فرهنگ فرزانگى
پیام امام كاظم عليه‏السلام به هشام بن حكم

گردآوری و ترجمه: م. ناصر

- ۵ -


69- لعنة الملائكة

(((يا هشام من تعظم فى نفسه لعنته ملائكة السماء و ملائكة الأرض و من تكبر على اخوانه و استطال عليهم فقد ضاد الله و من ادعى ما ليس له فهو اعنى لغير رشده)))

69- لعنت فرشتگان

اى هشام! آن كس كه خويشتن را بزرگ پندارد، فرشتگان آسمان و زمين لعنت و نكوهشش مى‏كنند، و آن كس كه به برادران (و ياران) خويش كبريا و برترى فروشد و دست تطاول به ايشان گشايد، با خداوند ستيز كرده است. و آن كس كه چيزى را اهدا كند كه از آن او نيست (و كبريا) فروشد راهى جز راه رشد و بالندگى پيموده است.

70- حجاب الروح

(((يا هشام اوحى الله تعالى الى داود(ع) يا داود حذر و انذر اصحابك عن حب الشهوات فان المعلقة قلوبهم بشهوات الدنيا قلوبهم محجوبة عنى)))

70- حجاب جانها

اى هشام! خداوند - آن برترين - به داوود - درود بر او باد - وحى فرو فرستاد كه: اى داوود! ياران خويش را از دوستى شهوتها(و لذتها) باز دار و بيم ده. آنان كه دل به شهوتهاى اين جهان بسته‏اند، دل خويش را از من پنا و پوشيده داشته‏اند.

71- ساكن دار ليست له

(((يا هشام اياك و الكبر على اوليائى و الاستطالة بعلمك فيمقتك الله فلا تنفعك بعد مقته دنياك و لا آخرتك و كن فى الدنيا كساكن دار ليست له انما ينتظر الرحيل.)))

71- خانه ديگران

اى هشام، از تكبر با دوستان من و از خود شيفتگى به دانش خويش بپرهيز كه خداوند بر تو خشم مى‏آورد، و پس از خشم خداوند، اين جهان و آن جهان تو را سودى نمى‏بخشد. در اين جهان چنان كسى باش كه در خانه ديگران - كه از آن او نيست - منزل كرده و چشم به راه كوچ است.

72- سر النجاج

(((يا هشام مجالسة اهل الدين شرف الدنيا و الآخرة و مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من الله فاذا اشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فان فى ذلك العطب.)))

72- راز توفيق

اى هشام! همنشينى با دينداران، شرافت هر دو جهان است، و كنكاش و مشورت با خردمند نصيحت گو (مايه) خوشى و بركت و بالندگى و توفيق خداوندى است. پس هرگاه خردمندى نصيحت گو تو را چيزى گفت، زنهار كه مخالفت نكنى كه هلاك و نابود مى‏شوى.

73- الامان

(((يا هشام اياك و مخالطة الناس و الأنس بهم الا ان تجد منهم عاقلا و مامونا فآنس به و اهرب من سائرهم كهربك من السباع الضارية و ينبغى للعاقل اذا عمل عملا ان يستحيى من الله و اذا تفرد له بالنعم ان يشارك فى عمله احدا غيره و اذا مر بك امران لا تدرى ايهما خير و اصوب فانظر ايهما اقرب الى هواك فخالفه فان كثير الصواب فى مخالفة هواك و اياك ان تغلب الحكمة و تضعها في اهل الجهالة قال هشام فقلت له فان وجدت رجلا طالبا له غير ان عقله لا يتسع لضبط ما القى اليه قال ع فتلطف له فى النصيحة فان ضاق قلبه فلا تعرضن نفسك للفتنة و احذر رد المتكبرين فان العلم يدل على ان يملى على من لا يفيق قلت فان لم اجد من يعقل السؤال عنها قال ع فاغتنم جهله عن السؤال حتى تسلم من فتنة القول و عظيم فتنة الرد و اعلم ان الله لم يرفع المتواضعين بقدر تواضعهم و لكن رفعهم بقدر عظمته و مجده و لم يؤمن الخائفين بقدر خوفهم و لكن آمنهم بقدر كرمه و جوده و لم يفرج المحزونين بقدر حزنهم و لكن بقدر رافته و رحمته فما ظنك بالرؤف الرحيم الذى يتودد الى من يؤذيه باوليائه فكيف بمن يؤذى فيه و ما ظنك بالتواب الرحيم الذى يتوب على من يعاديه فكيف بمن يترضاه و يختار عداوة الخلق فيه)))

73- زنهار

اى هشام! از در آميختن با مردمان بپرهيز، مگر در ميان آنان خردمندى بيابى، كه اگر يافتى با او انس بگير و از ديگران بگريز، چنانكه از درندگان مى‏گريزى. بر خردمند شايسته است كه هرگاه كارى مى‏كند و كردارى مى‏آورد، از خداوند شرم كند، و هرگاه به نعمتى ويژسته شود، ديگران را هم در آن بهره دهد. و هر گاه دو كار و دو راه باشد كه نمى‏دانى كدام نيكوتر و درست‏تر است، بنگر كدام يك به خواهش نفسانى تو نزديك‏تر است، همان را انجام نده (و واگذار)؛ كه بسيارى از راستيها و درستيها در مخالفت با خواهش نفس (تو) است. و مبادا كه بر حكمت و فرزانگى چيرگى يابى و آن را به دست نادان بى‏خرد سپارى! هشام گويد: گفتم: اگر كسى را يافتم كه جوينده حكمت بود، ولى براى آنچه مى‏گويم خرد توانمند و كارگشا نداشت چه كنم؟ حضرت فرمود: با او مهربانى و مدارا كن، اگر دلش گشايش نيافت و به تنگ آمد، خود را به دشوارى و گرفتارى نيفكن. و از ستيز خودبينان و متكبران بپرهيز و زنهار كن. دانش ابا دارد كه بر آن كه بهوش و بخرد نيست گفته آيد.

گفتم: اگر كسى را كه فهم و توان پرسش دارد نيابم چه كنم؟ فرمود: غنيمت بدان كه هيچ نمى‏پرسد و نادان پرسشهاست، تا از دشوارى و گرفتارى گفتن و دشوارى و گرفتارى بزرگ انكار، آسوده باشى. بدان كه خداوند فروتنان را به قدر عظمت و جلالت خويش - و نه به اندازه فروتنى آنان - رفعت بخشيده است، و بيمناكان و ترسندگان را به قدر كرامت و سخاوت خويش - و نه به اندازه بيمناكى آنان - ايمن ساخته و امان داده است، و اندوهگينان و غمناكان را به قدر رافت و رحمت خويش - و نه به اندازه اندوهناكى آنان - گرده گشوده و شادمان كرده است. چه گمان مى‏برى به آن نازكدل مهربان كه با آزار دهندگان دوستان خويش نيز دوستى مى‏كند، چه رسد به آنكه در راه او آزار بيند، و گمان مى‏برى به آن بخشاينده مهربان كه توبه دشمنان را مى‏پذيرد، چه رسد به او كه رضايتش مى‏جويد و در راه او عداوت مردمان برمى گزيند.

74- غضب الله

(((يا هشام من احب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قلبه و ما اوتى عبد علما فازداد للدنيا حبا الا ازداد من الله بعدا و ازداد الله عليه غضبا.)))

74- خشم خداوند

اى هشام! آنكه اين جهان را دوست بدارد، بيم آن جهان از دلش مى‏رود و هيچ بنده و پرستنده‏اى نيست كه دانشش بخشنده و (با آن حال) دوستى اين جهان را بيفزايد، مگر آنكه از خداوند دورتر مى‏شود و خداوند بر او خشم بيشتر مى‏گيرد.

75- طول الامل

(((يا هشام ان العاقل اللبيب من ترك ما لا طاقة له به و اكثر الصواب فى خلاف الهوى و من طال امله ساء عمله.)))

75- رشته آرزو

اى هشام! انديشه‏مند كارى را كه از عهده آن بر نمى‏آيد نمى‏كند، و بيشترينه راستيها و درستيها در مخالفت با خواهش نفس است. آن كس ك رشته آرزو دراز مى‏دارد، كردارش زشت (و تباه) مى‏گردد.

76- الاجل و الامل

(((يا هشام لو رايت مسير الأجل لألهاك عن الأمل.)))

76- مرگ و آرزو

اى هشام! اگر راه مرگ را مى‏ديدى، از (درازى) آرزو باز مى‏ماندى.

77- اختلاس العقل‏

(((يا هشام اياك و الطمع و عليك بالياس مما فى ايدى الناس و امت الطمع من المخلوقين فان الطمع مفتاح للذل و اختلاس العقل و اختلاق المروات و تدنيس العرض و الذهاب بالعلم و عليك بالاعتصام بربك و التوكل عليه و جاهد نفسك لتردها عن هواها فانه واجب عليك كجهاد عدوك.

قال هشام فقلت له فاى الأعداء اوجبهم مجاهدة قال(ع) اقربهم اليك و اعداهم لك و اضرهم بك و اعظمهم لك عداوة و اخفاهم لك شخصا مع دنوه منك و من يحرض اعداءك عليك و هو ابليس الموكل بوسواس من القلوب فله فلتشتد عداوتك و لا يكونن اصبر على مجاهدته لهلكتك منك على صبرك لمجاهدته فانه اضعف منك ركنا فى قوته و اقل منك ضررا فى كثرة شره اذا انت اعتصمت بالله فقد هديت الى صراط مستقيم.)))

77- دزد خرد

اى هشام! از طمع بپرهيز! و از آنچه مردمان دارند نااميد باش. و طمع از مخلوق را در دل بميران، كه طمع سرآغاز خواريهاست و رباينده خرد و فرساينده جوانمردى و تباه كننده جان و از ميان برنده دانش. به پروردگار خويش بياويز و بر او توكل كن. با نفست بستيز و آن را از هوس بازدار، كه مجاهدت و ستيز با نفس، چون مجاهدت با دشمنان، واجب و ضرورت است. هشام مى‏گويد: گفتم: ستيز با كدام دشمنان ضرورى‏تر است؟ فرمود: آنكه به تو نزديكتر و با تو دشمنتر است، بيشتر به تو زيان مى‏رساند و بيشتر با تو دشمنى مى‏كند، و با آنكه به تو نزديك است، خود را از تو پنهان مى‏دارد، و آنكه دشمنان ديگر را بر تو مى‏شوراند و آن دشمن، ابليس است كه او را بر كار وسوسه دلها گماشته‏اند. با او سخت دشمنى كن. و او در كار نابودى تو پايدارتر و شكيباتر نباشد تا تو در ستيز با او! چون او با همه توانمندى از تو ناتوانتر است و با همه شرارت و زشتى از تو كم زيان‏تر. اگر به خداوند پناه آورى و به او دست آويزى، به راه راست و درست راه يافته‏اى.

78- اكرام الحبيب

(((يا هشام من اكرمه الله بثلاث فقد لطف له عقل يكفيه مئونة هواه و علم يكفيه مئونة جهله و غنى يكفيه مخافة الفقر.)))

78- كرامت يار

اى هشام! خداوند سه چيز را به هر كس كرامت كند با او مهربانى كرده است: نخست خردى كه بار هوس را از او برگيرد، دوم دانشى كه رنج نادانى را از او بزدايد، سوم ثروتى كه بيم فقر و مسكنت را از او بر دارد.

79- اربع طرق

(((يا هشام احذر هذه الدنيا و احذر اهلها فان الناس فيها على اربعة اصناف رجل مترد معانق لهواه و متعلم مقرئ كلما ازداد علما ازداد كبرا يستعلى بقراءته و علمه على من هو دونه و عابد جاهل يستصغر من هو دونه فى عبادته يحب ان يعظم و يوقر و ذى بصيرة عالم عارف بطريق الحق يحب القيام به فهو عاجز او مغلوب و لا يقدر على القيام بما يعرفه فهو محزون مغموم بذلك فهو امثل اهل زمانه و اوجههم عقلا.)))

79- چهار راه

اى هشام! از اين جهان و اهل آن برحذر باش، كه مردان آن چهار گروهند: اول آن كس كه فرو لغزيده و دست در آغوش خواهشهاى نفسانى خويش برده است، دوم آن كس كه دانش مى‏آموزد و كتاب مى‏خواند و هرچه دانش افزونتر مى‏كند بر تكبر خويش مى‏افزايد و با دانش و (توانايى) خواندن خويش بر ديگران و فرودستان برترى مى‏جويد، سوم آن عبادت كننده نادان كه آنان را كه در عبادت از او فروتر و كمترند خوار و كوچك مى‏شمارد و دوست مى‏دارد كه بزرگش بدانند و ستايشش كنند، و چهارم آن كس كه اهل تصيرت (و آگاهى) است، دانا و با راه حق آشناست، دوست مى‏دارد كه حق بگزارد اما نمى‏تواند - يا نمى‏گزارند - و از همين رو غمگين مى‏شود. چنين كسى برترين مردان و خردمندان زمانه خويش است.

80- صراع جندين‏

(((يا هشام اعرف العقل و جنده و الجهل و جنده تكن من المهتدين قال هشام فقلت جعلت فداك لا نعرف الا ما عرفتنا فقال(ع) يا هشام ان الله خلق العقل و هو اول خلق خلقه الله من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل فقال الله جل و عز خلقتك خلقا عظيما و كرمتك على جميع خلقى ثم خلق الجهل من البحر الأجاج الظلمانى فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فلم يقبل فقال له استكبرت فلعنه ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا فلما راى الجهل ما كرم الله به العقل و ما اعطاه اضمر له العداوة فقال الجهل يا رب هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته و انا ضده و لا قوة لى به اعطنى من الجند مثل ما اعطيته فقال تبارك و تعالى نعم فان عصيتنى بعد ذلك اخرجتك و جندك من جوارى و من رحمتى فقال قد رضيت فاعطاه الله خمسة و سبعين جندا فكان مما اعطى العقل من الخمسة و السبعين جندا الخير و هو وزير العقل و جعل ضده الشر و هو وزير الجهل.)))

* جنود العقل و الجهل

الإيمان - الكفر، التصديق - التكذيب، الإخلاص - النفاق، الرجاء - القنوط، العدل - الجور، الرضا - السخط، الشكر - الكفران، الياس - الطمع، التوكل - الحرص، الرافة - الغلظة، العلم - الجهل، العفة - التهتك، الزهد - الرغبة، الرفق - الخرق، الرهبة - الجراة، التواضع - الكبر، التؤدة - العجلة، الحلم - السفه، الصمت - الهذر، الاستسلام - الاستكبار، التسليم - التجبر، العفو - الحقد، الرحمة - القسوة، اليقين - الشك، الصبر - الجزع، الصفح - الانتقام، الغنى - الفقر، التفكر - السهو، الحفظ - النسيان، التواصل - القطيعة، القناعة - الشره، المواساة - المنع، المودة - العداوة، الوفاء - الغدر، الطاعة - المعصية، الخضوع - التطاول، السلامة - البلاء، الفهم - الغباوة، المعرفة - الإنكار، المداراة - المكاشفة، سلامة - الغيب، المماكرة - الكتمان، الإفشاء - البر، العقوق - الحقيقة، التسويف - المعروف، المنكر - التقية، الإذاعة - الإنصاف، الظلم - التقى، الحسد - النظافة، القذر - الحياء، القحة - القصد، الإسراف - الراحة، التعب - السهولة، الصعوبة - العافية، البلوى - القوام، المكاثرة - الحكمة، الهوى - الوقار، الخفة - السعادة، الشقاء - التوبة، الإصرار - المحافظة، التهاون - الدعاء، الاستنكاف - النشاط، الكسل - الفرح، الحزن - الالفة، الفرقة - السخاء، البخل - الخشوع، العجب - صون الحديث، النميمة - الاستغفار، الاغترار - الكياسة - الحمق...

80- ستيز دو سپاه

اى هشام! خرد و بى‏خردى و سپاهيان هريك را بشناس، تا از راه يافتگان باشى. هشام مى‏گويد: گفتم: جان فدايت باد! جز آنچه تو به ما آموخته‏اى هيچ نمى‏دانيم. فرمود: اى هشام! خداوند خرد را آفريد. خرد نخستين آفريده‏اى بود كه خداوند، از روحانيان و از نور خويش، در سمت راست عرش آفريد. آنگاه به او گفت: بازگرد! و خرد بازگشت. سپس گفت: بازآ! و خرد باز آمد. آنگاه خداوند - آن باشكوهترين و تواناترين - گفت: تو را سترگ آفريدم و بر همه آفريدگانم برترى و كرامت بخشيدم. پس آنگاه خداوند جهالت و بى‏خردى را از درياى تلخ و تيره آفريد. و به او گفت: بازگرد! و بى‏خردى بازگشت. سپس گفت: بازآ! و... بى‏خردى باز نيامد. خداوند گفت: ستيز و سركشى كردى و او را لعنت و نكوهش كرد. پس آنگاه خداوند خرد را هفتاد و پنج سپاهى بخشيد. چون بى‏خردى، كرامت و عطيه خداوند را به خرد ديد، كينه او را به دل گرفت و گفت: اى پروردگار من! اين خرد نيز چنان من آفريده‏اى است. او را آفريدى و كرامت كردى و نيرو دادى و من ضد اويم و نيرويى ندارم كه به ستيز او برآيم. مرا نيز چون او سپاهيانى ببخش! پس خداوند - آن برترين - گفت: چنين باشد. اما اگر پس از اين مرا عصيان كنى و بر من گردن افرازى، تو و سپاهيانت را حريم و كنار و مهربانى خويش را بيرون كنم. بى‏خردى گفت: (مى‏پذيرم و) خرسندم! پس خداوند او را نيز همچون خرد، هفتاد و پنج سياهى بخشيد. يكى از آن هفتاد و پنج سپاهى خرد، (((خير))) بود كه خداوند او را وزير خرد كرد و (((شر))) را ضد (((خير))) و وزير بى‏خردى ساخت.

* سپاهيان خرد و بى‏خردى اينانند:

ايمان - كفر، تصديق - تكذيب، اخلاص - نفاق، اميد - ياس، عدل - جور، رضا - خشم، شكر - كفران، بى‏نيازى - طمع، توكل - حرص، مهربانى - درشتى، دانايى - نادانى، عفت - پرده درى، زهد - دنياگرايى، نرمش - تندخويى، خشيت - دليرى، فروتنى - تكبر، آرامش - شتاب، حلم - سفاهت، سكوت - پرگويى، مسالمت - سركشى، پذيرش - گردن افرازى، عفو - كينه، نازكدلى - سنگدلى، يقين - شك، شكيبايى - بيتابى، گذشت - انتقام، غنا - فقر، تفكر - خطا، حافظه - فراموشى، پيوند - گسستن، قناعت - آز، بخشش - دريغ، دوستى - دشمنى، وفا - خيانت، طاعت - معصيت، خضوع - تطاول، سلامت - بلا، فهم - كودنى، شناخت - انكار، مدارا - دشمنى ورزيدن، پاكدلى - مكر، كتمان - افشا، نيكى به پدر و مادر - بدرفتارى با پدر و مادر، اداى حقوق - تاخير در آن، معروف - منكر، تقيه - افشاگرى، انصاف - ظلم، خوددارى - حسادت، پاكيزگى - پلشتى، شرم - پررويى، ميانه روى - اسراف، آسايش - رنج، آسانى - دشوارى، عافيت - گرفتارى، تعادل - زياده خواهى، حكمت - هوس، وقار - جلفى، سعادت - شقاوت، توبه - اصرار بر گناه، مراقبت - سستى، دعا - سركشى از دعا، نشاط - كسالت، شادى - اندوه، الفت - جدايى، سخاوت - بخل، خشوع - خودبينى، رازدارى - سخن چينى، آمرزش‏طلبى - فريفتگى، زيركى - حماقت...

81- خاتمة الفيض

(((يا هشام لا تجمع هذه الخصال الا لنبى او وصى او مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان و اما سائر ذلك من المؤمنين فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود من اجناد العقل حتى يستكمل العقل و يتخلص من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة العليا مع الأنبياء و الأوصياء(ع) وفقنا الله و اياكم لطاعته)))

81- فرجام فيض

اى هشام! اين اوصاف و ويژگيها (يكجا) در كسى فراهم نمى‏آيد، جز آن كه پيامبر، يا جانشين پيامبر، يا مؤمنى باشد كه خداوند دل او را براى ايمان آزموده است. اما ديگر مؤمنان برخى از اين اوصاف را دارند، تا آن كه خردشان كمال پذيرد و از سپاهيان بى‏خردى رها شود. در آن هنگام است كه در برترين مراتب و همراه پيامبران و جانشينان آنان - درود بر آنان باد - خواهند بود. خداوند ما را و شما را به طاعت خويش توفيق دهاد!