پيشگفتار
به نام هستى بخش
جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداوند بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار
داد و به صراط مستقيم ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم
اجمعين هدايت نمود.
و بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله
عليه و آله ؛ و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، مخصوصا هفتمين
خليفه بر حقّش حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان
خدا و قرآن هستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از
زندگى سراسر آموزنده نهمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت و حجّت
خداوند، براى هدايت بندگان .
آن شخصيّت ممتاز و برگزيده حقّ، تبارك و تعالى كه مخزن اءسرار و معارف
الهى بود؛ و همچون ديگر اهل بيت عصمت و طهارت جامع كمالات و نيز معصوم
از هر گونه خطا و اشتباه بود.
آن حضرت تا مرحله اى محبوب خداوند متعال و مقرّب درگاهش قرار گرفت كه
لقب باب الحوائج إ لى اللّه را در بين ائمّه اطهار عليهم السلام به خود
اختصاص داد.
و آن حضرت در زمان خويش ، بين گروه ها و احزاب محور حقّ قرار گرفت .
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ضمن بشارت بر ولادت حيات بخش
او؛ و اين كه او هفتمين خليفه و حجّت بر حقّ خداوند مى باشد، فرمود:
خداوند متعال نطفه او را مبارك براى امّت و تزكيه شده قرار داد؛ و او
وسيله رحمت و بركت براى شيعيان و دوستان خودمى باشد، خداوند او را در
عرش برين ، موسى نام نهاد.
و هركس به او متوسّل شود و او را وسيله درگاه الهى قرار دهد حوائج و
خواسته هايش برآورده خواهد شد؛ و روز قيامت از شفاعت حضرتش برخوردار
و در جوار او محشور مى گردد.
احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، با
سندهاى متعدّد، در كتاب هاى مختلف وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران فضائل و مناقب و كرامات
آن امام والامقام مى باشد.
كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1)،
كه در جهت هاى مختلف عقيدتى ، سياسى ، عبادى ، اقتصادى ، فرهنگى ،
اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و... خواهد بود.
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم علاقه
مندان ، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد ((لِيَوْمٍ
لايَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ إ لاّ مَنْ اءتىَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ
لى وَلِوالِدَيّ ولِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حقُّ))،
ان شاء اللّه تعالى .
مؤلّف
خلاصه حالات نهمين معصوم ، هفتمين اختر امامت
آن حضرت روز يك شنبه ، هفتم ماه صفر، سال 128 هجرى قمرى
(2) در روستائى به نام أ بواء بين مكّه معظّمه و مدينه
منوّره ديده به جهان گشود.
نام : موسى
(3) صلوات اللّه و سلامه عليه .
كنيه : ابوالحسن ، ابوالحسن اوّل ، ابوالحسن ماضى ، ابوابراهيم ،
ابوعلىّ، ابواسماعيل ، ابواسحاق و... .
لقب : عبد صالح ، كاظم ، باب الحوائج ، صابر، رجل ، امين ، عالم ،
زاهر، صالح ، شيخ ، وفىّ، نفس زكيّه ، زين المجتهدين و... .
نقش انگشتر: حضرت داراى دو انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب
عبارتند از: ((حَسْبِيَاللّهُ))،
((المُلْكُ لِلّهِ وَحَدَهُ)).
پدر: امام جعفر، صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم .
مادر: حميده مصفّاة اندلسى ، دختر صاعد بربرى .
دربان : محمّد بن فضل ، مفضّل بن عمر را گفته اند.
مدّت امامت : حضرت روز دوشنبه ، 25 شوّال ، سال 148 هجرى قمرى ، پس از
شهادت پدر بزرگوارش ، در بيست سالگى منصب امامت و زعامت جامعه اسلامى
را به عهده گرفت و تا سال 183 هجرى ، امامت آن حضرت به طول انجاميد.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت بيست سال و بنابر نَقلى 19 سال ، هم زمان با
پدر بزرگوارش و مدّت 35 سال پس از آن ادامه حيات داد كه جمعا 55 سال
طبق مشهور، عمرى با بركت و پر از مشقّت را سپرى نمود، گرچه بعضى عمر آن
حضرت را تا 58 سال نيز گفته اند.
علّت زندانى شدن آن امام مظلوم صلوات اللّه و سلامه عليه را طبق آنچه
گفته اند، چنين است :
در آن سالى كه هارون الرّشيد به سفر حجّ رفت و در كنار قبر حضرت رسول
صلى الله عليه و آله جمعى از بنى هاشم و از آن جمله امام موسى كاظم
عليه السلام را ديد، كه جهت زيارت قبر آن حضرت حضور دارند.
هنگامى كه هارون الرّشيد نزديك قبر مطهّر رسيد، گفت :
((السّلام عليك يا رسول اللّه ! يا بنى عمّى !))
يعنى ؛ سلام بر تو اى رسول خدا!
اى پسر عمويم .
در همين حال ، امام موسى كاظم عليه السلام جلو آمد و هنگامى كه نزديك
قبر مطهّر رسيد؛ اظهار داشت : ((السّلام
عليك يا أ بة !))
يعنى ؛ سلام بر تو اى پدر.
هارون الرّشيد با ديدن چنين صحنه اى ، چهره خود را درهم كشيد و كينه و
عداوت آن حضرت را بر دل گرفته و مصمّم بر تحقير و قتل حضرت شد.
مضافا بر آن كه سخن چينان دنياپرست و رياست طلب - كه در هر زمان بوده و
هستند - از موقعيّت سوء استفاده كرده و در هر فرصت مناسبى بر عليه آن
حضرت نزد هارون بدگوئى و سخن چينى نموده و او را بر عليه حضرت ، تحريك
مى كردند.
تا آن كه هارون به بغداد مراجعت كرده و دستور جلب آن حضرت را صادر كرد؛
و حضرتش را در بصره زندانى گرداند.
و چون مدّتى را در آن جا سپرى نمود، به بغداد منتقل شده ؛ و در زندانى
مخوف و وحشتناك تحت انواع شكنجه هاى جسمى و روحى محبوس گرديد.
در اين كه حضرت سلام اللّه عليه در چند مرحله زندانى شد؛ و نيز جمعا چه
مدّت زمانى را در زندان سپرى نمود، بين مورّخين اختلاف است .
بنابر مشهور: حضرت توسّط سِندى بن شاهك ؛ و به دستور هارون الرّشيد
مسموم گرديد؛ و در روز جمعه ، 25 رجب ، سال 183 هجرى قمرى
(4) در زندان بغداد به شهادت رسيد؛ و جسد مطهّرش در
قبرستان بنى هاشم كاظمين دفن گرديد.
خلفاء و سلاطين هم عصر آن حضرت : دوران امامت آن حضرت هم زمان بود با
حكومت منصور دوانيقى ، محمّد مهدى عبّاسى ، هادى عبّاسى ، هارون
الرّشيد.
تعداد فرزندان : مرحوم سيّد محسن امين رحمة اللّه عليه تعداد 18 پسر و
19 دختر از فرزندان امام موسى كاظم عليه السلام را نام برده است ؛ ولى
بعضى ديگر گفته اند: آن حضرت داراى 37 دختر و 23 پسر بوده است .
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، دوازده
مرتبه سوره توحيد خوانده مى شود.(5)
و پس از پايان سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام گفته
مى شود؛ و سپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوند
متعال تقاضا نموده ، كه ان شاء اللّه بر آورده خواهد شد.
امشب به راستى شبم از روز بهتر است
|
كاندر برابرم رخ فيروز دلبر است
|
در شب كسى نديده عيان گردد آفتاب
|
جز آفتاب من كه رخش مهر انور است
|
تنها نه بزم من ز جمالش فروغ يافت
|
كز نور روى او همه عالم منوّر است
|
پرسيد عارفى كه بگو كيست يار تو
|
كز عشق او تو را دل پر غم در آذر
است
|
گفتم به او نشين و بشنو كه يار من
|
نور خدا و مظهر حقّ، عين داور است
|
هم زاده نبىّ بود و بضعه بتول
|
سبط نبىّ، ولىّ خداوند اكبر است
|
سِرّ علىّ، مقام جلىّ، نور منجلى
|
هفتم امام ، حضرت موسى بن جعفر است
|
از آدم و مسيح به درگاه جود او
|
چشم اميدشان همه چون حلقه بر در است
|
آدم طفيل و اصل وجود تو زين سبب
|
معلوم شد كه علّت غائى مؤخّر است
|
شاها به غير صادر اوّل كه جدّ تو
است
|
عالم تمام مشتقّ و ذات تو مصدر است
|
امروز روز شادى زهراى اطهر است
|
خرّم دل رسول خدا، قلب حيدر است
|
روز ولادت است و نشاط است و خرّمى
|
اين روز با نشاط به عمرى برابر است
|
از دامن حميده برآمد مهين مهى
|
كز نور او سراسر عالم منوّر است
|
مسرور و شاد، صادق آل علىّ نگر
|
ميلاد با سعادت موسى بن جعفر است
(6)
|
ظهور نور هدايت بين مكّه و مدينه
محدّثين و مورّخين و از آن جمله ابوبصير حكايت كند:
امام جعفر صادق عليه السلام به همراه خانواده و بعضى از اصحاب كه من
نيز همراه ايشان بودم ، اعمال حجّ را انجام داديم و سپس به سوى مدينه
منوّره بازگشت نموديم .
در بين راه ، به محلّى رسيديم كه
((اءبواء
))
نام داشت ، حضرت دستور فرمود تا قافله پياده شوند و استراحت نمايند.
خانواده حضرت نيز با فاصله كمى از اصحاب ، فرود آمد و همان جا منزل
گرفت ، پس از گذشت لحظاتى كه استراحت كرديم و غذا خورديم ، شخصى نزد
امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! همسرتان
، حميده پيام داد كه هر چه زودتر نزد او برويد؛ زيرا حالتى فوق العادّه
برايش عارض گرديده است - يعنى ؛ در حال زايمان نوزاد مى باشد -.
امام عليه السلام با شنيدن اين خبر، سريع حركت نموده و به سمت همسرش
رفت ؛ و پس از گذشت مدّتى كوتاه مراجعت نمود و تمام افرادى كه حضور
داشتند، به احترام آن حضرت از جاى خود برخاستند و گفتند:
ياابن رسول اللّه ! خداوند، شما را به خير و سعادت بشارت دهد، چه خبر
است و حميده در چه حالتى به سر مى برد؟
حضرت فرمود: خداوند متعال ، حميده را به سلامت نگه داشت ، و به من ،
نوزاد مباركى را عطا نمود كه در روى زمين بهتر از او نيست .
و سپس افزود: حميده جريانى را براى من تعريف كرد و فكر مى كرد كه من آن
را نمى دانم .
اصحاب گفتند: آن جريان چه بود؟!
حضرت فرمود: حميده اظهار داشت : همين كه نوزاد عزيز به دنيا آمد، دست
هاى خود را بر زمين نهاد و سر به سمت آسمان بلند كرد و تسبيح و تحميد و
تهليل خداوند جلّ و علا را به جاى آورد؛ و سپس بر رسول خدا صلوات و
تحيّت فرستاد.
حضرت در ادامه فرمايشات خود افزود: من به حميده گفتم : اين حركات ،
مخصوص پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و ديگر ائمّه اطهار مى باشد، كه هنگام
ولادت دست خود را بر زمين قرار داده و سر به سمت آسمان بلند نموده و
مشغول تسبيح و تحميد و تهليل خداوند متعال مى گردند.
و نيز بر پيغمبر خدا صلوات و درود مى فرستند؛ و سپس با اقرار و اعتراف
مى گويند: بر يگانگى خداوند شهادت مى دهم ؛ و اين كه خدائى جز او وجود
ندارد.
و همين كه چنين حركات و جملاتى از ايشان صادر گرديد، خداوند رحمان علوم
اوّلين و آخرين را بر آن ها مقرّر مى گرداند؛ و نيز ملك روح الا مين در
شب هاى قدر به زيارت آن امام خواهد آمد.
سپس ابوبصير در پايان خبر فرخنده ميلاد حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
گويد: ولادت آن حضرت در سال 128 هجرى قمرى واقع گرديد.
و چون كاروان حضرت به مدينه رسيد، امام صادق عليه السلام به مدّت سه
روز سفره انداخت و تمام افراد، بر سفره وليمه امام موسى كاظم عليه
السلام مى نشستند و غذا مى خوردند.
(7)
در گهواره و مسائل خانوادگى
يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام ، به نام يعقوب سرّاج
حكايت كند:
روزى به قصد ملاقات و زيارت مولايم ، حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام
به منزل ايشان رفتم ، هنگامى كه وارد شدم ، ديدم كه آن امام بزرگوار
كنار گهواره شيرخوارش ، حضرت ابوالحسن موسى كاظم عليه السلام ايستاده ؛
و جهت دل گرم كردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن مى گويد.
مدّت زيادى بدين منوال طول كشيد؛ و همچنان من در گوشه اى نشسته و نظاره
گر آن ها بودم تا آن كه سخن راز امام با نور ديده اش عليه السلام به
پايان رسيد.
آن گاه من از جاى خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم ، همين كه
نزديك آن حضرت قرار گرفتم ، فرمود: آن نوزاد، بعد از من ، مولايت خواهد
بود، نزد او برو و سلام كن .
پس اطاعت كردم و نزديك آن نوزاد و نور الهى رفتم و سلام كردم ، با اين
كه او كودكى شيرخواره در گهواره بود، خيلى زيبا و با بيانى شيوا جواب
سلام مرا داد.
و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت : حركت كن و به سوى منزل خود روانه
شو و آن نام زشت و نامناسبى را كه ديروز براى دخترت برگزيده اى تغيير
بده ، چون خداوند متعال صاحب چنين نام و اسمى را دشمن داشته و غضب دارد
و او مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت .
يعقوب سرّاج در ادامه گويد:
يك روز قبل از آن كه خدمت حضرت برسم ، خداوند متعال دخترى به من عطا
كرده بود، كه نام او را حُميراء نهاده بوديم ؛ و كسى هم آن حضرت را از
اين موضوع آگاه نكرده بود؛ و با اين كه آن حضرت ، طفلى شيرخوار در
گهواره بود، به خوبى از درون مسائل خانوادگى ما آگاه بود.
و بعد از آن كه چنين علم غيبى از آن طفل معصوم آشكار گشت و مرا در
تغيير و انتخاب اسم مناسبى براى دخترم نصيحت فرمود، امام جعفر صادق
عليه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: اى سرّاج ! دستور و
پيشنهاد مولايت را عمل كن ، كه موجب سعادت و خوشبختى شما خواهد بود.
يعقوب گويد: من نيز اطاعت امر كردم و نام دخترم را به نام مناسبى تغيير
دادم .
(8)
كودكى دردآشنا
مرحوم قطب الدّين راوندى و ديگر بزرگان به نقل از عيسى شَلمقانى
آورده اند:
روزى بر محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم و تصميم داشتم كه
درباره شخصى به نام ابوالخطّاب سؤال كنم .
همين كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام عليه السلام فرمود: اى
عيسى ! چرا نزد فرزندم موسى - كاظم عليه السلام - نمى روى ، تا آنچه كه
مى خواهى از او سؤ ال كنى ؟!
من ديگر سخنى نگفتم و براى يافتن حضرت موسى كاظم عليه السلام روانه
گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه يافتم ، كه نشسته بود و مدادى در
دست داشت .
چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : اى عيسى ! خداوند
متعال در روز اءزل از تمامى پيغمبران و خلايق ، بر نبوّت محمّد بن
عبداللّه صلى الله عليه و آله ؛ و نيز خلافت و جانشينى اهل بيت عصمت و
طهارت عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار
و ثابت هستند.
وليكن عدّه اى از افراد، ايمانشان حقيقت و واقعيّت ندارد، بلكه ايمان
آن ها عاريه و ظاهرى است ، كه ابوالخطّاب نيز از جمله همين افراد مى
باشد.
عيسى شلمقانى گويد: چون از آن كودك ، چنين سخنى عظيم را شنيدم ، خصوصاً
كه از نيّت و قصد درونى من آگاه بود، بسيار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را
در آغوش گرفته و پيشانى او را بوسيدم و اظهار داشتم :
ذرّيه رسول اللّه صلوات اللّه عليهم ، بعضى از بعضى ارث مى برند و
همگان يكى مى باشند.
و پس از آن ، نزد امام صادق عليه السلام بازگشتم و جريان را برايش
بازگو كردم ؛ و افزودم بر اين كه همانا او حجّت خدا و خليفه بر حقّ
رسول اللّه صلى الله عليه و آله است .
سپس امام صادق عليه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالى كه داشتى ،
از اين فرزندم - كه او را مشاهده نمودى - سؤال مى كردى ، تو را پاسخ
كافى و كامل مى داد.
(9)
آفرينش مافوق تصوّر
مرحوم شيخ مفيدرحمة اللّه عليه آورده است :
امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان
مرتبط با يكديگر آفريده است ، كه يكى از آن ها عُليا و ديگرى سُفلى مى
باشد.
و آفرينش تشكيلاتى هر دو جهان را در انسان ايجاد نموده است ؛ همان طور
كه اين جهان را كروى شكل آفريده است ، همچنين سر انسان را نيز چون
گنبد، كروى شكل قرار داده و موهاى سر انسان به منزله ستارگان ؛ و
چشمانش او همانند خورشيد و ماه ؛ و مجراى تنفّس او را چون شمال و جنوب
؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است .
همچنين چشم بر هم زدن انسان ، مانند جرقّه و برق ، سخن و كلام او مانند
رعد و صداى آسمانى ، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سيّاره است .
همچنين نشست و نگاه انسان همانند إ شراف ستارگان ؛ و خواب انسان مانند
هبوط آن ها؛ و نيز مرگ او همانند فناء و نابودى آن ستارگان خواهد بود.
خداوند كريم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخوانى همانند 24 ساعت
شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهاى ماه قرار داده است ؛ و
بدن او را متشكّل از 12 عضو به مقدار حدّ اكثر حمل او در شكم مادر
آفريده است .
و درون انسان چهار نوع آب وجود دارد كه عبارتند از:
آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند.
آب تلخ در گوش هايش تا جلوگيرى از ورود حشرات باشد.
آب مَنى در صلب و كمرش تا او را از فساد و ديگر عوارض مصون و سالم نگه
دارد.
آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد.
و به همين جهت هنگامى كه حضرت آدم عليه السلام لب به سخن گشود، شهادت
به يگانگى خداوند سبحان داد.
همچنين خداوند حكيم انسان را از نفس و جسم و روح آفريد، كه به وسيله
نفس ، خواب هاى مختلف مى بيند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض
گوناگون قرار مى گيرد، كه در نهايت به خاك باز مى گردد؛ و روح تا زمانى
كه جسم بر روى زمين باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد.
(10)
واقعه اى حيرت انگيز در شش سالگى
صفوان بن مهران حكايت كند:
روزى امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شترى را كه هميشه بر آن
سوار مى شد، آماده كنم .
همين كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن
جعفر عليه السلام كه در سنين شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل
خارج شد و در حالى كه يك روپوش ايمنى روى شانه هاى خود انداخته بود،
كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد.
خواستم مانع حركت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپديد گشت ، با خود
گفتم : اگر مولايم ، حضرت صادق سؤال نمايد كه فرزندش موسى و نيز شتر چه
شد؟ چه بگويم .
مدّت كوتاهى در اين افكار غوطه ور بودم ، كه ناگهان متوجّه شدم شتر
جلوى منزل حضرت ، روى زمين قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازير بود،
آن گاه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از آن فرود آمد و سريع وارد
منزل شد.
در همين حال ، خادم امام صادق عليه السلام از منزل بيرون آمد و اظهار
داشت : اى صفوان ! مولايت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در
جايگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم : الحمدللّه ، اميدوارم امام صادق عليه السلام از سوار شدن
بر شتر منصرف شده باشد، همين طور كه با خود مى انديشيدم ناگهان مولايم
از منزل بيرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود اين بود كه
شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آيا مى دانى او در اين
مدّت كوتاه كجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى يكتا، هيچ نمى دانم و خبر ندارم .
فرمود: همانا مسيرى را كه ذوالقرنين در مدّت زمانى طولانى پيمود،
فرزندم موسى آن را در زمانى كوتاه طى كرد؛ و بلكه چندين برابر آن را در
همين مدّت كوتاه پيمود و سلام مرا به تمام دوستان و شيعيانمان رسانيد و
سپس مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مايل هستى ، نزد او برو تا تمام
جريان را برايت تعريف نمايد.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى كاظم عليه السلام وارد
شدم ، ديدم حضرت نشسته و مقدارى ميوه تازه كه ميوه آن فصل نبود و مشابه
آن هم يافت نمى شد، جلويش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود:
اى صفوان ! هنگامى كه سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولايم امام
صادق عليه السلام از فرزندش جويا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حركت من شوى ؛ ليكن نتوانستى و در همان افكار سرگردان
بودى ، كه بازگشتم و از شتر پائين آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى :
الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بيرون شد و فرمود:
اى صفوان ! ناراحت مباش ، آيا فهميدى فرزندم موسى در اين زمان كوتاه
كجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم .
بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در اين زمان كوتاه چند برابر آنچه
را كه ذوالقرنين در آن زمان طولانى پيموده بود، پيمود، و اگر مايل هستى
وارد شو تا فرزندم تو را در جريان امر قرار دهد.
صفوان گويد: با شنيدن اين سخنان حيرت انگيز به سجده افتادم و سپس
گفتم : اى مولاى من ! اين ميوه هائى كه در حضور شما است ، از كجا آمده
، چون الا ن فصل آن ها نيست ، آيا اين ميوه ها فقط مخصوص شما مى باشد،
يا من هم مى توانم از آن ها استفاده كنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت كن ، سهم تو نيز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى
از آن ميوه ها را برايم فرستاد و آورنده گفت : مولايت سلام مى رساند و
مى فرمايد: تو دوست و شيعه ما هستى و در خوراكى هاى ما سهيم خواهى بود.
(11)
دو جريان بسيار عظيم و خواندنى
مرحوم شيخ حرّ عاملى و راوندى و ديگران بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يكى از
فرزندانش به نام عبداللّه - كه بزرگ ترين فرزند حضرت بود - ادّعاى
امامت كرد.
امام موسى كاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادى هيزم وسط حياط
منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او
را نزد حضرت احضار نمايد.
چون عبداللّه وارد شد، ديد كه جمعى از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن
مجلس حضور دارند.
و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم عليه السلام نشست ، حضرت
دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادى
تهيه گرديد.
تمامى افراد حاضر در مجلس ، در حيرت و تعجّب فرو رفته بودند و از
يكديگر مى پرسيدند كه چرا امام موسى كاظم عليه السلام چنين كارى را در
آن محلّ و مجلس انجام مى دهد.
آن گاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با
افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گرديد.
پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس هاى خود را تكان داد و آمد در جايگاه
اوّليه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان دارى بر اين كه
تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستى ، بلند
شو و همانند من در ميان آتش بنشين .
عبداللّه چون چنان صحنه اى را ديد و چنين سخنى را شنيد، رنگ چهره اش
دگرگون شد و بدون آن كه پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترك
كرد.
(12)
همچنين داود رقّى حكايت كند:
روزى به محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس از
عرض سلام در كنارى نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر
عليهما السلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس هاى خويش را به دور
خود پيچيده بود.
همين كه امام موسى كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه
السلام اظهار داشت : اى فرزندم ! در چه حالتى هستى ؟
پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار
نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم ؟
داود رقّى گويد: من با خود گفتم : چگونه حضرت در اين فصل زمستان و
سرماى شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولى حضرت از
افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كارى
قدرت دارد.
و سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر
است ؛ و در باغ چه مى بينى ؟
پس ، از جاى خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم ، همين كه وارد حياط
شدم ، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است .
با ديدن اين صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم
: اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم
و اعتقادم كامل گرديد.
سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى
كاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن
اظهار داشت :
اين از فضل پروردگار است ، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص
داده و گرامى داشته است .
(13)
نجات شخصى سرگردان از اهالى طالقان
بعضى از تاريخ نويسان حكايت كرده اند:
روزى هارون الرّشيد شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار كرد و
به او گفت : شنيده ام كه گفته اى از كشور چين به وسيله اَبْر سفر كرده
اى و به ديار خود، طالقان رفته اى ؟!
علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى ، صحيح است .
هارون اظهار داشت : سرگذشت خود را بايد براى ما بازگو كنى ، كه چگونه و
در چه وضعيّتى بوده است .
طالقانى گفت : در آن هنگامى كه قصد سفر به ديار خود كردم ، سوار بر
كشتى شدم ، در مسير راه طوفان شديدى رُخ داد؛ و كشتى در امواج دريا
متلاشى و غرق گرديد و من با استفاده يكى از تخته هاى كشتى توانستم خود
را از غرق شدن نجات دهم .
ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بين امواج خروشان دريا
قرار داشتم تا بالا خره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم .
همين كه نگاه كردم ، درخت ها و رودهائى را ديدم ، كنار يكى از درخت ها
خوابيدم .
در عالم خواب صداى هولناكى را شنيدم ، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و
ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.
هنگامى كه متوجّه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده
عظيم الجثّه اى را ديدم كه جلوى غارى در همان نزديكى فرود آمد؛ و چون
خواستم نزديك آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت .
سپس نزديك آن غار رفتم و صداى تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن
شنيدم ، وقتى نزديك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا
نمود؛ و اظهار داشت : بيا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم ، مردى قوى و تنومند را ديدم كه
جواب سلام داد و فرمود:
اى علىّ بن صالح طالقانى ! جريان تو چنين و چنان است و تمام داستان و
ماوقع را برايم بازگو نمود .
و چون سخن وى پايان يافت ، گفتم : تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه
كسى تو را از جريان من آگاه ساخته است ؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غيب است ؛ و تمام وقايع و
امور به خواست او انجام مى پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ،
در همين لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم ، فقط ديدم كه بلافاصله
مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گرديد.
بعد از آن فرمود: از اين طعام ميل كن ، كه خداوند متعال آن را براى تو
فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذيذتر و گواراتر از آن
نديده بودم .
سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آيا مايل هستى كه به
ديار خود باز گردى ؟
عرضه داشتم : من كجا و ديار من كجا؟!
در همين لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند
نمود و اظهار داشت :
((السّاعة ، السّاعة
)) پس ناگهان ابرى پديدار شد و آن شخص را
مخاطب قرار داد و گفت :
((سلام عليك ، يا
ولىّ اللّه و حجّته !
)).
و آن شخص پاسخ داد:
((عليك السّلام و
رحمة اللّه و بركاتة ، اءيّتها السّحابة السامعة المطيعة
)).
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آى ، پس
ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانيد.
پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر
اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم سوگند دادم ، كه خود را
معرّفى نمايد؛ و نام خود را بگويد؟
پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجّت ظاهرى يا حجّت
باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من
موسى بن جعفر مى باشم .
در همين حال من متذكّر امامت و ولايت آن حضرت شدم .
سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خيابان
و محلّه خودمان پياده كرد.
راوى در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرّشيد داستان را به
طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا
ديگران بشنوند.
(14)
معرفت همسر خانم كبوتر
علىّ بن ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:
روزى يكى از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام به ديدار
آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به ميهمانى در منزل خود دعوت كرد.
امام عليه السلام دعوت دوست خود را پذيرفت و به همراه آن شخص حركت
كرد تا به منزل او رسيد.
همين كه حضرت وارد منزل شد، ميزبان تختى را مهيّا نمود و امام كاظم
عليه السلام بر آن تخت جلوس فرمود.
چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت ، حضرت متوجّه شد كه يك جفت
كبوتر زير تخت در حال بازى و معاشقه با يكديگر مى باشند.
وقتى صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرن وارد شد، امام عليه السلام در حال
خنده و تبسّم مشاهده كرد، از روى تعجّب اظهار داشت : ياابن رسول اللّه
! اين خنده و تبسّم براى چيست ؟
حضرت فرمود: براى اين يك جفت كبوترى است ، كه زير تخت مشغول شوخى و
بازى هستند، كبوتر نر به همسر خود مى گويد: اى انيس و مونس من ، اى
عروس زيباى من ! قسم به خداوند يكتا! بر روى زمين موجودى محبوبتر و
زيباتر از تو نزد من نيست ؛ مگر اين شخصيّتى كه روى تخت نشسته است .
صاحب منزل با تعجّب عرضه داشت : آيا شما زبان حيوانات و سخن كبوتران را
هم مى فهميد؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ، ما اهل بيت رسالت ، سخن حيوانات و
پرندگان را مى دانيم ؛ و بلكه تمام علوم اوّلين و آخرين به ما داده شده
است .
(15)
زنده شدن گاو!
علىّ بن مغيره - كه يكى از راويان حديث و از اصحاب امام موسى
كاظم عليه السلام مى باشد - حكايت كند:
روزى در مِنى و عرفات بوديم كه امام موسى كاظم عليه السلام در مسير راه
به زنى برخورد كرد، كه مشغول گريه و زارى بود؛ و نيز كودكان خردسالش در
اطراف او گريان بودند.
امام كاظم عليه السلام به طور ناشناس نزديك رفت و علّت گريه آنها را
جويا شد؟
زن اظهار داشت : اى بنده خدا! من داراى فرزندانى خردسال هستم ؛ و تنها
سرمايه زندگى براى امرار معاش ما يك گاو بود كه ساعتى قبل مرد؛ به همين
جهت ، گريان هستم چون ديگر وسيله امرار معاش نداريم .
حضرت فرمود: دوست دارى آن را زنده كنم ؟
زن عرضه داشت : بلى .
پس حضرت كنارى رفت و دو ركعت نماز خواند و دست خود را به سوى آسمان
بالا برد و لبهاى مبارك خود را حركت داد و زمزمه اى نود، كه من نفهميدم
چه دعائى را خواند.
پس از آن ، امام عليه السلام از جاى بر خاست و به سمت گاو مرده آمد و
با پاى مبارك خود بر پهلوى گاو زد.
ناگهان گاو زنده گرديد و بلند شد و سر پا ايستاد،
همين كه زن چشمش به گاو افتاد - كه زنده شده است - سراسيمه كنان فرياد
كشيد: اين شخص ، عيسى بن مريم است .
و چون امام كاظم عليه السلام داد و فرياد آن زن را شنيد، سريع حركت
نمود و خود را در بين جمعيّت پنهان كرد، تا كسى آن حضرت را نشناسد.
(16)
نشانه هائى از امامت
ابوبصير روايت كند:
روزى به محضر مبارك امام موسى كاظم عليه السلام وارد شدم و عرضه داشتم
: فدايت گردم ، امام چگونه شناخته مى شود و نشانه هاى امامت چيست ؟
حضرت فرمود: امات نشانه ها و علامتهاى بسيارى دارد:
يكى آن بود كه پدرم انجام داد جريان بينا شدن ابوبصير توسّط امام صادق
عليه السلام .
و از طرف خداوند متعال به وسيله حضرت رسول صلى الله عليه و آله منصوب و
معرّفى شود، همانطور كه امام علىّ عليه السلام را نصب نمود.
و ديگر آن كه آنچه از او در هر موضوعى سئوال كنند، جواب آن را بداند و
بتواند پاسخ دهد، و با مردم از هر قبيله و نژادى و صاحب هر لغتى كه
باشند، سخن گويد.
سپس افزود: اى ابوبصير! هم اكنون نشانه اى از آن را مشاهده و ملاحظه
خواهى نمود.
آن گاه لحظاتى گذشت ، ناگهان شخصى از اهالى خراسان وارد شد و با زبان
عربى با حضرت سخن گفت ؛ ولى امام عليه السلام به فارسى و زبان محلّى با
آن خراسانى صحبت مى فرمود.
مرد خراسانى با حالت تعجّب گفت : يا ابن رسول اللّه ! من با شما به
زبان عربى سخن مى گويم ؛ ليكن شما به زبان فارسى صحبت مى فرمائى ؟!
حضرت فرمود: اگر ما نتوانيم به زبان فارسى و محلّى با شما سخن گوئيم ؛
پس چه مزيّت و فضيلتى بر ديگران داريم .
پس از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوبصير! امام به تمام
لغات انسانها آشنا است ، و نيز زبان تمام حيوانات را مى فهمد و با آنها
سخن مى گويد؛ و كسى كه داراى اين مزايا و اوصاف نباشد، امام نيست .
(17)
پرش نان و بلعيدن شير
علىّ بن يقطين - يكى از دوستان و اصحاب امام موسى كاظم عليه
السلام كه وزير هارون الرّشيد نيز بود - حكايت كند:
روزى هارون الرّشيد بعضى از نزديكان خود و همچنين امام موسى كاظم عليه
السلام را براى صرف طعام دعوت كرد؛ و يكى از افراد خود را دستور داد تا
بر سر سفره كارى كند كه حضرت موسى كاظم عليه السلام شرمنده و خجل شود.
حضرت به همراه يكى از خادمان خود تشريف آورد و در جايگاه خود جلوس
فرمود، پس از لحظاتى سفره پهن و غذاها چيده و آماده شد و حاضران مشغول
خوردن غذا شدند.
و خادم حضرت نيز كنار حضرتش قرار گرفته بود، مشغول خوردن شد و چون مى
خواست نانى بردارد با سحر و جادوئى كه شده بود، نان پرواز مى كرد و
تمام حاضران مى خنديدند و در ضمن حضرت را مسخره مى كردند.
چون چند مرتبه اين كار تكرار شد، حضرت به عكس شيرى كه بر يكى از پرده
ها بود خطاب نمود و اظهار داشت : اى شير خدا! دشمن خدا را برگير.
ناگهان آن عكس تجسّم يافت و شيرى بزرگ و غضبناك گرديد؛ و سپس حمله اى
نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعيد.
تمامى افراد در آن مجلس ، با ديدن چنين صحنه اى هولناك ، از ترس و وحشت
بيهوش گشته و روى زمين افتادند و شير به حالت اوّليّه خود برگشت .
پس از گذشت ساعتى كه حاضران بهوش آمدند، هارون الرّشيد به حضرت موسى بن
جعفر عليهما السلام عرضه داشت : تو را سوگند مى دهم به حقّى كه بر
گردنت دارم ، تقاضا نمائى كه شير آن مرد را بازگرداند.
حضرت فرمود: اگر عصاى پيغمبر خدا، حضرت موسى عليه السلام آنچه را كه در
حضور فرعون بلعيد، بازگردانيد، اين شير هم آن شخص را باز مى گرداند.
(18)
احتجاج و غلبه بر رقيب
مرحوم طبرسى در كتاب شريف خود به نام احتجاج آورده است : روزى
مهدى عبّاسى با حضور بعضى از علماء اهل سنّت و از آن جمله ابويوسف - كه
يكى از علماء برجسته دربار به حساب مى آمد، جلسه اى تشكيل داد؛ و حضرت
ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام را نيز در آن جلسه دعوت كرد.
امام كاظم عليه السلام پس از ورود، از ابويوسف مطلبى را پرسيد؛ ولى او
نتوانست جواب سئوال حضرت را بدهد.
پس از آن ، خطاب به حضرت كرده و اجازه گرفت تا سئوالى را مطرح كند؟
امام عليه السلام فرمود: آنچه مايل هستى سؤ ال و مطرح كن .
ابويوسف پرسيد: درباره حاجى كه در حال احرام باشد، آيا شرعاً مى تواند
از سايه بان استفاده كند؟
حضرت فرمود: خير، صحيح نيست . پرسيد: چنانچه خيمه اى را نصب كند و داخل
آن رود، چه حكمى دارد؟
فرمود: در آن اشكالى نيست .
پرسيد: چه فرقى بين آن دو وجود دارد؟!
حضرت فرمود: درباره زن حايض چه مى گوئى ، آيا نمازهاى خود را بايد قضا
كند يا خير؟
جواب داد: خير.
فرمود: آيا روزه هاى خود را بايد قضا نمايد؟
گفت : بلى .
فرمود: چه فرقى بين نماز و روزه مى باشد؟
گفت : در شريعت اسلام حكم آن چنين وارد شده است .
امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: درباره احكام شخص حاجى در حال احرام
نيز چنان وارد شده است .
در اين لحظه مهدى عبّاسى خطاب به ابويوسف كرد و گفت :
اى ابويوسف ! چه كردى ؟ كارى كه نتوانستى انجام دهى ؟!
ابويوسف گفت : او يعنى ؛ امام كاظم عليه السلام - مرا با يك استدلال از
پاى درآورد.
(19)
مسافر آشنا همراه پاسخ
دو نفر از شيعيان امام موسى كاظم عليه السلام حكايت كنند:
علىّ بن يقطين روزى مقدارى اموال و اجناس ، به همراه چند نامه كه
مسائلى در آنها از حضرت سئوال شده بود، تحويل ما داد و گفت :
دو مركب سوارى تهيّه نمائيد و اين نامه ها و اموال را به مدينه ببريد و
تحويل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام دهيد؛ و جواب نامه ها را دريافت
كنيد و بياوريد.
و سپس افزود: مواظب باشيد كسى از اين راز آگاه نشود و در طول مسير
كاملا با احتياط حركت كنيد، كه مبادا خطرى متوجّه شما شود.
آن دو نفر گويند: به كوفه آمديم و دو شتر خريدارى كرديم و زاد و توشه
اى تهيّه كرده و با آن اموال سوار شترها شديم و از راه بصره به سوى
مدينه منوّره حركت نموديم .
در مسير راه بين كوفه و بصره به كاروان سرائى - كه منزلگاه مسافرين بود
- رسيديم ، در آن جا فرود آمديم و بارها را پائين آورديم ، علوفه جلوى
شترها ريختيم و در گوشه اى كنار بارها نشستيم تا پس از استراحت ، غذا
بخوريم .
در همين بين سوارى از دور نمايان شد؛ و بسمت ما آمد، چون نزديك ما
رسيد، متوّجه شديم كه او حضرت ابوالحسن ، امام موسى كاظم عليه السلام
مى باشد.
لذا جهت احترام به آن حضرت ، از جاى خود برخاستيم و سلام نموديم .
امام عليه السلام پس از آن كه جواب سلام ما را داد، با دست مبارك خود
نوشته اى را تحويل ما داد و فرمود: اين جواب مسئله هاى شما است ؛ و از
همين جا بازگرديد.
سپس آنچه مربوط به حضرت بود تقديم حضرتش كرديم و عرضه داشتيم : يا ابن
رسول اللّه ! زاد و توشه ما پايان يافته است ، اجازه فرمائيد وارد
مدينه شويم و ضمن اين كه زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله را
انجام دهيم ، زاد و توشه اى نيز براى بازگشت تهيّه نمائيم ؟
حضرت فرمود: آنچه آذوقه برايتان باقى مانده است ، بياوريد؟
پس باقى مانده آذوقه ها را جلوى حضرت نهاديم ، حضرت با دست پربركت خود
آنها را زير و رو كرد و فرمود: اينها شما را تا كوفه مى رساند و در
آينده به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نائل خواهيد شد.
(20)
جزاى بد گمانى بشوهر؛ و النگوى عروس در دريا
سليمان بن عبداللّه حكايت كند:
روزى با عدّه اى به منزل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شديم و
در حضور آن حضرت نشستيم .
پس از لحظاتى ، زنى را كه صورتش به عقب برگشته بود، آوردند و از حضرت
خواستند كه او را معالجه نمايد.
امام كاظم عليه السلام دست راست مبارك خود را بر پيشانى زن و دست چپ را
پشت سر او نهاد و سر و صورت او را به حالت طبيعى برگرداند؛ و زن سالم
شد.
سپس حضرت زن را مخاطب قرار داد و فرمود: مواظب باش بعد از اين مرتكب
چنين خلافى نشوى .
افراد در مجلس سئوال كردند: يا ابن رسول اللّه ! اين زن چه كار خلافى
را انجام داده ، كه دجار اين عقاب شده است ؟
امام عليه السلام فرمود: نبايد راز او فاش گردد، مگر آن كه خودش مطرح
كند.
هنگامى كه از زن سئوال شد كه چه عملى انجام داده بودى ؟
گفت : شوهرم غير از من همسر ديگرى دارد و هر دو در يك منزل هستيم ، در
حالى كه هووى من پشت سرم نشسته بود، من بلند شدم تا نماز بخوانم ؛
شوهرم حركت كرد و رفت ، من گمان كردم پيش آن همسرش رفته است ، پس صورت
خود را برگرداندم تا ببينم چه مى كنند، هوويم را تنها ديدم و شوهرم
حضور نداشت .
و چون چنين گمان خلافى را نسبت به شوهرم انجام دادم ، به آن مصيبت
گرفتار شدم و به دست مبارك مولايم ، آن عقاب برطرف شد و توبه كردم .
(21)
همچنين به نقل از اسحق بن عمّار آورده اند:
هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام به سوى بصره رهسپار بود، من نيز
همراه ايشان در كشتى سوار بودم ، پس چون نزديك شهر مداين رسيديم موج
عظيمى دريا را فراگرفت و پشت سر ما كشتى ديگرى بود كه در آن جمعيّتى ،
عروسى را به منزل شوهرش مى بردند.
ناگهان فريادى به گوش رسيد، حضرت فرمود: چه خبر است ؟
اين سر و صداها و فريادها براى چيست ؟
گفتند: در آن كشتى ، دخترى را به عنوان عروس به منزل شوهرش مى برند،
عروس كنار كشتى رفته و خواسته كه دستهايش را بشويد، ناگهان يكى از
النگوهايش داخل آب دريا افتاده است .
حضرت فرمود: كشتى را متوقّف نمائيد و ملوان و خدمه آماده كمك و برداشتن
النگو باشند.
پس از آن ، حضرت به ديواره كشتى تكيه داد و دعائى را زمزمه نمود و سپس
فرمود: ملوان ها سريع پائين روند و النگو را بردارند.
اسحاق گويد: در همان حال متوجّه شديم كه آب فروكش كرده و النگو روى
زمين آشكار است .
بعد از آن ، حضرت افزود: النگو را برداريد و به صاحبش عروس تحويل دهيد؛
و بگوئيد كه خداوند متعال را حمد و سپاس گويد.
و چون مقدارى حركت كرديم و از آن محلّ گذشتيم به حضرت عرض كردم : فدايت
گردم ، اگر ممكن است دعائى را كه خواندى ، به من تعليم فرما؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ، ممكن است ؛ مشروط بر آن كه آن دعا را به
كسى كه اهليّت ندارد، نياموزى مگر به شيعيانى كه مورد اعتماد باشند؛ و
سپس حضرت آن دعا را املا نمود و من نوشتم .
(22)