غرض اين است كه دستورات وحى
و آنچه را كه پيامبران به عنوان وظايف و فرايض انسانى ذكر مى فرمايند،
همه با فطرت و طبيعت بشر سازگار است . امام عليه السلام در كلام خود مى
فرمايند كه تكبر، تفرعن و زورگويى خلاف فرمان است . به همين دليل است
كه قرآن درباره فرعون مى گويد: او كسى است كه در بين بندگانم مظهر كبر
و غرور است و اصلا اين كلمه تفرعن از نام او گرفته شده كه در حقيقت
نمادى است براى كسانى كه نخوت و كبر در ذات آنها ريشه دوانيده است .
وقتى فرعون براى دستگيرى بنى اسرائيل آنها را تعقيب كرد و كنار آب
رسيد، ديد كه آنها از آب گذشتند؛ قرآن داستان فرعون را اين چنين نقل مى
كند:
و
جاوَزنا بِبَنى اسرائيل البحر فاءَتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عَدوا
حتى اذا ادركه الغرق
(1000).
((وقتى بنى اسرائيل را از آب عبور داديم ، فرعون
و سپاه او هم از روى سركشى و طغيان ، دنبال ايشان حركت كردند، كه
گرفتار موج آب شده ، غرق شدند)).
بعد قرآن از زبان فرعون نقل مى كند كه :
قال
ءَامنت اءنَّه لا اله الا الَّذى ءَامنت به بنوا اسرائيل و انا من
المسلمين
(1001).
(( - هنگام غرق شدن فرعون - گفت : ايمان آوردم
كه هيچ خدايى ، جز آن كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود
ندارد؛ و من از مسلمين هستم )).
بنابراين اظهار خضوع و تذلل در پيشگاه الهى امرى است مطابق فطرت و طبيت
انسان . قرآن درباره يكتاپرستى و خداپرستى مى گويد:
فطرت
اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه
(1002).
((اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن
آفريده است ؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست )).
تبديل آن فطرت تكلف و مشقت است ، و در روايتى از امام صادق عليه السلام
نيز آمده است كه :
كل
مولود يولد على الفطرة
(1003).
((همه انسان ها بر اساس فطرت ، خداشناس و
يكتاپرست آفريده مى شوند)).
در ادامه آيه مباركه سوره (ص ) خداوند، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ
و آلِهِ و سَلَّم را مامور كرد كه بگو:
و ما
اءَنا مِنَ المُتَكَلِّفين
(1004).
((و من از متكلفين نيستم . (سخنانم روشن و همراه
با دليل است )).
بنابراين ، دعوت به توحيد و انجام فرامين الهى ؛ از جمله نماز، روزه ،
حج ، قربانى ، زكات و غيره ، همه از دستوراتى است كه مطابق با فطرت است
. اما دو مشكل وجود دارد كه مردم براى ايمان آوردن به انبياى الهى ،
خاصه پيامبر خاتم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم با آن دست به
گريبانند: يكى اين كه بخواهند پول خرج كنند، ديگر اين كه به زحمت و
مشقت بيفتند كه برخلاف فطرت و تمايلات درونى شان مى باشد و در سرشت پاك
انسان ها هر دو منتفى است . بعد مى فرمايد:
اءن
هو الا ذكر للعالمين
(1005).
((قرآن را براى يادآورى شما فرستادم
)).
كلمه ذكر در اين جا اشاره به اين دارد كه من قرآن را براى يادآورى شما
فرستادم و اين كلمه در قرآن فراوان آمده است :
ذكر
و قرآن مبين
(1006) اين كتاب آسمانى ، فقط ذكر و قرآن مبين
است
انَّما انت مذكر(1007)
تو فقط تذكردهنده اى ، در نهج البلاغه نيز حضرت امير عليه السلام مى
فرمايند:
و
يثيروا لهم دفائن العقول
(1008).
يعنى آنچه را كه انبيا مى گويند در نهاد، فطرت و طبيعت بنى آدم نهفته و
مستتر است . پس چيزى كه با فطرت و سرشت و طبيعت موافق است ، تكلف و
زحمت در آن راه ندارد. مهم تر اين كه اصلا هر چه باعث زحمت و مشكل سازى
براى مومنان و مسلمانان باشد، منتفى است . امام صادق عليه السلام مى
فرمايند:
نحن
معاشر الانبياء و الاولياء بُراء مِنَ التَّكَلُّف
(1009).
((ما پيامبران و اولياى الهى از تكلف دور و
بيگانه ايم )).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در تعبير ديگرى مى
فرمايند:
اءنا
و اءتقياء اُمّتى بُراء من التّكلف
(1010).
((من و خوبان امت از تكلف گريزانيم
)).
مرحوم محدث قمى در كتاب ((سفينه البحار))
اين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
المتكلف ظاهره رياء، و باطنه نفاق ، فهما جناحان يطير بهما التكلف و
ليس فى الجمله من اخلاق الصالحين و لا من شعار المتقين
(1011).
((فرد متكلف ظاهرش رياكار و درونش سرشار از نفاق
است و با آنچه كه در ظاهر نشان مى دهد متفاوت است . و اين دو - ريا و
نفاق - دو بالى است كه انسان متكلف به وسيله آن پرواز مى كند و انسان
هاى شايسته و صالح از اين خلق وخو به دور هستند)).
روشن است كسى كه داعيه اصلاح امت و جماعتى را دارد، بايد از خصيصه
زورگويى و ايجاد زحمت براى خود و ديگران به دور باشد؛ يعنى براى نيل به
مقصد، از به زحمت انداختن خود و ديگران پروا و پرهيز داشته باشد؛ وگرنه
رسيدن به هدف ممكن نخواهد بود و اين سنت بوده كه هميشه رياست طلبان و
كسانى كه به دنبال مقام و موقعيت بوده اند براى وصول به مقصد، بى نهايت
خود را به زحمت مى انداخته اند.
به نقل از مرحوم كلينى وارد شده است كه حضرت صادق عليه السلام فرموده
اند:
ملعون مَن تَرَاءَّس ملعون مَن همّ بها ملعون مَن حدّث بها نفسه
(1012).
((ملعون است كسى كه هواى رياست در سر دارد و
ملعون است كسى كه براى رسيدن به آن جديت و تلاش مى كند، ملعون كسى است
كه حتى در ذهن و فكر خود، انديشه وصول به آن مقامات را مى پروراند)).
قرآن به صراحت مى فرمايد:
تلك
الدّار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا
والعاقبة للمتّقين
(1013).
((خانه آخرت و وصول به نعمت هاى الهى ، از آنِ
كسانى است كه حتى اراده برترى جويى و رياست طلبى و فساد در مردم را
ندارند و عاقبت ، سعادت نهايى از آن انسان هاى متقى است
)).
نه تنها اين آيه مى فرمايد كسانى از نعمت هاى اخروى بهره مندند كه فساد
نمى كنند و برترى طلب نيستند، بلكه آيه به روشنى دلالت بر اين كه اراده
برترى جويى و رياست خواهى ، با تقوا منافات جدى دارد؛ و به تعبير امام
صادق عليه السلام انسان متقى ، كسى است كه شعارش تكلف نيست .
اما نحوه هَدى و قربانى در آن دوران : عده اى كه براى حفظ قدرتى كه
داشتند يا براى تحصيل قدرت و موقعيت ، حج را مغتنم شمرده به مكه مى
آمدند؛ و با قربانى ، خود را به تكلف و زحمت مى انداختند. امام عليه
السلام مى فرمايند: روشن است كه اين عمل عبادى نخواهد بود. در سخن
ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
المتكلف لا يَستَجلِبُ فى عاقبة اءمره الا الهوان و فى الوقت الا
التَّعب و العناءَ و الشّقاءَ(1014).
((انسان متكلف در پايان كارش جز سستى و بى
نتيجگى حاصلى درو نخواهد كرد و در حال حاضر هم جز مشقت ، سختى و سنگدلى
چيز ديگرى به دست نخواهد آورد)).
بنابراين ، تكلف و به زحمت انداختن خود و ديگران ، نه تنها در امور
عبادى ، حتى در روابط اجتماعى هم از امور مذموم است و از تلبس و تخلق
به اين سوءخلق به شدت نهى شده است . آنچه مطلوب است بى آلايشى و يك
رويى در ارتباطات فردى و اجتماعى است .
حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
شرّ
الاصدقاء مَن تكلف لك و من احوجك الى مداراة و اءلجاك الى اعتذار(1015).
((بدترين دوستان تو كسانى اند كه در برخورد با
تو به تكلف بيفتند و تو را نيز وادار كنند تا در معاشرت با آنها خود را
به زحمت بيندازى و با آنها مدارا كنى و بعد هم در كمترين سوءبرخورد
متوقع باشند كه شما از ايشان عذرخواهى كنيد)).
دوستى كه انسان را اينگونه به زحمت بيندازد، غرض دوستى و رفاقت را نقض
كرده است . انسان ها براى اين كه آرامش و آسايش روانى و روحى براى خود
فراهم كنند، مجبورند به يك سلسله رفاقت ها و ارتباطات شخصى و اجتماعى
تن دهند. وقتى كسى در دوستى اينگونه برخورد كند اين دوستى ، آسايش روحى
و روانى را فراهم نخواهد آورد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اَثقَلُ اخوانى علىَّ مَن يتكلف لى و اتحفَّظ منه و اخفُّهم على قلبى
من اكون معهم كَما اَكون وحدى
(1016).
((سنگين ترين دوستان كه بار سنگين ارتباط خود را
بر دوش ما تحميل مى كند، كسى است كه وقتى با ما برخورد مى كند خود را
به زحمت مى اندازد و من مجبورم در برخورد با او تحفظ كنم . خيلى حرف ها
را نزنم ؛ خيلى از روشهاى عادى و طبيعى خود را در برقرارى روابط و
رفتار اجتماعى تغيير بدهم . اما سبك ترين آنها كسى است كه وقتى با او
برخورد مى كنم مثل اين است كه خودم تنها هستم )).
در فرمايش ائمه اطهار عليهم السلام درباره روابط اجتماعى هم اين نكته
مورد توجه بوده است و ما از همين نكته ، به بحث قابل توجه عسر و يسر
وارد مى شويم كه امام عليه السلام فرمودند:
واعلَم اءنّ اللّه يراد باليُسر و لا يراد بالعُسر، كما اَرادَ بخلقه
التّيسير و لم يرد بهم التَّعسير.
((بدان كه اگر مى خواهى خدا را پيدا كنى ؛ راه
وصول و تقرب به او آسان است و نياز به مشقت ندارد؛ چرا كه خدا از
بندگانش سختى و صعوبت ، نخواسته است )).
در سوره مبارك بقره كه حكم وجوب روزه را براى كسانى كه در وطن هستند،
ذكر مى فرمايد چنين تعبير مى كند:
فمن
شهد منك الشّهر فليَصُمه و من كان مريضا اءو على سفر فعدّة من ايام
اُخر يريد اللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر(1017).
((كسانى كه در وطن خود هستند، بايد روزه بگيرند؛
اما اگر كسى مريض بود يا در سفر بود و روزه گرفتن براى او مشقت داشت ،
روزهاى ديگر روزه بگيرد، خداوند راحتى شما را مى خواهد؛ نه زحمت شما را)).
لا
يكلف اللّه نفسا الا وسعها(1018).
((خداوند، هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش
تكليف نمى كند)).
چرا كه وقتى كسى به سفر مى رود، چون طبيعت سفر مشكل ساز است ، اين
تكليف از او برداشته شده است . سرّ اين كه ما اين حكم را برداشتيم ،
اين است كه اساس دين ، فرمان پذيرى بر مبناى فطرت است و در امور فطرى ،
تكلف وجود ندارد و هر كجا كه حكم الهى با سهولت و آسانى ، اندك مغايرتى
دارد، حكم برداشته شده است ؛ به خصوص درباره قربانى . در سوره بقره مى
فرمايد:
فمن
تمتّع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة
ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة
(1019).
((وقتى در حج تمتع هستيد، آن مقدار از قربانى كه
براى شما ميسور است - شتر يا گوسفند - قربانى كنيد و اگر هيچ كدام ،
مقدور نبود، روزه بگيريد؛ سه روز در سفر حج و هفت روز بعد از بازگشت به
وطن )).
پس در هيچ عمل عبادى تكلف و زورگويى و مشقت ، تشريع نشده است ؛ زيرا نه
اصل عبادت با تكلف تناسب دارد و نه امور ديگرى كه در عبادت واجب شده
است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
لا
تكرهوا الى انفسكم العبادة
(1020).
((خودتان را در باب عبادات به كراهت و زحمت
نيندازيد)).
نشاط در عبادت
عبادت بايد با نشاط و اشتياق انجام گيرد. اسلام ، دين رفق ،
مدارا و سهولت است ؛ گرچه گاهى از اين معنا سوءاستفاده هايى هم شده است
، ولى بايد گفت : اين سهولت و مدارا به معناى اغماض از واجبات نيست ؛
زيرا عكس آن بى اعتنايى به فرامين الهى است كه خود نوعى تكلف و خلاف
سهله و سمحه است . سهله و سمحه و به تعبير ديگر يسر و سهولت در متن
فرمانهاى دين نهفته است و عمل برخلاف فرمان هاى دين ، خلاف سهله و سمحه
است . صاحب وسايل الشيعه داستان مفصلى را به نقل از امام صادق عليه
السلام آورده است كه به خلاصه آن اشاره مى كنيم :
مسلمانى ، همسايه اى مسيحى داشت . در پى نصيحت هاى مكرر مسلمان ، مسيحى
تصميم گرفت مسلمان شود. اول صبح مرد مسلمان مسيحى را به مسجد برد. بعد
از نماز و تعقيبات ، همين كه مسيحى مسلمان خواست برگردد، گفت : صبر كن
! تا طلوع آفتاب ، اذكار مستحبى داريم . تازه مسلمان نشست . مقدارى كه
گذشت ، مسلمان گفت : امروز، نيت روزه كن تا در مسجد بمانيم و نماز ظهر
را نيز بخوانيم . نماز ظهر را هم به جماعت خواندند. مسيحى بى چاره كه
تازه مسلمان شده بود، خواست برگردد. همسايه مسلمان گفت : بمان ، نماز
عصر را هم بخوانيم ، بعد برويم . نماز عصر را هم كه خواندند، گفت : تا
مغرب چيزى نمانده ، بمان تا نماز مغرب را هم بخوانيم و بعد برويم .
مقدارى كه گذشت ، گفت : صبر كن نماز عشا را هم بخوانيم . نماز عشا را
هم خواندند و برگشتند. فردا صبح كه مسلمان به سراغ او رفت كه وى را
دوباره به مسجد ببرد، مسيحى گفت : اين دين شما، آدم بى كار مى خواهد.
برو كس ديگرى را پيدا كن .
اطلب
لهذا الدّين مَن هو افرغُ منّى و انا انسان مسكين و علىَّ عيال فقال
ابوعبداللّه عليه السلام : ادخَلَه فى شى ء اخرجه منه
(1021).
((براى مسلمان كسى را كه از من فارغ البال تر
باشد پيدا كن . من آدم گرفتار و فقيرى هستم و زن و بچه دارم . و امام
عليه السلام فرمودند: وى اين فرد را مسلمان كرد بعد با دست خود او را
از دين بيرون كرد)).
يسر، آسانى و يا به تعبيرى سهله و سمحه مربوط به اين جهات از دين است ؛
نه آنچه كه برخى تصور كرده اند. از امام باقر عليه السلام نقل شده است
كه فرمودند:
ان
هذا الدين متين فاوغلوا فيه برفق و لا تُكَرِّهوا عبادة اللّه الى
عباداللّه
(1022).
((اساس دين بر متانت استوار است و چون دين ، دين
استوار و متينى است ، با رفق و مدارا در دين وارد شويد. رفتار شما
همراه با رفق و مدارا باشد. بندگان خدا را به عبادت مجبور نكنيد؛ چون
عبادت يك امر فطرى و طبيعى است و با اجبار و اكراه سازگار نيست
)).
انَّ
اللّه عزَّ وَ جَلّ رفيق يحبُّ الرِّفق و يعطى على الرفق و ما لا يعطى
على العنف
(1023).
((خدا رفيق است يعنى خداوند اهل مدارا با بندگان
است و رفق را دوست دارد و براى رفق و مدارا، عطايا و اجرى قرار داده
است كه با زور و جبر، حاصل نمى شود)).
عبدالعزيز قراطيسى از روات مى گويد: امام صادق عليه السلام به من
فرمودند:
يا
عبدالعزيز! ان الايمان عشر درجات بمنزلة السُّلم يُصعد منه مرقاة بعد
مرقاة : فلا يقولنّ صاحب الاثنين لصاحب الواحد لست على شى ء حتى ينتهى
الى العاشر فلا تّسقط مَن هو دونك فيسقطك مَن هو فوقك و اذا راءيت من
هو اءسفل منك بدرجة فارفعه اليك برفق و لا تحملنَّ عليه ما لا يطيق
فتكسره فان مَن كسر مومنا فعَليه جبره
(1024).
((اى عبدالعزيز! ايمان ، مانند يك نردبان ده پله
است ، كه از هر پله اى به تدريج بايد بالا رفت . اينگونه نباشد كه اگر
كسى چند پله بالاتر از ديگرى قرار گرفته است ، به آن كسى كه در پله
پايين تر است ، بگويد تو بهره اى از ايمان ندارى . نبايد باعث سقوط كسى
شوى كه در ايمان پايين تر از توست ؛ چه بسا ممكن است بالاتر از تو،
باعث سقوط تو شود. اگر كسى از نظر ايمان يك يا چند درجه از تو پاييتر
است ، بايد با رفق و مدارا، دست او را بگيرى و او را صعود دهى ؛ نه اين
كه باعث سقوط بيشتر او بشوى . اگر كسى باعث شكسته شدن مومنى شود، بايد
آن را جبران كند)).
شايد مراد از شكستن مومن ، شكستن يا خلل در مبانى اعتقادى اوست . با
رفق و مدارا در امور، موفقيت هاى چشم گيرى براى انسان حاصل مى شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
مَن
كان رفيقا فى امره نال ما يريد من الناس
(1025).
((اگر كسى با رفق و مدارا رفتار كند، به آنچه كه
از مردم مى خواهد و از آنان انتظار دارد، مى رسد)).
مفهومش اين است كه اگر رفق و مدارا نباشد، رسيدن به مطلوب ميسر نخواهد
بود. اگر بخواهد با زورگويى ، تكلف و اجبار به مطلوبش نايل شود، به
يقيق شكست مى خورد. چه بسا تندگويى و زورگويى در ارشاد و هدايت ديگران
نتيجه معكوس مى دهد. هشام بن احمد نقل مى كند كه :
جرى
بينى و بين رجل من القوم كلام فقال لى : ارفُق بهم فان كفر احدهم فى
غصبه و لا خير فيمن كان كفره فى غضبه
(1026).
((ميان من و شخصى گفتگويى واقع شد. حضرت به من
فرمودند: اى هشام ! با آنها مدارا كن كه برخى از آنها هنگام غضب ايمان
خود را از دست مى دهند و كافر مى شوند؛ و آنكه در هنگام غضب كافر شود،
خيرى در او نيست )).
كسى ممكن است در حال غضب و عصبانيت سخنى بگويد كه به كفر و شرك
بيانجامد. نقطه مقابل آن سماحت است كه مى فرمايند:
السماح وجه من الرَّباح
(1027) كسى كه با سماحت ، گشادگى و حسن خلق با
مسائل مواجه شود، نتيجه مى گيرد.
اكنون اگر برخى سخت گيرى ها را مشاهده كنيم ، ريشه آن ، عدم رفق و
مدارا است . علاوه بر اين كه منشا اخلاقى نيز دارد؛ چرا كه شخص
نتوانسته است خلق وخوى خود را با موازين معارف اخلاقى دين ، تطبيق دهد.
سخت گيرى و عصبانيت ، ريشه در جهل ، نادانى و بى اطلاعى از موازين شرع
دارد؛ يعنى صرف نظر از اين كه از موازين اخلاقى دور است ، با موازين
شرع نيز منطبق نيست . سرّ اين كه مى گويند: متولى اداره امور مردم بايد
اعلم باشد، اين است كه گاه در اثر نادانى و كم اطلاعى ، دست به كارهايى
مى زند كه جايگاه مدير جامعه را لكه دار مى كند و منزلت مديريت را از
بين مى برد و اگر خداى ناكرده دانسته چنين كند، نشانه عدم صلاحيت اوست
؛ چون اگر بداند و خلاف كند، خلاف عدالت رفتار كرده است و شرط اصلى
مدير و حاكم عدالت را از دست داده است . و ممكن نيست كه مصلح ، غيرصالح
باشد؛ چون اصطلاحا معطى شى ء، نمى تواند فاقد شى ء باشد. بنابراين ، از
مساله سماحت و سهولت ، به اين نتيجه مى رسيم كه كسى كه عالما و عامدا
حريم ها را در محرمات الهى بشكند و در ملاءعام و با مفاخره به هتك حرمت
قوانين الهى بپردازد، باب سماحت و سهولت را بسته است كه بدون شك ، حاكم
اسلامى بايد از باب نهى از منكر به مقابله با جرم و تعطيل آن همت
گمارد. ولى اگر جرمى در خفا و پنهان صورت گرفت و تظاهرى در كار نبود و
موجب اشاعه جرم و گناه نشد، سماحت و سهولت ، مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
ظاهرسازى و رياكارى
يكى ديگر از اوصافى كه مورد مذمت امام عليه السلام قرار گرفته
است اين است كه مى فرمايند:
فاذا
كنت كذلك لم تكن متكلفا و لا متصنَّعا(1028).
((اگر با اخلاص عمل كردى نه در مشقتى و نه
ظاهرسازى )).
از عبارت امام عليه السلام مى توان دريافت كه ظاهرسازى هم نوعى تحمل
مشقت است ، بنابراين حضرت اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اى كه در
صفين قرائت فرمودند به مردم مى فرمايند:
فلا
تكلِّمونى بما تكلم به الجبابرة ... و لا تخالطونى بالمصانعة
(1029).
((آن گونه كه با اهل ستم سخن مى گويند، با من
سخن نگوييد و با ظاهرسازى با من معاشرت نكنيد)).
مگر انسان در مقابل فرد جبار و ستمگرى كه قرار بگيرد، چگونه سخن مى
گويد؟ معمولا اينگونه است كه همه حقايق را نمى گويد؛ چرا كه از بيان
حقيقت مى ترسد. به گونه اى سخن مى گويد كه او را راضى كند بر همين اساس
در تعبير بعد امام عليه السلام مى فرمايند كه رفت و آمد و روابط شما با
من كه امام و خليفه شما هستم ، بر اساس ظاهرسازى نباشد. دل را پاكيزه
بداريد و از رياكارى دست برداريد. در كلمات قصار آن حضرت هم اين تعبير
به كار رفته است :
لا
يُقيمُ اَمرَ اللّه سبحانه الا من لا يصَانِع و لا يضَارِع و لا يتَّبع
المَطَامِع
(1030).
((كسى كه مى خواهد امر خدا را اقامه كند، نبايد
مصانع ، شبيه بطالين و تابع هوى و هوس باشد)).
در مذمت جاعلان حديث مى گويند ((متصنع بالاسلام
)) يعنى اينان در ظاهر، لايه و پوششى از دين را
يدك مى كشند و به عمق آن دست نيافته اند. پس معنا و مفهوم مصانع ،
تظاهر و رياكارى است و گاهى مصانع در روابط اجتماعى به گونه اى مى شود
كه افراد با ظاهرسازى ، حقه بازى ، و ادعاى رفاقت ، به ديگران نزديك مى
شوند. امام محمد باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
انَّ
اءَقرَب ما يكون العَبد الى الكُفرِ اءَن يُواخِىَ الرَّجُل على
الدِّين فيُحصى عليه عَثَرَاتِهِ و زَلا تِهِ لِيُعَنِّفه بها يوما ما(1031).
((بدترين چيزى كه انسان را به مرز كفر نزديك مى
كند، اين است كه انسان باب دوستى و مراوده با برادر مومنش باز كند، كه
گناهان و لغزشهاى او را پيدا كند و روزى از اين لغزشها و گناهان عليه
او استفاده كند)).
اين بدترين نوع ارتباطهاى اجتماعى و رفاقت و دوستى است . پس مصانعه در
هر شكل و صورتش مذموم و مورد نهى است ؛ به ويژه در عبادت . مصانعه در
عبادت ، موجب حبط عمل مى شود؛ چرا كه همان طور كه در مباحث مختلف توضيح
داديم با اصل عبادت تنافر و تنافى ماهوى دارد.
شيوه مصرف نمودن
نكته ديگرى كه مورد عنايت حضرت قرار گرفته ، پرخورى و ولخرجى
است كه از جمله اوصاف مذموم است . گاهى ، افراد براى خودنمايى و كسب
شهرت و قدرت ، و فقط براى اين نيات پليد و شوم ، مال خود را خرج مى كند
كه اين همان مصداق فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه فرمودند:
لان
الكُلفَة و الموونة فى المتدهقنين .
اينگونه خرج كردن اضافى و خود را به زحمت انداختن ، از نشانه كسانى است
كه به دنبال رياست و قدرت هستند. اين امور علاوه بر اين كه با خلوص در
عبادت تنافى دارد، گاهى موجب خروج از دين و مسلمانى مى شود.
در زمان پيامبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فردى از
دنيا رفته بود، بعد از اين كه مراسم غسل ، كفن و دفن انجام شد، خدمت
حضرت عرض كردند: مرد بسيار خوبى بود، همه اموالش را وقف كارهاى خير
كرد، حضرت فرمودند: مگر فرزندى نداشت ؟ جواب دادند: كفالت فرزندانش را
ما دوستانش به عهده گرفتيم . حضرت فرمودند: اگر قبل از دفن گفته بوديد
كه چنين كارى كرده است ، اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن
كنيد(1032).
معنى اين فرمايش پيامبر اكرم صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اين
است كه صرف مال براى اين كه انسان فقط در انظار و افواه ديگران به
عنوان يك چهره باقى بماند و از او به عنوان يك انسان خيّر ياد بشود،
ارزش عمل خوب را نابود و تباه مى كند و او نه تنها در دنيا دنبال رياست
طلبى بوده ، حتى بعد از مرگ نيز نيتش همان بوده است .
بنابراين در روايتى نقل شده است البته ماءخذ روايت اهل سنت است كه شخصى
خدمت پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم عرض كرد:
انّ
عندى دينارا، قال : انفقه على نفسك ، قال : ان عندى آخر، قال : انفقه
على زوجتك ، قال : ان عندى آخر، قال : انفقه على وُلدك ، قال : ان عندى
آخر، قال : انفقه على خادمك ، قال : ان عندى آخر، قال : انت اءبصر به
(1033).
((من يك دينار دارم . پيامبر صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند: آن يك دينار را خرج خودت كن . گفت :
يك دينار ديگر هم دارم . فرمودند: خرج زن و بچه ات كن . گفت : يك دينار
ديگر هم دارم . فرمودند: خرج بچه هايت بكن . گفت : يك دينار ديگر هم
دارم . حضرت فرمودند: خرج كسانى كن كه از عايله و كسان تو هستند. گفت :
باز دينار ديگرى هم دارم . حضرت فرمودند: حالا وقتش است كه اگر خواستى
در خيرات مصرف كنى )).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و اولياى دين عليهم
السلام شيوه خرج كردن را به ما آموخته اند كه عمل به وظايف دينى و
ايمانى بايد خالص براى خداوند تبارك و تعالى و به قصد انجام وظيفه و
مسووليت دينى باشد، نه فريب مردم و بهره مند شدن از منافع دنيوى ، مالى
و عنوانى آن ؛ چه در غير اين صورت چنين كسى اگر در موقعيتى قرار بگيرد
كه فضايل و فرايض دينى و انسانى را مانع كمال دنيايى و رسيدن به
اميال و اهداف دنيايى خود بداند، همه را زير پا خواهد گذاشت ؛ نه فضايل
اخلاقى را مراعات خواهد كرد و نه به ديگر وظايف عملى اعتنا خواهد نمود،
لذا هر انگيزه اى ، جز قربت و خلوص ممنوع است . در پيشگاه الهى ، عمل
با تكلف ، يا آميخته با تصنع ، براى قدرت يابى و رياست طلبى ، بى ارزش
است ، اين چنين بوده و هست كه تا تمنيات و آرزوها بر انسان حاكم است ،
انسان گرفتار اين مشكل خواهد بود.
سعدى در گلستان ، داستانى شنيدنى را نقل مى كند:
زاهدى ، مهمان پادشاهى بود. چون به طعام خوردن بنشستند، كمتر از آن
خورد كه ارادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن كرد كه عادت
او. تا ظن صلاحيت در حق او زيادت كنند. بعد مى گويد:
ترسم نرسى به كعبه ، اى اعرابى |
|
اين ره كه تو مى روى به تركستان است |
چون به مقام خويش آمد، سفره خواست تا تناولى كند. پسرى صاحب فراست داشت
، گفت : اى پدر! بارى به مجلس سلطان در طعام نخوردى ؟ گفت : در نظر
ايشان چيزى نخوردم كه به كار آيد. گفت : نماز را هم قضا كن كه چيزى
نكردى كه به كار آيد.
اى هنرها نهاده بر كف دست |
|
عيب ها برگرفته زير بغل |
تا چه خواهى خريدن اى مغرور |
|
روز درماندگى به سيم دغل
(1034)
|
در آن عالم ، فقط خريدار خلوصند چنان كه امام صادق عليه السلام مى
فرمايند:
ايّاك و الرّياء فانّه مَن عمل لِغَير اللّه وَكَلَهُ اللّه الى مَن
عمل لَه
(1035).
((از ريا دورى كن كه هركس عملى را براى غير خدا
انجام دهد، پاداش او با همان غير است - و نزد خدا پاداش ندارد -)).
در مصانعه و رياكارى ، اگر ولخرجى براى رسيدن به اهداف دنيا كرده است ،
به دنيا رسيده ، و اگر براى رسيدن به مال و ثروت كرده است ، آنها را
اندوخته ، اگر براى حرمت و خوش نامى نزد اين و آن كرده ، به دست آورده
و چنانچه براى قدرت ، جاه ، جلال و رياست بوده به آن دست يافته است و
ديگر چيزى از خدا طلبكار نيست ؛ و به همين دليل خداوند در باب قربانى و
هدى در آياتى كه ان شاءاللّه در ادامه خواهد آمد تاكيد بر خلوص و طهارت
در اعتقاد مى فرمايند و انگيزه هاى ديگر، اعم از تدهقن ، زورگويى ،
ولخرجى ، تكلف و مصانعه در عمل را موجب حبط و نابودى عمل مى شمرند.
حضرت ابراهيم عليه السلام
اسوه اخلاص و تسليم
در قرآن ، آياتى كه درباره ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام و
در باب قربانى ذكر مى فرمايد و همچنين متن داستانى كه در سوره مباركه
صافات آمده ، بسيار شيرين و قابل تاءمل است ؛ كه خدا چه چيز را از
ابراهيم عليه السلام مى پذيرد. در آغاز اين داستان در همين سوره مى
فرمايد:
و
انَّ من شيعته لَابراهيم # اذ جاء ربه بقلب سليم
(1036).
((و از پيروان او ابراهيم بود كه با قلب سليم -
و با دلى پاكيزه از هر شايبه ريا، تصنع و تكلف - به سوى خدا آمد)).
و به همين دليل در آيات بعد مى فرمايد:
فبشَّرناه بغلام حليم
(1037).
(( - به خاطر خلوص ابراهيم بود كه - ما او را به
فرزندى حليم و داراى صبر در مسائل دين بشارت داديم )).
وقتى اين طفل به مرحله بلوغ رسيد و در مقامى قرار گرفت كه مى توانست
براى دين سعى و تلاش كند، ما به ابراهيم فرمان داديم كه او را ذبح كند.
قرآن ، داستان را اينگونه نقل مى فرمايد:
يا
بُنَىَّ انى ارى فى المنام اَنّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل
ما تؤ مر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرين
(1038).
((فرزندم ! به من وحى شده است كه تو را قربانى
كنم ، توجه كن كه بايد به اين وظيفه عمل شود. فرزند به پدر مى گويد:
پدر! آنچه را كه تو فرمان گرفته اى عمل كن ، كه من را در مقابل اين
فرمان الهى صبور خواهى يافت )).
اين آيات ، نشان مى دهد وعده الهى به ابراهيم محقق شده كه فرمود: ما به
او بشارت داديم كه فرزندى صبور و حليم به او عطا خواهد كرد؛ و اسماعيل
نيز نشان مى دهد كه اين همان فرزند صبور و حليم است . بقيه داستان جالب
توجه است ، مى فرمايد:
فلمّا اَسلَما و تَلَّه للجبين # و ناديناه ان يا ابراهيم # قد صَدَّقت
الرُّؤ يا انا كذلك نجزى المحسنين # ان هذا لهو البلاء المبين # و
فديناه بذبح عظيم# و تركنا عليه فى الاخرين # سلام على ابراهيم # كذلك
نجزى المحسنين
(1039).
((هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او
را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه اى ابراهيم ! آن رؤ يا را تحقق
بخشيدى . ما اينگونه ، نيكوكاران را جزا مى دهيم . اين مسلما همان
امتحان آشكار است ، ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم ، و نام نيك او را
در امت هاى بعد باقى نهاديم ، سلام بر ابراهيم ، اينگونه نيكوكاران را
پاداش مى دهيم )).
وقتى ما ديديم كه دل و قلب هر دو نفر تسليم ذات ذوالجلال الهى است ؛
يعنى اسماعيل تسليم در قربانى شدن و ابراهيم تسليم در قربانى كردن است
و صورت فرزند را به روى خاك گذاشته است ، آن وقت گفتيم : ابراهيم ! تو
خوب فرمان پذيرى هستى و ما نيكوكاران را جزا مى دهيم . اين امتحان روشن
و آشكارى بود؛ و بعد خدا در مقابل اين فرمان پذيرى و تعبد و خلوص
ابراهيم و اسماعيل مى فرمايد: سلام بر ابراهيم . بعد مى فرمايد: اين
سلام و صلوات ، جزاى كسانى است كه نيكوكار و محسن اند.
در قربانى و هدى كه از اعمال موظف و مقرر در حج است ، آنچه كه خداوند
خريدار است ، همان سلم و روح تسليم است ؛ يعنى احسان ، با خلوص و
پاكيزگى و تقواست ؛ چون خداوند در سوره مباركه حج مى فرمايد:
لن
ينال اللّه لحومها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم
(1040).
((گوشت و خون اين قربانى براى خدا ثمر ندارد؛
آنچه كه مطلوب ذات اقدس پروردگار است ، تقوا، پاكيزگى و خلوصى است كه
در سايه اين عمل ، از شما بروز مى كند)).
اگر ذره اى شايبه شرك ، تجبر و تبختر در آن باشد، موجب تباهى و ويرانى
عمل است و نه تنها اين نتيجه منفى را در بردارد، كه بار سنگين و شاقى
را به دوش انسان باقى ميگذارد؛ يعنى برعكس آنچه كه در اعمال خالص
معروف و مشهور است كه
ذهب
العناء و بقى الاجر زحمت ها تمام مى شود، اما شيرينى ، و لذت و
اجر آن براى انسان محفوظ مى ماند. اين جا نه تنها اجر و پاداش بر آن
مترتب نيست ، بلكه سنگينى آن بر دوش انسان باقى مى ماند؛ در روايت
طولانى كه اول بحث حج از امام سجاد عليه السلام و گفتگوى با شبلى نقل
كرديم ؛ در آنجا حضرت فرمودند:
فعند
ما ذَبَحتَ هَديَكَ نَوَيتَ اَنَّك ز ذَبَحتَ حَنجِرَة الطَّمَعِ بما
تمسكت به من حقيقة الورع و اءنّك اتبعت سنة ابراهيم عليه السلام بذبح
ولده و ثمرة فؤ ادى و ريحان قلبه
(1041).
وقتى كه قربانى را به قربانگاه مى برى و اراده مى كنى تا او را قربانى
كنى ، نيت كن تا حنجره و گلوى طمع را ذبح كنى و ببرى . در واقع غريزه
طمع و زياده خواهى را قربانى كنى ؛ همان گونه كه ابراهيم عليه السلام
با فرزندش عمل كرد، نه اين كه با اين عمل عبادى تاءمين مطامع و رسيدن
به آمال و آرزوها، رياست و موقعيت هاى دنيوى در نظر تو باشد؛ چرا كه
هرگز اين عمل مقبول نخواهد بود و در اصل ، قربانى و هدى انجام شده است
. پس اين فرمايش امام عليه السلام را در خاتمه سخن تكرار مى كنيم كه
فرمودند:
و
كذلك التذلل اولى بك من التدهقن لان الكلفة و المؤ ونة فى المتدهقنين ،
فاما التذلل ، و التمسكن فلا كلفة فيهما و لا مؤ ونة عليهما الخِلقة و
هما موجودان فى الطبيعة .
تدهقن كه همان زورگويى ، مشقت و ولخرجى است ، با فطرت و طبيعت انسان ،
ناسازگار است ؛ آنچه كه با طبيعت و فطرت او سازگار است ، ذليل ، خاضع و
مسكين بودن در پيشگاه الهى است . خضوع ، تذلل و عبوديت در پيشگاه قدرت
مطلق آفرينش ، جزو طبيعت و سرشت بشر است و تكلف مؤ ونه كه دو بال قدرت
خواهى است ، برخلاف فطرت و طبيعت انسان است ؛ چه اين كه امام صادق عليه
السلام فرمودند:
ما
من رجل تكبر اءو تجبَّر الا لذلَّة وجدها فى نفسه
(1042).
((انسانى كه گرفتار كبر، فخرفروشى ، ستمگرى و
رياكارى مى شود، دليلى ندارد مگر آن خلاءيى كه در خود احساس مى كند)).
اين كمبود و خلاء، او را به اعمالى وامى دارد كه برخلاف فطرت و سرشت
اوست ؛ با اين گمان كه مى تواند با اعمال كبرآلود و حركت برخلاف فطرت
گرچه با مشقت و رنج مطلوب خود را تحصيل كند. به همين دليل امام عليه
السلام توصيه مى فرمايند كه رسيدن به مطلوب ، تنها با طى مسير فطرت
ممكن است و حركت بر خلاف طبيعت ، فطرت و سرشت ، انسان را به هدف نهايى
نمى رساند، و در اين باره قرآن مى فرمايد:
و
اَنَّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوا السُّبُل فتفرَّق بكم عن سبيله ذلكم
وصّاكم به لعلكم تتَّقون
(1043).
((اين راه مستقيم من است ؛ از آن پيروى كنيد؛ و
از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق دور
مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد
پرهيزگارى پيشه كنيد)).
راه راست ، يك مسير بيشتر نيست و راه هاى متفرق و متشتّت انسان را به
آن غرض نهايى آفرينش نمى رساند. راه درست همان راهى است كه نتيجه اش
تقوا، طهارت و پاكيزگى در روح و نيات انسان است .
15 - حق فرمانروا
فاءَمَّا حَقُّ سائِسِكَ بالسُّلطان فاَن تَعلَمَ اَنَّك جُعِلت له
فتنة و اَنَّه مبتلى فيكَ بما جَعَلَه اللّه له عليك من السُّلطان و
اَن تُخلص له فى النَّصيحةِ و اَن لا تُماحِكَه و قد بُسِطَت يده عليك
فتكون سببَ هلاكِ نفسِكَ و هلاكِهِ و تِذِلَّل و تَلَطَّف لاِعطَائِه
من الرِّضَى ما يَكُفُّه عنك و لا يُضِرُّ بدينِكَ و تَستَعين عليه فى
ذلك باللّه و لا تُعازَّه و لا تُعَانِدَه فانَّكَ اَن فَعَلتَ ذلك
عَقَقتَهُ و عَقَقتَ نفسك فعَرَضتَها لمَكروهِهِ و عَرَضتَهُ للّه
لَكَةِ فيك و كُنت خَليقا اَن تكون مُعينا له على نفسك و شَريكا له
فيما اَتى اليكَ و لا قوَّة الا باللّه .
((و اَمّا حَق فرمانروا و پيشواى تو در حكومت آن
است كه بدانى ، تو وسيله آزمايش و امتحان او هستى و او هم گرفتار به تو
است ؛ به دليل سلطنت و قدرتى كه خداوند به او داده و بر تو حكومت دارد.
بايد بدون طمع ، ناصح و خيرخواه او باشى و با او از در نزاع و جنگ
بيرون نيايى ؛ زيرا او بر تو مسلط است و درگيرى و نزاع ، موجب نابودى
تو و او خواهد بود؛ و تا آنجا كه رضايت او را جلب كنى ، در مقابلش
تواضع و نرمش داشته باش ؛ مشروط بر اين كه در اين فروتنى و تواضع ،
دينت را حفظ كنى و بايد كه در اين مسير از خدا يارى بجويى و هرگز نه با
عزت و قدرت او درگير شوى و نه با او دشمنى كنى ؛ كه اگر چنين كردى هم
او را ناسپاسى كرده اى و هم خود را، و هر دو را در معرض هلاكت قرار
داده اى . چه اينكه تو او را در اقدام عليه خود يارى نموده اى و در ظلم
او نسبت به او شريكى )).
در اين رساله مباركه ، بعد از اينكه حقوق الهى و حقوق شخصى انسان و نفس
و اعضا و جوارح او تبيين مى شود، امام عليه السلام به ذكر حقوق افعال
انسان ؛ مانند نماز، روزه ، حج ، زكات و هدى پرداخته اند و بعد از
پايان اين مجموعه حقوق ، به بيان حقوق ائمه ، مى پردازند؛ ائمه به
معناى عام آن ؛ يعنى هركس كه به نوعى بر انسان پيشوايى و رهبرى دارد؛
مثل سلطان ، حاكم ، معلم ، پدر يا مادر و امثال اينها و در اولين مورد،
حق حاكم وسلطان را بيان مى فرمايند.
از اولين جمله امام سجاد عليه السلام استفاده مى شود كه قدرت و حكومت ،
منفعت و غنيمت نيست ، بلكه ميدان آزمايشى است كه خداوند متعال براى
بعضى از بندگانش فراهم مى آورد و ماده و مايه امتحان اجتماع و آحاد
مردمى است كه به نوعى محكوم به حاكميت سلطه شخصى حاكم اند. عبارت امام
عليه السلام اين است
فاءن
تعلم انك جعلت له فتنة . از منظر معارف دين ، حكومت و سلطه بر
مردم ، نه طعم ، نه منفعت و نه غنيمت است كه يك مسووليت خطير و سنگين
است ؛ و در آغاز نامه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر
خلاصه مسووليتهايى كه متوجه حاكم است چنين آمده است :
بسم
اللّه الرحمن الرحيم هذا ما اَمَرَ به عبداللّه علىّ اميرالمومنين مالك
بن حارث الاشتر فى عهدهِ اليه حين وَلا هُ مصرَ: جِبَايَةَ خَرَاجها و
جهاد عدوِّها و استِصلاح اَهلِها و عمارةَ بلادِها(1044).