سرشك خوبان در سوگ سالار شهيدان

محمد باقر محمودی

- ۲ -


مـعـاويـة بـن ابـوسـفيان و معاوية بن حُدَيْج ، كه بيش از همه به امير المؤ منين دشنام مى داد، به اتـّفـاق حـج گـزاردنـد. پـسـر حـديج در مدينه از مسجد پيامبر(ص) گذر مى كرد. در اين هنگام حضرت امام حسن (ع) با تنى چند از يارانش نشسته بود. به ايشان گفتند كه اين شخص معاوية بـن حـُدَيـْجْ اسـت كـه بـيـش از هـمـه بـه حـضـرت عـلى (ع) دشـنـام مـى دهد. فرمود: (او را نزد من بياوريد.) ابوكبير نزد او رفت و به او گفت : (اطاعت كن !) گفت : (از چه كسى ؟) گفت : (از حسن بـن على كه تو را به نزد خود فرا مى خواند.) ابن حديج نزد حضرت آمد و سلام كرد. امام حسن (ع) فـرمـود: (تـو مـعـاويـة بـن حـُدَيـْجـى ؟) گـفـت : (بـله .) حـضـرت ايـن سـؤ ال را سه مرتبه تكرار كرد و هر سه بار پسر حُدَيْجْ مى گفت : (بله .) امام فرمود: (آيا تويى كـه عـلى را دشـنام مى دهى ؟) او كه گويا شرمگين شده بود پاسخى نداد. امام فرمود: (به خدا سـوگند! اگر بر حوض به وى برسى -با اين كه بعيد مى دانم - مى بينى كه دامن به كمر زده منافقان را چونان شتر مى راند.) آنچه گفتم سخنان پيامبر راستين و صادق حضرت محمّد(ص) است . (وَقَدْ خ ابَ مَنِ افْتَرى )(37)(و هر كس بهتان بزند نوميد گرديده است .)

همچنين از خود معاوية بن حديج نقل شـده اسـت كـه امـام حـسن (ع) به وى فرمود: (معاوية بن حديج ! از دشمنى با ما خاندان بر حذر باش ! زيرا پيامبر خدا(ص) فرموده است ، هيچ كس ما را دشمن نمى دارد و بر ما حسد نمى ورزد، مگر اين كه در روز رستاخيز با تازيانه اى آتشين از حوض رانده مى شود.)(38)

كشتى نجات

يـكـى از مـنـاقـب و فـضـايـل امـام حـسـيـن (ع) و مـنـزلت ايـشـان نـزد خـداى متعال اين است كه خداى ـ عزّ و جلّ ـ آن حضرت و پدر و مادر و برادرش و سلاله پاكشان را كشتى نـجـات و مـايـه آمـرزش امّت قرار داده است . هر كس به رهنمودهاى آنان تمسّك جويد و بر كشتى نـجـات سـوار شـود، هـدايـت مـى يـابـد و گـناهانش آمرزيده مى شود و هر كس رو برگرداند، در غـرقـاب پـسـتـى و گـنـاه نـابـود مـى گـردد. در ايـن بـاره نـيـز از پـيـامـبـر روايـت هـاى بسيار نقل شده كه نمونه هايى از آن در اين جا تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

رافع ، خادم ابوذر، گويد:

روزى ابوذر بر آستانه در كعبه ايستاد. حلقه در را گرفت و به آن تكيه داد و گفت : (اى مردم ! هـر كـس مـرا مـى شـنـاسـد كـه مـى شـناسد و هر كس نمى شناسد، بداند كه من ابوذر هستم . از پـيـامـبـر خـدا(ص) شـنـيـدم كـه فـرمـود: (مـثـل خـانـدان مـن مـثـل كـشـتى نوح است ، هر كس در آن سوار شود نجات مى يابد و هر كس رو برگرداند، در آتش افكنده مى شود.) همچنين از آن حضرت شنيدم كه فرمود: (خاندانم را نسبت به خود به منزله سر نـسـبـت بـه بـدن و به منزله دو چشم نسبت به سر بدانيد. زيرا هدايت بدن با سر است و هدايت سر، با ديده .)(39)

ابن مسعود گفته است :

هـمـانا اين امّت ، گاه پراكنده مى شود و گاه گرد مى آيد. هرگاه گرد آمد همراه جماعت باشيد و هـرگـاه پـراكـنـده شـد بـه خـانـدان پـيـامبرتان بنگريد. اگر صلح كردند صلح كنيد و اگر جـنـگـيـدنـد بـجـنـگـيـد، زيـرا ايـشـان بـا حـقّ و حـقّ بـا ايشان است و هيچ گاه از يكديگرجدا نمى شوند.(40)

خاندان پيامبر همسنگ كتاب خدا

از شرافت ها و فضايل پدر ومادر و برادر و خود امام حسين (ع) و سلاله پاكش اين است كه خداى مـتـعـال آنـان را همسنگ كتاب خود قرار داده است و هدايت شدن را به تمسّك جستن به اين دو مشروط گردانيده است . در اين باره احاديث فراوانى وجود دارد و كتاب هاى مستقلّى نيز تاءليف شده است كـه بـا ارزش تـرين آن ها بخش (حديث ثقلين ) كتاب (عبقات الا نوار) است . اينك نمونه هايى از آن احاديث نورانى در اين جا نقل مى شود. پيامبر(ص) فرمود:

(مـن در مـيـان شما دو چيز گرانمايه مى گذارم كه اگر بدان ها تمسّك بجوييد، گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و خاندانم . اين دو از هم جدا نخواهند شد تا اين كه در حوض بر من درآيند)

على بن ربيعه گويد:

زيـد بـن ارقـم را ديـدم كـه بـر مـخـتـار وارد مـى شـود. گـفـتـم : (از قـول تـو حـديثى شنيده ام .) گفت : (كدام حديث ؟) گفتم : (آيا تو از پيامبر شنيده اى كه (من ميان شـمـا دو چـيـز گـرانـمـايـه را بـر جـاى مـى گـذارم : كـتـاب خـدا و خـانـدانـم را؟) گـفـت : (بلى .)(41)

ستارگان هدايت

از جـمـله فـضـايـل پـدر ومـادر و بـرادر و سلاله پاك امام حسين (ع) اين است كه آن بزرگواران ستارگان هدايت اند و گمراهان را پيوسته هدايت مى كنند.

پيامبر خدا(ص) فرمود:

سـتـارگـان مـايـه ايـمـنـى زمـيـنيان از گم شدن و خاندانم مايه ايمنى امّت من از چند دستگى اند. هـرگـاه قـبيله اى از عرب با ايشان مخالفت ورزد، دستخوش چند دستگى شود و به حزب ابليس در آيد.

همچنين آن حضرت فرموده است :

مـَثـَل خاندان من ميان امّت مثل ستارگان است كه هرگاه ستاره اى غروب كند ستاره اى ديگر طلوع مى كند.(42)

در وصـف خـانـدان پـيـامـبـر از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (ع) سـخـنـان ارزشـمـنـد بـسـيـارى نقل شده است كه از هر سخن ديگرى ما را بى نياز مى سازد. آن حضرت فرموده است :

(به وسيله ما در تاريكى ها راه يافته و بر فراز قلّه هاى افتخار برآمده ايد و به وسيله ما از تـيرگى شب به سپيده رسيده ايد. خاندان پيامبرتان را مراقب باشيد و جانب ايشان را بگيريد و بـه دنـبـالشـان برويد، زيرا ايشان شما را از راه بيرون نخواهند كرد و سوى هلاكت نخواهند بـرد. پـس اگـر نـشـستند، بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد و بر ايشان پيشى مگيريد كه گمراه مى شويد و از ايشان عقب نمانيد كه نابود مى شويد.)(43)

بيعت انصار بر حمايت از پيامبر(ص) و خاندانش

هـنـگـامـى كه انصار براى بيعت با پيامبر(ص) در عقبه گرد آمدند، آن حضرت فرمود: (يا على بـرخـيـز واز ايشان بيعت بگير.) گفتم : (يا رسول اللّه ! بر چه چيزى بيعت بگيرم ؟) فرمود: (بـر ايـن كـه از خـدا اطـاعـت كـنـنـد و از فرمانش سر نپيچند و از پيامبر و خاندانش ‍ همانند خود و خاندانشان حمايت كنند.)(44)

آن حضرت در جاى ديگر فرموده است :

(بـراى پـيـامـبر خدا(ص) بيعت گرفتم بر فرمانبردارى و اطاعت در آسانى و سختى و بر اين كـه جـز بر عدالت زبان نگشايند، از سرزنش سرزنش كنندگان نهراسند.) و هنگامى كه اسلام آشكار گشت و شمار پيروانش افزايش يافت ، فرمود: (يا على بر آن (پيمان ) بيفزا: (و پيمان مـى بـنديم ) كه از پيامبر خدا(ص) و تبارش دفاع كنيم ، همان گونه كه از خود و خانواده هاى خودمان دفاع مى كنيم .)

آن حضرت در ادامه مى فرمايد:

(به خدا سوگند! آن را بر عهده مردم نهادم ، كسانى كه به آن وفا كردند وفا كردند و كسانى كه آن را شكستند نابود شدند.)(45)

جنگ و سازش با خاندان پيامبر(ص)

از جمله فضايل پدر و مادر و برادر امام حسين در نزد پيامبر(ص) اين است كه آن حضرت جنگ با ايـشـان را جـنـگ با خود و صلح با ايشان را صلح با خود قرار داده است . بنا بر اين هر كس با آنـان پـيـكار كند با پيامبر خدا(ص) پيكار كرده است و هر كس با پيامبر خدا(ص)پيكار كند با خدا پيكار كرده است و پيكار با خدا عين كفر است . پيامبر خدا(ص)خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين (ع) فرمود: (من با هر كسى كه با شما بجنگد در جنگم و با هر كس كه با شما در صلح باشد در صلحم .)(46)

صُبَيْح ، خادم ام سلمه گويد:

بر در خانه پيامبر خدا(ص) ايستاده بودم كه على و فاطمه و حسن و حسين آمدند و كنارى نشستند. در ايـن هـنـگـام پـيـامـبـر (ص) نزد آنان آمد و فرمود: (شما خوبانيد.) و عبايى خيبرى را كه بر دوشش بود بر آنان افكند و فرمود: (من با هر كسى كه با شما بجنگد در جنگم و با هر كس كه با شما در صلح باشد در صلحم .)(47)

ابوسعيد خدرى گويد:

پـس از ازدواج عـلى و فـاطـمـه (ع)، پـيـامـبـر(ص) تـا چـهـل بـامداد بر در خانه ايشان مى آمد و مى فرمود: (السَّلامُ عَليكُم وَ رَحمةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ. وقت نماز است . خدا به شما مهر بورزد (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تـَطـْهـيرا)(48)(همانا خدا مى خواهد كه پليدى را از شما خاندان دور گرداند و شما را بـسـيـار پـاكـيـزه سـازد.) مـن بـا هـر كـسى كه شما پيكار كنيد در ستيزم و با هر كسى كه شما سازگارى كنيد، سازگارم .)(49)

داستان مباهله

يـكى ديگر از منزلت هاى بلند پدر و مادر و برادر امام حسين (ع) اين است كه پيامبر(ص) آنان را دليـل راستى پيامبرى خود قرار داده و از ميان همه مسلمانان ، تنها همراه ايشان با مسيحيان به مباهله پرداخته است . اخبار چندى در اين باره نقل شده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها اشاره مى شود: هنگامى كه صُهَيْب از نَجران باز آمد، گروهى از مسيحيان آن جا نيز همراه وى آمدند كه در مـيـان آنان كسانى چون اسقف ، عاقب ، ابوحبش ، سيد، قيس ، عبدالمسيح و پسر جوان او به نام حـارث ديـده مـى شـدنـد. بـه گـفـتـه شـهـر بـن حـوشـب ايـنـان چهل تن از عالمان دينى بودند كه آمدند و در بيت المدارس ‍ نزد يهوديان ايستادند و آنان را صدا زدنـد و گـفـتـنـد: (اى پـسـر سـوريـا! اى كـعـب بن اشرف بياييد. اى برادران ميمون ها و خوك ها بـيـايـيـد.) چـون آمـدنـد، نـجـرانـى هـا گـفـتند كه اين مرد (پيامبر(ص)از فلان تاريخ و بهمان سـال نـزد شماست . فردا، هنگام آزمايش وى حضور يابيد. پس از آن كه پيامبر(ص) نماز صبح را خواند، برخاستند و در مقابلش ايستادند. اسقف پيشاپيش آنان ايستاد و خطاب به پيامبر(ص) گـفت : (يا اباالقاسم ! پدر حضرت موسى كه بود؟) فرمود: (عمران .) پرسيد: (پدر حضرت يـوسـف كـه بـود؟) فـرمـود: (يـعـقـوب .) پـرسـيـد: (پـدر تو كه بود؟) فرمود: (عبداللّه پسر عبدالمطّلب .) گفت : (پدر حضرت عيسى كه بود؟) در اين هنگام پيامبر خدا(ص) خاموش ماند تا جبرئيل (ع) بر وى نازل شد و اين آيه را خواند:

(اِنَّ مـَثـَلَ عـيـسـى عـِنـدْاللّهِ كـَمـَثـَلِ آدَمَ خـَلَقـَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونَُ اَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاتَكُنْ مِنَ المُمْتَرينَ)(50)

هـمـانـا مثل عيسى در نزد خدا چون مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد و به او گفت : موجود شو، پس موجود شد.(اين سخن ) حقّ از سوى پروردگار توست پس از ترديد كنندگان مباش

اسـقـف كـه چـنـان ديـد. مـبـهـوت و بيهوش گشت . چون به خود آمد. سر را به سوى پيامبر(ص) بـرگردانيد و گفت : (آيا مى پندارى كه خداى متعال به تو وحى كرده است كه عيسى (ع) را از خاك آفريده است ؟ ميان وحى هايى كه به ما رسيده ، اين مطلب ديده نمى شود و اين يهوديان در وحى هاى خود آن را نمى يابند.)

پس خداى متعال به پيامبر چنين وحى كرد:

(فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اءَبْناءَنا وَ اءَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نـِسـاءَكـُم وَ اءَنـْفـُسـَنـا وَ اءَنـْفـُسـَكـُمْ ثـُمَّ نـَبـْتـَهـِلْ فـَنـَجـْعـَلْ لَعـْنـَتَ اللّهِ عـَلَى الْكاذِبينَ)(51)

پـس از آن كـه بـه آگاهى رسيده اى ، هر كس در باره او با تو مجادله مى كند، بگو بياييد تا حـاضر آوريم ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را، ما خود و شما خود. سپس دعا و تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم .

گـفـتـنـد: (اى ابـوالقـاسـم ! انصاف دادى ، بگو كه وقت مباهله كى باشد؟) فرمود: (به خواست خـداى مـتـعـال بـامـداد فـردا.) پـس مـسيحيان رفتند. يهوديان نيز رفتند، در حالى كه با خود مى گـفـتـنـد: (هـر گروه (مسلمان يا مسيحيان ) را كه خدا نابود كند، ما باكى نداريم .) چون مسيحيان بـه جايگاهشان بازگشتند، با يكديگر گفتند: (به خدا سوگند! همه مى دانيم كه او يك پيامبر اسـت و اگـر مـا بـا وى به نفرين و مباهله بپردازيم ، بيم آن مى رود كه هلاك گرديم ولى اگر خـواسـتـار برهم زدن قرار مباهله شويم ، امكان دارد كه بپذيرد.) صبح فردا پيامبر آمد در حالى كـه عـلى ، فـاطـمه ، حسن و حسين (ع) نيز همراه وى بودند . پس جلوتر آمد و على (ع) را آورد و جـلو خـود ايـسـتـانـد. سـپـس فـاطـمـه (س ) را آورد و در مقابل شانه هاى خود ايستاند و حسن (ع) را آورد و در سمت راستش و حسين (ع) را هم آورد و در سمت چپش ايستاند. مسيحيان كه از ترس نفرين پيامبر(ص) خود را پشت ستون هاى چوبى مسجد پنهان كـرده بودند پيش آمدند و فرياد برآوردند: (اى ابوالقاسم ، خدايت رحمت كند! بيا و قرار مباهله را بر هم بزن !) پيامبر(ص) كه هيچ گاه درخواست كسى را رد نمى كرد، فرمود: (باشد، من از مباهله چشم مى پوشم .) هنگامى كه از خدمت پيامبر باز مى گشتند، حضرت فرمود: (به آن كه مرا بـه حـقّ فـرسـتـاده سـوگـنـد! كـه اگـر بـا ايـشـان مـبـاهـله مـى كـردم خـداى مـتـعـال ، هـمـه زنـان و مـردان مـسـيـحـى را نـابـود مـى كـرد.) در نـقـل شـهر بن حوشب آمده است كه از ميان مسيحيان عاقب برخاست و گفت : (از خدا بترسيد. مبادا با ايـن مـرد مـبـاهـله كنيد. زيرا به خدا سوگند! اگر دروغگو باشد مباهله براى شما سودى ندارد و اگـر راسـتـگـو بـاشـد، سـال بـر شما نخواهد گذشت كه همه نابود خواهيد شد!) پس از آن با حـضـرت قـرار داد صـلح امضا كردند و باز گشتند. آنان در صلحنامه پذيرفتند كه سالانه دو هـزار دسـت لبـاس بـراى مـسـلمـانان بفرستند: هزار دست در ماه صفر و هزار دست در ماه رجب و در مقابل مسلمانان نيز پذيرفتند كه با آنان نجنگند و امنيّتشان را تضمين كنند تا بتوانند بر دين خود باقى بمانند.(52)

صلوات

از ديـگـر فـضـايـل پـدر، مـادر، بـرادر و سـلاله پـاك امـام حـسـيـن (ع) ايـن اسـت كـه خـداى مـتعال درود بر محمّد و آل محمّد را تواءم فرموده و آن را از اجزاى مهم ترين واجب ، يعنى نماز كه شـبـانـه روز پـنج بار بدان وسيله به درگاه الهى تقرّب جسته مى شود، قرار داده است . حتّى امـام شـافـعـى ، يـكـى از فـقـيـهـان بزرگ اسلام ، با استناد به اين موضوع ، فتوا به وجوب صلوات در نماز داده است .

كعب بن عَجْرَه گويد:

چون آيه شريفه (اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبىِّ يا اءَيُّهَا الَّذينَ اَّمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سـَلِّمـُوا تـَسـْليـمـا)(53)نـازل شـد، چـنـد تـن از صـحـابـه گـفـتـنـد: (يـا رسول اللّه سلام كردن بر تو را مى دانيم ، بفرماييد صلوات بر خاندان شما چگونه است ؟)

فرمود بگوييد:

(اءَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى مـُحـَمَّدٍ وَ آلِ مـُحـَمَّدٍ كـَمـا صَلَّيْتَ عَلى إ بْراهيمَ وَ آلِ إِبْراهيمَ إ نَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ وَ بـارِكْ عـَلى مـُحـَمَّدٍ وَ آلِ مـُحـَمَّدٍ كـَمـا بـارَكـْتَ عـَلى إ بـْراهـيـمَ وَ آلِ إ بـْراهـيـمَ إ نَّكَ حـَمـيـدٌ مَجيدٌ)(54)

بار خدايا! بر محمّد(ص) و خاندانش درود بفرست ، آن طور كه بر ابراهيم (ع) و خاندانش درود فرستاده اى ، همانا تو ستوده بزرگوارى و به محمّد(ص) و به خاندانش فرخندگى بخش آن گـونـه كـه بـه ابـراهـيـم (ع) و بـه خـانـدانـش فـرخـنـدگـى بـخـشـيـده اى ، همانا تو ستوده بزرگوارى .

نزول آيه تطهير و آيه مودّت

از ديـگـر فـضـايـل پـدر و مـادر و بـرادر و شـخـص امـام حـسـيـن (ع) ايـن اسـت كـه خـداى مـتـعـال پـليـدى و زشـتـى را از آنـان دور سـاخـتـه و آيـه شـريـفـه تـطـهـيـر را دربـاره آن هـا نازل فرموده است .

(إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)(55)

همانا خدا مى خواهد كه ناپاكى را از شما خاندان بزدايد و شما را چنان كه بايد پاك گرداند.

در ايـن زمـيـنـه خـبـرهـاى مـتـواتـرى از زبـان صـحـابـيـان پـيـامـبـر(ص) نـقـل شـده اسـت كـه از بـاب تـيـمـّن و تـبـرّك چـنـدتـاى آن هـا را نقل مى كنيم .

ذهـبـى ذيـل عـنـوان (در گـذشـت حـضـرت فـاطـمـه (س )) در سال يازدهم هجرى گفته است :

در ايـن سـال آيـه مـبـاركـه تـطـهـيـر در بـاره حـضـرت فـاطـمـه (س ) و هـمـسـر و فـرزنـدانـش نـازل شـد و پـيـامـبـر(ص) آنـان را بـا عـبـا پـوشـانـد و گـفـت : (بـار خـدايـا! خـانـدانـم اينان هـسـتـنـد.)(56) هـمـچـنـيـن وى در ذيـل عـنـوان در گـذشـتـگـان سـال 61.هــ نـقـل كرده است كه پيامبر(ص) بر على و حسن و حسين و فاطمه (ع) عبايى افكند و فـرمـود: (بـار خـدايـا! اينان اهل بيت و خاصّان من هستند. بار خدايا هر گونه پليدى را از ايشان دور گردان و پاك و پاكيزه شان فرماى .)(57)

هـمـچنين وى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه آيه تطهير درباره امام حسين (ع) و پدر و مادر و برادرش نازل شده است .(58)

طـبـرانـى نـيـز از عـطـيـه عـوفـى نـقـل مـى كـنـد كـه از ابـوسـعـيـد خـدرى پـرسـيـدم اهل بيت (ع) كه خدا پليدى را از آنان دور ساخته و پاك و پاكيزه شان كرده است چه كسانى اند؟ او در حـالى كـه با دستش مى شمرد گفت : (آنان پنج تن اند: پيامبر خدا(ص) و على و فاطمه و حـسـن و حـسـيـن (ع).) و افـزود كـه ايـن آيـه در خـانـه ام سـلمـه نازل شده است .(59)

آيه مودّت

از ديـگـر فـضـايـل پـدر، مـادر، بـرادر و شـخـص امـام حـسـيـن (ع) ايـن اسـت كـه خـداى مـتـعـال دوستى ايشان را پاداش رسالت پيامبر(ص) قرار داده است و محبّت ايشان از نيكى هايى است كه پيوسته خداوند بر آن مى افزايد:

(قـُلْ لا اءَسْاءَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيهاحُسْنى ((60)

بـگـو، براى پيامبرى ، از شما پاداشى نخواهم ، مگر محبّت به نزديكانم ، و هر كه كار نيكى كند به نيكويى اش ‍ مى افزاييم .

ابن عباس گويد:

وقـتـى آيـه مـودّت نـازل شـد، از پـيـامـبـر(ص) پـرسـيـدنـد: (يـا رسـول اللّه ، نـزديـكـان شـمـا كـه خداوند دوستى آنان را بر ما واجب ساخته چه كسانى هستند؟) فرمود: (على و فاطمه و دو پسرشان .)(61)

جابر بن عبداللّه گويد:

مردى عرب نزد پيامبر آمد و گفت : (يا محمّد، اسلام را بر من عرضه كن .) فرمود: (اسلام اين است كـه شـهـادت دهـى كه خدا يكى است و شريك ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست . گفت : آيا به خاطر اسلام از من مزد مى خواهى ؟) فرمود: (جز دوست داشتن نزديكان نه .) گفت : (نزديكان خودم يا نزديكان شما؟) فرمود: (نزديكان من .) گفت : (بيا با تو بيعت كنم كه نفرين خدا بر كسانى كه تو و نزديكانت را دوست نداشته باشند.) فرمود: (چنين باد. آمين )(62)

امام زين العابدين فرموده است :

پـس از شـهـادت حـضـرت عـلى (ع)، امـام حـسن (ع) به سخنرانى ايستاد و پس از ستايش خداوند فرمود:

(اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس نمى شناسد بداند كه منم حسن ، فرزند عـلى ، مـنـم فـرزنـد وصـى پـيـامبر(ص)، منم فرزند بشارت دهنده ، منم فرزند بيم دهنده ، منم فـرزنـد دعـوت كـنـنـده بـه سـوى خـدا و فـرزند چراغ فروزان . من از خاندانى هستم كه خداوند دوستى شان را بر هر مسلمانى واجب كرده و به پيامبرش فرموده است :

(قُلْ لا اءَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرَا إ لا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفَ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُفِيهاحُسْنى )(63)

بـگـو، بـراى پـيامبرى خود از شما مزدى نمى خواهم جز دوست داشتن خويشاوندان ، و هر كه كار نيكى كند به نيكويى اش مى افزاييم .)

درباره گريستن بر حسين (ع)

گريستن و مرثيه خوانى بر امام حسين (ع) از باب پيروى از پيامبر خدا(ص) و خاندان پاكش ، مستحب مؤ كّد و از لوازم ايمان به پيامبر(ص) است .

سيّد شرف الدّين عاملى در مقدمه كتاب (المجالس الفاخره ) گويد:

(بـه مـقـتـضـاى اصل عملى ، گريه ، مرثيه خوانى ، ذكر مناقب و مصائب و به سوگ نشستن بر همه درگذشتگان مؤ من و دادن خيرات و مبرّات به نيابت آنان مباح است . هيچ دليلى بر خلاف اين اصـل وجـود نـدارد، بـلكـه رفتار و گفتار پيامبر(ص) و امامان نيز آن را تاءييد مى كند.حتّى از بـرخـى روايـات ، مـسـتـحـب بـودن اين كارها نيز به ويژه در صورتى كه متوفّا، داراى آثارى سـودمـنـد بـاشـد اسـتـفـاده مـى شـود. ايـن امـر بـا مـبـانـى مـدنـيـّت و اصـول عـمـران نـيـز مـطابقت دارد. زيرا بزرگداشت شايستگان موجب تشويق ديگران است و اداى حـقـوق آنـان سـبـب افـزايـش نـظـايـرشـان مى شود؛ و ذكر اخبار مربوط به آنان جهانيان را به پـيـروى از آنـان رهـنـمـون مى گردد. يادمان مصايبى كه پيشوايان در راه تعالى ملّت مى كشند، روح ايـمان و هدايت را در آنان بر مى انگيزد و مردم را سرسپرده و دلبرده آنان مى گرداند، هر چـنـد روزگـارى دراز بـر آن گـذشته باشد. در اين زمينه پنج موضوع در خور بررسى است ؛ گـريـسـتـن ، مـرثـيـه خـوانـى ، يـادكـرد فـضـايـل و مـصـايـب ، سـوگـوارى و مـال بـخـشـيـدن از سـوى متوفّا در راه خير؛ و اين ها دقيقا همان امورى هستند كه شيعيان در مجالس حسينى (ع) بدان ها مى پردازند.)(64)

در ايـن مـقـدمـه در پى آنيم كه استحباب شرعى اين امور را اثبات كنيم و نشان دهيم كه شيعه در ايـن مـوارد پـيـرو خـانـدان عصمت و طهارت است ، همچنين بيان كنيم كه اين قضيّه درباره مرد و زن يكسان است ؛ و سوگوارى هاى شيعيان مبانى عقلى و فلسفى استوارى دارد.

مستحب بودن گريه بر گذشتگان

در جـايـزبودن گريه بر مؤ من هيچ ترديدى نيست زيرا اين امر در موارد متعدّدى از سيره پيامبر ديده مى شود و در اين جا فهرست وار به آن ها اشاره مى گردد:

1 - هنگام فوت عمو و سرپرستش ، حضرت ابوطالب .(65)

2 - هنگام شهادت عمويش ، حضرت حمزه ، در جنگ احد.(66)

3 - هـنـگام شهادت پسر عمويش جعفر و شهادت زيد بن حارثه و عبداللّه بن رواحه در جنگ موته .(67)

4 - هنگام وفات پسرش ، ابراهيم .

(نـقـل است كه با مشاهده گريه پيامبر(ص) عبد الرّحمان بن عوف گفت : اى پيامبرخدا(ص) شما هـم ؟! حـضرت فرمود: (اى پسر عوف ! اين اشك مهر است .) سپس به گريستن ادامه داد و فرمود: (چـشـم مـى گـريـد و دل مـى سوزد، امّا آنچه پروردگار نمى پسندد، بر زبان نمى آوريم . اى ابراهيم ! از جدايى تو بسيار اندوهناكيم )(68)

5 - آن حـضرت در زيارت قبر مادرش ، آمنه ، به اندازه اى گريست كه اطرافيان را به گريه انداخت .(69)

6 - در وفات يكى از دخترانش چشمانش غرق اشك شد(70)

7 - آن حـضـرت در وفـات يـكـى از نوادگان دختريش مى گريست . سعد كه چنين ديد. گفت : (اى پـيـامـبـر خـدا! ايـن چـه اشـكـى اسـت ؟) حـضـرت فـرمـود: (مـهـرى اسـت كـه خـدا در دل بـنـدگـان قـرار داده اسـت . هـمـانـا خـداونـد از مـيـان بـنـدگـان خـود، بـه مـهـرورزان مـهر مى ورزد.)(71)

8 - در بـيمارى سعد بن عباده ، آن حضرت با شمارى از صحابيان به عيادت وى رفت . حضرت گـريـسـت و يـاران نـيـز گـريـسـتـنـد. آن گـاه فـرمود: (خدا كسى را به خاطر اشك چشم و سوز دل عذاب نمى كند.)(72)

9 - هـنـگـامـى كـه رقـيـّه دخـتـر پـيـامـبر درگذشت ، زنان بر وى مى گريستند و عمر آن ها را با تـازيـانـه مـى زد و منع مى كرد. پيامبر(ص) كه خود به آنان اجازه گريستن داده بود، فرمود: (بـگـذار تا بگريند.) سپس فرمود: (هر چه از دل و چشم باشد از خدا و از مهر است .) سپس كنار قبر نشست . حضرت فاطمه (س ) نيز در كنارش بود و مى گريست و پدر اشك هاى وى را از سر مهر با جامه خويش پاك مى كرد.(73)

10 - هـنـگامى كه عثمان بن مظعون در گذشت پيامبر(ص) چنان گريست كه اشك بر گونه هاى آن حضرت جارى شد.(74)

11 - هنگام درگذشت دخترش ام كلثوم ، بر قبرش نشسته بود و مى گريست .(75)

12 - هـنگامى كه فاطمه دختر اسد بن هاشم ، مادر حضرت على (ع) درگذشت ، پيامبرخدا(ص)، با پيراهن خود وى را كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر وى هفتاد تكبير گفت و درون قبر رفت و بـه اطـراف آن بـه گـونه اى اشاره مى كرد كه گويا آن را فراخ و صاف كند؛ و چون از قبر بيرون آمد چشمانش اشكبار بود.(76)

دربـاره اين كه پيامبر خدا(ص) بر گذشتگان گريسته اند، روايات بسيارى وجود دارد كه در بـيش تر آن ها ديگران نيز به گريستن تشويق شده اند. از اين روايت ها چنين نتيجه مى گيريم كـه گريه سنّت آن حضرت بوده است ؛ و بدين لحاظ در جاى جاى سيره امامان (ع) به چشم مى خـورد. آن بـزرگـواران بـه ويـژه در سـوگـوارى حـضـرت امـام حسين (ع) سفارش كرده اند كه دوسـتـانـشـان نـسـل بـعـد از نـسل ، به عزادارى بپردازند. ميان صحابه پيامبر(ص) نيز حالت طـبـيعى گريستن بر اموات ، يك سنّت جارى بود. مرثيه سرايى و خواندن شعرهاى حزن انگيز براى گذشتگان نيز ميان آنان رايج بوده است . در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود.

هـنـگام وفات پيامبر خدا(ص) بزرگان صحابه در سوگ آن حضرت مرثيه هايى سرودند كه در كـتـاب هـاى تاريخ ثبت است . از جمله پاره تن وى يعنى حضرت زهرا(س )، سرور زنان جهان در سـوگ پـدر، اشـعـار و مـرثـيـه هـاى انـدوه بـارى دارد كـه دو بـيـت آن را در ايـن جـا نقل مى كنيم :

(ماذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اءَحْمَدَ

اءَنْ لايَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيا

صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبٌ لَوْ اءنَّها

صُبَّتْ عَلَى الا يّامِ صِرْنَ لَياليا)(77)

بـر آنـان كـه تـربـت احـمـد(ص) را بـويـيده اند، چه رفته است كه ديگر در دور روزگار هيچ گونه مشكى رانمى بويند؟

بر من چنان مصيبتى وارد آمد كه اگر بر سر روزها وارد مى آمد شب مى گرديد.

هـمـچـنـيـن آن حـضـرت سروده هاى ديگرى در سوگ پدر بزرگوارشان دارند كه ابن عبدربه و ديگران ابياتى از آن نقل كرده اند.(78)

از ديـگـر كـسـانـى كـه در سـوگ پـيامبر مرثيه سروده اند عمّه آن حضرت صفيّه ، پسرعمويش ‍ ابـوسـفيان بن حارث بن عبد المطّلب ، ابوذؤ يب هذلى ، ابوالهيثم بن تيهان ، امّرمله قشيريه و عامر بن طفيل را مى توان نام برد. پس از آن مرثيه سرايى و سوگنامه خوانى در ميان مسلمانان همه دوره ها و همه شهرها امرى متداول بوده است و نه تنها آن را زشت نمى شمرده اند، بلكه نيكو هـم مـى دانـسـتـه انـد و بـه مرثيه سرايى به ديده يك امر مستحب مى نگريسته اند. در اين باره شواهد فراوانى وجود دارد. از جمله زيد شحّام گويد:

بـا جـماعتى از كوفيان نزد امام صادق (ع) بوديم كه جعفر بن عفّان وارد شد. حضرت او را به خـود نـزديـك و نـزديـك تـر ساخت و فرمود: (اى جعفر! به من خبر رسيده است كه تو درباره امام حـسـين (ع) شعر مى سرايى و نيكو هم مى سرايى ؟) عرض كرد: (بله قربانت گردم .) فرمود: (پاره اى بخوان ) و او خواند:

(لِيَبْكِ عَلَى الا سْلامِ مَنْ كانَ باكيا

فَقَدْ ضُيِّعَتْ اءَحْكامُهُ و اسْتَحَلَّتْ...)(79)

هـمـه گـريـه كـنـنـدگـان بـايـد بـر اسـلام بـگـريـنـد كـه احـكـامـش ضـايـع و حـرامـش حلال گرديده است ...

چـون شـعـر وى پـايـان رسيد امام صادق (ع) و اطرافيانش به اندازه اى گريستند كه اشك بر چـهره هاشان جارى گشت . سپس حضرت فرمود: (اى جعفر! به خدا سوگند! كه فرشتگان مقرّب تـو را ديدند. بدان كه ايشان در اين جا حاضرند و گفتار تو را در باره حضرت امام حسين (ع) مـى شـنـونـد و آنان نيز مثل ما و بلكه بيش تر از ما گريستند. اى جعفر هم اينك خدا بهشت را بر تـو واجـب سـاخـت و تـو را آمـرزيـد.) سـپس فرمود: (آيا باز هم بگويم ؟) گفت : (آرى سرورم !) فـرمـود: (هـيچ كس در مورد حسين (ع) شعرى نمى گويد و نمى گريد و نمى گرياند، مگر اين كه خداوند بهشت را بر او واجب مى سازد و او را مى آمرزد.)

جـعـفـر بـن عفّان هنگام عبور از كربلا و مشاهده قتلگاه حضرت امام حسين (ع) و ياران باوفايش ، مرثيه اى بر وزن و قافيه مرثيه سليمان بن قَتّه عَدْوى ، سروده است كه با اين بيت آغاز مى شود:

(مَرَرْتُ عَلى اءبْياتِ آلِ مُحَمَّدٍ

فَلَمْ اءَرَها اءمْثالَها حينَ حَلَّت )

از خانه هاى خاندان محمّد(ص) گذر كردم ، ولى آن ها را چنان كه هنگام فرو آمدن بودند، نديدم .

حسين بن ضحّاك نيز بر همين وزن و قافيه مرثيه اى سروده كه مطلع آن چنين است :

(وَ مِمّا شَجى قَلْبى وَ اءَسْبَلَ عَبْرَتى

مَحارِمُ مِنْ آلِ النَّبى (ص) اسْتَحَلَّتِ...)(80)

و از چـيـزهـايـى كه دلم را شكست و اشكم را روان ساخت ، محارم خاندان پيامبر(ص) است كه مورد بى حرمتى قرارگرفتند.

محمّد بن ادريس شافعى نيز در سوگ حضرت امام حسين (ع) اشعارى سروده است كه از جمله آن ها شعر زير است :

(تَزَلْزَلَتِ الدُّنْيا لاِ لِ مُحَمَّدٍ

وَكادَتْ لَهُمْ صُمُّ الجِبالِ تَذُوبُ

فَمَنْ مُبْلِغٍ عَنّى الحُسَيْنَ رِسالَةً

وَإِنْ كَرِهَتْها اءنْفُسٌ وَ قُلُوبٌ

قَتيلٌ بِلا جُرْمٍ كَاءَنَّ قَميصَهُ

صَبيغٌ بِماءِ الاءَرْجُوانِ خَضيبٌ)

جهان به خاطر خاندان محمّد(ص) به لرزه در آمد و نزديك بود كه كوه هاى استوار نيز برآنان آب شود.

پـس چـه كـسـى پـيـام مـرا بـه امـام حـسـيـن (ع) مـى رسـانـد؟ هـر چـنـد جـان هـا و دل هايى آن را نمى پسندد.

حسين (ع) همان شهيد بى گناهى است كه گويا پيراهنش با آب ارغوان ، رنگ و خضاب شده است !

سوگوارى و گريستن بر امام حسين (ع)

ابـن عبّــاس گويد:

هـنـگـام ولادت حـسين بن على (ع) قابله اش يعنى صفيّه دختر عبدالمطّلب ، او را نزد پيامبر(ص) آورد. حـضرت فرمود: (اى عمّه ! فرزندم را به من ده .) عرض كرد: (پدران و مادران به قربانت ، چـطـور او را به تو بدهم در حالى كه هنوز او را پاكيزه نساخته ايم ؟) فرمود: (به آن كسى كـه جـان مـحـمـّد(ص) در دسـت اوسـت سـوگـنـد! كـه خـداى مـتـعـال او را از عـرش خود پاكيزه ساخته است .) پس دست ها را جلو آورد و گرفت و سر را سوى نـوزاد بـرد و شـروع بـه بـوسـيـدن چـشـمـان و گـونه هايش كرد و زبانش را مى مكيد چنان كه گويى دارد عسل يا شير مى مكد. سپس حضرت براى مدّتى گريست و چون به خود آمد گفت : خدا قاتلان تو را بكشد. صفيّه گويد: گفتم : (محمّد عزيزم ! چه كسانى خاندان پيامبر(ص) را مى كشند.) فرمود: (گروه ستمگر بنى اميه .)(81)

اسماء دختر عميس گويد:

يك سال پس از ولادت امام حسن (ع)، امام حسين (ع) به دنيا آمد و پيامبر(ص) نزد من آمد و فرمود: (اى اسـمـاء! پـسـرم را بـيـاور.) مـن نوزاد را كه در قنداقه اى سفيد پيچيده بود به ايشان دادم . حـضـرت در گـوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس او را بر دامن نهاد و گريست ! گـفـتـم : (پدر و مادرم فدايت ! چرا مى گريى ؟) گفت : (بر فرزندم .) گفتم : (او نوزاد است و بـايـد شـادمـانى كرد. چرا بر او مى گريى ؟) فرمود: (اى اسماء! او را گروه ستم پيشه -كه خـدا از شـفـاعـتم محروم شان كند- خواهند كشت .) و افزود: (اى اسماء! اين خبر را به فاطمه مگو، زيرا تازه فرزند به دنيا آورده است .)(82)

همچنين امّالفضل همسر عباس بن عبدالمطّلب گويد:

حـضـور پيامبر خدا(ص) رسيدم و گفتم : (يا رسول اللّه ! ديشب خواب بدى ديدم .) فرمود: (چه خوابى ؟) گفتم : (خوابى سخت !) فرمود: (چه خوابى ؟) گفتم : (ديدم كه گويا پاره اى از تن شـمـا بـريـده و در دامـن من نهاده شد.) پيامبر(ص) فرمود: (خوب خوابى ديده اى ، فاطمه - به خواست خدا- پسرى مى آورد كه در دامن تو قرار خواهد گرفت .) همان شد. حضرت فاطمه (س )، حـسـيـن (ع) را بـه دنـيـا آورد و او چـنـان كـه پـيـامـبر(ص) فرموده بود، در دامن من قرار گرفت .(83)

پـس از آن روزى خدمت حضرت رسيدم و نوزاد را در دامنش نهادم . ناگهان چشمم به ايشان افتاد و ديـدم از ديـدگـان مـبـاركـش اشـك فـرو مـى ريـزد. گـفـتـم : (يـا رسـول اللّه ! پـدر و مـادرم فـدايـت . شـمـا را چـه شـده اسـت ؟) فـرمـود: (جـبـرئيـل بـر مـن فـرود آمـد و خـبر داد كه امّتم اين پسر را خواهند كشت !) گفتم : (اين پسر را؟) فرمود: (بلى ! و از تربتش خاكى سرخ به من داد.)(84)