توحيد مفضل

مفضل بن عمر
ترجمه : علامه محمد باقر مجلسى

- ۱ -


نام كتاب : توحيد مفضل
نام مؤ لف : مفضل بن عمر
ترجمه : علامه محمد باقر مجلسى
تحقيق : باقر بيدهندى
با مقدمه : علامه محمد تقى شوشترى
پاورقى از: علامه سيد محمد حسين طباطبايى
مقدمه مصحح
سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق .
سوره فصلت ، آيه 52.
امام حق ، پيشواى مؤ منان ، نوربخش هدايت طلبان و دليل رهروان طريق حق و وارث انبيا و مصداق اتم و اكمل عبادالرحمان است . امام ، ابر پرباران و ماه تابان و خورشيد درخشان هدايت است و راه روشن سعادت .
امام ، رهبر سياسى و فكرى جامعه و خليفه خدا در روى زمين و حاكم و ولى امر مؤ منان است . امام ، معدن قداست و طهارت و پارسايى و زهد و علم و عبادت است . امام عليه السلام ، مخزن علوم الهى و از راسخان در علم است كه همه تشنگان علوم و معارف اسلامى از آبشار خروشان دانشش سيراب مى شوند. امامان پاك به دليل وسعت علمى كه داشتند، خاصه آن علمى كه منشاء الهى داشته در جامعه اسلامى ، مرجعيت علمى داشتند و خلفا، امرا، فرهيختگان در بسيارى از مشكلات فقهى ، كلامى و دينى خويش به آنها رجوع مى كردند.(1)
امام امير مؤ منان على (عليه السلام ) بارها مى فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى . پيش از آن كه مرا از كف دهيد از من بپرسيد.(2)
به شهادت تاريخ ، احدى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) چنين ادعايى نكرده بود.
در روايتى درباره علوم گسترده و بيكران ائمه هدى عليهم السلام از لسان درباره حضرت صادق (عليه السلام ) آمده است : من به آنچه در آسمان ها و زمين و بهشت و جهنم است ، علم دارم و از دقايقى كه قبلا اتفاق افتاده و بعدا روى مى دهد، اطلاع دارم .(3)
با توجه به آنچه به عنوان نمونه ذكر شد، جاى هيچ تعجبى نيست كه ببينيم از آن مخزن علم الهى ، علومى تراوش ‍ كند كه به اصطلاح اين عصر، جزو معارف تجربى است .
از جمله آثارى كه در اين زمينه از لسان مبارك امام صادق (عليه السلام ) صادر شده و هم اينك در دست است روايتى طولانى است در توحيد، معروف به ((توحيد مفضل )) كه به واسطه يكى از شاگردان ممتاز امام صادق (عليه السلام ) به جاى مانده است .
راوى اين كتاب يكى از تربيت يافتگان حوزه شكوفاى شيعه ، مفضل بن عمر جعفى كوفى است . اين دانشمند نامى كمال و فضيلت فراوان داشته و عمرى با حضور در محفل امام صادق و امام كاظم عليهما السلام از مكتب سعادتبخش ايشان درس معرفت آموخت . مفضل در زمره اصحاب خاص امامان بوده و در نزد آنان از موقعيت ويژه اى برخوردار بوده است . اين راوى نور آثار ماندگارى داشته است .
براساس آنچه در كتب رجال و تاريخ آمده است ، امامان شيعه در بزرگداشت و گراميداشت مفضل سخن ها گفته و درها سفته اند.(4) از مجموع اين روايات بخوبى روشن مى شود كه مفضل مورد لطف و عنايت و وثوق ائمه عليهم السلام بوده است . با دقت در متن حديث و معارف بلندى كه امام (عليه السلام ) بيان فرموده مقام علمى مفضل نيز آشكار مى شود؛ زيرا پيامبران و امامان با هر مخاطبى به ميزان فهم و دانش آنان سخن گفته اند.(5)
خوشبختانه توحيد مفضل از ديرباز مورد توجه علما و بزرگان بوده و حتى به زبانهاى ديگر ترجمه شده است . و براى بهره گيرى فارسى زبانان دانشمند بزرگ و احياگر ميراث شيعه ، علامه نامى محمد باقر مجلسى (قده ) اين كتاب پرارزش را به فارسى ترجمه و در جاى جاى كتاب نكات ارزشمندى را تحت عنوان ((مترجم گويد)) بدان افزوده است . از اين كتاب چاپهاى متعدد نشر يافته است . از آنجا كه اغلب چاپهاى موجود داراى غلطها و اشتباهات چاپى و فاقد فهرست هاى فنى و حروفچينى و چاپ مناسب و در خور بود، به دليل ويژگى ممتاز اين كتاب به نظر رسيد به مناسبت برگزارى كنگره بزرگداشت علامه مجلسى ، چاپ مصحح و تحقيق شده اى از اين اثر عرضه شود.
براى آن كه متنى درست و در خور از ترجمه توحيد مفضل در دسترس طالبان قرار گيرد از نسخه هاى خطى و چاپى خاصه نسخه اى كه توسط عالم فرزانه عبدالصمد فيروز آبادى استنساخ شده و به شماره 2051 در كتابخانه عظيم مرحوم آيت الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) نگاهدارى مى شود، استفاده شده اما چون مخاطبان اين اثر عامه مردم هستند از ذكر تفاوت نسخ و بحثهاى مربوط به اين امر ذكرى به ميان نيامد تا خوانندگان اثرى روشن و پيراسته براى مطالعه داشته باشند.
ما علاوه بر مقدمه و ويرايش صورى و تيترگذارى و فهرست هاى فنى لازم و استخراج آيات و روايات در پانوشت اعلام كتاب را به اجمال معرفى كرده و پاورقى هاى استاد علامه طباطبايى (ره ) و مقدمه ارزنده محقق رجالى آيت الله حاج شيخ محمد تقى تسترى را بر اين كتاب افزوده ايم .
هدف از اين خدمت ناچيز نه اظهار كمال بوده و نه كسب عنوان ، بلكه مراد مشاركت در گراميداشت و اداى دين بود نسبت به علامه بزرگوار مجلسى و بقاى اثر كه سعدى شيرازى گويد:

بماند سالها اين نظم و ترتيب   ز ما هر ذره خاك افتاده جايى
غرض ، نقشى است كز ما باز ماند   كه هستى را نمى بينم بقايى
مگر صاحب دلى روزى به رحمت   كند در كار درويشان دعائى
در پايان ضمن درود بر روان مؤ لف بزرگ و بى همتاى كتاب ، و ستايش عظمت كار وى ، به ناچيزى كار و قصور خود در تصحيح اين اثر ارزنده اعتراف مى كنم . اميدوارم كه اين كتاب مقبول دوستداران آثار علامه مجلسى واقع گردد و براى احياى نام و آثار زنده ياد مجلسى مؤ ثر و سودمند افتد.

و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا
قم - باقر بيدهندى

مقدمه آيت الله شوشترى (ره )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة على محمد و آله الطاهرين .

چون در اين زمان ماديت بر مردم غالب شده و اسباب شهوت رانى زياد گرديده و ديانت مانع از اين دو است ، لذا اشخاصى مغرض تا مى توانند القاء شبهه مى كنند و منكر وجود صانع كه از آفتاب روشن تر است (چه آفتاب يكى از مصنوعات اوست ) مى شوند. و اگر چه دانشمندان هر كدام به سهم خود در اين موضوع كتاب نوشته و دلائل متقن دندان شكنى براى خصم آورده ولى هيچ كتابى در اين خصوص بهتر از كتاب توحيد مفضل (كه مطالب آن را حضرت صادق (عليه السلام ) امام ششم شيعه بر مفضل املاء نموده ) (در وقتى كه جمعى از زنادقه :(6) چون ابن ابى العوجاء و ابن مقفع (7) و ابوشاكر ديصانى (8) و عبدالملك بصرى و جمعى ديگر پيدا شده بودند كه ايشان را به آنچه فرموده منكوب سازد) نيست كه البته اگر از كسانى نباشد كه خدا درباره آنها فرمود:
و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا.(9)
يعنى : (اشخاصى هستند كه نفوس خبيثه دارند كه اگر ملائكه از آسمان بر ايشان نازل گردد، و مردگان از قبرها بيرون آمده با ايشان سخن گويند، و هر چه هست به زبان آمده و به ايشان بگويند كه ايمان به صانع عالم بياوريد حاضر نيستند ايمان بياورند).
خواه ناخواه با ديدن و خواندن اين كتاب اعتراف به وجود صانع حكيم قادر لطيف عليم خبيرى خواهد نمود و گذشته از آن كه آن حضرت به مفضل تعليم نمود كه با مطالب اين كتاب آن دهرى ها را مفحم و مجاب نمايد خودش ‍ در چند مجلس ايشان را منكوب فرمود. و نيز فرمايشات ديگر داشته كه ثابت مى كند به اهل عالم غير از وجود صانع حقانيت اصل اسلام و از فرق آن اماميه شيعه اثنى عشريه را كه چون مطالبى فرموده كه محال است غير از كسى كه با مبداء اتصال داشته باشد آن مطالب را بگويد.
اما آن مجالس را شيخ صدوق در كتاب توحيدش روايت مى كند از ابى منصور متطبب كه گفت : يكى از اصحابم برايم نقل كرد كه من و ((ابن ابى العوجاء)) و ((ابن مقفع )) در مسجد الحرام بوديم ، ابن مقفع گفت : ((اين خلق را مى بينيد (و اشاره كرد به جماعتى كه در مسجد دور خانه خدا طواف مى كردند) در اينها كسى نيست كه لياقت اسم انسانيت را داشته باشد مگر آن شخصى كه آنجا نشسته (و اشاره به حضرت صادق عليه السلام نمود) و باقى همه اين مردم حيوانات و حشرات اند!))
رفيق او ابن ابى العوجاء به او گفت : چگونه براى اين شخص اين امتياز را قائل شدى ؟
گفت : چون نزد او ديده ام چيزهايى كه نزد هيچ كس غير از او نديده ام .
ابن ابى العوجاء در جواب گفت : بايد او را امتحان كرد ببينيم اين طور است كه مى گويى يا خير.
ابن مقفع به او گفت : اين كار را نكن مى ترسم اگر نزد او بروى و محاجه كنى طورى به تو كند كه تو دست از مسلك خود (يعنى دهرى بودن ) بردارى .
ابن ابى العوجاء به او گفت : بلكه مى ترسى كه من او را امتحان كنم و معلوم شود حرفى كه درباره او زده اى درست نبوده .
ابن مقفع به او گفت : حال كه اين خيال را كرده اى پس بلند شو و به نزد او برو و هر چه مى توانى پاينده خود باش كه تو را به زانو در نياورد، پس ابن ابى العوجاء به طرف آن حضرت روان شد.
راوى مى گويد: من و ابن مقفع مانديم تا برگردد، طولى نكشيد كه برگشت و به ابن مقفع گفت : ((اين شخص از جنس ‍ بشر نيست و اگر در دنيا يك روحانى مجرد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتى .))
من رفتم و پهلوى او نشستم ، جماعتى نزد او بوده گذاشت تا همه رفتند رو به من كرد و گفت : اگر مطلب اين طور است كه اين مردم كه دور خانه طواف مى كنند مى گويند كه صانعى دارند- و البته اين طور است -، پس اينها اهل سلامت و شما اهل هلاكتيد كه قائل به صانع خود نشده ايد، و اگر مطلب اين طور است كه شما مى گوئيد - و البته اين طور نيست - پس آنها ضررى نكرده اند.
من به او گفتم : مگر ما چه مى گوئيم و اين مردم چه مى گويند ما و اين مردم حرفمان يكى است .
گفت : چگونه حرفتان يكى است ؟ اينها قائلند صانعى دارند كه ايشان را آفريده و مى ميراند و دو مرتبه براى ثواب و عقاب بر حسب عمل ، ايشان را زنده مى كند و شما عقيده تان اين است كه عالم بى صانع است .
ابن ابى العوجاء گفت : من اين كلمه را از او غنيمتى دانسته ، گفتم : فرصت را از دست ندهم . به او گفتم اگر اين طور است كه تو مى گوئى ، پس اين صانع چرا خودش را براى خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از بين برداشته شود؟ چرا خود را از خلق پنهان كرد و رسول فرستاد؟ اگر خود را پنهان نكرده بود مردم بهتر به او ايمان مى آوردند.
يك مرتبه به من توپيد و گفت : چگونه خدا خود را پنهان كرده ؟ چگونه پنهان است از تو كسى كه تو نيست بوده اى و تو را هست كرده ، و كوچك بودى تو را بزرگ كرد، و ضعيف بودى تو را قوت داده ، چگونه پنهان است از تو خدائى كه تو تندرست بودى تو را بيمار كرده ، بيمار بوده تندرست مى كند، چگونه پنهان است از تو كسى كه پيوسته هر طور بخواهد در وجود تو تصرفات مى نمايد از چيزى غضبناكى ، تو را از آن خوشنود مى كند، از چيزى خوشنودى تو را از آن غضبناك مى كند و گاهى كه شاد هستى تو را محزون مى كند و گاهى كه محزونى تو را شاد مى كند، كسى را مبغوض داشته تو را به او محبت مى دهد و كسى را كه محبت داشته مبدل به بغض مى نمايد، و گاهى از كارى اباء و امتناع داشته تصميم به جا آوردن آن به تو مى دهد و به چيزى تصميم داشته به تو اباء و امتناع از آن مى دهد، گاهى از چيزى ترسيده تو را به آن رغبت مى دهد، گاهى به چيزى اميدوار بوده به تو ياءس مى دهد، گاهى از چيزى ياءس داشته به تو اميدوارى مى دهد، گاهى چيزى كه هيچ وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور مى دهد و بر عكس چيزى كه كاملا آن را دانسته از خاطر تو محو مى نمايد كه هر چه خواسته باشى آن را به خاطر خود بياورى به خاطرت نمى آيد.
ابن ابى العوجاء گفت : اين شخص (يعنى جعفر بن محمد عليه السلام ) آن قدر از آثار قدرت خداى خود كه در نفس ‍ خودم هست برايم شمرد و ديدم نمى توانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم : الآن است كه خداى خود را ما بين خود و من مجسم مى كند به ناچار از نزدش جستم .(10)
و نيز در آن كتاب روايت كرده از هشام بن حكم كه گفت : ((ابن ابى العوجاء)) و ((ابو شاكر ديصانى )) و ((عبدالملك بصرى )) و ((ابن مقفع )) در خانه خدا جمع شدند و بنا كردند به استهزاء نمودن به حاجيان و طعن زدن بر قرآن ، پس به ايشان گفت : ابن ابى العوجاء بيائيد ما چهار نفر سعى كنيم هر يك ربع قرآن را نقض و باطل كنيم كه همگى كل قرآن را باطل كرده باشيم . وعده گاه ما سال ديگر همين موقع همين جا باشد كه جمع شده و قرآن را نقض كرده ايم ، و قرآن كه نقض شد نبوت محمد كه آن را معجزه خود قرار داده نقض كرده ايم ، و نبوتش كه نقض شد اسلام باطل شده ، و اسلام كه باطل شد حرف ما كه عالم را صانعى نيست ثابت مى شود.
اين قرارداد را با هم بستند و هر كدام به طرف وطن خود رفت . سال آينده هر چهار نفر نزد خانه خدا جمع شدند كه هر يك بنا بود باطل كردن ربع قرآن را بياورد ولى اولى آنها ابن ابى العوجاء گفت : اما من از پارسال تا الآن تمام فكرم در اين آيه بود در مورد برادران يوسف كه وقتى كه يوسف در مصر به آن تدبير، برادر ابوينى خود يعنى ((بنيامين )) را از ايشان گرفت تمام همّ خود را صرف چاره كردن نمودند و آيه اين است : فلما استياءسوا منه خلصوا نجيا(11) گفت : هر چه فكر كردم كه مانند آن بياورم كه داراى آن فصاحت و جمع معانى باشد نتوانستم و فكر در اين يك آيه نگذاشته مرا فكر براى آيه ديگر بنمايم !
دومى ايشان عبدالملك گفت : من هم از وقتى كه پارسال از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين يك آيه بوده كه مى گويد: اى مردم ! مثلى براى شما زده گوش دهيد اينها را كه شريك خدا قرار مى دهيد، اگر همه جمع شوند كه يك مگس ‍ بيافرينند نمى توانند! و آن آيه اين است :
يا ايها الناس ضرب مثل فاستعموا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب .(12)
هر چه فكر مى كنم مى بينم نمى توانم مثل اين آيه درست كنم .
سومى ايشان ابو شاكر ديصانى گفت من هم از وقتى كه از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين بوده كه مى گويد اگر غير از خداى يگانه خدايان ديگر كه شما مى گوئيد بودند زمين و آسمان فاسد مى شدند و اين است آيه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا.(13)
چهارمى ايشان ابن مقفع گفت : رفيقان اين قرآن از جنس كلام بشر نيست من هم وقتى كه از نزد شما رفته ام تمام فكرم در اين آيه كه پس از طوفان نوح و هلاك مردمان به غرق گفته شد به زمين كه آب خود را بلع كن و به آسمان كه از آب ريختن دست نگهدار و آيه اين است :
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اءقلعى (14) هر چه فكر كرده ام گذشته از آن كه نمى توانم مثل آن بياورم تمام نكات و محسنات آن را نفهميده ام .
هشام بن حكم راوى قصه مى گويد: در اين بين كه آنها با هم مشغول اين مذاكرات در امر قرآن بودند حضرت صادق (عليه السلام ) بر ايشان گذشت و اين آيه را براى ايشان خواند:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا(15)
معناى آيه اين است : يعنى : بگو اگر جمع شوند همه انس و جن بر آن كه مثل اين قرآن بياورند نمى توانند اين كار را بكنند ولو آن كه پشتيبان همديگر باشند.
ايشان كه حضرت را ديدند و اين آيه را از او شنيدند نگاهى به همديگر كرده و حالشان دگرگون شد و گفتند: اگر اسلام حقيقتى داشته باشد بايد جانشينى محمد پيغمبر امروز به اين شخص منتهى شود ما هيچ وقت نشده او را ببينيم كه بدنهاى ما از هيبتش به لرزه نيفتد! اين را گفتند و از نزد هم متفرق شدند و اعتراف كردند كه ما نمى توانيم مثل اين قرآن بياوريم .(16)
و اما آن فرمايشات ، پس در كتاب مغز متفكر جهان شيعه امام جعفر صادق عليه السلام كه بيست و پنج نفر از استادان دانشگاه اروپا و آمريكا اصل انگليسى آن را نوشته اند و ذبيح الله منصورى به اين اسم آن را ترجمه كرده و در صفحه 9، 10 آن كتاب اسم آن بيست و پنج نفر را كه استاد دانشگاه چه شهر و مملكتى بوده ذكر مى كند فقط دو نفر آنها ايرانى بوده آقاى حسين نصر استاد دانشگاه تهران ، و آقاى موسى صدر مدير مؤ سسه علمى مطالعات اسلامى در صور لبنان .
مى نويسد: اول كسى كه خبر به گردش زمين به دور خود داد جعفر صادق بود. آن وقت در صفحه 117 كتاب مى نويسد: گردش زمين به دور خود، به طور محسوس ، ثابت نشد مگر بعد از آن كه نوع بشر قدم به كره ماه گذاشت و از آنجا زمين را ديد.
حتى در اول سالهاى فضانوردى فضانوردان ، نمى توانستند گردش زمين را به چشم خود ببينند چون (در آن سالها فضانوردان ) پايگاه ثابت نداشتند در سفينه هائى بودند كه هر يك از آنها در (هر) نود دقيقه يا قدرى بيشتر اطراف زمين مى گرديدند و نمى توانستند در حالى كه خود با آن سرعت اطراف زمين مى گرديدند به حركت وضعى زمين پى ببرند.
اما روزى كه در كره ماه قرار گرفتند و در آنجا دوربين فيلم بردارى خود را متوجه زمين كردند در عكسها ديدند كه زمين آهسته ، به دور خود مى گردد و در آن روز گردش زمين به دور خود به طور مرئى به ثبوت رسيد.
تا آن كه در صفحه 120 مى گويد:
چه شد كه جعفر صادق (عليه السلام ) در دوازده قرن قبل از اين توانست پى ببرد كه زمين اطراف خود مى گردد و در نتيجه روز و شب به وجود مى آيد؟
و در صفحه 125 گفته : ((در فيزيك امام جعفر صادق (عليه السلام ) چيزهايى گفته كه قبل از او، كسى نگفته و بعد از وى ، تا نيمه دوم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم و بيستم ، به عقل كسى نرسيده كه آنها را بگويد.
يكى از قوانينى كه جعفر صادق در فيزيك ابراز كرد قانون مربوط به كدورت اجسام و شفاف بودن آنها مى باشد.
او گفت هر جسمى كه جامد و جاذب باشد كدر است و هر جسمى كه جامد و دافع باشد كم يا بيش شفاف جلوه مى نمايد.
از او پرسيدند جاذب چه مى باشد؟
گفت : (جاذب ) حرارت .
اين نظريه فيزيكى كه امروز مى دانيم با يك الحاق ، يك قانون علمى است و بقدرى جلب توجه مى نمايد كه آدمى حيرت مى كند چگونه در نيمه دوم قرن هفتم ميلادى و نيمه اول قرن دوم هجرى ، مردى توانسته يك چنين نظريه بديع را ابراز نمايد.
امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادى بپرسند كه چه مى شود يك جسم كدر مى گردد و جسم ديگر شفاف به نظر مى رسد نمى تواند پاسخ بدهد يعنى بگويد به چه علت آهن تيره است و بلور درخشان (مى باشد.)
قانون فيزيكى امروز مى گويد: هر جسم كه امواج حرارت به سهولت از آن عبور كند. (يعنى هادى حرارت باشد) و امواج (الكترو مانيه تيك ) از آن عبور نمايد (يعنى هادى الكتريسيته و امواج مان يه تيزم باشد) تيره است .
اما اجسامى كه حرارت به خوبى از آنها عبور نمى كند.(17) و امواج الكترومانيه تيك را عبور
نمى دهد.(18) درخشندگى دارند.
منصورى مترجم در پاورقى گفته : امواج الكترومانيه تيك امواجى است كه ما به كمك آنها صداى راديو را مى شنويم و تصاوير تلويزيون را مى بينيم .
نظريه كلى جعفر صادق در مورد علت تيره بودن اجسام و درخشنده بودن آنها براساس جاذب بودن است و بعد از آن كه از او توضيح خواسته اند گفته است اجسامى كه جاذب حرارت مى شوند(19) تيره مى شوند و اجسامى كه جاذب حرارت نمى شوند كم يا بيش شفافيت دارند.
مساءله جاذب بودن ، هم مثل دو قطب متضاد در نظريه جعفر صادق ، خيلى جالب توجه است و همين موضوع سبب گرديده كه نظريه اش با قوانين فيزيك امروزى در مورد علت كدورت و شفاف بودن اجسام ، مطابقت نمايد.
در صفحه 266 در عنوان (نظريه جعفر صادق (عليه السلام ) به ساختمان بدن انسان ) گفته :
جعفر صادق مثل ساير مسلمين مى گفت كه انسان از خاك آفريده شده (است ). فرق او با مسلمين ديگر اين بود كه راجع به آفرينش انسان از خاك چيزهايى مى گفت كه به عقل هيچ يك از مسلمين در آن عصر نمى رسيد.
در اعصار بعد هم هيچ مسلمانى نتوانست راجع به ساختمان بدن انسان ، استنباطى چون امام جعفر صادق داشته باشد و اگر كسى چيزى مى گفت ، مستقيم يا غير مستقيم از شاگردان جعفر صادق شنيده بود. او مى گفت تمام چيزهائى كه در خاك هست در بدن آدمى وجود دارد. اما به يك اندازه نيست و بعضى از آنها در بدن انسان خيلى زياد است و بعضى از آنها خيلى كم و در بين چيزهائى كه در بدن انسان كم و زياد است ، مساوات وجود ندارد بعضى از آنها از بعض ديگر كمتر مى باشد.
او مى گفت چهار چيز است كه در بدن انسان زياد مى باشد و هشت چيز است كه در بدن انسان كم مى باشد و هشت چيز ديگر در بدن انسان خيلى كم است .
اين نظريه كه راجع به ساختمان بدن آدمى از طرف آن مرد ابراز گرديده آن قدر غرابت دارد كه گاهى انسان فكر مى كند آيا همان طور كه شيعه عقيده دارند جعفر صادق داراى علم امامت بوده و اين نظريه را از علم امامت استنباط كرده نه از علوم بشرى . زيرا ادراك ما نمى پذيرد كه يك عالم عادى كه از معلومات بشرى برخوردار مى باشد در دوازده قرن و نيم قبل بتواند به يك چنين واقعيت پى ببرد.
تا آن كه نوشته : جعفر صادق اعم از آن كه به عقيده شيعه علم امامت داشته يا بنابر نظريه قائلين به شعور باطنى با شعور باطنى خود مربوط بوده يا بنابر نظريه ((برگسون ))(20) از جهش حياتى قوى خود استفاده مى نموده چيزى گفته كه ثابت مى كند در بين مردم زمان خود، و مردم اعصار بعد، در علم بدن شناسى شخص ‍ منحصر به فرد، به شمار مى آمده است . زيرا بعد از دوازده قرن و نيم ، امروز نظريه جعفر صادق از لحاظ علمى به ثبوت رسيده و در صحت آن ، ترديد وجود ندارد(21) .
تا آن كه مى گويد: آن هشت چيز كه بنابر گفته جعفر صادق در بدن انسان خيلى كم است اين عناصر مى باشند: 1- ((موليبدن )). 2- ((سيليسيوم )). 3- ((فلوئور)) 4- ((كوبالت )). 5- ((مانگانز)). 6- ((يد)). 7- ((مس )). 8- ((روى )). و آن هشت چيز ديگر كه در بدن انسان نسبت به عناصر فوق النسبه زيادتراند عبارت اند از: 1- ((منيزيم )). 2- ((سديم )). 3- ((پتاسيم )). 4- ((كلسيم )). 5- ((فسفر)). 6- ((كلر)). 7- ((گوگرد)). 8- ((آهن )). آن چهار عناصر كه در بدن انسان خيلى زياد مى باشد عبارت اند از: 1- ((اكسيژن )). 2- ((كربن )). 3- ((هيدروژن )). 4- ((ازت )).
و پى بردن به اين عناصر در بدن انسان ، كار يك روز و دو روز نبوده از آغاز قرن هيجدهم ميلادى اين كار با كالبد شكافى شروع شده و دو ملت فرانسه و اطريش در كالبد شكافى پيش قدم گرديدند.(22)
تا آن كه مى گويد: و مطالعات و تجزيه هاى صد و پنجاه ساله يا بيشتر، صحت نظريه جعفر صادق را در مورد چيزهائى كه بدن انسان را تشكيل مى دهد تاءييد مى نمايد.(23)
در صفحه 70 مى نويسد: جعفر صادق هزار و يكصد سال قبل از علماى قرن هيجدهم ميلادى اروپا كه اجزاى هوا را كشف و از هم جدا كردند گفت كه باد (يا هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است .
و در صفحه 71 مى گويد: بعد از آن كه لاووازيه اكسيژن را از گازهاى ديگر هوا جدا كرد و نشان داد آنچه سبب حيات جانداران مى شود اكسيژن است ، دانشمندان گازهاى ديگر را كه در هوا وجود دارد از لحاظ حفظ حيات بى فائده دانستند.
اين نظريه مخالف با نظريه امام جعفر صادق بود كه گفت : تمام اجزائى كه در هوا هست براى تنفس ضرورى است .