سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا

محمّد صادق نجمى

- ۴ -


بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ عبداللّه بن جعفر و عمروبن سعيد

متن سخن :
((اِنَّى رَاءَيْتُ رُؤْياً فيها رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله
وَاُمِرْتُ فيها بِاَمْرٍ اَنَا ماضٍ لَهُ عَلَىَّ كانَ اَو لى ))(68).
((... ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها وَما اَنَا مُحَدِّث بِها حَتّى اَلْقى رَبِّى ))(69).
((... اءمَّا بَعد فَاِنَّه لَمْ يُشاقِق اللّه ورَسوله من دعا الى اللّه عزّوجلَّ
وَعَمِلَ صالِحاً وقالَ اِنّنى مِنَ الْمسلِمينَ
وَقدْ دَعوتُ اِلى الايمانِ والْبرِّ والصِّلة فَخيْرُ الاَمانِ اَمانُا للّه
ولَنْ يُؤ منَاللّه يَوم الْقِيامَة مَنْ لَمْْ يَخفهُ فِى الدُّنيا
فَنساءَلُاللّهَ مَخافَة فِى الدُّنيا تُوجبُ لَنا اَمانَهُ يَومَالْقيامَة
فَاِنْ نَويْتَ بِالكِتاب صلَتِى وَبرِّى فجُزيت خَيْراً فِى الدُّنيا والا خرة ؛
والسَّلامُ
))(70).

ترجمه و توضيح لغات :

لَمْ يُشاقِق (از شاق ): مخالفت ورزيد، دشمنى نمود. اءُمِرْتُ: مجهول است : ماءمور شده ام . اَنَا ماضٍ لهُ: من انجام خواهم داد. عَلَىَّ كانَ اوْلى : به ضررم تمام شود يا به نفعم . جُزيتَ: مجهول مخاطب است : پاداش داده مى شوى .

ترجمه و توضيح :
بنا به نقل طبرى و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين كسى كه به حسين بن على عليهما السلام پيشنهاد مى نمود كه از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مى ورزيد عبداللّه بن جعفر بودكه پس از حركت امام عليه السلام از مكه طى نامه اى كه به وسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت چنين نگاشت :
امّا بعد: به خدا سوگندت مى دهم كه با رسيدن اين نامه از سفرى كه در پيش گرفته اى منصرف و به شهر مكه مراجعت كنى ؛ زيرا مى ترسم كه تو در اين سفر كشته شوى و فرزندانت مستاءصل و با كشته شدن تو كه پرچم هدايت و اميد مؤ منان هستى نور خدا خاموش گردد در حركت خود تعجيل نكن كه من نيز متعاقبا خود را به تو مى رسانم (71).
عبداللّه بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمروبن سعيد - كه از سوى يزيد بن معاويه به جاى وليد استاندار معزول مدينه به استاندارى منصوب و به ظاهر به عنوان امير حاج ولى در واقع براى انجام ماءموريت ترور امام عليه السلام آن روزها در مكه به سر مى برد - ملاقات و از وى درخواست نمود كه امان نامه اى به امام عليه السلام بنويسد كه شايد در مراجعت آن حضرت مؤ ثر افتد و براى تاءكيد موضوع و اطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود كه برادرش يحيى بن سعيد را در رساندن امان نامه به همراه عبداللّه به خدمت امام عليه السلام اعزام نمايد.
چون عبداللّه با همراهى يحيى در بيرون مكه به قافله امام عليه السلام رسيد در ضمن تسليم امان نامه تقاضاى خود و يحيى بن سعيد را حضورا مطرح و انصراف امام را از تصميم مسافرت عراق درخواست نمود.
آن حضرت در پاسخ عبداللّه و يحيى بن سعيد فرمود:((انى راءيت رؤ يا ...؛ من رسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وى به امر مهمى ماءموريت يافته ام كه بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من )).
عبداللّه در باره اين خواب و ماءموريتى كه امام به آن اشاره نمود توضيح بيشترى خواست كه آن حضرت چنين پاسخ داد:
((ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها و...؛)) من اين خواب را به كسى نگفته ام و تا زنده هستم با كسى در ميان نخواهم گذاشت )).
و نامه ذيل را نيز در پاسخ امان نامه عمروبن سعيد نگاشت :((اما بعد: راه مخالفت باخدا و پيامبر نپيموده است كسى كه به سوى خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد. امان نامه اى فرستاداى و در ضمن آن وعده ارتباط صميمى و صلح و سازش نسبت به ما داده اى ولى بهترين امانها، امان خداوند است و كسى كه در دين ، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعا خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت ماءجور خواهى بود والسلام )).
بنا به نقل بلاذرى و طبرى و ابن اثير چون جعفر بن عبداللّه و يحيى بن سعيد از پيشنهاد خود ماءيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده خويش قاطع و جدى ديدند به مكه برگشتند و عمروبن سعيد نيز چون از راه صلح آميز ماءيوس گرديد دوباره به برادرش ماءموريت داد كه با گروهى ماءمور مسلح ، خود را به حسين بن على برسانند و او را وادار و مجبور به مراجعت كنند . اين عده چون به قافله امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و با تازيانه به همديگر حمله كردند يحيى و يارانش تاب مقاومت نياورده و به مكه برگشتند.

نكاتى در سخن امام (ع )

در پاسخ امام به عبداللّه بن جعفر و در پاسخ آن حضرت به امان نامه عمرو بن سعيد نكاتى وجود دارد كه اشاره نمودن به اين نكات بى تناسب نيست .
1 - حسين بن على عليهما السلام در پاسخ عبداللّه به ماءموريتى اشاره مى كند كه در عالم رؤ يا از طرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر وى محول گرديده است و بايد آن را انجام بدهد گرچه به ضررش منتهى شود. آنگاه تاءكيد مى كند كه اين ماءموريت و اين راز را به كسى نگفته و تا آخر نيز با كسى در ميان نخواهد گذاشت .
اين ماءموريت چيست ؟ آيا جهاد و شهادت حسين عليه السلام و اسارت فرزندانش در راه خداست ؟ اينها را كه قبل از حركت از مكه به محمد حنفيه گفت و در طول راه ازمدينه تا شهادت ، گاهى با اشاره و گاهى با صراحت مى گفت ، اين چه ماءموريت و رازى است كه امام عليه السلام آنچنان با قاطعيت از آن سخن مى گويد كه اميد عبداللّه را به ياءس و نوميدى مبدل مى سازد و على رغم تلاش و كوشش تمام ، لب فرو مى بندد و به مكه برمى گردد؟ ما چه مى دانيم كه خودش فرمود:((وَما اَنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّى اَلْقى رَبِّى )) 2 - امام در پاسخ امان نامه ، نخست تلويحا به برنامه خود كه دعوت الى اللّه است اشاره فرموده و سپس با يك اشاره لطيف به موعظه عمرو پرداخته كه در قيامت كسانى مشمول امان خدا مى گردند كه در دنيا به وظايف خود كه منبعث از خوف خداست قيام كنند.
و بالا خره با به كار بردن ((اِن )) شرطيّه (اگر) از هدف اصلى و مكنون خاطر وى پرده برداشته است ؛ زيرا در مقام دعا به كار بردن ((اگر)) سؤ ال انگيز و داراى مفهوم توبيخ است .

بخش دوم : از مكه تا كربلا: با فرزدق

متن سخن :
((... صَدَقْتَ للّهِِ الاَمْرُو كُل يَوْمٍ هُوَ فِى شَاءن
اِنْ نَزَلَالْقَضاءُ بِما نُحِبُّ وَنَرْضى
فَنَحْمَدُاللّه عَلى نَعْمائِهِ وَهُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى اَداءِ الشُّكْرِ
وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ
فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ))(72)

ترجمه و توضيح لغات :
شَاءْنٍ: كار مهم ، پيشامد، حكم بر طبق پيشامد. قضاءُ: حكم ، فرمان الهى . حالَ، يَحُولُ: ميان دو چيز حايل و مانع گرديد. دون ، مى گويند حالَ الْقَوْمُ دُونَ فُلانٍ: آن گروه مانع فلانى از رسيدن به مقصودش گرديد. تَعَدّى : تجاوز ستم . سريره ، باطن انسان .

ترجمه و توضيح :
پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن على عليهما السلام به وسيله فرزدق شاعر معروف عرب انجام گرفته است آنگاه كه حسين بن على عليهمالسلام عازم حركت از مكه به سوى عراق بود و فرزدق نيز براى انجام عمل حج به طرف مكه مى آمد در خارج اين شهر به خدمت آن حضرت عليه السلام رسيد ود ر زمينه حركت وى سؤ ال نمود. امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخنانى ايراد كرد. و ما مشروح جريان اين ملاقات را بدانگونه كه مرحوم مفيد از خود فرزدق نقل نموده است در اينجا مى آوريم (73).
او مى گويد: من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به هنگامى كه داخل محدوده حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مى كشيدم به قافله حسين بن على عليهما السلام كه از مكه به سوى عراق در حركت بود برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه ! پدر و مادرم به فداى تو ((ما اَعْجَلَكَ عَنِ الْحَجِّ؟؛)) انگيزه تو در اين عجله و خارج شدن از مكه قبل از انجام مراسم حج چيست ؟)) امام فرمود:((لَوْ لَمْ اَعْجَلْ لاُخِذْتُ؛)) اگر تعجيل نمى كردم دستگيرم مى ساختند)).
فرزدق مى گويد امام از من پرسيد تو كيستى ؟ عرض كردم مردى از ملت عرب .
فرزدق : اضافه مى كند كه به خدا سوگند امام در شناسايى من به همين اندازه بسنده كرد و در اين مورد چيز ديگرى سؤ ال ننمود.
سپس پرسيد نظر مردم (عراق ) نسبت به اوضاع چگونه است . گفتم خبر را از خبره اش مى خواهى كه دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان بر عليه شما و مقدرات در دست خداست كه هرطور بخواهد انجام مى دهد.
امام در پاسخ من چنين فرمود:
((صَدَقْتَ، للّهِ الاَْمْرُ ...؛)) فرزدق درست گفتى ! مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه اى دارد كه اگر پيشامدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمتهاى خداوند سپاسگزاريم و هموست مددكار در سپاس و شكرگزارى براى او. و اگر حوادث و پيشامدها در ميان ما و خواسته هايمان حائل گرديد و كارها طبق مرام به پيش نرفت باز هم آن كس كه نيتش حق باشد، و تقوا بر دلش حكومت مى كند از مسير صحيح خارج نگرديده است .
فرزدق مى گويد وقتى سخن امام بدينجا رسيد. گفتم بلى گفتار شما درست است ، خير پيش !
آنگاه مسائلى چند درباره حج و غير آن سؤ ال كردم و امام پس از پاسخ اين سؤ الها مركب خود را حركت داد و خداحافظى نموده و از همديگر جدا شديم .

دو نكته جالب

از اين سخن امام دو نكته جالب و ارزنده به دست مى آيد:
1 - مساءله آگاهى : همان گونه كه بارها اشاره نموده ايم امام عليه السلام قطع نظر از ((علم امامت )) از طريق متعارف و از راههاى معمولى نيز از اوضاع عراق و حوادث آينده آگاهى داشت و با اطلاع كامل برنامه خويش را تعقيب مى نمود و اين موضوع براى افراد عادى مانند فرزدق نيز محسوس و ملموس ‍ بود كه با صراحت كامل گفت ((قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ)) 2 - دومين نكته جنبه اخلاقى قضيه و مساءله اخلاص و اتكاى به خداوند است كه حركت امام براى انجام يك ماءموريت و وظيفه الهى و نيل به هدف معنوى است نه تنها رسيدن به يك پيروزى ظاهرى و حسين بن على عليهما السلام حركت خويش را بر همين مبنى توجيه و بنيانگذارى نموده است كه :((وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ)) بخش دوم : از مكه تا كربلا: پيشنهاد به شترداران

متن سخن :
((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ اَنْ يَنْصَرِفَ مَعَنا اِلى الْعِراقِ
اَوْفينا كِراءَه وَاَحْسَنّا صُحْبَتَهُ وَمَنْ اَحَبَّ الْمُفارَقَةَ اَعْطيْناهُ مِنَ الْكِراءِ عَلى ماقَطَعَ مِنَ الاَْرْضِ))(74)

ترجمه و توضيح لغات :
انصراف : مراجعت و برگشتن . اَوْفَيْنا (از ايفاء): پرداختن . كِراءِ: كرايه .

ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام در خارج از مكه در محلى به نام ((تنعيم )) به قافله اى برخورد نمود كه در ميان آن ، عده اى شتردار از سوى بحير بن يسار حميرى ،استاندار يمن بارهايى از حله يمنى و اجناس قيمتى به سوى شام و يزيد بن معاويه حمل مى كردند، آن حضرت اين اجناس را از شترداران گرفته و به تصرف خويش درآورد و خطاب به آنان فرمود:
((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ ...؛)) هريك از شما كه مايل باشد به همراه ما به عراق بيايد كرايه تا عراق را بدو مى پردازيم و او در طول اين سفر از مصاحبت نيك ما نيز برخوردار خواهد گرديد و هركس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد كرايه يمن تا اين نقطه را بدو مى دهيم )).
پس از پيشنهاد آن حضرت چند نفر كرايه خود را گرفته و به سوى يمن مراجعت و چند نفر ديگر اعلان آمادگى كردند كه تا عراق به همراه آن حضرت حركت نمايند.

راز عمل

راز اين سخن و عملكرد انقلابى امام كه الگو و سرمشق براى تمام رهبران اصيل قيامها و نهضتهاست ، پشتيبانى محرومان و دشمنى با طاغوتيان و تضعيف آنهاست و از اين عمل چنين استفاده مى شود كه بايد از هر فرصت مناسب در تضعيف طاغوت و در تقويت ضعفا و محرومان بهره بردارى نمود.
و اينك امام اين ثروت را كه از مردم بيچاره يمن به وسيله استاندار و دست نشانده معاويه جمع آورى گرديده و در بست در اختيار يزيد قرار خواهد گرفت از چنگ اين طاغوت مى رهاند و در مواردى كه به صلاح امت است صرف مى كند و در اختيار فقرا و ضعفا كه در طول اين راه دور و دراز از حجاز تا عراق با آنان مواجه خواهد گرديد قرار مى دهد و يا در راه شكستن سدى كه در مقابل قرآن قرار گرفته است به كار مى اندازد.
ولى از طرف ديگر شترداران و كرايه كشها را گرچه در خدمت طاغوت قرار گرفته اند چون از طبقه محروم و ضعيف جامعه هستند و بايد به مزد خويش و كرايه اين سفر پر رنج نايل گردند نه تنها با كمال خوشرويى در اختيار سفر و برگشت آزاد مى گذارد و در هر دو صورت كرايه آنها را مى پردازد بلكه در صورت اختيار سفر و همراهى تا عراق به آنان مصاحبت نيك و برخوردارى از لطف و محبت خويش را وعده مى دهد.
آرى وعده مصاحبت نيك از سوى فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سفرى به سوى عراق و در ركاب او كه ثمره و نتيجه اين مصاحبت نيك ، عظمت ، سعادت و بهشت جاودان و نيل به مقامى بس ارجمند است مورد غبطه و آرزوى هر بنده صالح و با ايمان است .

بخش دوم : از مكه تا كربلا: دومين نامه به مردم كوفه

متن سخن :
((اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ وَرَدَ عَلَىَّ كِتابُ مُسْلِمِ بنِ عَقيل
يُخْبِرُنى بِاجْتِماعِكُمْ عَلى نَصْرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا
فَسَاءَلْتُاللّهَ اَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصُّنْعَ وَيُثيبَكُمْ عَلى ذلِكَ اَعْظَمَ الاَجْرِ
وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثّلاثاءِ لَِثمانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذى الْحِجَّةِ
فَإ ذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولى فَانْكَمِشُوا فى اَمْرِكُمْ فَاِنِّى قادمٌ فى اَيّامى هذِهِ))(75).

ترجمه و توضيح لغات :
صُنعَ (به ضمّ و كسر صاد): آنچه انجام مى پذيرد. يُثيِبُ (از اَثابَهُ اِثابَةً): جزاى نيك دادن . شَخَصْتُ:(از شخوص ): حركت نمودن . ثَلاثاءِ: سه شنبه . اِنْكِماش : سرعت نمودن ، به سرعت به كارها سروسامان بخشيدن . قُدُوم : وارد شدن مسافر.

ترجمه و توضيح :
وقتى حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به سوى كوفه به منزلى به نام ((حاجر)) وارد گرديد اين نامه را خطاب به مردم كوفه و در پاسخ نامه مسلم بن عقيل نگاشت و به وسيله قيس بن مسهر صيداوى به آنان ارسال داشت :
((اما بعد: نامه مسلم بن عقيل را كه مشعر به اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ما خاندان و مطالبه حق ما بود دريافت نمودم از خداوند مسئلت دارم كه آينده همه ما را به خير و شمارا موفق و در اين اتحاد و اتفاق بر شما ثواب و اجر عظيم عنايت فرمايد.
من هم روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه به سوى شما حركت نموده ام با رسيدن پيك من ، شماها به كارهاى خويش به سرعت سروسامان بخشيد كه خود من نيز در اين چند روزه وارد خواهم گرديد)).

چرا كوفه ؟

در قيام و حركت حسين بن على عليهما السلام گاهى مساءله دعوت و اظهار پشتيبانى مردم كوفه و تشكيل حكومت اسلامى در قيافه علة العلل و انگيزه اصلى تصوير و ترسيم گرديده است و اين تصوير، گذشته از اينكه برخلاف واقعيات و مسلمات است از اهميت و عظمت اين قيام كاسته و مساءله را به صورت يك موضوع عادى كه هر مسلمان سياستمدار منهاى مقام معنوى و وظيفه شخصى الهى نيز ملزم به اجراى چنين طرح و برنامه بود درآورده است ولى ما كه قدم به قدم با سخنان امام عليه السلام حركت مى كنيم مى بينيم مساءله دعوت مردم كوفه و تشكيل حكومت در اين حركت حيات بخش ‍ و اراده امام عليه السلام داراى نقش اساسى و جنبه اصلى نبوده است ؛ زيرا امام عليه السلام در مدينه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و بر اساس مخالفت و مبارزه سخت با دشمن سرسخت و با برنامه منظم به سوى مكه حركت نموده است تا آنجا كه در پاسخ ابن عباس مى گويد:((اينها دست از من برنمى دارند تا خون مرا بريزند)).
و در پاسخ ابن زبير مى گويد:((اگر در لانه مرغى باشم باز هم مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رسانيد)).
و پس از تصميم امام عليه السلام و پس از ورود آن حضرت به مكه و پس از آگاهى مردم كوفه از موضع مخالف امام عليه السلام مساءله دعوت شروع گرديده است و پر واضح است كه اين دعوت نمى تواند علة العلل و انگيزه اصلى در حركت و قيام امام عليه السلام باشد بلكه يك مساءله فرعى و جنبى بوده در كنار يك تصميم و اراده محكم و در ضمن يك هدف عالى و برنامه گسترده و منظم .
اينك امام عليه السلام بايد مبارزه با يزيد را تعقيب و پيگرى نمايد ولى ادامه آن در مكه مساوى است با ترور و قتل مخفيانه آن حضرت كه در نتيجه از طرفى موجب هتك حرمت و اهانت به بيت خدا و از طرف ديگر به نفع يزيد بن معاويه منجر خواهد گرديد. ولذا ديديم سعيد بن عمروعاص مسؤ ول و ماءمور ترور امام عليه السلام اول از رهگذر صلح و سازش و با تسليم نمودن امان نامه و سپس با توسل به زور مى خواهد امام را از حركت باز دارد و به مكه برگرداند و موضوع را بدون سروصدا در خود مكه فيصله بخشيده و اين قيام را در نطفه خفه سازد.
و اما امام عليه السلام كدام منطقه را انتخاب نمايد؟ متن كشور اسلامى ، بزرگترين نقطه انفجار، عراق و كوفه را؛ زيرا اين استان يكى از استانهاى بزرگ مركز ارتش اسلام ، رقيب و مقابل شام و از نظر سوق الجيشى داراى اهميتى حتى بيش از مكه و مدينه و از نظر آگاهى مردم آن سامان همين اندازه كافى است كه اين همه دعوتنامه از سوى آنان به مكه سرازير شده و آمادگى و پشتيبانى خويش را اعلان نموده اند و اگر در يك زمان معين و برهه خاصى جلو اين آگاهى و آمادگى جبرا گرفته شود ولى بالا خره اين افكار در انقلاب آينده مؤ ثر گرديده انقلابهاى آينده از همين نقطه آغاز خواهد شد.
گذشته از اين مساءله ، آيا براى حسين بن على عليهما السلام كه امام و رهبر امت است در مقابل اين نامه ها و درخواستها عذرى در تعطيل برنامه سفر عراق و كوفه وجود دارد و اگر مردم كوفه ادعا مى كردند كه ما حاضر بوديم در راه حسين بن على عليهما السلام از جان و مال خود بگذريم و اين همه از وى درخواست نموديم كه رهبرى ما را به عهده گيرد ولى او اعتنايى به درخواستهاى ما ننمود پاسخ امام عليه السلام قانع كننده بود كه بگويد چون من مى دانستم شما نسبت به من بى وفايى خواهيد نمود لذا به درخواستهاى شما پاسخ مثبت ندادم ؟ آيا نمى توانستند ادعا كنند كه ما در دعوت خويش ‍ وفادار بوديم ؟
به عبارت ديگر: در اينجا امام حسين عليه السلام بر سر دوراهى تاريخ است كه اگر به تقاضاهاى مردم كوفه پاسخ مثبت ندهد در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ در آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين از اين فرصت طلايى نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترس و رعب مانع گرديد و...
امام عليه السلام براى اينكه با چنين مردمى كه دست به سوى او دراز كرده اند اتمام حجت كند به تقاضاى آنان پاسخ مى گويد.
نتيجه اينكه :
امام از نظر تكليف شرعى ، باطنى و واقعى كه خود واقف و متوجه آن بود ماءموريت داشت كه در راه مبارزه با فساد و دستگاه حكومت يزيد و براى اعتلاى كلمه حق تا آخرين قطره خون خود را نثار كند.
و از نظر حكم ظاهرى كه براى هر فردى روشن بود در رابطه با پاسخگويى به درخواست مردم كوفه و شرايط خاص محيط عراق لازم بود كه اين مبارزه را به اين ناحيه بكشاند و برنامه خويش را در اين نقطه عملى و پياده نمايد و به روال عادى حركت خويش را به مردم كوفه اعلان نموده و به آنها دستور آمادگى هرچه بيشتر بدهد گرچه تفكيك اين دو نوع تكليف از همديگر براى عموم قدرى مشكل است ولى شايد گفتار يكى از علماى بزرگ شيعه نيز ناظر به همين مطلب باشد كه مى گويد ((حسين بن على عليهما السلام بين تكليف ظاهرى و تكليف واقعى جمع كرده و در حركت خويش به سوى كوفه هردو وظيفه را انجام داد))(76).
و جالب اين كه امام عليه السلام به هردو جنبه موضوع بارها اشاره كرده ، ماءموريت اولى خود را به تعبيرهاى مختلف مانند ماءموريت از طرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حال رؤ يا، خواست و مشيت خداوند و... بيان نموده است . و اما ماءموريت دوم و تكليف ظاهرى امام كه با علم و آگاهى بر بى وفايى مردم كوفه يك روش معمولى و متعارف در پيش گرفته است ، اين حقيقت در سخنان مختلف آن حضرت مانند گفتار او به ابن زبير و... منعكس گرديده است .
و از جمله اين موارد گفتار ديگرى است از آن حضرت كه در صفحه بعد مطالعه خواهيد نمود.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در مسير كوفه

متن سخن :
((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة
وَهُمْ قاتِلى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ وَلَمْ يَدَعُو اللّه مُحَرَّماً اِلاّ انْتَهَكُوهُ بَعَثَ اللّهُ اِلَيْهِم مَنْ يُذِلّهُمِ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَراءَةِ))(77).

ترجمه و توضيح :
ابن كثير دمشقى و ابن نما از مردى از اهل كوفه نقل نموده اند كه من پس از آنكه اعمال حج را انجام دادم به سرعت به كوفه مراجعت نمودم و در مسير خود به چند خيمه برخوردم و از صاحب آن خيمه ها پرسيدم ، گفتند اين خيمه ها متعلق به حسين بن على است . با شنيدن اين جمله و به اشتياق زيارت فرزند پيامبر حركت نموده به سراغ خيمه اختصاصى آن حضرت رفتم . او را در قيافه مردى كه دوران پيرى را شروع كرده باشد در يافتم و ديدم مشغول قرائت قرآن است و قطرات اشك از صورت و محاسن شريفش سرازير است عرضه داشتم پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزند دختر پيامبر! چه انگيزه اى تو را به اين بيابان بى آب و علف كشانده است ؟
امام در پاسخ من چنين فرمود:
((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة ...؛)) از طرفى اين بنى اميه مرا تهديد نمودند و (از طرف ديگر) اينها دعوتنامه هاى مردم كوفه است كه به سوى من فرستاده اند و همين مردم كوفه هستند كه مرا به قتل خواهند رسانيد و چون دست به اين جنايت زدند و احترام دستورات و اوامر خدا را درهم شكستند خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و ذليلشان بكند كه ذليلتر از كهنه پاره زنان گردند)).

پيش بينى امام (ع )

در اين سخن امام عليه السلام آنچه جالب توجه است پيش بينى آن حضرت درباره مردم كوفه مى باشد كه فرمود اين مردم مرا به قتل خواهند رسانيد و پس از ارتكاب اين جنايت ، خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به قتلشان برساند و آنچنان به خوارى و ذلتشان بكشاند كه بى حيثيت ترين و ذليلترين مردم دنيا باشند.
و اين پيش بينى در موارد متعدد از سخنان آن حضرت آمده است از جمله در گفتار وى در بطن عقبه و به هنگام حركت از مكه در پاسخ پيشنهاد ابن عباس (78) و همچنين در دومين سخنرانى آن حضرت كه در روز عاشورا و در روياروئى مردم كوفه ايراد فرمودچنين آمده است :((به خدا سوگند! پس ‍ از اين جنگ ، روى راحت و خوشى نخواهيد ديد مگر خيلى كم و گذرا به همان اندازه كه اسب سوار بر اسب خويش سوار است و سپس آسياب تحولات شما را به شدت به دور خود خواهد چرخانيد و مانند محور آسياب به تزلزل و اضطرابتان درخواهد آورد))(79).

تحقق ذلّت مردم كوفه

اينك بايد ديد اين پيش بينى امام درباره مردم كوفه كى و چگونه و با دست چه كسى تحقق پذيرفت ، اين چه كسى بود كه بر اين مردم مسلط شد و آنان را آنچنان به ذلت و خوارى كشانيد كه ذليلترين همه اقوام و ملل گرديدند.
همان گونه كه امام عليه السلام فرمود پس از جريان عاشورا مردم كوفه بجز يك دوران موقت روى خوشى و آرامش نديدند؛ زيرا بلافاصله گروهى از مردم اين شهر به عنوان توابين قيام كردند و پس از مدتى ، جريان خروج مختار پيش آمد و... كه همه اين جريانات همراه با قتل و خونريزى و موجب قلق و اضطراب مردم كوفه و در نهايت به مجازات كسانى كه در كربلا بودند منجر گرديد و اين اضطرابها در طول تاريخ خلافت بنى اميه و قسمت مهمى از تاريخ خلافت عباسيان در عراق و مركز آن كوفه استمرار و ادامه داشته است كه امام فرمود:((لا تُرْضِ الْولاةَ عَنْهُمْ اَبَداً)) ولى بدترين دورانى كه بر مردم كوفه گذشت و تلخترين روزهايى كه تاريخ كوفه به ياد دارد عبارت است از دوران بيست ساله اى كه حجاج بن يوسف ثقفى فرمانرواى مطلق العنان عراق - به ضميمه قسمتى از ايران - گرديد كه در دوران حكومتش (75 - 95 ق ) مردم عراق به خصوص مردم كوفه را آنچنان تحت فشار قرار داد و آنچنان در دل آنان رعب و وحشت ايجاد نمود و به قدرى آدم كشت و به قدرى زندانى و شكنجه نمود و آنچنان اين مردم را به خوارى و ذلت و تباهى و روسياهى كشيد كه نمى توان تعبيرى گوياتر از ((اَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرْاءَةَ)) بر آن پيدا نمود.

خلاصه اى از جنايات حجاج

در مروج الذهب و كامل ابن اثير آمده است كه چون حجاج بن يوسف به فرمانروايى عراق منسوب و به كوفه مقر حكومت خويش وارد گرديد در اولين سخنرانيش كه تواءم با تهديد و ارعاب و بدون ذكر ((بسم اللّه )) بود قيافه خونخوار خويش را نشان داد و از جمله هايى كه او در اولين سخنرانيش به كار برد اين بود:
اى مردم عراق ! اى اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات به خدا سوگند! من در ميان شما گردنهايى برافراشته و سرهايى كه هنگام درو كردنش فرا رسيده است زياد مى بينم و اين كارى است كه از من ساخته است . اى مردم عراق ! بدانيد به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمى گذرم و نه عذر شما را مى پذيرم (80).
آنگاه دستور داد كه بايد همه شما در بيرون شهر اجتماع كنيد و به يارى ((مهلب )) كه در بصره با مخالفان حكومت در جنگ است بشتابيد و هركس از اين فرمان خوددارى كند گردنش را خواهم زد و خانه اش را ويران خواهم نمود. روز سوم كه خود حجاج ناظر حركت مردم كوفه به سوى بصره بود، پيرمردى از سران قبائل كوفه به نام ((عمير بن ضابى )) به نزدوى آمد و گفت : امير! من پير و زمين گير و ضعيفم و چند فرزند جوانم در جنگ شركت مى كنند، يكى از آنها را به جاى من حساب كن و مرا از شركت در اين جنگ معاف بدار.
هنوز كلام پيرمرد تمام نشده بود كه حجاج دستور داد گردن او را زدند و ثروتش را مصادره نمودند. مردم كوفه با ديدن اين فشارها در رفتن به بيرون شهر و شركت در جنگ بصره آنچنان ازدحام و كثرت نمودند و آنچنان شتاب زده شدند كه چندين نفر از بالاى پل به داخل فرات افتاده و غرق شدند(81).
بنابه نقل مورخان حجاج بن يوسف كه در سال 95 و پس از بيست سال امارت ، مُرد كسانى كه به دست وى در اين مدت به قتل رسيده بودند (بجز كسانى كه در جنگها كشته شده بودند) به 120 هزار نفر بالغ مى گرديد. به هنگام مرگ حجاج ، پنجاه هزار نفر مرد و سى هزار نفر زن در زندانهاى وى وجود داشتند كه شانزده هزار نفر از اين زنان زندانى ، برهنه بودند.
مسعودى پس از نقل اين جريان مى گويد: حجاج زن و مرد را در يك محل زندانى مى نمود و زندانهاى وى سقف نداشت تا از تابش آفتاب سوزان و رسيدن باد و باران و سرماى زمستان مانع گردد(82).
در تاريخ ابن جوزى آمده است كه غذاى زندانيان حجاج را مخلوطى از آرد جو و خاكستر و نمك تشكيل مى داد و هركس پس از چند روز كه در يكى از زندانهاى حجاج زندانى مى گرديد در اثر اين نوع غذا و در اثر تابش آفتاب به صورت يك شخص سياه پوست درمى آمد(83).
ابن قتيبه دينورى نقل مى كند كه حجاج بن يوسف در اثر مخالفتى كه از مردم بصره به وجود آمد در ماه رمضان و روز جمعه وارد اين شهر گرديد و با يك دسيسه حساب شده در ميان مسجد جامع اين شهر، هفتادهزار نفر را، آرى هفتادهزار نفر را، يكجا از تيغ شمشير گذرانيد كه چنين جنايتى در طول تاريخ ديده نشده است (84).
مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده شهير لبنانى مى گويد: ((من آنچه تاريخ مطالعه كرده ام در قساوت و خونخوارى ، كسى مانند ((حجاج )) را نديده ام تنها درباره ((نرون )) مطالبى مى شنويم كه مى تواند بيانگر روح شقاوتگر و حالت ساديسم حجاج باشد كه وقتى ((روم )) را آتش زد به شعله هايى كه زبانه مى كشيد تماشا مى كرد و به ناله و ضجه زنان و اطفال كه از ميان آتش به گوش مى رسيد مى خنديد))(85).
و بالا خره ((عمر بن عبدالعزيز)) درباره ((حجاج بن يوسف )) مى گفت : ((اگر تمام ملتها خبيث ترين و خونخوارترين فرد خود را براى مسابقه در خباثت و جنايت بياورند و ما حجاج را بياوريم در اين مسابقه پست فطرتى ، ما بر همه جهانيان پيروز خواهيم گرديد))(86).
و در اينجاست كه مفهوم گفتار امام عليه السلام تا حدى روشن مى شود كه فرمود:
((سَلَّطاللّه عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْاءَة )) بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ حضرت زينب (ع )

متن سخن :
((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ))(87).

ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به كربلا به منزلى به نام ((خزيميه )) وارد گرديد و يك شبانه روز در آنجا توقف و استراحت نمود و در اين منزل بود كه در اول صبح حضرت زينب عليهاالسلام به خدمت آن حضرت آمد و عرضه داشت : برادر! اين دو بيت گويا از هاتفى به گوش من رسيد كه بيشتر موجب نگرانى و تشويش خاطر من گرديد.
اى چشم من با تلاش فراوان آماده باش براى گريه كردن ؛ زيرا چه كسى بجز من براى شهدا گريه خواهد نمود.
گريه براى گروهى كه خطرات ، بر طبق مقدرات ، آنها را به سوى وفاى به عهد سوق مى دهد))(88).
حسين بن على عليهما السلام در پاسخ زينب كبرى عليهاالسلام به يك جمله قناعت ورزيد، آرى تنها به يك جمله كوتاه :((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ)) ((خواهرم ! آنچه خدا تقدير كرده حتما به وقوع خواهد پيوست )).

منظور از قضا چيست ؟

با توضيحى كه در صفحات قبل در رابطه با مشيت و اراده تكوينى و تشريعى خداوند داده شد و با در نظر گرفتن شرايط و اوضاع خاصى كه امام از نظر تكليف شرعى در آن قرار داشت فكر مى كنيم مساءله قضا كه در اين سخن امام عليه السلام آمده است تا حدى روشن گردد و منظور از اين قضا همان فرمان و امر الهى در آن شرايط و چهارچوبه خاص و به انجام رسانيدن اين تكليف از سوى امام عليه السلام است ؛ زيرا واژه ((قضا)) به معناى امر حتمى و به مرحله انجام رسانيدن تقدير و مشيت و در مرحله بعد از تقدير و اراده است .

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه

متن سخن :
((لا خَيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ))(89)

ترجمه و توضيح :
قافله حسين بن على عليهما السلام پس از ((خزيميه )) و ((زرود)) به منزل ثعلبيه وارد گرديد و در اين منزل ، سه گفتار از امام عليه السلام نقل گرديده است كه يكى به مناسبت شهادت حضرت مسلم و دو سخن ديگر در پاسخ دو نفر سؤ ال كننده مى باشد كه به ترتيب اين سه سخن را در اينجا مى آوريم :
سخن اول در رابطه با شهادت مسلم بن عقيل است كه اين جريان را طبرى و مورخان ديگر از عبداللّه بن مسلم به طور مشروح و مفصل نقل نموده اند و خلاصه آن اين است : ابن سليم كه از مردم كوفه است مى گويد: ((من و همراهم ((مذرى )) پس از انجام مراسم حج ، همت خود را به كار بستيم كه هرچه زودتر به كاروان حسين بن على عليهما السلام برسيم و سرانجام كار او را بدانيم ، در منزل ((زرود)) بود كه به قافله آن حضرت رسيديم و در همين محل به مسافرى به نام ((بكير)) كه از كوفه مى آمد برخورديم و خبر شهر خود را از وى جويا شديم . او گفت به خدا سوگند! من از كوفه خارج نشدم مگر اين كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را به قتل رسانده بودند و با چشم خود ديدم كه بدنهاى آن دو شهيد را در بازار كوفه بر زمين مى كشاندند)).
عبداللّه مى گويد پس از گرفتن اين خبر ما به قافله حسين بن على عليهما السلام لاحق گشته تا به هنگام غروب به منزل ((ثعلبيه )) وارد شديم و در اين منزل از نزديك با امام عليه السلام ملاقات نموده و خبر شهادت مسلم و هانى را به اطلاع وى رسانيديم .
ابن سليم مى گويد امام با شنيدن اين خبر گفت :((اِنَّا للّهِ وَانَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ)) آنگاه اشك به صورتش جارى گرديد. همراهان امام عليه السلام و بنى هاشم نيز گريه كردند و صداى شيون زنها نيز به گوش مى رسيد. پس از آرامش مجلس عبداللّه و همراهش به امام عليه السلام عرضه داشتند يابن رسول اللّه ! جريان كشته شدن مسلم و هانى نشان داد كه شما در كوفه طرفدار و هواخواه نداريد و بهتر اين است كه از همين جا مراجعت كنيد.
و از طرف ديگر فرزندان عقيل گفتند نه ، به خدا سوگند كه ما از پاى نمى نشينيم مگر اينكه خون مسلم را از كشندگان وى بگيريم يا همانند او به خون خود بغلتيم .
گفتگو و بحث در ميان عبداللّه و همراهش از يك طرف و فرزندان عقيل از طرف ديگر به درازا كشيد و هريك از آنان براى نظريه خويش دلايلى مى آوردند و تاءييداتى ذكر مى نمودند و در عين حال همه آنان انتظار آن را داشتند كه امام در اين باره اظهار نظر و تصميم خود را بيان كند و آن حضرت در اين رابطه چنين فرمود:
((لا خيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ؛)) پس از اينها (پس از مسلم و هانى و پس از مردان و جوانانى مانند فرزندان عقيل ) ديگر در زندگى خير و سودى نيست )).
نتيجه اينكه :
از ديدگاه سرور آزادگان ، زندگى كردن در جامعه اى اين چنين سودى ندارد، جامعه اى كه مردانى چون مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در شهرى مانند كوفه پايگاه اسلام كشته مى شوند و بدن آنها در بازار آن شهر،بازارى كه روزى صداى موعظه اميرمؤ منان عليه السلام در آن طنين افكن بود كشانده مى شود. آرى بعد از چنين جنايتى و كشته شدن چنين مردانى الهى و در يك چنين محيط و جامعه منحط زندگى مفهومى ندارد گو اينكه همين زندگى ذلتبار براى انسانهايى كه تنها از صورت انسانى برخوردارند نه از سيرت آن شيرين و لذت بخش است .

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه ؛ پاسخ به يك سؤال

متن سخن :
((اِمامٌ دَعا اِلى هُدىً فَاَجابُوا اِلْيهِ
وَامامٌ دَعا اِلى ضَلالَةٍ فَاَجابُوا اِلَيْها هُؤُلاءِ فِى الْجَنَّةِ وَهؤُلاءِ فِى النّار وَهُو قَوْلُهُ تَعالى : فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ))(90).

ترجمه و توضيح :
بنابه نقل بزرگ محدث شيعه صدوق (ره ) و خطيب خوارزمى در همان منزل ((ثعلبيه )) بود كه شخصى به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفياب گرديد و از آن حضرت تفسير اين آيه شريفه را سؤ ال نمود:((يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ؛)) در روز قيامت هر قوم و ملتى را با امام و پيشوايشان صدا و دعوت مى كنيم ))(91).
امام در پاسخ وى فرمود: آرى امام و پيشوايى هست كه مردم را به راه راست و به سوى سعادت و خوشبختى مى خواند و گروهى به وى پاسخ مثبت داده و از او پيروى مى كنند و پيشواى ديگرى نيز هست كه به سوى انحراف و بدبختى دعوت مى كند گروه ديگرى نيز براى وى جواب مثبت مى دهند كه گروه اول در بهشت است و گروه دوم در دوزخ .
امام سپس فرمود و اين است معناى آيه ديگر كه ((فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ؛)) گروهى در بهشت است و گروهى در دوزخ ))(92).

انواع رهبرى

حسين بن على عليهما السلام در اين گفتارش با اتكاى به دو آيه از قرآن مجيد از دو گروه متضاد و از دو نوع رهبرى سخن مى گويد كه هريك از اين دو گروه متكى به يك رهبر و الهام گيرنده از افكار اوست كه در صحنه زندگى هميشه چنين گروه ها و چنين رهبرانى بوده و خواهند بود و بايد اين رهبران را با برنامه اى كه در پيش دارند شناخت و از آن رهبرى كه به سعادت انسانى دعوت مى كند تبعيت و پيروى نمود.

بخش دوم : از مكه تا كربلا: پاسخ سؤ ال ديگر

متن سخن :
((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة لا رَيْتُكَ اَثَرَ جَبْرَئيلَ فى دارنا
وَنُزُولِه بِالْوَحى على جَدّى يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَى الْعِلْمِ اَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا؟ هذا مِمَّا لا يَكُونُ))(93).

ترجمه و توضيح لغات :
اَرَيْتُ، اِرئة : نشان دادن . اثر جبرئيل : محل ورود جبرئيل . مُسْتَقى : محلى كه براى استفاده از آب و سيراب شدن از آن فراهم شود.

ترجمه و توضيح :
اين ، سومين سخن امام است در همان منزل ثعلبيه كه يك نفر از مردم كوفه به خدمت آن حضرت رسيد و امام در ضمن گفتگو از وى پرسيد اهل كدام شهر هستى او پاسخ داد از مردم كوفه .
امام به وى چنين فرمود:((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة ...؛)) آگاه باش كه اگر ملاقات ما در مدينه صورت مى گرفت اثر و رد پاى جبرئيل و محل نزول او را در خانه ما(94) به تو نشان مى دادم . اى برادر كوفى ! محل فرا گرفتن علم ، خاندان ماست پس آيا اينها آشنا و دانا و ما جاهل و ناآشنا هستيم آيا چنين چيزى شدنى است ؟)).
اين سخن امام كه در بصائرالدرجات و اصول كافى نقل گرديده است نشان مى دهد كه امام عليه السلام آن را در مقام پاسخگويى به سؤ الى كه از سوى آن مرد كوفى مطرح شده است اظهار نموده است و تا آنجا كه فرصت اجازه مى داد ما تلاش نموديم كه اصل سؤ ال را نيز به دست بياوريم تا بيان و گفتار امام عليه السلام هرچه واضحتر و روشنتر گردد، ولى متاءسفانه درباره اصل سؤ ال مطلبى به دست نيامد.
اما مجموع سخن امام بويژه جمله ((اَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا)) كه به صورت استفهام انكارى استعمال شده است نشانگر آن است كه طرف خطاب مردى بوده است ناآگاه و ظاهر بين كه حركت امام را در مقابل بنى اميه مانند ساير اعتراض كنندگان مورد اعتراض قرار داده است و امام عليه السلام ضمن برشمردن فجايع و جنايتهاى خاندان بنى اميه از انحرافات و اعوجاجهايى سخن گفته است كه پس از خاتم پيامبران در رهبرى اسلام به وجود آمده و موجب آن گرديده است تا خاندان بنى اميه كه هميشه از دشمنان شماره يك اسلام و قرآن بوده اند فرمانروايان و حكمرانان مسلمانها باشند و به جنايتها و خيانتهايى آن هم به نام اسلام دست بيالايند و در اسلام انحرافاتى به وجود آورند ولى مرد كوفى به گفتار امام قانع نگرديده و همه اين برنامه ها را مانند بعضى از مسلمانان كوته بين به حساب اسلام گذاشته ، ظاهر اعمال و رفتار و روزه و نماز جمعه و جماعت خاندان بنى اميه را مستمسك و دليل حقانيت آنان قرار داده است .

آنچه از گفتار امام (ع ) استفاده مى شود

از اين گفتار امام مطالب زيادى را مى توان استفاده نمود ولى با توضيحى كه قبلاً داده شد در اين سخن يك مطلب بيش از هرچيز ديگر جلب توجه مى كند و آن وجود يك قاعده كلى در سخن امام است كه مى توان آن را قاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) ناميد كه صاحب خانه به وضع خانه از ديگران آشناتر است و از همين قاعده در حل اختلاف و دوگانگى كه پس از وفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان به وجود آمده است بهره بردارى نمود.
توضيح اينكه :
اين دو مكتب يعنى تشيع و تسنن در اصول و فروع اسلامى فراوان و بيش از شمارش با هم موافق و همعقيده مى باشند مانند توحيد، نبوت ، معاد، قرآن ، قبله ، نماز، زكات ، حج و مسائل كلى ديگر. ولى در بعضى از مسائل فرعى و همچنين در بعضى از مسائل اصولى ديگرى مانند امامت ، اختلاف نظر دارند كه اگر پرده هاى تعصب به كنار رود مى توان با تفاهم و تحقيقات علمى و تحليلها و بررسيهاى كامل به اتحاد كامل دست يافت و اين دو مكتب را به يك مكتب اصيل كه خواست خدا و پيامبر است برگرداند.
ولى آيا در اين چند مساءله مورد اختلاف حق با كيست سؤ الى است كه پاسخهاى مختلف و فراوانى دارد؛ پاسخهاى كلى و پاسخهاى اختصاصى و يكى از پاسخهاى كلى آن همان قاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) است كه از گفتار امام عليه السلام به دست مى آيد كه شيعه تمام عقايد و احكام مذهبى ، اصول و فروع دينى خود را از خاندان وحى و از طريق ((اهل البيت )) از پيامبر اسلام و سرچشمه علوم اسلامى فرا گرفته و مكتب تشيع در واقع همان مكتب وحى و مكتب اهل بيت است كه خداوند متعال بدينگونه معرفى شان فرموده است :((اِنَّما يُرِيدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الْرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطْهيراً))(95).))
و اما مكتب تسنن عقايد و احكام خود را از غير اهل خانه اش فرا گرفته است . شيعه در عقايد خود درباره توحيد و معاد به اميرمؤ منان و خاندان وى متكى است و اهل سنت به ابوهريره و راويانى مانند وى . شيعه احكام فقهى خود را از امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرا گرفته و اهل سنت از ابوحنيفه و امام مالك و شافعى و...
و اين است آنچه ما از گفتار امام مى فهميم :((يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَى الْعِلمِ اَفَعَلَمُوا وَجَهِلْنا؟ هذا مِمَّا لايَكُونُ))