مقدمه
حضرت امام خمينى ، قدس سره ما در اين
قضايا كه وارد بوديم مطالب بسيار شيرينى و مطالب بسيار تلخى
وظيفه تحقيق ، تدوين و نگارش حقايق تاريخى بسيار سنگين و دشوار
است و بيش از هر چيز تقوى ، صداقت و امانت دارى لازم دارد:
چيزى كه متاءسفانه در تاريخ نويسان و ناقلان حوادث و وقايع
بسيار كم بوده است و لذا تاريخ بشرى انباشته است از تحريفات و
دروغها و اين لكه ننگى بر دامن بشريت است .
تاريخ انقلاب اسلامى ايران ، با اينهمه كينه توزى و دشمنى
قدرتهاى بزرگ على الخصوص آمريكا و صهيونيسم و وجود ورشكستگان
سياسى سر در آخور غرب ، از توطئه تحريف در امان نيست . وجود
دروغ پراكنيهاى رسانه هاى گروهى غرب و اذناب آنان در زمانيكه
نسل انقلاب كرده بر مسند و مصدر كار حضور دارد نشان مى دهد كه
نسل آينده كه انقلاب را بروايت گذشتگان خواهد نگريست تا چه
ميزان در خطر قلب واقعيتها قرار دارد.
بنيانگذار جمهورى اسلامى ، حضرت امام خمينى ، قدس سره ، با آن
روشن بينى و آينده نگرى الهى اين مساءله را گوشزد فرموده و در
حكم مبارك خويش به حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد روحانى
ميفرمايند:
شما به عنوان يك مورخ بايد توجه داشته
باشيد كه عهده دار چه كار عظيمى شده ايد.
اكثر مورخين تاريخ را آن گونه كه مايلند و يا بدان گونه كه
دستور گرفته اند مى نويسند، نه آن گونه كه اتفاق افتاده است .
از اول مى دانند كه كتابشان بنا است به چه نتيجه اى برسد و در
آخر به همان نتيجه هم مى رسند.
از شما مى خواهم هر چه مى توانيد سعى و تلاش نمائيد تا هدف
قيام مردم را مشخص نماييد. چرا كه هميشه مورخين اهداف انقلاب
ها را در مسلخ اغراض خود و يا اربابانشان ذبح مى كنند.
امروز هم چون هميشه تاريخ انقلاب ها، عده اى به نوشتن تاريخ پر
افتخار انقلاب اسلامى ايران مشغولند كه سر در آخور غرب و شرق
دارند. تاريخ جهان پر است از تحسين و دشنام عده اى خاص له و يا
عليه عده اى ديگر و يا واقعه اى در خور بحث . اگر شما مى
توانستيد تاريخ را مستند به صدا و فيلم حاوى مطالب گوناگون
انقلاب از زبان توده هاى مردم رنجديده كنيد كارى خوب و شايسته
در تاريخ ايران نموده ايد.
بايد پايه هاى تاريخ انقلاب اسلامى ما چون خود انقلاب بر دوش
پا برهنگان مغضوب قدرت ها و ابرقدرت ها باشد... صحيفه
نور جلد 21 صفحه 74 - 25 / 10 / 67
بايستى خاطره ها، حكايت ها، وقايع تلخ و شيرين انقلاب اسلامى
از حاضران صادق و مؤ من اين انقلاب سينه به سينه و در سطور
كتابها، فيلم ها و نوارها به نسل آينده انتقال يابد تا انقلاب
اسلامى همواره آنچنان كه بوده و هست قلوب نسلها را به اسلام
ناب محمدى (ص ) منور و مؤ من و بر عليه طواغيت زمان در صحنه
نگهدارد.
امام عظيم الشان ، رضوان الله عليه كه خود پايه گذار انقلاب
اسلامى و به ثمر رساننده آن و هدايت گر آن در دشوارترين و حساس
ترين زمانها بوده اند ارجح ترين كسى هستند كه ميتوانند روح و
سمت و جلوه هاى اين انقلاب را بيان نمايند. حضرت امام ، رحمة
الله عليه ، در بسيارى از بيانات خويش به فرازهائى از وقايع
انقلاب اسلامى ، چه تلخ و چه شيرين آن ، اشاره فرموده و ديده
ها و شنيده هاى خويش را از حوادث قبل از انقلاب كه به نحوى به
جريان انقلاب اسلامى مربوط مى شود بيان فرموده اند.
مجموعه اين خاطره ها و حكايات نقل شده توسط امام راحل ، اعلى
الله مقامه الشريف ، كه رسما در رسانه هاى جمعى انتشار يافته
است علاوه بر كمك بر تحقق ثبت و انتقال وقايع انقلاب اسلامى ،
حالت و جذابيت حكايتى نيز پيدا مى كند و نتايجى كه حضرت امام
ره با توجه به احاطه خويش ، بر آنها مترتب نموده اند بر سمت
گيرى صحيح و درك نتايج درست از وقايع كمك مى كنند. اين مجموعه
در اختيار حاضران در صحنه دفاع از انقلاب اسلامى ايران قرار
داده مى شود و انشاءالله با مرور و نقل اين حكايت ها، در صحنه
سينه به سينه آنها نقش خود را بانجام رسانيم .
رژيم ستم شاهى پشتوانه بهائيت
حكايتهاى تلخ و شيرين (جلد اول ) دو هزار بهائى را با پانصد دلار ارز
به هر يك و هزار و دويست تومان تخفيف هواپيما فرستادند به لندن
(1) (و اينها در روزنامه دنياست ). يك شخصى به من گفت
كه يك معامله اى كرده است شركت نفت با ثابت پا سال و در اين معامله
تخفيفى داده است كه بيست و پنج ميليون تومان در اين تخفيف نفع برده است
، براى نفع اين جمعيتى كه فرستادند به لندن بر ضد اسلام .
(2)
مطبوعات زمان شاه
مى گويند كه مدير كيهان گفته است :
ما ديگر راحتيم براى اينكه آنوقت ما مى نوشتيم و اينها نظر مى كردند،
حالا خودشان مى نويسند، ما ديگر راحتيم .
منتهى اين اعتراض هست كه آقا چرا اينقدر بى حيثيت هستيد كه آنها
بنويسند و شما هم بنويسيد؟ چرا بايد مطبوعات ما اينقدر بى حيثيت باشند؟
(3)
علماء، ناصحين ملت
هميشه علما و زعماى ملت را نصيحت به حفظ آرامش مى كردند. خيلى از زمان
ميرزاى بزرگ مرحوم حاج ميرزا محمد حسن شيرازى نگذشته است . ايشان با
اينكه يك عقل بزرگ متفكر بود و در سامره اقامت داشت ، در عين حالى كه
نظرشان آرامش و اصلاح بود لكن وقتى ملاحظه كردند براى كيان اسلام خطر
پيش آمده است و شاه جائر آن روز مى خواهد وسيله كمپانى خارجى اسلام را
از بين ببرد، اين پيرمرد كه در يك شهر كوچك نشسته و سيصد نفر طلبه
بيشتر دورش نبود، ناچار شد سلطان مستبد را نصيحت كند، مكتوبات او هم
محفوظ است . آن سلطان گوش نمى داد و با تعبيرات سوء و بى ادبى به
مقام شامخ عالم بزرگ روبرو شد، تا آنجائى كه آن عالم بزرگ مجبور شد يك
كلمه بگويد كه استقلال برگردد.
(4)
تصميم خطرناك ؟!
بنده در شبى كه بنا بود فرداى آن در مسجد سيد عزيز الله
(5) براى تنبه دولت ها دعا كنند، اطلاع دادند بنا دارد
مقاومت كند.
ما ديديم علما در اينجا تكليف ديگرى دارند، من تصميم آخر را ضمن ابتهال
به خداوند متعال گرفتم و به هيچ كس هم نگفتم و لكن خداوند بر دولت و
شاه و ملت منت گذاشت . اگر خداى نكرده جسارتى به علماى تهران شده بود
من يك تصميم خطرناكى گرفته بودم . اما دولت بعد از نيمه شب متوجه شد
نمى شود با قواى مردم مقاومت كرد. در همان نيمه شب از علماى بزرگ تهران
كاغذ گرفت كه اين غائله خاموش شود تا اينكه صبح براى علماى قم هم
تلگراف زد.
(6)
حمله رژيم ستم شاهى به مدرسه فيضيه
انا لله و انا اليه راجعون .
بعد از نصايح بسيار و اداء وظيفه روحانيت نتيجه اين شد كه امروز كه 26
شهر شعبان است از اوائل روز عده اى رجاله با ماءمورين دولت در شهر مقدس
قم براه افتادند و به مردم بى پناه قم و طلاب و روحانيون حمله كرده و
اهانت نمودند و بسيارى را كتك زدند و به زندان بردند.
جمعى از ماءمورين و رجاله به مدرسه فيضيه مجاور حرم مطهر ريخته و تير
اندازى كردند و با چوب و چماق طلاب مظلوم را كتك زدند و به بازار و
خيابان قم ريخته و بعضى دكانها را غارت كردند و درب و پنجره و شيشه
مغازه ها را شكستند. هيچ كس پيدا نشد كه به داد مردم متدين و روحانيت
برسد.
اين است حال ما در اين ساعت كه ظهر است و عاقبت امر معلوم نيست چه
خواهد شد. اين است معناى طرفدارى دولت از ديانت و اين است معناى آزادى
راءى و راءى دهندگان . ما اين وضع را در شهر مذهبى قم و در جوار حرم
مطهر و در حوزه علميه قم به قضاوت افكار عمومى مى گذاريم و از خداوند
تعالى اسلام و استقلال مملكت را خواهانيم .
(7)
شاه دوستى يعنى غارتگرى ! و هتك اسلام
حمله كماندوها و ماءمورين انتظامى دولت با لباس مبدل و به معيت و
پشتيبانى پاسبان ها به مركز روحانيت ، خاطرات مغول را تجديد كرد. با
اين تفاوت كه آنها به مملكت اجنبى حمله كردند و اينها به ملت مسلمان
خود و روحانيون و طلاب بى پناه . در روز وفات حضرت صادق عليه السلام ،
با شعار جاويد شاه به مركز امام صادق و به اولاد جسمانى و روحانى آن
بزرگوار، حمله ناگهانى كردند و در ظرف يك دو ساعت ، تمام مدرسه فيضيه ،
دانشگاه امام زمان صلوات الله و سلامه عليه را با وضع فجيعى در محضر
قريب بيست هزار مسلمان غارت نمودند و درب هاى تمام حجرات و شيشه ها را
شكستند. طلاب از ترس جان ، خود را از پشت بام ها به زمين افكندند. دست
ها و سرها شكسته شد، علامه طلاب و سادات ذريه پيغمبر را جمع نموده آتش
زدند. بچه هاى شانزده هفده ساله را از پشت بام پرت كردند، كتاب ها و
قرآن ها را چنانكه گفته شده پاره پاره كردند.
اكنون روحانيون و طلاب در اين شهر مذهبى تاءمين جانى ندارد، اطراف
منازل علما و مراجع محصور به كارآگاه و گاهى كماندو و ماءمورين شهربانى
است ، ماءمورين تهديد مى كنند كه ساير مدارس را نيز بصورت فيضيه در مى
آوريم . طلاب محترم از ترس ماءمورين لباس هاى روحانيت را تبديل نموده
اند.
دستور داده اند كه طلاب را به اتوبوس و تاكسى سوار نكنند. در مجامع
عمومى ماءمورين درجه دار به روحانيون عموما و به بعضى افراد با اسم
ناسزا مى گويند و فحش هاى بسيار ركيك مى دهند. شب ها پاسبان ها ورقه
هاى فجيع با امضاء مجهول پخش مى كنند.
اينان با شعار شاه دوستى به مقدمات مذهبى اهانت مى كنند. شاه دوستى
يعنى غارتگرى ، هتك اسلام ، تجاوز به حقوق مسلمين ، تجاوز به مراكز علم
و دانش ، شاه دوستى يعنى ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام ، سوزاندن
نشانه هاى اسلام ، محو آثار اسلاميت ، شاه دوستى يعنى تجاوز به احكام
اسلام و تبديل احكام قرآن ، شاه دوستى يعنى كوبيدن روحانيت و اضمحلال
آثار رسالت .
(8)
اينقدر با روحانيت مخالفت نكن
آقا من به شما نصيحت مى كنم ، اى آقاى شاه ! اى جناب شاه ! من به تو
نصيحت مى كنم ، دست بردار از اين كارها، آقا اغفال دارند مى كنند تو
را. من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى همه شكر بكنند.
من يك قصه اى را براى شما نقل مى كنم كه پيرمردهايتان ، چهل ساله
هايتان يادشان است ، سى ساله ها هم يادشان است .
سه دسته ، سه مملكت اجنبى به ما حمله كرد، شوروى ، انگلستان و آمريكا
به مملكت ايران حمله كردند، مملكت ايران را قبضه كردند. اموال مردم در
معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود لكن خدا مى داند كه مردم
شاد بودند براى اينكه پهلوى رفت .
من نمى خواهم تو اينطور باشى ، من ميل ندارم تو اين طور بشوى ، اين قدر
با ملت بازى نكن ، اين قدر با روحانيت مخالفت نكن .
(9)
بايد است ، من چه بكنم ؟
رفتند پيش مدير اطلاعات كه : آقا كى به شما اين مطلب
(10) را گفته است ؟ خوب بگوئيد تا ما بفهميم كه اين
روحانى كيست ؟ اين روحانى سازمانى كيست كه با شما تفاهم كرده است و
مطالب شما را قبول كرده است بر خلاف دين اسلام ؟ خوب بگوئيد.
بيچاره خجل شده است گفته :
من نبودم اينجا، به فلان بگوئيد به بخشند، چه ،
چه ، چه ، چه ، از اين حرف ها، يك شرح مفصلى ، من سر مقاله ام حاضر است
، سر مقاله را به آن آقا نشان داده بود كه من اينرا نوشته ام لكن سنجاق
كرده از بعضى مقامات آورده اند داده اند كه اينرا بايد بنويسى ، بايد
است من چه بكنم ؟
خوب آسان است اين ، روزنامه نگار باشيد، دست از روزنامه تان برداريد
برويد يك شغل بهترى . از آن طرف من به او پيغام دادم كه بايد درست
بشود، بايد اين تكذيب بشود. از قرارى كه ديشب باز يك كسى آمده بود گفت
كه : او قبول كرده است كه من نمى توانم با ملت
مواجه بشوم ، نمى توانم با روحانيت مواجه بشوم ، فكرى بكنيد. من يك
سوژه اى درست مى كنم كه تكذيب بشود، دستگاه گفته اين دليل بر سستى كار
ماست .
(11)
قول بدهيد كه ديگر تكرار نشود.
فرستادند، از نخست وزير هم اينجا ديروز بود كه :
بله اين عفو از شماست ، اشتباه شده است ، خطا
شده است ، يك اشتباهى شده ، شما چه بكنيد، مبادا يك وقتى يك تشنجى
بشود، مبادا يك وقتى جور ديگرى پيش بيآيد، يك وقت چه بشود، چه بشود، ما
مى خواهيم كه چه بشود، ما تابعيم
از اين مطالبى كه هميشه گفته مى شود. ما هم گفتيم كه خوب حالا خود
روزنامه اطلاعات كه مى گويد من بى تقصيرم
(12) و شماها اين كار را كرده ايد، شما هم كه آمديد مى
گوئيد، ديگر بايد او ملتزم بشود، شما هم قول بدهيد به اينكه تكرار نشود
اين مطالب ، اگر تكرار بشود مواجهه با يك مطلب بدترى خواهد شد.
(13)
گل هلندى
ما اصلا نمى توانيم تعقل كنيم زندگى اينها را، شما خيال مى كنيد مى
توانيد بفهميد اينها چه جورى زندگى مى كنند؟ اصلا تعقل نمى توانيم ما
بكنيم ، ما در ذهنمان وارد نشده اين مطلب كه يك طياره از اينجا برود به
هلند و گل بيآورد براى يك مهمانى ، 300 هزار تومان كرايه طياره باشد،
اينها چيزهائى است كه من شنيده ام ، من كه خودم طياره چى نبودم كه
ببينم ، اينها چيزهائى است كه معروف است و گفته مى شود.
(14)
والله تا حالا نترسيده ام
ديگر اينكه يك چيز دروغى نيست كه آقايان بگويند كه افترا بستى -
روزنامه اطلاعات را - نوشته شما سنجاق در دفتر روزنامه اطلاعات است كه
شما گفته ايد، بايد اين را بنويسيد و نگذاشته ايد تكذيب كند.
ما حرفمان اين است كه آقا به قانون اساسى عمل بكنيد؛ مطبوعات آزادند،
قلم آزاد است ، بگذاريد بنويسند مطالب را. اگر دين داريد به دين عمل
كنيد، اگر چنانچه دين را ارتجاع مى دانيد به قانون اساسى عمل كنيد، خوب
بگذاريد بنويسند.
مدير اطلاعات به دست و پا افتاد و چه شد و من به او پيغام دادم كه من
از آن آدم ها نيستم كه اگر يك حكمى كردم بنشينم چرت بزنم كه اين حكم
خودش برود، من راه مى افتم دنبالش ، اگر من خداى نخواسته يك وقتى ديدم
كه مصلحت اسلام اقتضا مى كند كه يك حرفى بزنم مى زنم و دنبالش راه مى
افتم و از هيچ چيز نمى ترسم بحمدالله تعالى ، والله تا حالا نترسيده ام
. آن روزى هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند من آنها را تسليت
مى دادم كه نترسيد!.
(15)
ما هستيم اينجا تا آخر
اگر خداى نخواسته چيزى ، يك خطرى براى مملكت پيش بيآيد ما ايستاده ايم
در مقابلش و نمى ترسيم .
اين آقايان كه مى گويند كه ما مملكت را مى خواهيم حفظ كنيم ، ما چطور
هستيم و كذا هستيم ، شما يادتان نيست كه وقتى كه متفقين آمدند اينجا،
چطور فرار كردند اين بيچاره ها از تهران تا به يزد. اگر يك آخوند پيدا
كرديد فرار كرده ، يك آخوند، يك آخوند؟
آن روز كه در بالاى تهران طياره ها راه افتاده بود و مردم را مى
ترساندند، من تهران بودم ، خدا رحمت كند مرحوم شيخ حسين قمى (رضوان
الله عليه ) با ايشان در آن ميدان شاهپور، آنجاها ايستاده بوديم ،
ايشان سبيلش را چاق كرده بود با كمال طماءنينه ، اصلش كانه خبرى نيست ،
من هم مثل تو او (يك كم بدتر) كانه خبرى نيست .
اين بيچاره ها، اين نظامى هائى كه مى گويند ما كذا هستيم و كذا هستيم و
براى مملكت چه مى كنيم ، اينها وقتى كه پاى استفاده و پاى بردن منافع و
پاى زورگوئى هست اينطورند. خدا نكند كه يك روزى يك ورقى برگردد، اول
كسى كه فرار كند همين نشاندارها هستند و ما هستيم الحمد الله اينجا تا
آخرش
(16)
توطئه تجزيه كشورهاى اسلامى
شايد بسيارى ، بعضى از شما يادتان بيايد جنگ بين المللى را، جنگ اول
بين المللى را كه با مسلمين و با دولت بزرگ عثمانى چه كردند.
دولت عثمانى يكى از دولى بود كه اگر با شوروى طرف مى شد گاهى او را
زمين مى زد، ساير دول حريف ميدان او نبودند. دولت عثمانى يك دولت
اسلامى بود كه سيطره اش گرفته بود تقريبا از شرق تا غرب را، آنها ديدند
كه با اين دولت عثمانى به اين قوى اى نمى شود چاره اى كرد، نمى شود
ذخائر را برد.
بعد از اينكه در اين جنگ با آن بساط غلبه پيدا كردند، تجزيه كردند دولت
عثمانى را به دولت هاى بسيار كوچك ، كوچك . براى هر يك از آنها هم يا
اميرى قرار دادند يا سلطانى قرار دادند يا رئيس جمهورى قرار دادند.
آنها در قبضه مستعمره چى ها و ملت بيچاره در قبضه آنها. با اين وضع يك
دولت عثمانى با آن مرز را زمين زدند و دولت هاى اسلامى از خواب بيدار
نشدند يا خودشان را به خواب زدند.
(17)
دفاع از حقوق ايرانيان
بعد از آنكه مصلحت و نظر خواهى خود را بصورت تلگراف به مقامات عراقى
رسانيدم
(18)، نه تنها جوابى نداند بلكه با شدت عكس العمل نشان
دادند. در اين صورت فكرم به اين منتهى شد كه وجودم ديگر در اينجا لزومى
ندارد و لذا فردا تذكره ام را نزد مقامات رسمى مى فرستم و در خواست
خروج مى نمايم (گريه حضار)...
در هر صورت ديگر براى من ناگوار است كه در اينجا باشم در حالى كه
دوستان من به اجبار دارند مى روند و برادران دينى ما را با اين وضع
دارند اخراج مى كنند، در صورتى كه شنيده ام زمانى كه تصميم داشتند
يهوديان مقيم عراق را اخراج كنند به آنان شش ماه مهلت دادند و جلسه اى
ترتيب دادند تا زير نظر هياءتى اموال آنها عادلانه به فروش برسد و وجه
حاصله در اختيارشان قرار گيرد ولى با شما آقايان و شيعه و ايرانيان
اينطور رفتار كردند و در كشورى كه با مسلمين اينطور رفتار مى نمايند،
با مجاورين قبور ائمه (ع ) اين وضع معامله مى كنند، اقامت براى من
دشوار است .
(19)
انسان بى طبقه
در اين ايام جوانى ، يك روز ما ديديم كه دو سه تا از اين طلبه ها آمدند
(كه البته مقدارى اعوجاج داشتند اما اين حرف ها هنوز پيدا نشده بود
(20)) يك چيز تازه اى آورده بودند، گفتند
ما يك چيز تازه اى فهميده ايم و آن هم عبارت از
اين است كه قيامت همين جاست ، هر چه هست همين است ، اگر قيامت هست همين
است . همين جا خبر است و همين جا هر چه هست ختم مى شود به همين . حيات
يك حيات حيوانى است و تمام و مابقى اش همين جاست ديگر.
نمى گفت كه قيامت را قبول ندارم ، مى گفت : قيامت اينجاست . نه اينكه
اصل آيات قيامت را من قبول ندارم ، مى گفت آيات
قيامت مقصود همين جاست .
اين طايفه اى كه حالا پيدا شده اند و متدينند و انسان به آنها علاقه
دارد لكن اشتباه كارند، مشتبه اند. انسان وقتى نگاه مى كند همه
كتابهايشان را و همه نوشته هايشان را و چيزهايى كه در مجلات و در غير
مجلات نوشته اند و اينها، مى بينند كه مى گويند
اسلام آمده است كه آدم بسازد يعنى يك آدمى كه طبقه نداشته باشد،
همين را گفته اند، يعنى حيوان باشد اسلام آمده
است كه انسان بسازد، انسان بى طبقه ... يعنى در اين زندگى يك
جور زندگى بكنند و در اين عالم يك نحو زندگى بكنند و يك دولت باشد و به
اينها جيره بدهند، همه على السواء جيره بدهند و همه هم خدمت دولت را
بكنند!!
(21)
همه را خفه كنيد!!
اين سربازهاى بيچاره از اطراف آورده بودند، به آنها نان نمى دادند.
كالسكه (عليحضرت همايونى
(22) از طرف حضرت عبدالعظيم مى رفت ، اينها جمع شده
بودند آنجا شكايت كنند. يكى هم سنگى زده بود. فرستاد اينها را (از
قرارى كه در تاريخ است ) آوردند و جمع كردند اينها را و گفت : اينها را
خفه كنيد. عده كثير اينها را خفه كردند تا يكى از، مستوفى الممالك ،
بود رفت فرياد كرد آخر اين چه كارى است ، شفاعت كرد.
يك همچو مردمى بودند، يك همچو مستبدهائى بودند. آن محمد على ميرزايش را
همه مى شناختند چه آدم ، چه جانورى بوده است ، و ديگرانش هم همين
طور.
(23)
علماء، پرچمداران مبارزه با استبداد
در اين صد و چند سال يكى از آنها قضيه تنباكو بود كه همه مطلع هستيد،
ميرزا (رضوان الله عليه )، ميرزاى شيرازى بزرگ (رضوان الله عليه ) امر
فرمود و علماء ايران ، بلاد ايران (رضوان الله عليهم ) كه در راءسشان
ميرزاى آشتيانى بود در تهران ، اجراء كردند اين مطلب را و دولت ساقط
شده ايران را زنده كردند. ساقط كرده بودند اينها براى يك مقدار كمى كه
مى خواستند بروند تعيش كنند و دوره گردى كنند. اينها فروخته بودند
ايران را به خارجى ها و ميرزاى شيرازى (رضوان الله عليه ) امر فرمود و
ساير علماى ايران جانفشانى كردند و زجر كشيدند، زحمت كشيدند، قيام
كردند، مردم را به قيام وا داشتند تا اينكه لغو شد، اين نهضت در مقابل
استبداد و مشروطيت ، اين نهضت از نجف شروع شد به دست علما، در ايران هم
با دست علما...
در قضيه عراق اگر چنانچه اين مجاهدات علماى عراق نبود از دست مى رفت .
پسر سيد در جنگ كشته شد، پسر مرحوم آسيد محمد كاظم در جنگ كشته شد،
علماى اينجا تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابله ، مرحوم آقاى خوانسارى ،
آقاى آسيد محمد تقى خوانسارى (رضوان الله عليه ) به حبس رفت يعنى
گرفتند اسيرش كردند، با يك عده ديگر اسير كردند و بردند در خارج كه
ايشان فرمودند كه ما را مى شمردند، يك ، دو، سه ، چهار تحويل يك كسى مى
دادند آنوقت مى گفتند اينها آدم مى خورند، اينكه مى شماريم براى اين
است كه اينها آدم خورند، رعايابى بودند كه آدم مى خورند و ما مى شماريم
كه مبادا شما را بخورند.
قضيه عراق را ميرزاى شيرازى دوم ، اين شخص عظيم الشاءن ، اين شخص
بزرگ ، اين شخص عاليمقام در علم و در عمل ، اين نجات داد اين عراق را.
او جكم جهاد داد و فرستاد اينها را به چيز و عرض مى كنم - آنوقت هم
تبعيت مى كردند عشاير از علما، مثل حالا نبود، تبعيت مى كردند، عشاير
آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد، حكم جهاد داد، جهاد كردند، كشته
دادند، كشته شدند تا مستقل كردند عراق را، اگر نبود حالا ما اسير بوديم
، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بوديم ، آن هم با جديت علما واقع
شد. اين علماى عراق را كه تبعيد كردند به ايران ، براى مخالفتى بود كه
مى كردند با دستگاه ها. مرحوم آسيد ابو الحسن و مرحوم آقا نائينى و
مرحوم شهرستانى و مرحوم خالصى ، اينها را كه تبعيد كردند از عراق به
ايران ، براى اين بود كه اينها بر خلاف آنها صحبت مى كردند، خلاف اين
دستگاه ها حرف مى زدند، از اين جهت تبعيد كردند و اينها را هم فرستادند
به ايران كه ما خودمان ديگر اينها را شاهديم . در زمان اين مرد سياه
كوهى ، در زمان اين رضا خان قلدر نانجيب ، يك قيام از علماى اصفهان
بود، علماى اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع
شدند در قم نهضت كردند بر خلاف اينها، حالا اين نهضت را شكستند، اينها
زور كه نداشتند، آنها نهضت را شكستند حالا با فريب يا با هر چى . يك
نهضت ، نهضت علماى خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسيد يونس و ساير
علماى آنوقت ، همه را گرفتند آوردند در حبس ، در تهران و من خودم مرحوم
آقازاده (رضوان الله عليه ) را، آميرزا محمود آقازاده (رضوان عليه ) را
ديدم كه يك جائى نشسته بود بدون عمامه ، با اينكه تحت مراقبت بود، يك
جائى نشسته بود بدون عمامه و كسى هم حق نداشت پيش او برود و ايشان را
بدون عمامه مى بردند توى خيابان به دادگسترى محاكمه مى كردند، آنوقت
هيچ خبرى از اين احزاب نبود، در اين قيام هائى كه اينها كردند از اين
احزاب اصلا خبرى نبود، بودند اما مرده بودند.
يك نهضت هم از آذربايجان شد، مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى ،
اينها هم نهضت كردند، آنها را گرفتند و بردند، مدت ها در تبعيد بودند
كه مرحوم آميرزا صادق آقا بعد از آن هم كه گفتند كه شما آزاديد، ديگر
نرفت به آذربايجان در صورتى كه آذربايجان او را خيلى گرامى مى داشتند،
هيچ ديگر نرفت ، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم
خدمتشان مى رسيديم . مرحوم مدرس (رحمة الله ) - خوب - من ايشان را هم
ديده بودم ، اين هم يكى از اشخاصى بود كه در مقابل ظلم ايستاد، در
مقابل ظلم آن مرد سياه كوهى ، آن رضا خان قلدر ايستاد و در مجلس بود.
ايشان را به عنوان طراز اول ، علما فرستادند به تهران و ايشان با گارى
آمد تهران ، از قرارى كه آدم موثقى نقل مى كرد، ايشان
يك گارى آنجا خريده بود و اسبش را شايد خودش مى راند تا آمد به تهران ،
آنجا هم يك خانه مختصرى اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم ، خدمت
ايشان (رضوان الله عليه ) مكرر رسيدم ، ايشان به عنوان طراز اول آمد
لكن طراز اول كه اصلا از اول مجلسش منتفى شد، بعد ايشان وكيل مى شد، هر
وقت هم كه ايشان وكيل مى خواست بشود، وكيل اول ، در تهران وكيل اول
مدرس بود. ايشان در مقابل ظلم ، تنها مى ايستاد و صحبت مى كرد و اشخاص
ديگرى از قبيل ملك الشعراء و ديگران همه به دنبال او بودند اما او بود
كه مى ايستاد و بر خلاف ظلم ، بر خلاف تعديات آن شخص صحبت مى كرد. يك
اولتيماتوم در همان وقت دولت روسيه فرستاد براى ايران و سربازش هم ،
قار داشش هم به اصطلاح خودشان تا قزوين آمدند و آنها از ايران (من حالا
يادم نيست چه مى خواستند، تاريخ است ) يك مطلبى را مى خواستند كه
تقريبا اسارت ايران بود و مى گفتند بايد از مجلس بگذرد، آن را به مجلس
بردند و همه اهل مجلس ماندند كه چه بايد بكنند، ساكت كه چه كنند، در يك
مجله خارجى نوشته است كه يك روحانى با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد
و گفت : حالا كه ما بناست از بين برويم ، چرا
خودمان از بين ببريم خودمان را؟ راءى مخالف داد بقيه جراءت پيدا
كردند و راءى مخالف دادند، رد كردند اولتيماتوم را، آنها هم هيچ غلطى
نكردند. بناى سياسيون هم همين معناست كه يك چيزى را تشر مى زنند ببينند
طرف چه جورى است ، اگر چنانچه طرف ايستاد مقابلشان ، آنها عقب مى روند
و اگر چنانچه نه ، آن بيچاره عقب رفت اينها هم جلو مى آيند. حيوانات هم
همين جورند، حيوانات هم همين خصوصيات را دارند كه اول مى آيند جلو
ببينند اين چه آدمى است ، اگر اين آدم ايستاد دستش را بلند كرد، فرار
مى كنند اگر اين فرار كرد دنبالش مى روند، اين خوى حيوانى است . آن هم
باز يك روحانى بود كه در مقابل يك چنين قدرت بزرگ ، يك چنين قدرت شوروى
بزرگ ايستاد با به اصطلاح آن دست لرزان گفت حالا
كه ما بناست از بين برويم ، چرا خودمان ، خودمان را از بين ببريم ؟
راءى مخالف داد، ديگران هم جرات كردند راى مخالف دادند، اينها
ايستادند. اين نهضت آخرى هم كه منتهى شد به 15 خرداد و اينهمه كشته
دادند مردم ، اين هم در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم
دنباله اش كشيده شده است ، تا حالا آن بيشتر هياهو مى كند باز اهل علم
است ، البته دانشگاهى هم حالا داخل است ، آنها هم داخل اند، ساير مردم
هم به تبعيت علما مى رفتند نه به تبعيت ديگران . علماى تهران را تقريبا
اكثرشان را گرفتند حبس كردند، از خطبا، از علما گرفتند حبس كردند،
چندين روز حبس بودند، زجر ديدند اينها.
(24)
جنابات شاهانه !
اين خونريزى هائى كه در اين 50 سالى كه ما ياد داريم و چه تلخى ها در
ذائقه ما هست از اين 50 سال و كمى از شما يا هيچ يك از شما تمام اين
قضايائى كه در اين 50 سال سلطنت غير قانونى اين روسياه ها منعقد شده
است ، ما كه سنمان به كهولت رسيده است شاهد اين سياه بختى هاى مردم و
اين جنايات و اين كشتارهائى كه اين قداره دارهاى غير صالح انجام دادند
بوديم ، از اول كه آن كودتاى اول واقع شد و ما آنوقت در بعد از اينكه
اين جنگ دوم شروع شد، در راديوهاى آنوقت اين مطلب را گفتند، مردم مى
دانستند تا يك حدودى لكن درست نه ، تبليغات سوء نمى گذاشت درست مردم
بفهمند لكن بعد از آنكه آن شخص را، آن آدم سياه رو را، رضا خان را از
ايران بيرون كردند در راديوهاى دهلى گفتند كه ما اين را آورديم سر كار
و چون خيانت كرد حالا برديمش .
رضا خان را از اول انگليسى هاى جنايتكار، انگليسى هاى غير صالح كه
اسلحه در دستشان بود، رضا خان را اسلحه دار كردند و اين آدم ناشايسته
بى اصل را با اسلحه آوردند و مسلط كردند بر مردم و چه جناياتى ، چه
جناياتى در اين مدتى كه آن مرد سياه رو روى كار بود، نمى شود تشريح
كرد، نمى توانيم تلخى هاى آن روزها را براى شما تشريح كنيم . اينها به
طور اطمينان در تواريخ محفوظ است و ان شاءالله با انقراض اين دودمان
سياه رو تاريخ ها بيرون مى آيد و نوشته ها بيرون مى آيد و ان شاءالله
شماها ببينيد و اگر ماها و شماها نديديم نسل هاى بعد خواهند ديد، اگر
بتوانند تشريح كنند آن جناياتى كه آن مرد كرد، چه خون ها ريخت ، چقدر
از علما را اسير كرد، چقدر به اسم اتحاد شكل به اين ملت بيچاره فشار
آوردند و چقدر مظلوم ها را كتك زدند و چقدر علما را هتك كردند و چقدر
عمامه ها را از سر اهل علم بر داشتند. اين مرد بى صلاحيت وقتى كه تركيه
رفت ، آنجا ديد كه آتاتورك يك همچون كارها و همچون غلطهائى كرده است ،
از
همانجا از قرارى كه آنوقت مى گفتند تلگراف كرده است
به عمال خودش كه مردم را متحدالشكل كنيد. آنوقت منتهى به عذر اينكه اين
زار عين از باب اينكه در آفتاب مى خواهند بروند كار بكنند، كلاه لبه
دار داشته باشند تا اينكه توى آفتاب اذيت نشوند لكن مطلب معلوم بود كه
اينها نيست . وقتى هم كه از سفر آمد كه ديگر فشارها شروع شد.
يك رشته فشارهاى زياد دنبال همين اتحاد شكل بود و جنايات . چقدر علما
را در اين قضايا اذيت كردند، تبعيد كردند، بعضى را كشتند و بهانه دومى
كه باز به تقليد از آتاتورك مسلح غير صالح باز انجام داد قضيه كشف حجاب
با آن فضاحت بوده . خدا مى داند كه به اين ملت ايران چه گذشت در اين
كشف حجاب . حجاب انسانيت را پاره كردند اينها. خدا مى داند كه چه
مخدراتى را اينها هتك كردند و چه اشخاصى را هتك كردند. علما را وادار
كردند با سرنيزه كه با زن هايشان در مجالس جشن ، يك همچو جشنى كه با
خون دل مردم با گريه تمام مى شد شركت كنند. مردم ديگر هم به همين ترتيب
، دسته دسته را دعوت مى كردند و الزام مى كردند كه با زن هايتان بايد
جشن بگيريد. آزادى زن اين بود كه الزام مى كردند، اجبار مى كردند با
سرنيزه و پليس ، مردم محترم را، بازرگان هاى محترم را، علما را، اصناف
را به اسم اينكه خودشان جشن گرفتند. در بعضى از جشن ها (به اصطلاح
خودشان ) آنقدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن شايد اگر حياتى
داشتند پشيمان مى شدند. يك رشته هم اين بود كه خدا مى داند كه چى
كردند.
يك رشته هم جلوگيرى از منابر و جلوگيرى از روضه خوانى و خطابه به هر
عنوان . در تمام ايران شايد گاهى اتفاق افتاد كه عاشورا يك مجلس نباشد.
بعضى از اشخاصى كه يك قدرى مثلا جرات داشتند، نصف شب ، آخر شب ، سحر
مجلس داشتند كه اول اذان تمام بشود. همه ايران را از اين فيض و از
اينكه حتى ذكر مصيبتى بشود، ذكر حديثى بشود محروم كردند. اين جز اين
است كه اسلحه در دست بى عقل بود؟ افاضل بايد اسلحه دار باشند. اگر
اسلحه در دست ناصالح باشد، آنوقت اين مفاسد از آن پيدا مى شود و آن
جناياتى و كشتار عامى كه در مسجد گوهر شاد واقع شد، دنبال آن علماى
خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس كردند، علماى بزرگ را حبس كردند
و بعضى شان را هم محاكمه كردند و بعضى شان را هم كشتند براى اينكه
اسلحه در دست بى عقل بود. علماى اصفهان ، علماى آذربايجان ، اينها به
مجرد اينكه كلمه اى گفتند، يك نهضتى كردند، اينها را گرفتند و تبعيد
كردند و بردند به جاهايى . علماى آذربايجان مدت ها ظاهرا در سنقر
بودند، مرحوم حاج ميرزا صادق آقا رحمة الله تا آخر هم نرفت تبريز.
(25)
رهبر چين و كشتار 17 شهريور
اين ابر قدرتهائى كه يكى به اسم مملكت كمونيستى ، يكى كمونيست چين ،
يكى نمى دانم سوسياليست زهر مار، همه اينها بساطشان براى خوردن ماست .
آن چينى كه گفته مى شود كه كمونيست است و با توده ها كذاست و با خلق
كذاست ، ديديد همه كه در اين كشتار بزرگ تهران
(26) كه تا بيست هزار هم گفته اند (ولى خوب حالا اين
مبالغه است اما چهار هزار تا، حدود چهار هزار، اين زياد گفته شده است
حتى گفته شده است كه در قبرستان تهران يك همچو حدودى دفن شده ) اين
رهبر چين كمونيست ، اين رهبرى كه بعضى جوانهاى ما در اشتباه هستند و
خيال مى كنند اينها مفيد هستند براى جامعه ، اين در عين حالى كه اين
كشتار داشت واقع مى شد آمد به ايران و دست داد به اين شاه غاصب ،
پشتيبانى كرد، يك كلمه هم نگفت به اينكه آخر اينها را چرا مى كشى ؟ آخر
چه كرده اند اينها.
(27)
لنين چرتكه مى انداخت كه ...
كمونيستى مخدر است نه قرآن . قرآن همه رؤ ساى آن با آنهائى جنگ كردند
كه ظالم بودند، و خودش وقتى كه زندگى مى كند يك زندگى عادلانه كه كمتر
از مردم ، نه عادلانه ، درون مردم زندگى مى كند. اين مكتب ، مكتب است
نه آن مكتبى كه خودش گاوش را همراهش مى آورد و شير گاوش را مى خواهد
بخورد و مردم را مى خواهد ببلعد و ظلمش از همه ...
(28)
آقاى لنين چرتكه انداخته اند، مى گويند، گفته اند كه چرتكه مى انداخته
است كه كسى كه (يكى يكى افراد) هر كه به اندازه خرجش در مى آورد حق
زندگى دارد، هر كس كسر دارد اين را بكشيد، بيندازيد توى دريا، اين تز
آنهاست
(29)
نمونه هاى حاكمان اسلامى
وقتى كه پيغمبر اكرم (ص ) آمد و ملت خودش را دعوت به توحيد كرد، چه
جورى رفتارى كرد با مردم ، حتى با ذمى ها، حتى با آنهائى كه خلاف مذهب
بودند چطور رفتار مى كرد. حضرت امير سلام الله عليه مى فرمايد كه :
شنيدم كه يك لشكر (ظاهرا لشكر معاويه بوده است )
آمدند در كجا و يك خلخال از پاى يك ذميه ربودند، چه كردند - يك
خلخال - از پاى يك زن يهودى يا نصرانى خلخال را ربوده اند و نقل است كه
ايشان فرمودند: اگر انسان بميرد براى اين ، چيزى
نيست . يك چنين انسانى ، ما يك چنين حاكمى مى خواهيم . ما دنبال
يك چنين رژيمى مى گرديم كه حاكم آن ، سلطانش - وقتى كه - (من جسارت مى
كنم كه حضرت امير (ع ) را بگويم سلطان ) حاكمش ، امامش ، آن كه سلطه اش
بر مملكت ها از حجاز گرفته تا ايران ، تا مصر، تا كجا بوده است . نسبت
به رعيت ، آنهم آن كسى كه خارج از مذهبش بوده اينطور عواطف داشته است و
خودش وقتى همان روزى كه با ايشان بيعت كردند به سلطنت به اصطلاح و به
امامت و خلافت ، همان روز، بعد از اينكه اين كار را كردند، آن كلنگش
را برداشت رفت سراغ كارش كه كار مى كرد خودش با دست خودش . آنوقت مى
كرد براى چى ؟ آن قنات را وقتى كه در آورد، يك كسى گفت كه مثلا مبارك
است ، چه است . فرمود كه : مبارك براى ورثه است
. بعد گفت بياوريد. وقف كرد آنجا را براى مستمندان . ما يك همچو
حاكمى ، طالب يك همچنين حاكمى هستيم كه وقتى محاسبه حساب بيت المال را
نشسته است و مى كند، يك چراغ (آن چراغ هاى آنوقت نفتى بوده است يا چه
بوده يا پيه بوده است ، هر چه بوده است ) روشن بود و حضرت داشت حساب مى
كرد بيت المال را، يك كسى آمد آنجا با حضرت خواست بنشيند صحبت ديگرى
بكند، حضرت آن چراغ را خاموش كرد و فرمود كه :
تا حالا من حساب بيت المال را مى كردم اين چراغ مال بيت المال است ، از
مال بيت المال براى خودش صرف مى كردم ، حالا مى خواهى با من صحبت كنى و
صحبت ديگرى است و ربطى به بيت المال ندارد، خوب چراغش را چرا ما روشن
كنيم ؟(30)
ضربه متقابل
حالا تازه يك فكرهائى به كله اش افتاده است
(31)، به اسم كولى ها در كرمان و از قرارى كه مى گويند
به اسم بيابانگردها، يك دسته اى آورده اند (حالا از آنها هم اگر يك
چيزى به آنها داده باشند و آورده اند نمى دانم ) اما نظير مدرسه فيضيه
و آن سال كه ديگر ما حاضر بوديم و در قم بوديم كه اين سازمان امنيتى ها
و اين كماندوها را به اسم دهقان ها ريختند در مدرسه فيضيه و قرآن آتش
زدند و عمامه ها آتش زدند، اشخاص را از پشت بام انداختند پائين و از
بين بردند....
آنوقت اين كار را كرديد كه ما بوديم و حاضر واقعه بوديم . حتى منزل ما
هم آمدند منتهى من با يك ضربه متقابل نگذاشتم كه آن كارهائى كه مى
خواهند بكنند.
اجتماع بود آنجا، اوايل اين قضايا بود و اجتماع بود و بعضى صحبت مى
خواستند بكنند و خود من هم شايد صحبت كردم يا مى خواستم بكنم . به من
گفتند كه ، ديدم خودم هم كه يك صلوات هاى بى موردى فرستاده شد، من به
يكى از رفقا گفتم كه برو بگو:
اگر در اينجا يك شلوغى بكنيد من مى روم در صحن حضرت معصومه (ع )، آنجا
مى روم منبر و حرفهايم را در آنجا مى زنم .
اينها ماءمور نبودند كه يك همچنين كارى را كه چنين عكس العملى دارد
بكنند، نمى دانستند كه بايد چه بكنند، ترك كردند و همان روز در مدرسه
فيضيه ريختند و همان بساط را درست كردند.
(32)
پنج ميليون دلار خرج گلكارى
ملاحظه كنيد كه اين رئيس جمهورها چه مى كنند، اين سلاطين چه مى كنند،
چون از آنها اطلاع نداريم برگرديد ايران را نگاه كنيد، برگرديد ببينيد
كه اين آقا كه حالا اينهمه فساد كرده چه مى كند، با بيت المال مردم چه
مى كند، با بيت المال مسلمين . ما يك چنان حاكم هائى را مى گوييم كه ،
هى مى پرسند اسلام چيست ؟ اسلام چيست ؟ اسلام يك چيزى نيست كه بخواهد
همه چيز را به هم بزند. اسلام تمام نظام طبيعت را حفظ مى كند، فسادهايش
را جلوگيرى مى كند. حكومت باشد اما حكومت چپاولگر نباشد، حكومت خائن
نباشد، نه اينكه مى خواهد حكومت را به هم بزند، خوب آنها خودشان حكومت
داشتند. سلطنت به معناى حكومت (نه به اين معناى خلافكارى و اينها) به
معناى حكومت اسلامى هست ، حاكم اسلامى است ، نظام اسلامى هست لكن اين
چپاول ها، اين دزدى ها و اين خيانت ها نيست ، منهاى اينهاست .
فرياد ما كه مى گوئيم ما حكومت سلامى مى خواهيم و مرگ بر اين سلطنت
كثافت كارى ، براى اين است ككه ما مى بينيم كه (خودمان مى دانيم و هم
يك وقت تاريخ مى خوانيم ) سلاطين سابق هر چه بودند، جبار بودند لكن
خيانت در آنها كم بوده ، جبار بودند، تبهكار بودند، تعدى مى كردند به
مردم اما مملكتشان را به يك مملكت ديگرى ، منافع مملكتشان را به مملكت
ديگرى نمى دادند. من نديدم كه يكى از سلاطين سابق مملكتش را فروخته
باشد به يك كسى ، منافع مملكتش را تقديم ديگرى كرده باشد، اين اخيرا
شده و خصوصا در زمان آقا، در زمان اين سلطان مفسد اين مسائل پيدا شده
است كه هر چيزى كه ما داريم اينها از بين برده اند. زندگى خودشان اين
زندگى است ، زندگى شما اين است كه مى بينيد، توى اينجا بنشينيد، توى
اين جاهاى نم . اين زندگى اينهاست . من اين را در دو سه دفعه گفته ام
تا حالا (كه نوشته بود كسى براى من و يا در مجله خواندم ، الان يادم
نيست ) كه يكى از خواهرهاى اين آقا يك ويلايى در كجا تهيه كرده است كه
پول آن ويلا را من الان يادم نيست ، خيلى قلم درشت محيرالعقولى بود،
آنى كه يادم هست اين كلمه اش است كه پنج ميليون دلار خرج گلكارى و
تزئينات گلكاريش شده است يعنى 35 ميليون تومان . ما كه يك چنين سلطانى
ديده ايم كه چراغ را خاموش مى كند كه آن چراغ به قدر دو دقيقه كه با
اين شخص مى خواهد صحبت عادى بكند، صحبت رفاقتى مثلا بكند اين ديگر روشن
نباشد، خودش هم دستگاه بارگاهش اين مسجد است ، توى اين مسجد مى آيد مى
نشيند، همه مى آيند حرف هايشان را به او مى زنند، از مسجد هم لشگر درست
مى كند و مى فرستد به اين طرف و آن طرف براى - عرض مى كنم - پيشرفت
اسلام لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست . وقتى كه شب
مردنش ، شب شهادت حضرت ، وقتى كه مهمان بود منزل دخترش نمك آوردند و
شير، گفت تو چه وقت ديده بودى كه من (بر حسب نقل ) دو تا چيز همراه
بخورم ، رفت نمك را برداشت فرمود كه به جاى نمك شير را بردار، نان با
نمك خورد آن سلطان حجاز، ايران ، سوريه ، لبنان ، عراق ، ماوراى اينها،
اردن و امثال ذالك . اين شب آخر زندگى ايشان در حال آن قدرتمندى .
ايشان ، خواهر بزرگوار!! اين آقا، خواهر جنايكار اين جنايتكار، پنج
ميليون دلار خرج گلكارى ، نوشته بود خرج گلكارى اين ويلائى كه ايشان
تهيه كرده است در خارج ، كرده . ديشب هم كه در يكى از روزنامه هاى
اينجا من خواندم كه نوشته بودند - كه آورده بودند كه - شب چهارم آبان
شاه خودش با فرح جشن گرفته براى اينكه ديگران كه از خانواده او بودند
همه رفته اند، پول ها را برداشتند و رفتند. مال اين ملت رفت به آمريكا
و چند روز پيش از اين هم گفتند كه از ايران تلفن كرده بودند كه يك
طياره پر از جواهرات ، جواهرات سلطنتى را نقل كردند به آمريكا. حالا كه
ايشان احتمال رفتن مى دهد دارد چپاول مى كند اين ملت را، دارد مى برد.
(33)