تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد تقى عـليـه السـلام)

رمضانعلى رفيعى

- ۹ -


از ايـن رو امـام هـادى (ع ) آگـاهى دينى او را مورد تاءييد قرار مى داد و اصحاب را در ناحيه رى براى آموختن مسائل دينى به او ارجاع مى داد. (ابوتراب رويانى ) مى گويد: اباحماد رازى مى گـفـت : در سـامـراء خـدمـت امـام هـادى (ع ) رسـيـدم و مـسـائلى از حلال و حرام را پرسيدم ، آن حضرت نيز پاسخ گفت ؛ هنگام خداحافظى فرمود:
يـا حـَمـّاد اِذا اَشـْكـَلَ عـَلَيـْكَ شـَىْءٌ مـِنْ اُمـُورِ ديـنِكَ بِناحِيَتِكَ، فَسَلْ عَنْ عَبْدُ الْعَظيمِ الْحَسَنى ).(387)
هرگاه در مسائل دينى خود در آن ناحيه به مشكلى برخورد كردى ، حكم آن را از عبدالعظيم حسنى سؤ ال كن .
دربـاره فـضـيـلت زيـارت قـبـر او نـيـز امـام هـادى (ع ) بـه يـكـى از شـيـعـيـان اهل رى فرمود:
اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت كنى مانند آن است كه قبر امام حسين (ع ) را زيارت كرده اى ..(388)
على بن مهزيار
(عـلى بـن مـهـزيـار اهـوازى ) از اصـحـاب امـام رضـا، امـام جـواد و امـام هـادى عـليـهـم السـلام بـود..(389) وى از شـيـعـيـان بلند مرتبه ، مورد اعتماد و از فقهاى اصحاب است . علىّ نـزد امـام جـواد عليه السلام مقام و منزلت والايى داشت ، از وكلا و ياران خاص آن حضرت بود و در مـكـتب تربيتى اش به حدّى از رشد و كمال رسيد كه در نامه امام جواد عليه السلام به (علىّ بن مهزيار) آمده است :
اى على ! خداوند به تو پاداشى نيكو عطا فرمايد و تو را در بهشت خويش جاى دهد ... من تو را در خـير خواهى و اطاعت و خدمت و احترام و آنچه كه بر تو واجب است آزمودم . اگر بگويم هيچ كس را چون تو نيافتم ، اميد آن دارم كه در اين ادّعا راستگو باشم ...
مـقـام و مـنـزلت و خـدمـات تـو در گـرمـا و سـرمـا و در طـول شـب و روز بـر مـن پـوشيده نيست . از خدا مى خواهم هنگامى كه همه مردم را در قيامت جمع مى كـنـد، تو را به رحمت ويژه خود اختصاص دهد؛ چندان كه مورد غبطه و حسرت ديگران واقع شوى )..(390)
امام جواد عليه السلام در نامه ديگرى به او مى نويسد:
(نـمـى دانـى كـه خداوند چگونه تو را نزد من عزيز كرده است ، چه بسيار كه تو را به اسم و نسب دعا مى كنم و به تو بسيار عنايت و محبت دارم و مى دانم تو در چه پايه اى از ايمان هستى . خداوند برتر از آنچه هستى براى تو مستدام گرداند و به جهت رضايت من او تو راضى گردد و تـو را بـه آرزويـت بـرسـانـد و بـه رحـمتش ، فردوس اعلى را براى تو برگزيند. خداوند شنونده دعاست ، (از او مى خواهم ) تو را سرپرستى و حفاظت فرمايد و به رحمتش هر بدى را از تو دور گرداند..(391)
عـلى بـن مـهـزيـار روايـات بـسـيـارى را از سـه امـام بـزرگـوار نـقـل كرده و سى و سه جلد كتاب در موضوعات مختلف تاءليف كرده است ..(392) او در مـبـاحـثـات و مـنـاظرات علمى با مخالفان نيز شركت مى كرد. نجاشى مى نويسد: او با (على بن اسـبـاط) كـه فـطـحـى مذهب بود، رسايلى رد و بدل كرده و آن دو در اين باره به امام جواد عليه السلام رجوع كردند و (على بن اسباط) از عقيده نادرست خود دست برداشت ..(393)
(عـلى بـن مـهزيار) بسيار عبادت مى كرد و سجده هاى طولانى داشت . يوسف بن سخت بصرى مى گويد:
(او زمـانـى كـه خـورشـيـد طـلوع مـى كـرد سـر بر سجده مى گذاشت و تا وقتى كه هزار نفر از برادران ايمانى را دعا نمى كرد و آنچه براى خود خواسته بود براى آنان نمى خواست سر از سجده برنمى داشت . از اين رو پيشانى اش از بسيارى سجده پينه بسته بود..(394)
اسحاق انبارى
اسـحـاق انـبارى از بزرگان شيعه و از معتمدان امام جواد عليه السلام بود. از آنجا كه وى مورد وثـوق ، قوى و شجاع بود، امام عليه السلام از او خواست دو نفر از غلات و بدعت گذاران را از بين ببرد.
او مى گويد: امام جواد(ع ) به من فرمود:
(ابـوسـَمْهَرى چه كرد؟ خدا او را لعنت كند، بر ما دروغ مى بندد. او و (ابن زرقاء) گمان مى كنند كـه بـه سوى ما دعوت مى كنند. شما را شاهد مى گيرم كه من از آن دو به سوى خدا بيزارى مى جويم . آن دو فتنه گر و ملعونند.
اى اسحاق ! خدا تو را با زندگى خوش در بهشت راحتى دهد مرا از شر آن دو راحت كن .
اسحاق مى گويد: از امام (ع ) پرسيدم : فدايت شوم ، آيا كشتن آن دو براى من جايز است ؟
امام فرمود: آن دو فتنه گرانى هستند كه مردم را گمراه مى كنند و در جهت كشتن من و شيعيانم قدم بر مى دارند. خون آن دو براى مسلمانان هدر است .
البته تو را از كشتن او به صورت آشكار برحذر مى دارم زيرا اسلام كشتن آشكار را مقيد كرده اسـت و مـى تـرسـم اگـر او را در مـلاء عـام بـكـشـى و مـورد سـؤ ال واقع شوى ، نتوانى دليلى بر مستحق مرگ بودن او ارائه دهى كه خود را از مرگ برهانى و در نـتـيـجـه خون مؤ منى از دوستان ما در مقابل خون كافرى ريخته شود. از اين رو ترا به كشتن مخفى وى سفارش ‍ مى كنم ..(395)
ايـن روايـت عـلاوه بـر دلالت داشـتـن بـر شـجـاعـت ، ايمان و مورد اعتماد بودن اسحاق ، بر لزوم برخورد جدّى با دشمنان فتنه گر نيز دلالت دارد.
حسن بن سعيد
حـسـن بـن سـعـيد اهوازى از بزرگان اصحاب امام جواد(ع ) و از معتمدان شيعه بود. او با همكارى بـرادرش حـسـيـن بن سعيد ـ كه او نيز از اصحاب و ياران حضرت جواد عليه السلام بود ـ سى جلد كتاب در موضوعات فقهى ، اعتقادى و كلامى نوشت .
حـسـن از دانـاترين افراد اهل زمان خود به فقه ، آثار، مناقب و ديگر علوم شيعى بود. او واسطه در هـدايـت و آشـنـايـى اسـحاق بن ابراهيم حُضينى ، على بن ريّان ، عبداللّه بن محمد حضينى ، و على بن مهزيار با امام هشتم عليه السلام بود.
در كـتـب روايـى شـيـعـه احـاديـث فـراوان از او و بـرادرش نقل شده است ..(396)
محمد بن اسماعيل
(مـحـمـد بـن اسـمـاعـيل بن بزيع ) كه مردى پارسا و نيكوكار و درست كردار و مورد اعتماد همگان بـود. و تـوفيق درك محضر سه نفر از امامان (امام كاظم ، امام رضا و امام جواد عليهم السلام ) را پيدا كرد..(397) وى هر چند از وزراى دربار عباسى بود، ولى همچون (على بن يقطين ) سـنـگـردار و پـنـاهگاه استوارى براى شيعيان و ستمديدگان به شمار مى آمد و در دفع ظلم و ستم از آنان مى كوشيد..(398)
(محمد بن احمدبن يحيى ) مى گويد:
مـن در (فـَيـْد).(399) بـودم ، (مـحـمـدبـن عـلىّ بـن بـِلال ) بـر مـن گـذشـت و گـفـت : بـيـا بـه زيـارت قـبـر (مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل بَزيع ) برويم . چون بدانجا رفتيم ، او بر بالاى سر محمّد و رو به قبله در حالى كـه قـبـر را در پـيـش روى خـود داشـت ـ نشست و گفت : صاحب اين قبر به من خبر داد كه ابو جعفر عـليـه السـلام فـرمـود: كسى كه به زيارت قبر برادر مؤ منش برود و كنار قبر او رو به قبله بنشيند و دست خود را بر قبر بگذارد و هفت بار سوره (اِنّا اَنْزَلناهُ فِى لَيْلَةِ الَقْدرِ) را بخواند از وحـشـت و هـراس روز قـيـامـت در امـان خـواهـد بـود)..(400) (مـحـمـدبـن اسماعيل ) مى گويد:
(از ابـوجـعفر عليه السلام تقاضاى پيراهنى كردم تا آن را كفن خويش سازم . امام عليه السلام پيراهنى فرستاد و دستور داد كه تكمه هايش را بِكَنم )..(401)
شهادت
مـوقـعـيـّت سياسى ، نفوذ اجتماعى و فعاليتهاى گسترده امام جواد عليه السلام از نظر معتصم و دسـت انـدركـاران حـكومت او پنهان نبود. از اين رو، خليفه عباسى پس از استقرار در مسند خلافت و فـراغـت از امـر بـيـعـت مـردم ، بـلافـاصـله بـه سـراغ حـضـرت جـواد(ع ) رفـت و درصـدد كنترل او برآمد.
احضار امام (ع ) به بغداد
معتصم طى فرمانى (عبدالملك زَيّات )، حاكم مدينه ، از او خواست تا هر چه زودتر امام محمدتقى (ع ) و همسرش (ام الفضل ) را نزد او بفرستد.
(عبدالملك ) پيكى نزد امام (ع ) فرستاد و آن حضرت را به بغداد اعزام كرد..(402)
امـام جـواد(ع ) در مـحـرم سـال 220 هـجـرى ـ يعنى همان سالى كه به شهادت رسيد ـ وارد بغداد شد..(403)
مـعـتـصـم بـه ظـاهـر امـام (ع ) را اكـرام و تـعـظـيـم كـرد و هـدايـايـى بـراى او و (ام الفـضـل ) فـرسـتـاد.(404) ولى در نـهـان كـيـنـه آن حـضـرت را بـه دل داشـت و در انـتـظـار فـرصـتـى بـود تـا همان نقشه اى را درباره او پياده كند كه برادرش ، ماءمون ، نسبت به امام رضا(ع ) پياده كرده بود. شاهد اين مطلب گفته مسعودى است :
از آن زمـان كـه ابـوجعفر(ع ) (به دستور معتصم ) به عراق بازگشت ، معتصم و جعفر بن ماءمون پيوسته درصدد تدبير و طرح و نقشه قتل او بودند..(405)
اتـخـاذ اين موضع خصمانه گواه اين است كه دستگاه از نفوذ سياسى و موقعيت اجتماعى پيشواى نـهـم (ع ) در مـيـان اقـشار جامعه سخت بيمناك بوده ، وجود آن حضرت را خطرى جدّى براى حكومت سـتـمـگـرانـه خـود مـى دانـسـتـه اسـت ؛ امـا در آن شـرايـط چـاره اى نمى ديد جز اين كه به همان مـنـظـورهـايـى كـه پـيـشـتـر، مـاءمـون آن حـضرت و پدرش را نزد خود آورد، او را به نزد خويش فراخواند..(406)
در درسهاى قبل به بخشى از نفوذ اجتماعى امام (ع ) در ميان مردم بخصوص بغداد و مركز خلافت عـبـاسـى اشـاره كـرديـم . ايـن نـفـوذ در حـد مـردم عـادى مـحـدود نـمـى شـد بـلكـه دل بـرخـى از دولتمردان را نيز تسخير كرده ، آنان را دلباخته حاكم اصلى اسلامى و پيشواى واقعى مسلمانان ساخته بود.
(احـمـد بـن زكـريـّاى صـيـدلانـى ) از مـردى از (بـنـى حـنـيـفـه ) از اهـالى بـُسـْت و سـَجِسْتان .(407) نقل مى كند كه گفت :
در آغـاز خـلافـت مـعتصم در سفر حجّ با ابوجعفر(ع ) همراه بودم . روزى كه با هم بر سر سفره نـشسته بوديم و جمعى از درباريان حكومت نيز حضور داشتند، به امام عرض كردم : فدايت شوم ! والى ما مردى است كه دوستدار شما خاندان است . در ديوان او براى من مالياتى مقرّر شده است . اگر صلاح مى دانيد نامه اى براى او بنويسيد و سفارش كنيد كه با من به نيكى رفتار كند.
امام عليه السلام فرمود: من او را نمى شناسم .
عـرض كـردم : هـمـانـطـور كـه گـفـتـم : او از دوسـتـان شـمـا اهل بيت است و دستخط شما براى من مفيد خواهد بود.
امام (ع ) كاغذى برداشت و نوشت :
(بـِسـم اللّهِ الرَحـْمـنِ الرَحـيـمِ، رسـاننده اين نامه از مذهب و مرام نيكوى تو نزد من ياد كرد؛ همانا عـمـلى بـراى تو سودمند است كه همراه با احسان (به ديگران ) باشد. پس به برادرانت نيكى كـن و بـدان كـه خـدا حـتـى از ذرّه خـردلى هـم از تـو سـؤ ال خواهد كرد).
نامه را نزد والىِ بلاد خود بردم . والى كه از دستخط پيشوايش براى او آگاه شده بود تا دو فـرسـخـى شـهـر بـه استقبال من آمد. نامه را گرفت ، آن را بوسيد و بر ديدگانش نهاد، سپس عـلاوه بـر حـلّ مـشـكـل مـن و حـذف نـامـم از ديـوان مـاليـات ، مـقـدارى پـول بـه صورت مقرّرى براى من و افراد خانواده ام تعيين كرد و پيوسته ـ تا زنده بودم ـ مرا مورد عنايت و بخشش قرار مى داد..(408)
اين داستان بيانگر چند نكته مهمّ است :
1ـ ايـنـكـه آن مـرد، آنـهـم در سطح حاكميّت يك استان تا چه حدّ دوستدار و دلباخته امام جواد(ع ) بود.
2ـ امام عليه السلام دريافت كه اظهارات آن مرد نسبت به حاكم (سَجِستان ) در حضور درباريان ، مـمـكـن اسـت براى وى ايجاد دردسر كند؛ از اين رو فرمود: من او را نمى شناسم . و با اين سخن هرگونه ارتباط بين خود و او را نفى كرد تا به او آسيبى نرسانند.
3ـ امـام عـليـه السـلام در نـامـه خـود نـسـبـت بـه اعـتـقـاد حـاكـم اظـهـار نـظـر نـكـرد، بـلكه تنها نقل قول كرد و در مرحله بعد، هيچ گونه دستور خاصى به او نداد، بلكه تنها به موعظه او و ايـن كـه خـدايـى هـسـت و حـسـابـى ، اكـتـفـا كـرد و بـا ايـن كـار، ذهـنـيـّتـى را كـه از سخنان سؤ ال كـنـنـده بـراى نـيـروهاى حكومتىِ حاضر در مجلس ، نسبت به آن حاكم پيدا شده بود، برطرف كرد و او را از موضع تهمت دور ساخت ..(409)
بـدون شـك وجـود چـنين فردى با برخوردارى از چنين موقعيّت و نفوذى حتّى در بين دولتمردان ، نمى توانست از نيرنگ و توطئه معتصم ـ كه جز قدرت و سلطنت به چيز ديگر نمى انديشيد ـ در امان باشد.
زمينه سازى براى شهادت امام (ع )
پس از احضار امام عليه السلام به بغداد و تحت نظر قرار گرفتن آن حضرت ، معتصم درصدد اجراى ديگر توطئه هاى خود برآمد.
نخست ، گروهى از وزرا و درباريان را فراخواند و به آنان گفت :
بـه دروغ نـزد من عليه (محمد بن على بن موسى ) شهادت دهيد و به صورت كتبى گزارش دهيد كه او قصد خروج عليه حكومت را دارد.
وى ، پس از اجراى مرحله نخست توطئه ، امام عليه السلام را احضار كرد و گفت :
تو مى خواستى عليه من قيام كنى !؟
امام عليه السلام : به خدا سوگند، چيزى از آنچه مى گويى انجام نداده ام .
معتصم : فلانى و فلانى عليه تو گواهى داده اند.
سپس آنان احضار شده گفتند: آرى ، ما اين نامه ها را از برخى غلامان تو به دست آورده ايم . امام عليه السلام كه در تالار پذيرايى نشسته بود دستها را به دعا بلند كرد و عرضه داشت :
(پروردگارا! اگر اينان بر من دروغ مى گويند، آنان را به كيفر برسان ).
نـاگـهان تالار به لرزه درآمد، به گونه اى كه هركدام از آنان از جاى برمى خاست بى درنگ بر زمين مى افتاد.
معتصم ، وحشت زده رو به امام عليه السلام كرد و گفت :
اى فرزند رسول خدا! من از آنچه گفتم پشيمانم ، از خدا بخواه كه اتاق را آرام گرداند.
امـام عـليـه السـلام فـرمـود: بـارالها! آن را آرام گردان ؛ تو مى دانى كه آنان دشمنان تو و من هستند.
با دعاى امام (ع ) وضع به حال عادى بازگشت ..(410)
پيروزى امام جواد عليه السلام و شكست ذلت بار معتصم در اين صحنه توطئه كه خود او تدارك ديـده بـود، بـر خـشـم و كـيـنـه زمـامـدار عـبـّاسـى نـسـبـت بـه فـرزنـد رسول خدا(ص ) افزود و او را در اجراى توطئه نهايى اش مصمم تر ساخت .
سعايت مزدوران
در هـمـان روزهـا بـرخورد ديگرى بين پيشواى نهم عليه السلام و عالمان وابسته به دربار در حضور معتصم روى داد كه موجب شد در امر قتل آن حضرت تسريع شود.
اين جريان به ظاهر علمى كه بار و پيامد سياسى داشت اين است كه دزدى به گناه خود اعتراف كرد و از معتصم خواست تا با اجراى حد الهى او را پاك گرداند.
معتصم فقها و دانشمندان را جمع كرد، امام جواد(ع ) را نيز احضار نمود. در آن مجلس هر يك از فقها نـسـبـت بـه ايـن كـه دست دزد از كجا بايد قطع شود اظهار نظر كردند. (ابن ابى دؤ اد) قاضى القـضـات دسـتـگـاه گـفـت : بايد از مچ قطع شود؛ زيرا دست مجموعه انگشتان و كف تا مچ است . دليل بر اين مطلب آيه تيمّم است : (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ).(411)
گـروهـى از دانـشـمندان حاضر در مجلس (قاضى القضات ) را در اين فتوا تاءييد كردند، ولى گـروهـى ديـگـر گـفـتـند: بايد از آرنج بريده شود؛ زيرا اين آيه كه مى فرمايد: (فَاغْسِلُوا وُجـُوهـَكـُمْ وَ اَيـْدِيـَكـُمْ اِلَى الْمـَرافـِقِ).(412) دليل بر آن است كه حد دست از آرنج است .
معتصم رو به حضرت جواد عليه السلام كرد و گفت : اى ابوجعفر! نظر شما چيست ؟
امام (ع ) امتناع كرد و فرمود: آقايان نظر دادند.
معتصم : نظرات آنان را رها كن ! تو چه نظر دارى ؟
امـام عـليـه السـلام كـه از انـگـيزه اصرار معتصم و پيامدهاى اظهار نظر خويش در حضور فقهاى دربـارى آگـاه بـود بـر خـواسته خويش تاءكيد ورزيد و فرمود: مرا از سخن گفتن در اين زمينه معاف بدار.
معتصم : تو را به خدا سوگند مى دهم كه نظرت را اعلام نمايى .
امـام (ع ): حـال كـه مـرا بـه خـدا سـوگـنـد دادى ، نـظر من اين است كه همه آنان برخلاف سنّت و دستور پيامبر(ص ) فتوا دادند و دست دزد بايد از بندهاى انگشتان بريده شود و كف دست باقى بماند. دليل بر اين مطلب اوّلاً اين سخن رسول خدا(ص ) است كه مى فرمايد:
(به هنگام سجده هفت عضو بايد بر زمين قرار گيرد: صورت (پيشانى )، دو دست ، دو زانو و دو (انگشتان ) پا).
اگـر دسـت دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او باقى نمى ماند تا با (تكيه ) بر آن سجده كند.
و ثـانـيـاً، خـداونـد مـى فـرمـايـد: (وَ اءَنَّ الْمَساجِدَ للّهِِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَداً).(413) مقصود از (مساجد) همين اعضاى هفتگانه سجده است ، و چيزى كه از آنِ خدا باشد بريده نمى شود.
مـعـتـصم از استدلال امام عليه السلام شگفت زده و در برابر آن تسليم شد و دستور داد طبق نظر امام عليه السلام انگشتان دزد را بريدند.
اين موضوع بر (ابن ابى دؤ اد) سخت گران آمد و او را به شدّت ناراحت كرد، به گونه اى كه آرزوى مـرگ كـرد و بـا خـود گـفـت : اى كـاش بـيـسـت سـال پـيش مرده بودم (و اين صحنه را نمى ديدم )! زيرا او هم از امام (ع ) شكست خورد و فتوايش در مـنـصب (قاضِى القُضاتى ) از سوى آن حضرت فتوايى مخالف سنّت قطعى پيامبر(ص ) و كتاب خدا قلمداد شد، و هم از سوى معتصم تحقير گشت .
وى ، ايـن شـكـسـت و بـى اعـتـنـايـى و تـحـقـيـر از سـوى خـليـفـه را نـتـوانـسـت تـحـمـل كـنـد، سـه روز پـس از اين جريان نزد معتصم رفت و به شيوه اى حيله گرانه و زبانى دلسوزانه و خيرخواهانه نسبت به شخص خليفه و حكومت او گفت :
در مجلسى كه خاندان سلطنتى ، درباريان ، فرماندهان نظامى و وزرا حضور دارند و اميرالمومنين فـقـهـا و دانشمندان را گرد آورده تا حكم مساءله اى را كه براى حكومت پيش آمده از آنان بپرسد، مردم نيز در پشت در گفتگوهاى آنان را مى شنوند، آيا رواست كه خليفه 2گفته ها و نظرات آنان را نـاديـده بـگـيـرد و نـظـر فـردى را كـه بـخـش عـظـيـمـى از ايـن امـّت قائل به امامت او هستند و ادّعا مى كنند او براى خلافت شايسته تر از خليفه است ، بر نظر فقها مقدّم بدارد و طبق نظر او حكم كند!؟
معتصم چهره اش دگرگون شد و به عمق اشتباه خود پى برد و گفت :
(خدا به تو پاداش نيك دهد كه مرا از اين موضوع مهمّ، باخبر ساختى ).
سپس دست به كار شد و ظرف چند روز طرح به شهادت رساندن امام جواد عليه السلام را ريخت ..(414)
شهادت امام (ع )
مـعـتـصـم كـه مـى ديـد مـكـر و حـيـله هـايـش دربـاره امام جواد عليه السلام به خودش بازگشته و تـدبيرش نتيجه عكس داده است ، همان طرحى را كه پيشينيان او درباره نياكان و سلف صالح آن حـضـرت بـه كـار گرفته بودند، يعنى به شهادت رساندن امام (ع ) از راه خوراندن سم ، در پيش گرفت .
دسـتـگاه خلافت قبل از آن هم در پى مسموم كردن امام عليه السلام برآمد امّا تا آن زمان موفق به اجراى نقشه شوم خود نگشته بود.
(مـحـمـد بن قاسم ) مى گويد: پدرم از (عمر بن فرج ) شنيد كه مى گفت : از ابوجعفر چيزى را شنيدم (و ديدم ) كه اگر برادرم محمد مى ديد كافر مى شد.
پرسيدم : آن چيست ؟
گـفـت : روزى در مـديـنـه خـدمـت آن حـضـرت بـودم ، غـذايى آوردند. امام جواد(ع ) فرمود از آن غذا نخوريد، زيرا مسموم است . سپس دستور داد نانوا را احضار كردند. حضرت او را مورد عتاب قرار داد و فـرمـود: بـه دسـتـور چـه كـسـى غذاى مرا مسموم كردى ؟ او گفت : فدايت شوم ، به دستور فلانى .
آنگاه حضرت دستور داد غذاى مسموم را بردند و غذاى ديگرى آوردند..(415)
معتصم اين بار كسى را براى اجراى اين توطئه انتخاب كرد كه يقين داشت به وسيله او به هدف پليد خود مى رسد و او ماءمور و جاسوس ويژه دستگاه خلافت در اندرون خانه امام (ع ) يعنى : (ام الفضل ) دختر (ماءمون ) بود.
وقـتـى از سوى معتصم با دستيارى (جعفر بن ماءمون ) اين ماءموريت به او پيشنهاد شد پذيرفت چـه آن كـه آنـان نـقـطـه ضـعـف او را مـى دانـسـتـنـد و (ام الفـضـل ) از ابـتـداىِ زنـدگـى بـا آن حـضـرت نـاراضـى بـود.(416) و در طـول مـدّت زنـدگـى مـشتركش با پيشواى نهم عليه السلام بارها شكايت و سعايت آن حضرت را نزد پدرش ماءمون برده بود..(417)
در تـاريـخ ، مـنشاء كينه و دشمنى (اُمّ الفضل ) نسبت به امام جواد عليه السلام ، علاوه بر جنبه هاى اعتقادى و سياسى دو چيز ذكر شده است :
. . .

توضیح خادم سایت:
بخشی از این صفحه در منبع اصلی موجود نبوده است. انشاءالله اگر موفق به یافتن آن در منبع دیگری شویم این صفحه را تکمیل خواهیم کرد.