شرح چـهـل حديث
امام خمينى رحمه الله عليه
- ۲۶ -
و در اخـبـار امـر بـه
رجـوع بـه آن و تـدبـر در مـعـانى آن بسيار وارد است . حتى از جناب
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عليه السلام ، نقل است كه فرمود:
خيرى نيست در قرائتى كه از روى تفكر نباشد.(997)
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قال
قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : مـن قـراء عـشـر آيـات
فـى ليـلة ، لم يكتب من الغـافـلين . و من قراء خمسين آية ، كتب من
الذاكرين . و من قراء مائة آية . كتب من القانتين . و مـن قـراء
مـائتـى آيـة . كـتب من الخاشعين . و من قراء ثلاثمائة آية ، كتب
من الفائزين . و من قـراء خمسمائة آية . كتب من المجتهدين . و من
قراء اءلف آية ، كتب له قنطار من بر: القنطار خـمـسـة عـشـر اءلف
(خـمـسـون اءلف ) مـثـقـال مـن ذهـب ، و المـثـقـال اءربـعـة و
عـشـرون قـيـراطـا: اءصـغـرهـا مـثـل جبل احد، و اءكبرها ما بين
السماء و الارض .(998)
و در اخـبـار كـثـيـره قـضـيـه تـمـثـل قـرآن بـه صـورت نـيـكـويـى
، و شـفـاعت نمودن آن از اهـل خـود و قـرائت كنندگان وارد است ،(999)
كه از ذكر آنها صرف نظر كرديم . و در حـديـث اسـت :
مـؤ مـنـى كـه قـرائت قـرآن كـنـد در حـال
جـوانـى ، داخـل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با
سفراى كرام نيكوكار قرار دهد، و قـرآن پـنـاه اوسـت در قـيامت و در
محضر حق گويد: "خداوندا، هر عاملى اجر عملش را گرفت غـير از عامل
به من ، پس بهترين عطاياى خود را به او برسان ." پس خداى تعالى به
او بـپـوشـانـد دو حـله از حـله هـاى بـهشتى و بر سر او تاج كرامت
نهد. پس خطاب شود: "آيا راضى شدى ؟" قرآن عرض كند: "من اميد بيشتر
داشتم ." پس امن و امان را به دست راست او دهند و خلد را به چپ ،
پس داخل بهشت شود و به او گفته شود: "قرائت كن و بالا بيا درجه اى
؟" پـس بـه قـرآن خـطـاب شـود: "آيـا او را به مقامات رسانديم و تو
راضى شدى ؟" عرض كند: "آرى ."(1000)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ، كه كسى كه
قرآن را بسيار قرائت كند و با او عهد تازه كند به مشقت كشيدن در
حفظ آن ، دو اجر به او عطا فرمايد.(1001)
و از ايـن حـديـث شـريـف مـعلوم شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف
آن است كه در اعماق قلب انـسـان تـاءثير كند و باطن انسان صورت
كلام الهى گردد، و از مرتبه ملكه به مرتبه تحقق رسد. و اشاره به
اين فرموده آنجا كه فرمايد: جوان مؤ من اگر
قرائت كند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود. و اين كنايه از
آن است كه صورت قرآن در قلب مستقر و جـايـگـزيـن گردد به طورى كه
خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد به انـدازه ليـاقت
و استعدادش . و در حمله قرآن كسى است كه باطن ذاتش تمام حقيقت كلام
جامع الهـى اسـت و خـود قـرآن جـامـع و فـرقـان قـاطـع اسـت ،
مـثـل عـلى بـن ابـيـطـالب ، عـليـه السلام ، و معصومين از ولد
طاهرينش (عليه السلام ) كه سـراپـا تـحـقـق بـه آيـات طيبات الهيه
هستند، و آنها آيات الله عظمى و قرآن تام و تمام هستند. بلكه در
تمام عبادات اين معنا مطلوب ، و يكى از اسرار بزرگ و عبادات و
تكرار آن همين تحقق به حقايق عبادات است ، و متصور شدن باطن ذات و
قلب است به صورت عبادت . و در حديث است كه
على ، عليه السلام ، نماز مؤ منين و روزه آنان است .(1002)
در بيان آنكه عبادت
در جوان تاءثير كند
و ايـن تـاءثـر قـلبـى و تـصـور بـاطـنـى در ايـام جـوانـى
بـهـتـر حاصل شود، زيرا كه قلب جوان لطيف و ساده است و صفايش
بيشتر است و واردات آن كمتر و تـزاحـمـات و تـراكـمـات در آن
كـمـتـر اسـت ، پـس شـديـد الانـفـعـال و كـثـيـر القـبـول اسـت .
بـلكـه هـر خـلق زشـت و زيـبـايـى در قـلب جـوان بهتر داخـل شـود و
شـديـدتـر و زودتـر از آن مـتـاءثـر و مـنفعل گردد. و بسيار اتفاق
افتد كه حق يا باطل يا زشت يا زيبا را به مجرد معاشرت با اهـل آن
بـدون دليـل و حـجـت قـبول نمايد. پس ، بر جوانها لازم است كه
كيفيت معاشرت و مؤ انـسـت خـود را مـلتـفـت بـاشـنـد و از مـعـاشـر
بـد اجـتـنـاب كـنـنـد، گـرچـه دل آنـهـا مـحـكـم بـه ايـمـان
بـاشـد. بـلكـه مـعـاشـرت بـا تـبـاهـكـاران و اهـل خـلق و عـمل بد
براى نوع طبقات ضرر دارد، و هيچكس نبايد از خود مطمئن باشد و به
ايـمـان يـا اخـلاق و اعمال خود مغرور گردد، چنانچه در احاديث
شريفه نهى از معاشرت با اهل معاصى شده .(1003)
در آداب قرائت است
و بـالجـمـله ، مـطـلوب در قـرائت قـرآن كريم آن است كه در
قلوب صورت آن نقش بندد، و اوامـر و نـواهـى آن تـاءثـيـر كـنـد، و
دعـوات آن جـايـگـزيـن شـود. و ايـن مـطـلوب حـاصل نشود مگر آنكه
آداب قرائت ملحوظ شود. مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعض قراء
مـتـداول شـده اسـت كه تمام هم و همت منصرف به مخارج الفاظ و
تاءديه حروف شود، به طـورى كـه عـلاوه بـر آنـكـه از مـعـنـى و
تـفـكـر در آن بـكـلى غـافـل شـويـم ، مـنـجـر بـه آن شـود كـه
تـجـويـد آن نـيـز بـاطـل گـردد، بـلكـه كثيرا كلمات از صورت اصليه
خود به صورت ديگر منقلب شود و ماده و صورت آن تغيير كند. و اين يكى
از مكايد شيطان است كه انسان متعبد را تا آخر عمر بـه الفـاظ قـرآن
سرگرم مى كند، و از سر نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت
بـه مـعـارف حـقـه و اخـلاق حـسـنـه آن بـكـلى غـافـل مـى كـنـد.
تـازه بـعـد از پـنـجـاه (سـال ) قـرائت مـعـلوم شـود كـه از شـدت
تـغليظ و تشديد در آن ، از صورت كلام بكلى خارج شده و يك صورت
غريبى پيدا كرده ! بلكه مقصود آدابى است كه در شريعت مطهره
مـنـظـور شـده است ، كه اعظم و عمده آنها تفكر و تدبر و اعتبار به
آيات آن است ، چنانچه سابقا اشاره شد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ،
رسـانـد، قـال : ان هـذا القـرآن فـيـه
مـنـار الهـدى و مـصـابـيـح الدجـى ، فـليـجـل جـال بـصره و يفتح
للضياء نظره ، فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشى المـسـتنير فى
الظلمات بالنور.(1004)
فرمود: اين قرآن راهنماى هدايت و
چراغ شـب تـاريـك اسـت ، پـس جـولان دهـد صـاحـبنظر چشم خود را در
آن ، و بگشايد نظر خود را بـراى اسـتـفـاده از نـور آن ، زيـرا كـه
تـفـكـر در آن زنـدگـانـى دل بـيـنـنـده اسـت ، چـنـانـچـه در
ظـلمـات و تـاريـكـيـهـا بـه نـور اسـتـعـانت كنند، در ظلمات جهل و
تاريكيهاى ضلالت به نور هدايت قرآن بايد هدايت جست .
و مـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن امـيـر
المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـى كـلام طـويـل فـى وصـف
المـتـقـين : و اذا مروا بآية فيها تخويف ، اءصغوا اليها مسامع
قلوبهم و اءبـصـارهـم ، فـاقـشـعـرت مـنـهـا جـلودهـم ، و وجـلت
قـلوبـهـم ، فـظـنـوا اءن صـهـيـل جهنم و زفيرها و شهيقها فى اءصول
آذانهم . و اذا مروا بآية فيها تشويق ، ركنوا اليها طمعا، و تطلعت
اءنفسهم اليها شوقا، و ظنوا اءنها نصب اءعينهم .(1005)
اهـل تـقـوى وقـتـى بـه آيـاتـى رسـنـد كـه
در آن اخـافـه اسـت ، چـشـمـهـا و گـوشـهاى دل را بـه آن بـاز
كـنـنـد، و لرزه بـر انـدام آنـهـا افـتـد، و دل آنها از ترس بتپد
به طورى كه گمان كنند كه صداى هولناك جهنم و نفسهاى زفير و شهيق آن
پيش گوش آنهاست . و وقتى به آيه رحمت رسند، اعتماد به آن كنند، و
چشم طمع بـه آن بـاز كـنند، و دل آنها از شوق پرواز كند چنانچه
گمان كنند آن وعده ها حاضر است .
و معلوم است كسى كه تفكر و تدبر در معانى قرآن كرد، در قلب آن اثر
كند و كم كم به مـقـام مـتـقـيـن رسـد. و اگر توفيق الهى شامل حالش
شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعـضـا و جـوارح و قـواى آن
آيه اى از آيات الهيه شود. و شايد جذوات و جذبات خطابات الهيه او
را از خود بيخود كند و حقيقت اقراء و اصعد را در همين عالم دريابد
تا آنكه كلام را بى واسطه از متكلمش بشنود، و آنچه در وهم تو و من
نايد آن شود.
در اخلاص در قرائت
است
و از آداب لازمـه قـرائت قرآن كه در تاءثير در قلوب سمت
ركنيت دارد و بدون آن هيچ عملى را قـيـمـتـى نيست ، بلكه ضايع و
باطل و موجب سخط الهى است ، اخلاص است كه سرمايه مـقـامـات
اخـرويـه و راءس المـال تـجـارت آخـرت اسـت . و در ايـن بـاب نـيـز
در اخـبـار اهـل بـيـت عـصـمت (عليه السلام ) سفارش بليغ شده است .
از آن جمله آن است جناب كلينى ، رضوان الله عليه ، حديث كند:
بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه
السـلام ، قـال : قـراء القـرآن ثـلاثـة : رجل قراء القرآن فحفظ
حروفه و ضيع حدوده و اءقامه اقامه القدح . فلا كثر الله هؤ لاء مـن
حـمـلة القـرآن . و رجـل قراء القرآن فوضع دواء القرآن على داء
قلبه ، فاءسهر به ليله ، و اءظماء به نهاره ، و قام به فى مساجده ،
و تجافى به عن فراشه ، فباءولئك يـدفـع الله العـزيـز الجـبـار
البـلاء، و بـاءولئك يـديـل الله من الاعداء، و باءولئك ينزل الله
الغيث من السماء. فوالله ، لهؤ لاء فى قراء القرآن اعز من الكبريت
الاحمر.(1006)
قـاريـان قـرآن سـه گـروه انـد: يـكـى ،
آنـان كه قرائت قرآن را سرمايه معيشت اتخاذ نمودند، و به واسطه آن
از ملوك حقوق و شهريه گيرند، و بر مردم تقدم جويند. و ديگر، آنـان
كـه حـفـظ حـروف و صـورت قـرآن كـنـنـد، و تضييع حدود آن نمايند و
او را پشت سر اندازند، چنانچه سوار قدح خود را به پشت آويزد خداوند
زياد نكند اين قسم حمله قرآن را. و طايفه ديگر آنان هستند كه قرآن
را قرائت كنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج كـنـنـد، پـس
بـه واسطه آن شب را بيدار و به عبادت بگذرانند، و روز را روزه
بگيرند و بـه تـشـنـگـى گـذرانـنـد، و در مـسـاجـد حـاضـر شوند و
اقامت كنند و از فراش خواب ناز بـرخـيـزنـد. پـس ، خـداونـد عزيز
جبار به واسطه اينها دفع بليات فرمايد و باران از آسـمـان فـرو
فـرسـتـد. بـه خـدا قـسـم كـه ايـن گـروه از قـاريـان قـرآن از
كـبريت احمر كميابترند.
و عـن عـقـاب الاعـمـال بـاسـناده عن اءبى
عبدالله ، عليه السلام ، عن اءبيه ، عن آبائه ، عـليـهـم السـلام ،
قال : من قراء القرآن ياءكل به الناس ، جاء يوم القيامة و وجهه عظم
لا لحـم فيه .(1007)
فرمود: كسى كه قرائت قرآن كند براى
استفاده از مردم ، در روز قيامت بيايد در صورتى كه روى او استخوانى
است بدون گوشت .
و بـاسـنـاده عـن رسـول الله ، صـلى الله
عـليـه و آله ، فـى حـديـث قال : من تعلم القرآن فلم يعمل به و آثر
عليه حب الدنيا و زينتها، استوجب سخط الله ، و كان فى الدرجة مع
اليهود و النصارى الذين ينبذون كتاب الله وراء ظهورهم .
و مـن قـراء القـرآن يـريـد بـه سمعة و
التماس الدنيا، لقى الله يوم القيامة و وجهه عظيم ليس عليه لحم و
زج القرآن فى قفاه حتى يدخله النار و يهوى النار و يهوى فيها مع من
هوى .
و مـن قـراء القـرآن و لم يـعـمـل بـه ،
حـشـره الله يـوم القـيـامـة اءعـمـى ، فـيـقـول : يـا رب ، لم
حـشـرتـنـى اءعـمـى و قـد كـنـت بـصـيـرا. قـال : كـذلك اءتـتـك
آيـاتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى .(1008)
فيؤ مر به اءلى النار.
و مـن قـراء القـرآن ابـتـغـاء وجـه الله و
تـفـقـهـا فـى الديـن ، كـان له مـن الثـواب مثل جميع ما اءعطى
الملائكة و الاءنبياء و المسلون .
و مـن تـعلم القرآن يريد به رياء و سمعة
ليمارى به السفهاء و يباهى به العلماء و يـطـلب بـه الدنـيـا، بـدد
الله عظامه يوم القيامة و لم يكن فى النار اءشد عذابا منه ، و ليس
نوع من اءنواع العذاب الا (و) يعذب به من شدة غضب الله عليه و سخطه
.
و مـن تـعـلم القـرآن و تـواضع فى العلم و
علم عبادالله و هو يريد ما عندالله ، لم يكن فـى الجـنـة اءعـظـم
ثـوابـا مـنـه و لا اءعـظـم مـنـزلة مـنـه ، و لم يـكـن فـى
الجـنـة مـنـزل و لا درجـة رفـيـعـة و لا نـفـيـسـة اءلا و كـان له
فـيـهـا اءوفـر انـصـيـبـو اءشـرف المنازل .(1009)
كـسـى كـه ياد گيرد قرآن را و عمل به آن
نكند و عوض آن اختيار كند حب دنيا و زينت آن را، مـسـتـوجـب غـضب
خدا شود، و در درجه يهود و نصارى است كه كتاب خدا را پشت سرشان
انداختند.
و كسى كه قرائت قرآن كند و قصد كند به آن
سمعه و طلب كند آن دنيا را، ملاقات كند خـدا را روز قـيـامـت در
صـورتـى كـه روى او استخوان بى گوشت است ، و قرآن به پشت گردن او
زند تا داخل آتش كند او را، و بيفتد در آن با آنها كه افتادند.
و كـسـى كـه قـرائت قـرآن كند و عمل به آن
نكند، خداوند او را كور محشور فرمايد روز قـيـامـت . مـى گـويد:
"خداوندا، من بينا بودم پس چرا مرا كور محشور كردى ؟" مى فرمايد:
"چنانچه تو نسيان آيات ما كردى كه بر تو فرو فرستاديم امروز نيز تو
نسيان شدى ." پس او را به سوى آتش فرستند.
و كسى كه قرائت قرآن كند براى خدا و خالص از
ريا و براى ياد گرفتن معالم دين ، ثـواب او مـثـل ثـوابـى است كه
به جميع ملائكه و انبيا و مرسلين دهند. يعنى از سنخ ثواب
آنان به او مرحمت فرمايند.
و كـسـى كـه تـعـلم كـنـد قـرآن را بـراى
ريـا و سـمـعـه تـا آنـكـه بـا جـاهـلان جدال كند و مباهات به علما
كند و دنيا را به آن طلب كند، متفرق فرمايد خداوند استخوانهاى او
را روز قيامت ، و در آتش كسى از او شدت عذابش بيشتر نيست ، و به
جميع انواع عذاب او را معذب كنند از شدت غضب و سخط خداوند بر او.
و كـسـى كـه تـعـلم قـرآن كـنـد و در عـلم
تواضع نمايد و تعليم بندگان خدا دهد و از خـداونـد اجـر طـلبـد، در
بـهـشت از (او) كسى ثوابش بزرگتر نيست و منزله اى از منزله او
بـالاتـر نـيست ، و هيچ منزل رفيع و درجه بلند نفيس در بهشت نيست
مگر آنكه بزرگتر و وافرتر آن را او دارد.
در معنى ترتيل است
و از آداب قـرائت ، كـه موجب تاءثر در نفس نيز هست و سزاوار
است كه شخص قارى مواظبت آن كـنـد، تـرتـيـل در قـرائت اسـت . و آن
، بـه طـورى كـه در حديث است ، عبارت است از حد تـوسـط بـين سرعت و
تعجيل در آن ، و تاءنى و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشر
گردد.
عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن
عـبـدالله بـن سـليـمـان ، قـال سـاءلت اءبـا عـبـدالله ، عـليـه
السـلام ، عـن قـول الله تـعـالى : و رتـل القـرآن تـرتـيـلا.قـال
اءمير المؤ منين ، عليه السلام : تبينه تـبـيـانـا، (خ ل :
تـبـيـيـنـا) و لا تـهـذه هـذ الشـعـر (و لا تـنـثـره ) نـثـر
الرمل ، و لكن اءفزعوا قلوبكم القاسية ، و لا يكن هم اءحدكم آخر
السورة .(1010)
گـويـد پـرسـيـدم از حـضـرت صـادق ، سـلام
الله عـليـه ، از قـول خـداى تـعـالى كـه مـى فـرمايد: رتل القرآن
ترتيلا مقصود چيست ؟ فرمود: حضرت اءمـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه
السلام ، فرمود: "يعنى ، اظهار كن آن را اظهار نمودن كاملى ، و
سـرعـت مـكـن در آن چـنـانـچـه در شعر سرعت مى كنى ، و متفرق مكن
اجزاء آن را چون ريگهاى متفرق كه اجزائش با هم ملتئم نشود، و ليكن
طورى قرائت كنيد كه تاءثير در قلوب كند و دلهـاى سـخـت شما را به
فزع آورد، و هم شما آخر سوره نباشد. يعنى مقصود شما آن
نـبـاشـد كـه قـرآن را در چـند روز ختم كنيد، و يا اين سوره را
بزودى ختم نموده و به آخر رسانيد.
پـس ، انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه
قلب قاسى خود را مداوا كـنـد و كـلام جـامـع الهـى شـفا امراض
قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غـيـبـى و ايـن
نـور عـلى نـور آسـمـانـى طـريـق
وصـول به مقامات اخرويه و مدارج كماليه را دريابد، بايد اسباب
ظاهريه و باطنيه آن را فـراهـم كـنـد و آداب صـوريـه و مـعـنـويـه
آن را فـراهـم كـنـد، نـه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن
كنيم ، علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نـواهـى و وعظ
و زجر آن بكلى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنم و
عـذاب اليـم آن يـا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد
ـ و نعوذ بالله در خـوانـدن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما
جمعتر است از كتاب كريم خدايى ـ از آداب ظاهريه آن نيز غفلت كنيم .
در احـاديـث شـريـفـه وارد اسـت كـه قـرآن را بـا حـزن بخوانيد و
با صورت نيكو تلاوت كـنيد.(1011)
حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، قرآن را بطورى نيكو تلاوت
مـى فـرمـود كـه كـسـانـى كـه از آنـجـا عـبـور مـى كـردنـد، از
قبيل سقاها، آنجا توقف مى كردند و بعضى از استماع آن غش مى كردند.(1012)
ولى ما هـر وقـت مـى خـواهـيم صوت حسن و آواز نيكوى خود را به مردم
ارائه دهيم ، قرآن يا اذان را وسـيـله قـرار مـى دهـيـم ، و
مـقـصـد مـا تـلاوت قـرآن نـيـسـت و عمل به اين استحباب نمى باشد.
بالجمله ، مكايد شيطان و نفس اماره بسيار است ، و غالبا حـق را
بـاطـل مـتـشـبه مى كند و زشت و زيبا را با هم ملتبس مى نمايد.
بايد از مكايد او به خداوند پناه برد.
فصل ، در بيان رفع يد
در نماز و تقليب آن است
ايـنـكـه در ايـن حـديـث شريف وارد است كه
بر تو باد به بلند كردن دستها در نماز و
بـرگـردانـدن و تقليب نمودن آن ظاهر آن است كه رفع دست در
وقت در وقت تكبيرات بـاشـد. و مـقـصـود از
تـقـليـب آن مـحتمل است باطن كفها را بسوى قبله متوجه كردن
بـاشـد، چنانچه يكى از مستحبات رفع دست است در وقت تكبير. و شايد
از رفع يد در اين حـديـث مـقصود رفع در وقت قنوت باشد، و مقصود از
تقليب آن باشد كه باطن كفها را به سـوى آسـمـان قرار دهد، چنانچه
فقها، رضوان الله عليهم ، فتوا به استحباب آن دادند و در دليـل آن
مـنـاقـشه كردند. گرچه بعد از سيره قطعيه متشرعه ، به طورى كه از
قنوت گـويـى جز اين ترتيب چيز ديگر نمى فهمند و به رفع يدين مطلقا
هر طور اتفاق افتد كـفـايـت نـكـنـنـد، احـتـيـاج بـه دليـل ديـگـر
نـيـسـت . بـالجـمله ، اظهر در اين روايت شريفه احتمال اول است .
و بـدان كه مشهور بين فقها، رضوان الله عليهم ، استحباب رفع
دستهاست در تكبيرات . و بعضى قائل به وجوب شدند بواسطه ظاهر بعضى
اوامر و اخبارى كه در تفصير آيه شـريـفه فصل لربك وانحر وارد شده ،
كه اين نحرى كه خداى تعالى امر به آن
فـرمـوده رفـع دسـت است در وقت تكبيرات .(1013)
ولى شواهد كثيره در اخبار است كه دلالت بـر اسـتـحـبـاب آن مـى
كـنـد، مـثـل تعليلاتى كه وارد است در آنها، خصوصا روايت فـضـل بـن
شـاذان از حضرت رضا،(1014)
سلام الله عليه ، علاوه بر آنكه صحيحه عـلى بـن جـعـفـر(1015)
نـص اسـت در عـدم وجـوب . و ايـن اخبار با قطع نظر از قرائن
صـارفـه ظـاهـرنـد در وجـوب . و طـريـق جـمـع حمل بر استحباب است
تحكيما، للنص على الظاهر. و آن روايت گرچه رفع يد را از غير امام
برداشته و ممكن است دعوى كرد كه ظاهر آن اسـت كـه مـتعرض حال امام
و ماءموم است و از فرادى ساكت است و منافات ندارد كه رفع واجب باشد
بر همه ، و لكن رفع يد امام كفايت مى كند از ماءمومين ، چنانچه
قرائت اما مجزى اسـت از قرائت آنان . و بنابراين احتمال ، كه اظهر
احتمالات است در روايت ، خدشه بعضى مـحـقـقـيـن مـتـاءخـريـن نـيـز
وارد نشود كه مستلزم حمل مطلق بر مقيد شود، ولى مع ذلك ، عدم قـول
بـه ايـن تـفـصـيـل ، و ذهاب مشهور قديما و حديثا، و قرائن خارجيه
و داخليه ، مجالى براى بحث باقى نگذارد. و تا اين اندازه از وظيفه
اين اوراق نيز خارج بود، ولى مع ذلك كه اين رفع يد يكى از آداب
مستحبه است ، سزاوار نيست كه انسان حتى المقدور آن را ترك كـنـد،
خـصـوصـا در مـثـل چـنـيـن مـسـتـحـبـاتـى كـه در مـيـان عـلمـا
قول به وجوب هم دارد، كه بنابراين احتياط در دين هم اقتضا مى كند
كه انسان آن را ترك نكند.
در بيان سِرّ رفع
يدين است
در هـر صـورت ، بـلنـد كـردن دسـتـهـا در نـمـاز، در هـر
تكبيرى ، زينت نماز است . و نماز جـبـرئيـل ، عـليـه السـلام ، و
مـلائكـه سماوات سبع بدين طريق است ، چنانچه اءصبغ بن نـبـاتـه از
جـنـاب امـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، نـقـل نـمـوده .(1016)
و حـضـرت رضـا، سـلام الله عـليـه ، مـوافـق آنـچـه از عـلل و
عـيون اخبار نقل شده ، فرموده است : علت
اينكه دستها در تكبير بلند مى شود آن اسـت كه در آن قسمى از انقطاع
و تخليص و تضرع است . پس خداى تعالى دوست دارد كه وقـت ذكر او،
بنده منقطع به سوى او باشد و متضرع و خالص باشد. و براى آن است كه
بـواسـطـه رفـع يـد انـسـان مـتـوجـه شـود و احـضـار نـيـت كـنـد و
قـلب اقـبـال كـنـد.(1017)
و ايـن فـرمـوده مـطـابـق اسـت بـا آنـچـه بـعـض اهل معرفت گويند
در سر رفع يد كه بواسطه آن ، غير را به پشت سراندازد و خار طريق
وصول را از ميان بردارند و خود را منقطع از ما سوا و خالص و مخلص ـ
بى شائبه توجه بـه غـيـر و غـيـريـت كـه شـرك است در مذهب عشق و
محبت ـ گردانند، آن گاه به معراج حقيقى مـعـنوى و مسافرت الى الله
روند. و اين مسافرت و معراج بى رفض غير و غيريت و ترك خـودى و
انـانيت صورت نگيرد، چنانچه با تكبيرات سبعه افتتاحيه خرق حجب سبعه
كليه ملكيه و ملكوتيه گردد.
پـس ، نـمـاز اوليـا چـنـان اسـت كـه در هر تكبيرى حجابى خرق كنند،
و عوالم اين حجاب را رفـض كـنند، و قاطنين اين سرادق را ترك گويند.
پس از آن ، كشف حجاب ديگرى بر آنها شـود و تـجـلى تقييدى ديگرى بر
قلوب آنها گردد، باز آن خار طريق آنها نگردد و مايه سـرگـرمـى و
تـوجـه قـلبى آنها نشود، و آنرا به تكبير ديگر خرق كنند. گويى باطن
قـلب آنـهـا مـى سـرايـد: الله اءكـبـر مـن
اءن يـتـجـلى تجليا تقييديا چنانچه شيخ الاولياء و المخلصين
، جناب خليل الرحمن ، در آن سفر عرفانى شهودى و تجليات تقييدى
فـرمـود. پـس ، سـالك الى الله و مـسـافـر كـوى عـشـق و مـجـذوب
طـريـق وصـول يك يك حجب را خرق كند تا به تكبير آخر رسد، و بدان
حجاب سابع را خرق كند و رفـض غـيـر و غـيـريـت كـنـد و گـويـد:
وجـهـت وجـهـى للذى فطر السموات و الاءرض
(1018) تـا آخـر آيـه ، چـنـانـچـه حـضـرت
ابـراهـيـم خـليـل گـفـت . پـس از آن ، فـتـح بـاب گـردد و كـشـف
سـبـحـات جـلال بـر او شـود، بـاز اسـتـعـاذه كـند و با اسم خداى
تعالى وارد شود. و اشاره به اين فـرمـوده اسـت در حديث شريف
محمد بن على بن الحسين ، رضوان الله عليه ،
باسناده عن اءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، اءنه روى لذلك علة
اءخرى و هى اءن النبى ، صلى الله عـليـه و آله ، لمـا اءسـرى بـه
الى السـمـاء، قـطـع سـبـع حـجـب ، فـكـبـر عـنـد كل حجاب تكبيرة ،
فاءوصله الله عزوجل بذلك الى منتهى الكرامة .(1019)
فـرمـود: رسول خدا، صلى الله عليه و آله ،
را كه به آسمان سير دادند در شب معراج هـفـت حـجـب را قـطـع
فـرمـود، و در نـزد هـر حـجـابـى تـكـبـيـرى فـرمـود تـا واصل كرد
خداى تعالى او را به منتهاى كرامت .
و در حـديـث ديـگـر قـريـب بـه ايـن مـضمون از جناب موسى بن جعفر،
عليهما السلام ، نيز نـقـل شـده اسـت ،(1020)
الا آنـكـه در آن حـديـث اسـت كـه جـنـاب رسول خدا، صلى الله عليه
و آله ، پس از رفع هر حجابى تكبيرى گفت . و اين اوفق به اعتبار
ذوقى و مشرب عرفانى است ، زيرا كه با هر رفع يد رفض حجابى و رفع
ستره اى شود، و به ظهور نورى از انوار كرامت تكبير گفته شود. و چون
آن نور تقييدى است از حجب نورانيت ، لهذا باز با رفع يدين رفع شود
و طرد گردد تا تجلى ذاتى مطلق شود و وصـول بـه مـنـتـهـى الكـرامـه
، كـه غـايـت آمـال اوليـاسـت ، حاصل شود. و آن حديث سابق را به
اين مى توان ارجاع كرد.
در هـر صـورت ، مـا از ادراك ايـن مـعـانـى مـحـرومـيـم تـا چـه
رسـد بـه شـهـود يـا وصـول ! و بـدى و بـدبـخـتـى مـا آن اسـت كه
منكر همه مقامات و مدارج نيز شويم و معراج اوليـا و نـمـاز پـاكـان
را مـثـل خـود مـى دانـيـم ، و كـمـال آن را شـبـه كمال عمل خود مى
دانيم . غايت آنچه تصور مى كنيم ، و فوق آن را ادراك نمى كنيم ، آن
است كه نماز آنها قرائت و ساير آدابش خوب است و خالى از شرك و ريا
و سمعه است . يا آنكه عـبـادت آنـهـا بـراى خوف از جهنم و شوق بهشت
نبوده . و اين يكى از مقامات رسميه رايجه آنهاست ، و از براى آنها
در نماز و اين معراج روحانى مقامات ديگر است كه در وهم ما نيايد.
در تنبه به يكى از
مكايد شيطان است
بـالجـمـله ، آنچه در اين مقام ـ كه قلم بى اختيار رسيد ـ
لازم است تنبه به آن ، آن است كه بـدتـريـن خـارهـاى طـريـق كـمـال
و وصـول به مقامات معنويه ، كه از شاهكارهاى بزرگ شـيـطان قطاع
الطريق است ، انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است ، كه اين
انكار و جحود سرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود
است ، و روح شوق را كه بُراق وصـول بـه كـمـالات اسـت مـى ميراند و
آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى است خـامـوش مـى كـنـد، پـس
انـسـان را از طـلب بـاز مى دارد. به عكس ، اگر انسان به مقامات
مـعـنـويـه و مـعارج عرفانيه عقيدت خالص كند و ايمان آورد، چه بسا
شود كه اين خود به آتـش عـشـق فطرى ، كه در زير خاك و خاكستر
هواهاى نفسانيه خمود شده ، كمك و مدد كند و نـور اشـتـياق را در
اعماق قلب روشن كند، و كم كم به طلب برخيزد و به مجاهده قيام كند
تا مشمول هدايت حق و دستگيرى آن ذات مقدس شود. والحمدلله .
فصل ، در فضيلت مسواك
است
بـدان كـه مـسـواك نـمـودن ، كـه در ايـن حـديـث شـريـف
جـنـاب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، وصيت به آن فرمودند، يكى
از آداب مستحبه شرعيه اسـت مـطـلقـا، و در مـواقـع خـاصـه مـؤ كـد
اسـت ، مـثـل قـبـل از وضـو و نماز، و در وقت قرائت قرآن ، و وقت
سحر و وقت برخاستن از خواب . و در اخـبـار شـريـفـه سفارش بليغ و
تاءكيد تام درباره آن شده است ، و از براى آن خواص و آثار بسيار
ذكر شده است ، و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرك مى كنيم
.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ،
عـليـه السـلام ، قـال : فـى السواك اثنتا عشرة خصلة : هو من السنة
، و مطهرة للفم ، و مجلاة للبصر، و يـرضـى الرب ، و يـذهـب
بـالبـلغـم ، و يـزيـد فـى الحفظ، و يبيض الاءسنان ، و يضاعف
الحـسـنـات ، و يـذهـب بـالحـفـر، و يـشـد اللثـة ، و يـشـهـى
الطـعام ، و يفرح به الملائكة .(1021)
فـرمـود: در مـسـواك دوازده خـصـلت
اسـت : از سـنـت رسول خداست ، (چنانچه در اخبار كثيره است كه مسواك
از سنن پيغمبران است )(1022)
و پـاكـيـزه كـننده دهان است ، و روشنى چشم را زياد كند، و خداى
تعالى را راضى مى كند، و بـلغـم را مـى بـرد، و حـافـظـه را زيـاد
مـى كند، و دندانها را سفيد مى نمايد، و حسنات را مـضـاعـف مـى
كـنـد، و بـثـورات و جـوشـهـايـى كـه در پـى دنـدان اسـت زائل مـى
كـند، و لثه ها را محكم مى كند، و اشتهاى به طعام (را) زياد مى
كند، و ملائكه را خشنود و فرحناك مى كند.
و در حديث ديگر نيز قريب به اين مضمون وارد است . و اين بثورات و
قرحه ها، كه در اين حـديـث شـريف وارد است ، عبارت است از جوشها و
قرحه هاى كوچكى كه در بن دندانها پيدا شود، و چركى سفيد و متعفن در
آن توليد مى گردد كه در وقت جويدن غذا آن بثورات منفجر شـده و از
آن چـركـهـا مـخـلوط غـذا شـده اسـبـاب كـثـيـرى از امـراض ، از
قبيل سوء هضم و غيره ، گردد. و اطباء حاضر آن را
پيوره گويند، و به آن خيلى اهـمـيت
مى دهند، حتى آنكه براى معالجه آن محتاج به كشيدن دندانها شوند. پس
، انسان با قـطـع نـظـر از جـهـات غـيـبـيه باطنيه ، كه اعظم آنها
رياضت حق است ، براى حفظ صحت و تـنـظـيف نيز باشد، خوب است به آن
مواظبت كند و به اين سنت مستعمره انبيا قيام كند. و در حـديـث اسـت
كـه رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود:
ايـن قـدر جـبـرئيـل بـه مـن سفارش مسواك
نمود كه من بر دندانهاى خود ترسيدم .(1023)
و فـرمـود: اگـر بـه واسـطـه مـشـقـت
نـبـود، مـن بـر امـت خـود واجـب مـى كـردم مـسـواك را قـبـل از
وضـو و هـر نـمـازى .(1024)
و جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عليه و آله ، آب وضو و مسواك خود
را (زير) بالين سر مبارك مـى گـذاشـتـند در شبها، و سر ظرف آب وضو
را با چيزى مى پوشاندند، وقتى از خواب نـاز بـيـدار مـى شـدنـد، و
مـسـواك مـى كـردنـد و وضـو مى گرفتند و چهار ركعت نماز مى
خـوانـدنـد و مـى خـوابـيـدنـد، و پـس از آن بـيـدار مـى شـدنـد و
مسواك مى كردند وضو مى گـرفـتـند و نماز مى خواندند. جناب صادق ،
عليه السلام ، پس از ذكر اين حديث فرمود:
شما نيز تاءسى نيكو كنيد به رسول خدا،(1025)
صلى الله عليه و آله .
و در حـديث است كه دو ركعت نماز با مسواك افضل است از هفتاد ركعت
بدون مسواك حتى آنكه مـسـتـحـب اسـت اگـر انـسـان فـرامـوش نـمـود
مـسـواك را قـبـل از وضـو بـعـد از آن بـه جا آورد و پس از آن سه
مرتبه مضمضمه كند.(1026)
و اخبار در اين باب بسيار است ، هر كس طالب است به كتب اصحاب
مراجعه كند.(1027)
فصل ، در بيان مبادى
محاسن اخلاق و مساوى آن
كه در ذيل وصيت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است .
گـرچـه مـا در ايـن اوراق بـمـنـاسـبـت بـسـيـارى از اخـلاق نـفـس
را بـه طـور تـعـديـد و تـفصيل بيان نموديم و طريق اتصاف به محامد
اخلاقيه و اجتناب از مساوى و مفاسد آن به قـدر مـنـاسـب و مـيـسـور
شـرح داديـم ، ولى در ايـن مـقـام بـه ذكر جملى و بيان جامع آن مى
پردازيم .
بـدان كـه خـلق عـبـارت از حـالتـى
اسـت در نـفـس كـه انـسـان را دعـوت بـه عمل مى كند بدون رويه و
فكر. مثلا، كسى كه داراى خلق سخاوت
است ، آن خلق او را وادار بـه جـود و انـفـاق كـنـد، بـدون آنـكـه
مـقـدمـاتـى تـشـكـيـل دهـد و مـرجـحـاتـى فـكـر كـنـد، گـويـى
يـكـى از افـعـال طـبيعيه اوست ، مثل ديدن و شنيدن . و همين طور،
نفس عفيف كه اين صفت خلق آن شـده
اسـت بـه طـورى حـفـظ نـفـس كـنـد كـه گـويـى يـكـى از افعال
طبيعيه اوست . و تا نفس بواسطه رياضت و تفكر و تكرر به اين مقام
نرسد، داراى خـلق نـشده است و كمال نفس حاصل نگرديده ، و بيم آن
است كه آن خلق اگر از كمالات است زايـل شـود و عـادات و اخـلاق
سـيـئه بـر آن غـالب آيـد. ولى اگـر مـثـل افـعـال طـبـيـعـيـه شـد
و قـوى و آلات رام گرديد و قهر و سلطنت حق ظاهر شد، زوالش مشكل
شود، و نادر اتفاق افتد.
و عـلمـاى اخـلاق فـرمـودنـد ايـن حـالت و خـلق نـفس گاهى در انسان
طبيعى است و راجع به اصـل فـطـرت و مـربـوط بـه مـزاج اسـت ، چـه
در جانب خير و سعادت ، يا شر و شقاوت ، چـنـانـچـه مـشـهـور اسـت
بـعـضـى از زمـان طـفـوليـت رو بـه خـيـرات ، و بـعـضـى مـايـل بـه
شـرورند، بعضى به ادنى چيزى غضب كنند و با چيز مختصرى وحشت كنند و
با سـبـب كـوچـكـى بـه فـزع آيـند، و بعضى به خلاف آنان اند. و
گاهى اين اخلاق نفسانيه اسـتـفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و
تفكر. و گاهى ابتدا از روى تفكر و رويه حـاصـل شـود تـا مـلكـه
گـردد. و در ايـن مـقـام اخـتـلافـاتـى نـمـودنـد كـه اشـتـغـال
بـه ذكـر آنـهـا و بـحث در اطراف آن از وظيفه اين اوراق خارج است و
ما را از مقصد اصلى باز مى دارد، و ما به ذكر آنچه در اين مقام
مناسب و مفيد است مى پردازيم .
پـس ، گـويـيم كه بايد دانست كه مقصود از طبيعى بودن و فطرى بودن
خلقى ، آن نيست كـه ذاتى غير قابل تغيير است ، بلكه جميع ملكات و
اخلاق نفسانيه ، تا نفس در اين عالم حـركـت و تـغـير است و در تحت
تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هيولى و قوه است ، قـابـل
تـغـيـيـر اسـت ، و انـسـان مـى تـوانـد جـمـيـع اخـلاق خـود را
متبدل به مقابلات آنها كند. چنانچه دلالت بر اين مدعى كند، علاوه
بر برهان و تجربه ، دعـوت انـبـيـا و شـرايـع حـقـه بـه سـوى
اخـلاق كـريـمـه و ردع آنـهـا از مقابل آنها.
و بـايـد دانـسـت كـه عـلمـاى فـن اخـلاق مـجـمـوع فـضـايـل نـفـس
را در تـحـت چـهـار جـنـس داخـل كـرده انـد، كـه آن چـهـار عبارت
است از: حكمت ، و عفت ، و شجاعت ، و عدالت . و
حكمت را فـضـيـلت نـفـس نـاطـقـه
مـمـيـزه دانـسـتـه انـد، و شـجـاعـت
را از فـضـايـل نـفـس غـضـبـيه ، و عفت
را از فضايل نفس شهويه ، و عدالت
را تـعـديـل فـضـايل ثلاث شمرده اند. و ساير فضايل را به
اين چهار فضيلت ارجاع كرده انـد. و تـفـصـيـل و تـحـديـد هـر يـك
از آنـهـا از عـهـده ايـن اوراق خـارج اسـت ، و بـراى امـثـال مـا
چـنـدان مـفـيـد نـيـسـت . آنـچـه دانـسـتـنـى اسـت آن اسـت كـه
بـه مـوجـب حـديـث مـنـقـول از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليه و
آله : بعثت لا تمم مكارم الاءخلاق
(1028) غـايـت بـعـثـت و نـتـيـجـه دعـوت خـاتـم
الاءنـبـيـا، صـلى الله عـليـه و آله ، اكمال مكارم اخلاق است . و
در احاديث شريفه مجملا و مفصلا به مكارم اخلاق بيش از هر چيز،
بـعـد از مـعـارف ، اهـميت دادند. و ما پس از اين بعضى از آنها را
ذكر مى كنيم انشاءالله . و اهـمـيت آن بيش از آن است كه ما از عهده
حق بيان آن برآييم ، اين قدر معلوم است كه سرمايه حـيـات ابـدى
آخـرت و راءس المـال تـعـيـش آن نـشـئه حـصـول اخـلاق كـريـمـه
اسـت و اتـصـاف به مكارم اخلاق است . و آن بهشتى كه بواسطه كـرائم
اخـلاقـى بـه انـسـان عـطـا شـود، كـه بـهـشت صفات است ، هيچ طرف
نسبت نيست با بـهـشـتـى كـه جـسـمانى اعمالى است ، و در آن از جميع
نعم و لذات جسمانى اعظم و احسن آن مـوجـود اسـت ، چـنـانـچـه
ظـلمـتـهـا و وحـشـتـهـايـى كـه در اثـر اعمال سيئه براى انسان
حاصل شود بالاتر از هر عذاب اليمى است .
و انـسـان تـا در ايـن عـالم اسـت مـى تـوانـد خـود را از ايـن
ظـلمـت نـجات دهد و به آن انوار بـرسـانـد. آرى ، مـى تـواند، ولى
نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فطور و سـهـل انـگارى كه در
ماست ، كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه از
اول طفوليت بزرگ شديم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهيه كرديم
تا آخر باقى مـى مـانـيـم ، سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى
كنيم و مى افزاييم . گويى گمان نـداريـم كـه عـالم ديگرى هست و
نشئه باقيه ديگرى خواهد آمد ـ واى اگر از پس
امروز بـود فـردايـى
(1029) و گـويى كه دعوت انبيا و اوليا، عليهم
السلام ، به ما هـيـچ مـربـوط نـيـسـت و مـعـلوم نـيـسـت مـا بـا
ايـن اخـلاق و اعـمال به كجا مى رسيم و با چه صورتى محشور مى شويم
. يك وقت تنبه پيدا مى كنيم كـه كـار از دسـت مـا خارج و حسرت و
ندامت نصيب ماست ، و غير از خود كسى را نتوانيم ملامت كـنـيم .
انبيا، عليهم السلام ، طريق سعادت را نشان دادند، و علما و حكما
فرمايشات آنها را بـراى مـا تـفـسـيـر نـمـودنـد و طرق معالجه
امراض باطنيه را بيان كردند، و با هر زبان ترجمه و با هر بيان
تزريق نمودند، و به گوش ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خـود را
از آن بـسـتـيـم . پـس ، بـايـد مـلامـت بـه خـود مـا بـرگـردد،
چـنـانـچـه رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، در ايـن حـديـث
كـه بـه شـرح آن اشتغال داريم فرموده است . و اين قدر در اخبار و
آثار سفارش اتصاف به مكارم اخلاق و اجـتـنـاب از مـقـابـلات آنها
شده است كه به ميزان نيايد، و ما حتى از مراجعه به كتاب آنها غفلت
داريم .
هـان اى عـزيـز، تـو اگـر بـا اخـبـار و احـاديـث سـر و كـار دارى
، بـه كـتب شريفه اخبار، خصوصا كتاب شريف كافى ، مراجعه كن ؛ و اگر
با بيان علمى و اصطلاحات علما سر و كـارى دارى ، بـه كـتـب
اخـلاقـيـه از قـبـيـل طـهارة الاعراق
(1030) و كتب مرحوم فيض و مـجـلسى و نراقيان
(1031) مراجعه كن ، و اگر خود را از استفاده مستغنى
مى دانى ، يا اتـصـاف بـه اخـلاق كـريـمـه و احـتـراز از سـيـئات
اخـلاقـيـه را لازم نـمـى دانـى ، جهل خود را كه ام الامراض است
معالجه كن .
و ما ختم مى كنيم اين مقام را به تبرك به ذكر بعضى اخبار شريفه اين
باب .
فـقـيـه بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ،
عـليـه السـلام ، قال : ان الله خص رسوله ، صلى الله عليه و آله ،،
بمكارم الاءخلاق ، فامتحنوا اءنفسكم : فـان كانت فيكم ، فاحمدوا
الله و ارغبوا اليه فى الزيادة منها. فذكرها عشرة : اليقين ، و
القناعة ، و الصبر، و الشكر، و الحلم ، و حسن الخلق ، و السخاء، و
الغيرة ، و الشجاعة ، و المروة .(1032)
و ايـن حديث از چندين طرق نقل شده ، الا اينكه از معانى الاخبار،
رضا عوض حلم
نـقـل شـده اسـت .(1033)
حـاصـل آنـكـه خـداى تـعـالى رسـول خـود را
بـه مكارم اخلاق اختصاص داد، پس امتحان كنيد شما خود را: اگر اين
صفات در نـفـوس شـمـا بود، حمد خدا كنيد و به سوى خدا توجه كنيد
براى زيادت . پس ده تـاى از آن نفوس صفات را ذكر فرمود
چنانچه در روايت است . و در وافى از كتاب كافى اين حديث را با
مختصر تفاوتى نقل فرموده .(1034)
و عـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن الصـادق ،
جـعـفـر بـن مـحـمـد، عـليـهـمـا السـلام ، اءنـه قـال : عـليـكـم
بـمـكـارم الاءخـلاق ، فـاءن الله عـزوجـل يـحـبـهـا، و ايـاكـم و
مـذام الاءفـعال ، فان الله يبغضها. الى اءن قال : و عليكم بحسن
الخلق ، فانه يبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم ...الحديث .(1035)
فرمود: متمسك شويد به مكارم اخلاق و خويهاى
كريمانه ، زيرا كه خداى تعالى دوست مى دارد آنها را، و دورى كنيد
از عملهاى زشت ، زيرا كه خداوند بغض دارد به آنها. تا
آنـكـه فـرمـود: تـمـسك كنيد به حسن خلق ،
زيرا كه آن مى رساند صاحبش را به درجه روزه داران و نمازگزاران .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر،
عـليـه السـلام ، قال ان اءكمل المؤ منين ايمانا اءحسنهم خلقا.(1036)
كاملترين در ايمان كسى است كه خلقش
نيكوتر باشد.
و بـاسـنـاده عـن عـلى بـن الحـسـيـن ،
عـليـهـمـا السـلام ، قـال قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليه و
آله : ما يوضع فى ميزان امرى ء يوم القيامة اءفضل من حسن خلق .
رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ،
فـرمـود: در روز قـيـامـت در مـيـزان اعمال نگذارند چيزى افضل از
حسن خلق .(1037)
و فرمود: بيشتر چيزى كه امت مرا داخل به
بهشت مى نمايد پرهيزگارى از خوف خداست ، نيكويى خلق است .(1038)
و جناب صادق ، عليه السلام ، فرمود: نيكويى
و حسن خلق ديار را آبادان كنند، و عمرها را زياد نمايند.(1039)
و فرمود: خداوند تـعـالى بـراى حـسـن خـلق
ثـواب مـجـاهـده در راه خـدا دهد ـ مجاهده اى كه شب و روز صاحبش
مشغول باشد.(1040)
و در ايـن بـاب اخـبـار بـسـيـار اسـت . و چـنـانـچـه حـسـن خـلق
مـوجـب كمال ايمان و ثقل ميزان و دخول در جنان است ، سوء خلق به
عكس آن ، ايمان را فاسد كند و انسان را به عذاب الهى مبتلا كند.
چنانچه در احاديث شريفه به آن اشاره شده است :
|