تاريخ زندگانى ائمه
امام موسى كاظم (ع )

محمد حسينى شاهرودى ، رمضانعلى رفيعى

- ۵ -


رهبرى تشكيلات سياسى شيعه

ايـن بـخـش از فـعـّاليـت امام (ع ) ـ به اقتضاى طبيعت آن ـ كاملا سرّى و به دور از چشم دشمنان و حتى دوستان عوام ، انجام مى گرفت و تنها خواص از كمّ و كيف آن مطلع بودند؛ از اين رو، براى اثبات آن نبايد در انتظار دلائل و مستندات روشن بود، ولى از شواهد و قراين زيادى در زندگى آن گرامى و شيعيان مى توان تا حدودى به بعضى از ابعاد اين حركت پى برد.
وجـود مـفـضّل بن عمر جعفى به عنوان (باب ) امام (ع ).(168)، تقسيم ياران آن حضرت مـيـان افـراد عـادى ، افـراد مـورد اعـتـمـاد و خـواص از سـوى مـحـدثـان و دانـشـمـنـدان رجـالى .(169)، سعايت محمد بن اسماعيل ، برادرزاده آن گرامى نزد هارون كه همزمان دو خليفه بر روى زمين ؛ يكى در حجاز ( موسى بن جعفر(ع ) ) و ديگرى در عراق (هارون ) فعاليت دارند و براى آنان خراج و ماليات جمع مى شود!.(170)، داستان گرفتارى محمدبن ابى عمير بـه دسـت نـيروهاى امنيتى هارون و درخواست افشاى اسامى شيعيان توسط وى .(171)، تـوصـيـه مؤ كد آن گرامى بعضى از ياران خود را به كتمان و هشدار به اينكه افشاى اين امر همان و كشته شدن همان .(172)و دهها شاهد ديگر، همه از وجود تشكيلات سياسى منسجم و سـازمـان يافته اى تحت رهبرى الهى امام كاظم (ع ) خبر مى دهد. اين بخش را با يك نمونه به پايان مى بريم .
شـعـيـب عـقـرقـوفـى ، خـدمـتـكـار خـود، مـبـارك را بـا دويـسـت ديـنـار پول و يك نامه به مدينه نزد موسى بن جعفر(ع ) فرستاد. مبارك وقتى به مدينه رسيد متوجه شـد امـام (ع ) بـه مكه رفته است . از اين رو، عازم مكه شد. او مى گويد: در ميان راه مكه و مدينه شـبـى از هـاتـفـى شـنيدم كه مى گويد: اى مبارك ، خادم شعيب عقرقوفى ! گفتم اى بنده خدا تو كـيـسـتـى ؟ گـفت : من معتّب هستم . ابوالحسن فرمود: نامه را بده و آنچه را همراه دارى در منى به مابرسان .
مـن نـامـه را به او دادم و در منى به محضر آن حضرت شرفياب شدم و دينارهايى را كه با خود داشتم به او تقديم كردم ... ..(173)
دو نكته مهم امنيتى و تشكيلاتى در اين روايت حائز اهميّت است .
نـخـسـت ، فـرسـتـادن امـام (ع ) مـعـتـب را بـر سـر راه مـبـارك و تحويل گرفتن نامه او. معلوم مى شود نامه يك نامه معمولى و فردى نبوده است ، بلكه محتواى آن بـه تـشـكـيلات سياسى شيعه مربوط مى شده است و امام (ع ) از بيم آنكه مبادا نامه به دست جـاسـوسـان حـكـومـت بـيـفـتـد مـعـتـب را فـرسـتـاده و نـامـه را تحويل گرفته است .
نـكـتـه دوم ، تـعـيـين محل ديدار مبارك با امام (ع ) و تحويل دينارهاست . امام (ع ) منى را براى اين ديدار تعيين كرد كه مناسبترين جا براى اين نوع ملاقاتهاست ؛ هم از نظر بودن فرصت كافى و هم از نظر امنيتى .

نظارت بر عملكرد شيعيان

امـام كـاظـم (ع ) بـا دقت ، عملكرد شيعيان و ياران خود را زير نظر داشت و اشتباهات و لغزشهاى آنان را متذكر مى شد. اينك چند نمونه :
يكى از ياران امام (ع ) به نام يعقوب خدمت آن حضرت رسيد.امام (ع )خطاب به وى فرمود:
(اى يـعقوب ! تو روز گذشته آمدى و ميان تو و برادرت در فلان جا برخورد ناپسندى شد تا آنجا كه به يكديگر دشنام داديد؛ در صورتى كه اين طرز برخورد از آيين من و پدرانم نيست و مـا احـدى از مـردم را بـدان دسـتـور نـمى دهيم . پس از خداى يكتا بترس كه به زودى با مرگ از يـكـديـگـر جـدا مـى شـويـد. بـرادرت در سـفـرى كـه رفـتـه اسـت پـيش از آنكه نزد خانواده اش بازگردد، خواهد مرد؛ تو نيز به زودى از آن برخورد بدى كه داشتى پشيمان مى شوى . زيرا شما قطع رحم كرديد، خدا نيز عمر شما را كوتاه كرد.)
يعقوب پرسيد: قربانت گردم ! مرگ من چه وقت فراخواهد رسيد؟ فرمود:
(مـرگ تـو هـم فـرارسـيـده بـود؛ ليـكـن بـه خـاطـر صـله رحـمـى كـه از عـمـّه ات در فـلان منزل انجام دادى ، بيست سال بر عمرت افزوده شد..(174))
اصـبـغ ‌بـن مـوسـى مـى گـويـد: ديـنـارهـايـى را كه برخى از خودم و برخى از برادرانم بود بـرداشتم تا براى امام كاظم (ع ) ببرم . چون به مدينه رسيدم ، دينارهاى متعلق به يارانم را شـمردم ، ديدم 99 دينار است . يك دينار از خودم بر آنها افزودم كه صد دينار تمام شود. آنگاه به محضر حضرت شرفياب شدم و دينارها را پيش روى آن حضرت ريختم . امام (ع ) يك دينار از آنـهـا را بـرداشـتـه بـه مـن داد و فـرمـود: ديـنـار خـودت را بـگـيـر كـه آن مـرد، ايـن پول را به حساب وزن آن براى من فرستاده است . نه به حساب عددش ..(175)
مرازم مى گويد: به مدينه رفتم و در خانه اى منزل گزيدم . در آن خانه كنيزكى بود كه نظر مرا به خود جلب كرد. به او پيشنهاد ازدواج دادم ولى وى امتناع ورزيد. پس از نماز عشا كه به خانه بازگشتم ، كنيز ياد شده در را به روى من گشود. من دست روى سينه اش گذاردم .
روز بعد به نزد موسى بن جعفر(ع ) رفتم . امام خطاب به من فرمود:
(يا مُرازِمُ لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ خَلا ثُمَّ لَمْ يَرَعْ قَلْبُهُ)
اى مرازم ! شيعه ما نيست كسى كه در خلوت ، دلش بيمناك نباشد!

كمكهاى مالى و اقتصادى به شيعيان

از جـمله اقدامات موسى بن جعفر(ع ) نسبت به شيعيان ، رفع كاستيها و مشكلات مالى و اقتصادى آنـان بـود. پـيـش از ايـن ، مـوضـوع بـخـشـشـهـاى فـراوان امـام (ع ) و كـيـسـه هـاى پـول آن حـضـرت را كـه ضرب المثل همگان شده بود يادآور شديم ..(176) بدون شك ايـن حـركـت گسترده و فراگير امام (ع ) را نبايد صرفا از بعد اخلاقى و به انگيزه دستيابى به پاداش اخروى اين فضيلت اخلاقى ارزيابى كرد؛ بلكه علاوه بر اين جهت ، بعد سياسى و اقـتـصـادى آن نـيز درخور تاءمل است . زمامداران عباسى كه سعى مى كردند با وارد آوردن فشار اقتصادى بر شيعيان آنان را در برابر حكومت خود وادار به تسليم نمايند، امامان عليهم السّلام از اين طريق و تحت پوشش يك عمل و سجيّه اخلاقى ، توطئه آنان را خنثى و مشكلات مالى پيروان خود را تا حد زيادى حل مى كردند.
گرچه نمونه هايى كه پيش از اين ذكر كرديم براى اثبات اين محور از فعاليت امام كاظم (ع ) كافى است ، ليكن براى تيمن در اين درس نيز دو نمونه ديگر را ذكر مى كنيم .
دزدان اموال بكّار قمى يكى از ياران موسى بن جعفر(ع ) را در جريان سفر وى به حج ربودند. وى به مدينه آمد و تصميم گرفت از طريق كارگرى پولى به دست آورد و خود را به منزلش (كـوفـه ) بـرسـانـد. وى بـنـا بـه تـقـاضـاى مـردى بـه مـنـزلى رفـت و در آنـجـا مشغول به كار شد.
در يـكـى از روزهـا كـه وى مـشـغـول كـار بـود، مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) در مـحـل كـار حـاضـر شـد و او را نـزد خـود فـراخـوانـد و از حال و وضعش پرسيد. او قصّه خود را تعريف كرد.
روز بعد، امام (ع ) دوباره در محلّ كار او حاضر شد و كيسه پولى را به وى داد و فرمود: اين را بـگـيـر كه تو را به كوفه مى رساند؛ سپس از وى خواست به كوفه برود. نامه اى نيز به وى داد تا در كوفه به على بن ابى حمزه بدهد.
بكّار به كوفه رفت ولى متوجه شد دزدان چند روز پيش از رسيدن وى به كوفه به مغازه اش دسـتـبرد زده و هرچه در آن بوده به يغما برده اند. وى نامه را به على بن ابى حمزه داد. وقتى نـامـه را گـشـودنـد ديـدنـد مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) عـلى بـن حـمـزه را مـاءمـور كـرده چهل دينار به بكار بپردازد.
بـكـار مـى گـويـد: مـن حـسـاب كردم ، ديدم ارزش اموالى كه دزدان از مغازه من برده بودند، همان چـهل دينار بود. در نامه امام (ع ) خطاب به على بن ابوحمزه آمده بود: (به بكّار، قيمت آنچه را از او به سرقت برده اند، چهل دينار بده !.(177))
كـمـكـهـاى پـيـشـواى هـفـتـم (ع ) بـه شـيـعـيـان محدود به كمكهاى نقدى او نمى شد. بلكه گاهى صـورتـهـاى ديگرى داشت . نوشته اند: آن حضرت مزرعه اى در نزديك مدينه خريد؛ سپس آن را به فرزندان مصادف (خدمتكار خود) بخشيد..(178)

حلّ مشكلات و رفع گرفتاريهاى شيعيان

تـلاشـهـا و كـوشـشـهاى موسى بن جعفر(ع ) در كمك به شيعيان و رفع گرفتاريهاى آنان به كـمـكهاى مالى آن حضرت محدود نمى شد؛ بلكه هر مشكلى براى آنان پيش مى آمد به آن گرامى مـتـوسـل مـى شـدنـد و او در رفـع آن مـى كـوشـيـد. نـمـونـه هـاى ذيل ، نشان دهنده گوشه هايى از اين محور كارى امام (ع ) است .
پـيـشـواى هـفتم (ع ) كه از گرفتارى صالح بن واقد طبرى به دست هارون در آينده نزديك خبر داشت به وى فرمود: به زودى اين طاغوت تو را مى طلبد و به زندان مى افكند و درباره من از تو سؤ ال مى كند. تو در پاسخ بگو من او را نمى شناسم .
همانگونه كه امام (ع ) پيش بينى كرده بود هارون پس از چند روز صالح را از مازندران احضار كرد و به وى گفت : موسى بن جعفر كجاست ؟ به من خبر رسيده كه نزد توست .
او گفت : من او را نمى شناسم و تو خود، او را و جايش را بهتر مى شناسى !
هارون ، صالح رابه زندان افكند. در زندان موسى بن جعفر(ع ) به ديدار او رفت و به قدرت امـامـت بـدون آنـكـه زندانبانان متوجه شوند وى را از زندان بيرون برد، سپس به او فرمود: اى صالح ! سلطنت واقعى ازآن ماست كه خداوند به ما كرامت فرموده است . آنگاه او را راهنمايى كرد كه به منطقه و شهر خودش برود كه دشمنان به وى دسترسى پيدا نخواهند كرد.
صـالح مـى گويد: من به مازندران بازگشتم و هارون هيچگاه در تعقيب و جستجوى من بر نيامد و متوجه نشد كه من در زندانم يا نه ..(179)
يـكـى از ارادتـمـنـدان امـام كـاظـم (ع ) روزى بـه زنـى زيـبـا دل بست و تقاضاى ازدواج با وى را كرد. زن پذيرفت و وارد خانه او شد. هنوز زن كفشهاى خود را بـيـرون نياورده بود كه موفّق (خدمتكار امام كاظم (ع ) ) در زد و از سوى امام (ع ) اين پيام را به وى ابلاغ كرد: (زنى را كه در خانه ات هست بيرون كن و دست به او مزن !)
وى به دستور امام (ع ) عمل كرد و بدون درنگ زن را بيرون نمود. وى مى گويد: (هنوز آن زن از دم در چندان دور نشده بود و من از پشت در مى شنيدم و از روزنه نگاه مى كردم كه مردى فتنه جو نزد آن زن آمد و به وى گفت : چرا به اين زودى بيرون آمدى ؟ مگر من به تو نگفتم بيرون نيا؟ گـفت : چرا ، ولى پيك مرد ساحر به نزد او آمد و به او دستور داد مرا بيرون كند و او چنين كرد. بـعـدهـا مـعـلوم شـد كـه آنـهـا تـوطئه كرده و در مال من طمع نموده بودند. شب هنگام خدمت امام (ع ) رسـيدم . فرمود: سراغ آن زن مرو! چون او زنى از بنى اميّه و از خاندان ملعون است . و آنان او را فرستاده بودند تا وارد خانه تو شود سپس به خانه ات بريزند و او را از آنجا بيرون آورند (و امـوالت را غـارت كـنـنـد) ؛ پـس خـداى را سـپـاس گـوى كـه ايـن بـلا را از سـرت دور سـاخـت ..(180)

وساطت براى شيعيان

از ديـگـرتـلاشـهاى امام كاظم (ع ) در ارتباط باشيعيان وساطت از آنان براى برآمدن حاجاتشان مـى بـاشد. به عنوان نمونه محمدبن سالم مى گويد: زمانى كه سرورم موسى بن جعفر(ع ) را نزد هارون بردند، هشام بن ابراهيم خدمت آن حضرت رسيد و گفت : سرورم ! در ارتباط با كار من عريضه اى به فضل بن يونس نوشته شده است ؛ از او بخواه تا حاجت مرا برآورد.
امـام (ع ) پـذيـرفـت و تـصـمـيـم گـرفـت نـزد او رود. دربـان جـريـان آمـدن امـام را بـه فـضـل بـازگـفـت . فـضـل كـه از شـنـيـدن ايـن خـبـر بـسـيـار خـوشـحـال شـده بـود بـه دربـان گـفـت اگـر راسـت بـگـويـى در راه خـدا آزادى ؛ و نـيـز وعـده اموال زياد به وى داد. سپس پابرهنه به استقبال امام (ع ) رفت . هنگامى كه امام را ديد بر روى پـاهـاى آن گـرامـى افـتـاد و شـروع بـه بوسيدن آنها كرد. آنگاه امام (ع ) را بر سر سفره غذا دعـوت كـرد. امـام پـذيـرفـت . در پـايان امام (ع ) از وى خواست حاجت هشام را برآورد. او نيز چنين كرد..(181)
ايـن رفـتـار امـام (ع ) نـشان دهنده اهميّت برآوردن حاجت مؤ من از ديدگاه امامان (ع ) است . برخورد فـضل بن يونس با مساءله آمدن امام (ع ) نزد او، گوياى آن است كه اين ديدار به دور از انتظار وى بوده است .

آگاه كردن شيعيان از حوادث ناگوار آينده

امام كاظم (ع ) نه تنها براى رفع گرفتاريهاى موجود شيعيان تلاش مى كرد، بلكه گاهى از حـوادث نـاگـوارى كه در آينده ممكن بود براى آنان پيش بيايد جلوگيرى مى نمود كه در اينجا به دو نمونه اشاره مى كنيم .
امـام كـاظـم (ع ) بـراى ابـراهـيـم بـن عـبـدالحـمـيـد نـوشـت : از خـانـه ات بـه خـانـه ديـگـرى مـنـتقل شو. ابراهيم در آغاز از شنيدن اين خبر اندوهگين شد؛ چون خانه اش بين بازار و مسجد و در جاى مناسبى بود.
بـا خـوددارى ابـراهـيـم از جـابه جايى ، پيك امام (ع ) دوباره نزد او آمد و از وى خواست خانه را تـرك كـند. ولى او همچنان بود كه پيك براى بار سوّم آمد و همان دستور را با تاءكيد به وى ابلاغ كرد.
ابـراهـيـم بـه فـكـر جـابـه جـايـى افـتـاد. مـنـزلى را پـيـدا كـرد و بـدانـجـا منتقل شد. به محض انتقال ، منزل قبلى اش فرو ريخت و ويران گشت ..(182)
ابـراهـيـم بـن عـبـدالحـمـيـد بـه طـرف مـحـله قـبـا مـى رفـت تـا طـبـق معمول هر ساله خرماى باغهاى آنجا را خريدارى كند كه در ميان راه با موسى بن جعفر(ع ) ديدار كرد. امام پس از آگاهى از هدف او به وى فرمود: آيا از شرّ آفت ملخ خيالتان آسوده است ؟
ابـراهـيـم بـا شـنيدن اين هشدار، از تصميم خود بازگشت . با گذشت پنج روز از اين ماجرا حمله ملخها آغاز شد، چندانكه همه آنچه را كه در نخلستانها بود خوردند..(183)
اين بود نمونه هايى از تلاشها و كوششهاى امام كاظم (ع ) در ارتباط با شيعيان . البته موارد ديگرى نيز در منابع تاريخى و حديثى ذكر شده كه از حوصله اين سلسله درسها بيرون است . مـطالعه و تاءمل در مجموع اين فعّاليتها نشان دهنده عنايت و توجه خاص موسى بن جعفر(ع ) به امـور مـربـوط بـه شـيـعـيـان است . نكته در خورد تاءمل در اين داستانها بهره گيرى امام (ع ) از ابـزار و امـكـانـات مختلف براى دستيابى به اين هدف مهم است . حتى جايى كه لازم بود خود آن حـضـرت شـخـصـا اقـدام مـى كـرد و ايـن درس بـسـيـار بـزرگى است براى همه مسؤ ولان و دست انـدركـاران نـظـام مـقدس جمهورى اسلامى ايران . در شرايطى كه موسى بن جعفر(ع ) با آنهمه مـحـدوديـتـهـا و اعـمـال فـشـارهـا از سـوى حاكمان عباسى ، آن عنايت ويژه را به ياران و پيروان خودداشت ، مسؤ ولان ماكه به بركت انقلاب اسلامى بحمداللّه دستشان باز و امكاناتشان فراوان است مى بايد عنايت بيشترى به اين مهمّ داشته باشند آنگونه كه بحمداللّه دارند.
خط مشى سياسى امام كاظم (ع )
از آنجا كه امامان عليهم السّلام از سوى خداوند مسؤ وليّت رهبرى و هدايت و انذار امّت اسلامى را پـس از رسـول خـدا(ص ) بـر عـهـده داشـتـنـد، نـاگـزيـر نـسـبـت بـه مـسـائل مـخـتـلف جـامـعـه خـويش از جمله مسائل سياسى نمى توانستند بى تفاوت و بدون موضع بـاشـنـد. بـارزتـريـن دليـل ايـن مـطلب ، حساسيّت خلفاى اموى و عباسى معاصر آنان نسبت به ايـشـان و مـوضـعـگـيـرى حـادّ عـليـه آن بـزرگـواران اسـت . اگـر امـامـان (ع ) نـسـبـت بـه مـسـائل سـياسى جامعه خويش نظر نداشتند معنا نداشت خلفا از آنان اين همه بيم داشته باشند و آنـان را سـرسـخـت ترين رقيبان و دشمنان خود بدانند. منشاء بيشتر گرفتاريهاى اجتماعى و در نهايت شهادت ائمه (ع ) همين مساءله مهمّ بود. اين سخن آنان كه :
(ما مِنّا اِلاّ مَقْتُولٌ اَوْ مَسْمُومٌ).(184)
هيچ يك از ما نيست كه به قتل نرسد يا مسموم نشود
بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت است كه امامان (ع ) اساس و محور تلاشها و رهنمودهاى سياسى جامعه خود بودند.
نكته در خور تاءمل اينكه تلاشها و موضعگيريهاى سياسى ائمه (ع ) به خاطر اختلاف شرايط سـيـاسـى اوّلا يـكـسـان نـبـود و ثانيا بيشتر سرّى و مخفيانه انجام مى گرفت ؛ در نتيجه ماهيت و ابعاد آن براى بسيارى از افراد پوشيده و ناشناخته مى ماند.
زنـدگـى و خـط مـشـى سـياسى امام كاظم (ع ) از اين قاعده كلّى مستثنى نبود. ما در اين درس ، خط مشى سياسى آن گرامى را در برابر دستگاه خلافت عباسى در دو محور (تقيّه ) و (نفوذ) ترسيم مى كنيم .

تقيّه

پـنـهـانـكـارى ـ كـه هـمـان مفهوم تقيّه است ـ به عنوان يك استراتژى مبارزاتى در رويارويى با دستگاه خلافت ، در زندگى سياسى امام كاظم (ع ) جايگاه ويژه اى داشت . زيرا در دوران امامت آن حـضـرت ، بـنـى عـبـاس هـمـه نـيـرو و تـوان خـود را بـراى نـابـودى شـيـعـيـان و مـحـو مـكـتـب ا هـل بـيـت (ع ) به كار گرفته بودند و امام (ع ) براى حفظ جمع شيعه و ميراث امامت ناگزير از (تـقـيـّه ) بـود. مـعـمـربـن خـلاّد مـى گـويـد: از امـام كـاظـم (ع ) دربـاره قـيـام بـراى واليـان .(185) (جور) پرسيدم : فرمود: ابوجعفر(ع ) فرموده است :
(اَلتَّقِيَّةُ مِنْ دِينى وَ دِينِ آبائى ، وَ لا اِيمانَ لِمَنْ لا تَقِيَّةَ لَهُ.).(186)
تـقـيـّه آيـيـن مـن و پـدران مـن اسـت و كـسـى كـه بـه وظـيـفـه تـقـيـّه عمل نكند ايمان ندارد.
امام (ع ) گاهى به خاطر رعايت اصل تقيه پاسخ نامه ياران خود را ماهها به تاءخير مى انداخت . عـلى بـن سـويـد مى گويد: زمانى كه امام كاظم (ع ) در زندان بود براى او نامه نوشتم و از مـسـائل زيادى از وى سؤ ال كردم . امام (ع ) چندين ماه پاسخ را به تاءخير انداخت سپس جواب آن را داد.
در پـاسـخ امـام (ع ) بـه عـلت تـاءخير اشاره شده و آمده است : (تو از امورى پرسيده اى كه مى بايد پوشيده و مكتوم بمانند و تو نسبت به آنها ماءمور به تقيّه هستى ، ولى اينك كه (شرايط تغيير كرده ) و سلطنت جباران منقضى شده است پاسخ سؤ الات تو را خواهم داد.).(187)
گـاهـى نـيز كه مى دانست نامه به دست ماءموران مى افتد مضمون آن را به گونه اى مى نوشت كـه بـا سـياستهاى نظام حاكم توافق داشته باشد. به عنوان نمونه در پاسخ به نامه يحيى بـن عبداللّه بن حسن ، او را از نافرمانى خليفه برحذر داشت و تشويق به نيكى و پيروى از او نمود.
وقـتـى نـامـه بـه هـارون رسيد و آن را خواند گفت : مردم مرا نسبت به موسى بن جعفر بدبين مى كـنـنـد (و از او نـزد من سعايت مى نمايند) در حالى كه او از مطالب و تهمتهايى كه به وى نسبت داده مى شود پاك و منزّه است ..(188)
عـمـل به وظيفه تقيّه به خود امام (ع ) محدود نمى شد بلكه ياران آن حضرت نيز كه در شرايط خـاصـى قـرار داشـتـنـد مـوظـف بـه عـمـل بـر اسـاس آن بـودنـد..(189) مـحـمـّدبـن فـضـل مى گويد: ميان اصحاب ما درباره مسح پاها در وضو اختلاف شد كه آيا آن را از انگشتان تـا بلندى مفصل بايد كشيد يا به عكس ؟ على بن يقطين نامه اى به موسى بن جعفر نوشت و از آن حضرت نسبت به خود كسب تكليف كرد. امام (ع ) در پاسخ نامه اش نوشت :
(آنـچـه دربـاره اخـتـلاف در وضـو نوشته بودى فهميدم و آنچه من به تو دستور مى دهم در اين بـاره ايـن اسـت كـه سـه بـار آب در دهـان بـگـردانى و سه بار آب در بينى بكشى و سه بار صـورت خود را بشويى سپس دستهاى خود را از سر انگشتان تا مرفق بشوى و همه سر را مسح كـن و داخـل و بـيـرون گـوشـهـايـت را دسـت بـكـش و پـاهـاى خـود را تـا بـلنـداى مفصل سه بار بشوى و از اين دستور تخلف نكن !)
دقـت در مـضمون نامه امام مى رساند كه اين دستور كاملاً يك دستور سياسى و بيان وظيفه مقطعى است نه حكم الهى براى هميشه و همه كس .
عـلى بـن يـقـطـيـن گـرچـه در آغـاز از پـاسـخ امـام (ع ) كـه دقـيـقـا مـطـابـق مـذهـب اهـل سـنـّت بـود تعجب كرد ولى از آنجا كه مى دانست آن بزرگوار هيچ دستورى را بدون مصلحت نمى دهد آن را پذيرفت و طبق آن عمل كرد.
بعدها راز اين دستور امام (ع ) كشف شد؛ از على بن يقطين نزد هارون سعايت شد كه وى شيعه است و مـصـلحت نيست وزير خليفه باشد. هارون براى آزمايش او، جريان وضو گرفتنش را زير نظر گـرفـت تـا بـبـيـنـد طـبـق مـذهـب شـيـعـه وضـو مـى گـيـرد يـا بـراسـاس مـذهـب اهـل سـنـّت . ولى مـتـوجـه شـد كـه او بـطـور دقـيـق مـطـابـق سـنـيـّان عـمـل مـى كند. و بدين ترتيب توطئه سعايت كنندگان خنثى شد و هارون به على بن يقطين اعلام كـرد كـه (دروغ مـى گويد كسى كه مى پندارد تو رافضى هستى ) و از آن پس ، وى نزد هارون موقعيّت بهترى پيدا كرد.
پيشواى هفتم (ع ) پس از عبور على بن يقطين از اين مرحله خطرناك ، بدون درخواست وى طىّ نامه اى به او فرمان داد كه از اين پس طبق آنچه خداوند فرمان داده وضو بگير؛ روى خود را يك بار براى شادابى و يك بار به نيت وجوب بشوى و دستهاى خود را دوبار همچنان از مرفق بشوى و جـلو سـر و نـيز روى دو پا را با زيادى آب وضو مسح كن ؛ زيرا آنچه بر تو ترسيده مى شد اكنون از ميان رفته است ..(190)
امام كاظم (ع ) در پرتو اتخاذ چنين سياست حساب شده و دورانديشانه اى توانست در آن شرايط سخت و دوران فشار و خفقان ، نه تنها جان خود و يارانش را حفظ كند بلكه با كمترين حساسيت از سوى دستگاه خلافت رسالت بنيادى خود را آغاز كند.
امام (ع ) برغم آنكه ده سال آغاز امامت خود را در دوران حكومت شكنجه و استبداد منصور سپرى كرد ولى بـا پنهانكارى و كناره گيرى از فعاليتهاى آشكار سياسى و نظامى عليه دستگاه ، دشمن را خلع سلاح كرد و هر گونه بهانه اى را از دست او گرفت .

نفوذ

از نشانه ها و مظاهر بارز و برجسته فعّاليتها و تشكيلات سياسى منسجم و گسترده موسى بن جـعـفـر(ع ) وجـود عـوامـل و عناصر نفوذى در تشكيلات خلافت عباسى است . در آن شرايط خفقان و استبداد كه عناصر اطلاعاتى دشمن همه فعّاليتها و تحركات را زير نظر داشتند، نفوذ تعدادى از چـهـره هـاى بـرجسته شيعى در درون دستگاه خلافت و احراز پستهاو مسؤ وليتهاى مهمّ و حساس حـكـومـتـى تـا سـطـح وزارت ، نـشانه عمق و عظمت كار سياسى پيشواى هفتم است . ما در آغاز به مـعرفى اجمالى برخى از اين عناصر نفوذى و مسؤ وليتهاى آنان مى پردازيم . سپس به اهداف و دستاوردهاى آن اشاره مى كنيم .

1 ـ على بن يقطين

عـلى بـن يـقطين در سال 124 هجرى قمرى در كوفه متولد شد و در همان شهر نشو و نما كرد و بـه تـحـصيل علم و ادب پرداخت ..(191) پدرش يقطين از مخالفان بنى اميّه و از مبلغان عـبـاسـيـان بـود. از ايـن رو، در دوران خـلافـت (مروان حمار) تحت تعقيب حكومت قرار گرفت و به مدينه فرار كرد. با روى كار آمدن بنى عباس به كوفه بازگشت ..(192)
(يقطين ) با خلفاى عباسى همكارى نزديك داشت و به خاطر حمايتهاى بى دريغ و صادقانه اش از آنان ، نزد سفّاح ، منصور و مهدى منزلت ولايى پيدا كرد.
(عـلى بـن يـقـطـيـن ) هـر چـنـد از نـظـر فـكـرى مـخـالف پـدر و ارادتـمـنـد و دوسـتـدار اهـل بـيـت (ع ) بـود، ولى در سـايـه دورانـديشى و حسن تدبير در امور موفق شد در اندك زمانى اعـتـمـاد مـهـدى عـبـاسـى را جـلب كـنـد و مـسـؤ وليـت يـكى از ديوانهاى حكومتى را بر عهده گيرد. .(193)
عـلى هـمـچـنان در حال پيشرفت و نزديك شدن بيشتر به مركزيت دستگاه خلافت بود تا آنكه در دوران حكومت هارون به مقام وزارت رسيد..(194)
وى ، ارتباط نزديك با موسى بن جعفر(ع ) داشت و در همه امور از آن حضرت دستور مى گرفت و ادامـه هـمـكـارى اش بـا دسـتگاه خلافت در پست وزارت به دستور آن گرامى بود. وى زمانى به حضور امام (ع ) رسيد و از آن حضرت تقاضا كرد با استعفاى وى از منصب وزارت موافقت كند. امام (ع ) او را از اين تصميم بازداشت و فرمود:
(ايـن كـار را نـكن ! زيرا تو مونس ما و مايه عزّت برادرانت هستى . اميد مى رود خداوند به وسيله تـو مـرحـمـى بـر قـلب شـكـسـتـه اى بنهد يا زبانه هاى آتش كينه دشمنان را از دوستانش دفع كند..(195))
بـار ديـگـر، زمـانـى كه امام (ع ) عازم عراق شد به ديدار آن حضرت رفت و از وضع بد خود و ناخشنودى از شغلش به امام شكايت برد و از او استدعا كرد اجازه دهد از منصبش كناره گيرى كند. امام (ع ) نپذيرفت و فرمود:
(اى عـلى ! خـداونـد در مـيـان سـتمگران ، دوستانى دارد كه به وسيله آنها از دوستان خودش دفع ستم مى كند و تو از آنان هستى !.(196))
از عـلى بـن يـقـطـين نزد هارون بارها سعايت شد ولى امام (ع ) هر بار به يارى او شتافت و با راهـنـمايى و صدور دستورالعمل بموقع جان او را از خطر قطعى حفظ كرد. به عنوان نمونه يك سـال هارون چند دست لباس به عنوان خلعت به وزير خود بخشيد كه در ميان آنها يك لباس خزّ مشكى رنگ زربفت و از لباسهاى ويژه خلفا بود.
عـلى بـن يـقـطـين بيشتر آن لباسها را همراه اموالى ديگر براى امام كاظم (ع ) فرستاد. امام همه آنـهـا را پـذيرفت جز همان لباس را كه پس فرستاد و يادآور شد اين لباس را نگه دار! زيرا به همين زودى به آن نياز پيدا خواهى كرد.
پـس از گـذشـت چند روز يكى از خدمتكاران بركنار شده وى كه از ارتباط او با امام كاظم (ع ) و پولها و هدايايى كه براى آن حضرت مى فرستاد آگاهى داشت ، از او نزد هارون سعايت كرد و گـفـت : عـلى بـن يـقـطـيـن پـيـرو مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) اسـت و هـر سـال خـمـس امـوال خـود را بـراى او مـى فـرسـتـد. آنـگـاه داسـتـان لبـاسـهـا را دليـل آورد و گـفـت : خـلعـت مخصوصى كه خليفه در فلان روز به وى اهدا نموده بود به موسى بن جعفر(ع ) داده است .
هـارون سـخـت نـاراحت شد و گفت : اگر آنچه مى گويى راست باشد او را خواهم كشت ؛ سپس بى درنـگ وزيـر خـود را احـضـار كـرد و در مـورد آن لبـاس از وى پـرسـيـد. او گـفـت : آن را در جاى مخصوصى گذاشته ام و در نگهدارى اش كوشش مى كنم ، هر صبح و شام بقچه را مى گشايم و آن خلعت را با ديد تبرك مى نگرم و مى بوسم ، سپس در جايگاه خود مى گذارم .
هـارون گـفـت : فـورى آن را بـيـاور! عـلى بن يقطين لباس را آورد. با مشاهده لباس خشم خليفه فـرو نـشـست و به وزير خود گفت : پس از اين هرگز سخن سعايت كننده اى را درباره تو باور نخواهم كرد..(197)

2 ـ يقعوب بن داوود

يـعـقوب ، مردى با ايمان ، پاك سرشت ، نيكوكار، بخشنده و با فضيلت بود..(198) او از چـهـره هـاى سـرشـنـاس مـتـمـايـل بـه تـشـيـع و عـلاقـمـنـد بـه اهل بيت (ع ) بود و با برخى از علويان مبارز همكارى نزديك داشت ..(199)
يـعـقـوب در جـريان قيام ابراهيم بن عبداللّه بن حسن به اتهام همكارى با وى به همراه گروهى ديـگـر دسـتـگـيـر شـد و بـه زنـدان افـتـاد. بـا روى كـار آمـدن مـهـدى ، از جـمله كسانى بود كه مـشمول عفو عمومى او قرار گرفت ..(200) او از اين پس در صدد اين بود كه از طريق نـفـوذ در دسـتـگاه خلافت و قبضه كردن حكومت مبارزه خود را ادامه دهد و در اين راه موفقيّت خوبى كسب كرد و تا پست وزارت پيش رفت ..(201)
يـعـقـوب پـس از اسـتـقـرار در پـسـت وزارت بـه تدريج علويان و طرفداران زيدبن على را به دسـتـگـاه جـذب ، و مـنـاصـب حـكـومتى را به آنان واگذار كرد و از اين طريق بر امور كشور مسلّط شد..(202)
عـده اى از اطـرافـيان و نزديكان مهدى كه از بنى اميّه بودند از يعقوب نزدمهدى سعايت كردند و گـفـتند: شرق و غرب كشور اسلامى در دست يعقوب و ياران اوست . كافى است با يك اشاره به ياران خود فرمان دهد تا يك روزه سلطنت تو را سرنگون سازند..(203)
سعايتها و گزارشهاى پى در پى عليه يعقوب ، خليفه را نسبت به وى بدبين كرد و سرانجام پس از يك آزمايش .(204) و تاءييد صحت گزارشهاى رسيده ، يعقوب را از مقام وزارت خلع و روانه زندان ساخت ..(205)
يعقوب مدت پانزده سال در زندان بود و در دوران خلافت هارون آزاد شد..(206)
در منابع تاريخى و رجالى از رابطه يعقوب بن داوود با امام كاظم (ع ) جز دو جمله اى كه شيخ صـدوق ذكر كرده سخنى به ميان نيامده است . جمله نخست وى اين است كه (يعقوب از جمله كسانى بـود كـه از مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) سعايت كردند و او با زيديّه هم عقيده بود.) جمله دوم ـ كه از ابـراهـيـم بـن ابـى بـلاد نـقـل مـى كـنـد ـ ايـن اسـت كـه وى قائل به امامت ( موسى بن جعفر(ع ) ) بود..(207)
بـا تـوجـه بـه ايـن نكته نمى توان نفوذ وى را در دستگاه خلافت زير نظر پيشواى هفتم و به دسـتـور آن حـضـرت دانـسـت ؛ ليـكـن آنـچـه مـهـم و در خـور تاءمل است اصل نفوذيك فرد با تمايلات شيعى در دستگاه خلافت است و ما قصّه آن را بدين جهت آورديم .

3 ـ محمد بن اسماعيل بن بزيع

مـحـمـّد از يـاران مـخـلص مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) و از صـالحـان و رجـال بـرجـسـتـه و مـمـتـاز شـيعه بود كه در زمينه فقه كتابهايى نوشته است . وى از موالى و خدمتكاران منصور، خليفه عباسى بود و در دوران عباسيان سمت وزارت داشت ..(208) امام رضا(ع ) در ارتباط با او فرمود:
(خـداونـد بـر در خـانـه سـتـمگران كسانى را دارد كه ... به وسيله آنان گرفتارى دوستانش را دفع و امور زندگى مسلمانان را صلاح مى كند. مؤ منان به هنگام گرفتارى به آنان پناهنده مى شـونـد و شـيـعـيان ما به هنگام نياز، به آنان روى مى آورند و خداوند به وسيله ايشان ترس و وحـشـت مـؤ من از دستگاه ستمگران را به ايمنى تبديل مى كند. اينان مؤ منان راستين و امينان خدا در روى زمين هستند ...+.)+(209) +++ 4 ـ فضل بن سليمان

فـضـل از يـاران مـوسـى بـن جـعـفـر(ع ) بـود و كتابى داشت به نام (يوم و ليلة ). او در دولت منصور و مهدى عباسى مسؤ وليت ديوان خراج را بر عهده داشت ..(210)
بـجـز افـراد يادشده افراد ديگرى نيز بودند كه از يك سو پيرو و مريد امام (ع ) بودند و از سـوى ديـگـر در دسـتـگـاه خلافت عباسى مسؤ وليت داشتند. پيش از اين به جريان فرماندار رى اشاره كرديم .(211)؛ پس از اين نيز داستان زيادبن ابى سلمه را يادآورخواهيم شد.

هدف نفوذ

امـام كـاظم (ع ) از نفوذ ياران خود در دستگاه خلافت عباسى اهدافى را تعقيب مى كرد كه مهمترين آنها عبارتند از:
الف ـ حمايت مالى از شيعيان
ب ـ رسيدگى به گرفتاريها و مشكلات شيعيان
ج ـ كسب اطلاعات از درون دستگاه خلافت
د ـ پشتيبانى اقتصادى تشكيلات شيعى
اهـداف يـاد شده برخى در سخنان و توصيه هاى امام كاظم (ع ) به على بن يقطين مورد توجه و تاءكيد قرار گرفته است ؛ ليكن بعضى ديگر از سيره عملى و چگونگى رفتار آن حضرت با مسائل و جريانات استفاده مى شود.

در درسـهـاى پـيـشـيـن بـا ابـعـاد و مـحـورهـايـى از خط مشى سياسى امام كاظم (ع ) آشنا شديم ؛ پـاسـدارى از ميراث گران سنگ امامت ، رهبرى و حمايت شيعيان ، تقيّه و نفوذ در تشكيلات دستگاه خـلافت . در اين درس به محور ديگرى از خط مشى سياسى آن گرامى مى پردازيم ؛ محورى كه در زنـدگى سياسى و مبارزاتى رهبران الهى از پيامبران گرفته تا جانشينان آنان همواره به عنوان يك اصل اساسى مبارزاتى مطرح و مدّ نظر بوده و هيچ گاه مورد غفلت و بى توجهى آنان قـرار نـگـرفـتـه است و آن عبارت است از اتّخاذ موضع منفى در برابر طاغوت زمان خود و كناره گـيـرى از تـشـكـيـلات ظـلم و سـتـم و ضـدّ خـدايـى آنان . آواى ربّانى : (كُونا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمـَظـْلُومِ عَوْنا) اميرمؤ منان (ع ) در واپسين لحظات زندگى اش .(212) در گوش جان همه فرزندان آن بزرگوار از جمله موسى بن جعفر(ع ) طنين افكند و آنان را نه به عنوان خصم ، كـه سـرسـخـت تـريـن خـصـم و مـقـاوم تـريـن و سازش ناپذيرترين عنصر در برابر ستم و ستمگران جامعه خويش قلمداد كرد.
مـا در اين درس نخست به مبارزات و موضعگيريهاى منفى پيشواى هفتم (ع ) در برابر طاغوتهاى عصر خود اشاره مى كنيم سپس رهنمودهاى آن گرامى به يارانش را در اين زمينه يادآور مى شويم .