اخلاق پسنديده
دانش ژرف و گسترده امام در توان ما نيست كه براى دانش امام صادق و يا هر كدام
ديگر ازائمه عليهم السلام حد و مرزى قرار دهيم، زيرا معتقديم كه دانش ايشان تصويرى
است آشكار از اتصال و ارتباط آنان با خداوند متعال و همين امر اين باوررا در ضمير
ما جان مى دهد كه خداوند به آنها الهام مى كند.
همچنين ما نمى توانيم صفتى كلّى براى دانش آنان پيدا كنيم چرا كه مامى دانيم
مفاهيم معمولى كه انسان در حيات روزمرّه خود با آنها سر و كاردارد نمى تواند تمام
دانش و بينش و شناخت آنها را در خود جاى دهد،زيرا امام وپيامبر و برخى از صالحان
ملهم، از نيرويى برخوردارند كه خداوندِ توانا اين نيرو را بديشان ارزانى داشته است.
اين نيرو همچون يك دستگاه گيرنده كه امواج گوناگون را جذب مى كند عمل مى نمايد و
اطلاعات و معلومات را از جهان و هستى مى گيرد، مثل چشم واعصاب گوش كه زيبايى حيات و
صداى زندگان راضبط مى كند و بدين وسيله فرد اشياء زيبا و فرد سخنگو را مى شناسد.
باز متذكر مى شوم كه دانش امام صادق محدود بدانچه گفته يا بدانچه در آثار مختلف
علمى از او بر جاى مانده، نيست بلكه گسترده و وسيع تراز اينهاست.
چون دانش آن حضرت مستقيماً به موجودات مرتبط است چنان كه ابر به دريا و نور به
خورشيد و عطر به گل.
چرا كه افكاروگرايشها و دانشهاى آن حضرت از جانب خداى آفريننده دريا و خورشيدو
شكوفا كننده گل است.
پس وحى از آن خداست و در مرتبه بعد از آن پيامبر و در سوّمين مرحله از آن امام.
الهام نيز چنين است ابتدا ازخداست و در انتها از امام.
حقيقتى كه زبان امام بازگو كننده آن است، همان حقيقتى است كه قلبش آن را شناخته
و انديشه اش آن را در برگرفته و جانش آن را لمس كرده و همان است كه آفريننده حقيقت
آن را در جان آن حضرت دميده است.
پس از تمام اين موارد، يك بُعد از دانش امام صادق وجود دارد كه درحقيقت معجزه آن
حضرت محسوب مى شود چنان كه معجزه پيامبرصلى الله عليه وآله نيز قرآنش بود.
معجزه امام صادق عليه السلام آن بود كه وى تمام نيازمنديهاى انسان را مى دانست،
اين بُعد خود به تنهايى شيعه جعفريه را وامى دارد تامكتب فكرى آن حضرت را در هر
دوره اى دنبال كند.
در اينجا سزاوار است اعترافات برخى از زعما و انديشمندان را در باره آفاق گسترده
دانش و جايگاه ارجمند علمى آن حضرت، كه حتّى دشمنان را به مدح و ستايش از ايشان وا
داشته، نقل كنيم.
ابوحنيفه در باره آن حضرت مى گويد: "فقيه تر از جعفر بن محمّد نديدم".
و نيز گفته است: "جعفر بن محمّد فقيه ترين كسى است كه ديدم".
"او )امام صادق عليه السلام( در دين داراى دانشى سرشار و در حكمت صاحب ادبى كامل
است".
شهرستانى در باره آن حضرت مى گويد: ابن حجر هيثمى در باره آن امام مى گويد:
"مردم از جعفر بن محمّد الصادق علومى نقل كرده اند و آوازه او درتمام شهرها پيچيده
و پشيوايان بزرگ از او روايت نقل كرده اند".
سيد امير على، نويسنده كتاب مختصر تاريخ العرب و التمدن الاسلامى، در باره آن
حضرت مى گويد: "اين اشاره را از ياد نبايد برد كه كسى كه زعيم اين جنبش بود، يكى
ازنوادگان على بن ابى طالب موسوم به امام جعفر، ملقّب به صادق بود.
وى مردى بود با افقهاى باز فكرى و خردى بس دورانديش.
به علوم عصرخويش بسيار اهتمام مى ورزيد.
در واقع او به عنوان نخستين پايه گذارمدارس فلسفى در اسلام محسوب مى شود.
در اجتماعات و جلسات علمى آن حضرت، تنها كسانى كه بعداً به عنوان بنيان گذاران
مذاهب فقهى معرفى شدند، شركت نمى كردند بلكه دانش پژوهان علاقه مند به فلسفه و
فلاسفه از نقاط دوردست نيز در اين جلسات شركت مى جستند".
پروفسور هولميادر، نويسنده انگليسى، در اين باره مى نويسد: "جابر بن حيان، شاگرد
و يار جعفر صادق بود.
او در پيشواى ارجمندش تكيه گاه و ياور و رهبر و امين و فرد موجهى را مى ديد كه
هيچ گاه نمى توانست از او بى نياز شود.
جابر با راهنمايى استادش كوشيد تا علم شيمى را از خرافاتى كه از اسكندريه
گريبانگير آن شده بود، پيراسته ورهاسازد و البته در اين راه تا حدّ فراوانى هم
كامياب شد بدين سبب بايد نام جابر را در كنار اسم ديگر نام آوران اين دانش در جهان
امثال "بويله"و"لاوازيه" قرار داد".(12)
دهها و بلكه هزاران اعتراف ديگر از سوى نويسندگان مسلمان ومحدثان و قدما و
بويژه معاصران آن امام در اين باره موجود است تاآنجا كه بايد گفت جهان از فضل و
دانش سرشار و آگاهى گسترده و فزون از حد آن حضرت، آكنده گشته است.
بخشندگى و جوانمردى امام
1 - سعيد بن بيان گويد: روزى مفضل بن عمر به من و خواهرم برخوردكرد وما در باره
ميراثى مشغول گفتگو و مشاجره بوديم.
مفضل ساعتى نزد ما درنگ كرد و آنگاه گفت: بياييد به خانه.
ما به خانه او رفتيم و اوبا پرداخت 400 درهم ميان ما سازش برقرار كرد.
وى اين مبلغ را از نزدخود پرداخت و آنگاه كه از هر يك از ما در مورد طرف مقابلش
وثيقه گرفت گفت: بدانيد كه اين مبلغ از مال من نبود بلكه ابو عبداللَّه الصادق مرا
فرمود كه هرگاه دو تن از ياران ما با يكديگر به نزاع پرداختند ميان آنان سازش
برقرار كنم و از مال او فديه دهم.
اين مبلغ از مال ابو عبداللَّه بود.
2 - مردى نزد امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: شنيده ام كه تو در عين زياد
)نام قريه امام صادق( كارى مى كنى كه دوست دارم از زبان خودت شرح آن را بشنوم.
امام عليه السلام فرمود: "آرى من دستور داده ام هر گاه كه ميوه مى رسد، ديوارها
را خراب كنند تا مردم بيايند و بخورند و فرمان داده ام كه ظرفهائى بگذارند و بر
هرظرف ده تن بنشينند(13).
هر گاه ده تن خوردند ده تن ديگر بيايند(وبخورند) و براى هر يك از آنها يك مُدّ
خرما گذارده مى شود.
وهمچنين دستور داده ام براى همسايگان اين زمين از پيرمرد و پيرزن وبيمار و كودك
و هر كس كه نمى تواند بيايد، يك مُدّ وزن كنند و چون مزد كارگران و وكلا را پرداخت
كردم باقيمانده را به مدينه آورده آن را برساكنان بيوت و مستحقان، بر حسب
استحقاقشان، تقسيم مى كنم و پس ازاين براى من 400 دينار باقى مى ماند حال آنكه غلّه
اين زمين 4000 دينارمى باشد.
اين بيان نشانگر آن است كه امام عليه السلام 910 از محصولات اين زمين را دروجوه
خيريه مصرف مى كرده و تنها 110 از آن را براى خود برمى داشته است.
3 - هشام بن سالم يكى از ياران برجسته آن امام نقل مى كند: ابوعبداللَّه را عادت
بر اين بود كه چون هوا تاريك مى شد و پاسى از شب مى گذشت كيسه اى برمى گرفت كه در
آن گوشت و نان و پول بود.
آن را بر گردنش مى افكند و به سوى نيازمندان مدينه مى رفت و محتويات كيسه را بين
آنان تقسيم مى كرد در حالى كه هيچ يك از آنها حضرتش را نمى شناختند.
همين كه آن حضرت از دنيا رفت و نيازمندان ديدند كه از پخش گوشت و نان و پول
شبانه خبرى نيست، دريافتند آن مرد ابو عبداللَّه الصادق بوده است.
4 - هياج بسطامى در باره بخشندگى امام صادق عليه السلام مى گويد: ابو عبداللَّه آن
قدر انفاق مى كرد كه براى خانواده اش چيزى باقى نمى ماند. (15)5 - مصادف، دربان
امام صادق، مى گويد: در ميان مكّه و مدينه باابوعبداللَّه همراه بودم.
به مردى كه در زير يك درخت نشسته بودبرخورديم.
امام فرمود: راه خود را به طرف اين مرد كج كن.
من مى ترسم كه اوتشنه باشد.
ما به طرف آن مرد راه خود را كج كرديم.
ديديم كه او مسيحى است و مويى بلند دارد.
امام عليه السلام از او پرسيد: آيا تشنه هستى؟ مرد پاسخ داد: آرى.
امام به من فرمود: فرود آى و سيرابش كن.
پس من آمدم وسيرابش كردم و مجدداً سوار شديم وبه راه افتاديم.
به آن حضرت عرض كردم: آن مرد مسيحى بود آيا براى يك مسيحى كار مى كنى؟! فرمود:
اگردر چنين حالتى باشند، بله.
6 - امام صادق در آن روزى كه اشجع سلمى، شاعر ملهم، نزد وى آمدبيمار بود.
اشجع در كنار امام نشست و از احوالش پرسيد.
حضرت به اوفرمود: از بيماريم بگذر، بگو براى چه آمده اى؟ شاعر گفت: ألبسك اللَّه
منه العافيه فى نومك المعترى وفى ارقك(16) يخرج من جسمك السقام كما اخرج ذل السؤال
من عنقك(17) پس امام فرمود: اى غلام چقدر نزد توست؟ غلامش گفت: چهار صدتا.
ايشان فرمودند: همه را به اشجع بده.
7 - امام به وسيله ابو جعفر خشعمى - يكى از راويان مورد اعتمادش -كيسه پولى براى
يكى از پسر عموهايش كه از بنى هاشم بود فرستاد و به ابوجعفر فرمود: اين راز را نزد
خود نگهدار.
چون ابو جعفر نزد آن هاشمى رسيد و پول را به وى داد، او گفت: خدا كسى را كه اين
پول رافرستاده جزاى نيكو دهد! هر ساله وى چنين مبلغى براى ما مى فرستد و ماتا سال
آينده زندگى خود را با آن مى گذارنيم.
امّا جعفر (امام صادق عليه السلام)با وجود فراوانى مالش حتّى يك درهم به من نمى
رساند.
چون وفات آن حضرت فرا رسيد، فرمود هفتاد دينار به پسر عمويش حسن بن على افطس
بدهند.
كسى از آن حضرت پرسيد: آيا به مردى كه با تيغ بر تو حمله برد تا شما را به قتل
رساند مال مى بخشى؟! امام در پاسخ او فرمود: "واى بر شما مگر نخوانده ايد:
(وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ
رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَالْحِسَابِ(18)).
"كسانى كه به پيوند آنچه خداوند فرموده مى كوشند و از پروردگارشان و ازبدى حساب
مى ترسند.
" همانا خداوند بهشت را آفريد و خوشبويش ساخت وبوى آن را معطّرگردانيد تا از
هزار سال راه به مشام رسد، امّا اين بو را نه افراد عاق شده وكسانى كه با خويشان
خود قطع رابطه كرده اند،استشمام نخواهند كرد". (19)
شكيبايى و مهربانى امام صادق
1 - آن حضرت هرگاه از كسى ناسزا و دشنامى مى شنيد به جايگاه نمازش مى رفت و ركوع
و سجود بسيار انجام مى داد و فراوان مى گريست واز خداوند براى كسى كه دشنام
وناسزايش گفته بود، طلب آمرزش مى كرد.
اگر دشنام دهنده از خويشان نزديكش بود، با دادن پول با وى رابطه برقرار مى كرد و
به الطاف و نيكيهاى خويش مى افزود و مى فرمود: من دوست دارم خداوند بداند كه من
گردنم را در برابر خويشانم فرود مى آورم و به سوى آنان شتاب مى جويم پيش از آنكه از
من بى نيازى جويند.
سرورم براستى تو چه بزرگ و شكيبا بودى! چه روح بزرگى داشتى وسينه ات چه گشاده و
خُلق و خويت چه نيكو بود!
2 - غلامش را در پى كارى فرستاد.
زمانى گذشت و نيامد.
امام در پى او روانه شد و ناگهان او را يافت كه در گوشه اى خفته است.
آن حضرت آمد و در كنار غلام نشست و شروع به باد زدنش كرد همين كه غلام بيدارشد
امام به او فرمود: فلانى! اين چه كارى است روز و شب مى خوابى.
شب از آن تو باد و روز سهم ماست از تو!! اگر اين داستان كوچك را به وضع اجتماعى
آن روزگارى كه با بردگان مانند حيوانات رفتار مى شد و به مجرد اينكه خطايى از آنان
سرمى زد به باد كتك گرفته مى شدند، اضافه كنيم به ابعاد كمال والاى انسانيّت درقلب
بزرگ آن حضرت پى خواهيم برد.
3 - روزى آن حضرت، غلام عجمى خود را در پى حاجتى بيرون فرستادچون غلام بازگشت
نتوانست خوب به امام پاسخ گويد، زيرا كاملاًنمى توانست به زبان عربى سخن بگويد،
امام صادق عليه السلام به جاى آنكه مطابق رسم معمول زمان خويش، بروى فرياد كند و او
را از خود براند،قلب غلام را تسكين داد ونگرانى و اضطراب آن را آرام بخشيد چرا كه
به وى گفت، تو زبانت در مانده است امّا قلبت درمانده نيست.
آنگاه افزود: "آزرم و پاكدامنى و ناتوانى )ناتوانى زبان نه قلب( از ايمان است".
4 - آن حضرت خانواده خويش را از اينكه براى رسيدن به پشت بام، به جاى پلكان از
نردبان استفاده كنند منع كرده بود.
روزى وارد خانه شدوديد يكى از كنيزانش كه بچه آن حضرت را بزرگ مى كرد بالاى
نردبان است و كودك هم در آغوش اوست.
همين كه چشم كنيز به امام افتادترسيد! و زانوانش به لرزه درآمد و كودك از دستش
فروافتاد و مرد.
امام صادق عليه السلام سيمايش دگرگونه شد و به جايگاه خويش بازگشت چون علّت را
جويا شدند، فرمود: من نه از مرگ بچه سيمايم دگرگونه شدبلكه از اينكه چون بر كنيز
وارد شدم از من بسيار ترسيد، هنگامى كه امام آن كنيزك ترسان و هراسان را ديد به وى
فرمود: تو براى خدا آزادى، توبراى خدا آزادى!! آيا درخشش نور انسانيّت را در سيماى
امام مشاهده مى كنيد كه چگونه به خاطر ترس يك كنيز رنگ چهره اش دگرگون مى شود، امّا
ازمرگ فرزند كوچك خويش احساس اضطراب و اندوه نمى كند!
5 - برخى از حاجيانى كه ميان مكّه و مدينه رفت و آمد مى كردند،خوابيدن در مسجد
النبى صلى الله عليه وآله را بر كرايه كردن محلّى براى خواب، ترجيح مى دادند.
يك بار يكى از آنان خفته بود و امام صادق در كنارش نمازمى گزارد.
چون مرد بيدار شد كيسه پولش را نيافت.
ناگهان متعرّض امام كه نمى شناختش شد و به آن حضرت گفت: تو كيسه پول مرا دزديدى!
امام از او پرسيد: چقدر پول در آن بود؟ مرد پاسخ داد: هزار دينار امام او را به
منزل خويش برد و هزار دينار به وى داد.
مرد رفت و پس از چندى كيسه پول خود را كه در آن هزار دينار بودپيدا كرد.
بنابراين پولى را كه از امام گرفته بود، با پوزش و عذر بسيار نزدآن حضرت آورد،
امّا ايشان از گرفتن پول خوددارى كرد و فرمود: چيزى كه از دستانم بيرون آمد ديگر به
سوى من بازنگردد! مرد از نزد امام خارج شد و از مردم پرسيد: اين مرد كيست؟ به
اوگفتند: او جعفر بن محمّد است.
مرد گفت: چنين كسى نا گزير بايد چنين رفتارى داشته باشد!(20)
پايدارى و درستكارى
1 - امام جعفر بن محمدالصادق عليه السلام را فرزندى بود به نام "اسماعيل".
وى بزرگ ترين فرزند آن حضرت بود.
چون بزرگ شد مجمع فضايل ومكارم گشت تا آنجا كه گمان مى رفت او پس از پدرش جانشين
وى وپيشواى مردمان خواهد بود.
چون اسماعيل در نبوغ كمال يافت، مرگ وى را امان نداد.
امام براى درگذشت او بيرون نرفت بلكه يارانش را براى آيين خاك سپارى به خانه اش
فراخواند و بهترين و گواراترين خوراكها رابراى ايشان فراهم ساخت.
از آن حضرت در باره اندوهش بر جوانِ از دست رفته اى كه در بهارزندگانى اش پرپر
شده بود بى آنكه از حياتش كامى بردارد، سؤال كردند،ايشان در پاسخ فرمود: "چه كنم كه
خود ديده ايد در باره اصدق الصادقين )يعنى پيامبر( آمده است: همانا تو مى ميرى و
اينان نيز قطعاً مى ميرند".
2 - امام فرزند ديگرى داشت كه گاه در برخى از خيابانهاى مدينه باچالاكى وچابكى
پيشاپيش امام حركت مى كرد.
روزى لقمه اى در گلوى اين پسر ماند و به همين سبب روبه روى چشمان امام صادق جان
داد.
امام بر او گريست، امّا زبان به ناله و بى تابى نگشود و تنها جنازه فرزندش
رامخاطب قرار داد و فرمود: "اگر تو گرفته شدى من ماندم و اگر تو مبتلا گشتى من سالم
ماندم".
سپس به زنانى كه بانگ و فرياد سرداده بودند روى كرد و آنان را سوگندداد كه دست
از داد و فرياد بردارند.
آنگاه فرزندش را به آرامگاهش بردوفرمود: "پيراسته باد آنكه فرزندان ما را مى كشد
و ما براى او جز بر محبّت خويش نمى افزاييم".
و پس از به خاك سپردن او نيز فرمود: "ما قومى هستيم كه درباره هر كسى كه او را
دوست داشته باشيم آنچه را كه بپسنديم از خدا درخواست مى كنيم واو نيز به ما عطا مى
كند،وچنانچه او در باره كسى كه ما دوستش داريم چيزى را بپسندد كه به نظرما نا
خوشايند است ما به آن امر راضى هستيم".
نگرش انسانى امام
در واقع نگرش انسانى امام صادق عليه السلام از نگرش اسلام
به انسانيّت درساختها و مفاهيم گوناگون آن مايه مى گيرد.
من نمى خواهم به تفصيل درباره اين بُعد از زندگى امام
بپردازم.
چرا كه مباحث تفصيلى در اين خصوص را موكول به فرصتهاى ديگر
كرده ام، امّا براى آنكه از شدت عشق امام به انسانيّت و ارج
نهادن به حقوق آن كه صخره هاى سترگ در برابرآن سر فرود مى
آورند و ستارگان و درختان در برابرش به سجده مى افتند،پرده
برداريم.
چند نمونه كوچك از اين موارد را ذكر مى كنيم:
1 - به حاجب و غلام خويش، مصادف، هزار دينار داد و به او
گفت:آماده شو تا براى كارى تجارى به مصر روى، زيرا تعداد
خانواده من زياداست.
مصادف، وسايل سفر را فراهم آورد و با بازرگانان به مصر رفت.
چون نزديك شهر رسيد، كاروانى تجارى در بيرون شهر به استقبال
آنان آمده ايشان از آن كاروان در باره وضعيّت كالايى كه با خود
آورده بودندسؤال كردند كه آيا در مصر چنين كالايى هست يا نه؟
كاروانيان پاسخ دادند: چنين كالايى در مصر نيست.
آنگاه سوگند خوردند و قرار دادبستند كه از هر دينار يك
دينار سود بگيرند )يعنى سود را مضاعف قراردهند(.
آنان بعد از فروش اجناس خود پول خود را گرفتند و به مدينه
برگشتند.
مصادف نزد ابو عبداللَّه عليه السلام رفت.
دو كيسه در دست داشت كه در هركيسه يك هزار دينار بود.
او عرض كرد: فدايت شوم اين كيسه سرمايه واين يكى سود است.
امام پرسيد: اين سود، بسيار است مگر شما با اين كالا چه
كرديد؟ مصادف داستان تجارت خود را براى امام صادق بازگفت: آن
حضرت با شنيدن حرفهاى مصادف فرمود: "سبحان اللَّه! آيا بر قومى
از مسلمانان سوگند ياد كرده ايد كه كالاى خود را به آنان نمى
فروشيد مگر آنكه در ازاى هر دينار، يك دينار سودبگيريد"؟!
آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: "اين سرمايه من است
وما نيازى به سود نداريم".
سپس فرمود: "اى مصادف! چكاچك شمشيرها آسانتر از يافتن روزى
حلال است"(21).
2 - امام دوستى داشت كه هيچ گاه از او جدا نمى شد.
روزى او برغلامش خشم گرفت و زبان به ناسزا گشود وگفت: كجايى
اى پسر زنِ زناكار!! چون ابو عبداللَّه اين سخن شنيد، دستش را
بالا آورد و به پيشانى اش زد و گفت: سبحان اللَّه! آيا به
مادرش تهمت مى زنى؟! من تورا خوددار و پرهيزكار مى ديدم.
مرد گفت: فدايت شوم مادر اين غلام كنيزى مشرك است.
حضرت پاسخ داد: آيا نمى دانى كه هر امّتى را نكاحى است؟
3 -
امام همراه با برخى از يارانش جنازه اى را تشييع مى كردند.
دوال نعل آن حضرت پاره شده بود.
در اين هنگام مردى دوال نعل خود را پيش آورد تا به امام
بدهد، امّا آن حضرت فرمود: آن را براى خودت نگاه داركه صاحب
مصيبت به شكيبايى بر آن سزاوارتر است.
4 - يكى از اصحاب آن حضرت نقل كرده است: مردم مدينه
دچارگرانى و قحطى شدند آن چنان كه حتّى توانگران گندم را با جو
مى آميختندو مى خوردند.
ابو عبداللّه عليه السلام نيز طعامى خوب داشت كه برايش كافى
بودو اوّل سال آن را تهيه كرده بود.
آن حضرت به يكى از غلامانش فرمود:براى ما جو بخر و با اين
طعام بياميز يا آن را بفروش.
زيرا ما خوش نداريم كه خود غذاى گوارا بخوريم و مردم غذاى
ناگوار!!
5 - يكى ديگر از ياران امام نقل كرده است كه بر ابو
عبداللَّه كه در باغ خود بود، وارد شدم.
او در حالى كه پيراهنى بر تن داشت، بيلى به دست گرفته بود
ومشغول كار بود و مى فرمود: من در برخى از قسمتهاى زمينم كار
مى كنم با آنكه كسانى را دارم كه اين كارها را انجام دهند.
اين براى آن است كه خداوند بداند من در پى روزى حلال هستم.
عبادت و طاعت امام صادق
هر كس جعفر بن محمّدعليهما السلام را به كار و كوشش متصف ساخته اين ويژگى را با
صفت زهد و طاعت وى مقرون كرده است.
اينك برخى ازسخنانى را كه در اين باره از شخصيتهاى مختلف نقل شده است، بيان مى
كنيم: مالك.
پيشواى مذهب مالكى، مى گويد: "جعفر از يكى از اين سه خصلت خارج نبود: يا نماز مى
خواند يا روزه مى داشت و يا قرآن تلاوت مى كرد".(22)
و نيز گفته است: "هيچ چشم و هيچ گوشى نديد و نشنيد و بر قلبى خطور نكرد كه
انسانى از نظر علم و عبادت و پرهيزكارى برتر از جعفر بن محمّدالصادق عليه السلام
باشد".(23)
ابو الفتح اربلى وزير گويد: "جعفر بن محمّد، نفس شريف خود را وقف عبادت
كرده و آن را برطاعت و زهد واداشته بود و خود را به دعا وتهجد و نماز و تعبد مشغول
ساخته بود".
يكى از معاصران آن حضرت روايت مى كند كه ابو عبداللَّه الصادق را درمسجد النبى
صلى الله عليه وآله به حال سجده ديدم.
نشستم و چون ديدم سجده آن حضرت به درازا انجاميد با خودم گفتم كه تا وقتى امام
در سجده است به گفتن تسبيح مشغول شوم.
به گفتن ذكر سبحان ربى و بحمده استغفر ربى و اتوب اليه پرداختم.
سيصد و شصت و چند بار اين ذكر را گفته بودم كه امام سر از سجده برداشت. (24)
اوجبّه خشن و كوتاهى از پشم دربرمى كرد و حلّه اى بر روى جامه اش مى پوشيد و مى
فرمود: ما جبّه پشمين را براى خدا مى پوشيم و حلّه رابراى شما. (25) آن حضرت را مى
ديدند كه پيراهنى درشت بافت و خشن در زيرجامه اش به تن كرده و روى آن جبّه اى پشمين
پوشيده و روى آن هم پيراهنى درشت بافت دربركرده است.
به ميهمانانش گوشت مى خورانيد و خود گوشتها را با دست خويش پاك مى كرد، امّا
خوراك خودش سركه و زيتون بود و مى فرمود: اين خوراك ماست، خوراك پيامبران. (26)
پرتويى از بلاغت آن بزرگوار
كتابهاى دينى آكنده از احاديث بليغى است كه از زبان امام صادق عليه السلام روايت
شده اند.
اينك شما را به مطالعه برخى از اين سخنان جاويددعوت مى كنيم و از علاقه مندان مى
خواهيم براى اطلاع بيشتر به كتاب"أشعه من بلاغة الامام الصادق" نوشته علامه فقيد
شيخ عبدالرسول واعظى مراجعه فرمايند.
"امام صادق عليه السلام به منصور خليفه عبّاسى اندرز داد و فرمود: بر تو باد حلم
كه اساس علم است و در پيشگاه عوامل قدرت خويشتن دارباش اگر هرآنچه را كه بر آن قدرت
دارى به انجام رسانى مثل كسى خواهى بودكه خشم خود را فرومى نشاند يا كينه خود را
درمان مى كند و يا با قهر و غلبه درپى نام مى گردد، بدان كه تو اگر مستحقى را
مجازات كنى نهايت آنچه بدان متصف گردى جز عدل نيست و حالتى كه موجب شكر و سپاس مى
شود بسى برتر از حالتى است كه موجب صبر مى شود.
منصور گفت: "پند دادى نيكو گفتى سخن را در كمال ايجاز و كوتاهى بيان كردى".
امام در يكى از اندرزهاى خود به فرزند بزرگوار خويش امام كاظم مى فرمايد:
"فرزندم! در حقّ هر كس كه از تو خواهان خير است، خوبى كن كه اگر اواهل خير باشد تو
كارى بجا كرده اى و اگر هم او اهل خير نباشد تو اهل آن هستى.
اگر كسى از طرف راستت در آمد و ناسزايت گفت و سپس به طرف چپت رفت و زبان به پوزش
گشود، عذرش را بپذير".
سفيان ثورى گويد: الصادق بن الصادق جعفر بن محمّدعليهما السلام را ديداركردم به
او گفتم: اى فرزند رسول خدا مرا اندرز فرماى! فرمود: اى سفيان! دروغگو را مروت،
پادشاهان را برادر، حسود راراحت و بد خُلق را سرورى نيست.
سفيان گويد: عرض كردم: اى فرزند رسول خدا مرا بيفزاى! او به من فرمود: اى سفيان!
به خداوند اعتماد كن تا مؤمن شوى و به آنچه خداوند بر تو بخشش كرده خرسند باش تا
توانگر گردى و با همسايه ات خوش همسايگى كن تا مُسلم شوى و با فاجر همراه و هم صحبت
مشو كه به توگناهكارى مى آموزد و در كار خود با كسانى كه از خداوند عزّ و جل مى
ترسند،مشورت كن. (27)