تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد تقى عـليـه السـلام)

رمضانعلى رفيعى

- ۶ -


در ايـن دوران ، زمـيـنـه بـراى گـرايـش و جـذب هـمـگـان بـه سـمـت مـسـائل عـلمـى و كـلامـى و فـلسـفـى فـراهـم گـشـت و اسـتـعـدادهـاى عـلاقـه مـندان به اين گونه مسائل شكوفا شد.
صـاحـبان انديشه ، افكار و عقايد خود را آزادانه مطرح مى كردند و با مخالفان خود به بحث و مناظره مى پرداختند.
پـيشوايان شيعه كه مشعلداران علم و آگاهى در همه زمينه هاى شناخته شده و از نظر مرام و مسلك ، اصـيـل تـريـن ، مـنطقى ترين و جامع ترين مكتبها را داشتند و اساس و پايه مرام خود را نهضت جـهـانى رسول خدا(ص ) قرار داده و خود را جانشينان آن حضرت مى دانستند، در بيشتر اين بحثها طرف مباحثه و مناظره گروههاى مختلف قرار مى گرفتند.
و چـون جـبهه آنان از نظر سياسى و اعتقادى و داشتن پايگاههاى مردمى قوى ترين جبهه اى بود كـه در بـرابـر حـاكـمـان عـبّاسى قرار داشت ، خلفاى بنى عباس سعى مى كردند با گردآورى دانشمندان مذاهب مختلف در مركز خلافت اسلامى و ترتيب مجالس بحث و مناظره ، رهبران الهى را از نظر علمى خلع سلاح نموده آنان را فاقد صلاحيّتهاى لازم براى رهبرى جامعه اسلامى جلوه دهند.
آنان به اين حدّ اكتفا نمى كردند؛ بلكه به خاطر توجّه و اهتمامى كه به موجوديّت و سرنوشت آيـنـده خود داشتند با برخى از گروههايى كه سازش با آنها منافع اساسى شان را تاءمين مى كـرد و مـوجـب تـحـكـيـم و تثبيت موقعيتشان در ميان مردم مى شد، سازش و تبانى كرده آنان را به دسـتـگـاه خـود جـذب مـى كـردنـد تـا با سلاحى برنده تر بتوانند فرزندان پيامبر(ص ) را از صحنه انديشه ها خارج كنند.
بـه عـنـوان نمونه ، فرقه معتزله در دوران امام جواد(ع ) مرحله شكوفايى و رشد خود را سپرى مى كرد؛ زيرا از حمايت همه جانبه و امكانات مادّى و معنوى حكمرانان عباسى ـ ماءمون و معتصم ـ در جهت ضربه زدن بر مخالفان خود، به ويژه شيعيان و بيرون راندن آنان از صحنه برخوردار بود.
شـرايـط سـنى حضرت جواد(ع ) عامل افزونى بود كه توجه همگان ـ دوست و دشمن ـ را به خود جـلب كـرد و مـوجب شد همه گروههاى فكرى ـ چه گروههاى مخالفِ راه امامان عليهم السلام و چه دسـت انـدركـاران خـلافـت و حـتـى شـيـعـيـان مـعـتـقـد بـه امـامـت آن حـضـرت ـ سـيـل پـرسـشهاى علمى و مسائل اعتقادى را متوجه امام سازند؛ مخالفان به انگيزه شكست دادن امام عـليـه السـلام و در نـهـايـت شـكـسـت جـبهه حقّ، و دوستان به انگيزه راهيابى به حق و آزمايش آن حضرت كه مواردى از آن در درسهاى آينده ذكر خواهد شد.
امامت بر سر دو راهى
دو ويـژگـى يـاد شـده در آغاز امامت حضرت جواد عليه السلام نه تنها شيعيان را در يك موقعيّت اسـتـثـنـايى و خطرناك قرار داد؛ بلكه اساس مساءله رهبرى در نظام اسلامى را دچار تندبادهاى ويران كننده اى ساخت .
بـدون شـكّ اگـر دسـتـگـاه خـلافـت بـه هدف خود مى رسيد و موفّق مى شد امام (ع ) و در نهايت ، شـيـعـيان را از صحنه خارج كند، ديگر هيچ قدرت و جريان فكرى اى قادر نبود در برابر اراده حـكـمـرانـان بـه مـخـالفت برخيزد و يا از نظر سياسى و اعتقادى خطرى براى موجوديت دستگاه خلافت باشد؛ و بدين ترتيب آينده حكومت براى هميشه تضمين و تثبيت مى شد.
دسـتـگـاه چـه بـسا به تضعيف موقعيّت امام جواد(ع ) و بيرون كردن او از صحنه اكتفا نمى كرد، بـلكـه خـردسالى آن حضرت را دستاويزى براى تضعيف مبانى عقيدتى شيعه در امر امامت قرار داده ، اصل نظام امامت را زير سؤ ال مى برد.
از سـوى ديـگـر، اگـر حـضـرت جـواد عـليـه السـلام و شـيـعيان مى توانستند اين مرحله حساس و خطرناك را با موفقيت و پيروزى سپرى كنند و در اين مرحله نيز تفوق و برترى انديشه و منطق خـود را بـه اثـبات رسانند و نقش محورى و پيشتازى خويش را در صحنه رهبرى صحيح جامعه و پـاسـخگويى به تمامى نيازها و مشكلات علمى و عملى مردم ـ آنچنان كه تا آن هنگام بوده ـ حفظ كـنـنـد، تـوانـسـتـه بـودنـد حـيـات سياسى و فرهنگى خود را نه تنها در رويارويى با حادثه خـردسـالى امـام جواد(ع ) بلكه براى نسلهاى بعد هم كه با چنين حادثه اى مواجه خواهند گشت ، تضمين كنند و خطّ امامت را كه ادامه خط رسالت است تداوم بخشند.
زيـرا در ايـن صـورت پـيروزى آنان ، در شرايطى بوده است كه دشمنان به خصوص از لحاظ فكرى و سياسى ، در بهترين و قوى ترين وضع و موقعيت بوده اند. و از طرف ديگر همگان مى ديدند كه شيعه در حساس ترين وخطرناك ترين مرحله ، به سرمى برد و چاره اى نيز از رو در رو شدن مستقيم و بى پرده با دشمنان ، و نشان دادن تمام نيرو و توان طرفين ، نبود.
نـتـيجه و پيآمد قطعى ، اين بود كه شيعه از آن شرايط حساس ، به بركت وجود امام جواد عليه السـلام با جلوه اى بيشتر و درخششى خيره كننده تر، و استوارى و ثبات سخت تر، به در آمد و تمامى تهديدها و سركشى ها را پشت سرگذاشت ..(258)
امام جواد(ع ) و تبيين و تثبيت امامت خويش
يـكـى از امـورى كـه امـامـان معصوم عليهم السلام در آن تقيه نمى كردند،.(259) اظهارِ مـسـاءله امـامـتِ خـود بـود. آن بـزرگـواران خـود را شـايـسته مقام امامت و جانشينى پيامبر(ص ) مى دانـسـتـنـد. و بـا آن كه طرح اين مساءله خطراتى را براى آنان در پى داشت هرگز از ابراز آن خوددارى نمى كردند.
نـخـستين و مهمترين رسالت حضرت جواد عليه السلام پس از عهده دار شدن مقام امامت ، اثباتِ امامت خويش و پاسخگويى به شبهاتى بود كه با توجه به خردسالى آن حضرت ممكن بود براى برخى مطرح گردد. اين رسالت از راههاى زير به مرحله اجرا درآمد:
معرفىِ خود به عنوان امام
امـام جـواد(ع ) نـسـبـت بـه اين كه وى پس از پدر بزرگوارش ، پيشواى امّت و حجّت خدا در زمين است به طور صريح اعلام نظر مى كرد.
(يـحـيـى بـن اكـثـم )، قـاضـى القـضـات وقـت كـه از دانـشـمـنـدان مـشـهـور اهل سنت است و مباحثات و مناظرات فراوانى با امام جواد عليه السلام داشته مى گويد:
روزى بـه قـصـد زيـارت مـرقـد رسول خدا(ص ) وارد حرم شدم ، ديدم محمد بن علىّ الرضا نيز مشغول زيارت است . درباره پاره اى از مسائل با او مناظره كردم و او پاسخ همه را داد.
به او گفتم : مى خواهم درباره مساءله اى از شما بپرسم ولى خجالت مى كشم . فرمود: پيش از آن كه تو بپرسى من خبر مى دهم . تو مى خواهى از امام (زمان ) بپرسى .
گفتم : به خدا سوگند، همين است .
فرمود: من همان امام (زمان ) و حجت خدا هستم .
گفتم : نشانه و علامت امامت تو چيست ؟
(در اين هنگام ) عصايى كه در دست آن حضرت بود به سخن در آمد و گفت : او مولاى من و پيشواى اين زمان و حجّت خداست !.(260)
گـاهى آن حضرت ضمن تصريح بر امامت خويش ، آن را به سلسله امامت امامان پيشين و در نهايت بـه رسـالت رسـول خـدا(ص ) مـرتـبـط مـى سـاخـت . (مـحـمـّد بـن فُضَيْل صَيْرَفى ) مى گويد:
نـامـه اى بـه ابـوجـعـفـر(ع ) نـوشـتـم و در آخـر آن از او پـرسـيـدم : آيـا سـلاح (مـخـصـوص ) رسول خدا(ص ) نزد شماست ؟ ولى نامه را فراموش كردم كه براى آن حضرت بفرستم .
آن حـضـرت نـامـه اى بـرايـم نـوشـت و ضـمـن بـيـان پـاره اى از مـسـائل ، در پـايـان نـامـه اش نـوشـتـه بـود: (سـلاح رسـول خـدا(ص ) نـزد مـن اسـت و آن بـه مـنـزله (تـابـوت ).(261) در مـيـان بـنـى اسرائيل است كه در ميان ما دست به دست مى گردد و با هر امامى هست ..(262)
استدلال بر امامت خويش
امـام جـواد(ع ) بـا اسـتـنـاد بـه آيـاتى از قرآن ـ كه متضمّن رهبرى برخى از پيامبران پيشين در دوران خـردسـالى اسـت شـبـهـه خـردسـالى خـويش را براى منصب امامت پاسخ مى گفت . (على بن اسباط) مى گويد:
پـس از شـهـادت امـام هشتم (ع ) زمانى كه ابوجعفر(ع ) از اندرون بيرون آمد، با دقّت به قامت و سر و پاى او چشم دوختم تا به هنگام بازگشت به مصر او را براى يارانم توصيف كنم .
امام به سجده افتاد، سپس فرمود: خداوند در امامت همانند آنچه كه در نبوّت احتجاج كرده ، احتجاج خـواهـد كـرد. خداوند مى فرمايد: (وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّا).(263) و نيز مى فرمايد : (فَلَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعينَ سَنَةً).(264)
بـنـابـرايـن رَواسـت كـه بـه كـودك خـردسـالى (حكم ) داده شود، همانگونه كه رواست به فرد چهل ساله داده شود..(265)
آرى ، مردمِ مخالف ، و آنان كه به دنبال بهانه مى گشتند در موضوع سنّ امام (ع ) غوطه ور مى گـشـتـنـد و آن را بـه عـنوان دست آويزى براى ايجاد شبهه و ايراد بر امامت آن حضرت قرار مى دادند؛ امّا امام جواد(ع ) با استدلالهاى قوى پاسخ آنان را مى داد.
(عـلى بـن سـيـف ) مى گويد: يكى از اصحاب امام جواد(ع ) مى گفت : من به (ابوجعفر(ع ) عرض كردم : مردم درباره كمى سنّ شما گفتگو مى كنند؟!
امام (ع ) فرمود:
(خـداونـد تـعـالى بـه داوود وحـى كرد كه سليمان را جانشين خود قرار دهد در حالى كه سليمان كـودكـى بـود كـه گـوسـفـنـدان را بـه چـرا مـى بـرد. و اين امر موجب انكار علماء و عابدان بنى اسرائيل شد.
خـداونـدا بـه داوود فرمود: عصاى سليمان و عصاى آن قوم را بگير و هر دو را در خانه اى قرار بـده و در آن را بـبـنـد. فـرداى آن روز هـر كس عصايش برگ كرد و ميوه داد او خليفه است . بنى اسرائيل بر اين امر راضى شدند و تسليم گشتند.).(266)
(على بن حسان ) مى گويد:
بـه امـام جـواد (ع ) عـرض كـردم : (آقـاى مـن ، مـردم ، خردسالى را بر شما خرده مى گيرند. امام فـرمـود: آنـان از كلام خداوند چه خرده اى مى گيرند كه مى فرمايد: (قُلْ هذِهِ سَبيلى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عـَلى بـَصـيـرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعنى ).(267) بگو ( اين راه من است ! من و پيروانم ، با بصيرت كامل ، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم !
به خدا قسم ، جز على (ع ) كه در آن زمان نه سال داشت كسى از پيامبر(ص ) پيروى نكرده بود و من هم نه سال دارم ..(268)
اظهار علم مخصوص امامت
يـكـى از راهـهـايـى كـه امـام جـواد(ع ) به وسيله آن از امامت خود دفاع مى كرد، ابراز و اظهار علم مخصوصى بود كه خداوند به پيامبر(ص ) و جانشينان معصومش اختصاص داده است .
امـام مـحمدتقى (ع ) با كمى سنّ، از نظر علم و دانش در مرحله اى قرار داشت كه همه انديشمندان و دانش پژوهان را به تحيّر واداشته بود كه اين همه دانش و آگاهى را از كجا به دست آورده و در كـدام مـدرسـه آمـوخـتـه اسـت ؟ و اصـولا برخوردارى از چنين علمى ، يكى از گوياترين و خدشه ناپذيرترين دليلها و محكهايى بود كه در شناخت امام راستين از مدّعى امامت به كار گرفته مى شد و بسيارى از مدّعيان امامت در طول حيات پيشوايان معصوم عليهم السلام به خاطر نداشتن چنين علمى از سوى مردم طرد و كنار گذاشته شدند.
پـس از شـهـادت امـام رضـا عـليه السلام گروه زيادى از مردم از جمله : محمد بن جمهور، حسن بن راشد، على بن مدرك و على بن مهزيار به مدينه روى آورده جوياى جانشين آن حضرت شدند.
به آنان گفته شد: جانشين امام عليه السلام در (صِرْيا) ـ سه ميلى مدينه ـ است .
جـمـعـيـت به آنجا رفتند و وارد خانه شدند، ديدند مردم ـ از شدّت حزن و اندوه ـ سر در گريبان فرو برده اند. آنان نيز در كنار مردم نشستند. در اين هنگام (عبداللّه بن موسى ) بيرون آمد. مردم گفتند: آيا اين سرپرست و صاحب ماست !؟
فـقـيهان گفتند: از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام روايت شده است كه پس از امام حسن و امام حسين عليهما السلام امامت در دو برادر جمع نمى شود. بنابراين ، اين امام ما نيست . اما (عبد اللّه ) در صدر مجلس نشست و مردم نيز سؤ الات خود را شروع كردند.
فردى پرسيد: نظر شما درباره مردى كه ماده الاغى را وطى كرده چيست ؟
عـبـداللّه گـفـت : دسـتـهـايـش قـطـع مـى شـود و حـَدّ مـى خـورد و بـه مـدّت يـك سال نيز به نقطه دورى تبعيد مى گردد.
مـرد ديـگـرى پـرسـيـد: دربـاره مـردى كـه همسرش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داده چه مى گويى ؟
عبداللّه جواب داد: زنش از او جدا مى شود به مقتضاى (صدر حوزاء) و (نسر طائر) و (نسر واقع ) (هـر كـدام سـتـاره اى هـسـتـنـد و معناى سخنش اين است كه در اين صورت زنش ‍ سه طلاقه خواهد بود).
حاضران از پاسخ گستاخانه (عبداللّه ) تعجّب كردند.
در اين هنگام (ابوجعفر) عليه السلام كه هشت سال داشت وارد مجلس شد و بر حاضران سلام كرد.
(عبداللّه برخاست ) و امام عليه السلام را در جاى خود نشانيد.
حضرت جواد عليه السلام خطاب به حاضران فرمود: اينك بپرسيد، خدا شما را رحمت كند. آن دو مرد پرسشهاى خود را تكرار كردند.
امـام عـليـه السلام در پاسخ پرسش نخست فرمود: به كمتر از حد تعزير مى شود و بهاى الاغ از او گـرفـتـه مـى شـود و الاغ بـه بـيـابـان رهـا مى گردد تا از بين برود يا درنده اى آن را بخورد.
و در پاسخ پرسش دوم فرمود: آيا مى توانى قرآن بخوانى ؟
عرض كرد: بلى .
فرمود: سوره طلاق را بخوان .
مـرد سـوره طـلاق را خواند، وقتى به اين آيه رسيد: (وَ اَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ).(269) (و بـراى خدا اقامه شهادت كنيد) امام عليه السلام فرمود: طلاق جز با پنج شرط واقع نمى شود: دو شاهد عادل ، وقوع طلاق در حال پاكى زن (از عادت ماهانه ) و عدم وقوع آميزش در آن پاكى و وقوع طلاق به قصد جدّى .(270) (بنابراين ، چنين طلاقى صورت شرعى ندارد).
در روايـتـى ديگر آمده است : هنگامى كه امام جواد(ع ) از فتواى عمويش آگاهى يافت ناراحت شد و دو بار فرمود: اى عمو از خدا بترس ! همانا نزد پروردگار امر بزرگى است اين كه روز قيامت در مـقـابـلش بـايـسـتى و به تو بفرمايد چرا براى بندگانم به چيزى كه نمى دانستى فتوا دادى ؟!
(عبداللّه ) گفت : مگر پدرت حضرت رضا عليه السلام چنين فتوا نداد؟
امـام فـرمـود: آن مـسـاءله ديـگـرى بـود: از پـدرم سـؤ ال شـد كـه شـخـصـى قـبـر زنـى را مـى شـكـافـد، كـفـن او را مـى دزدد و بـا وى عمل ناروا انجام مى دهد؛ حكم او چيست ؟
پـدرم فـرمـود: بـه علت دزدى دستش قطع مى شود و براى زنا حد زده مى شود؛ زيرا حرمت مرده بسان شخص زنده است .
(عبداللّه ) گفت ؛ مولاى من راست گفتى ! من از خداوند طلب مغفرت مى كنم .
مـردم از ايـن پـاسـخ تـعـجـب كـردنـد و گـفـتـنـد: مـولاى مـا آيـا اجـازه مـى دهـى بـاز هـم سـؤ ال كنيم .
فرمود: بپرسيد.
آنـان از آن حـضـرت در آن مـجـلس از سـى هـزار.(271) مـسـاءله سـؤ ال كردند و حضرت پاسخ همه را داد..(272)
پيشواى نهم عليه السلام در پرتو برخوردارى از دانش مخصوص امامت از انحرافات جلوگيرى مـى كـرد و افـراد مـتـحـيـّر و ره گم كرده را به سوى حقّ و صراط مستقيم امامت رهنمون مى ساخت . (محمد بن وليد كرمانى ) مى گويد:
به خانه ابوجعفر ابن الرضا عليه السلام رفتم ؛ در آنجا مردم بسيارى را مشاهده كردم ؛ از اين رو در گوشه اى به انتظار نشستم تا ظهر شد. پس از آن كه نماز ظهر را خواندم ، امام جواد(ع ) را پشت سر خود ديدم . به سوى او رفتم و دستش را بوسيدم .
امـام عـليـه السـلام نـشـست و علت آمدنم را پرسيد. آنگاه فرمود: سَلِّم (تسليم شو و به امامت من ايمان بياور).
گـفـتـم : قـبـول كـردم و تـسـليم شدم . امام جواد(ع ) سه بار تكرار كرد و من پاسخ مى دادم كه تسليم شده ام .
نـاگـهـان مـتـوجـه غلفت خويش گشتم و با خود گفتم : اين به خاطر ترديدى است كه از امامت آن حضرت در دل داشتم .
آن حضرت تبسّمى كرد و مجددا فرمود: تسليم شو.
عرض كردم : اى فرزند رسول خدا، تسليم هستم و به امامت شما خشنودم .
راوى مـى گـويـد: خـداونـد آن شـك و بـيـمـارى كـه در دل نـسـبـت بـه امـامـت داشـتـم ، چـنـان از بـيـن بـرد كـه اگـر سـعـى مـى كـردم تـا در دل شكى نسبت به او ايجاد كنم ، ديگر قادر نبودم ..(273)
از هـمـه مهمتر، امام (ع ) با چنين سلاح برنده اى در جبهه مبارزه با دستگاه حكومت جور، بر حريف زيرك و قدرتمند خود پيروز شد؛ به گونه اى كه ماءمون ناچار شد اعتراف كند كه او از نظر علمى و مراتب فضل و كمال يگانه عصر خويش است .
در مـجـلس بـحـث و مـنـاظـره اى كه ماءمون ترتيب داده بود و خود نيز حضور داشت ، پس از آن كه (يـحـيـى بـن اكـثـَمْ) قـاضـى القـضـات حـكـومـت ، نـخـسـتـيـن پـرسـش را دربـاره كـفـاره قـتل صيد در حال احرام از امام (ع ) كرد و حضرت تمامى شقوق و فروع مساءله را بر او عرضه كرد، (يحيى ) متحيّر شده آثار شكست و زبونى در چهره اش آشكار شد و زبانش به لكنت افتاد، بـه گـونـه اى كـه حـاضـران مـتـوجـه شـدنـد. سـپـس خـود امـام (ع ) بـه تفصيل همه شقوق مساءله را پاسخ داد، چندانكه فرياد (اَحْسَنْتَ)، (اَحْسَنْتَ) ماءمون بلند شد.
پـس از آن امـام عـليـه السلام به درخواست ماءمون مساءله اى از (يحيى بن اكثَمْ) پرسيد؛ ولى او اظهار عجز و ناتوانى كرده گفت :
نـه بـه خدا سوگند، نه به سوى جواب اين پرسش راه مى يابم و نه وجه و فلسفه آن را مى دانم ..(274)
امـام جـواد عليه السلام نه تنها خود از سنگر امامت حراست مى كرد، بلكه اهمّيت پاسدارى از اين سـنـگـر را به ديگران نيز گوشزد مى نمود و آنان رابه زنده نگهداشتن ياد و نام امامان عليهم السلام توصيه مى كرد.
(ابوطالب قمى ) ـ يكى از ياران امام جواد عليه السلام ـ مى گويد:
نـامـه اى بـه ابـوجـعـفـر (ابـن الرضـا) عـليـه السـلام نـوشـتـم شامل چند شعر كه در آنها پدرش را ياد كرده بودم و از آن حضرت تقاضا كردم كه اجازه دهد تا دربـاره او نـيـز شـعـر بـگـويـم . امام عليه السلام آن قسمت از نامه را كه اشعار ياد شده در آن نـوشـته شده بود پاره كرد و نزد خود نگهداشت و در بالاى قسمت باقيمانده كاغذ نوشته بود: (قـَدْ اءَحـْسـَنـْتَ جـَزاكَ اللّهُ خـَيـْرا). كـارى بـس نـيـكـو كـردى . خـداونـد بـه تـو پـاداش نـيـكو دهد..(275)
ارائه معجزات
از حـضـرت جـواد (ع ) بـا كـمـى سـنـّش كـرامـات و مـعـجـزات زيـادى نـقـل شده است . بيشتر اين معجزات به منظور تثبيت پايه هاى امامت و تحكيم عقايد افراد صورت مـى گـرفـت ؛ زيـرا صدور معجزه و عمل (خارق العادَة ) از فردى كه ادعاى امامت مى كند از نشانه هـاى امـامت و جانشينى او از رسول خدا (ص ) به شمار مى رفت . در درسهاى گذشته به برخى از آنها اشاره شده است .
اينك چند نمونه :
(عُمارَةِ بن زيد) مى گويد:
از مـحـمـدبـن عـلى عـليـه السـلام پـرسـيـدم : اى فـرزنـد رسول خدا! نشانه امام چيست ؟
فـرمـود اين است كه توانايى اين كار را داشته باشد: سپس دستش را بر روى سنگى نهاد، به گونه اى كه آثار انگشتانش در سنگ پيدا شد. و ديدم كه آن حضرت آهن را بدون آن كه گداخته باشد كشيد و با انگشترش بر سنگ مهر زد.!.(276)
(ابوهاشم ) مى گويد:
شـخـصـى خـدمـت امـام جـواد(ع ) رسـيـد و گـفـت : اى فـرزنـد رسول خدا(ص ) پدرم از دنيا رفته ، و من نمى دانم پولهايش را كجا گذاشته است . من شخصى عيالوار و نيازمند به آن پولها هستم و از دوستان شمايم .
امام (ع ) فرمود: پس از نماز عشاء بر محمد و آل او درود فرست و بخواب ؛ پدرت در خواب جاى پول را به تو خواهد گفت .
آن مـرد طـبـق دستور امام عمل كرد. پدرش در خواب پولها را به او نشان داد و گفت : خدمت فرزند رسول خدا(ص ) برو و بگو كه من تو را راهنمايى كرده ام . او پس از آن كه پولها را برداشت نـزد امـام (ع ) رفت و جريان را تعريف كرد و گفت : (اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اَكْرَمَكَ وَ اصْطَفاكَ) (حمد و سپاس خداوندى را كه به تو كرامت بخشيد و به امامت برگزيد)..(277)
زمامداران معاصر امام (ع )
دوران زنـدگـانـى و امـامـت امـام جـواد(ع ) هـمـزمـان بـا حـكـومـت دو تـن از خـلفـاى عـباسى به نام (ابـوالعـبـاس عـبـداللّه بـن هـارون ) مـلقب به (ماءمون ) و (ابو اسحاق محمد بن هارون ) ملقب به (معتصم ) بود. در اين درس به بررسى خصوصيات فردى و تشريح سياستها و خط مشيهاى هر يك از آنان مى پردازيم .
ماءمون
تـمـام دوران قـبـل از امـامت و بيشتر دوران امامت پيشواى نهم (ع ) با زمان حكومت اين خليفه مصادف بود.
بـا تـوجـه بـه آن كـه ( مـاءمـون ) از زمـامـداران مـعاصر امام هشتم (ع ) نيز بوده است در تاريخ زندگانى آن حضرت به بخشى از زندگى فكرى و سياسى وى اشاره شده است . در اينجا به ابعاد و موارد ديگرى كه مربوط به بحث است مى پردازيم .
ويژگيهاى فردى و اخلاقى
مـاءمـون ، دومـيـن فـرزنـد هارون الرشيد، در سال 170 هجرى به دنيا آمد.(278)مادرش كنيزى خراسانى به نام (مراجل ) بود..(279)
مـاءمون از هوش ، زيركى و استعداد خوبى بهره مند بود و در سنين كودكى و نوجوانى به جاى اشـتـغـال بـه بـازى و سـرگـرمـيـهـاى بـچـه گانه به دانش آموزى همت گمارد. و تحت تربيت (فـضـل بـن سـهـل ) قـرار داشـت . از ايـن رو بـه مـرتـبـه اى از فضل و كمال رسيد كه هيچ يك از خلفاى بنى عباس به آن مرحله نرسيده بودند.
مورخان و نويسندگان از وى تعريف و تمجيدهاى زيادى كرده اند. سيوطى مى گويد:
ماءمون از حيث دورانديشى ، عزم و اراده ، تحمل ورزيدن ، علم ، راءى ، زيركى ، هيبت ، شجاعت و ... سـرآمـد بـود و در بـنـى عـبـاس كـسـى بـا فـضـيـلت تـر و عـالم تـر از او عـهـده دار خـلافـت نگرديد..(280)
1 ـ علم و دانش
از امـتـيـازات مـاءمون علم و آگاهى او بوده . وى به بحثهاى علمى اشتياق فراوان داشت و يكى از عـلل تـحـولات عـلمـى در زمـان خـلافـت او را عـلاقه ماءمون به دانش ‍ دانسته اند.(281) دربـار خـلافـت او مـركـز تـجـمـع دانـشـمـنـدان بـزرگ جـهـان از اديـان و مـلل مـخـتلف شده بود. آنان اجازه داشتند هر كدام افكار و عقايد خود را مطرح سازند. او از محضر امام هشتم و امام جواد عليهماالسلام بهره زيادى برد و با برگزارى جلسات مناظره و سؤ الهاى بسيارى كه از امام رضا(ع ).(282)كرد بر معلومات خود افزود. ابن نديم مى گويد:
او عالم ترين خلفاى بنى عباس در فقه و كلام بود..(283)
مـاءمـون بـحـثـهـايـى نـيـز بـا عـلمـاى زمـان خـود داشـت ، سـخـنـان زيـادى از او نقل شده ، اشعارى را به او نسبت داده اند و احاديثى را با واسطه از پيامبر خدا (ص ) روايت كرده است ..(284)
2 ـ اخلاق ملوكانه
بـرخـى از مورخان ماءمون را علاوه بر دانايى و سياستمدارى ، فردى درستكار، با تقوا، داراى عـفو و گذشت و بخشندگى شمرده اند.(285) اما با دقت در شواهدى كه آنان ذكر كرده انـد بـه عياشيها ، اسراف و تبذيرها، ميگسارى ها، بزمهاى شاهانه و بخششهاى بى مهابا، به اطـرافـيـان از اموال بيت المال و بسيارى خصلتهاى ناپسند ديگرى پى مى بريم كه خوى حكام جـور اسـت . چـنـد مـورد زيـر كـه بـه عـنـوان نـمـونـه ذكـر شـده ، دليل بر اين مدعاست .
در سـال 210 هـجـرى مـاءمـون تـصـمـيـم بـه ازدواج بـا (پـورانـدخـت ) دخـتـر (حـسـن بـن سـهـل ) (وزيـر ايـرانيش ) گرفت ، مورخين جشن ازدواج ماءمون را با اين دختر بى نظير دانسته و مـخـارج آن را بـالغ بـر پـنـجـاه مـيـليـون درهـم نـوشـتـه انـد! عـلاوه بـر آن ( حـسـن بـن سـهـل ) از زعـفـران و مشك دانه هايى براى نثار ساخت و در آن دانه ها نام املاك و غلامان و كنيزان نوشته شده بود و هر كس دانه اى را برمى داشت و صاحب آنچه در آن نوشته شده بود مى شد. عـروس و دامـاد روى حـصـيرى ايستاده بودندكه از طلاى ناب ساخته و بافته شده بود. حسن بن سـهـل مـرواريـد نـثار سرشان مى كرد كه هر كدام به درشتى تخم گنجشك بود. ماءمون كه مست شراب و شهوت بود قهقهه مى زد و شعر مى خواند شعرى كه توصيف كننده منظره بديعى بود كه از غلتيدن دانه هاى مرواريد بر فرش طلا به وجود مى آمد..(286)
مـاءمـون بـه پـاس خـوش خـدمـتـى (حـسـن بـن سـهـل ) ده مـيـليـون درهـم بـه او بـخشيد و خراج يك سـال فـارس و اهـواز را بـه او واگـذار كـرد!.(287) هـمـچـنـان كـه ذكـر شـد بـذل وبـخـشـش ‍ مـاءمـون زيـاد بـود امـا از مـال چـه كـسـى ؟ مـسـلّم از بـيـت المال مسلمين بود.
جـريـان ديـگـرى كـه تـاريـخ نويسان آن را دليل بر جود و كرم ماءمون دانسته اند اين است كه مـاءمـون در دمشق احساس كم پولى كرد. اين مطلب را با برادرش معتصم در ميان گذاشت . و او در كـمـتـر از يـك هـفـتـه سى ميليارد درهم از خراج ولايات را براى ماءمون جمع آورى كرد، ماءمون از يـحـيـى بـن اكـثـم خـواسـت تـا بـا هـم از امـوال ديـدن كـنـنـد. امـوال را بـه گـونـه زيـبـايـى آراسـتـه و شـتـرهـا را زيـنـت كـرده بـودنـد كـه كـثـرت امـوال و زيـبـايـى آنـهـا نـظـر مـاءمـون را جـلب كـرد و گـفـت : ايـن درسـت نـيـسـت كـه مـا بـا ايـن امـوال بـاز گرديم و حاضران دست خالى بروند! از اين رو دستور داد به برخى از نزديكانش يك ميليون درهم بدهند. براى بعضى ديگر بيشتر از آن را بخشيد تا آن كه 24 ميليون درهم آن تقسيم شد و سپس دستور داد باقى را بين لشكريانش تقسيم كنند..(288)
مـاءمـون اهـل مـيـگـسـارى نـيـز بـود و گـاهـى آنـقـدر افـراط مـى كـرد كـه در حـال مـسـتـى دسـت بـه كـارهـاى خـطـرنـاكـى مـى زد. او شـبـى در حـال مـسـتـى پـس از سـعـايـت ( ام الفضل ) با شمشير آخته براى كشتن امام جواد(ع ) به خانه آن حضرت رفت ولى امام (ع ) به طرز معجزه آسايى نجات يافت ..(289)
سياست تزوير و ريا
ماءمون فردى رياكار با ظاهرى فريبنده بود. او در ظاهر به تقوى و پرهيز از معاصى تظاهر مـى كـرد امـا يـكى از آلوده ترين افراد زمان خود بود. يكى از مظاهر رياكارى و نفاق او تظاهر بـه طـرفـدارى از على (ع ) و فرزندان آن حضرت بود تا جايى كه برخى او را شيعه دانسته انـد. او حـتى نسبت به دشمنان آن حضرت اعلام انزجار مى كرد؛ از اين رو از بنى اميه بخصوص معاويه سخت بيزارى مى جست و در سال 211 دستور داد در تمام شهرهاى مسلمان نشين ندا دهند كه كـسـى مـعـاويـه را بـه نـيـكـى يـاد نكند و برترين كس بعد از پيامبر(ص ) على (ع ) بوده است ،.(290)و نـيـز دسـتـور داد اعـلام كـنند هر كس معاويه را به نيكى ياد كند، يا او را بر ديـگـر اصـحـاب پـيـامـبـر(ص )تـرجـيـح دهـد ذمـه خـود را از او بـرى كـردم (و امـنـيـتـى ندارد.).(291)
ماءمون اشعارى در مدح على (ع ) مى سرود و بحثهاى جالبى با علماى زمان خود در باره شخصيت عـلى (ع ) و حـقـانـيـت آن حـضـرت و فـرزنـدانش داشت . يكى از مصاديق اين تظاهر و رياكارى در جـريـان اعتراض بنى عباس به ازدواج ( ام الفضل ) با امام جواد (ع ) و پاسخ ماءمون آشكار مى شـود. زيـرا او در حـالى چـنـيـن سـخـنـانـى را بـه زبـان جـارى مـى كـنـد كـه قبل از آن دستش به خون بهترين و برترين فرد زمان خود از فرزندان على (ع ) يعنى امام هشتم (ع ) آغشته بود. در اينجا به جهت اهميت اين گفتگو بخشهايى از آن را ذكر مى كنيم .
بـنـى عباسى پس از آن كه از قصد ماءمون آگاه شدند. اعتراض كرده گفتند: تو خود از مسائلى كـه مـيـان خـانـدان پـيـامـبر (ص ) و ما در گذشته و حال وجود داشته و دارد، آگاه هستى . خلفاى راشـديـن ،پـيـش از تـو ايشان را همواره در تبعيد يا زندان نگاه مى داشتند و ايشان را تحقير مى كردند.
مـاءمـون در پـاسـخ بـه آنـان گـفـت : عـلت آنـچـه مـيـان شما و فرزندان (ابوطالب ) وجود دارد، خودتان هستيد؛ اگر انصاف بدهيد، آنان از شما سزاوار ترند. اما آنچه خلفاى پيش از من انجام داده اند، همه در حكم قطع رحم و خويشاوندى بوده است و من از اين كار به خدا پناه مى برم . به خدا قسم از اين كه (على بن موسى الرضا) عليه السلام را به جانشينى خود انتخاب كرده بودم ، ذره اى پـشيمان نشده ام ، حتى من از او خواسته بودم كه خلافت را بپذيرد و من خلافت را همچون جامه اى از تن بيرون كنم ، اما ايشان نپذيرفت و سرانجام تقدير خداوند واقع گرديد.
اما من ابو جعفر را برگزيدم ؛ زيرا بر تمام اهل فـضل و علم برترى دارد و چون بنى عباس بر كمى سن او ايراد گرفتند گفت : واى بر شما، من او را بهتر مى شناسم . او از خاندانى است كه علم آنان از جانب خداوند و الهام اوست ، پدرانش هـمـيـشـه در عـلم و دين و ادب از مردمان ناقص ، بى نياز و غنى بوده اند. اگر شما بخواهيد، مى توانيد او را بيازماييد..(292)
هـمـچـنـين ماءمون پس از انجام مناظره و شكست (يحيى بن اكثم ) ـ كه نماينده بنى عباس بود ـ به نـزديـكـان و اقـوامـش گـفـت : واى بـر شما، اين خاندان به فضائلى كه دارند، از ميان مخلوقات مـخـصـوص شـده انـد. سـن انـدك مـانـع از كـمـالات آنـان نـيـسـت . مـگـر نـمـى دانـيـد حـضـرت رسـول (ص ) ، عـلى بـن ابـى طـالب را در حـالى كـه ده سـال بـيـشـتـر نـداشـت ، بـه پـذيـرفـتـن رسـالت خـويـش دعـوت كـرد، و اسـلام او را قـبـول كـرد. ايـن در حـالى اسـت كـه هـيـچ كـسـى را در آن سـن و سـال به رسالت خويش دعوت نفرمود. با حسن و حسين بيعت كرد، در حالى كه آنان كمتر از شش سـال داشـتـند و غير از آن دو با هيچ كودكى بيعت نكرد. آيا هم اكنون باز هم آنچه را خداوند به ايـنـان اخـتـصاص داده است ، نشناخته ايد؟ آنان فرزندانى هستند كه برخى از برخى ديگرند و آنچه براى نخستين شان است ، براى آخرين شان نيز هست ..(293)
او بـا تـمـام ايـن ريـا كـاريـهـا در بـاطـن از فرزندان على (ع ) و شيعيان سخت نفرت داشت و هر جـنـايـتـى را نـسبت به آنان روا مى دانست ، كه بالاترين آنها به شهادت رساندن امام هشتم (ع ) بود.
تلاش براى جلب رضايت عباسيان
ماءمون كه از اجراى سياست ريا كارانه خود طرفى نبسته بود تلاش كرد تا غائله بغداد را كه مردم ، به ويژه عباسيان از فرمان او سرباز زده و ( ابراهيم بن مهدى ) معروف به ( ابن شكله ) را به خلافت برگزيده بودند، به نفع خود پايان دهد و رضايت عباسيان را جلب كند.
از ايـن رو، پـس از كـشـتـن ( فـضـل بـن سـهـل ) وزيـر ايـرانى خود و همچنين به شهادت رساندن حـضـرت عـلى بـن مـوسـى الرضـا(ع ) ـ كـه (بـنـى عـباس ) آن دو را از دشمنان سرسخت خود مى دانستند ـ و قبل از ورود به بغداد طى نامه اى به عباسيان نوشت :
شـمـا بـديـن جهت به مخالفت با من برخاستيد كه على بن موسى الرضا را به ولايت عهدى خود برگزيدم . اينك او در گذشت . بنابراين ، شايسته است به فرمان من و پيروى از دستورهايم باز گرديد).
خـود بـرگـزيـدم . ايـنـك او در گـذشـت . بـنـابـرايـن ، شايسته است به فرمان من و پيروى از عـبـاسـيـان هـر چـنـد پـاسـخ (مـاءمـون ) را بـه تـندى دادند؛ ولى اين اقدام خليفه زمينه را براى تـمايل آنان به حكومت وى فراهم ساخت ؛ به ويژه كه با ناتوانى و سوء مديريت (ابراهيم بن مـهـدى ) خـليـفه منتخب خود مواجه شدند. از اين رو، ديرى نپاييد كه از اطراف وى پراكنده شدند. سـپـاهـيـان نـيـز از وى حمايت نكرده در برابر نيروهاى (ماءمون ) از خود مقاومتى نشان ندادند. در نـتـيجه ( بغداد) به دست (حميد بن عبدالحميد) فرمانده سپاه (ماءمون ) سقوط كرد. مردم به ويژه سـرانـشـان از سـپـاه حكومت استقبال كردند و نسبت به خليفه اظهار دوستى و اطاعت نمودند. بدين ترتيب غائله بغداد به نفع (ماءمون ) پايان يافت و اين شهر براى ورود او آماده گشت .
مـاءمـون در مـاه صـفـر سـال 204 هـجـرى وارد (بـغـداد) شد و اين شهر را مركز خلافت خود ساخت ..(294)
ماءمون در روزهاى نخست اقامت خود در (بغداد) دو دستور صادر كرد:
نـخـسـت آن كـه طى مراسم خاصى دستور داد لباس سبز كه شعار علويان بود از تن در آورده و لباس سياه كه شعار عباسيان بود بپوشند.