پس سؤ ال كن از آن گروه كه
دعوى مى كنند كه اين ستارگان به طبايع خود متحركند بى مدبرى و بدون
تقدير صانعى ، اگر چنين باشد كه ايشان مى گويند چرا همه ساكن نمى
باشند، يا چرا همه از برجى به برجى منتقل نمى شوند. زيرا كه اهمال يك
معنى است ، پس چگونه از آن دو حركت مختلف به وزن معلومى و اندازه مقررى
كه به عمل مى آيد، پس از اين ظاهر مى شود كه بناى اين دو حركت مختلف
متسق بر عمد و تقدير مدبر خبير است و به بخت و اتفاق نيست چنانچه
ملاحده مى گويند.
حكمت در ثوابت و سيارات
و اگر گويند كه : چرا بعضى از ستارگان ثابت اند و بعضى متغير؟
جواب مى گوئيم كه : اگر همه بر يك نسق مى بودند و اختلاف در اوضاع آنها
نسبت به يكديگر نمى بود، هر آينه دلالتى كه اوضاع نجوم مى كند بر حوادث
آينده و يكى از اسباب علوم انبياء و اوصياء - عليهم السلام - است ،
برطرف مى شد و چنانچه استدلال منجمان به انتقال آفتاب و ماه و ستارگان
در بروج و منازل و اختلاف اوضاع ايشان نسبت به يكديگر از مقابله و
مقارنه و تثليث و تربيع و تسديس بر امورى كه در عالم بعد از اين حادث
شود، و اگر همه منتقل مى بودند و به حركات سريعه حركت مى كردند براى
سير سيارات منازل و بروج معلوم به هم نمى رسيد و نام ها و علامت هاى
بروج برطرف مى شد، زيرا كه انتقال سيارات را به محاذات صورى كه از
ثوابت انتزاع كرده اند مى توان دانست ، مانند مسافرى كه از منزلى به
منزلى رود و از شهرى به شهرى منتقل گردد. و اگر همه ستارگان با هم حركت
مى كردند يا حركات همه سريع مى بود اين معنى به عمل نمى آمد و مصالحى
كه در اين انتقادات منظور است فوت مى شد و در آن وقت كسى مى توانست گفت
كه چون حركات همه بر يك نسق است ، بسا باشد كه مستند به طبيعت عديم
الشعور باشد.
پس اختلاف اين حركات با اتساق و انتظام و موافق حكم و مصالح دليل است
بر آن كه به اهمال و اتفاق نيست بلكه به تقدير قادر خلاق است .
شرح مترجم نسبت به اوضاع
ثوابت
مترجم گويد: كه ظاهر كلام امام (عليه السلام ) آن است كه غير
كواكب هفت گانه
(66) سياره كه قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و
مشترى و زحل حركت خاصه نداشته باشند چنانچه در لول حكما چنين توهم كرده
بودند و به اين سبب آنها را ثوابت ناميده اند و بعد از آن به ارصاد
حركت قليلى يافته اند و در رصد اخير كه اكنون بناى احكام بر آن است
چنان يافته اند كه فلك ثوابت در هر هفتاد سال يك درجه قطع مى كند، و در
بيست و پنج هزار و دويست سال يك دوره تمام مى كند. و آفتاب در سالى يك
دوره قطع مى كند، و ماه در ماهى و زحل در سى سال دورى تمام مى كند، و
مشترى در دوازده سال ، و مريخ در دو سال الا يك ماه و نيم
(67) ، و زهره و عطارد در قريب به يك سال ، پس محتمل
است كه بناى اين كلام بر اين باشد كه عرب انتقال بروج را به محاذات
كواكبى مى دانسته اند كه صور بروج از آنها منتزع شده و ظاهر آن است كه
احتراز از بودن قمر در عقرب كه در تزويج و سفر در احاديث وارد شده نيز
مراد محاذات ستاره هاى عقرب باشد زيرا كه اصطلاحات منجمان در آن زمان
ها متداول نبود و آن در اين زمان بعد از خروج از برج عقرب مى شود.
و محتمل است كه مراد آن باشد كه نسبت آن ستاره ها با يكديگر مختلف نمى
شود و اين معنى نيز نزديك به معنى اول است و وجوه ديگر در كتاب
بحارالانوار مذكور شده كه ذكرشان در اينجا مناسب نيست و آنچه فرموده
اند كه از اهمال دو حركت مختلف به عمل نمى آيد ممكن است كه مراد آن
باشد كه طبيعت و دهر كه ايشان مى گويند اشياء به آنها منسوبند و مؤ ثر
در عالم مى دانند و شعور و اراده ندارند و از طبيعت بى شعور به غير از
يك فعل نمى آيد چنانچه از آتش سوختن و از آب سرد كردن ،
يا مراد آن باشد كه افعال مختلفه كه منطبق بر قانون حكمت باشد معلوم
است كه از طبيعت عديم الشعور نمى آيد چنانچه آتش چيزى كه بايد بسوزاند
و سوختن آن ضررى به كسى نرساند بسوزاند و چيزى را كه نبايد بسوزاند
نسوزاند طبيعت چنين نمى باشد، پس اين دو حركت مختلف كه اختلافش موافق
حكم عظيمه و مصالح جليله باشد از طبيعت يا زمان كه هيچ يك اراده و شعور
ندارند صدورش محال است . برگشتيم به ترجمه حديث .
(انتهى كلام المترجم )
ستارگان پنهان و حكمت
اخفاى آنها
اكنون تفكر كن در ستاره ها كه بعضى از سال ظاهر مى شوند و گاهى
پنهان مى شوند، مانند ثريا، و جوزا و دو شعرا و سهيل زيرا كه اگر همگى
در يك وقت ظاهر مى شدند، استدلال به ظهور هر يك بر فصول و احوال مختلفه
نمى توانست كرد چنانچه به طلوع بعضى استدلال مى كنند بر نضج ميوه ها، و
به بعضى بر بار گرفتن شتران ، و به بعضى به دخول بعضى از فصلها و
چنانچه بعضى از كواكب را گاه باطن و پنهان قرار داده و بعضى را دايم
الظهور گردانيده كه هرگز پنهان نمى گردد مانند بنات النعش صغرى كه هفت
ستاره اند و جدى و فرقدان از جمله آنهاست براى آن مصلحت در آن است كه
بعضى چنين باشند تا علامتى چند باشد براى دانستن قبله و جهات طرق و
مسالك در دريا و صحرا زيرا كه چون اينها در اكثر معموره ابدى الظهور و
غالبا از ديده پنهان نمى شوند در استعلام سماوات و جهات طرق به آن
هدايت مى يابند و در آن دو امر مختلف در هر يك مصلحتى عظيم هست كه اگر
يكى به عمل نمى آيد مصالح بسيار فوت مى شود.
منافع بى شمار ستارگان
و در ستارگان منافع بى پايان هست زيرا كه علامتند بر بسيارى از
اعمال كه اوقات آنها به كواكب معلوم مى شود مانند زراعت كردن و درخت
كشتن و سفر دريا و صحرا. و علامتند براى حدوث حوادث بسيار از وزيدن
بادها، و باريدن باران ها، و ظهور سرما و گرما و به آنها هدايت مى
يابند مسافران در شب ها و به نور آنها منتفع مى شوند در قطع بيابانهاى
تار و درياهاى زخار.
و قطع نظر از همه اين منافع ، در اصل حركات اينها در ميان آسمان گاه به
سوى مشرق و گاه به سوى مغرب براى متفكران عبرت ها است ؛ زيرا كه اينها
به سرعت حركت مى نمايند كه فوق آن تصور نتوان كرد. و اگر نزديك ما به
اين سرعت حركت مى كردند، هر آينه ديده ها را به وفور نور خود مى ربودند
چنانچه در جستن برق هاى متواتر كه در جو حادث مى شود خوف ذهاب ابصار
هست .
و هم چنين اگر جماعتى در ميان قبه باشند كه چراغ هاى بسيار افروخته
باشند و به نهايت سرعت آن چراغ ها را بر دور ايشان گردانند. هر آينه
ديده هاى ايشان حيران مى شود و مرتبه كه بر رو مى افتد.
پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته است حكيم عليم كه اين كواكب با اين سرعت
حركت مى كنند و دور باشند كه ضرر به ديده ها نرساند و مصلحتى كه در
حركت سريعه ايشان هست به عمل آيد و اندك نورى در ايشان قرار داده كه در
وقتى كه آفتاب و ماه طالع نباشد كسى را در شب ها حركتى ضرور شود به نور
اينها منتفع گردد. و اگر انوار اينها نبودى آدمى در شب تار نمى توانست
از جاى خود حركت كند.
پس تاءمل كن در لطف و حكمت عليم قادر كه تاريكى را از براى مصلحت در
قدرى از زمان مقرر ساخته براى آن كه مردم به آن محتاجند و مخلوط به
قدرى از نور گردانيده كه كار بر ايشان دشوار نشود.
تفكر كن در اين فلك كه با آفتاب و ماه و ستارگان و برج هاى خود چگونه
پيوسته بر دور عالم مى گردد به حركت مضبوطى كه اختلاف در آن نمى شود و
فصول چهارگانه به آن منتظم مى گردد و اصناف حيوانات و نباتات به اين
تدبير تربيت مى يابند و به غايت كمال خود مى رسند آيا چنين تدبير كه
جميع عالم با اين وسعت به او صلاح يابد و نظام پذيرد بدون تدبير مقدر
حكيم مى تواند بود؟
شرح حركات افلاك توسط
مترجم
مترجم گويد كه : آنچه حضرت بيان فرمودند، از سرعت حركات افلاك
آنچه حكما ضبط كرده اند نه فلك است كه مذكور شد و از احاديث هفت فك و
عرش و كرسى و حجت و سرادقات بسيار ظاهر مى شود كه حكماء اثبات نكرده
اند، اما نفى هم نكرده اند و حركت شبانه روزى كه اسرع حركات است كه در
شبانه روزى يك دور قطع مى كند به فلك نهم منسوب مى دانند و بعد محدب آن
را از زمين به غير از خدا نمى دانند، و بعد مقعر آن كه به اعتقاد حكما
مماس سطح محدب فلك ثوابت است از زمين موازى سى و سه هزار بار و هزار و
پانصد و بيست و چهار هزار و شصت و نه فرسخ تقدير كرده اند و حركت آن در
شبانه روزى دويست هزار بار و هزار فرسخ است هر نقطه از آن اين مسافت را
در روزى طى مى كند. از اينجا قياس كن كه سرعت در چه مرتبه است
ذلك تقدير العزيز العليم . (انتهى كلام المترجم
)
تصادف ، نه
پس حضرت فرمود كه : اگر كسى بگويد گاه باشد به اتفاق چنين شده
باشد چه گوئيم ؟
مى گوئيم كه : اگر اين شخص دولابى را ببيند كه مى گردد و باغى را كه
مشتمل باشد بر اشجار و نباتات آب دهد و آلات و ادوات دولاب همه بر
قانون حكمت و مطابق مصلحت باغ ساخته شده باشد، آيا احتمال مى دهد كه
دولاب بى صانعى و مدبرى به هم رسيده باشد؟ و اگر او جراءت بر چنين قولى
كند، مردم در حق او چه خواهد گفت ؟ هر گاه عقل ، در دولابى كه از تخته
چند ساخته اند و به اندك حيله براى مصلحت قطعه از زمين پرداخته اند
باور نكند كه بى صانعى و مقدر دانائى به عمل آمده باشد، چگونه تجويز
اين احتمال خواهد نمود و در اين دولاب اعظم كه مخلوق شده است به حكمتى
چند كه اذهان بشر قاصر است از ادراك عشرى از اعشار آن از براى مصلحت
جميع زمين و آنچه بر روى آن است كه گويد بى صنعت و تقدير عليم حكيم
قدير به وجود آمده .
و اگر در اين افلاك عظيمه خللى و رخنه پيدا شود كه محتاج به مرمت و
اصلاح باشند، چنانچه آلاتى كه مردم براى اعمال خود مى سازند گاهى محتاج
به مرمت مى شوند، كى چاره اين مى توانست كرد و كدام صانع از عهده اين
برمى آيد؟
مقدار شب و روز
تفكر كن اى مفضل ! در مقادير ليل و نهار كه چگونه بر وفق مصلحت
عباد تقدير گشته ، در اكثر معموره ها نهايتش از پانزده ساعت زياده نيست
، اگر مقدار روز صد ساعت يا دويست ساعت مى شد، هر آينه هر چه بر روى
زمين است از حيوانات و نباتات هلاك مى شدند اما حيوانات به جهت آن كه
در اين مدت طويل قرار نمى گرفتند و ساكن نمى شدند و چهارپايان در روز
به اين درازى مشغول چرا مى گرديدند و آدميان در تمام اين مدت مشغول عمل
و حركت مى شدند معلوم است كه اينها باعث هلاك ايشان مى شد.
و اما نباتات از حرارت آفتاب در اين زمان طويل خشك مى شد و مى سوخت و
هم چنين شب اگر صد ساعت يا دويست ساعت ممتد مى شد حيوانات در اين مدت
از حركت باز مى ماندند و طلب معاش نمى توانستند كرد و از گرسنگى هلاك
مى شدند و حرارت طبيعيه نباتات كم مى شد و فاسد و متعفن مى شدند چنانچه
بعضى از گياه ها اگر در مكانى برويد كه آفتاب بر آن نتابد هر آينه فاسد
مى گردد.
توضيح سخن حضرت در طولانى
ترين ايام
مترجم گويد: كه آن چه حضرت (عليه السلام ) فرموده اند كه : طول
روز زياد، از پانزده ساعت نمى شود در عمده معموره است ، توضيحش آن است
كه زمين موافق مذهب حكما كروى است و شواهد حسيه بسيار بر آن دلالت دارد
و آب به اكثر سطح آن محيط است و عمارات بر كمتر از آن يك ربع است از
سطح آن و آن ربع را ربع مسكون مى نامند و دائره عظيمه كه معدل النهار
بر سطح زمين احداث كند آن را خط استوا خوانند و ابتداء معموره را از
آنجا گيرند در طرف عرض و كمتر از يك ربع زمين معموره است زيرا كه ربعى
از زمين كه خط استوا به طرف شمال واقع است آن را ربع مسكون مى نامند كه
محل سكناى انسان و حيوانات است ، اما تمام آن معمور نيست بلكه بعضى از
آن در جانب شمال از فرط سرما ممكن نيست كه حيوانى در آن تواند بود و
مبداء عمارت از جانب مشرق موضعى است كه آن را كتك وز گويند و از جانب
مغرب جزيره هايى است كه اكنون خراب است و آن را جزائر خالدات نامند و
از آنجا تا ساحل درياى مغرب ده درجه است . و معظم معموره را در عرض به
هفت قسمت كرده اند هر قسمتى در طول از مشرق تا مغرب و در عرض چندان كه
غايت درازى روز نيم ساعت تفاوت كند و در خط استواء درازى روز دوازده
ساعت زياده نمى شود.
و بعضى مبداء اقليم اول را از خط استوا گيرند و بعضى از جائى كه درازى
روز دوازده ساعت و نصف و ربع ساعتى بود. و مبداء اقليم دوم به اتفاق
آنجا بود كه نهار اطول سيزده ساعت و ربع باشد. و مبداء سوم آنجا بود كه
سيزده ساعت و سه ربع ساعت باشد. و مبداء چهارم چهارده ساعت و ربع . و
مبداء پنجم چهارده ساعت و سه ربع . و مبداء ششم پانزده ساعت و ربع . و
مبداء هفتم پانزده ساعت و سه ربع و آخر اقليم هفتم كه منتهاى معموره
است موافق مشهور جائى بود كه درازى روز به شانزده ساعت و ربع رسد و چون
در آخر معموره چندان عمارتى نيست و مردم او از قبيل حيوانانند حضرت
(عليه السلام ) طول آنها را نسبت به عمده معموره حساب كرده اند و
نهايتش را پانزده ساعت فرموده اند.
طلوع و غروب جدى و فرقدين
در بعضى امكنه
و بدان كه بلادى كه در خط استوا واقع شده شب و روز آن هميشه
برابر است و جميع كواكب را طلوع و غروب مى باشد حتى جدى و فرقدين و در
آن بلاد هشت فصل باشد و تابستان و دو زمستان ، دو پائيز و دو بهار و
مواضعى كه بر خط استوا است مانند سودان مغرب و اسافل بربر و بلاد حبش و
جنوب سرانديب همه گرمسير و به غايت گرم است و اهل آن بقاع سياهان و
جعدمويانند و از اعتدال مزاج و خلق نيك دور افتاده اند. و بلادى كه عرض
شمالى دارند هر چند عرض بيشتر مى شود قطب شمالى كه جدى نزديك به آن است
بلندتر مى شود و قطب جنوبى از افق پست تر مى شود و آنچه عرضشان به كمتر
از ميل كلى است مانند مكه معظمه سالى دو مرتبه آفتاب در وقت زال به سمت
راءس ايشان مى رسد كه در آن وقت هيچ چيز سايه ندارد و آنچه مساوى ميل
كلى است سالى يك مرتبه چنين مى شود و آنچه زياده از ميل كلى است مثل
اين بلاد و اكثر معموره آفتاب به سمت راءس نزديك مى شود در تابستان و
دور مى شود در زمستان اما به سمت راءس نمى رسد و چندان كه دورى از خط
استوا بيشتر مى شود تفاوت در ميان شب و روز بيشتر مى شود تا به جائى مى
رسد كه روز به يك ساعت رسد يا كمتر و هم چنين شب چنانچه نقل كرده اند
كه تيمور در دشت قبجاق به جائى رسيد كه نماز شام كردند صبح طالع شد،
فرصت نماز خفتن نيافتند و باز به جائى مى رسد كه بيست و چهار ساعت روز
باشد و آن روز را شب نباشد و هم چنين شب بيست و چهار ساعت شود و آن شب
را روز نباشد تا آن كه عرض به نود درجه برسد و آن را عرض تسعين گويند و
در آنجا معدل النهار بر افق منطبق شود و قطب شمالى كه نزديك ستاره جدى
است محاذى به سمت الراءس شود و دور فلك در آنجا رحوى باشد يعنى به روش
آسيا گردد و شش ماه تمام روز باشد و شش ماه تمام شب و شبانه روزى يك
سال باشد و مشرق و مغرب معينى نباشد اما در آنجاها از كثرت برودت و
جهات ديگر كسى تعيش نمى تواند كرد. برگشتيم به ترجمه حديث . (انتهى
كلام المترجم )
سرما و گرما و منافع آن
دو
عبرت بگير از سرما و گرما كه پياپى بر اين عالم وارد مى شود و
به زياده و نقصان و اعتدال در اين جهان تصرف مى نمايند براى آن كه چهار
فصل در هر سال به هم رسد و مصالحى كه مذكور شد و غير آنها به عمل آيد.
و ايضا اين سرما و گرما دباغى مى كنند بدن ها را و به اصلاح مى آورند
آنها را و اگر هر دو بر ابدان انسان و حيوان وارد نمى شدند هر آينه بدن
ها فاسد و ضايع مى شدند.
فكر كن در اين مصلحت كه از سرما به تدريج داخل گرما مى شوند و به عكس ؛
زيرا كه سرما اندك اندك كم مى شود تا گرما به نهايت مى رسد و اگر به
ناگاه از سرما به گرما دفعة داخل مى شدند هر آينه ضرر مى رسانيد به بدن
ها و احداث امراض مزمنه مى كرد چنانچه اگر كسى از حمام بسيار گرمى در
هواى بسيار سردى داخل شود، به او ضرر عظيم مى رساند و موجب بيمارى او
مى شود غالبا، پس حق تعالى اين تدريج را در سرما و گرما مقرر فرموده
براى مصلحت بندگان حقير. و اين يك دليل است براى وجود حكيم قدير.
استدلال به بطوء حركت
خورشيد بر صانع
اگر كسى گويد كه اين تدريج و تاءنى از جهت ابطاء حركت خاصه شمس
است در پست شدن و بلند شدن ، مى پرسيم كه علت ابطاء حركت شمس چيست ؟
اگر گويند كه علت او بزرگى دايره اى است كه آفتاب آن را به حركت خاصه
قطع مى كند باز از علت آن مى پرسيم تا آن كه منتهى شود به آن كه از
حكمت صانع قادر عليمى است كه به قدرت كامل و حكمت شامل اين حركت را بر
قانون مصلحت منطبق گردانيده ، زيرا كه ترجيح بلامرجح محال است و تسلسل
علل ، ممتنع و اشتمال صنعت بر حكمت دليل قاطع است بر علم و حكمت او و
بدان كه اگر گرما نمى بود ميوه هاى تلخ پخته و شيرين نمى شدند كه مردم
از تر و خشك آنها منتفع گردند و اگر سرما نمى بود زراعت در زير زمين
بسيار نمى ماند كه جوجه بسيار كند و آنقدر حاصل به عمل آيد كه وفا به
قوت انسان و حيوان كند و تخم زياد آيد كه بار ديگر زراعت نمايند. پس
نمى بينى كه در هر يك از گرما و سرما چه منفعتها هست و هر يك با نفع
عظيمى كه دارند بدنها را مى گزند و آدمى از آن متاءثر و آن نيز موجب
صلاح دين و دنيا خلق است .
منافع وزش باد و نسيم
تنبيه مى كنم تو را اى مفضل بر منافعى كه در باد هست ، نمى بينى
اگر چند گاه باد نوزد، موجب حدوث امراض مى شود و نفس ها را مى گيرد و
بيماران را مى گدازد و ميوه ها را فاسد مى گرداند و بقول و سبزى ها
متعفن مى شوند و احداث مواد وباء و طاعون در ابدان مى كند و آفت در
غلات پديد مى آيد، پس معلوم شد كه وزيدن باد از حسن تدبير خالق عباد
است .
هوا و اصوات
و تو را خير مى دهم از حكمت اصل هوا به درستى كه صدا اثرى است
كه از اصطكاك اجسام در هوا حادث مى گردد و هوا آن را به قوه سامعه مى
رساند و مردم در تمام روز و بعضى از شب در حوائج و معاملات خود سخن مى
گويند، اگر اين سخن در هوا مى ماند، چنانچه اثر كتابت در كاغذ مى ماند
هر آينه عالم پر مى شد از صدا و كار بر مردم دشوار مى شد و محتاج مى
شدند كه هوا را تازه كنند مانند كاغذى كه نوشته شد بايد كاغذ ديگر را
تحصيل كنند و زياده از آن احتياج مى شد زيرا كه آنچه ترك مى كنند و نمى
نويسند بسيار زياده است از آنچه مى نويسند، پس خلاق حكيم اين هوا را
كاغذ لطيف پنهانى گردانيده كه حامل سخن مى شود به قدر حاجت و باز محو
مى شود از اثر سخن و صاف و خالص مى ماند براى سخن ديگر و كهنه و ضايع
نمى شود.
و همين نسيم كه او را هوا مى نامند بس است براى عبرت تو اگر تفكر كنى
در مصالح آن ، به درستى كه حيات بدن ها به آن است كه در جوف استنشاقش
سبب زندگى است و از خارج مباشرتش بدن را به اصلاح مى آورد و صداها را
از راه هاى دور حامل مى شود و مى رساند و بوهاى خوش را به شامه مى
رساند. نمى بينى كه از هر طرف كه باد از آن طرف مى آيد بويد خوش و صدا
از آن طرف بيشتر مى رسد و حامل اين سرما و گرما كه هر يك موجب صلاح
عالمند هوا است و بادها كه مى وزد و هوا حادث مى شود و باد باعث ترويج
بدن ها است و ابرها را از موضعى به موضعى مى برد و بر يكديگر مى چسباند
كه همه افق را فرا گيرد و بعد از باران باد ابر را از هم مى پاشد و
درخت ها را آبستن مى گرداند و آب ها را سرد مى كند و كشتى ها را جارى
مى سازد و طعام ها و ميوه ها را لطيف مى گرداند و آتش را مى افروزد و
چيزهاى تر را مانند جامه و غير آن را خشك مى كند. مجملا حيات اشياء به
باد است و اگر باد نمى بود گياه ها پژمرده مى شدند و حيوانات مى مردند
و چيزها گرم و فاسد مى شدند.
عناصر اربعه
فكر كن اى مفضل : در جواهر چهارگانه كه هر يك را حق تعالى به
قدر احتياج مردم آفريده از آن جمله زمين است كه آن را وسيع گردانيده تا
وفا كند به مساكن و مراعى و مزارع بنى آدم و منابت اخشاب و احطاب ايشان
و به عمل آيد از آن ادويه و عقاقير عظيمه و معادن جسيمة المنفعه .
و گاه باشد كه جاهى گويد كه چه منفعت متصور است در بيابانها خالى و
صحراهاى وسيع و حال آن كه اينها ماءواى وحشيان و مسكن ايشان است و محل
فرح و تمتع انسان است و موجب مزيد وسعت ايشان است كه اگر خواهند قرى و
اوطان خود را بدل توانند كرد.
و بسا بيابان هاى چول
(68) كه در وقتى محل قصور و بساتين گرديده و مردم به
آنجا نقل كرده اند و وطن ساخته اند.
و اگر اين وسعت زمين نبود مردم مانند جمعى بودند كه در حصار تنگى باشند
كه نتوانند بيرون رفت بر تغيير اماكن نداشته باشند.
و باز قادر حكيم چون اين زمين را از براى تعيش انسان و حيوان قرار داده
و ساكن گردانيده تا ممكن باشد مردم را بر روى آن راه رفتن براى اعمال
خود و نشستن به جهت استراحت و خوابيدن به رفاهيت و اعمال را نيكو و
محكم به عمل آوردن و اگر پيوسته زمين در زير ايشان متحرك و لرزان مى
بود، نمى توانستند ابنيه و صناعات و تجارات و اشباه اينها را نيك به
عمل آورند، بلكه عيش بر آنها گوارا نبود. اگر پيوسته زمين در زير ايشان
حركت مى كرد.
براى اين حال عبرت بگير به آنچه به مردم مى رسد در هنگام زلزله با آن
كه اندك وقتى مى ماند تا آن كه ترك منازل خود مى كنند و مى گريزند.
اگر كسى گويد: پس چرا گاهى زلزله مى شود؟ جواب گوئيم كه : زلزله و
اشباه آن موعظه و تخويفى است كه خدا مردم را به آن مى ترساند تا منزجر
گردند از معاصى و هم چنين آنچه نازل مى گردد به ايشان از بلاها در بدن
هاى ايشان و اموال ايشان براى صلاح و استقامت ايشان است در دنيا و اگر
صلاح يابند به عوض آنچه از ايشان فوت شده است در آخرت چيزى چند به
ايشان مى دهد كه هيچ چيز از امور دنيا معادل آن نمى تواند بود، و اگر
مصلحت او و ساير خلق در آن باشد كه عوض را در دنيا به او بدهد مى دهد.
طبع زمين و سنگ
و از جمله حكمت ها آن است كه زمين را به طبع سرد و خشك آفريده و
سنگ نيز سرد و خسك است و فرق ميان آنها آن است كه سنگ خشك تر است از
ساير اجزاى زمين اگر ساير اجزاى زمين در اين مرتبه از يبس مى بود همه
سنگ سفت مى بود و گياهى كه حيات همه حيوانات به آن است نمى روئيد و شخم
و بنا و هيچ يك از اعمال ضروريه متمشى نمى شد پس يبس آن را از سنگ كمتر
گردانيده و نرم و ملايم ساخته كه اعمال ضروريه در آن به آسانى صورت
يابد.
و از جمله تدبير خطير ملك قدير آن است كه در معظم معموره قطب شمالى
مرتفع است و چون زمين از كرويت حقيقيه بيرون رفته است ، طرف شمال همه
جا بلندتر است از طرف جنوب و به اين سبب اكثر آبها مانند دجله و فرات
از جهت شمال به جانب جنوب جارى شده اند و چون آب ها كه در جوف زمين است
تابع روى زمين است در ارتفاع و انخفاض لهذا چشمه ها و قنوات كه جارى مى
كنند همه از شمال به جنوب مى آيد تا بر روى زمين مى افتد و همه آب ها
چنين بر روى زمين جارى مى شود و در عمارت زمين به كار مى رود و آنچه
زياد مى آيد به دريا مى ريزد، پس چنانچه يك جانب بام را بلند و جانب
ديگر را پست مى گردانند كه آب منحدر شود و بر روى آن نايستد، هم چنين
حق تعالى جهت شمال را بلندتر از جهت جنوب گردانيده براى همين علت و اگر
چنين نبود آب بر روى زمين مى ايستاد و مردم را مانع مى شد از اعمال
ايشان و راه ها را مسدود مى گردانيد. و اگر اين وفور آب در مجارى زمين
و آنها نبود كار تنگ مى شد زيرا كه محتاجند به آب در آشاميدن خود و
چهارپايان خود و آب دادن زراعات و درخت ها و اصناف غلات ايشان و
آشاميدن وحشيان و مرغان و درندگان و تعيش ماهيان و حيوانات آب است . و
در آن منفعت هاى ديگر هست كه مى دانى ، و اعظم منفعتش را نمى دانى زيرا
كه به غير آن نفع معلوم كه همه كس مى داند كه حيات هر چه بر روى زمين
است از حيوانات و نباتات به آب است .
و منافع ديگر دارد مثل آن كه ممزوج مى سازند با اشربه و نرم و گوارا مى
گردد براى آشاميدن آن ، و به آن بدن ها و جامه ها را از چرك پاك مى
گردانند، و به آن خاك را گل مى سازند براى عمارت ، و ضرر آتش افروخته
را به آن دفع مى كنند، و حمام ها به آن داير است كه مردم را از كلال و
ماندگى باز مى آورد، و منافع ديگر در آب هست كه در هنگام احتياج معلوم
مى گردد.