پس ، از مهمات امور مواظبت به
اين امر است كه انسان حالت قلب را الهى كند و وجهه آن را كه جانب حق و
اولياى او و دار كرامت او متوجه كند، و اين با تفكر در آلاء و نعماى
ذات مقدس و مـواظـبـت بـه اطـاعـت و عـبـادت البـتـه حاصل مى شود، ولى
انسان بايد اعتماد بر نفس و اعـمـال خـود نـكـنـد، و در هـر حـال ،
خـصـوصـا در خلوات ، با تضرع و زارى از حق تعالى بـخـواهـد كـه مـحـبـت
خـودش را در دلش القـاء فـرمايد و قلبش را به نور معرفت و محبتش
روشـنـى بـخـشـد، و مـحـبـت دنـيـا و غـيـر خـودش را از دلش بـيـرون
كـند. البته اين دعا در اول امـر بـيـمـغـز و مـحـض لقلقه لسان است ،
ولى زيرا كه با محبت مفرط به دنيا خواهش زوال آن جـدا مـشـكـل اسـت ،
ولى پـس از مـدتـى تـفـكـر و مـواظـبـت و بـه دل فـهـمـانـدن نـتايج
حسنه محبة الله و نتايج سيئه حب دنيا را، اميد است كه حقيقت پيدا كند
انشاءالله .
فصل ، در معنى حب و بغض
حق تعالى است
بدان كه نسبت حب و بغض و امثال اينها به حق تعالى شاءنه ، كه در
لسان قرآن و احاديث شـريـفـه وارد شـده ، بـه آن مـعـنـاى مـتـفـاهـم
عـرفـى نـيـسـت . زيـرا كـه لازمـه امـثـال ايـن صـفـات انـفـعـال
نـفـسانى است ، كه حق تعالى از آن منزه است . و در اين مختصر تفصيل در
اين باب مناسب نيست ، پس به اشاره اجماليه قناعت مى كنيم :
بـايـد دانـسـت كـه بـسـيـارى از اوصـاف و احـوال اسـت كـه پـس از
تـنـزل از عـوالم غـيبيه تجرديه و حصول نشئه ملكيه طبيعيه ، كه عالم
فرق بلكه فرق الفـرق اسـت ، بـصورتى در آيند كه غير از صور غيبيه
تجرديه است در آثار و لوازم ، چنانچه افلاطونيين ، كه تمام موجودات
ملكيه را مظاهر ارواح غيبيه و نازله حقايق ملكوتيه و امثال مثل
افلاطونيه مى دانند، عوارض و كيفياتى را كه در اين عالم به وجود غير
جوهرى مـوجـودنـد، در آن عـالم صـور تـجـليـات ذاتيه آنها، كه به عين
وجود آنها موجود است ، مى دانـنـد، بـنـابـرايـن ، چـنـيـن گـويـيـم
كـه امـثـال ايـن اوصـاف و احوال ، كه در عالم ملك ملازم با يك نحوه
تجديد و انفعالى است ، در عوالم غيبيه و نشاءت تجرديه ، خصوصا در عالم
اسماء الهى و مقام و احديت ، به يك صورت منزه مبرا از جميع نـقـايـص
موجودند، و تعبيرات از آنها به حسب نشئه تجرديه ، يا صقع ربوبى ، غير
از ايـن عـالم است . مثلا تجليات رحمانيه و رحيميه را، كه تجليات
جماليه و لطفيه و حبيه و انسيه نيز گوييم ، اگر در اين عالم ظهور پيدا
كند، به صورت حب و رحمت و تلطف ملازم بـا انـفعال است . و اين از شدت
ضيق اين عالم است . و در حديث است كه از براى رحمت صد جزء است كه يك
جزء از آن در اين عالم نازل شده است ، و به آن يك جزء اين رحمتهايى كه
در ايـن عـالم اسـت مـتـحـقـق اسـت ،(875)
مـثـل رحـمـت بـيـن فـرزنـد و والديـن و امـثـال آن . چـنـانـچـه
تـجـليـات قـهـريـه و مـالكـيـه ، كـه از تـجـليـات جـلال اسـت ، در
ايـن عالم به صورت بغض و غضب ظهور پيدا كند. و بالجمله ، باطن حب و
بـغـض و غـضـب رحـمـانـيـت و قـهـاريـت ، و تـجـليـات جـمـال و جـلال
اسـت . و آن تـجـليـات بـه عـيـن ذات مـوجـودنـد، و كـثـرت و تـجـدد و
انفعال در آنها راه ندارد، چنانچه ظهور رحمانيت و قهاريت محبتها و
مبغضتهايى است كه در اين عالم موجود است . و چون مظهر فانى در ظاهر، و
ظاهر متجلى در مظهر است ، تعبير از هر يك به ديگرى در بعضى مقامات
ناروا نيست . بنابراين ، بغض حق تعالى به عبد ظهور به قهاريت و انتقام
است ، و حب او، به رحمت و كرامت است . والله العالم .
الحديث التاسع و العشرون
حديث بيست و نهم
بـالسـنـد المـتـصل الى اءفضل المحدثين و
اءقدمهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ، عن محمد بن يحيى ،
عن اءحمد بن محمد بن عيسى ، عن على بن النعمان ، عن معاوية بـن عـمـار،
قـال سـمـعـت اءبـاعـبـدالله ، عـليـه السـلام ، يـقـول كـان فى وصية
النبى ، صلى الله عليه و آله و سلم ، لعلى ، عليه السلام ، اءن قـال :
يـا عـلى ، اءوصـيـك فـى نـفـسـك بـخـصـال ، فـاحـفـظـهـا عـنـى . ثـم
قـال : اللهـم اءعـنـه . اءمـا الاولى فالصدق . و لا يخرجن من فيك
كذابة اءبدا. والثانية ، الورع . و لا تـجترى على خيانة اءبدا. و
الثالثة ، الخوف من الله عز ذكره كاءنك تراه . و الرابـعـة ، كـثـرة
البـكـاء مـن خـشـيـة الله تـعـالى . يـبـنـى لك بكل دمعة اءلف بيت فى
الجنة . و الخامسة ، بذلك مالك و دمك دون دينك . و السادسة ، الاخذ
بسنتى فى صلاتى و صومى و صدقتى : اءما الصلاة فالخمسون ركعة ، و اءما
الصيام فثلاثة اءيام فى الشهر: الخميس فى اوله و الاربعاء فى وسطه و
الخميس فى آخره ، و اءمـا الصـدقـة فـجـهـدك حـتـى تـقـول قـد اءسـرفـت
و لم تـسـرف . و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و
عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـصـلاة
الزوال ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـتـلاوة القـرآن عـلى
كـل حـال ، و عـليـك بـرفـع يـديـك فـى صـلاتـك و تـقـليـبـهـمـا، و
عـليـك بـالسـواك عند كـل وضـوء، و عـليـك بـمـحـاسـن الاءخـلاق
فـارتـكـبـها، و مساوى الاخلاق فاجتنبها. فان لم تفعل ، فلا تلو من الا
نفسك .(876)
ترجمه :
ابـن عـمـار گـويـد شـنـيـدم از حـضـرت صـادق ،
عـليه السلام كه مى فرمود در وصيت پـيغمبر، صلى الله عليه و آله ، به
على ، عليه السلام ، اين بود كه فرمود: "اى على ، سفارش مى كنم تو را
در جان خودت به خوبيهايى ، نگهدار آنها را از من ." پس از آن گفت :
"خداوندا، اعانت فرما او را. اما اولى ، راست گفتارى است . خارج نشود
از دهان تو دروغى هـيـچـگـاه . و دومـى پـرهـيزگارى است . و جرئت مكن
بر خيانت هرگز. سوم ، ترسناكى از خـداونـد اسـت چـنانچه گويى او را مى
بينى . چهارم گريه بسيار از ترس خداوند است . بـرپـا مـى شود براى تو
به هر قطره اشكى هزار خانه در بهشت . پنجم ، بخشيدن تو است مال و خونت
را در راه دينت . ششم ، گرفتن طريقه من است در نماز و روزه و صدقه ام :
امـا نـمـاز پـنـجـاه ركـعـت ، امـا روزه پـس سـه روز در مـاه :
پـنـجـشـنـبـه در اول ، و چهارشنبه در وسط، و پنجشنبه در آخر آن ، و
اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنكه گـويـى اسـراف كـردم و حـال آنـكـه
اسـراف نـكردى . و ملازم باش با نماز شب ، و ملازم (بـاش ) بـا نـمـاز
شـب ، و ملازم باش با نماز شب . و بر تو (باد) به نماز ظهر، و بر تـو
بـاد بـه خـواندن قرآن در هر حال . و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى
خود را در نـمـاز و برگرداندن آنها را. و بر تو باد به مسواك نمودن در
نزد هر وضويى . و بر تو باد نيكوييهاى اخلاق ، پس آن را ارتكاب كن ، و
بديهاى اخلاق ، پس از آنها دورى كن . پس اگر نكردى ، ملامت مكن مگر خود
را."
شـرح خصال جمع
خصلت است و به معناى خوى است ، چنانچه در صراح است . و بـنـابـرايـن ،
اسـتـعمال آن در مطلق افعال و اخلاق ، چنانچه در اين حديث شريف و غير
آن وارد اسـت ، مـجـاز اسـت . و شـايـد خصلت اعم از خوى باشد، تا در
اين نحو استعمالات به طريق حقيقت باشد.
قـوله : الوراع ، بـه فـتح راء، و رعة مصدر ورع يرع به كسر راء، در هـر
دو اسـت ، بـه مـعـنـاى تـقـوى يـا شـدت تـقـوى و كـمـال پـرهـيـزگارى
است . و شايد از ورعته توريعا، اى كففته اخذ شده باشد، زيرا كه ورع در
حـقـيـقـت كـف نـفـس و نـگـاهـدارى آن اسـت از تـعـدى از حـدود شـرع و
عـقـل . يـا از ورع بـه مـعـنـاى رد مـاءخـوذ بـاشـد.
يـقـال : ورعـت الابل عن الماء. اذا رددته ،
زيرا كه نفس را رد مى كنى از مشتهيات خود و ارتكاب آنها.
قـوله : لا تـجـتـرئ از بـاب افـتـعـال بـه معناى جسارت و شجاعت و كثرت
اقدام در امور است . فى الصحاح عن اءبى زيد: الجراءة مثال الجرعة
الشجاعة . و نيز در صحاح است : الجرى ، المقدام .
قـوله : فـجـهـدك الجـهـد،
بـضـم الجـيـم و فـتـحـهـا، الطـاقـة و المـشـقـة . يـقـال : جـهـد
دابـتـه و اءجـهـدهـا. در وقـتـى كـه آن را بـه سـير واداشت فوق
طاقتش . و جهد به معناى جديت و پافشارى نيز هست . و در اين حديث همه
معانى مناسب است .
قوله عليك بصلاة الليل عـليـك اسـم فـعـل اسـت ، و اسـتـعـمـال مـى
شـود بـه مـعـنـاى فـعـل مـتـعـدى يـا به جاى آن . عليكم انفسكم ، اى
الزموا. و بنابراين ، باء براى تـاءكـيـد و تـقـويـت اسـت نـه بـراى
تعديه . و در مجمع البحرين گفته است كه اگر با بـاء مـتـعـدى شـد، به
معناى استمسك است .(877)
و اين نحو تعبير در فارسى نـيـست . و در عربى در مقام مبالغه در شاءن
آن امر مى گويند. و شايد تعبير قريب به آن در فـارسـى چـنـيـن بـاشـد:
بـچـسـب بـه فـلان كـار. و امـا تـرجـمـه آن بـه مثل بر تو باد به فلان
مطابق با تعبيرات متعارفه نيست . و ما انشاءالله بيان مـنـاسـبـات
حـديـث شـريـف را در ضـمـن مـقـدمـه و چـنـد فصل مى نماييم .
مقدمه
مخاطب پيامبر در
اين وصايا خود حضرت على ع است
در ايـن حـديـث شـريـف از جـهـات عـديـده مـعـلوم مـى شـود كـه ايـن
وصـيـتـهـايـى كـه جـنـاب رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـه
جـنـاب مـولا امـيـرالمـؤ مـنـين ، عليه السلام ، فرمودند در نظر
مباركشان خيلى مهم بوده .
يـكـى آنـكـه بـه جـنـاب امـير المؤ منين ، عليه السلام ، وصيت فرمودند
با آنكه آن سرور مـنـزهـتر از آن (بودند) به احتمال مسامحه در حدود
شرعيه و در اوامر الهيه نسبت به ايشان بـرود، ولى چـون خود مطلب در نظر
مبارك رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خيلى مهم بوده ، از سفارش
خوددارى نفرمودند. و خيلى متعارف است كه امرى را كه در نظر ايشان مهم
اسـت و اعـتـنـا به شاءن آن دارد، براى اظهار اهميت آن سفارش مى نمايد،
ولو به كسى كه بداند آن را اتيان مى كند.
امـا احـتـمـال آنـكـه سـفـارش بـه آن حـضـرت بـراى ايـصال به سايرين
باشد، از قبيل اياك اءعنى ...(878)
بعيد است ، زيرا كه سـوق حـديـث شـهـادت مـى دهـد كـه بـه خـود حـضـرت
توجه داشته و منظور نظر مستقلا آن بزرگوار بوده ، چنانچه كلمه فى نفسك
و امر به حفظ و دعاى به اعانت شاهد است . و اين نحو وصيتها متعارف بوده
است ، و بين ائمه طاهرين ، عليهم السلام ، بعضى به بعضى رايـج بـوده ،
و هـر يك از سوق عباراتشان معلوم است كه منظور خود آن بزرگواران بوده
اند، چنانچه در يكى از وصيتها جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، مى
فرمايد به حضرت امـام حـسـن و امـام حـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام :
ايـن وصيت من است به شما دو نفر و ساير اهـل
بيتم و آن كسى كه كتاب من به او برسد.(879)
و معلوم است كه در اين وصيت حـسـنـيـن ، عـليـهـما السلام ، داخل
بودند. و اين وصيتها كشف مى كند از شدت اهميت مطلب ، و شدت علاقه آن
بزرگواران بعضى به بعضى . بالجلمه ، نفس بودن جناب اميرالمؤ منين ،
عليه السلام ، طرف وصيت ، كشف از بزرگى مطلب و اهميت آن مى كند.
و ديـگـر آنـكـه بـا ايـنـكـه طـرف حـضرت امير بوده و آن جناب ممكن
نبود از وصيت حضرت رسـول تـخـطـى فـرمـايـد و فتور و سستى نمايد، با
اين وصف ، با اين تاءكيدات اكيده مطلب را ادا فرموده .
و ديگر آنكه پس از آنكه فرمود: وصيت مى كنم تو
را، براى جلب نظر آن سرور به اهميت وصيتها فرمود:
حفظ (كن ) آنها را از من . و پس از آن ،
براى آنكه علاقه داشت كه حضرت اين مهمات را اتيان كند، دعا كرد كه
خداوندا، او را اعانت فرما.
و ديـگـر تـاءكـيـداتـى كـه در هـر يـك از جـمـله هـا عـلى حـده ذكـر
فـرمـوده ، از قبيل نون تاءكيد، و تكرار،
و غير آن كه محتاج به ذكر نيست .
پس ، معلوم شد كه اين مطالب از مهمات است . و البته معلوم است كه در
هيچ يك از اين امور براى خود آن بزرگوار نفعى متصور نيست ، بلكه مقصود
نفع رساندن به طرف بوده . و جـنـاب امـيـر، عـليـه السـلام ، گرچه طرف
مخاطبه است اصالة ، ولى چون تكاليف عمومى مـشـتـرك اسـت ، بـايـد حـتـى
الامـكـان جـديـت كـنـيـم كـه وصـيـتـهـاى جـنـاب رسـول زمـيـن
نـمـانـد. و بـايـد بـدانـيـم كـه شـدت عـلاقـه جـنـاب رسـول اكـرم ،
صلى الله عليه و آله ، به حضرت امير، عليه السلام ، اقتضا مى كند كه
نـفـع ايـن مطالب خيلى زياد باشد و اهميت آنها بسيار باشد كه به اين
طرز بيان فرموده است والله العالم .
فصل ، در مفاسد دروغ است
يكى از وصاياى جناب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، ملازمت
با راستى و اجتناب از دروغ اسـت ، كـه از تـقـديـم ذكـر آن مـعـلوم مى
شود كه در نظر محترمشان بيشتر از ساير وصـايـا اهـميت داشته . و ما ذكر
مفاسد كذب را مقدم مى داريم بر مصالح صدق . پس بدان كـه ايـن رذيـله از
امـورى (اسـت ) كـه عـقل و نقل متفق بر قبح و فسادش هستند. و خود آن فى
نفسه از كبائر و فواحش است ، چنانچه اخبار دلالت بر آن دارد. و علاوه ،
گاه شود كه بر آن مـتـرتـب شـود مـفـاسد ديگرى كه قبح و فسادش كمتر از
اين موبقه نيست . بلكه گاهى شـود كـه بـواسـطـه كـشف يك دروغ ، انسان
به طورى از درجه اعتبار پيش مردم ساقط مى شود كه تا آخر عمر جبرانش را
نتوان كرد. خدا نكند كسى معروف شود به دروغگويى كه هيچ چيز شايد بيشتر
از اين به حيثيت انسان لطمه نمى زند. و علاوه بر اينها، مفاسد دينى و
عـقـوبات اخروى آن نيز بسيار است . و ما به ذكر بعضى از احاديث شريفه
در اين باب اكـتـفـا مـى نـمـايـيـم ، و چـون مـطـلب از امـور واضـحـه
رايـجـه اسـت از طول كلام اجتناب مى نماييم .
روى فـى الوسـائل عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب
بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعفر، عليه السلام ، قـال : ان الله عـزوجـل
جـعـل للشـر اءقـفـالا، و جـعـل مـفـاتـيـح تـلك الاقفال الشراب ، و
الكذب شر من الشراب .(880)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام : خداى
تعالى قرار داد براى شر قفلهايى ، و كليدهايى آن قفلها را شراب قرار
داد، و دروغگويى از شراب بدتر است .
اكـنـون قـدرى تـفـكـر كـن در ايـن حـديـث شـريـف كـه از عـالم آل
محمد، عليهم السلام ، صادر شده است ، و در كتابى كه مرجع تمام علماى
امت است مذكور گـرديـده و تـمـام عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، آنـرا
قـبـول فـرمـودنـد، بـبـيـن آيـا راهـى بـراى عـذر بـاقـى مـى مـانـد؟
آيـا ايـن سـهـل انـگـارى از دروغ جـز از ضـعـف ايـمـان بـه اخـبـار
اهـل بـيـت عـصـمـت (عـليـه السـلام ) از چـيـز ديـگـر مـى شـود؟ مـا
صـور غـيـبـيـه اعمال را نمى دانيم و ارتباطات معنويه ملك و ملكوت را
واقف نيستيم ، از اين جهت از اين نحو اخـبـار تـحـاشـى مى كنيم و امثال
اينها را حمل به مبالغه مثلا مى نماييم ، و اين خود طريقه بـاطـلى است
كه از جهل و ضعف ايمان مى باشد. فرضا كه اين حديث شريف را به مبالغه
حـمـل كـنـيم ، آيا اين مبالغه بايد به موقع باشد؟ آيا هر چيزى را مى
شود گفت از شراب بـدتـر اسـت ، يـا بـايـد طـورى شـر آن عـظـيـم باشد
كه با مبالغه توان گفت از شراب بالاتر است ؟
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قال :
الكذب هو خراب الايمان .(881)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام ، كه
دروغگويى خرابى ايمان است .
حـقـيـقـتا اين طور اخبار دل انسان را مى لرزاند و پشت انسان را مى
شكند. گمان مى كنم كه دروغ از مـفاسد اعمالى است كه از بس شايع است
قبحش بكلى از بين رفته ! ولى يك وقت تـنـبه پيدا مى كنيم كه ايمان كه
سرمايه حيات عالم آخرت است به واسطه اين موبقه از دست ما رفته و خود ما
نفهميديم .
و از حـضـرت ثـامـن الائمـه ، عـليـهـم السـلام ، روايت شده كه فرمود:
از حضرت ختمى مـرتـبـت سـؤ ال شـد آيـا مـؤ مـن
جـبـان و تـرسـو مـى شـود. فـرمـود آرى . سـؤ ال شـد آيـا بـخـيـل مـى
شـود؟ فـرمـود آرى . عـرض آيـا كـذاب مـى شـود؟ فـرمـود نـه .(882)
و از حـضـرت صـدوق الطـايـفـه
(883) مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود از فـرمـايـشـات رسـول
خـداسـت : اءربى الربا الكذب .(884)
دروغ از ربا بالاتر است . با آنكه تشديد
در امر ربا به طورى شده است كه انسان را به حيرت در مى آورد.
و از امـورى كـه انسان بايد ملتفت آن باشد اين است كه دروغ بعنوان شوخى
و مزاح هم در اخبار از آن تكذيب شده است و تشديد در امر آن گرديده ، و
علما فتواى به حرمت آن نيز مى دهند. چنانچه صاحب وسائل ، رحمه الله ،
در عنوان باب ، كه مطابق فتواى اوست ، فرموده :
بـاب تـحـريـم الكـذب فـى الصـغـيـر و الكـبـيـر و الجـد و الهـزل عـدا
مـا اسـتـثـنـى .(885)
و از كـافـى شـريـف سند به حضرت باقر، عليه السـلام ، رسـانـد
كه فرمود حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، به فرزندان خود مى
فرمود: بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در تمام
سخنهاى خود، چه جدى باشد يا شوخى ، زيرا كه انسان اگر در امر كوچك دروغ
گفت ، جرئت پيدا مى كند بر امر بزرگ . آيـا نـمـى دانـيـد كـه پـيغمبر
خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود كه "بنده خدا راستى را پـيشه خود مى
كند تا آنكه خداوند او را صديق مى نويسد، و دروغسرايى را پيشه خود مى
كند تا آنكه خداى تعالى او را كذاب مى نويسد."(886)
و در كـافـى سـنـد بـه جـنـاب اصـبـغ بـن نـبـاتـه رسـانـد،
قـال قـال اءمـيـرالمؤ منينن عليه السلام :
لايجد عبد طعم الاءيمان حتى يترك الكذب هزله وجـده .(887)
نـمـى چـشـد بـنـده اى مـزه ايمان را،
مگر آنكه ترك كند دروغ را در شوخى و جدى .
و در وصـايـاى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به حضرت اباذر غفارى
است : يا اءبـاذر، ويـل للذى يـحـدث فـيـكـذب
ليـضـحـك بـه القـوم . ويل له ، ويل له .(888)
واى بـر كـسى كه نقل كلام كند به دروغ تا مردم
بخندند به آن . واى بر او، واى بر او.
اكنون با اين همه اخبار و تشديدات رسول خدا و ائمه هدى ، عليهم السلام
، خيلى جرائت و شـقـاوت مـى خـواهـد كـه انـسـان اقـدام بـه ايـن امـر
بزرگ و خطيئه مهمه نمايد. و چنانچه دروغـگـويـى از مـفـاسـد بـسـيـار
مهمه شمرده شده ، صدق لهجه و راستى گفتار از محاسن بـسـيـار مهم است .
و در اخبار اهل بيت از آن مدح بليغ شده است ، و ما به ذكر بعض آن اكتفا
مى نماييم .
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى
عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : كـونـوا دعاة للناس بالخير بغير
اءلسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع .(889)
فـرمـود: بـاشـيـد دعـوت كـنـنـدگان مردم
به نيكويى به غير زبانهاى خويش ، تا ببينند از شما جديت در امر خير و
عبادت و راست گفتارى و پرهيزگارى را.
و جناب صدوق سند به رسول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، رسـانـد كه
فرمود: نزديكترين شما به من روز قيامت و
لازمـترين اشخاص بر من شفاعت او، راستگويان شماست در حديث ، و ادا
كننده ترين شماست امانت را، و نيكوترين شماست در خلق ، و نزديكترين
شماست به مردم .(890)
فصل ، در حقيقت ورع و
مراتب آن
در بـيـان ورع اسـت . و آن را
يـكـى از مـنـازل سـالكـيـن و مـنـازل سـايـريـن شـمـرده انـد و آنـرا
بـه طـورى كـه جناب عارف معروف ، خواجه عبدالله انـصـارى تـعـريـف
فـرمـوده اسـت : هـو تـوق مـسـتقضى على حذر، اءو
تحرج على تعظيم .(891)
يـعـنـى ، ورع عـبـارت اسـت از نـگـاهـدارى كـامـل و آخـر
مـرتـبه حفظ نفس ، و در عين حال ترسناك بودن از لغزش ، يا سختگيرى بر
نـفـس اسـت بـراى تـعـظـيـم حق . و اين شامل شود تمام مراتب آن را،
زيرا كه از براى ورع مـراتـب بـسـيـار اسـت ، چـنـانـچـه ورع عـامه
اجتناب از كبائر است ، و ورع خاصه اجتناب از مـشـتـبـهـات اسـت بـراى
خـوف از وقـوع در مـحـرمـات ، چـنـانـچـه در حـديث شريف
تثليث
(892) اشـاره بـه آن شـده اسـت ، و ورع اهـل زهـد
اجـتـنـاب از مـبـاهـات اسـت بـراى احـتـراز از وزر آن ، و ورع اهـل
سـلوك تـرك نـظـر به دنياست براى وصول به مقامات ، و ورع مجذوبين ترك
مقامات اسـت بـراى وصـول بـه باب الله و شهود جمال الله ، و ورع اوليا
اجتناب از توجه به غـايـات اسـت . و از بـراى هـر يـك شـرحـى اسـت كـه
اشتغال به آن به حال ما مفيد نيست . و آنچه در اين مقام بايد دانست آن
است كه ورع از محارم الله پـايـه كـمـالات مـعـنـويـه و مـقـامـات
اخـرويـه اسـت ، و از بـراى هـيـچ كـس مـقـامـى حاصل نشود، مگر به ورع
از محارم الله . و قلبى كه داراى ورع نباشد، بطورى زنگار و كدورت او را
فرو مى گيرد كه اميد نجات بسا باشد كه از آن منقطع گردد. صفاى نفوس و
صـقـالت آنـهـا بـه ورع اسـت . و ايـن مـنـزل بـراى عـامـه
مـهـمـتـريـن مـنـازل اسـت ، و تـحـصيل آن از مهمات مسافر طريق آخرت
است . و فضيلت آن به حسب اخبار اهـل بيت عصمت ، عليهم السلام ، بيش از
آن است كه در اين اوراق مذكور گردد. و ما به ذكر بعض احاديث در اين باب
اكتفا مى كنيم و طالب بيشتر به كتب اخبار رجوع نمايد.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه
السـلام ، قـال : اءوصـيـك بـتـوى الله ، والورع ، و الاجـتـهـاد. و
اعـلم انـه لايـنفع اجتهاد لا ورع فيه .(893)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام به راوى : وصيت
مى كنم تو را به پرهيزگارى ، و ورع ، و جـديت در عبادت . و بدان كه
جديت در عبادت فايده ندارد در صورتى كه ورع در آن نباشد.
و بـه ايـن مـضـمـون بـاز روايـت اسـت .(894)
و ايـن دليـل بـر آن اسـت كـه عـبـادات بـدون ورع از درجـه اعـتـبار
ساقط است . و معلوم است نكته بزرگ عبادات ، كه انقياد نفس و ارتياض آن
است و قهر ملكوت است بر ملك و طبيعت ، بدون ورع شـديـد و پـرهـيـزگـارى
كـامل حاصل نشود. نفوسى كه مبتلاى به معاصى خدا هستند، نـقـشـى در آنها
صورت نگيرد و نقاشى بيفايده است . تا صفحه را از كدورات و كثافات پـاك
و صـاف نـكـنـى ، نـقاشى نتوان كرد. پس ، عبادات ، كه صورت كماليه نفس
است ، بـدون صـفـاى نـفس از كدورت معاصى فايده اى نكند، و صورتى است
بيمعنى و قالبى است بيروح .
و بـاسـناده عن يزيد بن خليفة ، قال وعظنا
اءبوعبدالله ، عليه السلام ، فاءمر و زهد، ثم قال : عليكم بالورع ،
فانه لاينال ما عندالله الا بالورع .(895)
راوى گويد: موعظه فرمود ما را جناب صادق ، عليه
السلام ، و فرمايشاتى فرمود و دعـوت بـه زهـد دنـيـا كـرد، و پـس از
آن فـرمـود: "بـر شـمـا بـاد بـه ورع ، زيـرا كـه نـيـل نـشـود آنـچـه
نـزد خـداونـد اسـت مـگـر به ورع ." پس به حسب اين حديث شريف ،
انسانى كه ورع ندارد از كراماتى كه حق تعالى وعده به بندگان فرموده
محروم است . و اين بزرگترين خذلانها و شقاوتهاست .
و در وسـائل سـنـد بـه حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد
اءنـه قـال : لاتـنـال و لايـتـنـا الا بـالعمل
و الورع .(896)
فرمود: ولايت ما نرسد مگر با عمل و ورع .
و در روايـت ديـگـر اسـت كه حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد:
نيست از شيعيان ما كسى (كه ) در شهرى كه داراى
صد هزار جمعيت است از او با ورعتر باشد.(897)
و در كافى شريف نيز بدين مضمون روايت شده است .(898)
و بـايـد دانـسـت كـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه ، مـيـزان در كمال
ورع اجتناب از محارم الله است ، و هر كس اجتناب از محرمات الهيه كند از
ورع دارترين مـردم بشمار آيد. پس ، اين امر را شيطان در نظرت بزرگ نكند
و تو را ماءيوس ننمايد، زيرا كه از عادت آن ملعون است كه انسان را از
راه ياءس به شقاوت ابدى مى اندازد. مثلا در ايـن بـاب مـى گـويـد: چه
طور ممكن است در شهرى كه داراى صد هزار جمعيت يا بيشتر است انسان از
تمام آنها بيشتر ورع داشته باشد! اين از مكايد آن لعين و وساوس نفس
اماره اسـت . جـواب آن ايـن اسـت كـه بـه حـسـب روايـات هـر كـس از
مـحـرمـات الهـيـه اجـتـنـاب كند مـشـمـول اين روايات است و از زمره
ورعناكترين مردم بشمار مى آيد. و اجتناب محرمات الهيه كار بسيار مشكلى
نيست ، بلكه انسان با جزئى رياضت نفس و اقدام مى تواند ترك جميع
مـحـرمـات كـنـد. البـتـه انـسـان بـخـواهـد اهـل سـعـادت و نـجـات
بـاشـد و در تـحـت ولايـت اهل بيت و مشمول كرامت حق تعالى باشد، و تا
اين اندازه هم صبر در معصيت نداشته باشد، نمى شود، لابد قدرى پافشارى و
تحمل و ارتياض لازم است .
تتميم : در بيان مفاسد
خيانت و حقيقت امانت
در ايـن مـقـام نـكـتـه اى اسـت كـه اشـاره بـه آن لازم اسـت .
و آن ايـن اسـت كـه جـنـاب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بعد از
وصيت به ورع ، تفريع فرموده است به آن عـدم جـرئت بـر خـيـانـت را، با
آنكه ورع راجع به مطلق محرمات است ، يا اعم از آن چنانچه شـنـيـدى .
پـس يا بايد خيانت را به يك معنى اعمى از متفاهم عرفى آن معنى كرد تا
مطابق بـا ورع گـردد، و آن آن اسـت كـه بـايد مطلق معاصى را يا مطلق
ارتكاب موانع سير الى الله را خـيـانـت شـمـرد، زيـرا كـه تكاليف الهيه
امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفه : انـا
عـرضـنـا الاءمـانة على السموات و الاءرض ...آلايه
(899) الايه بعض مفسرين تـكـاليـف الهـيـه
دانسته اند،(900)
بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند، و صـرف آنها را برخلاف
رضاى حق خيانت است ، و متوجه نمودند قلب را به غير حق از جمله
خيانتهاست :
ايـن جـان عـاريـت كه به
حافظ سپرده دوست |
|
|
روزى رخش ببينم و تسليم وى
كنم |
|
يـا آنـكـه مـراد از خـيانت همان معناى متعارف آن باشد، و از شدت اهميت
آن آنرا تخصيص به ذكـر داده انـد. گـويـى تـمـام حـقـيـقت ورع اجتناب
از خيانت در امانت است . و اگر كسى اخبار معصومين ، عليهم السلام ،
(را) در موضوع رد امانت و اجتناب از خيانت ملاحظه كند، مى فهمد كـه
ايـن مـعـنى چه قدر در نظر شارع مقدس اهميت داشته ، علاوه بر آنكه قبح
ذاتى آن بر هـيـچ عـقـلى مـخـفـى نـيـسـت ، و خـائن را از زمـره جـنـس
انـسانى بايد خارج شمرد و ملحق به ارذل شياطين نمود. و معلوم است كسى
كه به خيانت و نادرستى در بين مردم معرفى شد، در اين عالم نيز زندگانى
بر او سخت و ناگوار خواهد شد.
نـوع انـسـان در دنـيـا بـا معاونت و معاضدت بعضى با بعضى زندگانى راحت
مى تواند بكند، زندگانى انفرادى براى هيچ كس ميسور نيست ، مگر آنكه از
جامعه بشريت خارج شده بـه حـيـوانـات وحـشى ملحق گردد، و زندگانى
اجتماعى چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به يـكـديـگـر مـى چـرخد، كه اگر
خداى نخواسته اعتماد از بنى الانسان برداشته شود، ممكن نـيـسـت
بـتـوانـنـد بـا راحتى زندگانى كنند، و پايه بزرگ اعتماد بر امانت و
ترك خيانت گـذاشـتـه شـده اسـت . پـس ، شـخـص خـائن مـورد اطـمينان
نيست و از مدنيت و همعضوى جامعه انـسـانيه خارج است ، و او را در محفل
مدينه فاضله به عضويت نمى پذيرند. و معلوم است چـنين شخصى با چه حالت
سخت و زندگى تنگى زيست مى نمايد. و ما در اين باب براى تـتـمـيـم فايده
چند حديثى از اهل بيت عصمت در اين موضوع ذكر مى نماييم ، و براى دلهاى
بيدار و چشمهاى باز همين اندازه كفايت مى كند.
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى
عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : لا تـنـظـروا الى طـول ركـوع
الرجـل و سـجوده ، فان ذلك شى ء اعتاده ، فلوتركه استوحش لذلك ، و لكن
انظروا الى صدق حديثه و اءداء اءمانته .(901)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام : نـظـر
نـكـنـيـد بـه طول ركوع و سجود مرد، زيرا كه اين چيزى است كه عادت
نموده است به آن ، اگر تركش كند به وحشت مى افتد براى آن ، وليكن نظر
كنيد به راست گفتارى و اداء امانت او.
و باسناده عن اءبى كهمس ، قال قلت لاءبى عبدالله
، عليه السلام : عبدالله بن اءبى يـعـفـور يـقـرئك السـلام . قال :
عليك و عليه عليه السلام . اءذا اءتيت عبدالله فاءقرئه السـلام و قـل
له ان جـعـفـر بـن مـحـمـد يـقـول لك اءنـظـر مـا بـلغ بـه عـلى عـنـد
رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـالزمه . فان عليا، عليه
السلام ، اءنما بلغ ما بلغ به عنده رسول الله بصدق الحديث و اءداء
الامانه
(902)
راوى گـويـد:
گـفـتـم بـه حضرت صادق ، عليه
السلام ، "ابن ابى يعفور سلام خدمت شـمـا عـرض كـرد." (فـرمـود) "بـر
تو و بر او سلام . وقتى رفتى پيش او، سلام به او بـرسـان و بـگـو بـه
او جـعـفـر بن محمد مى گفت نظر كن به آن چيزى كه به واسطه آن حـضـرت
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، بـه آن مـقـام رسـيـد خـدمـت
رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، پـس مـلازم شـو بـا آن . همانا
على ، عليه السلام ، نرسد بدان پايه كه رسيد رسول خدا، صلى الله عليه و
آله ، مگر به راستى گفتار و دادن امانت ."
هان اى عزيز، تفكر كن در اين حديث شريف ، ببين مقام صدق لهجه و رد
امانت تا كجاست كه على بن اءبى طالب ، عليه السلام ، را بدان مقام بلند
رسانيد. و از اين حديث معلوم شود كـه رسـول خـدا ايـن دو صـفـت را از
هر چيز بيشتر دوست مى داشتند كه در بين تمام صفات كماليه مولى ، عليه
السلام ، اين دو او را مقرب كرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است .
و جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، نـيـز در بـيـن تـمـام افعال و
اوصاف اين دو امر را كه در نظر مباركشان خيلى اهميت داشته به ابن ابى
يعفور، كه مخلص و جاننثار آن بزرگوار بوده ، پيغام داده و سفارش فرموده
به ملازمت آنها.
و بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام
، قـال قـال اءبـوذر (رضـى الله عـنـه ) سـمـعـت رسـول الله ، صـلى
الله عـليـه و آله ، يـقـول : حـافـتـا الصـراط يـوم القـيـامـة الرحـم
و الاءمـانـة ، فـاءذا مـرالوصـول للرجـم المـؤ دى للاءمـانة ، نفذ الى
الجنة ، و اءذا مر الخائن الاءمانة القطوع للرحم ، لم ينفعه معهما عمل
و تكفاء به الصراط فى النار.(903)
ابـوذر، عـليـه الرحـمـة ، گويد شنيدم رسول خدا،
صلى الله عليه و آله ، مى فرمود: "رحـم و امـانـت در روز قـيـامـت در
دو جـانـب صـراط هـسـتـنـد، پـس وقـتـى بـگـذرد وصـل كننده رحم و ادا
كننده امانت ، عبور نمايد به سوى بهشت . و وقتى بگذرد خيانت كننده
امـانـت و قـطـع كنند رحم ، نفع نرساند به او با اينها عملى و او را
صراط برگرداند در آتـش . پـس مـعـلوم شـد صـورت رحـم در آن عالم
در دو جانب صراط ايستاده اند و اعانت كـنـند كسانى را كه صله رحم و
اداى امانت كردند، و با ترك آنها هيچ عملى فايدت نكند و او را به جهنم
افكند.
بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه
السـلام ، قـال قـال اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام : اءدوا
الاءمـانـة و لو الى قـاتـل ولد الاءنـبـيـاء.(904)
فرمود حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام
: بدهيد امانت را اگر چه به كشنده پسرهاى پيغمبران .
و باسناده عن اءبى عبدالله ، عليه السـلام ، فـى
وصـيـتـه له : اعـلم ، اءن ضـارب عـلى ، عـليـه السـلام ، بـالسيف و
قاتله لوائتـمـنـنـى واسـتـنـصـحـنـى واسـتـشـارنـى ، ثـم قـبـلت ذلك
مـنـه ، لاءديت اءليه الاءمانة .(905)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عليه السلام ، در يكى از
وصيتهايش : بدان كه اگر زننده عـلى ، عـليـه السـلام ، بـه شمشير و
كشنده آن حضرت مرا امين بخواهد و طلب نصيحت از من كند و استشاره از من
نمايد و من از او قبول كنم ، ادا نمايم به او امانت او را.
مـحـمـد بـن عـلى بـن الحـسـيـن بـاسـنـاده عـن
اءبـى حـمـزة الثـمـالى ، قـال سـمـعـت سـيـد العـابـديـن ، عـلى بـن
الحـسـين بن على بن اءبيطالب ، عليه السلام ، يـقـول لشـيـعـتـه :
عـليـكـم بـاءداء الاءمانة ، فو الذى بعث محمدا، صلى الله عليه و آله ،
بـالحـق نـبـيـا، لو اءن قاتل اءبى الحسين بن على ، عليهما السلام ،
اءئمتمننى على السيف الذى قتله به ، لاءديته اءليه .(906)
ثمالى گويد از حضرت سجاد شنيدم كه مى فرمود به شيعيانش : بر شما باد به
اداى امـانـت . قـسـم بـه آن كـس كـه مـبعوث نمود محمد، صلى الله عليه
و آله ، را براستى به پـيـغـمبرى ، اگر كشنده پدرم حسين بن على مرا
امين قرار دهد بر آن شمشيرى كه با آن آن حضرت را كشت ، ادا نمايم به
سوى او.
و بـاسـنـاده عـن الصادق ، عليه السلام ، عن
آبائه ، عليهم السلام ، عن النبى ، صلى الله عـليـه و آله ، فـى حـديـث
المـنـاهـى اءنـه نـهـى عـن الخـيـانـه ، و قـال : مـن خـان اءمـانـة
فـى الدنـيـا و لم يـردهـا اءلى اءهـلهـا، ثـم اءدركـه المـوت ، مـال
عـلى غـير ملتى ، و يلقى الله و هو عليه غضبان . و من اشترى خيانة و هو
يعلم ، فهو كالذى خانها.(907)
از حـضـرت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله
، نقل فرمودند كه آن حضرت نهى فرمود از خيانت و فرمود: كسى كه خيانت
كند در دنيا به امانتى و به صاحبش رد نكند آن را و بميرد، مرده است به
غير ملت من ، و ملاقات كند خداوند را در حـالى كـه آن ذات مـقـدس بـر
او غضبناك است . و كسى كه خريدارى كند آن را با علم به خيانت ، او نيز
مثل آن خائن است .
و از اين قبيل احاديث ديگر نيز هست . و معلوم است كه نتيجه غضبناكى ذات
مقدس حق بر بنده چـه خـواهـد بـود. البـتـه حضرات شافعين نيز كسى را كه
مورد غضب حق است شفاعت نكنند، خصوصا كه شخص خائن از ملت رسول الله صلى
الله عليه و آله ، نيز خارج است . و در حـديـث ديـگـر اسـت كه
كسى كه خيانت كند به مؤ منى ، از من نيست .(908)
و در حـديـث ديـگر است كه
از دين اسلام خارج است
و او را در شفير جهنم اندازند ابد الابدين .(909)
پناه مى برم به خدا از اين خطيئه .
و مـعـلوم اسـت خـيـانت به مؤ منين اعم است از خيانت مالى ، و خيانتهاى
ديگر كه از آن بالاتر است . پس انسان بايد در اين عالم نيز خيلى از نفس
اماره مواظبت كند. چه بسا باشد كه به انـسان امورى را تعميه كند و سهل
و آسان نمايش دهد، با آنكه موجب شقاوت ابدى و خذلان دايـمـى اسـت .
ايـن حـال خـيـانـت بـه بـنـدگـان خـدا. و از ايـنـجـا حال خيانت به
امانت حق تعالى نيز معلوم شود.
در اشاره به بعضى امانات
حق است
و بايد دانست كه حق تبارك و تعالى تمام قوا و اعضاى ظاهريه و
باطنيه را به ما مرحمت فـرموده و بسط نعمت و رحمت در مملكت ظاهر و باطن
ما فرموده و در تحت قدرت ما تمام آنها را مـسـخـر فـرموده ، و اينها را
به ما به رسم امانت مرحمت فرموده ، در صورتى كه تمام آنها پاك و پاكيزه
و طاهر از قذارات صوريه و معنويه بودند، و آنچه از عالم غيب براى ما
نازل فرموده تمام آنها مطهر از آلايش بوده اند، پس اگر ما در وقت
ملاقات آن ذات مقدس آن امانات را بدون آلايش به عالم طبيعت و قذارات
ملك و دنيا به او رد كرديم ، امين در امانت بـوديـم ، و الا
جـنـايـتـكـار بـوديـم ، از اسـلام حـقـيـقـى خـارج و از مـلت رسول
اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيرون هستيم . و در حديث مشهور است كه :
قلب المؤ من عرش الرحمن .
(910)
و در حديث قدسى معروف است :
لايسعنى اءرضى و
لاسمائى ، و لكـن يـسـعـنـى قـلب عـبـدى المـؤ مـن .(911)
دل مـؤ مـن عـرش و سـريـر سـلطـنـت حـق و مـنـزلگـاه آن ذات
مـقـدس ، و صـاحـب دل ذات مـقدس است . توجه به غير حق تعالى خيانت به
حق است ، و حب به غير ذات مقدس و خـاصـان او، كـه حـب اوسـت ، خـيـانـت
اسـت در مـشـرب عـرفـان . و ولايـت اهـل بـيـت عـصـمت ، و طهارت و
دوستى خاندان رسالت ، عليهم السلام ، و عرفان مقام مقدس آنـهـا،
امـانـت حـق اسـت ، چـنانچه در احاديث شريفه كثيره
امانت را در آيه اى تفسير فرموده اند به
ولايت اميرالمؤ منين ،
(912)
عليه السلام . و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است
، ترك تبعيت آن بزرگوار از مراتب خيانت است . و در احاديث شـريـفـه
وارد اسـت كـه شـيـعـه كـسـى اسـت كـه تـبـعـيـت كامل كند، و الا مجرد
دعوى تشيع بدون تبعيت تشيع نخواهد بود.
(913)
بـسـيـارى از خـيـالات از قـبـيـل اشـتـهـاى كاذب است ! به مجرد آنكه
در قلب خود دوستى از حـضـرت امـيـر، عليه السلام ، و اولاد طاهرينش
ديديم ، مغرور به اين دوستى مى شويم و گـمـان مـى كنيم با ترك تبعيت
اين دوستى محفوظ مى ماند. چه اطمينان است كه اگر انسان مـراقـبـت
نـكـرد و آثـار دوسـتـى را تـرك كـرد، ايـن دوسـتـى باقى بماند؟ ممكن
است در آن فشارهاى سكرات كه از براى غير مؤ منين و مخلصين مى باشد
انسان از دهشت و وحشت ، على بـن ابـيـطـالب ، عـليـه السـلام ، را
فـرامـوش كـنـد. در حـديـث اسـت كـه يـك طـايـفـه از اهل معصيت در جهنم
معذب اند، و اسم رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، را فراموش كنند،
تـا بـعد از آنكه مدت عذاب سرآيد و از قذارات گناه تطهير و تخليص شوند،
اسم مبارك آن حـضـرت بـه يـادشـان آيد به آنها القا شود، پس فرياد آنها
به وامحمدا! صلى الله عليه و آله ، بلند شود و مورد رحمت شوند.
(914)
ما گمان مى كنيم واقعه موت و سكرات آن شبيه به اوضاع اين عالم است .
عزيزم ، تو با يـك مـرض جـرئى تـمام معلوماتت را فراموش مى كنى ، پس چه
مى شود با آن سختى ها و فـشـارهـا و مـصـيـبـتها و وحشتها؟ اگر انسان
دوستى كرد و به لوازم دوستى رفتار كرد و مـتـذكـر مـحـبـوب بود و از او
تبعيت كرد، البته آن دوستى با ولى مطلق و محبوب مطلق حق مـورد نـظـر
حـق و مـحـبـوب حـق اسـت ، ولى اگـر ادعـا كـرد و عـمـل نـكرد، مخالفت
كرد، ممكن است قبل از رفتن از اين عالم و در اين تغييرات و تبديلات و
جـلوه هـاى گوناگون اين دنيا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلكه
نعوذبالله دشـمـن شـود بـا آن حـضـرت . چـنـانـچه ديديم اشخاصى را كه
مدعى دوستى بودند، پس مـعـاشـرات بـيـجـا و اعـمـال نـاهـنـجـار دشـمـن
شـدنـد و عـداوت ورزيـدنـد بـا خـدا و رسول ، صلى الله عليه و آله ، و
اهل بيتش ، عليهم السلام . و اگر فرضا از اين عالم هم بـا مـحـبـت
مـنـتـقـل شـد، گـرچـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه و آيـات مـبـاركـه
در قـيامت از اهـل نـجـات اسـت و مـنـتـهـى بـه سـعـادت شـود، ولى در
بـرزخ و اهـوال مـوت و قـيـامـت انـسـان بـاز مـبتلاست ، چنانچه در
حديث است كه
ما در قيامت از شما شفاعت مى كنيم ،
ولى براى برزخ خود فكرى كنيد.(915)
پـنـاه مـى برم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ كه در
اين عالم هيچ چيز بـه آن شـبـاهـت نـدارد. آن درى را كه از جهنم به قبر
باز مى شود اگر به اين عالم باز شود، تمام موجودات آن هلاك مى شود.
نعوذ بالله منه .
فصل ، در بيان خوف از حق
تعالى
بـدان كه خوف از حق تعالى يكى از منازلى است كه كمتر منزلى را
براى عامه توان به پـايـه آن دانـسـت . و ايـن خـوف عـلاوه بـر آنـكـه
خـود يـكـى از كمالات معنويه است ، منشاء بـسـيـارى از فـضـايـل
نـفـسـانـيه و يكى از مسلحات مهمه نفس است ، بلكه سرچشمه تمام
اصـلاحـات و مـبـداء عـلاج جـميع امراض روحانى توان آن را شمرد. و
انسان مؤ من به خدا و سـالك و مـهـاجـر الى الله بـايـد بـه ايـن
مـنـزل خـيـلى اهميت دهد، و به چيزى كه آن را در دل زيـاد كـنـد و
ريـشـه عـقـبـات آن را در قـلب مـحـكـم كـنـد خـيـلى تـوجـه نـمـايـد،
مـثـل تـذكـر عـذاب و عـقـاب و شـدت عـقـاب مـوت و بـعـد از مـوت در
بـرزخ و قـيـامـت و اهـوال صـراط و مـيـزان و مـنـاقـشه در حساب و
عذابهاى گوناگون جهنم ، و تذكر عظمت و جـلال و قـهـر و سـلطـنـت حـق ،
و تـذكـر اسـتـدراج و مـكـر الله و سـوء عـاقـبـت ، و امثال آن . و چون
ما در اين اوراق تمام اين مراحل را تا اندازه اى شرح داديم ، در اين
مقام به ذكر بعضى از اخبار در فضيلت خوف از خدا اكتفا مى كنيم :