زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۴ -


((شعراى قريش در عهد جاهليت اشعارى در هجو اميرالمؤ منين و اشعارى بر ضد مسلمانان سروده بودند. حال اين اشعار را اين خاندان سفله پرور جمعاورى مى كردند و دستور مى دادند كه رواياتى همچون واقدى ، وهب بن منبه تميمى ، كلبى ، شرقى ابن قطامى ، هيثم بن عدى و داءب بن كنانى به روايت آنها بپردازند. آنگاه برخى از شعراى شيعه كه مناقب وصى پيغمبر و يا معجزات او را مى سرودند، زبانشان بريده و ديوانشان دريده مى شد. سرنوشت شاعرانى همچون عبدالله بن عمار برقى همين بود. كميت بن زيد اسدى نيز در معرض اين عقوبات قرار گرفت ، منصور بن زبرقان نمرى نبش قبر شد، و دعبل بن على خزاعى هم به همين علت سر به نيست شد. اگر با افرادى چون مروان بن ابى حفصه يمامى يا على بن جهم شامى مهربانى مى شد به خاطر آن بود كه اينان در دشنام دادن به على افراط مى كردند، و كار به جايى رسيده بود كه هارون بن خيزران و جعفر ملقب به متوكل على الرحمن (كه در واقع متوكل على الشيطان بود) هيچ مالى يا عطيه اى نمى بخشيدند مگر به كسى كه خاندان ابيطالب را دشنام دهد و دشنام دهندگان را يارى كند.
((شگفت انگيزتر آنكه بنى عباس شاعرانى هم داشتند كه با نداى حق بر سرشان فرياد مى كشيدند و در فضايل كشته شدگان و قربانيانشان اشعار جالبى مى سرودند.
((چگونه ملامت نكنيم قومى را كه عموزادگان خود را از گرسنگى مى كشند ولى بر سرزمينهاى ترك و ديلم طلا و نقره نثار مى كنند. از مغربى و فرغانى يارى مى طلبند ولى بر مهاجر و انصار ستم روا مى دارند. نبطى ها و ساير عجمها را كه حتى از حرف زدن درست عاجزند، به وزارت و فرماندهى مى گمارند، ولى خاندان ابيطالب را از ميراث مادرشان و حقوق مالى جدشان باز مى دارند. يك فرد علوى در آرزوى لقمه نانى است كه از او دريغ مى شود. ماليات مصر و اهواز و صدقات حجاز و مكه و مدينه مخارج اين افراد را تاءمين مى كرد: ابن ابى مريم مدينى ، ابراهيم موصلى ، ابن جامع سهمى ، زلزل ضارب ، برصوماى نوازنده ، تيولهاى بختيشوع مسيحى (كه معادل خوراك يك شهر را مى بلعيدند)...
((چه بگويم از گروهى كه حيوانات وحشى را به جان زنان مسلمان مى انداختند. خاك مرقد امام حسين را با گاو آهن شخم مى زدند و زائرانش را تبعيد مى كردند. باز چه بگويم از گروهى كه نطفه مى زدگان را در رحم كنيزكان خواننده مى ريختند! چه بگويم از گروهى كه سرچشمه زنا و بچه بازى و لواط بودند! ابراهيم بن مهدى ، آواره خوان ، و معتز، زن صفت ، و فرزند زبيده ، سبك مغز و كينه توز بود. ماءمون نيز برادر خود را كشت ، منتصر به قتل پدر خويش دست بيالود، موسى بن مهدى ، مادرش ‍ را و معتضد نيز عمويش را مسموم كرد)).
دوباره پس از ذكر پاره اى از معايب امويان خوارزمى چنين ادامه مى دهد:
((اين معايب با همه بزرگى و وسعتشان ، و با همه زشتى و نفرت انگيزيشان در برابر معايب بنى عباس بسيار كوچك و خوار مى نمايند. عباسيان كشور ستمگران راه پى ريزى و اموال مسلمانان را در راه گناه و ملعبه مصرف كردند... الخ ...))(107)
اين بود بخشى از نامه خوارزمى كه دوست داشتم همه آن را نقل كنم ولى اين كتاب جاى ذكر همه آن نبود. بهر حال آنچه نقل كرديم جوششى بود از خروشى كه اميد است خواننده را بسنده باشد.
سياست عباسى در برابر مردم
نگرشى كلى
نمى خواهم در اين بخش از كتاب به ذكر همه كارهاى زشت عباسيان بپردازم . چه حتى يك مرور سطحى بر همه آنها در اين جا ممكن نيست . من فقط مى خواهم نقشى سريع از رفتار بدشان با مردم را ترسيم كنم و به اجمال بيان كنم كه تا چه حد آنان به آزار و ظلم و ستم در حق رعيت مى پرداختند.
دكتر احمد محمود صبحى مى نويسد: ((... آن نمونه عالى عدالت و آن مساواتى كه مردم از بنى عباس انتظار داشتند، همه وهم و خيال خام از كار درآمد. بد اخلاقى منصور و رشيد، حرص شديدشان ، ستمگريهاى فرزندان على بن عيسى و بازيچه قرار دادن اموال مسلمانان ما را به ياد حجاج ، هشام و يوسف بن عمرو ثقفى مى اندازد. از روزى كه ابوعبدالله ، معروف به سفاح ، و همچنين منصور به نحو بيسابقه اى شروع به زياده روى در خونريزى نمودند، وضع توده مردم بسيار بد شد..))(108)
صاحب كتاب ((امبراطورية العرب )) مى نويسد: ((برغم آنكه اين سپاه خراسان بود كه عباسيان را به تخت نشانيد، آشوب در آن سامان در عهد عباسيان همچنان ادامه يافت ، درست همانگونه كه در عهد امويان . شعار خراسانيان در آن هنگام اين بود: اهلبيت را به حكومت برسانيد تا مهربانى و عدالت بر پا گردد، نه طغيان و عطش خونريزى ...اما اين رؤ ياها كه انگيزه اصلى در شورش بر ضد امويان بود، همه از ميان برفت . عباسيان اگر وضع ناگوارترى از امويان نداشته باشند، قطعا از آنان بهتر هم نبودند..))(109)
در بخش ((آرزوهاى ماءمون )) گفتار مهمى از وان ولوتن ، درباره ارزيابى حكومت عباسى و سياست و رفتارشان با مردم ، خواهيم خواند.
موضعگيرى خلفا، يك به يك
چون مى خواهيم بر پاره اى از جنايات و تبهكاريهاى هر يك از خلفا آگاهى بيابيم ، از اينرو از سفاح شروع مى كنيم :
سفاح
اين شخص خود را به صورت مهدى ظاهر كرده بود(110).
مورخان درباره اش نوشته اند: ((بسيار سريع دستش را به خون مى آلود. كارگزارانش در شرق و غرب نيز وى را در اين خصلت پيروى مى كردند، مانند محمد بن اشعث در مغرب ، صالح بن على در مصر، خازم بن خزيمه ، حميد بن قحطبه و ديگران ..))(111)
سرانجام شورشى به رهبرى شريك بن شيخ مهرى كه ظاهرا از مدعيان خلافت براى عباسيان بود به همراهى بيش از سى هزار تن بر ضد سفاح برپا گرديد. او مى گفت : ((اين آن چيزى نبود كه بخاطرش با خاندان محمد بيعت كرديم . خون مى ريزى و به ناحق رفتار مى كنى ..))(112 ) آنگاه ابومسلم از سوى سفاح ماءموريت يافت كه به مقابله با او برخيزد و در نتيجه ، هم او و هم يارانش همه را از دم شمشير گذراند..
داستان كارگزار اين خليفه به نام يحيى معروف است كه مى گويند برادر يا برادرزاده اش بود. وى هزاران نفر از اهالى موصل را آنهم در مسجد، سر بريد.
مورخان در اين باره مى نويسند: پس از اين قتل عام ، از جمعيت انبوه موصل جز چهار صد نفر باقى نماند. او همچنين به ارتش خود دستور داد كه سه روز هم به كشتن زنان بپردازند زيرا آنان بر جنازه مردان خود گريسته بودند. مورخان مى نويسند: پس از اين قتل عام ، اهل موصل چنان سر افكنده شدند كه ديگر صدايى از آنان برنخاست و كسى از ميانشان قامت برنيافراخت (113).
روزى سفاح از همسرش ام سلمه پرسيد: ((چرا برادرزاده ات اينگونه اهل موصل را از دم تيغ گذراند؟ پاسخ چنين شنيد كه : به جانت سوگند كه نمى دانم ..))(114)!!
در پيش جمله اى از دكتر محمود صبحى درباره سفاح و منصور نقل كرديم كه قريب به اين مطالب بود..
منصور
اين خليفه نيز خود را به صورت مهدى آشكار ساخته بود. اين مطلب از ابيات ((ابودلامه )) خطاب به ابومسلم كه به دست وى كشته شده بود، بر مى آيد. وى خطاب به ابومسلم مى گويد:
((اى ابومجرم ، خدا هرگز نعمتش را بر بنده اى
((تغيير نداده ، مگر آنكه بنده خود آن را دگرگون سازد
((آيا در حكومت مهدى خواستى نيرنگ بكار برى
((نيرنگباز همانا پدران كُرد تو هستند(115).
منصور آنقدر آدم كشت تا امر خلافت برايش هموار شد(116).
دستورهايى كه براى ظلم و جور و هتك حرمت صادر كرده مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد. روزى يكى از بزرگان دعوت عباسى بر اين رويه خرده گرفت . وى ابوجهم بن عطيه بود، كسى بود كه سفاح را از مخفيگاهش نجات داد و برايش بيعت براى خلافت گرفت ، يعنى همان مخفيگاهى كه ابوسلمه و حفص بن سليمان خلال و پاسدارانش برايش ‍ ساخته بودند. ابوالعباس از اين مخفيگاه اطلاع داشت و ابومسلم نيز به او اعتماد مى كرد و برايش نامه مى نوشت .
چون ابوجعفر منصور به خلافت رسيد و در فرمانهاى خود ظلم را پيشه كرد، ابوجهم گفت : ما براى اين با شما بيعت نكرده بوديم ، بلكه بيعت ما بر سر عدالت بود. منصور اين گفته را در سينه پنهان نگاه داشت تا روزى كه او را به صرف شام دعوت نمود. در اين ميهمانى شربتى تهيه شده از آرد بادام به او خورانيد. اين شربت چنان او را به دل درد انداخت كه پنداشت مسمومش كرده اند. از جا پريد. منصور گفت : كجا، ابوجهم ؟ و او پاسخ داد: به همان جا كه مرا فرستادى . پس از يكى دو روز از دنيا رخت بر بست .
علاوه بر عموى منصور، گروهى از فرماندهان نيز بر رويه او خرده گرفتند، بر ضدش بپاخاسته مردم را به دوستى با اهلبيت فراخواندند. آنگاه عبدالرحمن ازدى در سال 140 به نبرد با آنان برخاست و عده اى را كشت و بقيه را به زندان افكند(117).
طبرى در حوادث سال 140 اين مطلب را نيز نوشته : ((.. منصور، عبدالجبار بن عبدالرحمن را والى خراسان كرد. به مجرد ورود، عده اى از فرماندهان را به اتهام دعوت به نفع فرزندان على (عليه السلام ) دستگير نمود، مانند: مجاشع بن حريث انصارى ، ابوالمغيره يا خالدبن كثير، حريش بن محمد ذهلى ، و عموزاده داود كه اينان همه به قتل رسيدند. اما جنيد بن خالد بن هريم تغلبى و معبد بن خليل مزنى پس از كتك خوردن شديد همراه با برخى از فرماندهان موجه خراسان ، به زندان رفتند(118).
شايد از امور شايان يادآورى در اينجا يكى هم اين باشد كه منصور با راونديه كه او را خدا مى شمردند، معاشرت داشت و هرگز آنان را از اين اعتقاد نهى نمى كرد. وقتى يكى از مسلمانان ايران در اين باره از وى سؤ ال كرد چنانكه در تاريخ طبرى آمده پاسخ داد: ((آنان بر خدا عصيان مى ورزند ولى ما را كه اطاعت مى كنند. اين در نزد من بهتر از آن است كه خدا را اطاعت كنند ولى بر ما عصيان ورزند)).
ولى همين گروه وقتى در هاشميه بر ضدش شوريدند، بدنشان را آماج شمشيرها كرد، ولى نه براى اعتقاد فضاحت بارشان ، بلكه براى نافرمانيى كه در برابر منصور مرتكب شده بودند!!
منصور روزى از دوست ايام كودكيش عبدالرحمن افريقايى پرسيد: ((قدرت مرا در مقايسه با قدرت بنى اميه چگونه يافتى ؟)) پاسخ داد: ((در سلطنت ايشان هيچ ستمى نبود كه آنرا در سلطنت تو نديده باشم ))(119).
همين عبدالرحمن بود كه وقتى براى ديدار منصور از افريقا آمده بود، مدت يك ماه بر در كاخش به انتظار بماند تا بدو دسترسى پيدا كرد. بدو گفت :
((ستمگرى در هر گوشه از كشورمان پديدار گرديده ، از اين رو آمده ام تا تو را بدان آگاه كنم . اين همه ستمها از خانه تو برمى خيزد. من از دور كه ظلم و كارهاى زشت را مى ديدم مى پنداشتم كه به علت بعد مسافت از تو مى بود. ولى هر چه به كاخ تو نزديكتر شدم ديدم كه فجايع هم بزرگتر مى شوند)).
منصور از شنيدن اين سخنان برآشفت و دستور به اخراجش ‍ داد(120).
سديف شاعر كه قبلا يكى از شيفتگان حكومت عباسى بود، به منصور چنين نگاشت :
((در كشتار رعيت اى ظالم بسى زياده روى كردى
((پس دست نگاه بدار كه رعيت را ((مهديش )) در پناه بگيرد(121)
و ظاهرا منظورش از ((مهديش )) محمد بن عبدالله بن حسن مى بود.
اين داستان نيز مشهور است كه كارگزار منصور مى خواست ثروت يك مرد همدانى را از چنگش درآورد، ولى چون او امتناع مى كرد، دست و پايش را به زنجير بست و نزد منصورش فرستاد. چهار سال در زندان بخفت بى آنكه كسى در اين باره حرفى بزند(122).
اگر باز هم مى خواهيد در وصف منصور بشنويد ببينيد بيهقى درباره وى چه گفته : ((مردم را به پا مى آويخت تا عليه خود چيزى را اقرار كنند..))(123)
مهدى
اين خليفه اتهام به كفر را وسيله كيفر بيگناهان قرار داده بود... بنابه قول جهشيارى كه درباره ايام مهدى سخن مى گفت :
((اهل جزيه در معرض انواع شكنجه ها قرار مى گرفتند: از درندگان گرفته تا زنبور و گربه كه اين حيوانات را بر جانشان مسلط مى كردند..))(124).
در مقام اعتراض به روش مهدى ، يوسف البرم در خراسان بر ضدش قيام كرد(125).
هادى
وى پيوسته شراب مى نوشيد و بولهوسى و عياشى را دوست مى داشت و هم او ستمگر و صاحب سلطه بود(126).
هادى بسيار بداخلاق ، قسى القلب ، زورگو، اهل نوشيدن شراب و بازى بود(127).
جاحظ درباره وى مى نويسد: ((هادى بداخلاق ، ديرجوش و بدخيال بود. كمتر كسى بود كه مى توانست خود را از شر او بر حذر بدارد، يا با اخلاقش آشنايى پيدا كرده و به سودش باشد. از هيچ چيز به اندازه شروع به سؤ ال بدش نمى آمد. به آوازه خوان مال فراوان و بيدريغ مى بخشيد..))(128)
آرى ، همانگونه كه جاحظ گفته وى مال فراوان و بيدريغى به آوازه خوانها مى بخشيد و بقدرى در اين راه اسراف مى كرد كه اسحاق موصلى را بر آن داشت كه بگويد: ((اگر هادى براى ما زنده مى ماند، ما مى توانستيم حتى ديوارهاى خانه مان را از طلا و نقره بسازيم ))(129).
رشيد
در اين باره كافى است كه سخن مورخان را تكرار كنيم : رشيد در همه چيز شبيه به منصور بود، بجز در بخشش مال (130)، چه مى گويند كه منصور آدم بخيلى بود.
رشيد نيز همچون منصور پس از چندى كه بر اوضاع مسلط شد، توليد كشور را به تباهى كشاند و علاقه به مال اندوزى پيدا كرد(131).
مردم را در دادن ماليات به عذاب مى انداخت . زيرا ((كارگران ، كشاورزان ، صنعتگران ، خريداران غلات را دستور مى داد كه در يك محل گرد آورده از آنان بطور دسته جمعى مبلغى را مطالبه كنند. عبدالله بن هيثم عهده دار مطالبه مالياتها شده بود كه با انواع شكنجه ها ماءموريت خود را اجرا مى كرد. ابن عياض از راه رسيد و ديد كه خراجگزاران زير شكنجه قرار گرفته اند. دستور داد كه آنان را رها سازند، چه مى گفت شنيده ام كه پيغمبر فرمود: هر كس مردم را در دنيا عذاب دهد، خدا نيز در روز قيامت او را عذاب خواهد داد..))(132)
شخصى ديگر نيز از سوى رشيد ماءمور زدن و زندانى كردن افراد شده بود تا بدينوسيله مالياتشان را وصول كند(133).
در كاخ رشيد چهار هزار كنيز و سوگلى وجود داشت (134). به قول يكى از آنان ، رشيد در لذتهاى حرام و ريختن خونها و غصب حقوق مردم بسيار حريص بود. به اهلبيت ستم روا مى داشت ولى بخششهايش بر رقاصه ها، خوانندگان ، عياشان و بازيگران نثار مى شد..
امين
امين كسى بود كه از نزديكى با زنان خوددارى كرده ، با خواجگان خود را سرگرم مى نمود. عده اى را بعنوان ماءمور براى جستجوى بولهوسان به سراسر كشور گسيل داشته بود. همه مردم حتى وزرا و خانواده خودش را نيز خوار مى شمرد..))(135)
وى بد سيرت ، سست راءى و خون آشام بود. از تمايلات خودش پيروى مى كرد و كار خود را مهمل مى گذاشت و در امور بسيار مهم پيوسته بر ديگرى تكيه مى داشت ..))(136)
روزهايى كه امين بر سر كار بود روزهاى جنگ ، تيره بختى ، چپاول و غارت بر مردم مى گذشت كه نه دينى و نه اخلاق پسنديده اى مى توانست آنها را تاءييد كند.
ماءمون
او نيز در آنچه كه ذكر كرديم ، هرگز از پيشينيانش بهتر نبود، و نه روزگارش ‍ چيز تازه اى به ارمغان آورده بود. در فصل ((آرزوهاى ماءمون )) اوضاع و موقعيت وى را در حكمرانى بيان خواهيم كرد و مى بينيم كه وضع مردم بينهايت به وخامت كشيده بود.
وصيت ابراهيم امام
با توجه به آن همه مطلب كه تاكنون آورده ايم ديگر بر كسى پوشيده نمانده كه عباسيان چقدر خونهاى بيگناه را ريختند. البته اين علاوه بر خونهاى عموزادگانشان علويان بود. اكنون سفارش ابراهيم امام را خاطرنشان مى كنيم كه به ابومسلم دستور داده بود ((تا به هر كسى كه شك مى برد و يا چيزى درباره اش گمان مى برد، بيدرنگ به قتلش برساند. حتى اگر بتواند كه در خراسان يك نفر را باقى نگذارد كه به زبان عربى حرف بزند، حتما اين كار را انجام دهد. هر كودكى كه فقط پنج صباح از عمرش بگذرد همينكه مورد اتهام قرار بگيرد، بايد بيدرنگ به قتل برسد. خلاصه جنبنده اى بر روى زمين باقى نگذارد كه كوچكترين زيانى از ناحيه او ايشان را تهديد كند))(137).
شايد علت اين دستور كه هر عرب زبان را بكش ، جلب خشنودى خراسانيان بوده باشد. چه ايشان پيوسته از دست اعراب آزار كشيده بودند. ابراهيم همچنين خوب مى دانست كه عربها دعوت وى را بر ضد امويان چندان گسترده پاسخ نخواهند داد، چه امويان غرور عربى را ارضا مى كردند و به علاوه ، اختلافات داخلى ، صفوف عربها را به پراكندگى و سستى در افكنده بود.
اما كسانى كه وجودشان زيانبخش تلقى مى شد، گروه نصربن سيار بودند كه از دوستداران بنى اميه بشمار مى رفتند، همچنين گروه ابن كرمانى كه از نصر حمايت مى كردند(138).
ابومسلم وصيت را اجرا مى كند
ابومسلم در اجراى وصيت ابراهيم امام نهايت كوشش را به خرج داد، تا آنجا كه به تعبير ذهبى و يافعى ، حجاج زمان خود گرديد(139).
مورخان مى نويسند: زندانيان مقتول به دست ابومسلم به شصت هزار نفر از مسلمانان شناخته شده ، مى رسد. اما مقتولين ناشناخته ، يا كسانى كه در جنگ و زير سم اسبان از بين رفته اند، شمارشان از اين رقم بيرون است (140).
منصور نيز اين حقيقت را اعتراف كرد، چه هنگامى كه مى خواست ابومسلم را به قتل برساند، نخست او را سرزنش كرد و گفت : ((چرا شصت هزار تن را در زندان خود، به قتل رساندى ؟)) سپس ابومسلم بى آنكه منكر اين قضيه شود، چنين پاسخ داد:
((اينها همه به منظور تحكيم حكومت شما بود))(141)!!
جعفر برمكى نيز همين را اعتراف نمود(142).
در جاى ديگر ابومسلم تعداد قربانيان خود را صد هزار نفر اعتراف كرده (143). اما آمار كشته شدگان در جنگهايى كه وى با بنى اميه و فرماندهانشان به راه انداخته بود، به يك مليون و ششصد هزار تن مى رسيد..(144)
ابومسلم در نامه اى به منصور نيز مى نويسد: ((.. برادرت مرا دستور داد كه شمشير بكشم ، به مجرد سوءظن دستگير كنم ، به بهانه كوچكترين اتهامى به قتل برسانم و هيچگونه عذرى نپذيرم . پس من نيز به دستور وى بسى حرمتها هتك كردم كه خدا پاييدنشان را لازم شمرده بود، بسى خونها ريختم كه خدا حرمتشان را واجب كرده بود. حكومت را از دست اهلبيتش بستاندم و در جاى ديگر بنهادم ..))(145)
منظور وى از ((اهلش ))، اهلبيت است . زيرا در نامه ديگرى كه به منصور نگاشته ، چنين آورده است : برادرت قرآن را بيمقدار و تحريف نمود. با مشتبه كردن امر و با كذب و تعدى ، آن را بر خاندان خود تطبيق نمود و او در نظرم به صورت مهدى نمودار گرديد.
منظور اينست كه برادر منصور آياتى را كه در شاءن اهلبيت (ع ) نازل شده بود، به گونه اى تحريف كرد كه با عباسيان منطبق آيد. بدينوسيله ابومسلم را در مورد علويان فريفت تا توانست وادارش كند به آن همه اعمالى كه از كذب و تجاوز مايه مى گرفت . اين مطلب را در نامه ديگرش خطاب به منصور تصريح مى كند: ((غير خودتان از خاندان پيغمبر را كه برتر از خودتان بودند به خفت و خوارى و گناه و تجاوز زير پا نهاديد..)) و منظورش علويان است (146).
بهر حال ديگر جاى شگفتى نيست كه مى بينيم ابومسلم در ستمگرى آنچنان اوج گرفته بود كه هنگام رفتن به حج عربها از تمام گذرگاههاى وى مى گريختند، چه درباره خون آشام بودن او سخنهاى بسيار شنيده بودند(147).
همه اينها بطور جدى دليل بر دامنه ظلم عباسيان است كه چگونه با مردم بطور كلى ، و با علويان به نحو ويژه ، رفتار مى كردند. با كاوش در اين وقايع تاريخى انسان در مى يابد كه ملت در چه وحشت مستمرى مى زيستند و چگونه هزاران هزار تن به كوچكترين بهانه و علتى به قتلگاه روانه مى شدند.
بار ديگر توجه خوانندگان را به نامه خوارزمى كه قبلا نقل قولهايى از آن داشتيم ، جلب مى كنم . اين نامه به اعتراف چند تن از محققان از اسناد بسيار مهم بشمار مى رود.
در اينجا نكته ديگر قابل تذكر است . آن اينكه مطالب ياد شده همانگونه كه گفتيم اشاره اى بود به وضع عباسيان در برابر مردم بطور كلى ، و در برابر علويان بطور خاص . اكنون اگر اشاره اى به زندگى خصوصى خودشان نكنيم اين سكوت ظلمى به حقيقت و تاريخ محسوب مى شود. حال ببينيم در اين باره تاريخ براى ما چه حكايتها دارد.
عباسيان و زندگى خصوصيشان
در زندگى خصوصى عباسيان ارتكاب رذايل و زشتيها به حدى بود كه انسان آزاده از شنيدن آنها عرق شرم بر جبين و جراحتى بر قلب خويشتن ، احساس مى كند. در پيش برخى از اين صحنه ها را ضمن نقل نامه خوارزمى ارائه داديم .
ما هرگز قصد نداريم كه همه گفتنيها را در اين باره برايتان بازگو كنيم ، چه اين كارى است كه نياز به توان زياد دارد و تازه اين كتاب براى اين كار نوشته نشده است .
شايد گوياترين سند براى آشنايى با صفات اخلاقى بنى عباس نامه اى از ماءمون باشد كه از مرو براى خويشاوندان خود در بغداد فرستاد. ما در اينجا تنها به قسمت كوتاهى از آن بسنده مى كنيم . ماءمون خود يكى از افراد اين خاندان بود كه خودشان بهتر مى دانستند كه در اندرونشان چه مى گذرد و از نزديك شاهد همه رويدادها بودند. ماءمون مى نويسد:
((... از شما هر كه هست يا خويشتن را ملعبه قرار مى دهد، يا در عقل و تدبيرش احساس ضعف مى كند، يا خواننده است ، يا تنبك زن و يا ناى زن . بخدا اگر بنى اميه اى كه ديروز كشتيد از گور برخيزند و به آنان گفته شود كه هرگز دست از معايب خويش برنداريد، يقين بدانيد كه از آنچه شما راه و رسم و يا هنر و اخلاق خويش قرار داده ايد، فزونى نخواهند گرفت . از شما هر كه هست به هنگام بد آوردن جزع مى كند و به هنگام يافتن چيز خوب آن را از ديگران دريغ مى دارد. شما هرگز عزت نفس ‍ نخواهيد يافت و از شيوه خود بر نخواهيد گشت ، مگر ترسى در كارتان باشد. عزت نفس چگونه پيشه كند كسى كه شب بر اسب مراد سوار است و صبح فرحمندانه از درون گناهانش سر بر مى افرازد. هدفش شكم و فرجش است ، براى رسيدن به شهوت خويش از قتل هزار پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب باكى ندارد. محبوبترين افراد نزدش كسانى هستند كه گناهانش را به نظرش زيبا جلوه دهند، يا در فحشا ياريش ‍ كنند...))
اين عبارت بوضوح بيان مى دارد كه چقدر عباسيان در شهوات و لذايذ غرق شده بودند و ديدشان نسبت به زندگى چه بود. در اين باره كتابهاى تاريخى و ادبى بهترين شاهد گوياست ، هر چند دستهاى گنهكارى هست كه در پوشاندن حقيقت و در پرده كشيدن چهره واقعى عباسيان كوشيده اند.
در پايان ، اگر عباسيان اينند كه ما با زندگى خصوصى يا سياست عموميشان با مردم آشنا شديم ، پس وزرا و فرماندهان و ساير رجال مملكتشان در چه حالى بسر مى بردند؟
پاسخ اين سؤ ال تنها بر عهده تاريخ است ...
ما اين بحث را بيش از اين دنبال نمى كنيم ، چه مى خواهيم پاره اى از پى آمدهاى سياستهاى عباسيان ، بويژه قسمت مربوط به علويان را دنبال كنيم .
شكست سياست ضد علوى
سؤ ال :
اكنون پس از آنكه موضع عباسيان را در برابر علويان شناختيم و ديديم كه رفتارشان با توده مردم نيز هرگز بهتر از آن نبود كه با علويان مى كردند، بويژه آنكه در آغاز حكومت ، گروهى را بر جانشان مسلط كرده بودند كه براى رحم معنايى نشناخته ، مهربانى نيز راهى به دلهايشان نبرده بود، و پيوسته جز براى دنيا و بهره مندى از لذايذ آن نمى كوشيدند و از سوى خلفا نيز بيچون و چرا حمايت مى شدند.. چه خلفا خود نيز همين خصلتها و شيوه ها را داشتند و هرگز انحرافشان كمتر از آنان نبود و از تعاليم آسمانى و اخلاق انسانى دورى گزيده بودند..
پس از همه اينها، پرسشى كه براى ما پيش مى آيد اينست :
پى آمدها و آثار اين سياست عباسيان چه بود؟ آيا توانستند مردم را از سياست خود راضى گردانند؟ آيا توانستند بر گرده مردم آن همه هتك حرمتها و پشت پا زدن به فضايل اخلاقى را هموار بنمايند؟
پس از آن همه كارها كه بر سر ملت و خاندان پيغمبرشان آورند، آيا توانستند توجه مردم را به خود جلب كنند؟
پاسخ :
حقيقت اينست كه اين كارها سرانجام شومى براى عباسيان به ارمغان آورد. مردم از رفتار زشت آنان و رفتار حكمرانانشان براستى متنفر شده بودند. كار خليفه به جايى كشيده بود كه خود را از مردم پنهان مى داشت تا به شهوترانى و كامجويى بپردازد. رشيد خدا را شكر مى كرد از اينكه برمكيها با تصدى امور، بار حكومت را از شانه اش برداشته بودند(148) و او ديگر مى توانست به چيزهايى مشغول شود كه پيشانى انسان آزاده را از شرم عرق آلود مى ساخت . پدرش مهدى نيز از قبل همينطور بود و فرزندش امين و ديگران نيز همينگونه ، كه نيازى به ذكر تك تك نامهايشان نيست . شواهد تاريخى بسيارى وجود دارد و هر برگى از تاريخ كه به شرح حال خلفا پرداخته چيزهايى را نيز بازگو كرده كه مايه افسردگى خاطر انسان است .
يكى از چيزهايى كه مردم را به درون واقعى عباسيان آگاهى داد و آنان خود بسيار در پنهان نگاه داشتنش مى كوشيدند، رفتارشان با عموزادگان خود، خاندان ابوطالب ، بود. از مشاهده آن ، مردم ديگر ترديد نكردند كه عباسيان در راه دين از هيچ فداكارى فروگذار نكرده و همه چيز خود، حتى جانشان را نيز در راه ملت ، از كف باخته بودند. آنان آرزوى زنده اين امت رنجديده و شكست خورده بشمار مى رفتند. در سيمايشان همه فضايل و كمالهاى انسانى موج مى زد. كسى نبود كه نداند عباسيان حكومت خود را بيش از هر كس ديگر، به آنان مديونند.
با اين وصف ، مردم مى ديدند كه بنى عباس حتى ماءمون بر دشمنى با اهلبيت پا فشرده ، بر خود لازم مى ديدند كه آنان را از خود طرد كنند. در اين امر همه اتفاق نظر داشتند و اختلاف ميان خلفا فقط در شيوه هايى بود كه هر يك از آنان در برابر اين مساءله برگزيده بود. خلفاى پيش از ماءمون بطور كلى شيوه زور و قساوت داشتند ولى ماءمون هرگز اينطور نبود، بلكه روش تازه و منحصر به فردى را براى نابودى علويان و رهايى از نفوذشان در پيش گرفته بود.
اينگونه اتخاذ موضع فاجعه اى عظيم براى ملت تلقى شد، و بنابراين طبيعى بود كه عكس العمل شديدى را در نهاد و وجدان مردم برانگيزد و آنان را از ايشان سخت ماءيوس گرداند.
همين موضوع سبب تفاهم بيشتر مردم با اهلبيت و احترام نهادن بيشتر به آنان ولو به انگيزه انسانى فقط گرديد. از اينرو مى بينيم در بسيارى از مواردى كه براى وزرا، كارگزاران و حتى علما توليد اشكال و دشوارى مى شد، موقعى بود كه آنان يكى از علويان را پناه داده و يا از زندان رهائيش داده و يا راه گريز از زندان را به او نمايانده بودند. چنين فضيلتى را براى امام احمد بن حنبل ذكر كرده اند(149). اما موضع ابوحنيفه ، شافعى و علماى ديگر مشهورتر از آن است كه نيازى به ذكر داشته باشد.
مهمتر از همه آنكه :
شايد از همه مهمتر اين باشد كه مردم در برابر رفتار عباسيان با همه عموما، و با علويان ، خصوصا، و روش غير اخلاقيشان در زندگى خصوصيشان ، شاهد زهد علويان ، بويژه ائمه (عليهم السلام )، تقوا و پاكدامنيشان در برابر كارهاى زشت و ناپسند، بودند. اين بود كه بى اختيار به سوى آنان كشيده مى شدند. مى ديدند كه آنان داراى همه شايستگيها و بهره مند از همه فضايل و مزايايى هستند كه جانشينى محمد (ص ) و رهبرى امت ايجاب مى كند. يعنى يك رهبرى وارسته و سالم همانگونه كه پيغمبر خود از آن برخوردار بود.
بديهى است كه اينگونه فضايل و شايستگيهايى كه ائمه داشتند و آن رفتار نمونه اى كه توجه عموم را به خود جلب كرده بود، عباسيان را به سختگيرى و دشمنى با آنان وامى داشت ، حسودان را به سعايت و خلفا را هم به عقوبت و آزارشان برمى انگيخت .
از اينرو مى بينيم خلفا از هيچگونه كوششى در دستگيرى ، آزار و زندانى كردن آنها دريغ نمى كردند و اگر هم دستشان مى رسيد از راههايى كه سوءظن مردم را تحريك نكنند، به نابوديشان اقدام مى كردند.
تشيع و دوستى با علويان
با توجه به اين حقايقى كه ياد كرديم ، ديگر طبيعى مى نمايد كه علويان از سوى گروهها و طبقات مختلف جامعه مورد ستايش و احترام روزافزون قرار گيرند. اين دوستى ريشه دار و صميمانه باعث وحشت عباسيان شده بود، تا جائيكه ديديم رشيد طغيانگر بى رقيب بنى عباس نزد بزرگ خاندان برامكه ، يحيى بن خالد، با لحنى شكوه آميز اندوه خود را ناشى از وجود امام موسى (عليه السلام ) باز مى گفت . يحيى نيز به نوبه خود اظهار مى داشت كه آن امام ((زندانى )) دلهاى دوستانشان را گمراه كرده !!(150)
نبايد از اين شكوه رشيد يا اعتراف يحيى تعجب كنيم ، چه تشيع (151) راه خود را به تمام دلها گشوده بود، حتى دل وزرا، فرماندهان ، و حتى به قلب زنان خلفا نيز اين فروغ تابيده بود.
مثلا مادر خليفه مهدى مخفيانه خدمتگزارى را بر قبر امام حسين (ع ) گماشته بود و ماهيانه سى درهم به او مى پرداخت (152).
دختر عموى ماءمون كه نفوذ بسيارى هم در او مى داشت ، بنا به گفته مورخان به امام رضا (ع ) ابراز علاقه مى نمود.
حتى گفته اند كه زبيده ، همسر رشيد و نوه منصور و بزرگترين زن عباسى ، شيعه شده بود و چون رشيد آن را دانست سوگند خورد كه طلاقش ‍ بدهد...(153) و شايد همين امر علت سوزاندن گورش بود كه در آشوب بزرگ سنى و شيعه در سال 443 همراه با گورهاى آل بويه و مرقد امام كاظم (ع ) به آتش كشيده شد(154).
اما وزراى بنى عباس كه داستان علاقه شان نسبت به علويان روشنتر از آن است كه توضيح دهيم . تاريخ براى ما بازگو كرده كه چگونه عباسيان ، از همان آغاز كار يعنى از زمان سفاح ، غالبا وزراى خود را پس از اطلاع از دوستى و مساعدتشان نسبت به علويان ، شديدا مؤ اخذه مى كردند. نخست ابوسلمه بود كه دچار چنين مخمصه اى شد و بعد ابومسلم ، يعقوب بن داود.. تا آنكه نوبت فضل بن سهل و ديگران رسيد. حتى مى گويند علت فاجعه اى كه بر سر برمكيان آمد اين بود كه آنان تشيع علويان را پذيرفته بودند!!