راز عدم احتياج فرزندان حيوانات به پرستار
اكنون نظر كن به سوى چهارپايان كه بعد از ولادت چگونه از پى
مادران خود مى روند و محتاج نيستند به برداشتن و تربيت كردن چنانچه
محتاجند به سوى آن اولاد آدميان ، پس به جهت آن كه نداشتند مادران
ايشان آنچه دارند مادران آدميان از مدارا و علم به تربيت و قوت بر آنها
به كفهاى پهن و انگشتان دراز كه براى اين كارها در كار است به اين سبب
ايشان را مقارن ولادت قوت برپا ايستادن و رفتار، حركت نمودن بى مربى و
پرستار عطا فرموده كه ضايع نشوند و بى تربيت مربيان به نهايت صلاح خود
برسند و چنين مى يابى بسيارى از مرغان را مانند ماكو و تيهو و دراج و
كبك كه در ساعتى از تخم بيرون مى آيند و راه مى روند و دانه برمى
چينند، و آنها كه ضعيفند و قدرت پرواز و رفتار ندارند مانند جوجه كبوتر
اهلى و صحرائى و اشباه ايشان ، خالق منان در مادران ايشان زيادتى
مهربانى قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع مى كنند و در دهان
جوجه هاى خود مى ريزند تا هنگامى كه خود به پرواز آيند. پس به اين سبب
خداى تعالى جوجه بسيار به ايشان نداده چنانچه به ماكيان و امثال ايشان
داده تا مادر از عهده تربيت آنها تواند برآمد و فاسد نشوند و نميرند،
پس هر يك بهره لايق و مناسب حال خود از تدبير حكيم لطيف خبير يافته
اند.
پاى حيوانات و راه رفتن
آنها
نظر كن به سوى پاهاى حيوانات كه همه را جفت آفريده تا آن كه
رفتار بر ايشان آسان باشد و اگر طاق مى بود مناسب آن نبود، زيرا كه
حيوانى كه راه مى رود چند پا را بر مى دارد و اعتماد بر چند پاى ديگر
مى كند، پس حيوانى كه چهار پا دارد و دو پا را برمى دارد دو پا را مى
گذارد اما به خلاف يكديگر كه يك پا از يك جانب و پاى ديگر از جانب
ديگر، يكى از پيش و يكى از عقب زيرا كه اگر دو پايه آن را از يك طرف
بردارند نمى ايستد، پس دست چپ را با پاى راست برمى دارد تا در راه رفتن
نيفتد.
نعمت فرمانبرى حيوانات از
انسان
نمى بينى كه دراز گوش چگونه تن در مى دهد به آسيا كردن و بار
برداشتن با آن كه مى بيند كه اسب از اين خدمات معاف است و به رفاهيت مى
گذراند؟ و شتر با آن توانائى كه اگر عاصى شود جمعى كثير از مردان قوى
به آن مقاومت نمى توانند نمود، چگونه منقاد كودكى مى گردد؟ و گاو با آن
قوت چگونه اطاعت صاحبش مى نمايد تا خيش به گردنش مى نهد و آن را به شخم
كردن مى دارد؟ و اسب عربى نجيب ، الم و شمشير و نيزه را متحمل مى شود
براى موافقت صاحبش ؟ و گله گوسفند را يك مرد مى چراند، اگر آنها
پراكنده شوند و هر يك به طرفى روند كى مى تواند از پى همه برود و به
دست آورد؟ و هم چنين جميع اصناف حيوانات كه مسخر فرزند آدم گرديده اند،
نيست مسخر شدن آنها براى آدمى مگر آن كه صاحب عقل و تدبير نيستند، زيرا
كه اگر اينها صاحب عقل و رويت
(61) مى بودند هر آينه امتناع مى نمودند. از اكثر حوائج
بنى آدم تا آن كه شتر اطاعت نمى كرد كسى را كه سرش را مى كشد، و گاو
اگر عاصى مى شد بر صاحبش ، و گوسفندان پراكنده مى شدند از نزد شبان
خود، و هم چنين ساير حيوانات اطاعت صاحبان خود نمى كردند.
لطف در بى شعورى درندگان
و هم چنين درندگان اگر صاحب رويت و تدبير مى بودند و با يكديگر
اتفاق مى كردند در ضرر بنى آدم ، هر آينه در اندك وقتى همه را مستاءصل
مى كردند و كى از عهده شيران و ببران و پلنگان و گرگان برمى آمد؟ و اگر
با يكديگر اتفاق مى كردند و معاونت يكديگر مى نمودند هر آينه سزاوار
بود كه ايشان را مستاءصل گردانند و كى مى توانست مقاومت و مدافعت نمايد
با شيران و پلنگان و گرگان و خرسان اگر همه با يكديگر در دفع بنى آدم
اتفاق مى نمودند و در قلع و قمع ايشان مظاهرت يكديگر مى كردند.
لطف هراس درندگان از
انسان
نمى بينى كه مدبر حكيم و خالق عليم چگونه آنها را از اين امور
ممنوع گردانيده و به جاى آن كه آدميان از آنها ترسند، آنها را از
آدميان گريزان و هراسان ساخته كه از مساكن فرزندان آدم دورى مى جويند و
از منازل ايشان كناره مى گيرند و از بيم ايشان براى طلب روزى خود شب
بيرون مى آيند و روز پنهان مى شوند و به آن صولت و قوتى كه دارند بى آن
كه از آدمى به ايشان ضررى رسيده باشد ترسان و متوحشند از ايشان ، و اگر
نه آن بود كه حق تعالى آنها را عديم العقل و نادان از بنى آدم ترسان
آفريده ، هر آينه در ميان خانه هاى آدميان بر روى ايشان بر مى جستند و
كار بر ايشان تنگ مى كردند.
لطف در خلق سگ و مهربانى
او بر صاحبش
و در ميان اين درندگان سگ را بر صاحبش مهربان گردانيده كه حمايت
او نمايد و در محافظت او نهايت سعى مبذول دارد، پس در شب تار بر بام و
ديوار برمى آيد براى پاسبانى خانه صاحبش و دفع كردن دزدان از او. و در
محبت صاحبش به مرتبه اى مى رسد كه جان خود را وقايه جان و مال و
حيوانات او مى گرداند و نهايت الفت با او به هم مى رساند به حدى كه هر
چند گرسنگى و جفا و تعب كشد از او جدا نمى شود، پس كى سگ را صاحب اين
خصلت ها گردانيده كه پاسبان صاحبش باشد به غير آن خداوندى كه در اصل
خلقت آلات اين كار به او عطا نموده از نيشهاى برنده و چنگال هاى درنده
و صداى بلند وحشت آورنده كه دزدان از آن ترسند و پيرامون موضعى كه در
آنجاست نگردند.
حكمت در خلقت روى دواب
اى مفضل ! تاءمل كن در روى چهارپايان و حكمتها كه حق تعالى به
كار برده در آن . ديده هاى آنها را پيش رو قرار داده كه برابر رو و پيش
پاى خود را ببيند، تا به ديوارى برنخورد و به چاهى نيفتد، و شق دهانش
را از زير قرار داده زيرا كه اگر به روش آدميان دهانشان در ميان رو و
بالاى ذقن مى بود هر آينه نمى توانستند كه چيزى به دهان از زمين
برگيرند چنانچه آدمى را دشوار است كه به دهان چيزى از زمين تناول
نمايد، پس براى تشريف و تكريم و امتياز ايشان از ساير حيوانات كف ها و
انگشتان براى ايشان آفريده كه طعام را به دست برگيرند و تناول نمايند و
چون صلاح آنها در آن نبود كه چنان دست ها داشته باشند، شق دهان ايشان
را از زير قرار داده كه علف را به دندان و به دهان برگيرند و پوزهاى
دراز به آنها داده كه دهانشان به نزديك و دور برسد.
منافع دم حيوان
عبرت بگير از منافعى كه حكيم عليم در دم حيوان قرار داده .
اول : آن كه سترى است بر عورت هاى آن كه گشوده نباشد چنانچه آدميان به
جامه مى پوشانند.
دوم : آن كه در ميان دبر و شكم آن چركى جمع مى شود كه پشه و مگس بر آن
گرد مى شوند، و به آن اذيت مى رسانند دم براى آنها مانند بادزنى است كه
آنها را از موضع و ساير مواضع ديگر مى راند.
سوم : آن كه چون دست ها و پاهاى آن مشغول است به برداشتن بدن آن به سبب
حركت دادن دم به جانب چپ و راست استراحت مى يابد.
و منافع بسيار ديگر در آن هست كه در اوقات احتياج معلوم مى شود چنانچه
در هنگامى كه در گل فرو مى رود و چاره اى براى بيرون آوردن آن بهتر
نيست از آن كه دمش را بگيرند و آن را بيرون آورند.
و در موى دمش منفعت هاى بسيار هست كه مردم در حوائج خود به كار مى
برند.
پس پشت چهارپايان را مسطح گردانيده كه بر رو افتاده باشند و بر چهار پا
بايستند تا به آسانى سوار توان شد، و فرج ماده را از پس پشتش ظاهر
گردانيده كه نر به آسانى با او مجامعت تواند كرد و اگر در پائين شكمش
مى بود مانند فرج زنان هر آينه نر نمى توانست با او مجامعت نمايد زيرا
كه نمى تواند كه آن را به روش انسان بر پشت بخواباند و با آن مجامعت
نمايد.
فيل و اعضاى آن
تاءمل كن در خرطوم فيل و لطف و تدبيرى كه در آن به كار رفته
زيرا كه به منزله دست آن است در برگرفتن علف و آب و ريختن آنها در شكم
خود، و اگر خرطوم نبود نمى توانست چيزى را از زمين برگيرد زيرا كه
گردنى ندارد كه دراز كند مانند ساير چهارپايان ، چون چنان گردنى نداشت
او را اعانت كرده به اين خرطوم دراز كه به آن بلند كند و آنچه خواهد
بردارد، پس كى به عوض آن عضو اين عضو را به او كرامت فرموده به غير آن
كسى كه به لطف خود آن را آفريده است و چنين حكمتى چگونه بر سبيل اتفاق
واقع مى تواند شد، چنانچه ملحدان مى گويند.
اگر كسى گويد كه چرا او را مانند ساير چهارپايان گردنى در خور جثه آن
نداده ؟ جواب گوئيم كه : سر فيل و گوشهاى آن امرى است عظيم و بارى است
گران ، اگر اين بار را بر گردنى حمل مى كردند هر آينه آن گردن را در هم
مى شكست و خراب مى كرد، پس سر فيل را ملصق به بدنش گردانيده كه اين تعب
آن را نباشد و به جاى گردن ، خرطوم را به او عطا فرموده كه غذاى خود را
به آن برگيرد، پس بدون بار كردن ، حاجت آن را بر آورده و امورش را منظم
گردانيده .
اكنون نظر كن كه چگونه فرج فيل ماده را در زير شكمش آفريده كه هر گاه
شهوت مجامعت بر آن غلبه مى نمايد بلند و ظاهر مى گردد كه مقاربت نر با
آن به آسانى ميسر گردد.
پس عبرت بگير كه چگونه فيل را خداوند جليل به خلاف ساير حيوانات چهارپا
آفريده و به نحوى آفريده كه امور غذا و مجامعت آن چنانچه بايد و شايد
ميسر است .
حقيقت زرافه
تفكر كن : در خلق زرافه و اختلاف اعضاى آن و مشابهت هر عضوى از
آن به حيوانى از حيوانات زيرا كه سرش به سر اسب مى ماند و گردنش به
گردن شتر، و سمش به سم گاو، و پوستش به پوست پلنگ .
مترجم گويد: كه به اين سبب در لغت فارسى آن را ((شتر
گاو پلنگ )) گويند و در كتب لغت گفته اند كه
فرزندى كه گرگ از كفتار به هم مى رساند آن را ((سمع
)) مى گويند به كسر سين و سكون ميم . و مانند
ماران به مرگ خود نمى ميرند، و در دويدن به پرواز از مرغ پيشى مى گيرد،
و جستن آن از سى ذرع بيشتر مى باشد.
حضرت فرمود كه : گروهى از جاهلان گمان برده اند كه مجامعت چند نوع از
حيوان با يك ماده چنين حيوانى متولد مى شود، گفته اند سببش آن است كه
چون اصناف حيوانات صحرائى بر سر آب جمع مى شوند، چند صنف آنها با يك
ماده مقاربت مى نمايند و اين حيوان به وجود مى آيد؛ و هر عضوى از آن به
حيوانى شبيه مى گردد!
و اين سخن از جهالت قائلش ناشى شده و از قلت معرفت او به قدرت خالق
عالم جل شاءنه زيرا كه هيچ صنفى از حيوان با غير صنف خود جمع نمى شود،
چنان كه مى بينى اسب بر شتر نمى جهد، و شتر با گاو جفت نمى شود، بلى
اگر حيوانى در شكل با حيوانى شبيه باشد گاهى بر آن مى جهد مانند
درازگوش كه بر اسب مى جهد و از ميان ايشان ((استر))
به هم مى رسد، و گرگ با كفتار جفت مى شود و از ايشان حيوانى به وجود مى
آيد كه آن را ((سمع )) مى
گويند، و حيوانى كه از ميان ايشان به هم مى رسد اگر چه به هر دو حيوان
شباهتى دارد اما چنان نيست كه مانند زرافه هر عضوى از آن شبيه به
حيوانى باشد، بلكه مجموعش به مجموع آن دو حيوان شبيه است چنانچه استر
سر و دم و گوشها و سم هايش حد وسطى است در ميان اين اعضاء از اسب و
درازگوش حتى آوازش گويا ممزوج گرديده از آواز آن دو حيوان ، و اين دليل
است بر آن كه زرافه از اين حيوانات مختلفه به وجود نيامده ، بلكه خلقى
است از خلق هاى غريب صانع بى چون تا مردم را دلالت كند بر قدرت كامله
اش كه هيچ ممكن از آن بيرون نيست ، و بدانند كه خالق جميع اصناف
حيوانات يكى است . اگر خواهد اعضاى چند حيوان را جمع مى تواند كرد و
اعضاى حيوانات را متفرق مى تواند ساخت ، و در خلقت ، هر چه خواهد مى
افزايد و آنچه اراده نمايد مى كاهد. و آنچه را اراده نمايد قدرتش از آن
عاجز نيست .
و سبب درازى گردن آن ، آن است كه منشاء و مولد و مرعى و چراگاه آن در
بيشه ها است كه درختهاى بلند بسيار مى باشد، پس محتاج است به گردن بلند
كه به دهان خود برگ از درختان بسيار بلند بگيرد و از ميوه هاى آن
غذاهاى خود را تحصيل نمايد.
خلقت بوزينه
تاءمل كن در خلقت بوزينه و مشابهت آن با انسان در بسيارى از
اعضاى آن ، زيرا كه سر و رو و دوشها و سينه آن شبيه است به آدمى و
احشاء و امعاى وى مانند احشاى آدمى است و خدا او را زيركى و فهمى
بخشيده كه هر اشاره كه صاحبش مى كند مى يابد، و اكثر حركات آدمى را
تقليد مى كند، و در خلقت و شمايل نهايت مناسبت به انسان دارد. و حكمت
در خلقتش آن است كه آدمى بداند كه او از خلقت و طينت بهايم و چهارپايان
مخلوق شده و صانع حكيم او را از ساير حيوانات به عقل و نطق امتياز داده
. و اگر گويائى و نفس ناطقه مدركه او را نبود او نيز مانند ساير
چهارپايان و بهايم بود، پس خدا را بر اين نعمت عظمى و موهبت كبرى شكر
نمايد و عقل را در آنچه به كار او آيد مصروف گرداند با آن كه در جسم
بوزينه زيادتى چند هست كه آن را از انسان ممتاز مى گرداند مانند پوزه ،
دم و موئى كه بدنش را فرا گرفته و با اينها اگر حق تعالى او را عقل
انسان و گويائى او مى داد در نوع انسان داخل مى بود، پس فرق ميان او و
انسان حقيقت نيست مگر به عقل و ادراك حقايق و نطق فايق .
پوشش حيوانات و حكمت آن
نظر كن اى مفضل ! به سوى لطف خداوند كريم نسبت به حيوانات ،
چگونه بدن آنها را كسوت مو و كرك و پشم پوشانيده كه آنها را از سرماها
و آفت ها محافظت نمايد و سم هاى شكافته و ناشكافته به آنها داده كه
پاهاى آنها نسايد زيرا كه آنها را دست ها و انگشتان نيست كه توانند پشم
يا پنبه براى خود بريسند و جامه ببافند يا نعل و كفش براى خود
بسازند، پس كسوت ايشان را در خلقت ايشان قرار داده كه تا زنده اند از
ايشان جدا نمى شوند و محتاج نيستند به نو كردن و تبديل نمودن آنها و
چون انسان را دست ها و انگشتان و زيركى داده است كه از براى خود جامه و
انواع البسه مهيا گرداند لباس ذاتى در خلقت ايشان نيافريده و در اين
اعمال براى او مصلحت هاى بسيار است :
اول : آن كه مشغول شدن به اين اعمال و اشغال او را مانع گردد از ارتكاب
ملاهى و مناهى و فسق و فساد و مضرت عباد.
دوم : آن كه به كندن جامه در بعضى از اوقات او را راحتى و به پوشيدن در
بعضى از حالات او را لذتى مى باشد.
سوم : آن كه پوشيدن انواع مختلفه از الوان جامه ها و عمامه ها و موزه
ها و كفش ها و تبديل كردن جامه ها، موجب زينت و جمال او مى گردد.
چهارم : آن كه انواع كسب ها و معيشت ها به سبب صنايعى كه متعلق به
اينهاست براى مردم به هم مى رسد و قوت ايشان و عيال ايشان به اين صنعت
ها حاصل مى شود و در حيوانات ديگر پشم و مو و كرك به جاى لباس و سم به
جاى كفش و موزه است .
حيوانات هنگام مرگ به
اخفاى جثه خود مى پردازند
تفكر كن اى مفضل ! در خلق عجيبى كه حق تعالى بهايم را بر آن
مجبول گردانيده كه در هنگام مردن جثه خود را پنهان مى كنند از مردم
چنانچه مردم مرده هاى خود را پنهان مى كنند. و اگر اين نباشد پس در
كجاست مردار وحشيان و درندگان و مرغها و غير اينها كه هيچ يك به نظر
نمى آيد و اندك نيست كه براى كمى پنهان باشد، بلكه اگر كسى گويد كه از
آدمى زياده اند راست گفته .
نمى بينى در صحراها و كوه ها و گله هاى آهو و گوزن و گاو كوهى و بز
وحشى و غير اينها از وحشيان و اصناف درندگان از شير و پلنگ و گرگ و
كفتار و غير اينها. و انواع حشرات زير زمين و روى زمين و فوج هاى
پرندگان از كلاغ و كلنك و كبوتر و اسفر و اردك و غاز و مرغان شكارى از
جميع اينها مرده و جيفه اى نمى يابى مگر نادرى كه صيادى شكار كند يا
درنده اى آن را هلاك كند.
هر يك از اين حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در مواضع پنهان
مخفى مى شوند و در آنجا مى ميرند، اگر چنين نبود بايد صحراها مملو از
جيفه اينها تا آن كه هوا را متعفن گرداند و طاعون ها و بيمارى ها به
سبب آن در ميان مردم به هم رسد.
پس نظر كن كه دفن كردن مردگان كه بنى آدم در اول عالم در قصه كشتن
قابيل ، هابيل را و پيدا شدن دو مرغ كه يكى ديگرى را كشت و در خاك
پنهان كرد آموختند حق تعالى چگونه آن را طبيعى حيوانات گردانيده تا
مردم از مفسده جيفه ايشان نجات يابند.
هوش حيوانات
تفكر كن اى مفضل در زيركى كه حق تعالى در بهايم قرار داده براى
مصلحت اينها بر آن مجعول گردانيده است آنها را به لطف شامل خود بدون
عقلى و تفكرى تا آن كه هيچ مخلوق از خوان نعمت او بى بهره نباشد و هر
آفريده به قدر قابليت خود از خلقت خانه احسان او نصيبى وافر يابد
چنانچه گوزن مار مى خورد و بسيار تشنه مى شود و خود را از آشاميدن
جلوگيرى مى نمايد براى آن كه مبادا به واسطه خوردن آب سم در تمام جسدش
سرايت بكند و او را بكشد لذا به غدير آبى ممكن است برسد و از تشنگى
ناله مى كند اما آب نمى آشامد، چون اگر آشاميد فورا مى ميرد.
نگاه كن كه صانع حكيم چگونه طبع اين بهيمه را مجبول گردانيده است بر
آنكه صبر نمايد بر چنين عطش غالبى از خوف مضرت آن ، و انسانى كه در
نهايت عقل و تميز باشد نفس خود را از چنين امرى كه اين مقدار خواهش
داشته باشد از خوف ضرر غالبا منع نمى كند.
حيله روباه
و روباه وقتى كه طعمه به دستش نيايد خود را به روش مرده مى
اندازد و شكمش را باد مى كند به حيثيتى كه مرغى كه بر آن مى گذرد گمان
مى كند كه مرده است ، پس به طمع آن كه آن را بدرد و از گوشت او بخورد
بر جثه آن مى نشيند، آنگاه روباه مى جهد و آن را شكار مى كند، پس
خداوندى كه او را محتاج به روزى گردانيده و آن را نطق و عقل نداده ،
طبع آن را براى تحصيل روزى بر اين اصناف روباه بازى ها مجبول گردانيده
، زيرا كه روباه توانائى كه ساير درندگان دارند در مغالبه و معارضه با
شكار خود مانند شير و ببر و پلنگ و امثال آنها ندارد، پس حكيم عليم به
عوض آن توانائى ، مزيد فطنت و زيركى به او ارزانى داشته كه معاش خود را
تحصيل تواند نمود.
حيله دلفين براى شكار
و دلفين كه يكى از حيوانات دريائى است در ميان آب چون خواهد كه
مرغى را شكار كند، ماهى را مى كشد و شكمش را مى شكافد كه بر روى آب
بايستد و در زير ماهى پنهان مى شود و آب را حركت مى دهد كه جثه اش در
آب نمايان نشود و چون مرغ از هوا مى آيد كه ماهى مرده را شكار كند برمى
جهد و مرغ را مى گيرد، پس نظر كن كه چگونه آن جانور ملهم شده است به
چنين حيله براى مصلحت روزى خود.
مفضل گفت : خبر ده مرا اى مولاى من ! از افعى و ابر.
حضرت فرمود: كه ابر موكل است به افعى كه هر جا آن را بيابد مى ربايد
چنان كه سنگ مقناطيس آهن را مى ربايد، پس به اين سبب در فصولى كه ابر
بسيار مى باشد، افعى سر از سوراخ بيرون نمى آورد، و در وسط تابستان كه
ابر در آسمان نمى باشد، بيرون مى آيد.
مفضل گفت : كه چرا ابر را موكل به آن ساخته است ؟
فرمود: براى آن كه دفع مضرت آن از مردم بكند.
مفضل گفت : عرض كردم : اى مولاى من ! وصف كردى از براى من از چهارپايان
و غرايب خلقت ايشان آن مقدار كه كافى است براى كسى كه عبرت گيرد، مى
خواهم وصف نمائى براى من غرايب خلق موران و مرغان را.
خلقت مورچگان و مرغان
حضرت فرمود كه ، اى مفضل ! تاءمل نما در روى ((مورچه
)) صغير حقير آيا در آن نقصى مى يابى از آن كه
صلاح آن حيوان در آن است ، پس از كجاست اين حسن تقدير و لطف تصوير در
آفريدن مور حقير مگر از تدبير مدبرى كه مساوى است در قدرت او صغير و
كبير و كبير و جليل و حقير.
نظر كن : به سوى ((موران ))
و جمعيتى كه مى كنند در جمع كردن و مهيا كردن قوت خود كه گروهى از آنها
متفق شوند براى نقل كردن دانه ها به خانه هاى خود چنان چه جمعى از مردم
متفق شوند در نقل طعام يا غير آن ،
بلكه جد و اهتمامى كه موران در اين امر مى نمايند زياده از آدميان است
، نمى بينى كه چگونه يارى يكديگر مى نمايند در نقل دانه به سوراخها
چنانچه آدميان در كارها معاونت يكديگر مى نمايند، پس دانه ها را به دو
نيم مى كنند كه نرويد و ضايع نشود و چون رطوبتى در آنها به هم رسيد يا
آبى در سوراخ آنها داخل شد، دانه ها را بيرون مى آورند و به آفتاب مى
ريزند تا خشك شود و باز سوراخهاى خود را در زمين هاى بلند مى سازند كه
محل عبور سيل نباشد كه غرق شوند! اينها همه بدون عقل و تفكر از ايشان
به عمل مى آيد به الهام خالقى كه ايشان را آفريده و به مصالح خود
راهنمايى نموده و از محض لطف كامل و مرحمت شامل .
كيفيت حيله شير مگس
نظر كن : به سوى جانورى كه آن را ((ليث
)) مى نامند و عامه مردم ((اسد
الذباب )) مى گويند يعنى شير مگس و ببين كه حق
جل و علا چه مقدار حيله و تدبير معاش به او داده ، هر گاه احساس مى
نمايد كه مگس نزديك او نشست آن را مدتى مهلت مى دهد و خود را مرده به
آن مى نمايد و حركت نمى كند تا آنكه دانست كه مگس مطمئن شد و از آن
غافل گرديد، حركت هموارى مى كند كه مگس خبر نيابد و چون به جائى رسيد
كه به يك جستن آن را تواند گرفت برمى جهد و آن را مى گيرد، و چون گرفت
آن را به تمام پاهاى خود نگاه مى دارد كه مبادا از آن نجات يابد و
پيوسته آن را چنين دارد تا هنگامى كه احساس نمايد كه ضعيف و سست شده
آنگاه او را از هم مى درد و طعمه خود مى گرداند.
عنكبوت و حيله اش
و اما ((عنكبوت ))
آن خانه كه مى تند، دامى است كه براى شكار مگس مى سازد و در ميانش
پنهان مى گردد و چون مگس در آن دام بند شد به نزديك آن مى رود و ساعت
به ساعت آن را مى گزد و به همان زندگى مى كند. و شكار كردن شير مگس ،
شكار كردن سگ شكارى و يوز است . و شكار كردن عنكبوت شكار كردن به دام
است . و جمعى كه به تله و دام شكار مى كنند همين تدبيرها كه عنكبوت و
ساير حيوانات به كار مى برند در شكار جانوران مى كنند.
پس نظر كن به سوى اين جانور ضعيف مانند اسدالذباب و عنكبوت چگونه مدبر
عليم در طبع آنها حيله براى شكار كردن و تحصيل روزى خود نمودن قرار
داده كه آدمى بدون حيله ها و به كار بردن آلت ها به آن نتوان رسيد. و
حقير مشمار چيز را كه به آن عبرت توان گرفت در امور عظيمه مانند مور
حقير و اشباه آن . زيرا كه بسيار است كه تمثيل مى نمايند معنى نفيس را
به چيزى حقير و به اين تمثيل نقصى در آن معنى نفيس به هم نمى رسد،
چنانچه اگر طلا و نقره را در ميزان با سنگ و آهن بسنجند سبب نقص آنها
نمى گردد.
مترجم گويد: كه نزديك به اين معنى در كلام مجيد وارد شده است كه :
ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما
فوقها(62)
يعنى : خدا شرم نمى كند از آن كه مثل زند در امرى از امور به پشه يا
خردتر از آن را.
كيفيت خلقت پرندگان
پس حضرت فرمود: تاءمل كن اى مفضل ! در جسم پرندگان و خلقت ايشان
، زيرا كه چون حق تعالى مقدر فرموده كه در هوا پرواز كند، جسمش را سبك
آفريده و خلقش را مندرج و درهم گردانيده و از چهارپا كه در ساير
حيوانات آفريده و در آن دو پا اكتفا نموده و از پنج انگشت ، به آن چهار
داده و براى دفع بول و سرگين هر دو يك سوراخ براى وى مقرر گردانيده و
سينه اش را باريك و تند گردانيده كه هوا را به آسانى بشكافد به هيئتى
كه سينه كشتى را مى سازند براى شكافتن آب . و در بال و دمش پرهاى دراز
محكم آفريده كه آلت پرواز وى باشد. و جميع بدنش را لباس پر پوشانده كه
هوا در ميان آنها داخل شود و در هوا بايستد. و چون مقرر فرموده كه طعمه
خود را از دانه يا گوشت برگيرد كه بدون خائيدن فرو برد دندان براى آن
نيافريده و به جاى آن منقار صلب خشكى به او عطا فرموده كه طعمه خود را
به آن بگيرد و از چيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند.
و چون دندان به آن نداده و دانه را درست و گوشت را خام مى خورد آن را
اعانت نموده به حرارت زيادى كه در اندرون آن قرار داده كه طعمه را بدون
خائيدن
(63) و پختن در اندك زمانى مى گدازد چنانچه مى بينى كه
دانه انگور و غير آن از جوف آدمى درست بيرون مى رود و در جوف مرغان
چنان مضمحل مى گردد كه اثرى از آن نمى ماند.
سبب بر آمدن طيور از تخم
و باز چنان مقرر فرموده كه تخم گذارند و از تخم جوجه بر آورند و
به روش ساير حيوانات فرزند نمى زايند زيرا كه اگر فرزند در جوف آنها
بماند تا مستحكم گردد، هر آينه آنها را سنگين كند از پرواز كردن و
برخاستن مانع گردد، پس هر جزوى از اجزاى خلقت مرغ را مناسب و مشابه
امرى گردانيده كه مقدر شده كه بر اين حالت باشد.