شرح چـهـل حديث

امام خمينى رحمه الله عليه

- ۲۹ -


و امـا بـيـان آنـكـه تـرتـب ايـن آثـار بـر يـقـيـن و رضـا، و آن آثـار بـر شك و غضب ، به جـعل الهى است ، و اين جعل عادلانه است ، موقوف به بيان نفوذ فاعليت حق تعالى است در تمام مراتب وجود بدون آنكه جبر باطل مستحيل لازم آيد، و موقوف بر بيان لمى اتميت نظام وجود است . و اين هر دو از وظيفه اين اوراق خارج است . و الحمدلله اءولا و آخرا.
الحديث الثالث و الثلاثون
حديث سى و سوم
بـالسـند المتصل الى الشيخ الاءقدام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عليه ، عـن اءحـمـد بـن مـحـمـد، عـن الحسين بن سعيد، عمن ذكره ، عن عبيد بن زرارة ، عن محمد بن مارد، قـال : قـلت لاءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام : حـديـث روى لنـا اءنـت قـلت : اءذا عـرفـت فاعمل ما شيئت فقال : قد قلت ذلك . قال قلت : و ان زنوا و ان سرقوا و ان شربوا الخمر؟ فـقـال لى : انـا لله و (انـا) اليـه راجـعـون . و الله مـا اءنـصـفـونـا اءن نـكـون اءخـذنـا بـالعـمـل و وضـع عـنـهـم ! انـمـا قـلت اذا عـرفـت فـاعـمـل مـا شـئت مـن قليل الخير و كثيره ، فانه يقبل منك (1114)
ترجمه :
راوى حـديـث شـريـف گويد: به جناب صادق ، عليه السلام ، گفتم : "حديثى براى ما روايت شده كه شما فرموديد وقتى كه معرفت پيدا كرديد (يعنى در حق ائمه عليهم السلام ) هـر چـه مى خواهى بكن ." فرمود: "من چنين گفتم ." گفت گفتم : "گرچه زنا كنند يا دزدى كـنـنـد يـا شـراب بـخـورنـد؟" فرمود: "انا لله و انا اليه راجعون . به خدا قسم كه بى انـصـافـى نـمـودنـد بـا مـا كـه مـاهـا خـود اخـذ شـويـم بـه اعـمـال و از آنها برداشته شود! آنچه من گفتم اين بود كه وقتى معرفت پيدا كردى هر چه مـى خـواهـى بـكـن از عـمـل خـيـر، چـه كـم و چـه زيـاد، از تـو قبول مى شود."
شرح حديث مبتدا، و روى خبر آن است . و اءنك به فتح ، خبر مبتداى محذوف است ، اى هو انك .
قوله : اذا عرفت مقصود از معرفت در اين حديث معرفت امام ، عليه السلام ، است .
قـال قـلت مـمـكـن اسـت بـا ضم تا به صيغيه متكلم ، و ممكن است به صيغه خطاب باشد.
و ان زنوا كلمه ان وصليه است . اءى ، اذا عرفوا، فليعملوا ما شاؤ وا و ان كان من الكبائر.
قوله : انا لله كلمه استرجاع را در مقام شدت مصيبت و عظمت آن گويند. و چـون اين افترا يا سوء فهم از مصيبتهاى بزرگ بوده ، حضرت در مقام كما تحاشى از آن چنين فرمودند.
قـوله : ان نكون اءى ، فى اءن نكون . يعنى انصاف نكردند با ما در اينكه ما مورد تكليف و مـاءخـوذ بـر آن باشيم ، و آنها به واسطه اعتقاد به ما مورد تكليف نباشند و ماءخوذ بر اعـمـال نـشـونـد. بـعـد از آن بـيـان مـقـصـود خـود را فـرمـودنـد كـه ولايـت شـرط قبول افعال است ، چنانچه اشاره به آن بيايد انشاءالله تعالى .
فصل ، در بيان جمع اخبارى كه حث بر عبادات و ترك معاصى نموده با بعض اخبار كهصورتا مخالف با آن است .
بـدان كـه اگـر كـسـى مـراجـعـه كـنـد بـه اخـبـار وارده و در حـالات رسـول اكـرم (ص ) و ائمـه هـدى (ع ) و كـيـفـيـت عـبـوديـت و اجـتـهاد آنها و تضرع و زارى و ذل و مـسـكـنـت و خـوف و حـزن آنـها در پيشگاه مقدس رب العزة و كيفيت مناجات آنها در محضر قـاضـى الحـاجـات ، كـه از حد تواتر بيرون است و از صدها افزون ، و همين طور مراجعه كـنـد بـه وصـيتهايى كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به حضرت اميرالمؤ منين ، عـليـه السـلام ، مـى كـردند، و وصيتهاى ائمه بعضى به بعضى ، و وصيتهايى كه به خـواص شـيـعـيان و خلص مواليان مى فرمودند و تاءكيدات و سفارشهاى خيلى بليغى كه مـى فـرمـودنـد و آنـهـا را از مـعـصـيـت خـداى تـعـالى تـحـذيـر مـى نـمـودنـد، كـه در اصـول و فـروع تـكـاليـف كـتـب اخـبـار از آن مـشـحـون اسـت ، عـلم قـطـعـى حـاصـل مـى كـنـد كه اگر بعض روايات به حسب صورت و ظاهر مخالف با آن احاديث وارد شـده اسـت ، ظـاهـر آنـهـا مـراد نـيـسـت . پـس ، اگـر طـورى مـمـكـن بـود تاءويل آن كه منافات با آن احاديث قطعيه صريحه ، كه از ضروريات دين است ، نداشته بـاشـنـد، آن را تـاءويل كنيم ، يا جمع عرفى داشت جمع كنيم ، و الا رد علم آن به قائلش ‍ مى نماييم . و ما اكنون در اين اوراق نمى توانيم جميع اخبار، يا عشرى از اعشار آن را، ذكر كـنـيـم و بـيـان تـوفـيق آنها نماييم ، ولى از ذكر بعض روايات طرفين ناچاريم تا حقيقت حال معلوم شود.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : شـيـعـتـنـا (هـم ) الشـاحـبـون الذابـلون النـاحـلون الذيـن اذا جـهـنـم الليل استقبلوه بحزن .(1115)
فرمود: شيعيان ما كسانى هستند كه داراى حزن و اندوه اند، و لاغراندام اند از شدت حزن و عـبـادت ، آنـهـايـى هـسـتـنـد كـه چـون فـرو گـيـرد آنـهـا را تـاريـكـى شـب ، اسـتـقـبـال كـنـنـد آن را بـه حـزن . و روايـت بـه اين مضمون كه علامت شيعيان را بيان فرمايد بسيار است .
و عنه ، عن المفضل قال قال اءبوعبدالله ، عليه السلام ، اياك و السفينة ، فانما شيعة عـلى ، عـليـه السـلام ، مـن عـف بـطـنـه و فـرجـه ، و اشـتـد جـهـاده ، و عـمـل لخـالقـه ، و رجـا ثـوابـه و خـاف عـقـابـه . فـاذا راءيـت اولئك ، فـاولئك شـيـعـة جعفر.(1116)
فـرمـود: بر حذر باش از اين مردم پست . جز اين نيست كه شيعه على كسى است كه عفيف بـاشـد بـطـن و فـرج او، و شـديـد بـاشـد جـهـاد او، و عـمـل كـنـد بـراى آفـريدگارش ، و اميد ثواب او را داشته باشد و خوف عقاب او را داشته باشد. وقتى اين جماعت را ديدى ، آنها شيعه جعفر بن محمد هستند.
و عـن الاءمـالى ، للحـسـيـن بـن مـحمد الطوسى ، شيخ الطائفة ، رحمه الله ، باسناده عن الرضـا، عـليـه السـلام ، عـن اءبـيـه ، عـن جـده ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، اءنـه قـال لخـيـثـمـة : اءبـلغ شـيـعـتـنـا (اءنـا لا نـغـنـى مـن الله شـيـئا. و اءبـلغ شـيـعـتنا اءنه لا يـنـال ما عند الله الا بالعمل . و اءبلغ شيعتنا) اءن اءعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه اءلى غيره . و اءبلغ شيعتنا اءنهم اذا قاموا بما اءمروا اءنهم هم الفائزون يوم القيامة .(1117)
فـرمـود جناب باقر العلوم عليه السلام ، به خيثمه كه ابلاغ كن به شيعيان ما كه ما بـى نـيـاز نـمـى كـنـيـم از خـداونـد چـيـزى را. (يـعـنـى بـه اعـتـمـاد بـه مـا از عـمـل بـاز نـمـانـيـد) و بـرسـان بـه شـيـعـيـان مـا كـه نـرسـد آنـچـه خـدا هـسـت مـگـر بـه عـمـل . و بـه شيعيان ما ابلاغ كن بزرگترين مردم در حسرت روز قيامت كسى است كه وصف كـنـد عـدلى را، پـس از آن مخالفت كند او را و عدول كند به سوى غير آن . و ابلاغ كن به شـيـعـيـان مـا كـه اگـر قائم شدند به آنچه به آن ماءمورند، (يعنى اگر اطاعت خداوند را كردند) آنها اهل نجات هستند فقط.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قال : لا تذهب بكم المذاهب . فو الله ، ما شيعتنا الا من اطاع الله .(1118)
يـعـنـى عـذر تـراشـى نـكـنـيـد در مـعـاصـى خـدا، و راءيـهـاى بـاطـل را مـتـابـعـت نـكـنـيـد كـه مـا شـيـعـه هـسـتـيـم و انـتـسـاب بـه اهـل بـيـت اسـبـاب نـجات ماست ، به خدا قسم كه نيست شيعه ما مگر كسى كه اطاعت خداى تعالى كند.
و بـاسـنـاده عـن جـابـر، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال قـال : لى : يـا جـابـر، اءيـكـتـفـى مـن يـنـتـحـل التـشـيـع اءن يـقـول بـحـبـنـا اءهـل البـيـت ؟ فـوالله ، مـا شـيـعـتـنـا الا مـن اتقى الله و اءطاعه . الى اءن قـال : فـاتقوا الله و اعملوا لما عندالله ، ليس بين الله و لا بين اءحد قرابة ، اءحب العباد الى الله تعالى و اءكرمهم عليه اءتقاهم و اءعملهم بطاعته . يا جابر، و الله ، ما يتقرب الى الله تـعـالى الا بـالطـاعة . ما معنا براءة من النار و لا على الله لاءحد من حجة . من كان لله مـطـيـعـا، فـهـو لنـا ولى ، و مـن كـان لله عـاصـيـا، فـهـو لنـا عـدو. و مـا تناول ولايتنا الا بالعمل و الورع .(1119)
فـرمـود: اى جـابـر، آيـا كـفـايـت مـى كـنـد كسى را كه مدعى تشيع است اينكه دعوى كند دوستى ما اهل بيت را؟ به خدا قسم كه شيعه ما نيست مگر كسى كه از خدا بترسد و اطاعت او كـنـد. تـا ايـنـكـه فـرمـود: بـتـرسـيـد از خـدا و عـمـل كـنـيـد بـراى آنـچـه پـيـش خـداونـد اسـت . (يـعـنى از ثوابها). نيست ميانه خدا و كسى خـويـشـاونـدى ، و دوستترين بندگان پيش خداى تعالى و اكرم آنها بر او پرهيزگارتر آنـهـا و عـمـل كـننده تر از آنهاست به فرمايشات او. اى جابر، به خدا قسم كه تقرب به خـداونـد تعالى حاصل نشود مگر به اطاعت . نيست با ما آزادى از آتش ، و نيست براى كسى حـجـت بـر خـداونـد. كـسى كه مطيع خداوند است ، او دوست ماست ، و كسى كه عصيان خداوند كـنـد، او دشـمـن مـاسـت . و ولايـت مـا نـيـل نـشـود مـگـر بـه عمل و پرهيزگارى .
و هـم در كـافـى شـريف سند به حضرت باقرالعلوم ، عليه السلام ، رساند كه فرمود: اى جماعت شيعيان آل محمد، صلى الله عليه و آله ، شماها در حد وسط باشيد كه غاليان بـه شـمـا رجـوع كـنـند و تاليان به شما ملحق شوند. يكى از انصار كه اسمش سعد بـود عـرض كرد: فدايت شوم ، غالى چيست ؟ فرمود: قومى هستند كه درباره ما چيزهايى گويند كه ما درباره خود نگوييم ، پس آنها از ما نيستند و ما از آنها نيستيم . عرض كرد: تالى چيست ؟ فرمود: كسى است كه طالب هدايت است ، و طريق آن را نـمـى دانـد و مـى خـواهـد كـه خـيـر بـه او بـرسـد و عـمـل كند. پس از آن رو به شيعيان فرمود و گفت : به خدا قسم كه با ما برائت و آزادى از خداوند نيست (يعنى از سخط و عذاب او)، و بين ما و خداوند خويشاوندى نيست ، و ما بر خداوند حجتى نداريم ، و تقرب به خدا حاصل نكنيم مگر به اطاعت و فرمانبردارى . و هـر كـس از شـمـا مـطـيـع خـداونـد بـاشـد، فـايـده دارد بـه (حال ) او ولايت و دوستى ما، و هر كس فرمانبردار خدا نباشد از شماها، ولايت ما به او نفعى نرساند. واى بر شما مغرور نشويد، واى بر شما مغرور نشويد.(1120)
و هـم در كـافـى شـريـف اسـت كـه حـضـرت بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، فـرمـود: رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، ايستاد بر صفا پس فرمود: "اى اولاد هاشم ، اى اولاد عـبدالمطلب ، من رسول خدا هستم بسوى شما و من شفقت دارم نسبت به شما، و همانا عـمـل مـن بـراى خـود مـن اسـت ، و از بـراى هـر يـك از شـمـا عـمـل اوسـت . نـگـويـيـد كـه مـحـمـد از مـاسـت و زود اسـت كـه مـا داخل شويم در آنجايى كه او داخل شود. نه ! به خدا قسم ، اى بنى عبدالمطلب ، دوستان من از شـمـا و غـيـر شما نيست مگر پرهيزگاران . آگاه باشيد كه من نمى شناسم شما را روز قـيـامـت در صـورتـى كـه بياييد و حمل كرده باشيد دنيا را به پشتهاى خود، و مردم ديگر بيايند نزد من در صورتى كه آخرت حمل آنهاست .(1121)
و هـم در روايـت جـابـر مـتـقـدم اسـت كـه فرمود حضرت باقرالعلوم ، عليه السلام : اى جـابـر، مـذاهـب بـاطـله و راءيـهاى فاسده تو را گول نزند كه گمان كنى حب على ، عليه السـلام ، تـو را بـس است . آيا كفايت مى كند براى مرد كه بگويد من دوست مى دارم على ، عـليـه السـلام ، را و داراى ولايـت او هـسـتـم ، و مـع ذلك فـعـال و داراى كـثـرت عـمـل نـبـاشـد؟ اگـر بـگـويـد مـن رسول خدا را دوست مى دارم (با آنكه رسول خدا از على بهتر است ) پس از آن متابعت سيره او نـكـنـد و عـمـل بـه سـنـت او نـنـمـايـد، از حـب او نـفـعـى بـراى او حاصل نشود.(1122)
و در حـكـايـت مـعـروف طـاووس اسـت كه ديد صداى ناله و تضرع و زارى مى آيد، تا آنكه صـاحب آن ناله خاموش شد و گويى غشوه اى براى او دست داد. چون به بالين او آمد، ديد جـناب على بن حسين ، عليهما السلام است ! سر آن بزرگوار را به دامن گرفت و كلماتى مشتمل بر آنكه تو فرزند رسول خدا و جگر گوشه فاطمه زهرائى ، و بالاخره بهشت از شماست ، عرض كرد. آن سرور فرمود: خداوند بهشت را خلق فرموده از براى كسى كه عـبـادت و اطـاعـت او كـند، اگر چه غلام حبشى باشد، و آتش را خلق فرموده براى كسى كه معصيت او كند، گرچه اولاد قريش ‍ باد. (يا سيد قريش باشد).(1123)
ايـن اسـت چـنـد حـديـث از احـاديـث شـريـفـه صـريـحـه بـه ايـنـكه اين اشتهاى كاذبه كه ما اهـل دنـيـا و مـعـصـيـت داريـم غـلط و بـاطـل اسـت ، و از هـوسـهـاى شـيـطـانـى و مـخـالف بـا عـقـل و نـقـل اسـت . و ضـمـيـمـه نـمـا بـه آن آيـات شـريـفـه قـرآنـيـه را، مـثـل قـول خـداى تـعـالى : كـل نـفـس بـمـا كـسـب رهـيـنـة .(1124) و مـثـل قـوله تـعـالى : فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره .(1125) و مـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة شـرا يـره . و مـثـل قـوله تـعـالى : لهـا ما كسبت و عليها ما اكتسبت .(1126) و غير اينها از آيات شريفه كه در (هر) صفحه از كتاب الهى موجود است ، كه تاءويل و تصرف در آن خلاف ضرورت است .
و در مـقـابـل ايـنها احاديث ديگرى است كه آنها هم در كتب معتبره مذكور است ، ولى نوعا جمع صـحـيـح عـرفـى دارد. و اگـر جـمـع نـيـز پـسـنـد نـيـفـتـد و قابل تاءويل نباشند، مقاومت با اين همه حديث صحيحه صريحه متواتره مؤ يده به ظواهر قـرانيه و نصوص فرقانيه و عقل سليم و ضرورت مسلمين ننمايد. فمن ذلك ما رواه ثقة الاسـلام الكـليـنى باسناده عن يوسف بن ثابت بن اءبى سعيدة ، عن اءبى عبدالله ، عليه السـلام ، قـال : الاءيـمـان لا يـضـرمـعـه عـمـل ، و كـذلك الكـفـر لا يـنـفـع مـعـه عمل .(1127) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : ايمان ضرر نرساند با آن عـمـلى ، و كـفـر نيز نفع نرساند با آن عملى . و چند حديث ديگر به اين مضمون وارد اسـت .(1128) و جـنـاب مـحـدث جـليـل ، مـجـلسـى ، عليه الرحمة ، اين دسته اخبار را امر فـرمـودنـد بـه ايـن كـه مـراد از ضـرر دخـول نـار يـا خـلود در نـار است . ـ انتهى .(1129) و بـنـابـراينكه مراد دخول نار باشد، منافات ندارد با عذابهاى ديگرى كه در بـرزخ و مـواقـف قـيـامت از آنها بشود. و نويسنده گمان مى كند كه ممكن است اين اخبار را حمل كرد به آنكه ايمان قلب را طورى منو ر مى كند كه اگر فرضا گاهى خطا يا گناهى از انـسـان صـادر شـود، به واسطه آن نور و ملكه ايمان جبران كند به توبه رجوع الى الله نمايد، و صاحب ايمان بالله و يوم الآخرة نگذارد اعمالش را به روز حساب افتد. پس ، در حـقـيـقـت ايـن اخـبـار حـديـث بـر تمسك به ايمان و بقاى به آن است . چنانچه نظير اين حـديـثـى اسـت كـه در كـافـى شـريـف از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل فرموده كه حضرت موسى ، عليه السلام ، به جناب خضر، عليه السلام ، گفت : "مـن از رفاقت با تو داراى شرافت و حرمت شدم ، پس وصيتى به من فرما." فرمود به او كه "ملازم باش با چيزى كه ضرر نرساند به تو با آن چيزى ، چنانچه با غير آن به تو چيزى نفع نرساند."(1130)
و مـن ذلك مـا رواه بـاسـنـاده عـن محمد بن الريان بن الصلت ، رفعه عن اءبى عبدالله ، عـليـه السـلام ، قـال كـان اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، كـثـيـرا مـا يـقـول فـى خـطـبته : يا اءيها الناس ، دينكم دينكم ! فان السيئة فيه خير من الحسنة فى غـيـره ، و السـيـئة فـيـه تـغـفـر، و الحـسـنـة فـى غـيـره لا تقبل .(1131)
مى فرمود حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، در خطبه بسيارى از اوقات : اى مردم ، حفظ كنيد دين خود را و دست از آن برنداريد، زيرا كه گناه در آن بهتر از حسنه در غير آن اسـت ، و گـنـاه در آن آمـرزيـده شـود، و در غـيـر آن عـبـادات و حـسـنـات قبول نگردد.
و ايـن حـديث شريف و امثال آن كه در مقام ترغيب به ملازمت ديانت حقه است دلالت بر آن دارد كـه سـيئات مؤ منين و صاحبان دين حق بالاخره آمرزيده شود، چنانچه خداوند فرمايد: ان الله يـغـفـر الذنـوب جـميعا.(1132) و از اين (جهت )، سيئات آنها را توان گفت كه بـهـتـر از حـسـنات ديگران است كه هيچ وقت قبول نشود، بلكه شايد حسناتى كه شرايط قـبـول ، مـثـل ايمان و ولايت ، در آن نباشد خود داراى ظلمتى باشد كه از سيئات مؤ منين ، كه بـه واسـطه نور ايمان در خوف و رجا هستند، ظلمت و كدورتش بيشتر باشد. بالجمله ، اين حديث دلالت ندارد بر آنكه اهل ايمان بر سيئات خود ماءخوذ نيستند، چنانچه ظاهر است .
و از جـمـله احـاديث مشهوره كه گويند بين فريقين مشهور است اين است كه حب على حسنه لا يـضـر معها سيئه ، و بغضه سيئة لا ينفع معها حسنة .(1133) دوستى على (عليه السلام ) حسنه اى است كه با آن هيچ گناهى ضرر نمى رساند: و بغض آن سرور گناهى است كه هيچ نيكويى با آن نفع نبخشد.
و ايـن حـديـث شـريف در سلك حديثى است كه درباره ايمان پيش از اين مذكور شد. مـعـنـى آن يـا بـطـورى اسـت كـه مـرحـوم مـجـلسـى در آن اخـبـار احـتـمـال دادنـد، كـه مـقـصـود از ضـرر خـلود در نـار يـا دخـول در نـار اسـت ، يـعـنـى ، حـب آن سـرور، كـه سـرمـايـه ايـمـان و اكـمـال و اتـمـام آن اسـت ، مـوجـب شـود كـه به شفاعت شافعين از نار مستخلص ‍ شود. و اين چنانچه گفتيم منافات ندارد با آنكه عذابهاى گوناگون برزخ را داشته باشد، چنانچه در حـديـث اسـت كه فرمودند شماها برزخ خود را اصلاح كنيد، ما در قيامت از شما شفاعت مى كـنـيـم .(1134) و يـا آنـكـه آن طـور كـه مـا ذكـر كرديم مقصود باشد كه حب آن سرور نـورانـيـت و مـلكـه (ايمان ) در قلب حاصل كند كه احتراز از گناهان كند، و اگر گاهى به گناهى مبتلا شد، آن را به توبه و انابه ترميم نمايد، و نگذارد كه رشته كار از دستش بـيـرون رود و مـهـار نـفـس ‍ گـسـيـخـتـه گـردد. و از جـمـله ، يـك دسـتـه اخـبارى است كه در ذيـل آيـه شـريـفـه در سـوره فـرقـان مـذكـور شـده : قـال تـعـالى : و الذيـن لا يـدعون مع الله الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بـالحـق و لا يـزنون و من يفعل ذلك يلق اءثاما. يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مـهـانـا. الا مـن تـاب و آمـن و عـمـل عـمـلا صـالحـا فـاءولئك يـبـدل الله سـيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(1135) فرمود: آنهايى كه نمى خوانند با خداوند خداى ديگرى ، و نمى كشند نفسى را كه خداوند حرام كرده است كشتن او را، مـگـر به حق (در موارد مقرره )، و زنا نمى كنند، اينها بندگان خاص خداوند هستند. و كـسـى كـه چـنـين كارهايى كند به جزاى تام خود مى رسد، مضاعف شود عذاب براى او روز قـيـامـت ، و مـخـلد شـود در آن عـذاب بـا خـوارى ، مـگـر كـسى كه توبه كند و ايمان آورد و عـمـل نـيـكـو بكند. آنها را تبديل مى فرمايد خداوند سيئاتشان را به حسنات . و مى باشد خـداونـد آمـرزنده و مهربان . در ذيل اين آيه اخبار كثيره هست كه ما به ذكر يكى از آن (ها) اكتفا مى كنيم ، زيرا كه همه قريب به هم هستند در معنى و مضمون .
عـن الشـيـخ فـى امـاليـه بـاسـنـاده عـن مـحـمـد بـن مـسـلم الثـقـفـى ، قـال سـاءلت اءبـا جـعـفـر، مـحـمـد بـن عـلى ، عـليـهـمـا السـلام ، عـن قـول الله عـزوجـل : فـاءولئك يـبـدل الله سـيـائتـهـم حـسـنـات و كـان الله غـفـورا رحيما.فقال ، عليه السلام : يؤ تى بالمؤ من المذنب يوم القيامة حتى يقام بوقف الحساب ، فـيـكـون الله تـعـالى هو الذى يتولى حسابه لا يطلع حسابه اءحدا من الناس ، فيعرفه ذنـوبـه حـتـى اذا اءقـر بـسـيـئاتـه . قال الله عزوجل للكتبه : بدلوها حسنات و اءظهروها للنـاس . فـيـقـول النـاس ‍ حـيـنئذ: ما كان لهذا العبد سيئه واحدة ! ثم ياءمر الله به الى الجنة . فهذا تاءويل الآية . و هى فى المذنبين من شيعتنا خاصة .(1136)
مـحـدث جـليـل القـدر، مـحـمـد بـن مـسـلم ثـفـقـى ، رضـوان الله عليه ، مى فرمايد: سؤ ال (كـردم ) از حـضـرت بـاقـر العـلوم ، عـليـه السـلام ، از مـعـنـى قـول خـدا: فـاءولئك ... الايـه فـرمـود: "آورده شـود مـؤ من گناهكار در روز قيامت تا (قرار گـيـرد) در مـوقـف حساب ؛ پس ذات مقدس حق خود حساب او را بكشد، و هيچيك از مردم (را) بر حـسـاب او آگـاه نـگرداند. پس از آن ، گناهان او را به او معرفى فرمايد، تا آنكه اقرار بـه گـنـاه خـود كـنـد. خـداى تـعـالى بـه نـويـسـنـدگـان امـر فـرمـايـد كـه گناهان او را مـبـدل به حسنات كنند و به مردم اظهار كنند. پس مردم مى گويند: براى اين بنده يك گناه هـم نـبـود! پـس از آن ، امـر فـرمـايـد كـه او را بـه بـهـشـت بـبـرنـد. ايـن اسـت كـه تاءويل اين آيه . و اين در گناهكاران از شيعيان ماست خاصتا."
اينكه آيه شريفه را بالتمام نوشتم و كلام را طولانى كردم براى آن است كه مطلب چون از مـهـمـات اسـت ، و بـسـيـارى از اهـل مـنـبـع بـه مـردم عـامـه بـد فـهـمـانـدنـد ايـن قـبـيـل اخـبـار را، و ربـط آنـهـا به آيه شريفه جز به ذكر آيه معلوم نمى شد، از اين جهت مـعـذورم از طـول مـمـل . كسى كه صدر و ذيل آيه شريفه را ملاحظه كند، مى فهمد كه مردم مـطلقا به اعمال خود گرفتارند و مؤ اخذ در زشتيها هستند، مگر آنهايى كه ايمان آوردند و توبه از گناهان كنند و عمل صالح به جا آورند. و اين سه در هر كس جمع شود، رستگار و مـورد الطـاف خـداونـد اسـت و در پـيـشـگـاه مـقـدس حق محترم است ، و سيئات و گناهان (او) مـبـدل بـه حـسـنـات شـود. و جـنـاب بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، نـيـز تـاءويل همين را فرمودند كه كيفيت حساب و موقف چنين اشخاصى به اين ترتيب است . منتها آنـكـه ايـن خـاص بـه شـيـعـيان اهل بيت است و ديگر مردم از آن محروم هستند، زيرا كه ايمان حـاصـل نـشـود مگر به ولايت على و اوصياى او از معصومين طاهرين ، عليهم السلام ، بلكه ايـمـان بـه خـدا و رسـول قـبـول نـشـود بـدون ولايـت ، چـنـانـچـه در فـصـل بـعـد از ايـن انشاءالله مذكور شود. پس ، اين آيه شريفه و اخبار مفسره را بايد از ادله اوليـه شـمرد، زيرا كه دلالت دارد بر آنكه اگر شخص ايمان داشته باشد و جبران گناهان را با توبه و عمل صالح نكند، مشمول اين آيه نخواهد بود.
پـس اى عـزيـز، شـيـطـان تـو را مـغـرور نـكـنـد و هـواهـاى نـفـسـانـيـه تـو را گـول نـزنـد. البـتـه انـسـان تـنـبـل مـبـتـلا بـه شـهـوات و حـب دنـيـا و جـاه و مال ، مثل نويسنده ، هميشه دنبال بهانه است از براى تاءييد تنبلى خود، و هر چه موافق با شـهـوات او بـاشـد و مـؤ يـد هـواهـاى نـفـسـانـيـه و خـيـالات شـيـطـانـيـه او بـاشـد، اقـبـال به آن نمايد و چشم و گوش خود را به آن باز كند، بدون آنكه فحص از مغزاى آن نـمـايـد يـا بـه مقابلات و معارضات آن نظر نمايد. بيچاره گمان مى كند به مجرد دعوى تـشـيـع و حـب اهـل بيت طهارت و عصمت جواز ارتكاب هر محرمى را خداى نخواسته دارد و قلم تـكـليـف ، نـعـوذبـالله ، از او برداشته شده ! بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميه كرده ، و در آخر عمر بيم آن است كه محبت بيمغز بيفايده نيز از دستش برود و با كف تهى در صـف نـواصـب اهـل بـيـت مـحـشـور گردد. آخر دعوى محبت كسى (كه ) بينه نداشته باشد پـذيـرفـتـه نـيـسـت . مـمـكـن نيست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم ، و بـرخـلاف تـمـام مـقـاصـد و مـطـلوبـات شـمـا اقـدام كـنـم . درخـت مـحـبـت ثـمـره و نتيجه اش عـمـل بـر طـبـق آن اسـت ، و اگـر ايـن ثـمـره را نداشته باشد، بايد دانست كه محبت نبوده ، خيال محبت بوده .
پيغمبر اكرم و اهل بيت مكرم او، صلوات الله عليهم ، تمام عمر خود را صرف در بسط احكام و اخلاق و عقايد نمودند و يگانه مقصد آنها نشط احكام خدا و اصلاح و تهذيب بشر بوده و هـر قـتـل و غـارت و ذلت و اهـانـتـى را در راه ايـن مـقـصـد شـريـف سهل شمردند و از اقدام باز نماندند، پس محب و شيعه آنها كسى است كه در مقاصد آنها با آنها شركت كند و پيروى از آثار و اخبار آنها كند. اينكه در اخبار شريفه اقرار به لسان و عـمـل بـه اركـان را از مـقومات ايمان شمرده بيان يك سر طبيعى و سنة الله جاريه است ، چـون كـه حـقـيـقـت ايـمـان مـلازم با اظهار و عمل است . عاشق در جبله طبيعيه اوست اظهار عشق و تـغـزل در شـاءن مـعـشـوق ، و عـمـل بـه لوازم ايـمـان و مـحـبـت خـدا و اوليـاى او. (اگـر) عمل نكرد مؤ من نيست و محبت ندارد. و اين صورت ايمان و محبت بى مغز و معنى نيز با جزئى حـوادث ، و فـى الجـمـله فـشـار، از بـيـن مـى رود و صـفـراليـد بـه دار جـزاى اعمال منتقل شود.
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه ولايـــت اهـــل بـــيـــت شـــرط قـبـولىاعمال است
آنـچـه ذيـل حـديـث شـريـف دلالت بـر آن دارد كـه ولايـت و مـعـرفـت شـرط قـبـول اعـمـال اسـت از امـورى است كه از مسلمات بلكه ضروريات مذهب مقدس شيعه است . و اخبار در اين باب به قدرى زياد است كه در اين مختصرات نگنجد و فوق حد تواتر است ، و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را تبرك مى كنيم :
عـن الكـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : ذروة الامـر و سـنـامـه و مـفـتـاحـه و بـاب الاءشياء و رضى الرحمن الطاعة للامام بعد مـعـرفـته ... اما لو ان رجلا قام ليلة و صام نهاره و تصدق بجميع ماله و حج جميع دهره و لم يعرف و لاية ولى الله فيو اليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه ، ما كان له على الله حق فى ثوابه و لا كان من اءهل الايمان .(1137)
فـرمـود: حقيقت و مخ امر و اعلاى و كليد آن و باب اشيا و رضاى خداوند، اطاعت امام است بـعـد از مـعـرفت او. آگاه باش كه اگر مردى شبها به عبادت ايستد و روزها روزه گيرد و تـمـام مـالش را صـدقـه دهـد و تـمـام روزگـار را حج كند، و نشناسد ولايت ولى خدا را تا مـوالات او كند و تمام اعمالش به راهنمايى او باشد، نيست براى او بر خداى تعالى حقى و ثوابى و نمى باشد از اهل ايمان .
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : مـن لم يـاءت الله عـزوجـل يـوم القـيـامـة بـمـا اءنـتـم عـليـه ، لم يتقبل منه حسنة و لم يتجاوز سيئة .(1138)
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث قال : والله ، لو اءن ابليس ، لعنه الله ، سجد لله بعد المعصية و التكبر عمر الدنيا، ما نـفـعـه ذلك و لا قـبـله الله مـالم يـسـجـد لآدم كـمـا اءمـره الله عـزوجـل اءن يـسـجـد له ، و كـذلك هـذه الامة العاصية المفتونة بعد تركهم الامام الذى نصبه نـبيهم لهم فلن يقبل الله لهم عملا و لن يرفع لهم حسنة حتى ياءتوا الله من حيث اءمرهم و يتولوا الامام الذى اءمرهم الله بولايته و يدخلوا من الباب الذى فتحه الله و رسوله لهم ...الحديث .(1139)
و اخـبـار در اين باب و به اين مضامين بسيار است . و از مجموع اخبار استفاده شود كه ولايت شـرط قـبـول اعـمـال ، بـلكـه شـرط قـبـول ايـمـان بـه خـدا و بـه نـبـوت رسـول مـكـرم (ص ) اسـت . و امـا شـرط صـحـت بـودن آن بـراى اعـمال ، چنانچه بعضى از علما فرمودند، معلوم نيست ، بلكه ظاهر آن است كه شرط نيست ، چـنـانـچـه از روايـات كـثـيـره مـعـلوم شـود، مـثـل روايـتـى كـه در بـاب عـدم وجـوب قـضـاى مستبصر اعمال خود را مذكور است كه غير زكات ـ كه به واسطه آنكه به غير اهلش در زمان ضلالتش داده است ـ ساير اعمال را قضا نكند و خداوند به او اجر دهد.(1140) و در روايت ديگر است كه اعمال ديگر از قبيل صلاة و صوم و حج و صدقه به شما ملحق شـود و دنـبـال شـمـا بـيـايـد، ولى زكـات را چـون بـه غـيـر اهـلش دادى بـايـد بـاز بـه مـحـل خـود بـدهـى .(1141) و در بـعـض روايـات اسـت كـه اعمال را روز پنجشنبه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه مى دارند، و در ورز عـرفـه حـق تـعـالى بـه آنـهـا تـوجـه فـرمـايـد و هـمـه را هـبـاء مـنـثورا قرار مى دهد. سؤ ال مـى كـنـد عـمـل چـه اشـخـاصـى را چـنـيـن مـى كـنـد؟ (مـى فـرمـايـد) اعـمـال مـبـغـض مـا و مـبـغـض شـيـعـيـان مـا.(1142) و ايـن دلالت بـر صـحـت و عـدم قبول دارد، چنانچه واضح است . در هر صورت اين بحث از وظيفه ما خارج است . والحمدلله اءولا و آخرا.
الحديث الرابع و الثلاثون
حديث سى و چهارم
بـالسـنـد المـتـصـل الى ثـقة الاسلام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، قدس سره ، عن عدة من اءصـحـابـنـا اءن اءحمد بن محمد بن خالد عن اسماعيل بن مهران ، عن اءبى سعيد القماط، عن اءبـان تـغـلب ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال لمـا اءسـرى بـالنـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله ، قـال : يـا رب ، مـا حـال المـؤ مـن عـنـدك ؟ قـال : يـا مـحـمـد من اءهان لى وليا، فقد بارزنى بـالمـحـاربـة ، و اءنـا اسـرع شـى ء الى نصرة اءوليائى ، و ما ترددت فى شى ء اءنا فـاعله كترددى فى وفاة المؤ من يكره الموت و اءكره مساءته . و ان من عبادى المؤ منين من لا (يـصـلحـه ) لا الغـنـى ، و لو صـرفـتـه الى غـيـر ذلك لهـلك . و ان من عبادى المؤ منين من لا (يـصـلحـه ) الا الفـقـر، و لو صـرفـتـه الى غير ذلك لهلك . و ما يتقرب الى عبد من عبادى بشى ء احب الى مما افترضت عليه . و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى اءحبه ، فاذا اءحبته ، كـنـت اذا سـمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها، ان دعانى اءجبته ، و ان ساءلنى اءعطيته .(1143)
ترجمه :
جـنـاب بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، (فـرمـود) چـون بـرده شـد رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، در شـب مـعـراج بـه سـاحـت قـدس ، عرض كرد: "اى پـرودگار، آيا چگونه است حال مؤ من نزد تو؟" فرمود: "اى محمد، كسى كه اهانت براى من دوستى را، به جنگجويى با من برخاسته ، و من از هر چيز زودتر يارى دوستان خود كنم . و من مردد در هيچ امرى نشدم ، كه من فاعل آن هستم ، آن طورى كه در وفات مؤ من مردد هستم : كـراهـت دارد مـرگ را، و مـن كراهت دارم بدى او را. و همانا بعضى بندگان مؤ من من هستند كه اصـلاح نمى كند آنها را مگر غنا و بى نيازى ، و اگر باز گردانم آنها را بسوى غير آن هـلاك گـردنـد. و هـمـانا بعضى از بندگان مؤ من من هستند كه اصلاح نمى كند آنها را مگر فقر، و اگر باز گردانم آنها را به سوى غير از اين هلاك شوند. و نزديك نمى شود به سـوى مـن بـنـده اى از بـنـدگان به چيزى كه محبوبتر پيش من باشد از آن چيزى كه واجب نـمـودم بـر او. (يعنى فرايض محبوبتر است در بين چيزهايى كه بنده را متقرب به من مى كـنـد) و هـمـان بنده نزديك مى شود به سوى من به نافله تا آنكه دوست بدارم او را، پس وقتى كه دوست داشتم او را، مى باشم من گوش او كه به آن مى شنود، و چشمش كه به آن مـى بـيـنـد، و زبـانـش كـه بـه آن سـخـن مى گويد، و دستش ‍ كه به آن اخذ مى كند. اگر بخواهد مرا جواب دهم او را، و اگر از من چيزى بخواهد عطا مى كنم به او."
شرح اءسرى فعل مجهول است ، و به معناى سير دادن در شب است . جوهرى گويد: سريت سرى و مسرى . و اءسـريـت بـمـعـنـى اذا سـرت ليـلا. و بـالاءلف ، لغـة اءهل الحجاز. انتهى بنابراين كه سير در شب را اسراء گويند، تقييد آن در آيه شـريـفـه سـبـحـان الذى اءسـرى بـعبده ليلا(1144) يا براى آن است كه به واسطه تـنـكـيـر ليـلا دلالت كند بر آنكه مدت اسراء كم بوده ، با آنكه بين مسجدالحرام و مسجد اقـصـى چـهـل شـب اسـت ، چـنـانـچـه شـيـخ بـهـائى فـرمـوده .(1145) يا آنكه مبنى بر تـجريد است براى همين دلالت . و اسرى بالنبى حذف شده است باقى متعلقاتش به واسطه معهوديت اءى ، اءسرى به الى مقام القرب ، مثلا.
قوله : ما حال المؤ من ؟ يعنى چه قدر و منزلتى مؤ من پيش تو دارد؟
قـوله : مـن اءهـان لى و وليـا اهـانـه ، اءى اسـتـخف به و استهان به و تهاون به ، اءى اسـتـحـقـره . يـقـال : رجـل فـيه مهانة . اءى ذل و ضعف .(1146) و باجمله ، اهانت خوار شـمـردن و تـحـقـيـر و تـذليـل نـمـودن اسـت . و ظـاهـر آن اسـت جـار مـتـعـلق بـه فـعـل (اسـت ). در ايـن صـورت ، اهـانـت مـؤ من براى ايمان به خدا و براى خاطر حق تعالى مـقـصود است . و ممكن است متعلق باشد به ولى . در اين صورت ، مقصود اهانت است مطلقا براى هر غايتى باشد. و ولى به معناى محب و دوست است .
قـوله : بارزنى برز الرجل يبرز بروزا، اءى خروج . و مراد در اينجا از مبارزه به محاربه ، خروج براى جنگ ، يا اظهار آن است .
قوله : مساءته مصدر ميمى از ساءة به معناى كراهت آوردن است .
قـوله : ان مـن عـبـادى مـن لا يـصـلحـه الا الغـنـى شـيـخ مـحقق بهائى ، رحمه الله ، فـرمايد: صناعت نحوى اقتضا مى كند كه موصول اسم آن باشد و جار و مجرور خبر آن ، ليكن معلوم است كه غرض آن نيست كه اخبار دهد از آنكه آنهايى كه اصلاح نمى كند آنها را مگر فقر بعض بندگان اند. بلكه غرض عكس آن است . پس ، بهتر آن است كه ظرف را اسـم قـرار دهـيـم و خـبـر را مـوصـول . و ايـن گـرچـه خلاف متعارف بين قوم است ، و ليكن بـعـضـى تـجـويـز كـردنـد مـثـل آنـرا در قـول خـداى تـعـالى : و مـن النـاس مـن يـقـول آمـنـا...(1147) انـتـهـى كـلامـه .(1148) و شـايـد در امثال اين مقامات مبتدا مخذوف باشد و جار دلالت كند بر حذف . در اين صورت ، مخالف با ضـابـطـه نـحـويـه هـم نـيـسـت . و از صـاحـب كـشـاف نـقـل فـرموده كه جار و مجرور را با تـاءويـل مـبـتـدا قـرار مـى دهـيـم ،(1149) و بـنـابـر آنـچـه ذكـر شـد مـحـتـاج بـه تاءويل نيز نيست .
و بدان كه ذكر اين جمله در اين مقام براى رفع اشتباه و جواب مظنه سؤ الى است كه شايد نـوع مـردم ، كـه عـارف بـه نـظـام اتـم و فـضـاى كـامـن الهـى نـيـسـتـنـد، ايـن اشـتـبـاه و سـوال را دارند. و آن اين است كه بعد از آنكه بنده مؤ من در پيشگاه حق تعالى اين قدر مقام و مـنـزلت دارد، بـراى چـه بـه فـقـر و فـلاكـت مـبـتـلا مـى شـونـد. و اگـر دنـيـا قابل نيست ، چرا بعضيها غنى و ثروتمند مى شوند. جواب مى دهد كه حالات بندگان من و احـوال قـلوب آنـها مختلف است : بعضى آنها را غير از فقر هيچ چيز اصلاح نمى كند، او را فقير كنم براى اصلاح حالش . و بعضيها را جز بى نيازى و ثروت اصلاح نكند، آنها را ثروتمند كنم . و اين هر دو كرامت مؤ من و عز و جاه اوست در درگاه مقدس حق تبارك و تعالى .
قوله : و ما الى عبد من عبادى ... الحديث ذكر اين جمله و جمله بعد بيان مقام قرب مؤ مـنـيـن كـمـل اسـت ، كـانـه از اول حـديـث ، كـه بـراى جـنـاب رسـول اكرم صلى الله عليه و آله بيان حال مؤ منين را فرموده ، بدين طريق شروع و ختم فـرمـوده كـه اول اجـمـالا بـيان حال مطلق مؤ منين را فرموده كه هركس اهانت او كند با من به مـبـارزه و جـنـگـجـويـى بـرخـاسـتـه ، پـس از آن ، مـؤ مـنـيـن را دو قـسـمـت ، بـلكـه در مـسلك اهل معرفت سه قسمت ، فرموده : يكى ، عامه مؤ منين ، كه از آنجا كه فرمايد: ما ترددت فى اءمـر تـا آنـجـا كـه فـرمـايـد: مـا يـتـقـرب الى راجـب آنـهـاسـت ، بـدليـل آنـكـه از مـوت كـراهـت دارنـد، و فـقـر و غـنـا در احـوال قـلوب آنـهـا تـغـيـيـر دهـد. و ايـن دو خـاصـيـت راجـع بـه كـمل نيست ، بلكه راجع به متعارف اهل ايمان است . و بنابراين ، اشكالى به ظاهر حديث و مـنـافـات داشـتن آن با آنكه مؤ من خالص كراهت موت ندارد ـ چنانچه از احاديث شريفه ظاهر شـود ـ نـدارد، تا احتياج به جوابى كه شيخ بهايى از شيخ شهيد، رضوان الله عليهما، نقل نموده افتد. هر كس طالب است به اربعين بهايى رجوع كند.(1150)
دوم ، بـيـان حـال كـمـل را فـرمـودنـد از آنجا كه فرمايد: ما يتقرب الى عبد تا آخر حديث . و در نزد اهل معرفت اين فقرات (مربوط) به دو طايفه است : يكى آنها كه متقرب به قرب فريضه شـدنـد، و يـكـى آنـهـا كـه مـتـقـرب بـه قـرب نـافـله شـدنـد، كـه ذيـل حـديـث اشـاره بـه مـقـام آنـهـا و نتيجه قرب آنهاست . و پس از اين اشاره به هر دو مقام انشاءالله به وجه اجمال مى نماييم .
قوله : يبطش جوهر گويد: البطشه ، السطوة و الاءخذ بالعنف .(1151) و قد بطش بـه يـبـطـش و يـبـطـش بـطـشـا. و در ايـنـجـا مـطـلق اخـذ اراده شـده ، بـلكـه استعمال متعارف ظاهرا نيز در مطلق است .
تنبيه
شـيـخ مـحـقق بهائى ، رحمه الله ، فرمايد: اين حديث سندش صحيح و از احاديث مشهوره بـيـن خـاصـه و عـامـه اسـت . و روايـت كـردنـد آن را در صـحـاح آنـهـا بـا تـفـاوت كـمـى نـقـل فرموده . و در حاشيه اربعين فرموده : اين عدة كه در سند اين حديث است ، يـكـى از آنـهـا عـلى بـن ابـراهـيـم اسـت ، و از اين جهت روايت صحيح است . و عامه به طريق صـحـيـح آن را حـديـث كـردنـد. و ايـن از احـاديـث مـشـهـور مـتـفـق عـليـهـا اسـت پـيـش اهل اسلام . انتهى .(1152)
فصل ، در بيان توجيهاتى است كه از نسبت ترديد به حق شده
مـا پـيـش از ايـن ، در شـرح بـعـضى احاديث ، شرح اهانت مؤ منين را داديم ،(1153) و در اينجا محتاج به تكرار نيست . و اكنون شرح بعض فقرات ديگر آن را مى دهيم .
بـدان كـه آنـچـه در ايـن حـديـث شـريـف وارد اسـت از نـسبت تردد به حق تعالى ، همين طور بعضى از امور ديگر كه در احاديث صحيحه بلكه در كتاب حكيم الهى مذكور است ، از نسبت بداء و امتحان به حق تعالى ، مورد انظار علما گرديده ، و هريك به حسب مـسـلك خـود تـوجـيـه و تـاءويـلى از آن فـرمـودنـد. چـنـانـچـه شـيـخ اجـل بهائى ، رضوان الله عليه ، در كتاب اربعين به سه وجه توجيه نموده كه مختصرا اشاره به آن مى كنيم :
اول ، آنكه در كلام اضمار است ، يعنى ، اگر جايز باشد بر من تردد.
دوم ، آنكه چون مردم در مسائت كسانى كه محترم مى شمارند متردد هستند و در مسائت غير آنها مـتـردد نيستند، جايز است كه تردد را به طريق استعاره عوض احترام ذكر كنند. و مقصود آن است كه هيچيك از مخلوقات چون مؤ من پيش من قدر و حرمت ندارد.
سـوم ، آنـكه حق تعالى ـ چنانچه در حديث است ـ اظهار نعم و بشاراتى مى كند براى بنده مـؤ مـن در حال احتضار كه كراهت موت را زايل كند و رغبت به دار قرار پيدا كند، پس تشبيه فـرمـوده ايـن حـال را بـه حـال كـسـى كـه اراده دارد دوسـت خـود را مـتاءلم كند به المى كه دنبال آن فايده بزرگى است ، پس آن شخص مردد شود در اينكه چگونه اين الم را به او وارد كـنـد بـه طـورى كـه اذيـتـش كـم شـود، پـس دائمـا اظـهـار مـى كـند مرغبات را تا مورد قبول افتد. ـ انتهى .(1154)
در توجيه عرفانى
و امـا طـريـقـه حـكـما و عرفا در اين باب و امثال آن غير از اينهاست ، و ما به واسطه بعيد بـودن آن از افـهـام تـفـصـيل در اطراف آن نمى دهيم و به ذكر مقدمات آن نمى پردازيم ، و آنچه تا اندازه اى نزديك به اعتبار باشد و موافق با ذوق است ذكر مى كنيم .