پيشگفتار
از ديدگاه قرآن، فلسفه برانگيختهشدن انبياء و
فرستادگان الهى علاوه براقامه قسط و اجراى احكام و قوانين وحى در جامعه، مطرحشدن
سيره آنانبعنوان الگو براى مردم مىباشد و به تبع آن سيره و زندگى ائمه اطهارعليهم
السلام، اينمشعلداران راستين هدايت، بعنوان الگو فرا راه تمامى بشريت و
بويژهدوستداران و پيروان آنان قرار دارد.
چهره تابناك و معصوم هر يك از آنان، همچون ستارهاى در آسمانپرشكوه اسلام مىدرخشد
و مورد احترام و تكريم است و زندگى پرتحركوسازنده آنان بايدراهگشاى افراد جامعه،
بويژه جوانان باشد. جوانانى كهآيندهسازان و سرمايههاى عظيم امت اسلامى هستند و
از اين رو است كهضرورت ايجاب مىكند كه آنان همواره با چهرههاى پرفروغ اين
هدايتگرانراستين اسلام آشنا شده و زندگى آنها را سرمشق خويش قرار دهند.
به روشنى محسوس است كه انسان همواره در جستجوى قهرمان و يا الگوبراى زندگى و رفتار
اجتماعى خويش مىباشد كه اين انگيزه ذاتى و فطرىاست. بر همين اساس است كه
استعمارگران و دشمنان اسلام همواره در تلاشبودهاند تا در جوامع اسلامى الگوهاى
غيراسلامى و غربى خود را به جوانانمطرح كنند تا آنان پيرامون آن شخصيتهاى قالبى و
قلاّبى گردآمده و از آنانالهام بگيرند، در حاليكه تاريخ زندگى رهبران دينى و مذهبى
اسلام انباشته ازافتخارات و ويژگىهايى است كه نشانگر روشنبينى و شخصيت سازنده
آناندر جهت تحقق آرمانهاى حياتبخش و سعادت آفرين اسلام و سوقدادنانسانها به سوى
خودسازى و خودجوشى و آزادگى و رسيدن به مقام والاىانسان به معناى واقعى آن و
برخاستن بر محور حق و عدالت و از غيرحقنترسيدن و در هم كوبيدن اساس ظلم و ستم و
زدودن هرگونه مظاهر واشكالبيدادگرى وبىدينى و استعمار و استبداد و خودكامگى در
جامعه بشرى است.
اينان بودند كه با اعتقاد به اين رسالت، از ديرباز با اينكه تحت فشار شديدسلطههاى
شيطانى و قدرتهاى طاغوتى بودند، با همه توان و نيروى عظيمايمان واخلاص خود،
ستمگران و ظالمان زمان را رسوا كردند و صفحاتافتخار آميزى را در تاريخ گشودند.
آرى، آن اسوههاى ربانى و شخصيتهاى الهى و عصارههاى علم و تقوىوفضيلت و
پرچمداران رسالت و آن آزادگان آگاه واستواران نستوه آنچنانجوامع اسلامى را در طول
حيات اسلام رهبرى نمودند كه به تحقيق همهجهشها ومبارزات و حركتهاى فكرى و انقلابى
و فداكاريها و جانبازيهاىفرزندان اسلام در طول تاريخ از بركات آن بزرگواران معصوم
بوده است.
يكى از آرزوهاى ديرينه اين بنده ناچيز خدا ارائه اثرى جالب و جامعپيرامون سيره و
حيات سراسر نور بزرگترين اسوههاى انسانيت و والاتريننمونههاى تقوى و فضيلت و
مصاديق بارز انسانهاى مكتبى يعنى معصومينعظيمالشانعليهم السلام، به جامعه مسلمان
و شيعه مذهب بود كه خدا را سپاسمىگويم كه اين مجموعه به فارسى برگردان شده و هم
اكنون در پيش روى شماقرار دارد.
در اين مجموعه علاوه بر پرداختن به زواياى بنيادين و آموزنده حيات ائمهاطهارعليهم
السلام سعى شده تا آنان بعنوان الگو و اسوه زندگى مردم، بويژه جوانانترسيم شوند
زيرا عطش فراوان و حس كنجكاوى و نياز مبرم و گسترده انسانهابه اسوههاى تابناك و
پاك در زندگى موجب مىگردد تا براى پاسخگويى به ايننياز شديد و علاقه وافر جوانان،
سيره اين معصومين بعنوان يكى ازضرورىترين و مبرمترين اقدامهاى فرهنگى بازگو گردد.
هرچند كارسيرهنويسى با بيان ساده و جذاب براى جوانان كمتر انجام گرفته ولى در
ايناثر سعى شده تا اين مهم تحقق پذيرد تا جوانان در فكر و انديشه خود
بهجايگزينكردن اسوههاى غيرصالح گرايش پيدا نكنند.
محمّدتقى مدرّسى
نام: موسى
پدر و مادر: امام صادق و حميده
شهرت: عبد صالح، كاظم،
باب الحوائج
كنيه: ابو الحسن، ابو ابراهيم
زمان و محلّ تولّد: صبح روز يكشنبه 7 صفر سال 128 هجرى قمرى در روستاى "ابواء" (واقع در بين مكّه و مدينه).
زمان و محلّ شهادت: 25 رجب سال 183 ه.ق، در زندان هارون الرشيد، در بغداد در سن 55 سالگى، به دستور هارون مسموم شده، و
به شهادت رسيد.
مرقد شريف: شهر كاظمين (نزديك بغداد)
دوران زندگى: دو بخش:
1 - دوران قبل از امامت،
از سال 128 قمرى تا 148 قمرى (20 سال).
2 - دوران بعد از امامت، از سال 148 تا 35) 183 سال( كه در عصر طاغوتهايى به
نامهاى: منصور دوانيقى، مهدى عبّاسى، هادى عبّاسى و هارون الرّشيد بود، و بيشتر
دوران امامتش (23 سال و دو ماه و 17 روز( در عصر خلافت هارون )پنجمين خليفه عباسى
بود(، و آن حضرت در اين عصر، سالها در زندانهاى متعدد به سر برد.
بنياد پاك... ميلاد فرخنده.
به نظر مىرسد كه روستاى ابواء، واقع در راه مكّه و
مدينه، بيش ازساير جاها، قافلههاى حجّاج اهل بيت را به سوى خود جلب مىكرد،زيرا
آرامگاه مادر پيامبر، آمنه دختر وهب، در آنجا قرار داشته است.
در راه بازگشت از حج بيت اللَّه الحرام (1). قافله امام ابو عبداللَّهالصادقعليه
السلام در اين روستا توقف كرد. آن روز بنابر مشهورترين روايات7 صفر سال 128 ه. ق
بود كه امام براى ميهمانانش سفره غذا گسترده بودكه پيكى از جانب زنانش به سوى او
آمد تا مژده ولادت خجسته فرزندشرا به وى برساند.
در روايتى كه از منهال قصّاب نقل كردهاند، آمده است:
"به قصد مدينه از مكّه بيرون شدم و همين كه به ابواء رسيدم، شنيدمكه امام
صادقعليه السلام صاحب فرزند شده است. من زودتر از آنحضرت بهمدينه وارد شدم و
ايشان يك روز پس از من به مدينه رسيد. ايشان )بهخاطر ولادت نوزاد( سه روز به مردم
طعام داد و من نيز يكى از كسانىبودم كه بر سفره طعام امام حاضر مىشدم و چنان غذا
مىخوردم كه تاروز بعد نيازى به غذا نداشتم و روز بعد باز بر سفره او حاضر مىشدم.
منسه روز از طعام آنحضرت خوردم و تا فردا هيچ غذايى نمىخوردم".
در حديثى از ابو بصير آمده است:
"در سالى كه فرزند ابو عبداللَّهعليه السلام، امام موسى، زاده شد من باآنحضرت
همراه بودم. در ابواء فرود آمديم. ابو عبداللَّه براى ماواصحابش سفره غذا گسترد،
بسيار بود و نيكو. در همان حال كه مامشغول خوردن بوديم پيك "حميده" نزد آنحضرت آمد
و گفت: حميدهمىگويد: اثر وضع حمل در من ظاهر شده است و خود مرا فرمودى كه ازاين
امر آگاهت كنم كه اين فرزند همچون فرزندان ديگر نيست.
پس ابو عبداللَّهعليه السلام شادمان و خوشحال برخاست و ديرى نپاييد كه بهنزد ما
برگشت در حالى كه آستينهاى خود را بالا زده بود و لبخندى بر لبداشت.
ما گفتيم: خداوند همواره لبت را خندان و ديدهات را روشن گرداند!حال حميده چگونه
شد؟ فرمود: خداوند پسرى به من بخشيد كه بهترينمخلوق اوست و حميده در باره او خبرى
به من داد كه من از وى بدانداناتر بودم. گفتم: فدايت شوم، حميده در باره او به شما
چه خبرى داد؟فرمود: حميده خبر داد كه چون نوزاد به دنيا آمد دستانش را بر زمين
نهادو سرش را رو به آسمان گرفت. من نيز بدو گفتم كهاين علامت رسول خداو علامت
امامت است.
سپس پرسيدم: فدايت شوم، چگونه اين علامت امام است؟
فرمود: شبى كه نطفه جدّم در آن بسته شد، كسى پيش جدّ پدرمخوابيده بود آمد و
كاسهاى براى او آورد. در آن كاسه شربتى روان تر ازآب، سپيدتر از شير، نرم تر از
شيره و شيرينتر از شهد و سردتر از يخبود. پس آن را به وى نوشانيد و بدو گفت كه
آميزش كند. او نيز شادمان وخوشحال برخاست
و آميزش كرد و نطفه جدّم بسته شد.
و در شبى كه نطفه پدرم در آن به هم رسيد، كسى نزد جدّم در آمد و اورا نوشانيد
همچنان كه جدّ پدرم را نوشانيده بود و سپس وى را دستورآميزش داد و او خوشحال و
شادمان برخاست و نطفه پدرم بسته شد.
شبى كه نطفه من در آن به وجود آمد، كسى نزد پدرم در آمد و او رانوشانيد وبدو دستور
آميزش داد چنان كه به ديگران دستور داده بود.پدرم خوشحال وشادمان برخاست و نطفه من
در آن شب بسته شد.
شبى كه نطفه اين پسرم )امام موسىعليه السلام( پديد آمد كسى نزد من بيامدهمچنان كه
نزد جدّ پدرم و جدّ خودم در آمده بود و مرا نوشانيد چنان كهآنان را نوشانيده بود.
من خوشحال و شادمان با آگاهى از آنچه خداوند بهمن ارزانى فرموده بود، برخاستم و
نطفه اين نوزاد بسته شد. پس بدوتمسّك كنيد كه به خدا او پس از من صاحب الأمر
شماست".(2)
همين كه امام به مدينه بازگشت، سه روز به مردم طعام داد و مردمخبر ولادت اين نوزاد
فرخنده را به يكديگر نويد دادند.
پدر و مادر امام كاظم
پدرش: پيشواى هدايت، ابو عبداللَّه جعفر بن محمّدعليه السلام
ملقب به صادق بود.
مادرش: حميده بربريه كه شايد از مردم اندلس و يا از مردم مغرب بوده است.
لقب اين زن بزرگوار "حميده مصفّاة" بود.
حميده يكى از زنان با فضيلت به شمار مى آمد، زيرا به كار مهّم نشررسالت همّت مى
گماشت و در اين راه برخى از احاديث همسر بزرگوارش را نيز روايت مى كرد.
از ابن سنان از سابق بن وليد از معلّى بن خنيس روايت شده است كه ابوعبداللَّه عليه
السلام فرمود: "حميده مثل شمش طلا از هر آلودگى و چركى پيراسته است.
فرشتگان پيوسته او را پاسبانى مى كردند تا به من رسيد و اين كرامتى ازخداوند بود در
حق من و حجّت پس از من".(3)
فضائل و خصوصيّات امام
ويژگيهاى شخصى امام كاظمعليه السلام از اين نقش مهم
و مسؤليت بزرگى كهاو مىبايست آن را به انجام مىرساند، پرده بر مىدارد. اين
هاشمىبزرگوار، سيماى درخشان، قامتى به هنجار داشت و سبزه بود. و ريشىسياه و انبوه
داشت كه وى را دلپسند و با شكوه جلوه مىداد. القابآنحضرت از خصوصيّات مكتبى كه
در وى تجلى كرده بود، پردهبرمىداشت. او را كاظم، صابر، صالح و امين لقب داده
بودند. سر انجامآنكه زندگى او عملاً از تجليات اين صفات پر فضيلت آكنده بود.
آنحضرت 20 سال از عمر شريف خويش را تحت رعايت و سر پرستىپدر بزرگوارش، امام
صادقعليه السلام، سپرى كرده آنحضرت همواره به فضايلفرزندش اشاره مىنمود و به
دوستان و ياران مخصوصش مىگفت كه اوسرور فرزندان من است و پس از من امامت را عهده
دار خواهد بود.
امامت مىبايست بانص صريح باشد. نصوص متواترى در باره ائمهدوازدهگانه، از رسول
اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده است. همچنين هر يك ازامامان به جانشين پس از خود
وصيت مىكردند. از اين رو دوستدارانوهواخواهان اهل بيتعليهم السلام بسيار مايل
بودند كه امام خود را بشناسندودر اين باره سلف از خلف پرسش مىكرد.
عبد الرحمن بن حجّاج گويد:
"بر جعفر بن محمّد در خانهاش، در فلان اتاق، وارد شدم. او برسجاده خود نشسته بود و
دعا مىكرد و موسى بن جعفر هم در طرف راستوى نشسته بود و با گفتن "آمين" دعاهاى
آنحضرت را پاسخ مىداد. پسعرض كردم: خداوند مرا فداى تو گرداند! شما از محبّت و
خدمت مننسبت به خودتان آگاهيد، پس بفرماييد كه پس از شما چه كسى امامت راعهده دار
خواهد شد؟ آنحضرت پاسخ داد: اى عبد الرحمن! موسى زره راپوشيد و بر قامت او راست
آمد، به او عرض كردم كه پس از اين به چيزىنياز ندارم".(4)
امام صادقعليه السلام هميشه ساير فرزندان خود را به امام موسى، سفارشمىكرد،
عبداللَّه بن جعفر از امام موسى بزرگ تر بود و امام صادق رامىبينيم كه با وى به
گفتگو مىپردازد و از او مىپرسد: چه چيز تو را مانعمىشود كه همچون برادرت شوى؟
به خدا سوگند كه من نور را درچهرهاش مى بينم. عبداللَّه پرسيد: چگونه؟ آيا مگر پدر
من و پدر اوواصل من و اصل او يكى نبوده است؟
امام صادق پاسخ داد: "او از نفس من است و تو فرزند منى".(5)
زندگى امام موسى كاظم از همان اوان كودكى با زندگى ديگران تفاوتداشت و همين نشانه
مقام بزرگ اوست. در حديثى از صفوان جمال،يكى از خواصّ شيعه، نقل شده است كه گفت: از
امام جعفر صادقعليه السلام درباره صاحب اين امر )امامت( پرسيدم. فرمود: صاحب اين
امر كسى كهلهو و لعب نمىكند. در اين حال ابوالحسن )امام موسى كاظم( كه كوچكبود
به همراه يك برّه و يك بز كه هنوز يك سالش تمام نشده بود، واردشد. ابوالحسن به برّه
مىگفت: براى پروردگارت سجده كن. پس امامصادق او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر
ومادرم فداى كسى كه لهوولعب نمىكند".(6)
امام موسى بن جعفرعليهما السلام، با اين صفات ممتاز خويش و همچنين بهدليل
سفارشهايى كه پدر بزرگوارش در حق او كرده بود، در ميان برادرانخود اين چنين محبوب
رشد و پرورش يافت.
در حديثى از محمّد بن وليد آمده است كه گفت:
از على بن جعفر بن محمّد شنيدم كه مىگفت: از جعفر بن محمّد عليهما السلامشنيدم كه
به گروهى از خواص وياران خويش مىفرمود:
شما را درباره پسرم، موسى، به خير و نيكى سفارش مىكنم كه اوبرترين فرزندانم و
جانشين و قائم مقام من است و پس از من حجّت خداىعزّ و جل بر تمام خلق است.
على بن جعفر بسيار هواخواه برادرش امام موسى كاظمعليه السلام بودومىكوشيد آداب و
شرايع دينى را از آنحضرت فرا بگيرد. پرسشهاى وىاز امام موسى وپاسخهايى كه به طور
شفاهى از آنحضرت شنيده، بسيارمشهور و معروف است و در باره اين موضوع روايات و
اخبار بى شمارىنيز نقل شده است.(7)
از آن جا كه در روزگار امام صادق تا حدودى فضاى باز فرهنگى ايجادشده ومعارف اهل
بيتعليهم السلام گسترش يافته بود بيشتر مردم در آن دوره بهسوى مذهب اهل بيت
گرائيده بودند تا به مذاهب ديگر، آينده اين مذهببيشتر نگران كننده جلوه مىكرد،
زيرا ممكن بود برخى از سران ورهبران،براى رسيدن به منصب رياست و رهبرى در شيعه، به
طمع مىافتادندوچه بسا برخى از فرزندان و نوادگان امام صادق را نيز با خود
همگاموهمصدا مىكردند. از همين روست كه امام ششم همواره و به شّدت برجانشينى امام
موسى پس از خودش تأكيد مىكرد.
اينچنين بود كه برخى منحرف شدند و پنداشتند كه پس از امام صادق،پسر بزرگ آنحضرت،
يعنى اسماعيل امام است و ادعا كردند كه اسماعيلدر زمان پدرش از دنيا نرفته بلكه از
انظار مخفى شده است!
فرقه قدرتمند اسماعيليه كه پس از نهضت پيامبرصلى الله عليه وآله بزرگترينجنبش
انقلابى را پايه گذارى كردند و دولتى بزرگ و نيرومند در شمالآفريقا تأسيس كردند،
زاده همين عقيده اشتباه بودند!
بدين دليل بود كه امام صادقعليه السلام پيروان بزرگ و برجستهاش را بروفات فرزندش
گواه گرفت و بديشان خاطر نشان ساخت كه جانشين بهحق او همان امام موسى كاظم است.
از زرارة بن اعين نقل شده است كه گفت:
نزد ابو عبداللَّهعليه السلام رفتم. سرور فرزندانش موسى در سمت راستآنحضرت نشسته
بود و رو به روى او تابوتى پوشيده بود. آنحضرت بهمن فرمود: داوود الرقّى و حمران
و ابو بصير را نزد من حاضر كن. مفضلبن عمر نيز بر آنحضرت وارد شد. من بيرون آمدم
وكسانى را كه امامدستور احضارشان را داده بود، حاضر كردم. يارانش يكى پس از
ديگرىوارد مىشدند تا آنكه جمعاً سى نفر شديم.
چون، همه گرد آمدند، امامصادق فرمود: داوود! پردهاز چهره اسماعيلبرگير. داوود
پرده از سيماى اسماعيل بر گرفت. آنگاه آنحضرت پرسيدداوود! آيا او زنده است يا
مرده؟ داوود پاسخ داد: سرورم او مرده است.بدين ترتيب امام پيكر مرده فرزندش را به
يكايك يارانش نشان داد تااينكه به آخرين نفر در مجلس رسيد. همه حاضران نيز اعتراف
مىكردندومىگفتند: سرورم او مرده است. پس امام صادق فرمود: خدايا تو خودگواه باش.
سپس دستور داد اسماعيل را غسل دهند و اورا حنوط وكفن كنند.
چون كار غسل و حنوط و كفن اسماعيل پايان پذيرفت امام صادقعليه السلامرو به مفضل
كرد و فرمود: مفضل ! چهره او را بنمايان. مفضل چنينكرد. امام از او پرسيد: آيا
زنده است يا مرده؟ پاسخ داد: مرده. امامصادق فرمود: خداوندا بر ايشان شاهد باش.
سپس اسماعيل را به طرفقبرش بردند و چون او را در قبر نهادند، امام فرمود: مفضل
چهره او رابنمايان و از جمعى كه حاضر بودند، پرسيد: آيا زنده است يا مرده؟ همهپاسخ
داديم: مرده است. پس آنحضرت فرمود: خدايا شاهد باش و شاهدباشند كه بزودى باطل
گرايان به گمان و ترديد خواهند افتاد. )يُرِيدُونَلِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ
بِأَفْوَاهِهِمْ( سپس به امام موسىعليه السلام اشاره كرد و ادامه داد،) وَاللَّهُ
مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ(.
سپس به روى او خاك ريختند. امام صادقعليه السلام دو باره از ما پرسيد:
اين ميّت كفن شده حنوط شده مدفون در اين قبر كيست؟ گفتيم:اسماعيل. فرمود: خداوندا
شاهد باش. آنگاه دست فرزندش موسى راگرفت و فرمود: او حق است و حق با او و از اوست
تا آنكه خداوند زمينو هر كس را كه در آن است، وارث شود.(8)