعه مى كند، گويى باب خدعه و فريب را با خدا گشوده اند.
مهم توجه به اين مطلب است كه روشهاى مذكور كه در حق معاشر مورد نهى واقع شده است ، ريشه در نفاق دارد و كاربرد و تاثير آنها تا زمانى است كه پرده و حجاب نفاق وجود داشته باشد؛ وگرنه اگر دشمن با چهره واقعى خود به ميدان بيايد، طبعا انسان ها از او پرهيز داشته ، از معاشرت با او خوددارى مى كنند و به يقين دچار آثار منفى و ارتباطات سوئى كه حاصل همنشينى با دشمن است ، نمى شوند.
اين خطرها جايى است كه دشمن در چهره دوست و انسانى كه نسبت به او گمان دشمنى نيست ، جلوه كند. قرآن نيز از نفاق به بيمارى تعبير مى كند:
اذ يَقولُ المنافقونَ والَّذينَ فى قلوبِهم مرَض (460).
((منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند...)).
در تعاليم ائمه عليهم السلام هم ، چون برگرفته از وحى است به همين معانى تاءكيد شده است . اميرالمؤ منين عليه السلام در مذمت منافق مى فرمايند:
ما اءقبحَ بالانسانِ باطنا عَليلا و ظاهِرا جَميلا(461).
((چه زشت است كه انسان باطن بيمارى داشته باشد اما اين چهره را با ابزار فريبنده و گول زننده تغيير داده ، زيبا جلوه دهد)).
حال علت اين بيمارى كه هم قرآن و هم اميرالمؤ منين عليه السلام به آن اشاره مى كنند چيست ؟ تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام از علت بيمارى اين است :
نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلّ يَجدُهُ فى نفسِهِ(462).
((منشا نفاق ، ذلت و حقارتى است كه انسان در ضمير خود احساس ‍ مى كند)).
همچنين از تعبيرات حضرت است كه مى فرمايند:
النفاقُ مَن اَثافى الذُّلِّ(463).
((نهال نفاق در سرزمين ذلت و حقارت جوانه مى زند)).
ريشه بيمارى نفاق همان احساس ذلت ، حقارت و زبونى نفس است . وقتى انسان تشخيص مى دهد در اجتماع آن طور كه مى خواهد مطرح نيست ، آن گونه كه دوست دارد او را پذيرا نيستند، با اين كه شايستگى ها و صلاحيت هاى لازم را ندارد تا مطرح شود، خود را چنان جلوه مى كند كه گويا واجد ارزش و شايستگى هايى است . اين همان نفاق است . در سخنان معصومين عليهم السلام براى نفاق و منافق علايمى ذكر كرده اند؛ مثلا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
للمنافِقِ ثَلاثُ علامات اذَا حَدَّثَ كَذَبَ و اذَا وَعَدَ اءَخلَف و اذَا ائتُمِنَ خَانَ(464).
((منافق داراى سه نشانه است : هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد؛ وقتى به ديگران وعده مى دهد، از وعده تخلف مى كند؛ اگر مورد اطمينان واقع شد، خيانت مى كند)).
فريب كارى و غش ، خدعه و نيرنگ ، همه خيانت به انسان ها است . وقتى كسى به فروشنده اى اطمينان كرد كه كالاى خوب عرضه مى كند، اگر او كالاى نامرغوب را با مرغوبيت ظاهرى عرضه كند، غش كرده و فريب داده است .
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
انّى اءخافُ عليكم كلَّ عَليمِ اللِّسانِ، مُنافقِ الجَنانِ، يقولُ ما تعلمون و يفعل ما تُنكرونَ(465).
((من بر شما مردم مى ترسم ، از انسان دانا زبان و منافق دلى كه آنچه را شما پسنديده مى دانيد مى گويد؛ و آنچه را ناپسند مى دانيد عمل مى كند)).
يعنى فعل و قول او با هم منطبق نيست ، از همين در وارد شده ، با ديگران انس مى گيرد، به آنها مى پيوندد و با تزوير و خدعه ، آنان را فريب مى دهد. ادعاى دين دارى مى كند، در حالى كه در باطن از دين گريزان است .
نمونه هاى تاريخى از نفاق
جالب اين كه همه حوادث تلخ و شومى كه در تاريخ بشريت ، هنوز هم كام انسان را مى آزارد و بعد از گذشت قرن ها، براى انسان ها ناگوار مى نمايد، حوادثى است كه در پس پرده نفاق و به وسيله منافقان تحقق پيدا كرده است . واقعه صفين و فريب و نيرنگ معاويه - كه از نظر تاريخ ، مسلم است كه كفر محض بود - در پى پرده نفاق و دين دارى صورت گرفت و آن شكست دردناك را بر پيكر اسلام وارد آورد.
بالا بردن قرآن ها بر نيزه توسط لشكر معاويه ، براى پذيرفتن حكميت باعث عقب نشينى افرادى شد كه با قرآن انس داشتند، اما ساده انديش بودند.
نمونه ديگر واقعه اى است كه در عاشورا به وجود آمد. در حادثه شهادت سيدالشهداء عليه السلام بسيارى از افراد ساده انديش را به بهانه اين كه امام حسين عليه السلام در مقابل اميرالمؤ منين وقت خروج كرده است ، به ميدان كشيدند و در آخر نيز آن حوادث دردناك شهر شام و استقبال بسيار ناگوار از اهل بيت سيدالشهداء عليه السلام را آفريدند.
انسان ها بايد از اين روش هايى كه در كلام امام سجاد عليه السلام نهى شده ، به دور باشند. به خصوص حاكمان در روابطشان با مردم و مردم با حاكمان . كسى كه در منصب و جايگاه حكومت بر مردم قرار مى گيرد، آنچه كه از او پسنديده و مطلوب است و عقل و شرع نيز آن را توصيه مى كنند خيرخواهى و يك رنگى در رابطه با مردم است . در غير اين صورت چنان كه تاريخ نشان داده منجر به شكست حكومت ها و از بين رفتن ملت ها خواهد شد.
سرنوشت دول اسلامى براى ما بسيار عبرت آموز است . وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام به خلافت رسيدند، گروه هايى كه از در فريب و نيرنگ و دغل وارد شدند، عوارض سوئى از آنها بر جاى ماند كه به مراتب بيشتر از حوادث ديگر در تاريخ نمايان است . نمونه آن ماجراى طلحه و زبير است . آنها با اميرالمؤ منين عليه السلام از در نيرنگ وارد شدند و بعد از اين كه مطمئن شدند، اميال و مطامع آنها توسط اميرالمؤ منين عليه السلام برآورده نخواهد شد. به قصد عمره ، از اميرالمؤ منين عليه السلام جدا شدند و بعد هم مردم را به خون خواهى خليفه مقتول تحريك كرده و به راه انداختند. بعد كه جنگ شروع شد، در بحبوحه جنگ ، مروان طلحه را با تير زد. ديدند مروان مى گويد: انَّ دَمَ عثمانَ عندَ هذا قسم به خدا كه خون عثمان نزد اين مرد است و دامن او به خون عثمان آلوده است (466).
خلاصه آنهابه عنوان يك شهروند و تابع ، به جاى اين كه منافع عمومى را در نظر بگيرند، مطامع شخصى خود را در نظر گرفتند و از باب فريب و اغفال مردم وارد شدند و باب فريب كارى را با حكومت بازكردند.
فرد ديگرى كه از نظر تاريخى در نيرنگ و فريب برجستگى دارد، معاوية بن ابى سفيان است كه او هم به خون خواهى عثمان وارد عرصه شد و آن مصائب ناگوار را براى آن مقطع تاريخ و مسلمان ها به وجود آورد.
جالب است كه براى بعضى اين سؤ ال پيش آمده بود كه اين فريب كارى ها و حركت هايى كه از معاويه و اصحاب او به خصوص عمروعاص سر مى زند، به دليل اين است كه از استعداد و هوش سرشارى برخوردارند كه امام و پيشواى ما توانايى مقابله با آنها را ندارد. اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره فرمودند:
لَولا التُّقى لَكُنتُ اءَدهَى العَرَبِ(467).
((قسم به خدا كه اگر حصار پرهيزگارى نبود، من از همه مردم زيرك تر و باهوش تر بودم )).
در تعبير ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
لَولا اءَنَّ المَكرَ والخَديعَةَ فى النَّارِ لَكُنتُ اءَمكَرَ النَّاسِ(468).
((اگر اين نبود كه نتيجه مكر و فريب كارى با ديگران ، آتش است ، من از هر كس ديگرى ، به راه و رسم حيله آشناترم )).
جالب اين است كه آن حضرت براى اين كه انسان ها را از استفاده از اين حربه هاى مذموم بازدارد، مى فرمايند:
آفةُ الذُّكاءِ المكرُ(469).
((آفت زيركى ، مكر و حيله است )).
كسانى كه با خدعه و نيرنگ قصد رسيدن به هدفى را دارند، با اين بيمارى به مرور آن ذكاوت و زرنگى خود را از دست خواهند داد. ما به هيچ شكل و توجيهى مجاز نيستيم كه باب خدعه و حيله گرى را با ديگران بگشاييم .
غشّ، نشانه پستى و دنائت
درباره موارد مختلفى كه در كلام امام سجاد عليه السلام به عنوان مصداق حيله و نيرنگ آمده ، تعبيرات تندى نيز در مذمت استفاده از اين شيوه ها و روش ها وارد شده است . امام صادق عليه السلام در روايت مستندى مى فرمايند:
لَيسَ منَّا مَن غشَّنَا(470).
((كسى كه باب غش با ما را بگشايد - با امام و پيشواى خود باب فريب را بگشايد - از ما نيست )).
يا در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه :
نَهَى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن اءَن يُشابَ اللَّبَنُ بالمَاءِ للبَيعِ(471).
((رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از مخلوط كردن شير با آب براى معامله نهى فرموده اند)).
اگر كسى قصد فروش شير دارد، مجاز نيست آن را با آب مخلوط كند؛ چون نوعى غش در معامله است . روايت هاى زيادى نيز در اين باب وجود دارد؛ در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين مطلب بهتر بيان شده است :
مَن غشَّ مُسلما فى شِرَاء اءَو بَيع فَلَيسَ مِنَّا و يُحشَرُ يَومَ القيامَةِ معَ اليَهودِ لاءَنَّهم اءَغَشُّ الخَلقِ للمُسلمينَ(472).
((كسى كه در خريد و فروش با مسلمان غش در معامله كند، از ما نخواهد بود و در روز قيامت با قوم يهود برانگيخته خواهد شد؛ به خاطر اين كه آنها باب فريب كارى با مسلمانان را بازكردند)).
عجيب اين است كه در روايت ها تعبير قابل توجهى را از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى يابيم كه مى فرمايند:
مَن باتَ و فى قَلبِهِ لِاءَخيهِ المُسلمِ بَاتَ فى سَخَطِ الله و اءَصبحَ كذلكَ و هوَ فى سَخَطِ الله حتَّى يَتوبَ و يُراجِعَ و ان مَاتَ كذلكَ مَاتَ على غيرِ دِينِ الاسلامِ(473).
((اگر كسى صبح كند در حالى كه در خيال فريب كارى برادر مسلمانش را در سر مى پرورانده ، خود را با سخط و خشم خدا همراه كرده است ؛ مگر توبه كند و پشيمان شود. چنانچه در اين انديشه بميرد، مسلمان از دنيا نرفته است )).
معارف و دستورات تربيتى ما به تصحيح فكر و انديشه و سلامت روحى انسان ها اهتمام وافرى دارند. حتى انسان نبايد اجازه بدهد كه در مخيله او فريب كارى ، خدعه و نيرنگ با ديگران ريشه كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
الغِشُّ مِن اءخلاقِ اللِّئامِ(474).
((غش و فريب كارى ، علامت پستى و دنائت روحى است )).
اگر كسى به كرامت انسانى خود پايبند باشد، و براى خود، شخصيت و هويت انسان قائل باشد، به طور طبيعى نبايد در روابط خود از اين روش ها استفاده كند. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در تعبير ديگرى فرموده اند كه :
الغِشُّ شرُّ المَكرِ(475).
((بدترين مكر و فريب ، غش است )).
از اين تعبير امام عليه السلام استفاده مى شود كه اين نوع مكر، زننده تر و ناپسندتر از ساير موارد است . و در نهايت بايد گفت كه منشا همه اين رذايل اخلاقى ، روح دنائت و نفاق است .
پرهيز از خدعه و نيرنگ در معاشرت
روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
ايَّاكَ والخَديعَةَ فانَّها مِن خُلُقِ اللَّئيمِ(476).
((از خدعه و نيرنگ دورى نما، زيرا كه خدعه كار انسان هاى پست و لئيم است )).
تعبيرهاى حضرت بيشتر براى تربيت انسان هاى مومن است . بنابراين مى فرمايند كه بر شما مسلمان ها فرض است كه از خدعه و فريب كارى پرهيز كنيد.
بهره جويى از اين روش در زندگى از خصوصيات انسان هاى پست و فرومايه است .
انسان مسلمان و مومن هرگز نمى تواند به سوى پستى و دنائت حركت كند.
صرف نظر از اين كه خدعه ، نشانه پستى و دنائت نفس است ، نوعى خودفريبى است . از تعبيرات حضرت است كه مى فرمايند:
غَرَّ عقلَهُ مَن اءَتبَعَه الخُدَعَ(477).
((كسى كه عقل را وسيله فريب كارى ديگران قرار مى دهد، در واقع عقل خود را فريب داده است )).
تعبيرى ديگر، آن مثال معروف است كه در كلام حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
مَن حَفَرَ بِئرا لِاءَخيهِ وَقَعَ فيها(478).
((اگر انسان براى برادرش چاهى بكند - كه او را گرفتار سازد - خود در آن خواهد افتاد)).
اگر كسى به پشتوانده هوش و استعداد خود، در صدد فريب ديگران برآيد، واقعا عقل خود را فريب داده است و وقتى انسان عقل خود را فريب دهد، معنى اش اين است كه نتوانسته از آن نيروى خدادادى خود استفاده بهينه كند. تعبير ديگرى از حضرت به اين مضمون آمده است كه :
لا دينَ لِخَدَّاع (479).
((خدعه كننده ، دين ندارد)).
كسى كه زندگى اش بر خدعه و نيرنگ استوار است ، به يقين نمى تواند خود را در حصار و چهارچوبه دين و دين دارى نگه دارد. ناچار بايد پا را از اين محدوده بيرون بگذارد؛ چون لازمه فريب كارى ، ارتكاب بسيارى از محرمات شرعى است : بايد دروغ بگويد؛ به ديگران تهمت بزند، نمامى كند، به اموال ديگران تجاوز كند و همه آنچه را كه شرع مقدس ممنوع كرده است ، انجام دهد، اين انسان به دنبال فريب كارى است و مبناى روابط اجتماعى و زندگى شخصى او بر اساس نيرنگ و فريب قرار داده شده است ، از اين رو نمى تواند در حصار دين زندگى خود را ادامه بدهد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
المَكرُ سَجِيَّةُ اللِّئام (480).
((حيله ، روش بخيلان افراد پست است )).
براى عده اى مكر و حيله ، به صورت سجيه درمى آيد؛ ملكه اخلاقى مى شود. اين ملكه در كسى رسوخ پيدا ميكند كه ابتدا تن به پستى و لئامت داده باشد. وقتى پستى اخلاقى را پذيرفت ، مكر هم از جمله ملكه هاى اخلاقى او مى شود.
نفس گناه و اخلاق سوء در هر جا و نسبت به هر كس ، ناپسند و زشت و مذموم است ؛ به خصوص اگر كسى به انسان اطمينان پيدا كند و از آن اطمينان سوءاستفاده كند. در بعضى از تعبيرات آمده است كه :
المَكرُ بِمَن ائتَمَنَكَ كُفر(481).
((مكر با كسى كه به تو اطمينان كرده ؛ و تو را امين دانسته ، كفر است )).
براساس اين روايت ، گناه برخورد مكارانه و فريبنده با كسى كه به انسان اطمينان كرده ، با گناه انكار توحيد برابرى مى كند. طبعا به اهل فضل و ادرا ك هم توصيه شده كه مكاران و حيله گران را مشاور خود قرار ندهيد و امانتى به آنها نسپاريد چرا كه نمى توانند امين باشند.
لا اءمانةَ لِمَكور(482).
((براى بسيار مكركننده امانتى نيست )).
نكته ديگر روايت اين كه اگر كسى در روابط خود با مردم ، از در فريب كارى وارد شود و باب مراودات خود را با مكر و حيله و فريب بگشايد، خداوند اثر وضعى اين عمل را چنين مقرر فرموده كه همه مكر و حيله ، به خود او برمى گردد:
مَن مكَر بالناسِ رَدَّ الله سبحانَه مكرَه فى عُنُقه (483).
((هركه نسبت به مردم مكر نمايد، خداوند سبحان مكرش را به او بازمى گرداند)).
عقاب بسيارى از حقوق الناس ، اثر سريع دنيوى است كه گويى قيامتى در همين دنيا برپا مى شود و او به مكافات عمل خود مى رسد. از آن جمله عقاب مكر و حيله با مردم است .
نكته ديگرى كه در كلام امام عليه السلام نهى شده اين است كه فرد علاوه بر فريب كارى رفتار، نبايد فريب كارى در گفتار داشته باشد. دروغ نگويد، غيبت نكند، تهمت نزند، نمامى نكند و... پروا و پرهيز از اين رذايل نيز لازم است . با اين كه قبح و زشتى اين امور در ميان همه انسان ها، پذيرفته شده است ، در جوامع امروزى عمل به آن خيلى كم رنگ است . امام حسن عسكرى عليه السلام درباره دروغ چنين مى فرمايند:
حُطَّتِ الخَبائثُ فى بَيت و جُعِلَ مِفتاحُهُ الكَذِبَ(484).
((همه زشتى ها و رذايل و سيئات اخلاقى را در خانه اى ذخيره كرده اند و كليد ورود به آن را دروغ قرار داده اند)).
اگر كسى خود را به گناه دروغ آلوده كند، احتمال هرگونه خطا درباره او منتفى نيست . حتى قتل نفس ، تجاوز به نواميس ، ترك همه كرامت هاى اخلاقى و... بنابراين اصل از انسان كذاب به عدوّالله تعبير مى شود. دشمنى خدا، كليد بسيارى از گناهان است در واقع بسيارى از گناهان در اعمال عبادى انسان تاثير آن چنانى ندارد؛ اما دروغ در بعضى از اعمال عبادى اثر منفى مى گذارد. دروغ بستن به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام توسط روزه دار، باعث بطلان روزه او مى شود، بنابراين امام عليه السلام علاوه بر اين كه از خدعه و نيرنگ در روابط نهى مى فرمايند، در روابط اجتماعى ، بهره گيرى از حربه و ابزار دروغ را هم منع مى كنند.
كارشكنى نكردن در معاشرت
عبارت ديگرى كه امام سجاد عليه السلام در قسمت پايانى حق معاشر ذكر فرموده اند اين است :
و لا تَعملَ فى انتفاضِهِ عَمَلَ العَدُوِّ الَّذى لا يُبقى على صاحبِهِ
((در كار معاشر خود، مانند دشمنى كه اصلا بناى دوستى با او ندارى ، كارشكنى نكن )).
اين تعبير امام عليه السلام عجيب است . در واقع مثال مى آورند و مى فرمايند: مبادا حتى در ارتباط كوتاه با ديگران ، چنين تصور كنى كه او دشمن تو است و بنا نداشته باشى هرگز با او رفاقت كنى و بپندارى كه در بقيه عمر او را نخواهى ديد و بر اين اساس با فريب او منافع خود را تامين كنى . انسان موظف است روابط كوتاه مدت را به دوستى هاى ريشه دار تبديل كند؛ كثرت دوستان و ايجاد رابطه با انسان هاى ديگر، هرچه بيشتر باشد، فوايد و منافع دنيوى و اخروى بيشترى در بر خواهد داشت .
كسانى كه دوستان بيشترى دارند، مى توانند در مشكلات زندگى از افراد متعدد و مختلفى استمداد كنند. روابط وسيع ، منافع بيشترى درپى دارد. علاوه بر آن ، بر اساس معارف اسلامى ، در آخرت هم آثار مثبتى به همراه دارد. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
استَكثروا مِنَ الاخوانِ فانَّ لكُلِّ مؤ مِن شَفَاعة و قالَ اءَكثِروا مِن مُؤَاخاةِ المؤ منين فانَّ لهُم عندَ اللهِ يَدا يُكَافِئُهُم بها يومَ القيامَةِ(485).
((براى خود برادران بيشترى برگزينيد كه هر مومنى حق شفاعت در قيامت دارد. برادران دينى خود را زياد كنيد تا در قيامت نزد خداوند كمك كار داشته باشيد)).
امام رضا عليه السلام دراين باره مى فرمايند:
مَنِ استَفادَ اءَخا فى اللهِ استَفَادَ بَيتا فى الجَنَّةِ(486).
((اگر كسى در دنيا يك برادر داشته باشد، از يك خانه در بهشت برخوردار خواهد بود)).
حال با توجه به اين توصيه هاى مؤ كّد اگر انسان بخواهد در ملاقات و برخورد مقطعى ، كسى را فريب دهد تا از جانب او منفعتى ببرد، استفاده ابزارى از ديگران بوده و اصرار به اين رفتار، سيئه اخلاقى و غيرمشروع است .
عدم خيانت در معاشرت
امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
و انِ اطمَاءَنَّ اليكَ استَقصَيتَ له على نفسِكَ و عَمِلتَ اءَنَّ غَبنَ المُستَرسِلِ رِبا
((اگر او در ارتباط كوتاه و ابتدايى ، به تو اطمينان كرد، كوشش كن كه نام او را لكه دار نكنى و به اعتماد او خيانت نكنى و بدانى اگر با خيانت به او منفعتى به دست آوردى ، اين منفعت ، به منزله رباخوارى خواهد بود)).
در مباحث قبل ، درباره خيانت ، مواردى بيان شد؛ اين جا نيز به چند نكته ديگر اشاره مى كنيم :
اگر انسان ، ديگران را وسيله رسيدن به منافع خود قرار دهد، مرتكب ريا شده است . همان گونه كه نقل كرديم يكى از زشت ترين پديده هاى اقتصادى ، ربا در اشكال مختلف آن است .
علت ممنوعيت ربا اين است كه روح خيرخواهى ، مروت و مردانگى را سلب مى كند و هر چيزى كه منتهى به نابود كردن روح خيرخواهى ديگران شود، مورد نهى واقع شده است . اين جا هم اگر كسى به انسان اعتماد كند و انسان به اعتماد او خيانت يا بى اعتنايى كند و اعتقاد او اين باشد كه براى او هر اتفاقى افتاد، بيفتد، فقط به منافع ما لطمه اى وارد نشود، به نوعى باعث نابودى روح معروف خواهى و خيرطلبى مى شود.
تعبير امام عليه السلام اين است كه اگر كسى با بى اعتنايى به اعتماد ديگران و عدم كوشش براى حفظ اعتماد آنها منافعى به دست آورد، اين منافع به منزله ربا است و به همان دليلى كه ربا حرام و مذموم است ، اين عمل نيز حرام است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
لا تَخُن مَنِ ائتَمَنَكَ و ان خَانَكَ(487).
((اگر كسى كه تو را امين خود مى داند به تو خيانت كرد، تو حق خيانت ندارى )).
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
اذا ظَهَرتِ الخياناتُ ارتَفَعتِ البَرَكاتُ(488).
((اگر خيانت رايج شود، خداوند بركاتش را از ميان امت برمى دارد)).
اين اثر وضعى خيانت است . جالب اين است كه در كلام ديگرى اميرالمؤ منين عليه السلام تصريح فرموده اند:
الخيَانَةُ رَاءسُ النِّفاقِ(489).
((خيانت ، ريشه در نفاق دارد)).
قوام و دوام نفاق در دل ، موقوف به قوت خيانت انسان ها است .
همه نكاتى كه از فرمايش امام عليه السلام ذكر كرديم ، روش هاى ناپسندى است كه در برخورد با ديگران نبايد به كار گرفته شود و امام عليه السلام استفاده از اين ابزار و روش ها را در معاشرت با ديگران - شخصى يا اجتماعى ، فردى يا گروهى ، مسلمان يا غيرمسلمان و در هر صنف و شغلى - ممنوع و حرام دانسته اند.
احتمالا كسانى كه اين حقوق - حقوق همنشين ، همراه ، همسايه ، معاشر و طبقات مختلف - را مطالعه مى كنند، تصور كنند كه چون رعايت اين حقوق ، بسيار مشكل است ، بهتر است از جامعه دورى كنيم و ارتباطات خود را كم كرده يا بسته نگه داريم . اين تفكرى ناپسند است ؛ چون در اسلام ، به توسعه روابط و حضور فعال در جامعه توصيه شده است .
حضور در جامعه و معاشرت با ديگران ، همراه با رعايت قواعد و قوانين معاشرت و زندگى مهم است وگرنه اگر انسان در خانه بنشيند و رهبانيت و گوشه نشينى و انزوا اختيار كند، كمال نفسانى نخواهد بود. انسان زمانى به كمال مى رسد كه در متن اجتماع و يا مردم ، در خوشى ها و ناخوشى ها و لذت ها و آلام همراه باشد؛ وگرنه ، مثل كسى است كه سعدى در شعر خود به او اشاره دارد:

بديدم عابدى در كوهسارى   قناعت كرده از دنيا به غارى
بدو گفتم به شهر اندر نيايى ؟   كه بارى بند از دل برگشايى
بگفت آن جا پرى رويان نغزند   چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند

38 و 39 - حق طرفين دعوا
و اءَمَّا حقُّ الخَصمِ المُدَّعى عَليكَ فان كَانَ ما يَدَّعى عليكَ حَقّا لَم تَنفَسِخ فى حُجَّته و لَم تَعمل فى ابطَالِ دَعوَته و كُنتَ خَصمَ نَفسكَ لَه والحاكِمَ عليهَا والشَّاهدَ له بِحَقِّه دونَ شهَادَةِ الشُّهودِ فانَّ ذلكَ حقُّ اللهِ عليكَ و ان كانَ ما يَدَّعيهِ باطِلا رَفَقتَ به و رَدَعتَه و نَاشَدتَه بدِينِه و كَسَرتَ حِدَّتَه عنكَ بذِكرِ اللهِ و اءَلقَيتَ حَشوَ الكَلامِ و لَغطَهُ الَّذى لا يَرُدُّ عنكَ عادِيَةَ عدوِّكَ بَل تَبُوءُ باءِثمِه و بهِ يَشحَذُ عليكَ سَيفَ عَدَاوَتِهِ لِاءَنَّ لَفظَةَ السُّوءِ تَبعَثُ الشَّرَّ والخَيرُ مَقمَعَة للشَّرِّ و لا حولَ و لا قُوَّةَ الا باللهِ.
و امَّا حقُّ الخَصمِ المدَّعى عَليه فان كَانَ ما تَدَّعيهِ حَقّا اءَجمَلتَ فى مُقَاوَلَتهِ بِمَخرَجِ الدَّعوَى فانَّ للدَّعوَى غِلظَة فى سَمعِ المُدَّعى عليهِ و قَصَدتَ قَصدَ حُجَّتكَ بالرِّفقِ و اءَمهَلِ المُهلَةِ و اءَبيَنَ البَيَانِ و اءَلطَفَ اللُّطفِ و لَم تَتَشَاغَل عن حُجَّتكَ بِمُنازِعَتهِ بالقيلِ و القَالِ فَتُذهبَ عنكَ حُجَّتكَ و لا يكونَ لكَ فى ذلكَ دَرَك و لا قوَّةَ الا باللهِ
((و اما حق خصمى كه نسبت به او ادعا دارى اين است كه اگر تو راست مى گويى ، براى خاتمه و خروج از دعوا، نيكو سخن بگويى ؛ زيرا ادعا، درشتى و سنگينى در گوش طرف به وجود مى آورد. پس برهان خود را به نرمى و آرامى بگو و از بيان روشن و ملاطفت و متانت در گفتارت بهره گير؛ چون فرياد و ستيز در منازعه ، دليل و برهان تو را از تو مى گيرد و بعد از آن نمى توانى جبران كنى و اگر در ادعايت ، دروغ مى گويى ، از خداى عزّوجلّ حيا و توبه كن و دعوا را رها نما)).
از جمله گروه هايى كه در طول زندگى و به حكم ضرورت در برابر انسان قرار مى گيرند و بخشى از عمر و گاه سراسر عمر و زندگى را به خود مشغول مى كنند، كسانى هستند كه با انسان تضاد منافع پيدا مى كنند كه اين تضاد سير عادى زندگى را مختل مى كند و انسان را از مهمات زندگى بازمى دارد.
بر اين اساس مى بينيم مكتب تربيتى اسلام از ابتدا طورى در تربيت انسان اهتمام نموده است ، كه روح زياده خواهى و چشم داشت به مال و منافع ديگران در آنها شكل نگيرد و از هر نوع حرص و آز و تجاوز به حقوق ديگران دور باشند؛ كه اگر از اين مكتب تربيتى درست بهره جوييم ، طبعا آن مدينه فاضله تحقق يافته ، زمينه تضاد و تعارض و اصطكاك منافع از بين مى رود؛ در نتيجه اختلافى نيز پيدا نمى شود. ولى از آن جا كه اسارت بسيارى از انسان ها در بند طمع و زياده خواهى ، واقعيت تلخ و غيرقابل انكارى است ، طبعا آثار مخرب آن ، در روابط با ديگران تاثيرگذار است . بنابراين نمى توانيم فقط به توصيه هاى اخلاقى ايده آل و پيش گيرى صرف بسنده كنيم .
مكتبى جامعيت دارد كه علاوه بر ارشادات اخلاقى ، راهكارى موثر را در حل منازعات و مشكلات قهرى زندگى اجتماعى ، به جامعه انسانى هديه كند.
قضا در اسلام
اگر مكتبى ، مدعى جامعيت باشد، اما در قبال حوادث و پيشامدهاى قهرى زندگى اجتماعى ، برنامه و قوانين مدونى نداشته باشد، ادعاى صرف كرده است . از همين رو است كه باب قضا در فقه اسلامى عهده دار حل و فصل خصومات بوده و داراى جايگاه ويژه اى است . در اسلام از انواع قضاوت ها، فقط يك نوع آن مورد تاييد بوده ، ضامن سعادت قاضى است كه در كلام امام صادق عليه السلام به آن اشاره شده است ؛ حضرت مى فرمايند:
القُضاةُ اءَربَعة ثَلاثة فى النَّارِ و واحد فى الجَنَّةِ رَجُل قَضى بِجَور و هو يَعلَمُ فهوَ فى النَّار و رَجُل قَضى بِجَور و هو لا يَعلَمُ فهو فى النَّار و رَجُل قَضَى بالحقِّ و هو لا يَعلَمُ فهو فى النَّار و رَجُل قَضَى بالحَقِّ و هو يعلمُ فهوَ فى الجَنَّةِ(490).
((قُضات ، چهار دسته اند: دسته اول ، كسانى كه عالمانه حكم به ستم مى كنند. جايگاه ايشان آتش است ؛ دسته دوم ، كسانى كه جاهلانه حكم به ستم مى كنند، جايگاه اين عده نيز آتش است ؛ دسته سوم ، كسانى كه جاهلانه حكم به عدل مى كنند. جايگاه اين دسته نيز آتش است ؛ دسته چهارم ، كسانى كه عالمانه حكم به عدل مى كنند، اين عده تنها كسانى هستند كه سعادتمندند و جايگاهشان بهشت است )).