مبانى تربيتى - عرفانى

سيد محمد شفيع مازندرانى

- ۷ -


11 - اخلاص پيشگى

اعجاز اخلاص

الف - آسان شدن سختيها:

ما هر چه داريم از خداست و بايد براى خدا خرج كنيم اگر به اين باور دست يابيم همه سختيها آسان مى شود. (565)

ب - وقوع نزاعها:

انبيا و اوليا نزاع ندارند مربوط به خودخواهى است ، كسى كه خدا را مى خواهد نزاع در اثر آن است كه طرف ، چيزى را براى خود مى خواهد. (566)

ج - عدم توقع :

كسى كه براى رضاى خدا كار مى كند نبايد به اين فكر باشد كه درباره او چه قضاوتى خواهند داشت او بايد خدا را در نظر بگيرد و براى او كار كند، هر كه هر چه خواست ،بگويد كار خوب هم مخالف دارد.(567)

د - پرهيز از خودنمايى :

انسان بايد تكليف خود را عمل كند اگر بخواهد خودنمايى نمايد، از اول شكست خورده است . (568)

ه -عمل ،وظيفه و تكليف :

بايد آنچه تكليفمان است عمل كنيم . (569) مهم اين است كه مقصد،مقصد واحد باشد هر چند از راههاى مختلف بدان برسيم . (570)

12- بدنسازى (ورزش )

آنها كه اهل خدا هستند و توجه به خدا دارند، هم ورزش جسمى مى كنند و هم ورزش روحى . (571) شما قوى باشيد،چنانچه هستيد شما ورزشكاران و ورزشكارها قويند. (572) اميدوارم كه ورزشكاران ما علاوه بر اين كه در پهلوانى مقدم بر ديگران بشوند در اخلاق و آداب و انسانيت نيز مقدم بر همه باشند. (573)

13- بيدارى روح اميد

- ماءيوس نشويد و ان شاء الله به خدا هستى و خدا با ما هست (574)

- تو نيز ماءيوس مباش كه ياءس از تقفال بزرگ است به قدر ميسور در رفع حجب و شكستن اقفال براى رسيدگى به آب زلال و سرچشمه نور،كوشش كن . (575)

14- تخصص و تعهد

شما سعى كنيد كه از متخصصين متعهد استفاده كنيد ما بارها گفته ايم كه ما متخصص مى خواهيم ولى متخصص متعهد،ولى دشمنان ما فرياد زدند كه اينها با تخصص مخالف اند. البته متخصص منحرف از هر كس ، خطرناك است . (576)

15- روحيه ظلم و ستيزى و بسيج عليه استكبار

- تعليمات انبيا،مردم را بيدار كرد و آنان رابر ضد قدرتمندان و مشركين تجهيز كرد. (577)

- راستى اگر بسيج جهانى مسلمين تشكيل شده بود،كسى جراءت اين همه جسارت و شرارت را به فرزندان معنوى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داشت ؟ (578)

- ايمانها ما را وادار مى كند كه نترسم و خوف نداشته باشيم . (579)

- ما طرفدار مظلوم هستيم هر كسى در هر قطبى كه مظلوم باشد، ما طرفدار آنها هستيم . (580)

- ملت ايران ملت مستضعف است . (581)

- انبيا و اوليا در برابر ظلم ،ايستادگى مى كردند و كشته مى شدند. (582)

- علماى ما از آن صدر اول تا حالا در هر عصرى قيام كردند. (583)

16- لقاء الله (هدف نهايى تربيت )

غرض اقصى و هدف نهايى و غايت تربيت و تعليم ،دستيابى به كمال است و كمال واقعى جز نائل شدن به مقام قرب مرتبه لقاء الله نيست .

- و در پاسخ اين سوال كه آيا لقاءالله مربوط به عالم آخرت است يا در اين دنيا نيز تحقق مى يابد مى توان گفت :(لقاء الله ،در واقع ،رجوع به ماءمن خلقت و موطن فطرت است نه تنها به دليل آنكه با گذر از طبيعت واقع مى شود،بى ارتباط با زندگى مادى نيست بلكه مختص به بعد از مرگ نمى باشد؛ يعنى وقوع آن در حالى كه انسان به حيات طبيعى خود ادامه مى دهد ممكن و ميسر است ... ؛ زيرا دنيا و عقبى دو چهره از يك حقيقت اند. ) (584)

امام - سلام الله عليه - همواره غايت و هدف نهايى تعليم و تربيت و در واقع مقصود اساسى از زندگى را در دستيابى به مرحله والاى قرب به حق و لقاء الله ،خلاصه نموده ، خاطرنشان مى كرد كه هدف نهايى تربيت ،دستيابى به مقام لقاء الله است .

به نظر امام - سلام الله عليه - مراد از (حسنه ) در آيه شريفه (ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ) مقام قرب به خداست (585) و (جنت لقاء )بالاترين پاداش خادمين اسلام است . (586) و در اين رابطه قدم نهادن به (ضيافة الله )وصول به مرحله والاى لقاء الله را در پى دارد. (587)

امام (س ) در پاسخ به اين پرسش كه (لقاء الله چيست ؟ ).

مى نويسد:

به نظر بعضى ، لقاء الله ، يعنى دستيابى به پاداش و جزا در قيامت ، ولى به نظر ما، لقاء الله همان اتصال به حق و دستيابى به مرحله ويژه در پرتو رياضتهاى نفسانى است . والبته اين لقاء الله بدان معنا نيست كه انسان به ذات متصل مى شود،بلكه به مرحله اى مى رسد كه فانى در اسما و صفات حق مى گردد. و ميان او و حضرت حق جز اسما و صفات حجابى نيست و قابل توجه است كه در مشاهده عينى ، حتى از راه علم حضورى از طريق فطرت نيز اتصال به ذات حضرت حق ممكن نيست ، جز به همين حقيقت كه بدان اشاره نموديم و در آن مقام ،آدمى وجود و جميع موجودات را ظل و سايه حق مى بيند.

چنانكه در حديث آمده است :

(ان روح المؤ من لاشد اتصال بروح الله . من اتصال شعاع الشمس بها) (588)

هدف اصلى ،تربيت خودسازى و تهذيب نفس است و اصلى بودن آن بدان خاطر است كه از اين راه مى توان به حضور،بار يافت و به لقاء الله نايل آمد. ^(589) حسن ختام

در خاتمه به تناسب موضوع و محتواى كتاب ،سرودهاى هر چند ناقابل ،توسط مؤ لف صور پذيرفته كه به ذكر بخشى از آنها قناعت مى شود:

عطف بر نقطه عطف

پرتوى از پندنامه حضرت امام - سلام الله عليه - كه به نام (نقطه عطف )انتشار يافته است .

پندنامه حضرت امام - سلام الله عليه - به پسرش ،نامه اى است ،حياتبخش به همه انسانها اين رقيمه نورانى و نورآفرين ، تحت عنوان (نقطه عطف )انتشار يافته است كه سير فصلهاى مهم آن توسط مؤ لف به نظم كشيده شده و تحت عنوان (عطف بر نقطه عطف ) به تشنگان زلال اندرز حكيمانه تقديم مى گردد.

نامه ناب طور سينا بين   آيه هاى حضور، يكجا بين
نغعه (ن و القلم )بشنو   رمز (ما يسطرون ) هو يدابين
راز پرواز سالكان طريق   يم عشق و دم مسيحا بين
هله ،اهل الكتاب فاتبعوه   رخ (لاريب فيه ))،پيدا بين
به تمناى زلف دولت يار   همه الواح را به يكجا بين
اندران پير زنده ياد نوشت   پسرم ،راه و رسم دنيا بين
به جهان دل مبند،فرزندم   گل امروز، خار فردا بين
ز رخ زرد باغ ،در پائيز   همه سرمايه ها به يغما بين
شام آرامش سبكباران   خوشتر از روزگار دارابين
پسرم آرزو و آز، خطاست   ز آزمندى جهان ، به افنا بين
عجب و خود خواهى و غرور بنه   بت شكن را به عرش اعلا بين
خدمت خلق را غنيمت دان   شيوه اولياء والا بين
كاميابى است ، ميوه اخلاص   ز رهائى است هر كه بالا بين
گل آسودگى ،خران ز هوس   زهوى ، تيره چشم دانا بين
وحده لا شريك له ، برخوان   غره ان رهنورد اعمى بين
پسرم ، حشر را قرائت كن   اندران ، حل هر معما بين
اتقوالله ،و اتقوالله ،خوان   ز (تقى )پير راه ،برنا بين
زارع و زرع و كشتزار توئى   سينه آباد، زاب تقوى بين
اى خوش آن مست از شراب طهور (590)   سرخوش از جام حق تعالى بين
علم ،بى باده رهزن جان است   به قفس ، مرغك فريبا بين
(پاى چوبين )به عشق ،مستحكم   و رنه ، افتاده ، بوعلى ها بين
پسرم ،در بروز شايعه ها   شهد صبر و ثبات احلى بين
سنگها سوى نخل باورند   سرو، آسوده ،از ستم ها بين
جرز و مد زمانه ، رهگذر است   البلاء للولاء اينجا بين
پسرم ،با فروغ سير و سلوك   باطن خويش در مصفا بين
پرتو عشق و جلوه توحيد   راز معراج ،در باطن مصلى بين
پسرم نوش ،و نيش رستاخيز   حاصل كشته هاى دنيا بين
صفحه دل صحيفه اعمال   آنچه بنگاشتيش ، خوانا بين
در نهانخانه ،آنچه مى گذرد   آشكارا به صبح فردا بين
پسرم ، از گنه گريزان باش   ظلمت ذنب شوم رسوا بين
همه عالم ،حضور معشوق است   رخ او در نهان و پيدا بين
نكته ها بر لب (هو معكم )   منطق (ان تقوموا لله ) ،بين
پسرم ، در پى مقام ،مگرد   دام ابليس ، زان مهيا بين
هنر و دانش و طهارت دل   حاصل عمر آنكه بينا بين
طاق ابروى دوست ماءمن جان   عشق را بر درش حيارى بين
حرمت مام و قوم و خويش بدار   آخرين رهنمود بابا بين
صلوات خدا،بر احمد و ال   لعن حق بر تمام اعدا بين

تضمينى با غزل معروف به ( چشم بيمار )،(سروده حضرت امام ( س  ))

ديده مست تو را ديدم و هشيار شدم   زغم عشق تو،سرگشته و بيمار شدم
به تولاى تو ،از غير تو بيزار شدم   من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم   ذره ام ،ليك دم از جلو مطلق به زدم
همه جا در همه دم ، الحق و الحق به زدم   زخمار مى پرد لطف و مزوق به زدم
فارغ از خود شدم و كوس انا الحق به زدم   همچو منصور خريدار سردار شدم
دلم اندر صف ميثاق و كه جلوگيرى   زده بر درگه معشوق دلارام سرى
شعله اى در دل بيدار مبارك شجرى   غم دلدار فكندت بجانم شررى
رخ بى چون تو بر دل گهر شام افروز   محفل انس تو، دين است و حقيقت آموز
دست كوتاه و نخيل ارفع و دل اندر سوز   در ميخانه گشائيد به رويم شب و روز
خاك در ديده اهريمن پر فن كردم   كعبه جان ،زبت داخله ،ايمن كردم
سينه را با گل ديدار تو گلشن كردم   جامه زهد و ريا كندم و بر تن كردم
خرقه پير خراباتى و هشيار شدم

رخ دلجوى تواءم رونق به بازارم داد   به سراپرده اسرار تواءم بارم داد
ليك بيگانه ،بسى غم ،به دل زارم داد    
بگذاريد همى ،ترك ايادى بكنم    
ز خم ياد رخش ،هلهله ،شادى بكنم    همه ،او ،او زنم و ياد مرادى بكنم
و اعظ شهر كه از پند خود آزارم داد   از دم رند مى آلوده مددكار شدم
بگذاريد كه از ميكده يادى بكنم   من كه با دست بت ميكده بيدار شدم
     

(پند پپر )

( قال رسول الله صلى الله عليه و آله :اوصيكم بالشبام خيرا )

يعنى : (به شما وصيت مى كنم كه نسبت به جوانان ، خويش بين باشد ).

هر كجا تيرگى نمايان است   فعل و فرهنگ غير،تازان است
هان جوان ! پند پير دانا بين   زندگى ، رود بس خروشان است
عمر، چون آب جوى ،مى گذرد   قدر دانش چو بر تو ميهمان است
نيك دانى كه چيست عامل اوج   همت و ابتكار و ايمان است .
دين و دانش ،دو بال پروازند   زندگى ،زين نمط، شكوفان است
ادب و حسن خلق و كار و تلاش   عامل ارتقاء انسان است
حرمت پير قوم خويش بدار (591)   زمعلم ، جهان گلستان است
هان جوان ! پند پير دانا بين   خط بيگانه ،خط شيطان است
در عيان ،دلفريب و خوش منظر   در نهادن ، همچو تيغ بران است
تيرهاى تهاجم فرهنگ   زهوا و زمين ، شتابان است
گرگها در لباس ميش اندر   دامها در ره تو پنهان است
در مدار خدا گرانسنگى است   در ديار هوا،چه حرمان است
برترين ، پشتوانه دو جهان   توبه دادن ، تو به ، آب حيوان است (592)
من نگويم ، پى نشاط مرو   بين چه در داست و بين چه درمان است
ديده بر بستن از نگاه حرام   عمل افضل مسلمانان است (593)
بت زيبا رخ خبيث عيار   عامل انحطاط سامان است
زن در پرده هنر پرور   چشمه آفتاب عرفان است
ديده و دل ،هماره پاك بدار   كه طهارت ،اساس ايقان است
چهار مهر (594)را غنيمت دان   كه فلاح تو اندرين كان است
به جوان از پيمبراست درود   كاسمانش ستاره باران است

دل

(عن الصادق عليه السلام قال : حرم الله فلاا تسكن حرم الله غير الله ).

يعنى امام صادق عليه السلام فرمود:قلب حرم خداوند است ،پس در حرم خداوند، غير خدا را ساكن نكن . )

ديو را در خلوت دل ،بار نيست   عرصه جان مهبط اغيار نيست
در سراى سينه و آفاق دل   خاكيان را نوبت ديدار نيست
رهزنان را از ديار جان ، رهان   خود پرستان را ره و رهوا نيست
پاك جانى ، اولين شرط حضور   غيبت ما جز زنگار نيست
عامل تبعيد و تقريب است دل   جز دل عاشق ، دلى بيدار نيست
معنى (انا هديناه السبيل )   جلوه اى جز منطق اين دار نيست
آفتاب صدق و باران خلوص   تا نبارد، گل به گلشن ، بار نيست
كثرت و ظاهر ،در اقليم عمل   در بيط عشق حق ،معيار نيست
دل مقام برتر پيغمبر است   دل بجز منظومه اسرار نيست
فاش گويم دل سراى مرتضى است   جان آن جز چارده سالار نيست
دل سراى آفتاب انتظار   ديده ، جز در راه آن دلدرا نيست
فطرة الله التى باشد گواه   اين سخن جز مطلع الانوار نيست
از شفيعى اين سخن را گوش دار   جز رضا- كسى بر دل ما يار نيست
پرسيدم از حكيمى ،   خورشيد سينه ها چيست
گفتا به كيش ايمان   (الا المطهرون )است
راز حيات دلها   سر سعادت ما
آواى سبز عرفان   (الا المطهرون )است

دين و دانش

هاتفم گفت كه مشاطه جان ،ايمان است   جام آرامش اندام و روان ، عرفان است
روشنى بخش دل و ديده بود گوهر علم   زندگى از گل دانش ، همه عطر افشان است
ز آب ايمان ، شجر علم ،ستاوند شود   ورنه تيغى به كف زنگى بى سامان است
علم بى باده ، حجابى است در اقليم حضور   دانش ، اندر كف نااهل ،بلاى جان است
خود بى مدد وحى به صحراى طلب   باد پائى است كه طاحونه كش حيران است
باد نخوت ، زدماغ خرد و علم و بهل   كه بلاى دو جهان ، حاصل اين ميدان است
دين و دانش دو پر و بال هماى عزاند   اوج معراج از اين بارگه و ايوان است
زده و چهار قدح مست چو شد توسن فكر   تا به سرمنزل مقصود سبك تازان است
دلبر پرده نشين حافظ اسرار دل است   انتظارش به دل و ديده ،عبارستان است
ديده بر در دلدار نهان بيدار است   آنكه آشفته او گشت مرا به برهان است
عالمى كو ز دل ريك حجازش زمزم   چو نخيزد، نه طبيب است و نه سر درمان است
چو درون از رخ دلجوى يقين اباد است   بت خود خواهى دل خفته گورستان است
به شفيعى سخن پاك رضا در گوش است   دانش و دين ،گهر و راهبر انسان است

ذكر و زندگى

( فاذكر اذاكم و اشكر والى فلا تفكرون )

ذكر حق را جايگاهى برتر است   ذكر حق را پايگاهى ديگر نيست
ذكر سلطان درون جان بود   حلقه وصل دل و رحمان بود
ذكر لفظى را حضور دل ، سراست   جسم بى جان را كجا ارج و بها است
با تلاش و حركت و ذكر و دعا   باز گردد باب الطاف خدا
دانش بى ياد او خسران بود   تيغ بران بر كيف مستان بود
با هنر گر، از خدا بيگانه شد   كار با ياد خدا گيرد عيار
هر دمى در بارگاه آسمان   لاتكلنى ،لاتكلنى (595) خوان عيان
ربنا اغفر خوان و استغفار كن   با خود عاملنا بفضلك (596) يار كن
ذكر اكبر دان نماز پنج وقت   برترين ذكر خداى اكبر است
مايه آرامش جان است اين   عامل معراج انسان است اين
روز عاشورا نماز آخرين   شد بپا در آن فضاى آتشين
گفتا يا رب !اين پيكرم   باد تقديم رهت ،اى ذوالكرم !

حل معما

به سوى بحر،مورى پاشكسته   جدا از آب و جام و دانه ، خسته
نه دريا مانع نوشيدن او   نه كس ، بندد ره كوشيدن او
علاج درد او جز عشق و حركت   نباشد جز تلاشى و سعى و همت
من سرگشته از مور بيابان   بسى بيچاره باشم در ايوان
كنار بحر،اماتشنه كامم   به غفلت ، عمر،طى خالى است جامم
بسى در كوفتم در باز نامد   به گوشم كمترين آواز نامد
لبى از كوثر اوتر نكردم   كنارش لحظه اى را سر نكردم
به دل گفتم كه عيب كار چون است   چرا اين گونه بختم واژگون است
بگفت (حل معما ) در درون است   مصفاى (اليه راجعون )است
سراى سينه را منظور بايد   حرم را از حرامى دور بايد
طهارت ، اولين شرط حضور است   طهارت عامل معراج نور است
چنين فرمود پير راه واصل   به يارانش (عليكم بالنوافل )
رياضت نيست جز در(اتق الله )   سعادتمند ره ،(من يتق الله )
به جان ، خاك دركوى ولى باش   مريد مكتب پاك (على )باش
پيمبر را در عرفان (على ) جو   (على )را در ده و دو، منجلى جو
زدم بر سر كه از بيچارگانم   حصول شرطها را ناتوانم
نداد داد دل زان سوى درگاه   بخوان ( لا تفضلوا من رحمة الله )

السلام عليك يا حجة بن الحسين (عج )

سرى خواهم كه در پاى تو باشد   به جان ، مخمور صهباى تو باشد
تنى خواهم كه بر دوش گرانش   همه بار تمناى تو باشد
خوشا دستى كه دامان تو گيرد   دو پا شيداى صحراى تو باشد
بجز راه وصالت را نپويد   همى سرمست سوداى تو باشد
نواى ناى جان ،پيوسته گويد   دلى خواهم كه درياى تو باشد

پند پير راه

(دريغا گل به تاراج خران رفت )

دريغا طاقت وتاب و توان رفت - بهار شادمان و گل فشان رفت

جوانى نوبهار زندگى بود   شب آمد روز روشن بى امان رفت
همى از خويش مى پرسم به افسوس   كجا آن مرغك خوش آشيان رفت
جوانا پند پير راه بشنو   مشو مغرور، بين بر ما چسان رفت
نصيب خود زباغ عمر برگير   مبادا نقد فرصت ، رايگان رفت
به فردا كار خود،مسپار امروز   كه مستقبل ، چو ماضى ناگهان رفت
همى بشنو ز موهاى سپيدم   (دريغا گل به تاراج خران رفت )

آثار نبوت در زندگى (بعثت ،احياگر انسان )

گر انبيا نبودند ،گيتى پر از بلا بود   آفاق زندگانى ، تاريك و بى صفا بود
گر انبيا نبودند،اغلان بر بريت   بر گردن زمين و آويزه سما بود
گر انبيا نبودند، اشكوبه تمدن   كى اين چنين بهاور،كى با فر و جلا بود
گر انبيا نبودند،اقليم عقل و بينش   بى آفتاب تابان ،بى نور و بى ضيا بود
گر انبيا نبودند،ملك هنر،پريشان   بى آرمان و كم سود، در خدمت هوا بود
گر انبيا نبودند دل ، در جهنم سوزان   در دام كيشان ، از كيش خود جدا بود
گر انبيا نبودند انديشه هاى برتر   افكار ناب ايمان ، خاموش و بى بها بود

پايه هاى عزت انسان

دانش و ايمان ، دو بال اوج ،بهر ماستى   پايه هاى عزت انسان ، بدان بر پاستى
گر قرين علم گردد،روى دلجوى عمل   روز ما روشنتر از قلب خليل الله ستى
گر به نااهلان رسد علم و جمال و مال و جاه   روزگار جان ، سيه دل ، خانه غمهاستى
اى خوش آن سرمست ازجام طهور معرفت   سيرت نيكو از ين در حاصل و پيداستى
انتظار يار را تطهير و همت ها را سزاست   پا كجا نى ، شرط ديدار جمال الله سستى
جان به لب آيد كه تا جامى به لب آيد همى   گنجها در غرفه رنج و تلاش ماستى
با عمل ،دانش بهار مى شود دركيش عشق   بى عمل ، صياد بى تير است و نازيباستى
بارز اخلاص ،ميناى بشر،گيرد صفا   اندك ما با خلوص دل ، جهان آراستى
با صداقت مى توان تا عرصه معشوق رفت   جر عبادت پيشگان بى توشه و رسواستى
جان اندام عبادت ، عشق و مهر مرتضى است   كى بى وضو را رونقى برجاستى
نقد فرصت را غنيمت دان كه در روز جزا   هر كسى ،اندر كنار سفره دنياستى