سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا

محمّد صادق نجمى

- ۵ -


بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل شقوق ))

متن سخن :
((اِنّ الا مْرَ للّهِِ يَفْعَلُ مايَشاءُ وَرَبُّنا تَبارَكَ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِى شَاءنٍ))

فَاِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نفَيسَةً
فَانّ ثَوابِ اللّه اَعْلا وَاَنْبَلُ
وَاِنْ تَكُنِ الاَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها
فَما بالُ مَتْروكٍ بِهِ الْمَرءُ يَبْخَلُ
وَاِنْ تَكُنِ الاَرْزاقُ قِسْماً مُقَّسماً
فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ اَجْمَلُ
وَاِنْ تَكُنِ اْلاَبْدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِاءتْ
فَقَتْلُ اِمرى ءٍ بِالسَّيْفِ فىِاللّه افضلُ
عَلَيْكُمْ سَلامُاللّه يا الَاَحْمَدَ
فَاِنِّى اَرانى عَنْكُمُ سَوْفُ اَرْحَلُ(96)

ترجمه و توضيح لغات

نَفيس و نَفيسه : پربها. اَنْبَلْ: اَفضل . بال : حال

ترجمه و توضيح :
امام عليه السلام كه با نزديك شدن به محيط عراق هر روز با افراد مختلف ازمردم كوفه و عراق مصادف مى گرديد پس از پشت سر گذاشتن منزل ((ثعلبيه )) و با ورود به منزل ديگرى به نام ((شقوق )) با مردى كه از سوى كوفه مى آمد مواجه و از وى چگونگى اوضاع كوفه و افكار مردم آنجا را پرسيد.
آن مرد عرضه داشت يابن رسول اللّه ! مردم عراق در مخالفت شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما هم پيمان شده اند.
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((اِنَّ اْلاَمْرَللّه يَفْعَلُ مايَشاءُ...)) ((پيشامدها از سوى پروردگار است و آنچه خود صلاح بداند انجام مى دهد و خداى بزرگ هر روز (به مقتضاى زمان ) اراده خاصى دارد)).
امام عليه السلام سپس اشعارى را كه ذكر گرديد خواند:
((زندگى اين جهان گرچه از نظر عده اى نفيس و پربهاست ولى خانه پاداش و جزا بالاتر و پربهاتر است .
و اگر جمع آورى مال و ثروت براى اين است كه بايد يك روز از آن دست برداشت پس مرد نبايد براى چنين ثروتى بخل ورزد.
و اگر روزيها مقدر و تقسيم شده است پس مرد در كسب ثروت هرچه كم آزتر باشد بهتر است .
و اگر اين بدنها براى مرگ آفريده شده است پس كشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر.
درود بر شما اى خاندان پيامبر! كه من به اين زودى از ميان شما خواهم رفت )).

اراده آهنين

يكى از شرايط پيروزى و موفقيت در حركت و قيام و مخصوصا يكى از شرايط مهم رهبرى ، اين است كه با هر حادثه تلخ و ناگوار و با ايجاد شدن هر سدى در برابر هدف ، نبايد از تصميم خود منصرف گرديد و از خود ضعف و سستى نشان داد و در اين سخن امام اين موضوع به وضوح و روشنى مشهود است كه چون مرد كوفى از يك جريان تلخ و غير منتظره اى خبر مى دهد كه مردم كوفه يعنى نيروها و كمكهاى خود امام بر عليه او بسيج شده اند، آن حضرت با شنيدن اين خبر نه تنها كوچكترين ضعف و سستى از خود نشان نمى دهد و به راه خود ادامه مى دهد بلكه با سرودن اشعارى و با بى ارزش نشان دادن زندگى و ثروت اين جهان خود و يارانش را هرچه مصممتر و نيرومندتر مى سازد و اين است درسى كه حسين بن على عليهما السلام به انسانها بياموخت .

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل زباله

متن سخن :
((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم
اَمّا بَعْدُ فَانَّهُ قَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ
وَهانِى بن عُرْوَةٍ وَعَبدِاللّه بْنِ يَقْطُرٍوَقَدْ خَذَلتْنا شيعَتُنا فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُمُ الا نْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ لَيْسَ عَلَيْهِ مِنّا ذِمامٌ)).(97)

ترجمه و توضيح لغات :
فَظيعٌ: ناخوشايند. خَذَلَهُ: دست از يارى وى كشيد. انْصِراف : برگشتن . ذِمامٌ: حَق ، پيمان .

ترجمه و توضيح :
قافله امام عليه السلام پس از منزل ((شقوق )) وارد منزل ((زباله )) گرديد و در اين منزل بود كه از جريان قتل مسلم و هانى و عبداللّه بن يقطر(98) رسما و به وسيله نامه اى كه يكى از طرفداران آن حضرت در كوفه براى امام ارسال نموده بود اطلاع يافت و امام در ميان يارانش در حالى كه نامه را به دست گرفته بود چنين فرمود:((اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ ...؛)) خبر بس تاءثرانگيزى به ما رسيده است و آن كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبداللّه بن يقطر است و شيعيان ما دست از يارى ما برداشته اند و اينك هريك از شما كه بخواهد، در برگشتن آزاد است و از سوى ما حقى بر گردنش ‍ نيست )).

صراحت در گفتار

يكى از امتيازات و تفاوتهاى بارز پيشوايان و رهبران مذهبى با رهبران سياسى و غيرمذهبى ، وجود صراحت ، صداقت و بيان واقعيات در رهبران مذهبى است . يك رهبر مذهبى با اتكا به اصل ايمان و عقيده هميشه با پيروان و با ملت خويش در بيان و اظهار آنچه به سرنوشت آنان ارتباط دارد صادق و صريح است گرچه اين صراحت و صداقت به ضرر او منتهى شود؛ زيرا برنامه و هدف اين رهبران قبل از هرچيز ايجاد ايمان در دل افراد و تمام تلاش و فعاليتشان مقدمه اين هدف است و نيل به اين هدف با ظاهرسازى و فريبكارى و پرده پوشى حقايق كه در ميان سياستمداران دنيا معمول و متعارف است كه هر لحظه به گونه اى و با هر شخصى و جوّ خاصى با قيافه اى ظاهر مى گردند، قابل تاءمين نيست .
اين روحيه صفا و صميميت و وفا و صداقت را مى توان در همه پيشوايان مذهبى بويژه در شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه اسوه و الگو بر تمام جهانيان است در تمام جبهه هاى جنگ و در تمام ابعاد دوران زندگى آن حضرت به وضوح مشاهده نمود و حسين بن على عليهما السلام اين رهبر آزاده و آزادگى نيز نه تنها از اين قاعده و قانون مستثنى نيست بلكه خود از اين لحاظ نيز قانون و الگو براى رهبران معنوى و پيشوايان مذهبى است .
و لذا مى بينيم آنچه را كه درباره آينده خويش پيش بينى مى كند در موارد مختلف و با مناسبتهاى گوناگون از مدينه تا كربلا با ياران و اصحابش در ميان مى گذارد آنجا كه به مناسبت حركت از مكه سخنرانى مى كند و در آنجا كه با عبداللّه هاى سه گانه (ابن عباس ، ابن عمر و ابن زبير) و با محمد حنفيه سخن مى گويد.
و بالا خره آنجا كه نامه اى از سوى يكى از دوستانش در رابطه با شهادت سه تن از باوفاترين يارانش به دستش مى رسد براى تاءكيد بيشتر، اصل نامه را هم به دست گرفته و در مقابل ديد يارانش قرار داده آن را مى خواند.

انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد

طبرى مورخ شهير و مرحوم مفيد بزرگترين دانشمند جهان تشيع پس از نقل اين سخن امام عليه السلام درباره انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد توضيح مشابهى دارند كه ترجمه گفتار طبرى در انگيزه پيشنهاد امام چنين است :
امام عليه السلام مى دانست كسانى كه در طول راه به وى ملحق گرديده اند به اين اميد بوده است كه آن حضرت به شهرى وارد مى گردد كه مردم آن مطيع و پذيراى فرمان او هستند ولى چون او امتناع و كراهت داشت از اينكه اين عده بدون اطلاع از واقعيت جريان ، به همراه او حركت كنند و مى دانست كه اگر حقيقت امر بر آنها روشن گردد از اين سفر منصرف خواهند گرديد مگر آن عده معدودى كه واقعا تصميم به يارى او تا پاى مرگ دارند، لذا اين پيشنهاد رابه آنها نمود و مضمون آن نامه را با آنان در ميان گذاشت .
طبرى نتيجه اين پيشنهاد را هم ، چنين نقل مى كند كه پس از سخنان امام عليه السلام جمعيتى كه با آن حضرت بودند گروه گروه به اين طرف و آن طرف متفرق و پراكنده شدند و تنها او ماند و تعدادى از ياران خاصش كه از مدينه به همراه او آمده بودند(99) و باز همين جمله در طبقات ابن سعد آمده است .
ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد اين طرح و پيشنهاد نه يك بار و در يك منزل بلكه در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون مطرح گرديده است كه پس از اين پيشنهاد و اجازه انصراف به يارانش در منزل زباله و پس از آنكه تنها عده معدود و با صداقت و استقامت و فداكار از يارانش با او ماندند چون به منزل بعدى و ((بطن عقبه )) وارد گرديد باز هم موضوع را با بيان ديگر و با صراحت هرچه بيشتر مطرح فرمود كه در صفحه آينده ملاحظه مى فرماييد.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در بطن عقبه

متن سخن :
((ما اَرانى اِلاّ مَقْتولاً فَاِنِّى رَاءيْتُ فىِ الْمَنامِ كِلاباً تنهشنى
وَاَشَدُّها عَلَىَّ كَلْبٌ اَبْقَعُ))
((... يا عَبْدَاللّه لَيسَ يَخْفى عَلَىَّ الرَّاْىُ
وَاَنَّاللّه لا يُغْلَبُ عَلى اَمْرِهِ(100) اِنَّهُمْ لَنْ يَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ
مِنْ جَوْفِى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ سَلَّطاللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلّهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ))(101).

ترجمه و توضيح لغات :
مَنام : رؤ يا. كِلابْ: جمع كلْب . تَنْهَشنى (از نَهَش ): گاز گرفتن . اَبْقَعُ: خاكسترى رنگ ، سياه و سفيد. عَلَقَة : قطعه خون . خارج كردن آن كنايه است از كشتن شخص .

ترجمه و توضيح :
قافله حسين بن على عليهما السلام پس از حركت از منزل ((زباله )) به منزل ديگرى به نام ((بطن عقبه )) وارد گرديد و بنابر نقل ((ابن قولويه )) از امام صادق و همچنين بنا به نقل محدثان و مورخان ديگر حسين بن على عليهما السلام به مناسبت خوابى كه در اين منزل ديده بود خطاب به ياران و اصحابش چنين فرمود:((ما اَرانِى اِلاّ مَقْتُولاً ...؛)) من درباره خودم هيچ پيش بينى نمى كنم جز اينكه به قتل خواهم رسيد؛ زيرا در عالم رؤ يا ديدم كه سگهاى چندى به من حمله نمودند و بدترين و شديدترين آنها سگى بود سياه و سفيد)).
بنابر نقل مرحوم مفيد در ارشاد در اين هنگام پيرمردى از قبيله ((عكرمه )) به نام عمروبن لوذان كه در همين منزل به قافله امام عليه السلام برخورده بود خطاب به آن حضرت عرضه داشت : مقصد شما كجاست ؟
امام فرمود: طرف كوفه .
عمروبن لوذان گفت : به خدا سوگندت مى دهم كه از همين جا برگردى ؛ زيرا من فكر مى كنم در اين سفر به جز نيزه و شمشير با چيز ديگرى مواجه نخواهى شد و اينها كه از تو دعوت كرده اند اگر جلو جنگ و آشوب را بگيرند و از هر جهت آمادگى پيدا كنند سپس به طرف آنها حركت كنى ، عيبى ندارد ولى با اين وضعى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، من رفتن شما را به هيچوجه صلاح نمى دانم !
امام در پاسخ وى چنين فرمود:((يا عَبْدَاللّه لا يَخْفى عَلَىَّ الرَّاءْىُ ...؛)) اين مطلبى كه تو درك مى كنى براى من نيز واضح و روشن است ولى برنامه خدا تغييرپذير نيست )).
امام عليه السلام سپس فرمود:((اِنَّهُمْ لَنْ يَدَعُونى ...؛)) اينها دست از من برنمى دارند مگر خون مرابريزند ولى پس از اين عمل ننگين خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد نمودكه طعم تلخ ذلت را به شديدترين وجه به آنان بچشاند و از همه ملتها ذليل ترشان بگرداند)).

بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز ظهر در شراف

متن سخن :
((اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَليْكُمْ
وَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِها رُسُلْكُمْ
اَنْ اَقْدِمْ عَلَيْنا فَاِنَّهُ لَيْسَ لَنا اِمامٌ
وَلَعَلَّاللّه اَنْ يَجْمَعَنا بِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ
فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَمواثِيقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَ
اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُ اِلَيْكُمْ))(102).

ترجمه و توضيح لغات :
مَعْذِرَة (با هر سه حركت ذال ): حجت و بيان دليل . عُهُود وَمواثيق (جمع عَهْد و ميثاق ): پيمان .

ترجمه و توضيح :
قافله نور و كاروان حسينى پس از پشت سرگذاشتن ((بطن عقبه )) وارد منزل ديگرى به نام ((شراف )) گرديد كه پس از ورود آن حضرت حربن يزيد رياحى نيز با هزار مرد جنگجو - كه تحت فرماندهى وى ماءموريت جلوگيرى از حركت امام عليه السلام را به عهده داشتند - بدين منزل وارد شد و در اين منزل بود كه امام عليه السلام در طى دو سخنرانى كوتاه موقعيت خويش و موقعيت خاندان بنى اميه و انگيزه سفرش را به لشكريان حرّ، بيان نمود.

عاطفه فرزند فاطمه (س )

ولى قبل از ترجمه و بررسى اين دو سخنرانى به چگونگى اين تلاقى و برخورد امام عليه السلام با ((حرّ)) و سپاهيانش كه نمودارى است از عاطفه فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها- و درسى است به همه رهبران جهان و پيشروان انقلاب و قيام ، از زبان مورخان دقت مى كنيم :
امام پس از ورود به منزل ((شراف )) دستور داد جوانان پيش از طلوع صبح به سوى فرات رفته و بيش از حد معمول و مورد نياز آب براى خيمه ها حمل نمايند. قبل از ظهر همين روز و در ميان گرماى شديد حر بن يزيد در راءس هزار نفر مسلح وارد اين سرزمين گرديد چون حسين بن على عليهما السلام شدت عطش و تشنگى تواءم با خستگى و سنگينى سلاح وگرد و غبار راه را در سپاهيان حرّ مشاهده نمود، به ياران خويش دستور داد كه آنها و اسبهايشان را سيراب نمايند. و طبق معمول بر آن مركبهاى از راه رسيده آب بپاشند. ياران آن حضرت نيز طبق دستور وى عمل نموده از يك طرف افراد را سيراب مى كردند و از طرف ديگر ظرفها را پر از آب نموده و به جلو اسبها مى گذاشتند و از طرف ديگر به يال و كاكل و پاهاى آنها آب مى پاشيدند.
يكى از سپاهيان ((حر)) به نام ((على بن طعان محاربى )) مى گويد: من در اثر تشنگى و خستگى شديد پس از همه سربازان و پشت سر سپاهيان توانستم به منطقه ((شراف )) و محل اردوى سپاه وارد گردم در آن هنگام چون همه ياران حسين سرگرم سيراب نمودن لشكريان بودند كسى به من توجه ننمود، در اين موقع مرد خوش خو و خوش قيافه اى كه از كنار خيمه ها متوجه من گرديده بود و سپس معلوم شد كه خود حسين بن على عليهما السلام است به ياريم شتافت و در حالى كه مشك آبى با خود حمل مى كرد خود را به من رسانيد و گفت ((اَنِخِ الّراوِيَة ؛)) شترت را بخوابان )).
((ابن طعام )) مى گويد من در اثر عدم آشنايى با لغت حجاز چون منظور او را نفهميدم فرمود ((اَنِخِ الْجَمَلَ؛)) شتر را بخوابان )) مركب را خواباندم و مشغول خوردن آب گرديدم ولى در اثر تشنگى شديد و دست پاچگى ، آب به سر و صورتم مى ريخت و نمى توانستم به راحتى استفاده كنم ، امام فرمود:((اِخْنِثِ السِّقاءَ؛)) مشگ را فشار بده )) من باز هم منظور او را درك ننمودم امام كه مشك را به دست گرفته بود با دست ديگرش دهانه آن را گرفت تا توانستم بدون زحمت و به راحتى سيراب گردم .

شروع نماز

پس از اين محبت و پذيرايى و استراحت مختصر موقع ظهر و وقت نماز فرا رسيد، امام به حجاج بن مسروق مؤ ذن مخصوصش فرمود ((اَذِّنْ يَرْحَمُكَاللّه وَاَقِمْ لِلصَّلوةِ نُصَلِّى ؛)) خدا رحمتت كند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانيم ))
حجاج مشغول اذان گرديد امام به ((حر)) فرمود تو نيز با ما نماز مى خوانى يا مستقل و با سپاهيانت مى خوانى ؟ عرضه داشت نه ، ما هم با شما و در يك صف به نماز مى ايستيم .
امام در جلو و يارانش و ((حر)) و سپاهيانش در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاى آوردند.

سخنرانى امام

پس از تمام شدن نماز حسين بن على عليهما السلام در حالى كه به شمشيرش تكيه كرده و در پايش نعلين بود و لباسش را پيراهنى ساده و عبايى عربى تشكيل مى داد، رو به طرف مردم ايستاد و خطاب به آنان چنين فرمود:
((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ ...؛)) مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيكهاى شما به سوى من سرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبرى نمايد. اگر بدين دعوتها وفادار و پايبند هستيد اينك كه من به سوى شما آمده ام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكارى و هميارى با من از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضى هستيد حاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمايم )).
سپاهيان حر در مقابل گفتار امام عليه السلام سكوت اختيار كردند و جواب مثبت يا منفى از سوى آنان ابراز نگرديد.
و بدين صورت نماز ظهر با سخنان امام عليه السلام پايان پذيرفت تا وقت نماز عصر فرا رسيد و اين نماز نيز با امامت حسين بن على عليهما السلام و شركت ياران آن حضرت و سپاهيان ((حر)) اقامه گرديد و پس از نماز امام عليه السلام به عنوان دومين سخنرانى باز هم سخنانى ايراد فرمود كه در صفحه آينده ملاحظه مى نماييد.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز عصر در شراف

متن سخن :
((اَمّا بَعْدُ: اَيُّهَاالناسُ فَاِنَّكُمْ اِنْ تَتَّقُوااللّه وَتَعْرفُواالْحَقَّ
لاَهْلِهِ يَكُنْ اَرْضى للّهِِ
وَنَحْنُ اَهْلُبَيْتِ مُحَمَّدٍصلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَوْلى بِوَلايَةِ هذا الا مْرِ
مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائِرينَ بِالْجَورِ
وَالْعُدْوانِ وَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ الْكَراهَةَ لَنا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا وَكانَ رَاءيُكُمْ الا نَ غَيْر ما اَتَتَنْى بِهِ كُتُبُكُمْ اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ
)).

ترجمه و توضيح لغات :
السائرينَ بالْجور وَالعُدوان : عَمَل كنندگان به ستمگرى و دشمنى مردم ؛ مى گويند سارَالسُّنَّة : وَسارَ بِالسُّنَّةِ: به آن سنت عمل كرد. اَبَيْتُمْ (از اَبى ، يَاءْبى ، اِباءً): امتناع كردن .

ترجمه و توضيح :
چنانكه در فصل پيش ملاحظه فرموديد امام عليه السلام در منزل ((شراف )) با حربن يزيد و سپاه وى كه اولين سپاه اعزامى از طرف ابن زياد بود به هم رسيدند. بعد از اتمام نماز ظهر و سخنرانى امام عليه السلام نماز عصر را نيز هر دو سپاه به امامت حسين بن على انجام دادند آنگاه امام سخنرانى دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهيان ((حر)) چنين ايراد فرمود:
((مردم ! اگر از خدا بترسيد و بپذيريد كه حق در دست اهل حق باشد موجب خشنودى خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبرى مردم شايسته تر و سزاوارتر از اينها (بنى اميه ) مى باشيم كه به ناحق مدعى اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پيش گرفته اند و اگر در اين راهى كه در پيش گرفته ايد پافشارى كنيد و از ما روى بگردانيد و حق ما را نشناسيد و فعلاً خواسته شما غير از آن باشد كه در دعوتنامه هاى شما منعكس بود، من از همين جا مراجعت مى كنم )).
چون سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، ((حر)) اظهار داشت كه ما از اين دعوتنامه ها خبرى نداريم .
امام به ((عقبة بن سمعان )) دستور داد دو خُرْجين كه مملو از نامه هاى مردم كوفه بود حاضر نمود ولى ((حر)) باز هم از اين نامه ها اظهار بى اطلاعى كرد و گفتگويى در ميان وى و امام واقع گرديد كه در فراز آينده ملاحظه خواهيد نمود.

سه نكته مهم در اين سخنرانى

امام عليه السلام در اين سخنرانى به سه نكته بسيار جالب و حساس اشاره نموده است :
1 - معرفى اهل بيت و خاندان پيامبر و بيان پاكى و طهارت وقداست آنها كه در اثر اين پاكى و طهارت ، از خداوند متعال مقام ولايت و سرپرستى امت به آنان محول گرديده است .
2 - معرفى مخالفان خويش كه آنان مردمانى ستمگر و فاسد بوده و به ناحق و از راه ظلم و زور حكومت مسلمانان را به دست گرفته اند.
و اما سومين نكته اى كه در هر دو سخنرانى امام عليه السلام به آن تكيه شده اين است كه امام علت و انگيزه سفر خويش را به سوى كوفه (نه انگيزه قيام و مبارزه اش را) صريحا روشن ساخته است كه اين سفر طبق دعوت مردم اين شهر بوده نه ابتدائا و بدون دعوت و اگر مردم اين شهر كه حاضرين نيز جزء آنها هستند از دعوت خود نادم و پشيمان گرديده اند امام نيز حاضر است از همان راهى كه آمده مراجعت كند.

اگر حسين بن على (ع ) آزاد بود به مدينه مراجعت مى فرمود؟

منتهى در اينجا اين سؤ ال مطرح مى گردد كه اگر واقعا مردم كوفه و در آن برهه ، سپاهيان ((حر)) امام را آزاد مى گذاشتند آن حضرت به سوى مدينه باز مى گشت و دست از مبارزه اى كه در پيش گرفته بود مى كشيد؟
بايد پاسخ اين سؤ ال را از متن سخنان امام عليه السلام بويژه از همين سخن آن حضرت كه در منزل ((شراف )) بيان كرده است به دست آورد؛ زيرا از اين دو سخنرانى امام به وضوح پيداست كه سخنان وى جنبه اتمام حجت دارد و براى قطع هر نوع عذر و بهانه از سوى آن گروه از مردم كوفه بوده است كه آن حضرت اين حقيقت را به صراحت بيان داشت :((اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ؛)) يعنى اين سخنان من اتمام حجت است براى شما و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا)).
حسين بن على عليهما السلام با اين بيان مى خواهد به آنان تفهيم كند كه آمدن من به شهر شما جنبه تهاجم و حمله به اين شهر و مردمان آن را ندارد و اگر كارگزاران بنى اميه براى به وجود آوردن جوّ مسموم چنين تبليغات سوئى راه بيندازند، كذب محض و خلاف واقع مى باشد بلكه اين سفرى است كه طبق دعوت قبلى مردم كوفه انجام گرفته است .
و اما اصل موضوع و مساءله مبارزه و يا انصراف و برگشت امام عليه السلام از آن منطقه بدان معنا نيست كه اگر مردم كوفه از دعوت خويش منصرف شده باشند آن حضرت هم به خانه خود برمى گردد و دست از مبارزه برمى دارد بلكه منظور آن حضرت اين است كه در صورت انصراف مردم كوفه از دعوت و وعده پشتيبانى و همكارى ، ما هم به اين شهر نمى آييم و اما اصل عدم بيعت با يزيد بن معاويه و ادامه مبارزه با وى همچنان به قوت خود باقى است اگرچه به كشته شدن ما منجر شود منتهى اين مبارزه اگر در كوفه نباشد در هر نقطه ديگر امكان پذير است ؛ زيرا اگر منظور امام عليه السلام غير از اين بود و اگر دستگاه حكومتى همين اندازه احساس مى نمود كه حسين بن على عليهما السلام نه تنها دست از مبارزه كشيده بلكه قاطعيت خود را از دست داده و حالت شك و ترديد بدو راه يافته است هيچگاه حاضر نبود با آن حضرت درگير شود؛ زيرا مى دانست كه اين درگيرى براى حكومت بنى اميّه سنگين خواهد بود.
خلاصه :
درگيرى سپاه يزيد با امام عليه السلام و آن جنگ و خونريزى دليل محكم و روشنى است بر عدم انصراف امام عليه السلام از مبارزه .
گذشته از اين هريك از سخنان امام از مدينه تا شهادت نيز دليل و گواه ديگرى است بر آن عزم راسخ و تصميم قاطع و خلل ناپذير.
او كه مى گويد:((فَقَتْلُ إ مْرِى ءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّه اَفْضَلُ))(103).))
او كه مى گويد:((سَاءمْضِى وَمَا بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى ))(104).))
او كه مى گويد:((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّةُ))(105).))
او كه مى گويد:((لااُعْطيهِمْ بِيدى اِعْطاءَ الذَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَالْعَبيدِ))(106).))
او كه مى گويد:((وَيَزيدُ شارِبُ الْخُمُورِ... وَمِثلى لايُبايِعُ مِثْلَهُ))(107).))
او كه مى گويد:((وَاللّه لااُعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِى ))(108).))
آرى ، او كه ديدش اين است به هيچ قيمتى حاضر نيست از مبارزه اى كه در پيش گرفته است و از هدفى كه تعقيب مى كند دست بردارد.
خلاصه اينكه :
آزاد بودن امام عليه السلام از سوى مردم كوفه كوچكترين اثر مثبت و منفى در اصل مبارزه آن حضرت نداشت همانگونه كه اصل دعوت آنان نمى توانست انگيزه و علت مبارزه و قيام آن حضرت باشد.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ حرّ

متن سخن :
((اَفَبِا لْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى وَسَاءَقُولُ ما قالَ اَخُوالا وْسِ لا بنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُرِيدُ نصْرَة رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )).
سَاءَمْضى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى
اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً
وَآسا الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ
وَفارقَ مَثْبُوراً وَخالَفَ مُحْرماً
اُقدِّمُ نَفْسى لا اُريدُ بَقاءَها
لِتَلْقى خَمِيساً فِى الْهِياجِ عَرَمْرَماً
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَذمَمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ
كَفى لكَ ذُلاً اَنْ تَعِيش وَتُزْغَما(109)

ترجمه و توضيح لغات :

(( يَعْدُو بِكُم الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى : عَدْو:)) سرعت . خَطْب : امر عظيم و خطرناك ، اين جمله داراى مفهوم كنايى است يعنى آيا از شما كارى بجز كشتن من ساخته است ؟ اَوْس : نام قبيله اى است از اعراب مدينه . فارَق فِراقاً: دورى جستن . مثْبُور: مَطْرُود و ملعون كنايه از شخص كافر است . خَميس : لشكر؛ زيرا لشكر از پنج بخش تشكيل مى گردد. هِياج : جنگ . عَرَمْرَمْ (صفت است براى خَمِيس ): شديد و لشكرى بزرگ و قوى . عِشْتُ (از عاشَ عَيْشاً): زندگى كردن . لَم اُلَمْ (متكلم وحده مجهول از لام ، يلوم ): ناراحتى و درد و عذاب . تَرْغَم (از رَغِمَ): ذلت و خوارى .

ترجمه و توضيح :
به طورى كه در توضيح فراز قبلى اشاره نموديم در منزل ((شراف )) پس از آنكه سخنرانى دوم امام به پايان رسيد و دعوتنامه هاى مردم كوفه را در اختيار حرّ و سپاهيانش قرار داد و حرّ همچنان اظهار بى اطلاعى مى نمود در ميان آن حضرت و حرّ درباره حركت امام عليه السلام گفتگو و جروبحث شد؛ زيرا امام عليه السلام مى خواست به حركت خود به سوى كوفه ادامه بدهد و حر تصميم گرفته بود طبق ماءموريتى كه بر وى محول شده بود از حركت آن حضرت جلوگيرى نمايد.
ولى چون حر ديد امام عليه السلام در تصميم خود قاطع است و به هيچ وجه حاضر نيست در مقابل ماءموريت وى انعطاف و نرمش نشان بدهد، چنين گفت : حال كه شما تصميم به حركت گرفته ايد بهتر است مسيرى را براى خود انتخاب كنيد كه نه به كوفه وارد شويد و نه به مدينه باز گرديد تامن از فرصت استفاده كنم و نامه اى صلح آميز به ابن زياد بنويسم شايد خداوند مرا از درگيرى با تو نجات بخشد.
حر اين جمله را نيز اضافه نمود:((اِنِّى اُذَكَركَ اللّهَ فى نَفْسِكَ فَاِنِّى اَشْهَدُ لئن قاتَلْتَ لَتُقْتَلنَّ؛)) اين نكته را نيز يادآورى مى كنم و هشدارت مى دهم كه اگر دست به شمشير ببرى و جنگى آغاز كنى ، صددرصد كشته خواهى شد)).
و چون گفتار حر بدينجا رسيد و امام اين هشدار تواءم با تهديد را از حر شنيد، در پاسخ وى چنين فرمود:((اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُوبِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى ...؛)) آيا مرا با مرگ مى ترسانى و آيا بيش از كشتن من نيز كارى از شما ساخته است . من در پاسخ تو همان چند بيت را مى خوانم كه برادر مؤ من ((اوسى )) آنگاه كه مى خواست به يارى پيامبر بشتابد و در جنگ شركت كند به پسرعمويش كه مخالف حركت وى بود انشاد نمود و چنين گفت :
من به سوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نيست آنگاه كه او معتقد به اسلام و هدفش حقّ باشد.
و بخواهد با ايثار جانش از مردان نيك حمايت و با جنايتكاران مخالفت نموده واز دشمنى خدا دورى گزيند.
من جانم را در طبق اخلاص مى گذارم و دست از زندگى مى شويم تا در جنگى سخت با دشمنى بس بزرگ مواجه شوم .
من اگر زنده بمانم پشيمانى ندارم و نه اگر بميرم ناراحتى ، ولى براى تو همين بس كه چنين زندگى ذلت بار و ننگينى را سپرى كنى )).
حر با شنيدن اين پاسخ قطعى با خشم و ناراحتى ، خود را كنار كشيد و از آن حضرت جدا گرديد.
در ادب الحسين مى گويد چون مفهوم اين اشعار مورد اعجاب و تحسين امام عليه السلام بوده لذا در طول سفر خويش به سوى عراق چندين بار به اين ابيات متمثل گرديده و آنها را در موارد مختلف و مكرر مى خواند.
و تمثل امام به اين اشعار و تكرار آنها نيز نشانگر اين است كه هدف آن حضرت از اين حركت ، يارى كردن بر دين و آيين جدش و جهاد در راه اسلام و دفاع از برنامه ها و قوانين قرآن و حفظ احكام آن از زوال و اضمحلال بوده است ؛ جهادى كه از بزرگترين فريضه هاى الهى و پيروى كردن از سنت نيك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ست و در اين راه نيز از مقام و منال و زندگى و حتى از جان خود و عزيزانش دست شسته بود.
آرى هركس در اين راه جهاد كند و كشته شود مورد ملامت نيست و آن كس كه ملازم بيت و خانه خويش گرديده و در اين راه قدم به ميدان مبارزه و

جهاد نگذارد تا زنده است مورد ملامت ونكوهش خواهد بود(110).

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل بيضه

متن سخن :
((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ
مَنْ رَاى سُلْطانا جائراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِاللّه ناكِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّه يَعْمَلُ فى عِبادِاللّه بالا ثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ
وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلهُ مَدْخَلَهُ اَلا
وَانَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزَمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ
وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ
وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتاءْثرُوا بِالْفَىْءِ
وَاَحَلُّوا حَر امَاللّه وَحَرَّمُوا حَلا لَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِمَّنْ غَيَّرَ
وَقَدْ اَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ اِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى
وَلا تَخْذِلُونى فَاِنْ اَتْمَمْتُمْ عَلَىَّ بَيْعَتَكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ
فَاَنَاالحسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِاللّه نَفْسِى
مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَاَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَلَكُمْ فِى اُسْوَةٌ
وَانْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ
وَخَلَّفْتُمْ بَيْعَتى مِنْ اَعْناقِكُمْ ماهِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ
لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاءَبِى وَاءَخِى وَابْنِ عَمِّى مُسْلِم
فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ اَخْطاءْتمْ
وَنَصيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ
وَسَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحَمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ))(111).

ترجمه و توضيح لغات :
نَكث عهد: پيمان شكنى . مَدْخَل (به فتح ميم ): محل دخول و منزلگاه و در اينجا منظور از آن ، عذابى است كه سلطان جائر بدان مبتلا خواهد گرديد. اِسْتِيثارِ: به خود اختصاص دادن . فَىْءِ: ثروت و حقوقى كه به خاندان پيامبر اختصاص دارد. اَحَقُّ: سزاوارتر. تُسَلِّمُونى (از سَلَّمَه ): ترك نمودن . رشد: سعادت و خوشبختى . اُسْوَةٌ: الگو، پيشرو. نُكر: كار بى سابقه . مَغْرور: گول خورده .

ترجمه و توضيح :
پس از حركت از منزل ((شراف )) هردو قافله به موازات و در نزديكى همديگر در حركت بودند در منازل و در محلهايى كه امكان آب و استراحت بيشتر بود هردو قافله با هم فرود مى آمدند و يكى از اين منازل منزل بيضه بود كه در آنجا فرصتى به امام دست داد تا باز هم با سپاهيان ((حر)) سخن بگويد و حقايقى را با آنان در ميان بگذارد و علت قيام و حركت و انگيزه مبارزه خويش را تشريح كند اينك ترجمه اين سخنرانى (112)
((مردم ! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود هر مسلمانى با سلطان زورگويى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهى را درهم مى شكند و با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى گيرد ولى او در مقابل چنين سلطانى با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت ننمايد بر خداوند است كه اين فرد (ساكت ) را به محل همان طغيانگر در آتش جهنم داخل كند.
مردم ! آگاه باشيد اينان (بنى اميه ) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده اند فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده ، فى ء را (كه مختص به خاندان پيامبر است ) به خود اختصاص داده اند. حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغيير داده اند و من به رهبرى جامعه مسلمانان از اين مفسدين كه دين جدم را تغيير داده اند شايسته ترم .
گذشته از اين حقايق ، مضمون دعوتنامه هايى كه از شما به دست من رسيده و پيكهايى كه از سوى شما به نزد من آمده اند اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نگذاريد و دست از يارى من برنداريد اينك اگر بر اين پيمان خود باقى و وفادار باشيد به سعادت و ارزش انسانى خود دست يافته ايد؛ زيرا من حسين فرزند دختر پيامبر و فرزند على هستم كه وجود من با شما مسلمانان درهم آميخته و فرزندان و خانواده شما به حكم فرزندان و خانواده خود من هستند (در ميان من و مسلمانان جدايى نيست ) كه شما بايد از من پيروى كنيد و مرا الگوى خود قرار دهيد.
و اگر با من پيمان شكنى نموديد وبر بيعت خود باقى نمانديد به خدا سوگند اين عمل شما نيز بى سابقه نيست و تازگى ندارد كه با پدرم و برادرم و پسرعمويم مسلم نيز اين چينن رفتار نموديد و با آنان از در غدر و پيمان شكنى درآمديد پس آن كس گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند و به پيمان شما مطمئن شود. شما مردمانى هستيد كه در به دست آوردن نصيب اسلامى خود راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد و هركس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد گرديد و اميد است خداوند مرا از شما بى نياز سازد والسلام )).

باز هم بيان انگيزه قيام

حسين بن على عليهم لسلام در اين سخنرانى خود، مفاسد و جنايات دشمن نيرومند و ستمگر اسلام همچون بنى اميه را با تمام قدرت و كمال و شهامت مورد بررسى قرار داده و وضع آنان را با موقعيت مذهبى و مسؤ وليت رهبرى خويش مقايسه و تطبيق مى كند و بدين گونه علت و انگيزه حركت و قيامش را با استناد به گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى چندمين بار توضيح مى دهد و مبارزه با حكومت اموى را كه به صورت يك فريضه و يك مسؤ وليت و وظيفه بر آن حضرت متوجه گرديده است را اعلام مى نمايد. حكومتى كه اسلام را ملعبه خويش قرار داده و دست به تغيير و تحريف احكام قرآن و قوانين پيامبر زده است همان انگيزه اى كه به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه اش تذكر داد و همان هدفى كه آن روز برادرش محمد حنفيه را در جريان آن قرار داد:
انگيزه قيام و مبارزه من پيدايش ظلم و فساد و تغيير قوانين اسلام است . و هدف از اين حركت انقلابى ، جز امر به معروف و نهى از منكر و از بين بردن مفاسد و پياده كردن احكام فراموش شده و تغيير يافته اسلام چيز ديگر نيست :((اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عنِ الْمُنْكَرِ واَسِيرُ بِسِيْرَةِ جدّى ...)).
و در اين سخنانش هم مى گويد: ((مَنْ رَاى سُلْطاناً جائراً ... فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفعْلٍ ... كان حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ ...))
و اين است انگيزه قيام حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت .
قرآن مجيد هم علت انقراض و از هم پاشيده شدن ملتها و شكست قوانين انبيا را عملى نبودن مساءله امر به معروف و نهى از منكر معرفى نموده و چنين مى گويد:(( (فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اءُولوُا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَن الْفَسادِ )(113).))
((چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب فكر و داراى عقل و هوش نبودند كه با فسادها مبازره كنند تا در اثر مفاسد، منقرض و فانى نگردند؟!)).

شهادت يا اعتراف به واقعيت

در زيارت حسين بن على عليهما السلام كه مى گوييم :((اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَاَتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرت بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَر)) در اينجا شهادت مسلما به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى كردن و اثبات يك موضوع مادى و حقوقى نيست بلكه بيان يك حقيقت معنوى و اعتراف به يك واقعيت (114)، روى يك هدف مقدس و انگيزه معنوى است .
يعنى من اين موضوع را مى فهمم و اين واقعيت را درك و لمس مى كنم كه نهضت و قيام تو به منظور امر به معروف و نهى از منكر بود نه براى دعوت اهل كوفه و يا به علل ديگر واگر علل ديگرى نيز در اين رابطه بوده و تلاشهايى صورت گرفته همه آنها مقدمه اى براى تحقق بخشيدن بر اين هدف و براى نيل بر اين آرمان بود كه ((وَجَاهَدْتَ فِى اللّه حَقَّ جِهاده ))

آيا حسين بن على (ع ) در قيام خويش به شرايط امر به معروف توجه ننموده است ؟

اينك همان گونه كه در بخش اول اين كتاب اشاره نموديم (115) اين سؤ ال مطرح مى گردد كه فقها و دانشمندان اسلامى امر به معروف و نهى از منكر را با اين شرط مقيد مى سازند كه براى شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده نبايد خطرى متوجه گردد ولى در قيام حسين بن على عليهما السلام كه به هدف امر به معروف و نهى از منكر انجام گرفته است به شرط ياد شده توجهى نگرديده و آن حضرت دراين راه از بزرگترين خطر كه كشته شدن خود و يارانش با آن وضع فجيع و اسارت زنان و فرزندانش با آن وضع اسف انگيز مى باشد استقبال نموده است در صورتى كه مى دانيم احكام فقهى چيزى جز گفتار و رفتار پيامبر اكرم و ائمه هدى عليهم لسلام نيست .
پاسخ اينكه :
شرط ياد شده يك شرط كلى و عمومى است و به موارد خاص و استثنايى اين حكم ناظر نيست . و براى روشن شدن مطلب بايد دو موضوع زير مورد توجه و ارزيابى قرار بگيرد:
1 - موقعيت شخص عاصى .
2 - موقعيت امر به معروف و نهى از منكر كننده .
اول :
اگر گناه و معصيت از كسى صادر مى شود كه از نظر موقعيت اجتماعى و سياسى در سطحى است كه عمل وى براى ديگران سرمشق و الگو است و روش او به صورت يك بدعت در ميان جامعه پياده خواهد گرديد، در اين صورت سكوت هر مسلمان متعهد و آگاه گناهى است غير قابل عفو و معصيتى است نابخشودنى و بايد چنين مسلمانى گرچه امر به معروف و نهى از منكر نمودن ، منجر به ضرر مالى و جانى وى گردد، در مقابل آن قيام كند كه در صورت امكان از آن گناه كه به صورت يك بدعت در جامعه پياده مى گردد، جلوگيرى نموده مرتكب آن را در سر جاى خود بنشاند، و اگر امكانات به اين اندازه به وى اجازه نمى دهد، حداقل از راه گفتار، مخالفت خويش را در مقابل آن عمل اعلام نمايد و ديگر نبايد در اين مورد، مساءله تاءثير گفتار و نبودن ضرر مطرح شود.
روش گروهى از پيروان خاص امير مؤ منان عليه السلام در مقابل عملكرد بدعتگزاران و ستمگران ، مى تواند شاهد و دليل بر اين گفتار باشد.
ميثم ها، حجرها، ابوذرها و دهها نفر از شيعيان متعهد و شاگردان مكتب تشيع كه در مقابل ستمگران ايستادگى نمودند، نه تنها براى دفاع از كيان و موجوديت اسلام و ولايت و جلوگيرى از به وجود آمدن يك خط انحرافى و التقاطى و حفظ خط اصيل و مستقيم اسلام بلكه گاهى براى جلوگيرى از به وجود آمدن كوچكترين انحراف و اعوجاج و بر سر يك مساءله و يك حكم به ظاهر كوچك از احكام اسلام از جان و مال و منال و از جان فرزندان خويش گذشتند.
دوم :
بايد شخصيت امر به معروف و نهى از منكر كننده را در نظر گرفت ، كسانى كه مؤ سس و بنيانگذار مذهب و عهده دار رسالت و تبليغ احكام الهى هستند يعنى پيامبران و همچنين آنان كه حافظ و ((علت مبقيه )) و نيروى پاسدارى از اين احكام مى باشند يعنى ائمه هدى و پيشوايان مذهبى و جانشينان آنان در مقابل احكام الهى و قوانين آسمانى وظيفه خاصى دارند خارج از اين برداشت و حكم فقهى كه در سؤ ال مطرح گرديد.
و به تعبير ديگر اين حكم فقهى كه مورد بحث است مربوط به بنده و جنابعالى است ولى براى انبيا و اوليا و پاسداران واقعى اسلام و قرآن وظايفى خاص و سنگين ترى وجود دارد كه فوق اين وظيفه ها و برنامه هاست .
و اگر بنا بود هر پيامبرى در انجام وظيفه و ماءموريت خويش از راه همان شرايطى كه براى عموم وجود دارد پيش برود نه جنگ و ستيزى در ميان آنان و دشمنانشان وجود داشت و نه از احكام و تعاليمشان در روى زمين اثرى .
حضرت ابراهيم آنگاه كه به مبارزه با بت پرستى برمى خيزد و در مقابل سيل عظيم انسانها و قدرت طاغوتها قرار مى گيرد و يكايك بتها را درهم مى شكند، از هيچ ضررى ترس و واهمه ندارد.
و حضرت يحيى كه خود، صاحب رسالت و شريعت نيست بلكه پاسدارى شرايع گذشته را مستقيما از سوى خدا به عهده گرفته است در مقابل طاغوت زمان خويش با يك ازدواج غيرمشروع به مخالفت برخاسته و تا آنجا به اين مبارزه ادامه مى دهد كه سر بريده اش در ميان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار مى گيرد.
و اين است راز اينكه حسين بن على عليهما السلام همين جريان را در طول راه كربلا تكرار مى كند و مى فرمايد:((اِنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهدِىَ اِلى بَغِي مِنْ بَغ ايا بَنِى اِسْرائيل ...)) كه پاسداران وحى و قافله سالاران شرايع را وظيفه ديگرى است .