سـفـيـان از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل كند در تفسير
فرموده خداى تعالى ليبلوكم اءحسن عملا. (تا امتحان كند شما را كداميك
نيكوتريد از حيث عملها.)
فـرمـود: "قـصـد نـكـرده بـيـشـتـر شـمـا را از حـيـث عـمـل ، وليـكـن
درسـت تر شما را از حيث عـمـل . و جـز ايـن نـيـست كه اين درستى ترس از
خدا و نيت راست است با ترس ." پس از آن گـفـت : "مـراعـات كـردن عـمـل
را تـا خـالص شـود سـخـت تـر از عـمـل اسـت . و عـمـل خـالص (آن اسـت )
كـه نـخـواهى كه ثنا كند تو را بر آن كس مگر خداى تـعـالى ، و نـيـت
بـرتـر از عـمـل اسـت . آگـاه بـاش ، هـمـانـا نـيـت عـمـل اسـت ." پـس
از آن تـلاوت كـرد قـول خـداى عـزوجـل را: قـل كـل يـعـمـل شـاكـلتـه .
(بـگـو هـر كـسـى عـمـل مـى كـنـد بـر شكل خود) يعنى بر نيت خود.
شـرح بلاء به معنى امتحان و تجربه است .
چنانچه در صحاح گويد: بلوته بـلوى ، جـربته و
اختبرته . و بلاه الله بلاء، و اءبلاه ابلاء حسنا. و ابتلاه ، اءى
اختبره .(589)
و ايـكـم مـفـعـول دوم اسـت از براى ليبلوكم به تضمين معناى
علم بنا به فرموده مـجـلسـى . و ايـن
درسـت نـيـايـد. زيـرا كـه اى
اسـتـفـهـامـيـه فعل را معلق مى كند از عمل .
وصـواب آن اسـت كـه ايـكـم اءحـسـن عـمـلا جـمـله مـبـتـدا و خـبـر
اسـت ، و در مـعـنـاى مـفـعـول فـعل بلوى
است . و اگر اءى را موصوله بگيريم ، براى
كلام مـرحـوم مـجـلسـى وجهى است ، ولى استفهاميه بودن آن اظهر است . و
صواب نقيض خطا است ، چنانچه جوهرى گويد.
و خشيه دوم در بعضى از نسخ ، چنانچه
مجلسى فرمايد، نيست .(590)
و اگر باشد احتمالاتى دارد كه اظهر آن اين است كه
واو به معنى مع
باشد.
و از اسـرارالصـلوة شـهـيـد ثـانـى ، رحـمـه الله ، منقول است كه النية
الصادقة الحسنة .(591)
و ابـقـاء بـر عمل مراعات و محافظت آن
است . چنانچه جوهرى گويد: اءبقيت على فلان . اذا
اءرعيت عليه و رحمته
و شـاكلة به معنى طريقه و شكل و ناحيه
است ، چنانچه در قاموس و صحاح است . فعن القاموس :
الشاكلة ، الشكل ، و الناحية ، و النية ، و الطريقة .
و ما بيان آنچه شرح دادنى است در حديث شريف در ضمن فصولى چند به رشته
تحرير در مى آوريم انشاءالله
فصل : معناى ابتلاء و
امتحان حقتعالى
ليـبـلوكـم اشـاره اسـت بـه قـول خـداى تـعـالى :
تـبـارك الذى بـيـده المـلك و هـو عـلى كـل شـى
ء قـديـر. الذى خـلق المـوت و الحـيـوة ليـبـلوكـم اءيـكم اءحسن عملا.(592)
فـرخـنـده اسـت آنكه به دست اوست ملك و
سلطنت . و او بر هر چيز تواناست . آن كس كه آفـريـد مـردن و زنـدگـانـى
را تـا امـتـحـان كـنـد شـمـا را كـدامـيـك نـيـكـوتـريـد در عمل .
مـحـقـق مـجـلسـى ، قـدس سـره ، فـرمايد: اين
آيه شريفه دلالت دارد بر آنكه موت امر وجـودى اسـت . و مـراد از آن يـا
موت طارى بر حيات است ، يا عدم اصلى است . ـ انتهى .(593)
دلالت نمودن آيه شريفه مبنى بر آن است كه خلق متعلق به آن باشد بالذات
. و اما اگر بالعرض مورد تعلق باشد، دلالتى ندارد، چنانچه محققين
گويند. و بر فرض دلالت ، احـتـمـال آنـكـه مـوت عـدم اصلى باشد وجهى
ندارد. زيرا كه وجودى بودن عدم اصلى جمع نقيضين است ، با آنكه موت را
به معنى عدم اصلى دانستن خود فى حد ذاته صحيح ننمايد.
بـالجـمـله ، تـحـقـق آن اسـت كـه مـوت
عـبـارت اسـت از انـتـقـال از نـشئه ظاهره ملكيه به نشئه باطنه ملكوتيه
. يا آنكه موت عبارت است از حيات ثـانـوى مـلكوتى بعد از حيات اولى
ملكى . و بر هر تقدير، امر وجودى است ، بلكه اتم از وجود ملكى است ،
زيرا كه حيات ملكى دنيوى مشوب به مواد طبيعيه ميته است و حيات آنها
عـَرَضِ زايـل اسـت ، بـه خـلاف حـيـات ذاتـى مـلكـوتـى كـه در آنـجـا
از بـراى نـفـوس اسـتـقـلال حـاصـل شـود. و آن دار دارِ حيات و لوازم
حيات است ، و ابدان مثالى برزخى قيام صدورى به نفوس دارند، چنانچه در
محل لايق مقرر است . بالجمله ، حيات ملكوتى ـ كه از آن تـعـبـيـر بـه
مـوت شـود تـا بـه سـمـع شـنـونـدگـان سـنـگـيـن نـيـايـد ـ مـتـعـلق
جعل و خلقت ، و در تحت قدرت ذات مقدس است .
در اشاره به توجيه نسبت
ابتلا به حق تعالى
و مـعـنـى اخـتـبـار و امـتـحـان
و كـيـفـيـت نـسـبـت آنـهـا را بـه حـق تـعـالى جـل جـلاله پـيـش از
ايـن در شـرح بـعـضـى احـاديـث مذكور داشتيم
(594) به طورى كه جـهـل بـر ذات مقدس لازم نيايد، و
محتاج به تكلفات و تاءويلات نباشد به طريق اشاره مذكور مى داريم . و آن
اين است كه نفوس انسانيه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعداد و نـفـس
قابليت نيستند، و عارى از هر گونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت هستند،
و پس از وقـوع در تـحـت تـصـرف حـركـات طـبـيـعـيـه جـوهـريـه و فعليه
اختياريه ، استعدادات مـتبدل به فعليت شده و تميزات حاصل گردد. پس ،
امتياز سعيد از شقى و غث از سمين به حيات ملكى پيدا شود. و غايت خلقت
حيات امتياز و اختبار نفوس است . پس ، ترتب امتحان بر خـلق مـعـلوم
شـد. و امـا خـلق مـوت نـيز دخيل در اين امتيازات هست ، بلكه جزء اخير
علت است ، زيـرا كـه مـيـزان در فـعـليـات صـور اخـيـره اسـت كـه
انـسـان بـا آن صـورت مـنـتـقـل (شـود). و بـالجـمـله ، مـيـزان
امـتـيـازات صـور اخـرويـه مـلكـوتـيـه اسـت ، و حـصـول آنـهـا بـه
حـركـات جـوهريه و اختياريه دنيويه ملكيه است . پس ، ترتب امتحان و
اخـتـبـار بـر خـلقـت مـوت و حـيـات مـعـلوم شـد بـدون جـهـل . و
تـفـصـيل در اين باب تا رفع اشكال بكلى شود منوط است به بيان علم
ذاتى قبل الايجاد و علم
فعلى مع الايجاد. و آن از حوصله اين
اوراق خارج است .
و ايـنـكـه فـرمـوده اسـت : اءيـكـم اءحـسـن عـمـلا. و امـتـحـان را
كـه راجـع بـه نـيـكـوتـرى اعـمال قرار
داده ، آن نيز برگشت به همين معنى كه ذكر شد كند، بنابراين حديث شـريـف
، زيـرا كـه احسنيت را تفسير به
اصوبيت فرموده و اصوبيت را بـه
خـشـيت و نيت
صادقه ارجاع نموده ، و اينها صور باطنيه نفس و مورد امتيازات
واقعيه ارواح اند، يا آنكه مظاهر امتيازات غيبيه ذاتيه هستند، بلكه
بنابر تاءثر قـلب بـاطـن از اعـمـال ظـاهـريـه ، كـه پيش از اين ذكر
شد،(595)
اين امتيازات نيز به واسطه اعمال واقع شود، پس ، امتحان اعمال امتحان
ذاتيات نيز هست .
و اگـر چـنـانـچـه آيه شريفه را بر ظاهر خود حمل كنيم و قطع نظر از
تفسير امام ، عليه السـلام ، كـنـيـم ، نـيـز
امـتـحـان بـه هـمـان مـعنى مذكور خواهد بود، زيرا كه نفس
حـصـول در نـشـئه دنـيـا و خـلقـت مـوت و حـيـات ، مـوجـب امـتـيـازات
اعـمـال حسنه و سيئه است : اما خلقت حيات ، معلوم است . و اما موت ،
زيرا كه با علم به عدم ثـبـات حـيـات دنـيـايـى و حـصـول انتقال از اين
نشئه فانيه ، البته اعملا انسان فرق مى نمايد و امتيازات حاصل مى گردد.
فـــصـــل ، در
بـــيـــان آنــكـه خـشـيـت و
نـيـت صـادقـه مـوجـب صـوابعمل است
بـدان كـه در ايـن حـديـث شـريـف صـواب و نـيـكـويـى عـمـل را
مـبـتـنـى بـر دو اصـل شـريـف قـرار داده اسـت ، و مـيـزان در كـمـال و
تـمـاميت آن را اين دو اصل قرار داده : يكى خوف و خشيت از حق تعالى ، و
ديگر نيت صـادقـه و اراده خـالصـه . و بـر ذمـه مـاسـت كـه ارتـبـاط
ايـن دو اصل را با كمال عمل و صواب و درستى آن بيان نماييم .
پس ، گوييم كه خوف و ترس از حق تعالى موجب تقواى نفوس و پرهيزگارى آنها
است ، و آن بـاعـث شـود كـه قـبـول آثـار اعـمـال را بـيـشـتـر
نـمـايـد. و تـفـصيل اين اجمال آن است كه ما پيش از اين در شرح بعضى از
احاديث سالفه ذكر كرديم
(596) كـه هـر يـك از اعـمـال حـسـنـه يـا سـيـئه را در
نفس تاءثيرى است ، پس اگر آن عـمـل از سـنـخ عـبـادات و مـناسك باشد،
تاءثيرش آن است كه قواى طبيعيه را خاضع قواى عـقـليـه كـنـد و جـنـبـه
مـلكوت نفس را بر ملك قاهر نمايد و طبيعت را منقاد روحانيت نمايد تا
بـرسد به آن مقام كه جذبات روحيه دست دهد و به مقصود اصلى رسد. و هر
عملى كه اين تـاءثـيـر را بـيـشـتـر كـنـد و ايـن خـدمـت را بـهـتـر
انـجـام دهـد، آن عـمـل مـصـابـتـر و مـقـصـود اصـلى بـر آن بـهـتـر
مـتـرتـب اسـت ، و هـر چـيـزى كـه دخـيـل در ايـن تـاءثـيـر بـاشـد،
مـكـفـل اصـابـه عـمـل اسـت . و غـالبـا افـضـلت اعـمـال را مـيـزان
هـمـيـن اسـت . و تـوان حـديـث مـعـروف اءفضل الاعمال اءحمزها(597)
را نيز به همين نكته منطبق نمود.
پس از معلوم شدن اين مقدمه ، بايد دانست كه تقوا نفوس را صاف و پاك كند
از كدورات و آلايـش ، و البـتـه اگـر صـفـحـه نـفـوس از حـجـب مـعـاصى
و كدورات آنها صافى باشد، اعـمـال حسنه در آن مؤ ثرتر و اصابه به غرض
بهتر نمايد، و سر بزرگ عبادات ، كه ارتياض طبيعت و قهر ملكوت بر ملك و
نفوذ اراده فاعله نفس است ، بهتر انجام گيرد. پس ، خـشـيـت از حـق را،
كـه مـؤ ثـر تـام در تـقـواى نـفـوس اسـت ، يـكـى از عـوامـل بـزرگ
اصـلاح نـفـوس و دخـيـل در اصـابـه اعـمـال و حـسن و كمال آنها بايد
شمرد، زيرا كه تقوا علاوه بر آنكه خود يكى از مصلحات نـفـس اسـت ، مؤ
ثر در تاءثير اعمال قلبيه و قالبيه انسان و موجب قبولى آنها نيز هست ،
چـنـانـچـه خـداى تعالى فرمايد: انما يتقبل الله
من المتقين .(598)
خداوند از پرهيزگاران قبول مى كند و بس .
و دوم عـامـل بـزرگ در اصـابـه و كـمـال اعـمـال ، كـه فـى الحـقـيـقـه
بـه مـنـزل قـوه فـاعـله اسـت ، (چـنـانـچـه خـشـيـت و تـقـوى حـاصـل
از آن بـه مـنـزله شـرايـط تـاءثـيـر (اسـت ) و در حـقـيـقـت تـصـفـيـه
قـابـل نـمـايـد و رفـع مـانـع كـنـنـد) نـيـت صـادقـه و اراده خـالصـه
اسـت كـه كـمـال و نـقـص و صـحت و فساد عبادات كاملا تابع آن است ، و
هر قدر عبادات از تشريك و شـوب نـيـات خـالصـتر باشند كاملترند. و هيچ
چيز در عبادات به اهميت نيت و تخليص آن نـيـسـت ، زيـرا كـه نـسبت نيات
به عبادات ، نسبت ارواح به ابدان و نفوس به اجساد است ، چنانچه پيكره
آنها از مقام ملك نفس و بدن آن صادر شود و نيت و روح آنها از جنبه باطن
نفس و مـقـام قـلب صـادر شـود ـ و هـيـچ عـبـادتـى بـى نـيـت خـالصـه
مـقبول درگاه حق تعالى نيست ، الا آنكه اگر خالص از ريا و شرك ظاهرى
ملكى نباشد ـ و آن ريـايـى اسـت كـه فقها، رضوان الله عليهم ، ذكر
فرمودند ـ موجب بطلان و عدم اجزاى ظـاهـر اسـت ، و اگـر خـالص از
تـشريك باطنى نباشد، گرچه به حسب ظاهر شرع و حكم فـقـهـى صـحـيـح و
مجزى است ، ولى به حسب باطن شرع و حقيقت و اسرار عبادات ، صحيح نـيـسـت
و مـقـبـول پـيـشـگـاه مـقـدس نـمـى بـاشـد. پـس ، مـلازمـه نـيـسـت
بـيـن صحت عبادت و قبول آن . چنانچه در اخبار نيز ذكر اين مطلب بسيار
است .(599)
و تـعـريـف جـامـع شـرك در عـبـادت ، كـه تـمـام مـراتـب آن را شـامل
گردد، ادخال رضاى غير حق است در آن ، چه رضاى خود باشد يا غير خود، الا
آن كه اگر رضاى غير خود از ساير مردم باشد، شرك ظاهر و رياى فقهى است ،
و اگر رضاى خـود بـاشـد، آن شـرك خـفـى بـاطـنـى اسـت ، و در نـظـر اهل
معارف باطل و ناچيز است و مقبول درگاه حق نيست . مثلا كسى كه نماز شب
بخواند براى وسـعـت روزى ، يـا صـدقـه دهـد بـراى رفـع بـليـات ، يـا
زكـات دهـد بـراى تـنـمـيـه مـال ، يـعـنـى ايـنـهـا را بـراى حق تعالى
بكند و از عنايت او اين امور را بخواهد، اين عبادت گـرچـه صحيح و مجزى
و با اتيان به اجزا و شرايط شرعيه اين آثار نيز بر او مترتب شـود، لكن
اين عبادت حق تعالى نيست ، و داراى نيت صادقه و اراده خالصانه نخواهد
بود، بـلكـه ايـن عـبـادت بـراى تـعـمير دنيا و رسيدن به مطلوبات
نفسانيه دنيويه است ، پس عـمـل او مـصـاب نـيست . چنانچه اگر عبادات
براى ترس از جهنم و شوق بهشت باشد، نيز خالص براى حق نيست و نيت
صادقانه در آن ندارد. بلكه توان گفت كه اين عبادات خالص بـراى شـيـطـان
و نـفـس اسـت ، و انـسـان داراى اين نحو عبادات ، رضاى حق را به هيچ
وجه داخل در آنها نكرده تا تشريك باشد، بلكه فقط بت بزرگ را پرستيده ـ
مادر بتها بت نفس شماست .(600)
ايـن گـونـه از عبادات را حق تعالى به واسطه ضعف ما و رحمت واسعه خود
به يك مرتبه قـبـول فـرمـوده ، يـعـنـى ، آثـارى بـر آنـهـا مـتـرتـب
فـرمـوده و عـنـايـاتـى در مـقـابـل آنـهـا قـرار داده كـه اگـر
انـسـان بـه شـرايـط ظـاهـريـه و اقـبـال قلب و حضور آن و شرايط قبول
آنها قيام كند، تمام آن آثار بر آنها مترتب شود و تمام وعده ها انجاز
گردد.
ايـنـهـا حـال عـبـادت عبيد و اجراء. و اما عبادت احرار كه براى حب حق
تعالى و يافتن آن ذات مـقـدس را اهـل عـبـادت واقـع مـى شود، و خوف از
جهنم و شوق بهشت محرك آنها در آن نيست ، اول مقام اوليا و احرار است .
و از براى آنها مقامات و معارج ديگر است كه به بيان نيايد و از حـوصله
خارج است . مادامى كه نفس توجه به عبادت و عابد و معبود دارد، خالص
نيست ، بـايـد دل خـالى از اغـيـار گـردد و در آن غـيـر حـق راهـى
نـداشته باشد تا خالص باشد. چـنـانـچـه در حـديـث شـريـف كـافـى وارد
اسـت : قـال : سـاءلتـه عـن قـول الله عـزوجـل
: الا مـن اءتـى الله بـقـلب سـليـم .
قـال : القـلب السـليـم الذى يـلقـى ربـه و ليـس فـيـه اءحـد سـواه .
قـال : و كـل قـلب فـيـه شرك اءو شك فهو ساقط. و انما اءراد بالزهد فى
الدنيا لتفرغ قلوبهم لاخرة .(601)
سـفـيان بن عيينة ، راوى حديث سابق ، گفت سؤ ال كردم از حضرت صادق ،
عليه السلام ، از فـرمـوده خـداى عـزوجـل كـه در وصـف روز قـيـامـت مـى
فـرمـايـد: يـوم لا يـنـفـع مـال و لا بـنـون .
الا مـن اءتـى الله بـقـلب سـليـم .(602)
(روزى كـه نفع نمى دهد مـال و نـه اولاد، مـگـر كـسـى كـه بيايد
با قلب سالم ) فرمود: قلب سليم آن است كه ملاقات
مى كند پروردگار خود را و حال آنكه نيست در آن احدى سواى او.
فرمود: و هر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد،
ساقط است آن . و جز آن نيست كه اراده فرموده خـدا زهـد را در دنيا تا
فارغ شود دلهاى آنها براى آخرت . البته قلوبى كه بر آن غـير حق
راه داشته باشد و دستخوش شرك و شك باشد، چه شرك جعلى و چه شرك خفى ، از
درجـه اعـتـبـار در مـحـضـر قدس پروردگار ساقط است . و از شرك خفى است
(603) اعـتـمـاد بـر اسـبـاب و ركـون بـر غـيـر حـق .
حـتـى در روايـت وارد اسـت كـه تـحـويل انگشترى براى ياد ماندن مطلبى
در خاطر از شرك خفى است . و راه داشتن غير حق در دل از شـرك خـفى به
شمار مى رود. و اخلاص نيت اخراج غير حق است از منزلگاه آن ذات مـقـدس .
چـنانچه براى شك نيز مراتبى است كه بعض از آن را شك جعلى و بعضى را شك
خـفـى بـايـد دانـسـت كـه از ضـعـف يـقـيـن و نـقـصـان ايـمـان حـاصل
شود. مطلق اعتماد بر غير حق و توجه به مخلوق از ضعف يقين و سستى ايمان
است ، چـنانچه تزلزل در امور نيز از آن است . و مرتبه اخفاى شك ، حالت
تلوين و عدم تمكين در تـوحـيـد اسـت . پـس ، تـوحيد حقيقى اسقاط اضافات
و تعينات و كثرات است ، حتى كثرات اسـمائى و صفاتى ، و تمكين در آن
خلوص از شك است . و قلب سليم قلب خالى از
مطلق شرك و شك است .
و در ايـن حديث شريف كه مى فرمايد: و انما اءراد
بالزهد... اشاره به آن است كه غـايـت زهد در دنيا (آن است كه )
كم كم قلب از آن منصرف شود و متنفر گردد، و توجه به مقصود اصلى و مطلوب
واقعى پيدا كند.
و از صدر حديث ظاهر شود كه مقصود از آخرت
غايت القصواى دايره وجود و نهايت رجوع است ، و آخرت به قول مطلق همان
است . بنابراين ، دنيا تمام دايره ظهور، و زهد در آن مـسـتلزم خلوص قلب
است از غير حق تعالى . پس ، هر كس كه در قلب او غير حق باشد و توجه به
اغيار داشته باشد، چه از امور ملكى مادى باشد يا امور معنوين چه صور
اخروى يـا كـمـالات و مـدارج ، بـالجـمـله هـر چـه غـيـر حـق اسـت ، از
اهل دنياست و زاهد نيست در دنيا، و محروم از آخرت حقيقى و بهشت لقاء،
كه اعلى مراتب بهشت اسـت ، مـى بـاشـد، گـرچـه داراى مـراتـب ديـگر از
كمالات معنوى و بهشتهاى عالى مرتبه بـاشـد، چـنـانـچـه اهـل دنـيـا در
امـوال دنـيـوى و مـقـامـات آن مـخـتـلفـنـد. و آن مـقـامـات از اهل
الله بودن بسى دور است .
فصل ، در تعريف اخلاص
بـدان كـه از بـراى اخـلاص
تـعريفهايى كردند كه ما ذكر بعضى از آنها را كه پـيـش اصـحـاب سـلوك و
مـعـارف مـتـداول (اسـت ) مـى كـنـيـم بـه طـريـق اجمال .
جناب عارف حكيم سالك ، خواجه عبدالله انصارى ، قدس سره ، فرمايد:
الاخـلاص تـصـفـيـة العـمـل مـن كـل شـوب
.(604)
اخـلاص صـافـى نـمـودن عمل است از هر خلطى .
و اين اعم است از آن كه شوب به رضاى خود داشته باشد، يا شوب به رضاى
مخلوقات ديگرى .
و از شـيـخ اجـل بـهـائى مـنـقـول اسـت كـه اصحاب قلوب از براى آن
تعريفاتى كرده اند: قيل : تنزيه العمل اءن يكون
الغير الله فيه نسيب . گفته شده است كه
آن پاكيزه نـمـودن عـمـل است از اينكه از براى غير خدا در آن نصيبى
باشد. و اين نيز قريب به تـعـريـف سابق است . و
قيل : اءن لا يريد عامله عليه عوضا فى الدارين
(605) و گـفـتـه شـده كه
آن اين است كه اراده نكند عامل آن عوضى براى آن در دو دنيا. و
از صـاحب غرائب البيان نقل شده است كه مخلصان
آنها هستند كه عبادت خدا كنند به طورى كـه نـبينند خود را در عبوديت او
و نه عالم و اهل آن را، و تجاوز نكنند از حد عبوديت در مشاهده ربـوبيت
. پس ، وقتى كه ساقط شد از بنده حظوظ او از خاك تا عرش ، راه دين را
سلوك كـرده . و آن طـريـق بـندگى و عبوديتى است كه خالص باشد از ديدن
حوادث به واسطه شـهـود روح جـمال پروردگار را. و اين است دينى كه حق
تعالى اختيار فرموده است براى خـود و از غـير حق تخليص فرمود آن را و
فرمود: الا الله الدين الخالص .(606)
و دين خالص نور قدم است پس از متلاشى شدن حدوث ، در بيابان نور عظمت و
وحدانيت . گويى خـداى تـعـالى دعـوت فـرمـوده بـنـدگـان خـود را بـر
سـبـيـل تـنـبـيـه و اشـاره بـه سـوى تـخـليـص نـمـودن سـر خـود را
از اغـيـار در اقبال آنها به سوى او.
و از شـيـخ مـحـقـق ، مـحـيـى الديـن عـربـى ،(607)
نـقـل اسـت كـه گفته است : اءلا، لله الدين
الخالص عن شوب الغيرية و الاءنانية ، لاءنك لفـنـائك فـيـه بـالكـليـة
فـلا ذات لك و لاصـفـة و لافعل و لا دين و الا لما خلص الدين بالحقيقة
فلا يكون لله .(608)
تـا رسـوم عـبـوديت و غيريت و عنانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت
و اخلاص و دين در كـار اسـت ، شـوب بـه غـيـريـت و عـنانيت است . و اين
شرك است پيش ارباب معارف . عبادت اهـل خلوص نقشه تجليات محبوب است ، و
در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد. و با آنكه افـق امـكـان به وجوب
متصل و تدلى ذاتى و دنو مطلق حقيقى براى آنها پيدا شده و رسوم غيريت
بكلى مرتفع شده ، با اين وصف ، به تمام وظايف عبوديت اقدام و قيام مى
نمايند. و عبوديت آنها بالرويه و بالتفكر نيست ، بلكه عبوديت بالتجلى
است ، چنانچه اشاره به اين معنى دارد نماز شب معراج رسول الله ، صلى
الله عليه و آله .
فصل ، در بيان اخلاص بعد
از عمل است
بـدان كـه آنـچـه در حـديـث شـريـفـه اسـت كـه
الابـقـاء عـلى العـمـل حـتى يخلص اءشد من العمل
تحريص بر آن است كه انسان از اعمالى كه مى كند بـايد مراعات و مواظبت
نمايد، چه در حين اتيان آن و چه بعد از آن . زيرا كه گاه شود كه
انـسـان در حـال اتـيـان عـمـل آن را بـى عـيـب و نـقـص تـحـويـل دهـد
و خـالى از ريـا و عـجـب و غـيـر آن بـاشـد، ولى بـعـد از عـمـل بـه
واسطه ذكر آن به ريا مبتلا شود. چنانچه در حديث شريف كافى وارد است :
عن ابـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، انـه قـال :
الابـقـاء عـلى العـمـل اءشـد مـن العـمـل . قـال : و مـا الابـقـاء
عـلى العـمـل ؟ قـال : يـصـل الرجـل بـصـلة و يـنـفق نفقة لله وحده لا
شريك له ، فكتب له سرا، ثم يذكرها فتمحى ، فتكتب له علانية ، ثم يذكرها
فتمحى ، فتكتب له رياء.(609)
از حـضـرت بـاقـرالعـلوم ، عـليـه الصـلاة و
السلام ، روايت شده كه فرمود: "مراعات عـمـل سـخـت تـر اسـت از عـمـل
". راوى گـفـت : "مـراعـات عـمـل چـيـسـت ؟" فـرمود: "مرد صله مى كند
يا انفاقى مى نمايد براى خداى واحد بى شريك (يـعـنـى ريـا در عـمـل
نـمـى كـنـد.)، پـس نـوشـتـه شـود آن عـمـل بـراى او پـنـهـانـى و
ثـواب پـنـهـانـى بـه او دهـنـد، پـس از آن ذكـر مـى كـنـد آن عمل را،
پس محو شود آن و نوشته شود براى او آشكارا. (يعنى ثواب عبادت آشكارا به
او دهند.) پس از آن ذكر كند آن را، پس محو شود آن و نوشته شود براى او
ريا".
انـسـان تـا آخر عمرش هيچ گاه از شر شيطان و نفس ماءمون نيست . گمان
نكند كه عملى را كـه بـه جـا آورد بـراى خـدا و رضـاى مـخـلوق را در آن
داخل نكرد، ديگر از شر نفس خبيث در آن محفوظ ماند، اگر مواظبت و مراقبت
از آن ننمايد، ممكن اسـت نـفـس او را وادار كـنـد بـه اظـهـار آن . و
گـاه شود كه اظهار آن را به كنايه و اشاره نـمـايـد. مثلا نماز شب خود
را بخواهد به چشم مردم بكشد، با حقه و سالوس از هواى خوب يـا بـد سـحـر
و مـنـاجـات يـا اذان مـردم ذكـرى كـنـد، و بـا مـكـايـد خـفـيـه نـفـس
عـمـل خـود را ضـايـع و از درجـه اعـتـبـار سـاقـط كـنـد. انـسـان
بـايـد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار نفس
سركش را از دست ندهد كه بـه مـجـرد غـفـلت مـهـار را بـگـسـلانـد و
انـسـان را بـه خـاك مـذمـت و هـلاكت كشاند، و در هر حال به خداى تعالى
پناه برد از شر شيطان و نفس اماره . ان النفس
لاءمارة بالسوء الا ما رحم ربى .(610)
و بـبايد دانست كه تخليص نيت از تمام مراتب شرك و ريا و غير آن ، و
مراقبت و ابقاء بر آن ، از امـور بـسـيـار مـشـكل و مهم است ، بلكه بعض
مراتب آن جز براى خلص اولياء الله مـيـسـر و مـيـسـور نـيـسـت ، زيـرا
كـه نـيـت عـبـارت اسـت از اراده بـاعـثـه بـه عمل ، و آن تابع غايات
اخيره است ، چنانچه اين غايات تابع ملكات نفسانيه است كه باطن ذات
انـسـان و شـاكـله آن را تـشـكـيل دهد. كسى كه داراى حب جاه و رياست
است و اين حب ملكه نـفـسـانـيـه و شـاكـله روح او شـده اسـت ، غـايـت
آمـال او رسـيـدن بـه آن مـطـلوب اسـت ، و افـعـال صـادره از او تـابـع
آن غـايـت اسـت و داعـى و مـحـرك او همان مطلوب نفسانى است و اعـمـال
او بـراى وصول به آن مطلوب از او صادر گردد. مادامى كه اين حب در قلب
اوست ، عـمـل او خـالص نتواند شد. و كسى كه حب نفس و خودخواهى ملكه و
شاكره نفس اوست ، غايت مـقـصـد و نـهـايـت مـطـلوب او رسـيـدن بـه
مـلايـمـات نـفـسـانـيـه اسـت و محرك و داعى او در اعمال همين غايت است
، چه اعمال او براى وصول به مطلوبات دنيويه باشد، يا مطلوبات اخـرويـه
از قبيل حور و قصور جنات و نعم آن نشئه . بلكه مادامى كه انانيت و
خودخواهى و خـودبـيـنـى در كـار اسـت ، اگـر بـراى تـحـصـيـل مـعـارف
تحصيل و كمالات روحيه نيز اقدامى كند يا قدمى زند، براى خود و نفسانيت
خويش است ، و آن نـيـز خـودخواهى است نه خداخواهى . و معلوم است
خودخواهى و خداخواهى باهم جمع نشود. بلكه اگر خدا را خواهد، براى خود
خواهد و غايت مقصد و نهايت مطلوب خود و نفسانيت است .
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـخـليـص نـيت از مطلق شرك كار بسيار بزرگى است
كه از هركس نيايد، و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيات است ، زيرا
كه نيت صورت فعليه و جـنـبـه مـلكـوتيه عمل است ، چنانچه اشاره به آن
نموديم . و در حديث شريف اشاره به همين مـطـالب مـى نـمـايـد آنـجـا
كـه فـرمـايـد: والنـيـة اءفـضـل مـن العـمـل .
اءلا، و ان النـيـة هـى العـمـل . نـيـت
از عـمـل افـضل است ، بلكه نيت تمام حقيقت عمل است . و اين مبنى
بر مبالغه نيست ، چنانچه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد، بـلكـه مـبـنـى
بـر حـقـيـقـت اسـت ، زيـرا نـيـت صـورت كـامـله عـمـل و فـصـل مـحـصـل
او اسـت ، و صـحـت و فـسـاد و كـمـال و نـقـص اعـمـال به آن است .
چنانچه عمل واحد به واسطه نيت گاهى تعظيم و گاهى توهين است ، و گـاهـى
تـام و گـاهـى نـاقـص اسـت ، و گـاهـى از سـنـخ مـلكوت اعلى ، و گاهى
از ملكوت اسـفـل و صـورت مـوحـشه مدهشه دارد. ظاهر نماز على بن ابى
طالب ، عليه السلام و نماز فـلان مـنـافـق در اجـزاء و شـرايـط (و)
صـورت ظـاهـرى عـمـل هـيـچ تـفـاوتى ندارد، ليكن آن يك بار آن عمل
معراج الى الله كند و صورتش ملكوت اعـلى اسـت ، و ديـگـرى بـا آن عـمـل
بـه جـهـنـم سـقـوط كـنـد و صـورتـش مـلكـوت اسفل است و از شدت ظلمت
شبيه ندارد. بواسطه چند قرص نان جوين كه خانواده عصمت (ع ) در راه خـدا
مـى دهـنـد، چـنـديـن آيـه خـداى تـعـالى در مـدح آنـها فرو مى فرستد.(611)
جـاهـل گمان مى كند دو سه روز گرسنگى و غذاى خود را به فقرا دادن امر
مهمى است . با اين كه صورت اين قبيل اعمال از هر كس مى شود صادر شود و
چيز مهمى نيست ، اهميت آن به واسـطـه قـصـد خـالص و نـيـت صـادقـانـه
اسـت . روح عمل قوى و لطيف و از قلب سليم صافى صادر است كه داراى اين
قدر اهميت است . صورت ظـاهـر نـبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و ساير
مردم فرقى نداشت ، و لهذا بعضى از اعـراب غـريـب كه به حضور مباركش مى
رسيدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مى پرسيدند: كدام يك پيغمبر
هستيد؟(612)
و آنچه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) را از غير ممتاز مى كند، روح
بزرگ قوى لطيف آن سرور است ، نه جسم مبارك و بدن شريفش . و در علوم
عقليه مقرر است كه شيئيت شى ء به صورت آن است نه ماده آن . بلكه تحديد
به فـصـل حـد تـام است ، و به جنس و فصل ناقص است ، زيرا كه اختلاط به
غرايب و اجانب و معرفى به منافى شى ء، مضر به حقيقت و تعريف و تماميت
آن است ، و ماده و جنس از غرايب و اجـانـب اسـت نـسـبـت بـه حـقـيـقـت
شـى ء كـه عـبـارت از صـورت و فـعـليـت و فصل است . پس ، تمام حقيقت
اعمال همان صور اعمال و جنبه ملكوتيه آنها است كه نيت است . و از ايـن
بـيـان مـعـلوم شـد كـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، در ايـن
حـديـث شـريـف اول نـظـر بـه صـور اعـمـال و مـواد آنـهـا فـرمـوده ، و
فـرمـوده اسـت جـز صـورى افـضـل از جـزء مـادى و نـيـت افـضـل از عـمـل
اسـت ، چـنـانـچـه گـويـيـم روح افـضـل از بـدن اسـت . و لازم نـيـايـد
كه عمل بى نيت صحيح باشد، و بدن بى روح بدن بـاشـد، بـلكـه بـه تـعـلق
نـيـت بـه عـمـل و روح بـه بـدن آن يـك عـمـل و ايـن يـك بـدن گـردد. و
ايـن مـعـجـون مـخـتـلط از نـيـت و عـمـل و روح و بـدن ، جـزء صـورى
مـلكـوتـى هـر يـك افـضـل از جـزء مـادى مـلكـى آن اسـت . و ايـن معنى
حديث مشهور است : نيه المؤ من خير من عمله .(613)
و در ثـانـى آن حـضـرت نـظـر فـرمـوده بـه فـنـاى عـمـل در نـيـت و
مـلك در مـلكـوت و مـظـهـر در ظـاهـر، و فـرمـوده اسـت : الا، و ان
النـيـة هـى العـمـل . عـمـل هـمـان نـيـت اسـت ، و غـيـر نـيـت چـيـزى
در كـار نـيـسـت . و تـمـام اعـمـال در نـيـات فـانـى هـستند و از خود
استقلالى ندارند. پس از آن ، استشهاد فرمود به قـول خـداى تـعـالى :
قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه . هـركـس بـر شـاكـله خـود عـمـل مـى
نـمـايـد، و اعمال تابع شاكله نفس است . و شاكله نفس گرچه هيئت باطنى
روح و مـلكـات مـخـمـره در آن است ، لكن نيات شاكله ظاهريه نفس اند.
توان گفت كه ملكات شاكله اوليـه نـفـس ، و نـيـات شـاكـله ثـانـويـه آن
هـسـتـنـد، و اعـمال تابع آنهاست ، چنانچه حضرت فرموده است : شاكله نيت
است . و از اينجا ظاهر شود
در ضـمـير ما نمى گنجد به
غير دوست كس |
|
|
هر دو عالم را به دشمن ده
كه ما را دوست بس |
|
والسلام
الحديث الحادى و العشرون
حديث بيست و يكم
بالسند المتصل الى حجة الفرقة و امامهم ،
محمد بن يعقوب الكلينى ، كرم الله وجه ، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن
محمد بن سماعة ، عن وهيب بن حفص ، عن ابى بصير، عن ابى جعفر، عليه
السلام ، قال : كان رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، عند عائشة
ليلتها، فـقـالت : يـا رسـول الله لم تـتـعـب نـفـسك و قد غفر الله لك
ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟ فـقـال : يـا عـائشـة ، الا اءكـون عـبـدا
شـكـورا؟ قـال : و كـان رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، يـقـوم
عـلى اءطـراف اءصـابـع رجـليـه ، فانزل الله سبحانه و تعالى : طه . ما
انزلنا عليك القرآن لتشقى
(616)
ترجمه :
از ابـى بـصـيـر نـقـل شـده كـه فـرمـود حـضـرت
بـاقـر، عـليـه السـلام : بـود رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ،
پـيـش عـايـشـه در شـب او، پـس گـفـت : اى رسـول خـدا چـرا بـه زحـمـت
مـى انـدازى جـان خـود را و حـال آنـكـه آمـرزيده است خداوند براى تو
آنچه پيش بوده است از گناه تو و آنچه پس از ايـن آيـد؟ فـرمـود: اى
عـايـشـه آيـا نـبـاشم بنده سپاسگزار! فرمود حضرت باقر، عليه السـلام :
و بـود رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله ، كه مى ايستاد بر سر انگشتهاى
دو پـاى خـود، پـس فـرو فـرسـتـاد خدا سبحانه و تعالى : طه . ما
اءنزلنا القرآن لتشقى .(617)
(يـعـنـى مـحمد ـ يا اى طالب حق هادى ـ ما فرو نفرستاديم بر تو قرآن را
تا به مشقت افتى .)
شرح قد غفرالله لك اشاره است به قول خدا تعالى در سوره
فتح : انا
فتحنا
لك فـتـحـا مـبـيـنا. ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.(618)
ما گشوديم بـراى تو گشودنى آشكارا، تا
بيامرزد براى تو و آنچه پيشى گرفته از گناه تو و آنچه پس از اين آيد.
بـدان كـه عـلمـا، رضـوان الله عليهم ، توجيهاتى در آيه شريفه فرموده
اند كه منافات نـداشـتـه باشد با عصمت نبى مكرم و ما به ذكر بعضى از
آنها كه مرحوم علامه مجلسى ، رحـمـه الله تـعـالى ، نـقـل فـرمـودنـد
(619)
مـى پـردازيـم ، و پـس از آن آنـچـه اهل معرفت به حسب مسلك خود بيان
كردند مجملا بيان مى نماييم .
مـرحـوم مجلسى فرموده از براى شيعه در تاءويل اين آيه اقوالى است : يكى
آنكه مقصود از گناه گناه امت است كه به شفاعت حضرت آمرزيده شود. و نسبت
گناهان امت به آن حضرت بـراى اتـصـالى اسـت كـه بـيـن آن حـضـرت و امـت
اسـت . و مـؤ يـد ايـن احتمال است آنچه روايت كرده مفضل بن عمر از حضرت
صادق ، عليه السلام :
قال : ساءله رجل عن هذه الاية ، فقال : والله ،
ما كان له ذنب ولكن الله سبحانه ضمن له اءن يغفر ذنوب شيعه على ما تقدم
من ذنبهم و ما تاءخر.(620)
و روى عـمـر بـن يـزيـد عـنـه ، عـليـه السـلام
، قال : ما كان له ذنب ، و لا هم بذنب ، ولكن الله حمله ذنوب شيعته ثم
غفرها له . فرمود:
نبود از براى او گناهى
، و نه اراده گناهى كرد، وليكن خداى تعالى ذنوب شيعه او را بر او تحميل
كرد، پس از آن آمرزيد آن را براى او.
نـويسنده گويد از براى اين توجيه در مشرب عرفان وجيهى است كه اشاره به
آن (به ) طـريـق اجـمـال خـالى از فـائده نـيـسـت . بـايـد دانـسـت كـه
در مـحـل خـود مـقرر است كه عين ثابت انسان كامل مظهر اسم
الله الاعظم ، كه امام ائمه اسـمـاء اسـت
، مـى بـاشـد، و اعـيـان سـايـر مـوجـودات در ظـل عـيـن انـسان كامل در
علم و عالم اعيان مقرر، و در عين و عالم تحقق موجود است . پس ، اعيان
جـمـيـع دايـرة وجـود مـظـهـر عـيـن انـسـان كـامـل اسـت در عـالم
اعـيان ، و جميع موجودات مظاهر جـمـال و جلال او هستند در عالم ظهور. و
از اين جهت ، هر نقص كه در عالم تحقق واقع شود و هـر ذنـبى كه از مظاهر
بروز كند، چه ذنوب تكوينى يا تشريعى باشد، به حكم ظاهر و مـظـهـر بـه
ظـاهـر مـنسوب است حقيقتا و بى شاعبه مجاز. گرچه
ما اءصابك من سيئة فمن نـفـسـك ،(621)
و لكـن قـل كـل من عندالله .(622)
و اشاره به اين مطلب در اخبار بسيار، چنانچه فرمايد:
نحن السابقون الآخرون .
(623)
و فرمايد:
آدم و من دونـه تـحـت لوائى يـوم
القـيـامـة .
(624)
و فـرمـايـد:
اءول مـا خـلق الله روحـى ـ يـا ـ
نـورى
(625) و فـرمـايـد:
سـبـحـنا
فسبحت المـلائكـة ،(626)
قـدسـنـا فـقـدسـت المـلائكة . و فرمايد:
لولانا ما عرف الله
(627) و فـرمـايـد: لو لاك لما خلقت الافلاك .
(628)
و فرمايد: نحن وجه الله .
(629)
و در حـديـثـى اسـت كـه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به منزله
ساقه شـجـر اسـت ، و ائمـه هـدى ، عـليهم السلام ، به منزله شاخه هاى
آن ، و شيعيان به منزله بـرگ آن درخـت هـسـتـنـد.
(630)
پـس زينت شجرة طيبه ولايت به مظاهر است ، و هر يك از مظاهر كه نقصانى
يابد، در شجرة طيبه نقصانى واقع گردد. پس ، ذنوب جميع موجودات ذنـوب
ولى مـطـلق اسـت ، و حـق تـعـالى بـه رحـمـت تـامـه خـود بـه غـفـران
شامل خود رحمت بر نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، فرموده مى فرمايد
آنچه گناه است از پيشينيان و آنچه پس از اين گناهى واقع شود، در تحت
مغفرت تامه واقع گردد، و به شـفـاعـت تـو تـمـام دايـرة تحقق به سعادت
كامله خود رسند، و آخر من يشفع اءرحم الراحمين .
(631)
و بـر ايـن مـسلك آيه شريفه در عداد آن آيه است كه مى فرمايد:
و لسوف يعطيك ربك فـتـرضـى .
(632)
كـه فـرمـودنـد:
ارجـى آيـة فـى القرآن
(633) و بـنابراين مسلك ، ذنوب مقدمه ممكن است ذنوب امم
سالفه باشد، زيرا كه جميع امم امت اين ذات مـقـدس انـد، و جـمـيـع
دعـوت انـبيا دعوت به شريعت ختميه و مظاهر ولى مطلق هستند، و
آدم و من دونه از اوراق شجره ولايت
هستند.
توجيه دوم آن است كه سيد مرتضى
(634) رضى الله عنه ، ذكر فرمودند كه
ذنب مـصـدر اسـت ، و جـايـز اسـت اضـافـه
آن بـه فاعل و به مفعول ، و در اينجا اضافه به مفعول شده و مراد آن است
كه آنچه گذشته است از گـنـاه كـردن آنـهـا تـو را در مـنـع نـمـودن
آنـهـا تـو را از مـكـه و جـلوگـيـرى نمودن از مـسـجـدالحـرام . و
مـعـنـى
مـغـفـرت بـنـابـرايـن تـاءويـل
ازاله و نـسـخ احكام اعداء آن سرور است از مشركين بر آن حضرت ، يعنى
ازاله مى فـرمايد خدا آن را نزد فتح ، و ستر مى فرمايد بر تو آن عار را
به فتح مكه ، پس زود است كه داخل مكه شوى بعد از اين . و از اين جهت
قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فايده فتح .
(635)
فـرمـوده اسـت سـيـد، رحـمـة الله ، اگـر مراد مغفرت
ذنوب باشد معناى معقولى از بـراى آيـه
نـتـوان نـمـود، بـراى اينكه مغفرت ذنوب تعلقى (به فتح ) ندارد و غرض و
فـايـده آن نـمى باشد. و اما قوله : ما تقدم و ما تاءخر مانعى ندارد كه
مراد اين باشد كه آنـچـه در زمـان سـابـق گـذشـتـه از افـعـال
قـبـيـحـى كـه نـسـبـت بـه تـو و بـه قوم تو كردند.
(636)
سـوم آنـكـه مـعـنـى چـنين است كه اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا
پس از اين ، هر آينه آمرزيدم تو را. و قضيه شرطيه مستلزم صدق و وقوع
طرفين نيست .
چهارم آنكه مراد به گناه ترك مستحب باشد، زيرا كه واجبات از آن حضرت
ترك نشده . و جايز است كه به واسطه علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه
از ديگران گناه نيست نسبت به آن حضرت گناه شمرده شود.
پـنـجـم آنـكـه اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد است و در مقام حسن
خطاب است ، چنانچه گويى مثلا: غفرالله لك .
مـجـلسـى فـرمـوده :
و قد روى الصدوق فى العيون
باسناده عن على بن محمد بن الجهم قـال : حـضـرت مـجـلس المـاءمـون و
انـه الرضـا، عـليـه السـلام و قـال له المـاءمـون : يـا ابـن رسـول
الله اءليـس مـن قـولك اءن الاءنـبـيـاء مـعـصـومـون ؟ قـال : بلى .
قال : فما معنى قول الله ليغفر لك الله
ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر قـال الرضـا، عـليـه السـلام : لم
يـكـن اءحـد عـنـد مـشـركـى مـكـة اءعـظـم ذنـبـا مـن رسول الله ، صلى
الله عليه و آله ، لاءنهم كانوا يعبدون من دون الله ثلا ثمائة و ستين
صنما، فلما جاءهم ، صلى الله عليه و آله ، بالدعوة اءلى كلمة الاخلاص ،
كبر ذلك عليهم و عـظـم و قالوا:
اءجعل الالهة
الها واحدا ان هذالشى ء عجاب . الى قوله :
ان هذا الا اختلاق .(637)
فلما فتح الله تعالى على نبيه ، صلى الله عليه و
آله ، مكة ، قـال له : يـا محمد، اءنا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفر لك
الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر. عـنـد مشركى اءهل مكة بدعائك الى
توحيد الله فيما تقدم و ما تاءخر، لان مشركى مكة اءسلم بـعـضـهم ، و
خرج بعضهم عن مكة ، و من بقى منهم لم يقدر على انكار التوحيد عليه اذا
دعا الن اس اليـه ، فـصـار ذنـبـه عـنـد هـم فـى ذلك مـغـفـورا
بـظـهـوره عـليـهـم . فقال الماءمون : لله درك يا اءبا الحسن
(638)