ماه تابان

حسن كشوردوست

- ۱ -


سخن ناشر

امام خمينى (س ) انديشه ورى ذوالفنون بود كه در ساختهاى گوناگون معرفت به تلاش فكرى و عملى پرداخته و آثار ارجمندى در دانشهاى مختلف از خود به جاى گذاشت ؛ نظريه ها و آراى علمى وى در حوزه فقه ، اصول ، فلسفه ، عرفان ، اخلاق ، سياست ، تفسير و علوم قرآنى ، رجال و درايه و مباحث اجتماعى از جايگاه والايى برخوردار است و با توجه به نقش رهبرى انقلاب اسلامى و تحول شگرف سياسى در ايران و تاءسيس ‍ نظام جمهورى اسلامى در اين كشور و بازتاب گسترده آن در جهان به طور عام و جهان اسلام به طور خاص و نقش قابل مطالعه وى در تحول انديشه ها و آراى سياسى و پيدايش دكترين هاى جديدى كه به گونه اى با عمل و رفتار سياسى مشاراليه و نظرات وى ارتباط پيدا مى كند، موجب گشت انديشه و عمل اينشان مورد توجه پژوهشگران و محققان داخلى و خارجى قرار گيرد و نگرشهاى مثبت يا منفى ، تحليلهاى طرفدارانه ، نقادانه و بيطرفانه بسيارى درباره زندگى و سيره علمى و عملى وى به وجود آيد. و بديهى است در آينده نيز اين پژوهشها تداوم پيدا خواهد كرد.

مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س ) بر اين باور است كه حيات فكرى هر انديشه اى بستگى فراوان به حضور آن انديشه در ميدان رويكرد فكرى و توجه متفكران دارد وگرنه در گذر زمان به فراموشى سپرده مى شود و حيات خود را از دست مى دهد و از اين رو تلاشهاى پژوهشگران در عرصه بررسى و تحليل انديشه امام (س ) و مطالعات موردى مسائل جامعه در پرتو اين انديشه را ارج نهاده و از آن استقبال مى كند و ضمن پرهيز از هرگونه داروى نسبت به محتواى پژوهشها، قضاوت و تشخيص سره از ناسره را به عهده خوانندگان فرهيخته مى گذارد و انتظار دارد براى ارتقاء كيفيت كارها از اعلام نظر دريغ نفرمايند. كتابى كه در دست داريد در همين راستا به نگارش در آمده است ضمن تقدير از مؤ لف محترم ، از همه كسانى كه در به نتيجه رسيدن اين اثر نقش داشته اند، در پيشنهاداتشان گامى ارزشمند در تكميل اين تحقيق بوده است ، سپاسگزارى مى نمايد.

مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى (س ) معاونت پژوهشى

مقدمه

امام خمينى (س ) در سال 1281 در خمين به دنيا آمدند. در پنج ماهگى پدرشان را از دست دادند. دوره كودكى و نوجوانى را در زادگاهشان به سرپرستى عمه و مادرشان سپرى كردند. دوره كودكى و نوجوانى را در زادگاهشان به سرپرستى عمه و مادرشان سپرى كردند. در پانزده سالگى عمه و مادرشان فوت كردند. حدود بيست سال از عمر خود را در دوره حكومت قاجار سپرى كردند. در اين مدت شاهد ناامنى ، غارت درگيريهاى قبيله اى و طايفه اى در اواخر دوره حكومت قاجار بودند.

در نوزده سالگى راهى حوزه علميه اراك شدند و سال بعد به قم هجرت كردند.

سال 1299 آغاز حكومت رضاخان ، دست نشانده انگليسى ها، بود، روح الله جوان ، بيست سال ديگر از عمر خود را نيز شاهد حكومت زور و استبداد و خشونت بودند. ايشان اهانت به مقدسات اسلامى از جمله : كشف حجاب و زدودن چهره دين از جامعه و مردم را، با جان خود لمس ‍ كردند. آقا روح الله چهل سال داشتند كه رضاخان به وسيله انگليسى ها سرنگون شد و پسرش محمدرضا، دست نشانده آنان بر تخت سلطنت نشست .

محمد رضا پهلوى در ادامه اقدامات پدر، اين بار اجرا كننده سياستهاى امريكا و وابسته كردن كشور به آنان بود. در اين راستا طرحهايى مثل انجمنهاى ايالتى و ولايتى ، انقلاب سفيد شاه و طرح كاپيتولاسيون به اجرا گذاشته شد. با اجراى اين طرحها بتدريج اسلام از زندگى مردم دور مى شد و رژيم به بهانه آباد كردن روستاها و آموزش به كودكان و نوجوانان روستايى و تاءمين بهداشت آنان ، بى بند و بارى و فساد را در روستاها رواج مى داد. آقا روح الله كه از جوانى مطالعه مبانى دينى در حوزه علميه قم را آغاز كرده بودند، با تلاش شبانه روزى خود، علوم دينى را فرا گرفتند و در كنار دانش ، به تقوا و معنويت خود افزودند و در مدت كوتاهى در علوم دينى به سمت استادى رسيدند. در زمانى كه حوزه فقط محل كسب مطالب دينى بود و كمتر در مسائل سياسى دخالت مى كرد؛ ايشان روح تازه اى به حوزه و روحانيون دميدند و آنان را حيات سياسى بخشيدند.

حاج آقا روح الله تا زمان حيات آيت الله بروجردى به تاءليف و تدريس در حوزه اشغال داشتند و بعضا نماينده ايشان در مسائل سياسى بودند.

ايشان در سن 28 سالگى با دختر آقا ثقفى ازدواج كردند، كه ثمره اين ازدواج مبارك : دو پسر و سه دختر بود كه هر يك از فرزندان ايشان ، خود منشاء خير براى اسلام و جامعه اسلامى بوده ، و هستند.

پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردى مردم براى تقليد به حاج آقا روح الله خمينى مراجعه كردند و مسئوليت حوزه به تعدادى از مراجع و از جمله : آقا روح الله واگذار شد؛ و از طرفى ايشان در بين روشنفكران و دانشگاهيها نيز از نفوذى برخوردار بودند؛ و آنان را به سمت دين و ديانت واقعى سوق مى دادند؛ و در برابر هجوم عوامل بيگانه داخلى و خارجى و قدرتهاى انگليس و امريكا آگاه مى كردند

پس از رحلت آقاى بروجردى ، آقا روح الله با سخنرانيها و اعلاميه ها خود؛ مردم را نسبت به فجايع رژيم آگاه كردند و از مردم خواستند كه عليه شاه و حكومت او قيام كنند. ادامه مبارزه امام در 15 خرداد سال 1342 منجر به دستگيرى مجدد ايشان و زنانى شدنشان در تهران شد. امام خمينى (س ) پس از آزادى ، افشاى طرحهاى ضد دينى شاه پرداختند و در نتيجه مجددا در 13 آبان سال 43 در 62 سالگى دستگيرى و اين بار به تركيه تبعيد شدند.

مدت تبعيد امام در تركيه يازده ماه به طول انجاميد و ايشان در اين مدت كتاب ارزشمند تحرير الواسيله را تاءليف كردند. در سيزدهم مهرماه سال 1344 به جهت فشارهاى علما و روحانيون و دانشگاههاى و مجامع بين المللى به رژيم شاه امام را به همراه فرزندش ، آقا مصطفى ، از تركيه به نجف انتقال دادند.

حضرت امام سيزده سال در نجف در سختى و آزار و اذيت به تدريس و تاءليف و همچنين آگاه كردن مردم نسبت به فجايع رژيم پهلوى پرداختند و در اين مدت اعلاميه هايى عليه شاه به مناسبتهاى مختلف از جمله : جشنهاى دو هزار و پانصد ساله و... منتشر كردند. در سال 1356 پس از شهادت آقا مصطفى و برگزارى مراسم سوگوارى از طرف علما و مراجع قم و نجف و ساير شهرهاى ايران و بغداد، رژيم شاه تكريم و احترام به امام را تحمل نكرد و در نتيجه براى خدشه دار كردن چهره پاك امام ، مقاله اى توهين آميز در روزنامه اطلاعات 17 ديماه 1356 پس از شهادت آقا مصطفى و برگزارى مراسم سوگوارى از طرف علما و مراجع قم و نجف و ساير شهرهاى ايران و بغداد، رژيم شاه تكريم و احترام به امام را تحمل نكرد و در نتيجه براى خدشه دار كردن چهره پاك امام ، مقاله اى توهين آميز در روزنامه اطلاعات 17 ديماه 1356 منتشر كرد. مردم قم ، در اعتراض به مقاله ، دو روز بعد، در روز نوزدهم دست به راهپيمايى و اعتراض زدند و اين اعتراض منشاء قيام در ساير شهرها شد؛ و امام از نجف با دادن اعلاميه و اطلاعيه هاىخود، مردم را رهبرى كردند.

رژيم بغداد با دستور شاه ، مانع فعاليتهاى سياسى امام شدند و ايشان نيز از نجف به كويت هجرت كردند؛ ولى دولت كويت مانع ورود امام به نجف شد و در نتيجه ، امام به پيشنهاد حاج احمد آقا به پاريس رفتند و بعد از هفت ماه فعاليت سياسى در اين كشور، سرانجام در دوازدهم بهمن سال 1357 در سن 76 سالگى به كشور بازگشتند.

در بيست و دوم بهمن نهضت امام خمينى به ثمر رسيد و حكومت جمهورى اسلامى ايران ، رسما در دوازدهم فروردين سال 1358 جايگزين رژيم دو هزارو پانصد ساله شاهنشاهى شد. امام خمينى (س ) پس از انقلاب ، مدت كوتاهى در قم سپس در جماران ساكن شدند. كلبه محقر امام در جماران ده سال محل سكونت شخصيتى بود كه لقب مرد و قرن را به خود اختصاص داد. امام در قبل و بعد از انقلاب چه در مدتى كه در قم زندگى مى كردند و چه در تبعيد تركيه و نجف و پاريس و چه در ايران ، لحظه اى از فكر مردم غافل نبودند و همواره به سعادت دين و دنياى مردم مى انديشيدند.

امام خمينى (س ) فقط يك رهبر سياسى نبودند؛ بلكه در خانه ، يك پدر و همسرى مهربان و در بنى دوستان ، دوستى شايسته و در بين روحانيان ، عالمى ربانى بودند؛ و زندگى او براى همه انسانها در هر لباس و مقامى الگويى شايسته است . ويژگيهاى امام يادآور ويژگيهاى جد او رسول الله (ص ) (حضرت امير (ع ) است ، انسانى كه با ويژگيهاى مختلف از جمله : محبت ، شجاعت ، ايثار، قناعت و ساده زيستى ، وارستگى و زهد، نظم ، رعايت حقوق ديگران ، انفاق و بخشش و... سرآمد ديگران است . در معرفى امام خمينى (س ) همچنين كه :

شاگردان او، او را شايسته ترين استاد؛

دوستان و ياران او، او را بهترين دوست و يار؛

همسر او، او را بهترين همسر؛

فرزندان و نوه هاى او، او را بهترين پدر و پدر بزرگ ؛

و سياستمداران و رهبران ، او را به عنوان بهترين رهبر و سياستمدار مى شناختند و معرفى كرده اند.

در وصف چنين شخصيتى فقط بايد از زبان آنها كه او را بهترين استاد، رهبرى ، دوست ، همسر، پدر و.... مى دانستند؛ معرفى كرد. بنابراين ، ما نيز براى تدوين زندگينامه ايشان چنين كرديم و به سراغ كسانى رفتيم كه از كودكى در مدرسه ، خانه ، جامعه همراه او بوده اند و او را از نزديك مى شناختند.

ياد آورى اين نكته ضرورى است كه برخى منابع از جمله چهار جلد كتاب پا به پاى آفتاب ، مجموعه اى است از مصاحبه ها، بنابراين براى آماده كردن محتوا و ويرايش آن برخى از جملات و يا كلمات حذف و يا تغيير و يا خلاصه شده است و به نحوى كه هيچ گونه خللى به محتواى سخن وارد نيايد.

اميد است اين تلاش اندك ، مقبول درگاه الهى واقع بشود و جبران اندكى از حق آن بزرگوار به ذمه اين حقير باشد؛ و محتواى اين اثر كه جرعه اى از چشمه سار آن عزيز است - بتواند كام تشنه نسل جوان را اندكى سيراب كند.

در خاتمه از تمام نويسندگانى كه از كتابهاى آنان استفاده شده است . تشكر و قدردانى مى گردد و از كليه خوانندگان عزيز در خواست مى گردد كه ما را از رهنمودهاى خود براى تكميل و اصلاح مطالب در چاپهاى بعدى بهره مند نمايند.

22 بهمن 1378

يكصدمين سال ولايت حضرت امام خمينى (س )

حسن كشوردوست

بخش اول : تولد تا جوانى

روح الله

سيد وارد خانه شد، به او خبر دادند وضع حمل هاجر نزديك است . كنار حوض نشست . دست و رويش را شست و سپس به كتابخانه اش رفت و شروع به خواندن قرآن كرد و با خودش نيت كرد كه نام فرزندش را از قرآن بيابد روح الله اولين كلمه اى بود كه توجه او را جلب كرد.

بچه ها با خنك تر شدن هوا به حياط رفته بودند و داشتند در ميان باغچه ها و درختها با هم بازى مى كردند؛ و هر چه مولود دختر بزرگ سيد، از آنها مى خواست كه آرامتر بازى كنند، فايده اى نداشت . بچه ها مى دانستند كه بزودى يك نفر به جمعشان اضافه خواهد شد و آنها خواهند توانست با او بازى كنند، پس شادمان از آنچه در پيش داشتند با جست و خيز كودكانه شان ، شادى خود را عيان مى كردند.

هنوز سيد، قرآن در دستش بود كه صداى گريه نوزادى در خانه پيچيد، با خوشحالى برخاست ، قرآن را بوسيد و روى ترمه طاقچه گذاشت و به طرف اتاق هاجر رفت . مولود كه صداى گريه طفل را از پشت در شنيده بود، فريادى كشيد، بچه ها هم به صداى او همه پشت پنجره اتاق مادر جمع شدند و هر چه تلاش كردند از پشت پنجره را باز كرد. بچه ها همراه پدر به داخل اتاق رفتند. هاجر با چشمانى بى رمق و خسته به بچه ها لبخند زد و پلكهايش را بست . قابله ، نوزاد را در آغوش پدر گذاشت و گفت : مبارك است ؛ پسر است .

بچه ها سرك مى كشيدند تا بتوانند چهره كودك را ببينند و ننه آقا تلاش ‍ مى كرد كه آنها را از اتاق بيرون ببرد. سيد به نوزاد مى نگريست و به اين مى انديشيد كه روح الله او به دنيا آمده بود. پس كودك را بوسيد و چون ديد دختر كوچكش آقازاده با حسادتى كودكانه هنوز در ميانه در ايستاده است و به نوزاد تازه از راه رسيده مى نگرد، صورت او و تك تك بچه هايش ‍ را بوسيد؛ مولود پتو را روى مادر كشيد تا او اندكى استراحت كند.

در تاريخ اول مهرماه 1281 ( 1) ، مطابق با سالروز ميلاد با سعادت بانوى دوسرا، انسيه حورا، حضرت فاطمه زهرا (س )، از بانو هاجر خانم ( 2) فرزندى در محله سادات خمين ديده به جهان گشود كه اهل خانه را در موجى از شادمانى فرو برد. سيد مصطفى نام اين طفل را روح الله گذاشت . پدر در نخستين ماههاى تولد، با فرزندش ارتباطى عاطفى برقرار كرد و گاه به گاه او را غرق در بوسه مى ساخت و چون لبخند به لبان كودك نورسيده اش ‍ نقش مى بست ، ابتهاج و سرور و شادى ، وى را فرا مى گرفت .

شهادت پدر

اگرچه سيد مصطفى به اين نوزاد علاقه اى ويژه داشت و در فرصتهاى مناسب حالات عاطفى خويش را نسبت به وى بروز مى داد؛ ولى گويا ظلم فراوان خونين و تيرگيهايى كه اين ستمكاران در آسمان خمين و حوالى آن پديد آورده بودند، وى را براى مبارزه اى سخت فرا خوانده بود و او مصمم بود در ستيز با آن زودگويان ، لحظه اى خاموش ننشيند. او در مقابل بهرام خان ، كه فردى ستم پيشه بود، قيام كرد و مبارزه خويش را ادامه داد تا دست اين افراد را از جان و اموال مردم كوتاه كند. مردم خمين از فعاليتهاى وى حمايت مى كردند. مبارزه ادامه داشت تا اينكه حدود چهارماه و بيست و دو روز از ولايت روح الله گذشته بود كه در بين راه خمين و اراك ، به وسيله دو نفر از اشرار به نامهاى جعفر قلى خان و قلى خان و رضاقلى سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان به قلبش اصابت كرد بر اثر آن ، همان دم به شهادت رسيد.

آيت الله پسنديده ، برادر بزرگ امام در رابطه با شهادت پدر خود و قصاص ‍ قاتلان مى گويد: پدر ما بشدت جلوى ظلم ظالمان را مى گرفت و در اين بارده شدت عمل زيادى به خرج مى داد. در آن ايام ، خوانين و شاهزاده ها مقتدر بودند و در تمام ايران قدرت ، تفنگ و اسلحه داشتند و زور مى گفتند. آنها به حاكم زور مى گفتند و حاكم هم به مردم زور مى گفت . هر كس زورش ‍ مى رسيد، اعمال مى كرد. پدر ما، در مقابل اين زورگوها و قاتلان و متجاوزان ايستاده بود و نمى گذاشت تعدد كنند.

در سال 1320 قمرى پدر ما براى رساندن اخبار اوضاع و احوال نا به سامان خمين به نزد حاكم مى رود. در بين راه دو نفر به نامهاى جعفرقلى خان و رضاقلى سلطان به پدرمان حمله مى كنند و تيرى مى زنند كه به قلب مباركشان اصابت مى كند و از اسب به زمين مى افتد. بر اثر گلوله اى كه به قلبشان اصابت مى كند، قرآنى كه در بغلشان بود نيز سوراخ ميشود. قاتلان پا به فرار مى گذارند.

شهيد سيد مصطفى در حين شهادت بيش از 42 سال نداشت و حضرت امام در آن زمان چهار ماه و بيست و دو روز داشتند.

شرح جريان شهادت و گرفتارى و قصاص قاتلان و همچنين زندان رفتنشان در ده ربيع الاول 1323 قمرى در شماره 146 روزنامه ادب ، به قلم مرحوم مسجدالاحرام كرمانى در تهران منتشر شد.

شيرخوارگى

هاجر خانم پس از زايمان بيمار شده بود. به كمك صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دايه اى به نام ننه خاور پيدا كردند، ننه خاور به تازگى كودك دو ماهه اش به علت مريض مرده بود و وقتى كه به او پيشنهاد كردند، به روح الله شير بدهد، جواب داد: چه بهتر از اين ، دايه سيد اولاد پيغمبر مى شوم .

بعد از آن ، اين ننه خاور بود كه هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد كنار هاجر مى نشست و بچه را شير مى داد و ياد پسر كوچكش را - كه ديگر در آغوش نداشت - با روح الله پيش خود زنده مى كرد.

به ننه خاور توصيه شده بود تا زمانى كه روح الله را شير مى دهد، لقمه كسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراكى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شير خورد. ( 3)

نوزاد كوچك روز به روز بزرگتر مى شد و ديگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شير مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر كوچكش مى نگريست كه چطور شير مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى كند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در كارهاى خانه كمك مى كرد. ( 4)

بدين گونه سيد روح الله در ماههاى نخستين حيات خويش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گرديد و تير ستم ، غبار يتيمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر اين ضايعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا كه شوهرى شجاع ، عالم ، متدين و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى كوشيد با دعا و نيايش و ارتباط با خداوند، ياءس و حرمان را از خود دور كند. با اين حال ، حق داشت از اين رويداد محزون باشد؛ زيرا سيد مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نيز به او سپرده بود.

مربيان شفيق و فداكار

با شهادت سيد مصطفى ، خواهر آن شهيد، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم - كه بحق هاجر زمان بود - سرپرستى كودكان خردسال را عهده دار شد.

بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود كه از پنج ماهگى در تربيت و پرورش روح الله سهم بسزايى داشت و برايش مونس فداكار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محكم و مهربان بود.

آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظيفه اى دشوار داشت و از ناگزير عهده دار تربيت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، اين بانوى بزرگوار به او پيوست و يار و ياورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها كرد و با فداكارى كم نظيرى اجازه نداد همسر شهيد سيد مصطفى تنها بماند. او نمى توانست يادگار برادر را در وضعى نگران كننده ببيند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر كرد و به كودك نور سيده او شجاعت و مهر آموخت .

اين دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا درياى وجود روح الله را سيراب نمودند. يكى ، آرام و با طراوت و ديگرى ، عميق و خورشان . ( 5)

خلوت با طبيعت

بيلچه هايى پهن و نازك براى زيرورو كردن باغچه ها، ميل به بازى با خاك را در بچه ها بر مى انگيخت . يكى از بيلچه هاى سبك و نوك تيز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاك باغچه را زيرورو مى كرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حياط بگردد و با طبيعت خلوت كند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهايش را تميز مى كرد و لباسهايش را عوض مى كرد. ( 6)

موهايى تا ترمه گوش

تا چهار سالگى موهاى لندى داشت كه تارهايى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شايد اول بار (كربلايى حسن سلمانى )، اين موها را كوتاه كرد و از آن پس هر ده يا پانزده روز يك بار به اين خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى كرد. روح الله آخرين كسى بود كه سرش تراشيدن مى شد. از اصلاح با ماشين دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گير مى افتاد و ناچار روى چهار پايه سلمانى مى نشست . اول بار كه سرش را كربلايى مى تراشيد، هنگام تراشيدن آنقدر به به مى گفت كه روح الله باورش شد بسيار زيبا شده است ؛ مرتضى و نورالدين هم دور چهارپايه مى چرخيدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آينه خود را ديد؛ با لبان ورچيده و مشت گره بيرون جهيد و به هر كسى كه به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد. ( 7)

شنا در حوض خانه

بعدازظهر تابستان در ايوان ، قاليچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها رديف در كنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، كه كوچكتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى كرد و همان گونه كه به لالايى مادر گوش مى سپرد، نسيم بى رنگ را مى نگريست كه برگهاى سپيدارها و تبريزيهاى بلند را حركت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى ديد كه به اميد دانه اى از شاخه اى پر مى كشيدند و بردانه درشت انارها، كه هنوز نارس بود، نوك مى زدند. در اين حال ، مادر و كودكان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنكه مادر را بيدار كند، آهسته از پله ها پايين مى آمد تا پروانه اى را كه بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزديك حوض بالها را چون صفحه كتاب باز مى كرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاكند. گاهى و سوسه آب او را به كنار حوض مى برد. چه بسا بارها در اين حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پريده و تا كنار حوض دويده باشد. شايد اولين درسهاى شنا را در همين حوض آموخته است . ( 8)

روى زين اسبهاى چابك

در قديم كودكان اسباب بازى زيادى نداشتند و با هر چيزى خود را مشغول مى كردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خركش كنار در كوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شيهه مى كشيدند؛ اما روح الله شانس اين را داشت كه اسب جاندار و چابكى را سوار شود. ننه خاور كه در شيردادن به روح الله هاجر خانم را كمك حال بود، اسب سوار قابلى نيز بود. چنان پا در ركاب مى گذاشت كه گويى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانكه در دستهايش هنرمندانه تاب مى خورد كه چموشترين اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تير مى انداخت و تيرش به هدف مى رسيد. اين زن كه مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سواركارى بياموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهايى در دستهاى كوچكش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى كرد ( 9)

كبوتران چاهى

روح الله وقتى به پاى كفترخان خانه كبوتر، كه در خمين بسيار زياد بود مى رسيد مشتى دانه از داخل كيسه اى كه در داشت ، روى زمين مى ريخت . كبوتران از لانه ها بيرون مى آمدند و او تلاش مى كرد تا يكى - دو تا از آنها را بگيرد، ولى كبوتران چاهى چابك بودند؛ اما گاهى وقتها يكى از آنها را در حالى كه قلبش بشدت مى تپيد، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى كه براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر كه خود فرزند داشت ، نگران آن بود كه نكند آن كبوترى كه به دام فرزندش افتاده ، جوجه هايى داشته باشد كه چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراين ، خواهش افتاده ، جوجه هايى داشته باشد كه چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراين ، خواهش مى كرد كبوتر را آزاد كند؛ اما با توجه با طرز فكر كودكانه ، آزاد كردن كبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى كرد. مادر كه نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگيرد، دور از چشم روح الله در اولين فرصت در قفس را باز مى كرد؛ ولى باز اين بازى تكرار مى شد. يك روز مادر داستانى ساخت كه در اين داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بيرون رفت ، كنار قفس ايستاد و كبوترانى را كه به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ريو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى كرد تا كبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا يا خرده نانى بيات را برايشان مى برد.( 10) ( 11)

شهر فرهنگ

شهر فرهنگ يك جعبه چوبى براى نمايش عكس بود و قبل از آنكه سينما متداول شود، يك سينماى سيار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمين پيرمردى چاق و چابك بود؛ و يك جعبه شهر فرنگ داشت ، در اين جعبه شهر فرهنگ داشت ، در اين جعبه بچه ها با عكسهاى شخصيتهاى مذهبى و سياسى ، اماكن متبركه نظير كعبه و كربلا يا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى ديدنيهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى كه از كوچه فرياد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسيد، او مى دويد تا عكسهاى تازه را تماشا كند. با آنكه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بين مى چسبانيد و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى كرد تا روح الله از ديدار يك عكس سير شود و عكس بعدى را بطلبد، چرا كه ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى يك بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجير و بادام و ديگر خوردنيهاى خشك مى داد؛ و گاهى نيز لباسهايى را كه براى بچه ها كهنه يا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد كند.

خاطره لباسهاى كهنه در ذهن روح الله خوشايند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلايه كرد كه چرا لباسهاى كهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد كه روح الله قانع و همواره ناراحت بود.( 12) ( 13)

بازيهاى كودكانه

مرتضى ، برادر روح الله ، گفته است : روح الله در تمام امور حتى در بازيهاى كودكانه و امور تفريحى و ورزشى از تمام همسالانش برتر و از همه جلوتر بود .

و همچنين نقل شده است : او در پرش طول و ارتفاع در كودكى تمرين داشته ، و دو دست و يك پاى ايشان در اثر همين ورزشها شكسته بود. بيش ‍ از ده جاى سر روح الله و چند جاى پيشانى او نيز شكستگى داشت .

نقاشيهاى خونرنگ ( 14)

روح الله علاقه زيادى به نقاشى داشتند؛ يكى از تصاوير خيالى شان كه از واقعيت الهام گرفته بود، از خانه فراتر رفت و در ميان اقوام و دوستان دست به دست شد. در اين نقاشى ، دو رنگ به كار رفته بود، مركب سياه و دولگلى مركوركرم مجلس شوراى ملى را بزرگتر از ابعاد تالار بزرگ خانه شان رسم كردند و سرهايى را با عمامه سياه و سفيد و كلاههاى بوقى و پوستى به عنوان نمايندگان مجلس ، دور اتاق جا دادند. برپشت بام تالار تعداد زيادى دايره به عنوان نمايندگان مجلس ، دور اتاق جا دادند. بر پشت بام تالار تعداد زيادى دايره به عنوان توپ كشيدند و چند عدد از توپها پشت بام را سوراخ كرده ، روى سر نمايندگان مجلس افتاده ، از زير در تالار خون سرخ روان بود.

آن روزها در هر محفلى خبرهاى پرهيجان و گاه در آورى از سرنوشت مشروطه به گوش مى رسيد. آقا ميرزا عبدالحسين دايى روح الله هر چند گاه يك بار به خانه آنها مى آمد و خواهرش ، هاجر خانم را نسبت به رويدادهاى سياسى و اجتماعى و آنچه در مجلس و كشور گذشته بود، آگاه مى ساخت . بچه ها بيان شيرينش را دوست داشتند و به گفتارش ، كه داستان گونه و مهيج تعريف مى شد، گوش مى كردند. روح الله از زبان او شنيده بود كه مجلس را به توپ بسته اند. شايد وقتى پرسيده بود، توپ چيست ؟ تيله هاى كوچك سنگى را به عنوان جواب ، مثال آورده بود.( 15)

جشن سوم شعبان

يك روز مانده به سوم شعبان كه سالروز تولد سومين امام شيعيان ، حسين بن على (ع ) است ، آقا معلم پيشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، كه از برش ‍ دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست كنند و ديواره هاى خانه را آذين ببندند. مادر گشاده دستى كرد و پارچه هاى ديگرى را هم به آنها داد. دنبال ميله پرچم بودند؛ چشمشان به يك پرده حصيرى افتاد كه نو، و لوله شده در انبار بود. ميله هاى آن را كشيدند؛ و ميل پرچمها، با نى هاى حصيرى درست شد. كار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى كرده بود. مادر پارچه يكى از همان پرچمها را كند و با ميله آن به حالت تهديد از نورالدين برادر بزرگتر روح الله پرسيد: كى حصير را خراب كرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدين گفت : دروغ مى گويد، من آن را خراب كردم مادر پرسيد پس ، هردو؟ دوباره نورالدين گفت من ! چ نيز در حمايت از برادر گفت : نخير، من ! مادر رو به نورالدين كرد و گفت : تو كه بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله كنار نورالدين ايستاد و گفت : ما قد هم هستيم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهايش مى خنديد؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خيلى كار داريم ! مادر درمانده بود كه چند كند، عمه وساطت كرد كه از اين پس بچه ها از اين جور كارها نكنند. ( 16)

آغاز تحصيلات

روح الله در مكتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصيل كردند؛ مكتبخانه ملاابوالقاسم نزديك خانه شان بود، مكتبخانه هاى قديمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى يا متونى ساده تر تدريس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مكتبدار بچه ها را تشويق مى كرد كه قرآن را حفظ كنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مكتبدار بچه ها را تشويق مى كرد كه قرآن را حفظ كنند. سوره هاى آخر قرآن را اكثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه اين سوره ها هم كوتاهند هم آهنگين ، گاه چند حديث نيز از پيامبر اكرم (ص ) يا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، يكى از حديثها كه اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به اميرمؤ منان على (ع ) بود كه فرمود: هر كسى كه به من چيزى آموزد، مرا بنده خويش سازد اين سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى روييد و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . اين حديث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد كه تا آخر عمر هرگز كسى نديد كه استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نايستد.( 17)

هديه معلم مكتبخانه

رسم بود مادرها در روز فارغ التحصيل بچه هايشان بقچه اى زير بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هديه اى تقديم كنند. بچه ها از اين كار خجالت مى كشيدند. روح الله كه پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با اين حال خجالتى بود؛ به همين دليل وقتى گره بقچه اش را باز مى كرد تا هبه اش را بيرون بياورد، دانه هاى درشت عرق بر پيشانى اش ديده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشكر مى كرد، او نيز جمله هاى كودكانه تشكرآميز بابت درسهايى كه آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پايين نگه مى داشت . ( 18) ( 19)

روح الله پس از ختم قرآن ، كه تقريبا سنش هفت سال بود، براى فراگيرى ادبيات و درس عربى ، نزد شيخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پيش ميرزا محمود مهدى دايى اش شروع كردند و سپس ‍ نزد حاج ميرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع كردند و بعد هم منطق و مطول و سيوطى ( 20) را نزد برادرش خط نستعليق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هيچ كس ‍ نمى توانست بين آن دو خط فرق بگذارد. ( 21)

يكى از دوستان ايشان نقل مى كرد كه حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ايستادند. ( 22)

خويشاوندان روح الله كه از پانزده سالگى با ايشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ايشان كه ما در خمين بوديم ، يك چراغ موشى كوچك مى گرفتند و مى رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كسى بيدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند. ( 23)

درگذشت عمه و مادر

صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بيمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانكاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد كرد و روح وى را آزرده ساخت . ديرى نپاييد كه در همان سال نيز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداكارى در خاكفرج قم در نزديكى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زين العابدين (ع ) در كنار هم به خاك سپرده شدند.

با فقدان اين دو مربى عاليقدر، نهال سرسبز و نورس وجود اين نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .

روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سيد مرتضى ، به فراگيرى علوم روى آورد. ( 24)

حمله اشرار

روح الله در كنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، كه در آن منطقه به مردم ظلم مى كردند، غافل نبودند، ايشان در خاطره اى مى گويند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( 25) بوديم ، مورد هجوم رجبعلى ها بوديم و خودمان تفنگ داشتيم و من در عين حالى كه شايد اوايل بلوغم بود و بچه بودم ، دور اين سنگرهايى كه در محل به بسته بودند و اينها مى خواستند هجوم و غارت كنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سركشى مى كرديم ...، و در جاى ديگر گفته اند... ما در محلى كه بوديم ، يعنى خمين ، سنگر مى رفتيم و با اين اشرارى كه بوديم و حمله مى كردند و مى خواستند بگيرند و چه بكنند مقابله مى كرديم ... ديگر دولت مركزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود... يك دفعه هم كه يك محله اى از خمين را گرفتند و مردم با آنها معارضه كردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بوديم ...( 26)

هجرت به اراك

روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سيد مرتضى ، در هيجده سالگى رهسپار حوزه علميه اراك ، كه تحت زعامت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى رونق بسزايى داشت ، شدند و در محضر اساتيد فن به آموختن ادبيات مشغول شدند. اينشان فراگيرى ادامه كتاب مطول را نزد شيخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شيخ محمد گلپايگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراكى آغاز كردند. او از محضر اساتيد ديگرى همچون : آقا ميزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دايى ، ميرزا رضا نجفى خمينى استفاده كردند. ( 27)

هجرت به قم تحصيلات عاليه

روح الله همزمان با هجرت آيت الله حائرى يزدى به قم ، در سن بيست سالگى رهسپار حوزه علميه قم گرديدند. ايشان پس از ورود به قم در مدرسه دارالشفا ( 28) مسكن گزيدند و در حوزه تازه تاءسيس آن سامان ، تحصيلات خود را با جديت دنبال كردند و به سرعت مراحل تحصيلات علوم حوزه را نزد استادان طى كردند و از محضر اساتيدى بزرگ همچون : آقا ميرزا محمد على اديب تهرانى آيت الله خوانسارى و آيت الله سيد على يثربى كاشانى بهره بردند.

روح الله پس از اتمام دوره سطح ، شركت در دروس خارج آيت الله حائرى را آغاز كردند. در محضر آن استاد بزرگوار سطوح عالى علمى و مبانى فقهى و اصولى خود را تحكيم و تكميل كردند و در 25 سالگى به درجه اجتهاد رسيدند.

زمانى كه فلسفه را فرا گرفتند، ايشان عاليترين سطوح عرفان نظرى و عملى را به مدت شش سال نزد آيت الله آقا ميرزا محمدعلى شاه آبادى فرا گرفت . استاد ايشان در علوم هيئت و رياضيات و فلسفه آقا حاج سيدابوالحسن رفيعى قزوينى بود.

بنا به گفته برخى ، ايشان مدتى را نيز صرف فراگيرى زبان انگليسى كردند.

ورزش و تفريحات سالم

روح الله هم درخمين پيش از 20 سالگى و هم در قم تا حدود 25 سالگى ورزش و تفريحات سالم را به منظور تقويت جسم و جان فراموش ‍ نمى كردند، ورزش كردن ايشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اينكه ديگران از اين نوع فعاليتشان اطلاع پيدا كنند، ابايى نداشتند.

خودشان يك بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى كردم و چنانكه مى گويند اسب و سوارى هم كرده اند، كه در كتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .

حاج سيد رضا تفرشى از علماى تهران كه چند سال پيش رحلت نمود، نقل مى كرد كه در زمان جوانى آقا روح الله ، ايشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صميمى و ديرين آقا روح الله و سيد يكى ديگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمينهاى خاك فرج مى رفتند و پياده روى و توپ بازى مى كردند.

حاج سيد رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شيخ آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوديم ، مرد كشاورزى آمد و شكايت كرد كه چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آيند توى زمين من و غله هاى مرا لگدمال مى كنند. حاج شيخ به حاج ميرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فيضيه ، گفت : ببينيد اين طلابها كيستند كه غله اين بنده خدا را لگدمال مى كنند. حاج ميرزا مهدى خبر داد كه كار آقا روح الله خمينى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سيد است .

حاج شيخ فرستاد هر سه را حاضر كردند، وقتى آمدند و سلام كردند و نشستند، فرمودند: عزيزم آقا روح الله ، اين بنده خدا چه مى گويد؟ قضيه چيست ؟ آقا روح الله گفت : ما به كشت و زرع و غله ايشان كارى نداريم ، مگر نمى دانيم مال مسلمان است و بايد رعايت شود. ما روزهاى جمعه مى رويم زمينهاى خاك فرج و براى هم توپ مى اندازيم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتياط مى رويم و آن را مى آوريم ؛ اما از اين به بعد سعى مى كنيم تا توپمان وارد زمين ايشان نشود.

صاحب غله هم كه آنها را نديده بود و تصور مى كرد اين طلاب عمدا اقدام به اين كار مى كردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمين را ديد كه چگونه حاج شيخ با لطف خاصى با وى سخن مى گويد، گفت : اگر چنين است من عرضى ندارم . حاج شيخ هم سفارش بيشتر كرد.

حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شيخ هم آنها را از آن كار منع نكرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزيزم ، سعى كن ضررى به مال مردم نرسد، ايشان هم گفتند: چشم ! در اين وقت سيد گفت : آقا، من از آقا روح الله شكايت دارم . حاج شيخ فرمودند چه شكايتى ؟ آقا سيد گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى كه دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !

حاج شيخ در حالى كه تبسم مى كرد گفت : آقا روح الله عزيزم مواظب باش ‍ دوستانت اذيت نشوند و شكايتى نداشته باشند.

آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى كنم ... توپ به صورتش مى خورد، تقصير من نيست !

از اين گفته ، حاج شيخ و ما و خود سيد خنديديم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتند ( 29)

آقا روح الله در بعضى محله ها كه مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شركت مى كردند؛ ايشان خاطره شيرينى در مورد كشتى حاج آقا كمال كمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى كه براى مسابقه با حاج آقا كمال از روسيه به قم آمده بود، تعريف مى كردند و مى فرمودند كه : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا كمال او را نزديك سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم كه از سنگ خبر نداشت ، پايش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا كمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند. ( 30)

آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند.

( 31) ايشان در ايام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفريح سالم مباحثه هم مى كردند. بيشتر روزها تا بعدازظهر بيرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى كرده اند. ( 32)