دلسوزى شير براى زايمان همسر
علىّ بن ابوحمزه بطائنى حكايت كند:
روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از شهر مدينه به سوى مزرعه اش خارج
شد؛ حضرت سوار قاطر بود و من نيز سوار الاغ شدم و حضرت را همراهى كردم
.
مقدارى از شهر كه دور شديم ، ناگهان نرّه شيرى سر راه ما را گرفت ، من
بسيار ترسيدم ، وليكن شير به سوى حضرت نزديك آمد و با حالت ذلّت و
تضرّع مشغول همهمه اى شد.
امام موسى كاظم عليه السلام ايستاد و شير دست هاى خود را بلند كرده و
بر شانه هاى قاطر قرار داد.
من به گمان اين كه شير قصد حمله دارد، براى جان آن حضرت وحشت كردم ؛ و
سخت نگران شدم .
پس از لحظاتى ، شير دست هاى خود را بر زمين نهاد و آرام ايستاد و آن
گاه حضرت روى مبارك خود را به سمت قبله نمود و دعائى را زمزمه نمود،
وليكن من چيزى از آن را متوجّه نشدم .
پس از آن ، شير همهمه اى كرد؛ و حضرت آمين فرمود.
و سپس امام عليه السلام به شير اشاره نمود: برو.
همين كه شير رفت ، حضرت نيز به راه خود ادامه داد و چون از آن محلّ دور
شديم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، شير چه
كارى داشت ؟! من بسيار براى جان شما و خودم ترسيدم ؛ و از اين برخورد
در تعجّب و حيرت هستم .
امام عليه السلام فرمود: آن شير، همسر باردارى داشت كه هنگام زايمانش
فرا رسيده و درد سختى دچارش گشته بود.
لذا نزد من آمده بود كه برايش دعا كنم تا به آسانى زايمان نمايد و من
هم در حقّش دعا كردم .
و بعد از آن كه دعا به پايان رسيد، به آن شير گفتم : برو، اظهار داشت :
خداوند هيچ درّنده اى را بر تو و ذرّيّه و شيعيانت مسلّط نگرداند؛ و من
گفتم : آمين .(44)
ارزش كار و كشاورزى
يكى از اصحاب و راويان حديث ، به نام علىّ فرزند ابوحمزه بطائنى
حكايت كند:
روزى از روزها جهت ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه
السلام حركت كردم ، حضرت را در زمين كشاورزى ، در حالتى يافتم كه مشغول
كار و تلاش بود و عرق از بدن مباركش سرازير گشته بود.
بسيار تعجّب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم
، مردم كجا هستند تا مشاهده كنند، كه شما اين چنين در اين گرماى سوزان
مشغول كار هستى و تلاش و فعّاليّت مى نمائى .
امام عليه السلام لب به سخن گشود و فرمود: اى علىّ! آن هائى كه از من
بهتر و برتر بوده اند، به طور مرتّب كوشش و تلاش داشته اند و هر كدام
به نوعى كار مى كرده اند.
عرض كردم : منظور شما چه كسانى هستند؟
حضرت در پاسخ فرمود: منظورم رسول اللّه ، اميرالمؤمنين و ديگر پدرانم
صلوات اللّه عليهم اجمعين مى باشند، كه با دست خود كار و تلاش مى
كرده اند.
سپس امام موسى كاظم عليه السلام ضمن فرمايشات خود افزود:
و اين نوع كار و تلاشى را كه من مشغول انجام آن هستم و تو مشاهده مى
كنى ، پيامبران مُرسل الهى و نيز پيامبران غير مرسل همه شان به آن
اشتغال داشته اند و به وسيله آن تلاش و امرار معاش مى كرده اند.
و همچنين بندگان صالح خداوند متعال همه در تلاش و كوشش مى باشند.(45)
خريد همسر به عنوان مادر
هشام بن احمر - كه يكى از اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام است
، حكايت كند:
روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، به من فرمود: اى هشام ! آيا خبر
دارى كه از شهرهاى مغرب كسى آمده باشد؟
عرض كردم : خير، بى اطّلاع هستم .
فرمود: بلى ، همين امروز عدّه اى آمده اند، بيا تا با يكديگر برويم و
سرى به آن ها بزنيم .
پس سوار مَركب هاى خود شديم و حركت كرديم تا به نزد مردى از اهالى مغرب
رسيديم ، كه تعدادى كنيز و غلام جهت فروش آورده بود و آن ها را جهت
فروش بر ما عرضه كرد.
كنيزان نُه نفر بودند، كه همه آن ها را حضرت ديد و نپسنديد و سپس اظهار
داشت : به اين ها نيازى نيست و ما براى اينها نيامده ايم ؛ اگر كنيزى
ديگر دارى ، ارائه نما؟
مرد مغربى گفت : غير از اين ها ديگر ندارم .
امام عليه السلام فرمود: چرا، آنچه كه دارى در معرض قرار بده ؛ و در
خفاء نگه ندار.
مرد مغربى گفت : به خدا قسم ديگر كنيزى ندارم ، مگر يك نفر كه مريض
حال است .
امام عليه السلام فرمود: چرا او را عرضه نمى كنى ؟
و سپس اظهار نمود: او را هم بياور.
وليكن مرد مغربى قبول نكرد؛ و ما بازگشتيم .
فرداى آن روز، حضرت به من فرمود: اى هشام ! نزد آن مرد مغربى كنيز فروش
برو و آن كنيز مريض را - كه نشان نداد - به هر قيمتى كه بود، خريدارى
كن و بياور.
هشام گويد: نزد همان شخص رفتم و تقاضاى خريد آن كنيز مريض را نمودم ؛ و
او مبلغى را مطرح كرد، كه من نيز به همان مبلغ آن كنيز را خريدارى كردم
.
بعد از آن كه معامله تمام شد، مرد مغربى گفت : آن شخصيّتى كه ديروز
همراه تو بود، كيست ؟
گفتم : يك نفر از بنى هاشم مى باشد، گفت : از چه خانواده اى ؟
پاسخ دادم : از پاكان و پرهيزكاران است .
گفت : بيش از اين توضيح بده ؟
اظهار داشتم : بيش از اين اطّلاعى ندارم .
آن گاه مغربى گفت : اين كنيز جريانى دارد، كه مهمّ است :
وقتى او را از دورترين نقاط مغرب خريدم ، زنى از اهل كتاب ، نزد من آمد
و گفت : اين كنيز را براى چه منظور خريده اى ؟
گفتم : او را براى خودم خريدارى كرده ام .
زن اهل كتاب گفت : سزاوار نيست چنين كنيزى نزد شخصى چون تو و ما باشد؛
بلكه اين كنيز بايد نزد بهترين انسان هاى روى زمين باشد و در خدمت او
قرار گيرد؛ زيرا كه به همين زودى نوزادى از او به دنيا مى آيد، كه شرق
و غرب جهان را در سيطره ولايت خود قرار مى دهد.
هشام گويد: سپس كنيز را نزد امام موسى كاظم عليه السلام آوردم كه بعد
از مدّتى روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام از او تولّد يافت
.(46)
معرّفى جانشين خود
زكريّا بن آدم - كه يكى از بزرگان شيعه و مورد توجّه خاصّ ائمّه
اطهار عليهم السلام بوده است - به نقل از گفتار بعضى دوستانش حكايت
نمايد:
روزى در مدينه منوّره كنار قبر مطهّر رسول خدا صلى الله عليه و آله به
همراه بعضى افراد نشسته بوديم ، كه ناگهان متوجّه شديم امام موسى كاظم
سلام اللّه عليه دست فرزندش ، حضرت رضا عليه السلام را گرفته و به سمت
ما مى آمد، چون وارد مجلس ما گرديد و فرمود: آيا مى دانيد من چه كسى
هستم ؟
عرض كرديم : ياابن رسول اللّه ! شما موسى ، فرزند جعفر بن محمّد عليهما
السلام هستى .
حضرت فرمود: اين فرزند را مى شناسيد؟
گفتيم : بلى ، او علىّ، پسر موسى ، پسر جعفر صادق - صلوات اللّه عليهم
مى باشد.
آن گاه امام عليه السلام افزود: تمامى شما گواه و شاهد باشيد، كه من او
را وكيل خود در زمان حياتم ؛ و نيز وصىّ و جانشين خود پس از آن كه از
دنيا بروم ، قرار دادم .(47)
همچنين علىّ بن جعفر حكايت كند:
روزى در محضر برادرم امام موسى بن جعفر عليه السلام بودم و او را حجّت
خداوند متعال پس از پدرم ، در روى زمين مى دانستم .
ناگهان فرزندش ، علىّ عليه السلام وارد شد و برادرم فرمود: اين فرزندم
، علىّ صاحب و پيشواى تو خواهد بود؛ و همان طور كه من جانشين پدرم هستم
، او نيز جانشين من مى باشد، خداوند تو را ثابت قدم و پايدار نگه دارد.
من گريان شدم و با خود گفتم : برادرم با اين سخنان ، خبر از مرگ و رحلت
خود مى دهد.
ناگاه امام عليه السلام اظهار نمود: برادرم علىّ! مقدّرات الهى بايد
انجام پذيرد، همانا حضرت رسول ، اميرالمؤمنين ، فاطمه ، حسن و حسين
(صلوات اللّه عليهم اجمعين ) الگوى تمام انسان ها بوده و هستند و من
نيز تابع و پيرو ايشان خواهم بود.
علىّ بن جعفر افزود: اين سخنان را برادرم ، امام موسى كاظم عليه السلام
سه روز پيش از آن كه هارون الرّشيد در دوّمين مرحله او را به بغداد
احضار نمايد، بيان فرمود.(48)
هلاكت سگ خليفه به وسيله خرما
راويان حديث و تاريخ نويسان آورده اند:
در آن زمانى كه حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم صلوات اللّه عليه را از
بصره به زندان بغداد منتقل كردند، حضرت به طور دائم مورد انواع شكنجه
هاى روحى و جسمى قرار مى گرفت .
و پس از مدّتى در اختيار سندى بن شاهك يهودى با بدترين و شديدترين
وضعيّت قرار گرفت .
تا آن كه در نهايت هارون الرّشيد با توجّه به فضائل و مناقب ؛ و نيز
موقعيّت اجتماعى امام عليه السلام ، از روى حسادت و ترس ، به فكر مسموم
كردن و قتل آن حضرت افتاد.
به همين جهت مقدارى رطب و خرماى تازه را تهيّه كرده و يكى از آن ها را
به وسيله نخ و سوزن درون آن را به طورى آغشته به زهر كرد، كه يقين كرد
خورنده خرما، سالم نمى ماند؛ و سپس در طَبَقى سينى و يا بشقاب گذاشت و
روى خرماها را پوشاند.
پس از آن ، به يكى از ماءمورين خود دستور داد تا طبق خرما را نزد حضرت
موسى بن جعفر عليهما السلام برده و بگويد: اميرالمؤمنين ، هارون
الرّشيد مقدارى از آن ها را تناول كرده ؛ و نيز اين مقدار را براى شما
فرستاده است تا ميل نمائيد.
و افزود: مواظب باش كه تمامى خرماها را ميل كند و كسى ديگر حقّ خوردن
از آن ها را ندارد.
هنگامى كه ماءمور هارون ، خرماها را نزد امام كاظم عليه السلام آورد و
پيام خليفه را به حضرتش رسانيد، حضرت يكى از خرماها را - كه آغشته به
زهر بود - برداشته و در دست گرفت ؛ و با دست ديگر مشغول خوردن بقيّه
گرديد.
در همين اثناء، سگ مخصوص هارون الرّشيد - كه هارون بيش از هر چيز و
هركس به آن علاقه مند بود و آن را به انواع جواهرات و زيورآلات زينت
كرده بود - خود را رهانيد و از جايگاه مخصوص خود بيرون شد و مستقيم
داخل زندان امام عليه السلام گرديد؛ و خواست كه نزديك آن حضرت برود و
آن خرماى زهرآلود را دهن بزند و بخورد.
حضرت آن خرماى مسموم را كه در دست خويش گرفته بود، در حضور غلام خليفه
، نزد آن سگ انداخت و سگ هم سريع آن را خورد؛ و چندان زمانى نگذشت كه
سگ روى زمين افتاد و با سر و صدا، شروع به ناليدن كرد و مُرد.
سپس امام عليه السلام به ناچار باقيمانده خرماها را ميل نمود؛ و بعد از
آن ، ماءمور خليفه ، نزد هارون بازگشت و گفت : تمامى خرماها را آن شخص
زندانى خورد.
هارون سؤال كرد: او را در چه حالتى ديدى ؟
پاسخ داد: در وضعيّتى خوب ، بدون آن كه تغييرى در بدن و جسم او ظاهر
گردد.
و چون خبر مسموم شدن و مردن سگ به هارون رسيد بسيار غمگين و اندوهناك
شد و بر بالين لاشه سگ مرده آمد و بسيار افسوس خورد.
سپس بازگشت و ماءمورى را كه خرماها را نزد امام موسى كاظم عليهما
السلام آورده بود، احضار كرد و شمشير برهنه خود را دست گرفت و او را
مخاطب قرار داد و گفت : چنانچه حقيقت را بيان نكنى تو را به قتل مى
رسانم .
ماءمور گفت : من رطب ها را نزد موسى بن جعفر عليه السلام بردم و پيام
شما را نيز به او رساندم و سپس بالاى سر او ايستادم تا مشغول خوردن آن
خرماها شد.
در همين بين ، كه ناگهان سگ شما فرا رسيد و خواست نزديك آن شخص
زندانى برود و از دستش خرمائى بگيرد.
و زندانى ناچار شد و خرمائى را كه در دست داشت ، نزد سگ انداخت و سگ آن
را خورد و درجا افتاد؛ و موسى بن جعفر عليه السلام بقيّه خرماها را ميل
نمود.
هارون الرّشيد با شنيدن اين خبر بسيار افسرده خاطر گشت و گفت : بهترين
رطب را براى او تهيّه كرديم ، ولى حيف كه به هدف خود نرسيديم و بلكه سگ
از دست ما رفت .
و سپس افزود: هر چه تلاش مى كنيم تا از وجود موسى بن جعفر نجات يابيم ،
ممكن نمى شود.
و در پايان با تهديد به غلام گفت : مواظب باش كه اين خبر در بين افراد
منتشر نگردد.(49)
خبر از شهادت در دوّمين مرحله
مرحوم كلينى ، علاّمه طبرسى و علاّمه مجلسى و ديگر بزرگان ، به
نقل از ابوخالد زبالى حكايت كنند:
در آن زمانى كه مهدى عبّاسى ، امام موسى كاظم عليه السلام را از مدينه
به عراق احضار كرد، من در يكى از كاروان سراها به نام زباله بودم ، كه
حضرت به همراه تعدادى از ماءمورين خليفه وارد كاروانسرا شد؛ و چون آن
بزرگوار مرا ديد خوشحال گرديد و فرمود: مقدارى لوازم ، برايش تهيّه و
فراهم كنم .
عرض كردم : مولاى من ! چرا شما را در اين وضعيّت مى بينم ؟!
اين همه ماءمور، شما را به كجا مى برند؟
و سپس افزودم : من از اين طاغوت مهدى عبّاسى مى ترسم و شما را در امان
نمى بينم .
حضرت فرمود: اى ابوخالد! در اين سفر به من آسيبى نخواهد رسيد، ناراحت
نباش ، در فلان ماه و تاريخ ، نزديك غروب آفتاب منتظر من باش ، كه ان
شاءاللّه مراجعت مى نمايم .
ابوخالد گويد: بعد از آن كه ماءمورين حكومتى حضرت را بردند، من مرتّب
در حال محاسبه ايّام و ساعات بودم ، كه چه موقع زمان وعده حضرت فرا مى
رسد و مراجعت مى فرمايد.
پس چون آن روزى كه امام عليه السلام وعده داده بود، فرا رسيد، من تا
غروب آفتاب منتظر قدوم مبارك آن حضرت نشستم ؛ ولى آن بزرگوار نيامد، تا
هنگامى كه هوا تاريك شد، ناگهان ديدم از آن دور يك سياهى پديدار گشت .
چون جلو رفتم ، امام موسى كاظم عليه السلام را سوار بر قاطر ديدم ، بر
حضرتش سلام كردم و از اين كه صحيح و سالم مراجعت فرموده است ، بسيار
خوشحال و مسرور گشتم .
آن گاه حضرت به من خطاب كرد و فرمود: اى ابوخالد! آيا هنوز هم ، در شكّ
و ترديد هستى ؟
گفتم : الحمدللّه ، كه از شرّ اين ستمگر ظالم نجات يافتى .
فرمود: آرى ، ليكن مرحله اى ديگر مرا احضار خواهند كرد و در آن مرحله
نجات نمى يابم ؛ و آنان به هدف شوم خود خواهند رسيد.(50)
خروج از زندان و طىّ الارض
مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه چون هارون الرّشيد حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه
السلام را از زندان بصره به بغداد منتقل كرد، تحويل شخصى به نام سندى
بن شاهك يهودى داده شد.
و در زندان بغداد، حضرت بسيار تحت كنترل و فشار بود؛ و زير انواع شكنجه
هاى روحى و جسمى قرار گرفت ، تا جائى كه حتّى دست و پا و گردن آن امام
مظلوم عليه السلام را نيز به وسيله غل و زنجير بستند.
امام حسن عسكرى عليه السلام در اين باره فرموده است :
جدّم ، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام سه روز پيش از شهادتش ، زندان
بان خود - مسيّب - را طلبيد و اظهار نمود:
من امشب به مدينه جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى روم تا با آن
حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايم و آثار امامت را تحويل امام بعد از خودم
دهم .
مسيّب عرض كرد: اى مولاى من ! شما در ميان اين غل و زنجير و آن همه
ماءمورين اطراف زندان ، چگونه قصد چنين كارى را دارى ؟
و من چگونه زنجيرها و درب هاى زندان را باز كنم ، در حالى كه كليد قفل
ها نزد من نيست ؟!
امام عليه السلام فرمود: اى مسيّب ! ايمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند
متعال و هچنين نسبت به ما اهل بيت عصمت و طهارت سُست است .
و سپس حضرت افزود: همين كه مقدار يك سوّم از شب سپرى گرديد، منتظر باش
كه چگونه خارج خواهم شد.
مسيّب گويد: من آن شب را سعى كردم كه بيدار بمانم و متوجّه حركات امام
موسى كاظم عليه السلام باشم ؛ ولى خسته شدم و خواب چشمانم را فرا گرفت
؛ و لحظه اى در حال نشسته ، خوابم برد.
ناگهان متوجّه شدم كه حضرت با پاى مباركش مرا حركت مى دهد، پس سريع
از جاى خود برخاستم ؛ و هر چه نگاه كردم اثرى از ديوار و ساختمان و
زندان نديدم ، بلكه خود را به همراه حضرت در زمينى هموار مشاهده نمودم
.
و چون گمان كردم كه آن حضرت مرا نيز به همراه خود از آن ساختمان ها
بيرون آورده است ، گفتم : ياابن رسول اللّه ! مرا نيز از شرّ اين ظالم
نجات بده .
حضرت اظهار نمود: آيا مى ترسى تو را به جهت من از بين ببرند و بكُشند؟
و سپس افزود: اى مسيّب ! در همين حالى كه هستى ، آرام باش ، من پس از
مدّتى كوتاه باز مى گردم .
مسيّب با تعجّب سؤال كرد: ياابن رسول اللّه ! غل و زنجيرى كه بر دست و
پاى شما بود، چگونه گشودى ؟!
امام عليه السلام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بيت ، آهن را براى
حضرت داود عليه السلام ملايم و نرم كرد؛ و اين كار براى ما نيز بسيار
سهل و ساده است .
آن گاه حضرت از نظرم ناپديد گشت و با ناپديد شدنش ديوارها و ساختمان
زندان با همان حالت قبل نمايان گرديد.
و چون ساعتى گذشت ناگهان ديدم ديوارها و ساختمان زندان به حركت درآمد و
در همين حالت ، مولا و سرورم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را ديدم
كه به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجير بر دست و پاى مبارك
حضرت بسته مى باشد.
از ديدن اين معجزه ، بسيار تعجّب كردم و به سجده افتادم .
بعد از آن امام عليه السلام به من فرمود: اى مسيّب ! برخيز و بنشين ؛ و
ايمان خود را تقويت و كامل گردان ، و سپس افزود: من سه روز ديگر از اين
دنيا و محنت هاى آن خلاص خواهم شد و به سوى خداوند متعال و مهربان
رهسپار مى گردم .(51)
دستور خواب تا هنگام شهادت
اكثر محدّثين و مورّخين در كتاب هاى مختلفى آورده اند:
هنگامى كه ماءمورين حكومتى خواستند امام موسى بن جعفر عليه السلام را
از مدينه منوّره به سوى عراق حركت دهند، حضرت به فرزند خود، حضرت رضا
عليه السلام دستور فرمود تا زمانى كه خبر قتل و شهادت پدرش را نياورده
اند، هر شب رختخواب خود را جلوى اتاق آن حضرت پهن نمايد و در آن
بخوابد.
خادم آن حضرت گويد: من هر شب رختخواب حضرت علىّ بن موسى الّرضا عليه
السلام را جلوى اتاق امام موسى كاظم عليه السلام پهن مى كردم و حضرت
رضا سلام اللّه عليه مى آمد و مى خوابيد.
و مدّت چهار سال به همين منوال سپرى شد، تا آن كه شبى از شب ها وقتى
رختخواب را پهن كردم ، حضرت نيامد و تمام اهل منزل وحشت زده ؛ و غمگين
شديم و همگى در فكر فرو رفتيم كه حضرت رضا عليه السلام كجا رفته ؛ و چه
شده است ؟
چون صبح شد متوجّه شديم كه حضرت علىّ بن موسى الّرضا عليه السلام آمد و
مستقيما نزد امّ احمد - يكى از همسران امام موسى كاظم عليه السلام رفت
و فرمود: اى امّ احمد! آنچه پدرم نزد تو به وديعه نهاده است ، تحويل من
بده .
در اين هنگام ، امّ احمد فريادى كشيد و گريه كنان بر سر و صورت خود زد
و گفت : مولا و سرورم شهيد گشته است .
امام رضا عليه السلام فرمود: آرام باش و تا زمانى كه خبر شهادت پدرم
منتشر نشده است سكوت نما.
پس ، امّ احمد آرامش خود را حفظ كرد؛ و آن گاه صندوقچه اى را به همراه
دو هزار دينار آورد و تحويل امام رضا عليه السلام داد و گفت : پدرت ،
امام موسى كاظم عليه السلام اين ها را به عنوان وديعه نزد من نهاد و
فرمود:
تا هنگامى كه خبر شهادت مرا نشنيده اى ، از اين اشياء خوب مراقبت و نگه
دارى كن ؛ و چون خبر قتل مرا شنيدى ، فرزندم رضا - سلام اللّه عليه -
نزد تو مى آيد و آن ها را مطالبه مى نمايد، پس همه را تحويل او بده ؛ و
بدان كه او بعد از من امام و حجّت خداوند متعال بر تمامى خلق مى باشد.(52)
همچنين مرحوم شيخ صدوق و طبرى و ديگر بزرگان ضمن حديثى طولانى از حضرت
ابومحمّد امام حسن عسكرى عليه السلام آورده اند:
امام موسى كاظم عليه السلام سه شب مانده به آخر عمر شريفش ، به زندان
بان خود - مسيّب - فرمود:
من سه روز ديگر به سوى پروردگار خود رحلت خواهم كرد و اين شخص پليد و
پست - سندى بن شاهك - ادّعا مى كند كه مراسم تجهيز كفن و دفن مرا انجام
مى دهد.
و سپس افزود: اى مسيّب ! بدان و آگاه باش كه چنين كارى امكان پذير نيست
؛ بلكه فرزندم ، علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام مرا تجهيز و تدفين مى
نمايد.
و چون جنازه ام به قبرستان قريش منتقل گرديد، درون قبر، لَحَدى برايم
درست كنيد؛ و هنگامى كه درون لَحَد قرار گرفتم ، سعى كنيد كه قبرم را
مرتفع نگردانيد؛ و نيز از خاك قبر من جهت تبرّك استفاده نكنيد؛ چون
خوردن تمام خاك ها حرام است ، مگر تربت شريف جدّم ، امام حسين عليه
السلام كه خداوند تبارك و تعالى براى شيعيان و دوستان ، در آن تربت ،
شفا قرار داده است .
مسيّب در ادامه روايت گويد: چون روز سوّم فرا رسيد و لحظات شهادت حضرتش
نزديك شد، فرزند بزرگوارش حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - كه
از قبل او را مى شناختم - حضور يافت و من شاهد حضور آن حضرت تا پايان
مراسم بودم .(53)
و چون حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام در همان زندان
بغداد به شهادت رسيد - كه بعد از مدّت ها، آن زندان تبديل به مسجدى شد،
كه در بغداد در محلّ دروازه كوفه موجود مى باشد - توسّط فرزندش امام
علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام تجهيز شد و در قبرستان قريش ، در
اتاقى كه خود امام موسى كاظم عليه السلام خريدارى كرده بود، دفن گرديد.(54)
در سوگ و عزاى هفتمين ستاره ولايت
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه كنم
|
دل آشفته چو گيسوى پريشان چه كنم
|
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
|
گاه چون شمع مرا سينه سوزان چه كنم
|
آرزويم به جهان ديدن روى پسر است
|
سوختم ، سوختم از آتش هجران چه كنم
|
كنج زندان ، بلا گشته ز هجران رضا
|
تيره تر روز من از شام غريبان چه
كنم
|
نه رفيقى به جز از دانه زنجير مرا
|
نه انيسى به جز از ناله و افغان چه
كنم
|
به خدا دورى معصومه و هجران رضا
|
مى كُشد عاقبتم گوشه زندان چه كنم
|
از وطن كرده مرا دور، جفاى هارون
|
من دل خسته سرگشته و حيران چه كنم
|
گلى از خار نديد، اين همه آزار كه
من
|
ديدم از طعنه اين مردم نادان چه كنم
|
سرنگون كاش شود خانه هارون پليد
|
كه چنين كرد مرا بى سر و سامان چه
كنم
|
هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد
كنيد
|
تا نمرده است ، ز كنج قفس آزاد كنيد
|
مُرد اگر كنج قفس ، طاير بشكسته پرى
|
ياد از مردن زندانى بغداد كنيد
|
چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس
رويد
|
از عزيز دل زهرا و علىّ ياد كنيد
|
كُند و زنجير گشائيد، ز پايش دم مرگ
|
زين ستمكارى هارون ، همه فرياد كنيد
|
چار حمّال ، اگر نعش غريبى ببرند
|
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنيد
|
تا دم مرگ ، مناجات و دعا كارش بود
|
گوش بر زمزمه آن شه عبّاد كنيد
|
پسرش نيست ، كه تا گريه كند بر پدرش
|
پس شما گريه بر آن كشته بيداد كنيد
|
نگذاريد كه معصومه خبردار شود
|
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنيد(55)
|
پنج درس آموزنده ارزشمند
1 شخصى به نام مرازم گويد:
روزى جهت زيارت و ملاقات امام موسى كاظم عليه السلام به سوى مدينه
طيّبه حركت كردم و در مسافرخانه اى منزل گرفتم ، در اين ميان چشمم به
زنى افتاد كه مرا جلب توجّه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئى برقرار
كنم ؛ ولى او نپذيرفت كه با من ازدواج نمايد.
سپس به دنبال كار خويش رفتم ؛ و چون شب فرا رسيد به مسافرخانه بازگشتم
و دقّ الباب كردم ، پس از لحظه اى همان زن درب را گشود و من سريع دست
خود را بر سينه اش نهادم ؛ ولى او با سرعت از من دور شد.
فرداى آن شب ، چون بر مولايم امام كاظم عليه السلام وارد شدم ، حضرت
فرمود: اى مرازم ! كسى كه در خلوت خلافى مرتكب شود و تقواى الهى نداشته
باشد، شيعه و دوست ما نيست .
(56)
2 در روايات آمده است بر اين كه شخصى به نام اميّة بن علىّ قيسى به
همراه دوستش حمّاد بن عيسى بر حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه
السلام وارد شد تا براى مسافرت ، از حضرتش خداحافظى نمايند.
اميّه گويد: همين كه به محضر مبارك آن حضرت رسيديم ، بدون آن كه سخنى
گفته باشيم ، امام عليه السلام فرمود: مسافرت خود را به تاءخير
بيندازيد و فردا حركت كنيد.
وقتى از منزل آن حضرت بيرون آمديم ، حمّاد گفت : من حتما همين امروز مى
روم ؛ ولى من گفتم : چون حضرت فرموده است كه نرويد، من مخالفت دستور
امام خود را نمى كنم .
سپس حمّاد حركت كرد و رفت و چون از شهر مدينه خارج گرديد، باران شديدى
باريد و سيلاب عظيمى به راه افتاد و حمّاد در سيلاب غرق شد و مُرد؛ و
در همان محلّ به نام سيّاله دفن گرديد.
(57)
3 روزى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، يكى از خادمان خود را به بازار
فرستاد تا برايش تخم مرغ خريدارى نمايد.
غلام بعد از خريد، با يكى دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضى از افراد
قماربازى كرد؛ و سپس آن ها را براى حضرت آورد.
بعد از آن كه تخم مرغ ها پخته شد و امام عليه السلام مقدارى از آن ها
را تناول نمود، يكى از غلامان گفت : با بعضى از آن ها قماربازى و برد و
باخت شده است .
حضرت با شنيدن اين سخن ، فوراً طشتى را درخواست نمود و آنچه خورده بود،
در آن استفراغ كرد.
(58)
4 روزى هارون الرّشيد طبقى از سرگين الاغ تهيّه كرد و سرپوشى بر آن
نهاد؛ و آن را توسّط يكى از افراد مورد اطمينان خود براى حضرت ابوالحسن
، امام موسى كاظم عليهما السلام فرستاد با اين گمان كه حضرت را مورد
تحقير و توهين قرار دهد.
هنگامى كه آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت ، ديد
خرماهاى تازه و گوارائى در آن قرار دارد.
پس ، حضرت تعدادى از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به كسى كه
طبق را آورده بود، داد و او نيز آن ها را خورد، بعد از آن باقى مانده
آن ها را براى هارون فرستاد.
وقتى ماءمور، طبق را نزد هارون آورد و جريان را تعريف كرد، هارون يكى
از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبديل به سرگين الاغ
گشت .
(59)
5 يونس بن عبدالرّحمان - كه يكى از ياران صديق و از وكلاى امام صادق ،
امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود - روزى به مجلس پُر فيض حضرت
ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد.
امام عليه السلام پس از مذاكراتى ، ضمن موعظه هائى گوناگون به او
فرمود: اى يونس ! با مردم مدارا كن ؛ و هركسى را به اندازه معرفت و
شعورش با وى صحبت كن .
يونس اظهار داشت : اى مولايم ! مردم مرا به عنوان بى دين و زنديق خطاب
مى كنند.
امام عليه السلام فرمود: گفتار مردم نبايد در روحيّه و افكار تو تاءثير
بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگويند كه سنگ ريزه
است ؛ و يا آن كه در دست هايت سنگ ريزه باشد و بگويند كه جواهرات در
دست دارد، اين گفتار هيچ گونه سود و يا زيانى براى تو نخواهد داشت .
(60)
مدح و مناجات امام هفتم
هفتم امام شيعيان ، موسى بن جعفر
|
زندانى آل نبىّ، سبط پيمبر
|
در كنج زندان ، با حىّ سبحان
|
ناليد و هر دم ، گفتا به افغان
|
إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا
|
گفتا خدايا كُنج اين زندان فكارم
|
از زهر هارون رفته از كف اختيارم
|
در كنج زندان ، با حىّ سبحان
|
ناليد و هر دم ، گفتا به افغان
|
إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا
|
جرمم بود حقّگوئى و ترويج دينم
|
هستم رضا در راه حقّ گر اين چنينم
|
در كنج زندان ، با حىّ سبحان
|
ناليد و هر دم ، گفتا به افغان
|
إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا
|
پايم اگر در بند و زنجير خسان است
|
در راه حقّ اين شيوه آزادگان است
|
در كنج زندان ، با حىّ سبحان
|
ناليد و هر دم ، گفتا به افغان
|
إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا
|
ياربّ نجاتم دِه ، از اين زندان
هارون
|
از ظلم و جور آن لعين ، گشته دلم
خون
|
در كنج زندان ، با حىّ سبحان
|
ناليد و هر دم ، گفتا به افغان
|
إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا(61)
|
چهل حديث منتخب گهربار
قالَ الا مام موسى بن جعفر الكاظم صلوات
اللّه عليه :
1 وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى اءرْبَعٍ:
اءَوَّلُها اءنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِيَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما
صَنَعَ بِكَ، وَالثّالِثَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما اءرادَ مِنْكَ،
وَالرّبِعَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما يُخْرِجُكَ عَنْ دينِكَ.(62)
فرمود: تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسائى كرده ام :
اوّلين آن ها اين كه پروردگار و آفريدگار خود را بشناسى و نسبت به او
شناخت پيدا كنى .
دوّم ، اين كه بفهمى كه از براى وجود تو و نيز براى بقاء حيات تو چه
كارها و تلاش هائى صورت گرفته است .
سوّم ، بدانى كه براى چه آفريده شده اى و منظور چه بوده است .
چهارم ، معرفت پيدا كنى به آن چيزهائى كه سبب مى شود از دين و اعتقادات
خود منحرف شوى يعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم
و گوش بسته حركت نكنى -.
2 قالَ عليه السلام : رَحِمَ اللّهُ عَبْدا
تَفَقَّهَ، عَرَفَ النّاسَ وَلايَعْرِفُونَهُ.(63)
فرمود: خداوند متعال رحمت كند بنده اى را كه در مسائل دينى و اجتماعى و
سياسى و... فقيه و عالم باشد و نسبت به مردم شناخت پيدا كند، گرچه مردم
او را نشناسند و قدر و منزلت او را ندانند.
3 قالَ عليه السلام : ما قُسِّمَ بَيْنَ
الْعِبادِ اءفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ اءفْضَلُ مِنْ
سَهَرِالْجاهِلِ.(64)
فرمود: چيزى با فضيلت تر و بهتر از عقل ، بين بندگان توزيع نشده است ،
تا جائى كه خواب عاقل - هوشمند - افضل و بهتر از شب زنده دارى جاهل بى
خرد است .
4 قالَ عليه السلام : إ نَّ اءهْلَ الاْ رْضِ
مَرْحُومُونَ ما يَخافُونَ، وَ اءدُّوا الاْ مانَةَ، وَ عَمِلُوا
بِالْحَقِّ.(65)
فرمود: اهل زمين مورد رحمت - و بركت الهى - هستند، مادامى كه خوف و ترس
- از گناه و معصيت داشته باشند -، اداى امانت نمايند و حقّ را دريابند
و مورد عمل قرار دهند.
5 قالَ عليه السلام : بِئْسَ الْعَبْدُ يَكُونُ
ذاوَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ.(66)
فرمود: بد شخصى است آن كه داراى دو چهره و دو زبان مى باشد، - كه در
پيش رو چيزى گويد و پشت سر چيز ديگر -.
6 قالَ عليه السلام : اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبِنَ
عُمْرَهُ ساعَةً.(67)
فرمود: خسارت ديده و ورشكسته كسى است كه عُمْر خود را هر چند به مقدار
يك ساعت هم كه باشد بيهوده تلف كرده باشد.
7 قال عليه السلام : مَنِ اسْتَشارَ لَمْ
يَعْدِمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحا، وَ عِنْدَالْخَطإ عاذِرا.(68)
فرمود: كسى كه در امور زندگى خود با اهل معرفت مشورت كند، چنانچه درست
و صحيح عمل كرده باشد مورد تعريف و تمجيد قرار مى گيرد و اگر خطا و
اشتباه كند عذرش پذيرفته است .
8 قالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ
مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ تَمَكَّنَ مِنْهُ عَدُوُّهُ يعني الشّيطان .(69)
فرمود: هر كسى عقل و تدبيرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش - يعنى ؛
شياطين إ نسى و جنّى و نيز هواهاى نفسانى - به راحتى او را مى فريبند و
منحرف مى شود.
9 قالَ عليه السلام : لايَخْلُو الْمُؤْمِنُ
مِنْ خَمْسَةٍ: سِواكٍ، وَمِشْطٍ، و سَجّادَةٍ، وَ سَبْحَةٍ فيها
اءرْبَعٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّة ، وَ خاتَمُ عَقيقٍ.(70)
فرمود: مؤمن هميشه همراه خود پنج چيز بايد داشته باشد: مسواك ، شانه ،
مهر و جانماز، تسبيح براى ذكر گفتن انگشتر عقيق به دست راست داشتن در
حال نماز و دعا و...
10 قالَ عليه السلام : لاتَدْخُلُواالْحَمّامَ
عَلَى الرّيقِ، وَلاتَدْخُلُوهُ حَتّى تُطْعِمُوا شَيْئا.(71)
فرمود: بعد از صبحانه ، بدون فاصله حمّام نرويد؛ همچنين سعى شود با
معده خالى داخل حمام نرويد، بلكه حتّى الامكان قبل از رفتن به حمّام
قدرى غذا بخوريد.
11 قالَ عليه السلام : اِيّاكَ وَالْمِزاحَ،
فَاِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ ايمانِكَ، وَيَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَكَ.(72)
فرمود: بر حذر باش از شوخى و مزاح بى جا چون كه نور ايمان را از بين مى
برد و جوانمردى و آبرو را سبك و بى اهميّت مى گرداند.
12 قالَ عليه السلام : اللَّحْمُ يُنْبِتُ
اللَّحْمَ، وَالسَّمَكُ يُذيبُ الْجَسَدَ.(73)
فرمود: خوردن گوشت ، موجب روئيدن گوشت در بدن و فربهى آن مى گردد؛ ولى
خوردن ماهى ، گوشت بدن را آب و جسم را لاغر مى گرداند.
13 قالَ عليه السلام : مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ
زَكى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نيَّتُهُ زيدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ
حَسُنَ بِرُّهُ بِإ خْوانِهِ وَ اءهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.(74)
فرمود: هر كه زبانش صادق باشد اعمالش تزكيه است ، هر كه فكر و نيّتش
نيك باشد در روزيش توسعه خواهد بود، هر كه به دوستان و آشنايانش نيكى و
احسان كند، عمرش طولانى خواهد شد.
14 قالَ عليه السلام : اِذا ماتَ الْمُؤْمِنُ
بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلائِكَةُ وَ بُقاعُ الاَْرضِ.(75)
فرمود: زمانى كه - دانشمند - مؤمنى وفات يابد و بميرد، ملائكه ها براى
او گريه مى كنند.
15 قالَ عليه السلام : اءلْمُؤْمِنُ مِثْلُ
كَفَّتَىِ الْميزانِ كُلَّما زيدَ فى ايمانِهِ زيدَ فى بَلائِهِ.(76)
فرمود: مؤمن همانند دو كفّه ترازو است ، كه هر چه ايمانش افزوده شود
بلاها و آزمايشاتش بيشتر مى گردد.
16 قالَ عليه السلام : مَنْ اَرادَ اءنْ يَكُونَ
اءقْوىَ النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ علَى اللّهِ.(77)
فرمود: هركس بخواهد (در هر جهتى ) قوى ترينِ مردم باشد بايد توكّل در
همه امور، بر خداوند سبحان نمايد.
17 قالَ عليه السلام : اءداءُالاْ مانَةِ
وَالصِّدقُ يَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَالْخِيانَةُ وَالْكِذْبُ
يَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَالنِّفاقَ.(78)
فرمود: امانت دارى و راست گوئى ، هر دو موجب توسعه روزى مى شوند؛ وليكن
خيانت در امانت و دروغ گوئى موجب فلاكت و بيچارگى و سبب تيرگى دل مى
باشد.
18 قالَ عليه السلام : اءبْلِغْ خَيْرا وَ قُلْ
خَيْرا وَلاتَكُنْ إ مَّعَة .(79)
فرمود: نسبت به هم نوع خود خير و نيكى داشته باش ، و سخن خوب و مفيد
بگو، و خود را تابع بى تفاوت و بى مسئوليت قرار مده .
19 قالَ عليه السلام : تَفَقَّهُوا فى
دينَاللّهِ، فَاِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ، وَ تَمامُ
الْعِبادَةِ، وَ السَّبَبُ اِلَى الْمَنازِلِ الرَفيعَةِ وَالرُّتَبِ
الْجَليلَةِ فِى الدّينِ وَالدّنيا.(80)
فرمود: مسائل و احكام اعتقادى و عملى دين را فرا گيريد، چون كه شناخت
احكام و معرفت نسبت به دستورات خداوند، كليد بينائى و بينش و انديشه مى
باشد و موجب تماميّت كمال عبادات و اعمال مى گردد؛ و راه به سوى مقامات
و منازل بلندمرتبه دنيا و آخرت است .
20 قالَ عليه السلام : فَضْلُ الْفَقيهِ عَلَى
العابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ
يَتَفَقَّهْ فى دينِهِ لَمْ يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.(81)
فرمود: ارزش وفضيلت فقيه بر عابد همانند فضيلت خورشيد بر ستاره ها است
.
و كسى كه در امور دين فقيه و عارف نباشد، خداوند نسبت به اعمال او راضى
نخواهد بود.
21 قالَ عليه السلام : عَظِّمِ العالِمَ
لِعِلْمِهِ وَدَعْ مُنازَعَتَهُ، وَ صَغِّرِالْجاهِلَ لِجَهْلِهِ
وَلاتَطْرُدْهُ وَلكِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ.(82)
فرمود: عالم را به جهت عملش تعظيم و احترام كن و با او منازعه منما، و
اعتنائى به جاهل مكن ولى طردش هم نگردان ، بلكه او را جذب نما و آنچه
نمى داند تعليمش بده .
22 قالَ عليه السلام : صَلوةُ النّوافِلِ
قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِكُلِّ مُؤ مِنٍ.(83)
فرمود: انجام نمازهاى مستحبّى ، هر مؤمنى را به خداوند متعال نزديك مى
نمايد.
23 قالَ عليه السلام : مَثَلُ الدّنيا مَثَلُ
الْحَيَّةِ، مَسُّها لَيِّنٌ وَ فى جَوْفِهَا السَّمُّ الْقاتِلِ،
يَحْذَرُهَاالرِّجالُ ذَوِى الْعُقُولِ وَ يَهْوى اِلَيْهَاالصِّبْيانُ
بِاءيْديهِمْ.(84)
فرمود: مَثَل دنيا همانند مار است كه پوست ظاهر آن نرم و لطيف و خوشرنگ
، ولى در درون آن سمّ كشنده اى است كه مردان عاقل و هشيار از آن
گريزانند و بچّه صفتان و بولهوسان به آن عشق مى ورزند.
24 قالَ عليه السلام : مَثَلُ الدُّنيا مَثَلُ
ماءِالْبَحْرِ كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ اِزْدادَ عَطَشا حَتّى
يَقْتُلُهُ.(85)
فرمود: مَثَل دنيا (و اموال و زيورآلات و تجمّلات آن ) همانند آب دريا
است كه انسانِ تشنه ، هر چه از آن بياشامد بيشتر تشنه مى شود و آنقدر
ميل مى كند تا هلاك شود.
25 قالَ عليه السلام : لَيْسَ الْقَبْلَةُ عَلَى
الْفَمِ اِلاّ لِلزَّوْجَةِ وَالْوَلَدِ الصَّغيرِ.(86)
فرمود: بوسيدن لب ها و دهان براى يكديگر در هر حالتى صحيح نيست مگر
براى همسر و يا فرزند كوچك .
26 قالَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ بِرَاءيْهِ
هَلَكَ، وَ مَنْ تَرَكَ اءهْلَ بَيْتِ نَبيِّهِ ضَلَّ، وَمَنْ تَرَكَ
كِتابَ اللّهِ وَ قَوْلَ نَبيِّهِ كَفَرَ.(87)
فرمود: هركس به راءى و سليقه خود اهميّت دهد و در مسائل دين به آن عمل
كند هلاك مى شود، و هركس اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله را رها
كند گمراه مى گردد، و هركس قرآن و سنّت رسول خدا را ترك كند كافر مى
باشد.
27 قالَ عليه السلام : إ نَّاللّهَ لَيُبْغِضُ
الْعَبْدَ النَّوّامَ، إ نَّاللّهَ لَيُبْغِضُ الْعَبْدَالْفارِغَ.(88)
فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن بنده اى را كه زياد بخوابد، و دشمن
دارد آن بنده اى را كه بيكار باشد.
28 قالَ عليه السلام : التَّواضُعُ: اءنْ
تُعْطِيَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْ تُعْطاهُ.(89)
فرمود: تواضع و فروتنى آن است كه آن چه دوست دارى ، ديگران درباره تو
انجام دهند، تو هم همان را درباره ديگران انجام دهى .
29 قالَ عليه السلام : يُسْتَحَبُّ غَرامَةُ
الْغُلامِ فى صِغَرِهِ لِيَكُونَ حَليما فى كِبَرِهِ وَ يَنْبَغى
لِلرَّجُلِ اءنْ يُوَسِّعَ عَلى عَيالِهِ لِئَلاّ يَتَمَنَّوْا
مَوْتَهَ.(90)
فرمود: بهتر است پسر را در دوران كودكى به كارهاى مختلف و سخت ، وادار
نمائى تا در بزرگى حليم و بردبار باشد؛ و بهتر است مرد نسبت به اهل
منزل خود دست و دل باز باشد و در حدّ توان رفع نياز كند تا آرزوى مرگش
را ننمايند.
(91)
30 قالَ عليه السلام : لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ
يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَنا إ سْتَزادَ
اللّهَ، وَ إ نْ عَمِلَ سَيِّئا إ سْتَغْفَرَاللّهَ وَ تابَ اِلَيْهِ.(92)
فرمود: از شيعيان و دوستان ما نيست ، كسى كه هر روز محاسبه نَفْس و
بررسى اعمال خود را نداشته باشد، كه اگر چنانچه اعمال و نيّاتش خوب
بوده ، سعى كند بر آن ها بيفزايد و اگر زشت و ناپسند بوده است ، از
خداوند طلب مغفرت و آمرزش كند و جبران نمايد.
31 قالَ عليه السلام : لِكُلِّ شَيْي ءٍ دَليلٌ
وَ دَليلُ الْعاقِلِ التَّفَكُّر.(93)
فرمود: براى هر چيزى ، دليل و راهنمائى است و راهنماى شخص عاقل ، تفكّر
و انديشه مى باشد.
32 قالَ عليه السلام : ما فِى الْميزانِ شَيْي
ءٌ اءثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ.(94)
فرمود: در ميزان الهى نيست عمل و چيزى ، سنگين تر از ذكر صلوات بر
محمّد و اهل بيت ش (صلوات اللّه عليهم اجمعين ).
33 قالَ عليه السلام : قَليلُ الْعَمَلِ مِنَ
الْعاقِلِ مَقْبُونٌ مُضاعَفٌ وَ كَثيرُالْعَمَلِ مِنْ اءهْلِ الْهَوى
وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ.(95)
فرمود: اعمال شخص عاقل مقبول است و چند برابر اءجر خواهد داشت گرچه
قليل باشد، ولى شخص نادان و هوسران گرچه زيادكار و خدمت و عبادت كند
پذيرفته نخواهد بود.
34 قالَ عليه السلام : وَشَعْرُالْجَسَدِ إ ذا طالَ قَطَعَ ماءَ
الصُّلْبِ، وَاءرْخىَ الْمَفاصِلَ، وَ وَرِثَ الضَّعْفَ وَالسِلَّ، وَ
إ نَّ النُّورَةَ تَزيدُ فِى ماءِالصُّلْبِ، وَ تُقَّوِى الْبَدَنَ،
وَتَزيدُ فى شَخْمِ الْكُلْيَتَيْنِ، وَ تَسْمِنُ الْبَدَنَ.
(96)
فرمود: موهاى بدن زير بغل و اطراف عورت چنانچه بلند شود سبب قطع و
كمبود آب كمر، سستى مفاصل استخوان و ضعف سينه و گلو خواهد شد، استعمال
نوره سبب تقويت تمامى آن ها مى باشد.
35 قالَ عليه السلام : ثَلاثَةٌ يَجْلُونَ
الْبَصَرَ: النَّظَرُ إ لَى الخُضْرَةِ، وَالنَّظَرُ إ لَى
الْماءِالْجارى ، وَالنَّظَرُ إ لَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ.(97)
فرمود: سه چيز بر نورانيّت چشم مى افزايد: نگاه بر سبزه ، نگاه بر آب
جارى و نگاه به صورت زيبا.
36 قالَ عليه السلام : إ نَّ الاْ رْضَ لا
تَخُلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ اءنَا وَاللّهِ ذلِكَ الْحُجَّةُ.
(98)
فرمود: همانا زمين در هيچ موقعيّتى خالى از حجّت خدا نيست و به خدا
سوگند كه من خليفه و حجّت خداوند هستم .
37 قالَ عليه السلام : سُرْعَةُالْمَشْىِ
تَذْهَبُ بِبَهاءِالْمُؤْمِنِ.(99)
فرمود: با سرعت و شتاب راه رفتن ، بهاء و موقعيّت مؤمن را مى كاهد.
38 قالَ عليه السلام : إ نَّما اءمِرْتُمْ اءنْ
تَسْئَلُوا، وَلَيْسَ عَلَيْنَاالْجَوابُ، إ نَّما ذلِكَ إ لَيْنا.
(100)
فرمود: شماها ماءمور شده ايد كه از ما اهل بيت رسول اللّه سؤال كنيد،
وليكن جواب و پاسخ آن ها بر ما واجب نيست بلكه اگر مصلحت بود پاسخ مى
دهيم وگرنه ساكت مى باشيم .
39 قالَ عليه السلام : ماذِئْبانِ ضارِبانِ فى
غَنَمٍ قَدْ غابَ عَنْهُ رُعاؤُها، بِاءضَرَّ فى دينِ مُسْلِمٍ مِنْ
حُبِّ الرِّياسَةِ.(101)
فرمود: خطر و ضرر علاقه به رياست براى مسلمان بيش از دو گرگ درّنده اى
است ، به گله گوسفندى كه چوپان ندارند حمله كنند.
40 قالَ عليه السلام : الا يمانُ فَوْقَ الاْ
سْلامِ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الا يمانِ بِدَرَجَةٍ، وَ
الْيَقينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ، وَ ما قُسِّمَ فِى النّاسِ
شَيْي ءٌ اءقَلُّ مِنَ الْيَقينِ.
(102)
فرمود: ايمان ، يك درجه از اسلام بالاتر است ؛ تقوى نيز، يك درجه از
ايمان بالاتر؛ يقين ، يك درجه از تقوى بالاتر و برتر مى باشد و درجه اى
كمتر از مرحله يقين در بين مردم ثمره بخش نخواهد بود.